عشق افلاطونی

و نمونه ای از آن در مثنوی گلشن راز

(بخش هفتم)

مقام خراباتیان 

 

 سخن شیخ شبستری در نوشتار پیشین به باز نمایی احوال خراباتیان رسیده بود و اینکه منظور وی از خرابات، میخانۀ عشق الهی ست که مستان آنجا از هر گونه قید و بند عرف و شرع آزادند. (گزیدۀ ابیات)

ز سر بیرون کشیده دلق ده توی

مجرد گشته از هر رنگ و هر بوی ۱

یکی پیمانه خورده از میی صاف

شده زآن، صوفی ِ صافی ز اوصاف ۲

گرفته دامن ِ رندان ِ خمّار

ز شیخیّ و مریدی گشته بیزار ۳

چه شیخیّ و مریدی این چه قید است؟

چه جای زهد و تقوی؟ این چه شید است؟ ۴

تفسیر اجمالی ابیات

بیت اول : خراباتیان آن جامۀ پشمین ضخیم را از سر بیرون کشیده و از هر صفت نیک و بدی جدا گشته اند . [ واژۀ دلق در اصل به معنی فرومایه و بی مقدار است که بعنوان صفت به کار می رود جامۀ دلق یعنی لباس کهنه (نک،فرهنگ دهخدا) و نیز نوعی لباس پشمینه است که صوفیان و زاهدان بعنوان اولین پوشش بدن در بر می کردند،تا پوست خود را ریاضت بدهند و فرق آن با خرقه در این بود که دلق، بدون درز و یکسره بوده در هنگام غسل می بایست از سر به در می شد . و آوردن “ده تو” در بیت اشاره به ضخامت و خشونت دلق دارد و کنایه از زهد فروشی صوفی نمایان خانقاه های پر طرفدار زمان شاعر است .اصولا در ادب کهن آوردن ده وصد و هزار و بیش از آن برای تاکید بر وجود مقدار قراوان صفتی در نزد کسی بوده؛ چنانکه برای مثال در مثنوی آمده است :

رنگ زرِّ قلب [قلابی]، ده تو می شود

پیش آتش چون سیه رو می شود …

اما لاهیجی تاویلی ظریف از آن دارد و اشاره به پنج حس ظاهر و پنج حس باطن انسان می داند ، این هم یکی از احتمالات تفسیر بیت می تواند باشد .با این تقدیر دلق ده تو را از سر کندن اشاره به ترک خود پرستی صوفی نمایان نیست، بلکه مجرد شدن از حواس ظاهری و به در آمدن از بر رسی وجدانی و عقلانی امور می باشد، زیرا حواس باطنی خراباتی هم تعطیل است .] (۱)

بیت دوم : خراباتی از میِ بدون “دُرد” ی سرمست شده که از هر صفتی او را فارغ کرده است .

یعنی از می توحید و یکتاشناسی (منزّه شناختن خدا از هر صفتی و شهود ذات او) چنان مست گشته است که خود، صوفی ِ فارغ از هر گونه صفت نیک و بدی شده است، همانند میِ پاکیزه.

بیت سوم : [خراباتیان مستان بی پروا یی هستند که] دست به دامان رندان شرابخواره شده؛از  مردید بازی و شیخ پردازی دست کشیده اند . رند، در اصل به مردم هوشیار و زیرک و لااُبالی که عرف و شرع را به هیچ می گیرند گفته می شود.در ادب کهن هم به معنای منفی و هم با معنی مثبت آمده است . ولی در زبان صوفیه اغلب با نظر مثبت دیده شده اند، زیرا معنای تمثیلی آن را در نظر داشته اند . شبستری نیز برای تحقیر صوفی نمایان دوران خویش ، به معنای تمثیلی رند روی آورده است .می گوید مستان خرابات الهی از رسوم خانقاهی که دست ارادت به پیری دادن و کمر به خدمت او بستن ست رو بر تافته اند . لاهیجی با توجه به رسالۀ “حق الیقین” شبستری،  در تفسیر بیت می نویسد مرشد یافتن و مطیع او گشتن برای سالکان نوپاست .عارف واصل چنان مست توحید است که خود بی واسطۀ بندگان حق یکسره از او راه می جوید.(۲) و بقول مولانا:

من نخواهم لطف ِ مَه، از واسطه

که هلاک ِ قوم شد این رابطه

بیت چهارم : در وقتی که سالک ،خود محو شراب الهی ست ،دیگر معنی ندارد که میان او و یکی دیگر بعنوان شیخ و پیر، رابطۀ مرید و مرادی بر قرار باشد. و اگر بر قرار خویش بر جا ماند، نوعی از مکر است که با خدا می ورزند ،چرا که در پیشگاه حق برای عارف واصل وجودی متصور نیست تا یک دل و دو دلبری باشد . [ و اگر نیک بنگریم یکی از دلایل غیبت شمس تبریزی نیز همین بوده تا مولانا بی واسطۀ عشق وی به حق بپیوندد و در نیمۀ راه فرو نماند. پایان مثنوی معنوی هم موید  این برداشت می باشد .همان که خام اندیشان حیرانند چرا دفتر ششم ناتمام مانده ،مولانا تا چهار  سال پس از آن هم زیسته و بیتی بر آن نیفزوده ست . مولانا را هم کاهلی ربوده بود ولی نه از آن  دست که تصور افسردگی و یا ضعف پیری باشد .بل، آن گونه کاهلی که برای کوچک ترین برادر از سه یرادران “دژ هش ربا” پیش آمده بود : 

آن سوم، کاهل ترین ِ هر سه بود

صورت و معنی ،  بکلی او ربود … 

ادامه دارد 

زیر نویس :

۱ : نک، شرح گلشن راز ــ  شیخ محمد لاهیجی با مقدمه کیوان سمیعی ــ ص ۶۳۴

۲ : نک،همان؛ ص ۶۳۷

نوشته شده توسط محمد بینش (م ــ زیبا روز)

نظرات

نظر (به‌وسیله فیس‌بوک)