نمونه ای از آن در مثنوی گلشن راز

(بخش چهارم)

هروی می پرسد:

چه جوید از رخ و زلف و خط و خال

کسی کاندر مقامات است و احوال ؟

این چالش امروز هم در ذهن بسیاری مردم نا آشنا با عوالم عرفانی وجود داردکه زیبا پسندی های صوفیه را به نوعی، توجیه شاعرانۀ شهوترانی آنان می دانند،که یاد آور سخن مولانا در باب قلندران زمان اوست:

 همچو امرد که خدا نامش کنند 

تا بدین ترفند در دامش کنند …

واقعیتی ست که روی آوردن بسیاری از شاعران غیر صوفی به زبان و اصطلاحات مخصوص آنان به چنین برداشت سطحی دامن زده است. اکنون جای داوری و باز نمودن سره ازنا سره نمی باشد و طرح بحث برای آن بوده است تا خوانندگان،مثنوی گلشن راز را در زمره آثار صوفی نمایان محسوب ندارند. سخنان شیخ واقعا نمایندۀ اندیشۀ عارفان جمال پرست می باشد که زیبایی خداوندی را در صورت و اندام زیبا رویان زمینی تشخیص می دهند . همانطور که پیش تر نوشته شد مطابق با زبان سنتی عارفانه ــ که از سنایی سرچشمه می گیرد،معشوقان این شعرا، مذکرند . چنان که مثلا در همین بیت از “خط” یعنی موی تازه روییده بر پشت لب نوجوانان سخن در میان است . اما درکنار این زبان سنتی ِبر گرفته از عشق افلاطونی، عشق الهی بر زنان هم  خود را نشان می دهد،که ریشه در نگرش های عرفانی هند و ایران باستان دارد،چندان که وقتی به زمان مولانا می رسد می سراید:

گیرم که نبینی رخ آن دختر چینی

از جنبش او، جنبش ِ این پرده نبینی؟

بنا بر این با کمی تسامح می توان زیبایی “الهی ــ زمینی” در ادب کهن را در هر دو جنسیت در نظر آورد. تفصیل این سخن را برای نوشته های آینده می گذاریم .باری ، شیخ پاسخ می دهد : (بر گزیدۀ ابیات)

اشاره به زلف 

حدیث زلف جانان بس دراز است

چه شاید گفت از آن ، کاین جای راز است ۱

ز قدش راستی گفتم سخن دوش

سر ِ زلفش مرا گفتا :”فرو پوش”۲

کجی بر راستی زاو گشت غالب

و از و در پیچش آمد راه طالب ۳

اگز زلفین خود را بر فشاند

به عالم در ،یکی کافر نماند ۴

و گر بگذاردش پیوسته ساکن

نماند در جهان یک نفس ِ مومن ۵

چو او بر کاروان عقل ره زد

بدست خویشتن بر وی گره زد ۶

گل ِ آدم در آن دم شد مخمَّر

که دادش بوی آن زلف ِ معطّر۷

دل اما دارد از زلفش نشانی

که خود ساکن نمی گردد زمانی ۸

تفسیر اجمالی ابیات 

زلف واژه ای عربی ست و موی نزدیک به گوش را می گویند که جمع آن زلفین است، زلف در دو سوی صورت می روید که در همراهی با کمان دو ابرو صورت مهرویان را چون چنگال عقرب در میان می گیرد و می شود قمر در عقرب،کنایه از دور از دسترس بودن وصال یار،که ماه زمانی در صورت فلکی عقرب ست

عقرب زلف ِ کجت با قمر قرین است

تا قمر در عقرب است کار ما همین است… (شیدا) 

گیسو تمامی موی سر را می گویند که با زلف فرق دارد ولی در شعر فارسی به جای یکدیگر هم به کار می روند . مثلا دربیت نخست از درازی زلف جانان یا گیسوی حضرت حق سخن می گوید. به هر حال در زبان عرفانی زلف، تجلی جلالی خداوند است و سیاهی آن نشان دهنده گمراهی و تعدد موهانشان کثرت.

“وجه شبَه میان زلف و تعیّنات آن است که چنانچه زلف، پردۀ روی محبوب است،هر تعیّنی از تعیّنات،حجاب وجه ِ واحد ِ حقیقی ست.” (۱) پس از این سخن، مفسر گلشن راز “لاهیجی” (وفات ۹۱۲ ه. قمری) در بیان وحدت وجود،جمله ای مشهور می آورد که اساس عرفان ِ نظری ست :

” «سبحان من ظهر فی بطونه و بطن فی ظهوره»

(پا ک است آن که پیداست در پنهانی خود و پنهان است دز پیدایی خویش)

بیت دوم: آمدم از حقیقت قامت راست معشوق حرفی بزنم که کفز زلفش راهم را زد و گفت خاموش باش.

بیت سوم: پس این راه های کجی که در دنیای کثرات است بر اثر کفری ست که او در جهان پراکنده است.

و اینکه طالبان وی در راه وصالش سختی می بینند، بنا بر تقدیر ی ست که معشوق رقم می زند.

بیت چهارم :اگر گیسوی خود را از هم باز کرده و بیفشاند،یعنی حجاب کفر را کنارزند،همگان چون فرشته

مومن و موحد می شوند و کافری باقی نمی ماند تا سرکشی کند.

بیت پنجم : و اگر پیوسته چهره اش رادر زیر نقاب گیسو،نهان بدارد،یعنی مدام حجاب های عالم کثرات را 

جلو چشم مردم نگه دارد،دیگر کسی راه راست و حقیقت را پیدا نخواهد کرد و بت پرست می گردد.بنا بر این معشوق با ظرافت گاه پنهان می شود وگه آشکار،[ تا آن را که خواسته به وصال خویش برساند]

بیت ششم :آن راهزن دل و دین اگر بر کاروان عقول انسانی راه ببندد، می تواند رشتۀ استدلال ها را در هم پیچانده و عاقلان را خیره و سر گشته کند، [چنان که با آدم دانندۀ نام ها کرد]

تفسیر ابیات هفتم و هشتم را به اختصار از قلم شیخ محمد لاهیجی می خوانیم:

“یعنی طینت آدم که خلاصۀ عالم است، در آن دم مخمّر و سرشته گشته ، که بوی جامعیّت و کثرت ِ

آن زلف ِ معطّر/// داده شده است؛ چه : (هر دو بیت از لاهیجی)

نسم ِ زلف ِ عنبر سای او ساخت

دِماغ ِ جملۀ عالم معطّر

قد ِ چون سرو او از عزّ و از ناز

لباس ِ جان و تن را کرده در بر … 

و چون مظهر جامعیّت انسانی، دل است،//// از زلف محبوب نشانی و نمونه ای دارد/// و منقلب  

است و از این جهت است که موسوم به قلب شده است .” (۲)

ادامه دارد 

زیر نویس:

۱ : لاهیجی، محمدـ مفاتیح الاعجازفی شرح گلشن راز ـ ص ۵۷۷ یا مقدمه کیوان سمیعی

۲ : همان ، ص ۵۸۵

نظرات

نظر (به‌وسیله فیس‌بوک)