وبا افتاده حالا به جان نوجوانانِ ایرانى، یک امیرحسین را جمود، بلاهت و محرومیت روانى مىکند، مىاندازد به جانِ پرستوبچهاى مهاجر، یکى هم از بس که در کمپهاى آلمان تحقیر مىشود اول با قرص و بعد با تیغ مىزند به رگِ دست و وقتى موفق نمىشود خودش را مىآویزد از دار! دو امیرحسین پانزده ساله که فردا نداشتند، دو آینده که یککاره زنده به گور شدند، استعارهی امروزند که هرگز راه به هیچ شعرى پیدا نخواهند کرد. روانشناسان احتمالن این هر دو را بیمار مىخوانند، در حالى که این هر دو به ستوه آمده بودند؛ روانشناس یکى را سادیست و دیگرى را مازوخیست مىخواند، در حالى که اینها دو استعارهاند از فرداى نسل فرودستِ ایرانى! چه وحشتناک است جهانى که در آن پانزده سالهها به خودکشى فکر مىکنند. دارم فکر مىکنم به این عکس حسین رحیمىِ پانزده ساله، که شش ماه آزگار کنار دهها پناهجوى از هر لحاظ محروم، در سالن بستکبال مىخوابید؛ اینجا دارد او به چه فکر مىکند که لبخندش غم دارد و چشمهاش بغض!؟ به او هم آیا زمان تجاوز کرده!؟ آیا اگر خودش را نمىکشت، به یک پرستوبچهى دیگر تجاوز نمىکرد؟ این حدسها فقط استعارهاند، استعارهى فرداى شدیدِ ما ایرانىها! پس هى نپرس چرا اینهمه تلخ مینویسی.
نظرات
این یک مطلب قدیمی است و اکنون بایگانی شده است. ممکن است تصاویر این مطلب به دلیل قوانین مرتبط با کپی رایت حذف شده باشند. اگر فکر میکنید که تصاویر این مطلب ناقض کپی رایت نیست و میخواهید توسط زمانه بازیابی شوند، لطفاً به ما ایمیل بزنید. به آدرس: tribune@radiozamaneh.com
هنوز نظری ثبت نشده است. شما اولین نظر را بنویسید.