داستان کوتاه «بیعرضه» از آنتون چخوف، نویسندهی روسی، ساده، کوتاه و بیپرده روند شکلگیری تحکم و رابطهی ستمگر و ستمدیده را روایت میکند. نقش ارادهی فردی را در زورگویی برجسته میکند و موقعیت اجتماعی و اقتصادی موثر در پذیرش آن را نیز تا حدی نشان میدهد.
یولیا، شخصیت زن داستان، میان بد و بدتر، اولی را انتخاب میکند، چون میگوید کارفرماهایی هستند که همان دستمزد ناچیزی را هم نمیپردازند که او از ارباب کنونیاش دریافت کرده است: اکتفا به حداقلها!
پس از انقلاب ۱۳۵۷ قرار بود نظام جمهوری اسلامی آزادی و استقلال را به ایران بیاورد. اما مدتها است بسیاری را قانع کرده که با حداقلها و ناکارآمدیهای کنونی سازگار شوند، با همانها پیش بروند، حذفهای کلان را بپذیرند و در تصمیمگیریهای کلان دخالت اساسی نکنند تا بخشی از خواستههای آنها، آنگونه که نظام درست تشخیص میدهد، تحقق پیدا کند. رابطهی نظام جمهوری اسلامی با بسیاری از رأیدهندگان وضعی شبیه داستان «بیعرضه» دارد، با این تفاوت که ارباب در پایان نمیگوید فقط در ظاهر قصد سوء استفاده داشته و حالا حق را به حقدار میدهد.
نظام با گزینههای انتخابیاش برای ریاست جمهوری به شهروندان درس دیگری میدهد: به حداقلهایی که «امکان انتخاب» میان آنها را به شما میدهم، راضی و «واقعبین» باشید! در غیر این صورت، سرنوشتی بدتر در انتظار شما است.
جهنم زندهای هم که در برابر رأیدهندهی وضعیت اضطراری قرار میدهد، جنگ داخلی سوریه با ایفای نقش خود نظام بهعنوان یکی از آتشبیارهای معرکهی آن است!
هنوز نظری ثبت نشده است. شما اولین نظر را بنویسید.