نمونه ای از آن در شعر عطار نیشابوری

(بخش نخست)

نگاری مست و لایعقل چو ماهی

درآمد از در مسجد پگاهی

سیه زلف و سیه چشم و سیه دل

سیه گر بود و پوشیده سیاهی

ز هر مویی که اندر زلف او بود

فرو می‌ریخت کفری و گناهی

درآمد پیش پیر ما به زانو

بدو گفت ای اسیر آب و جاهی

فسردی همچو یخ از زهد کردن

بسوز آخر چو آتش گاهگاهی

چو پیر ما بدید او را برآورد

ز جان آتشین، چون آتش آهی

ز راه افتاد و روی آورد در کفر

نه رویی ماند در دین و نه راهی

به تاریکیّ ِ  زلف او فرو رفت

به دست آورد از آب خضر، چاهی

دگر هرگز نشان او ندیدم

که شد در بی نشانی پادشاهی

اگر عطارهم با او برفتی

نیرزیدیش عالم پرّ ِ  کاهی

در اینجا عطار حکایتی آورده است که می توان آن را از جنس”واقعه” شمرد . واقعه، رویا گونه ای ست که گاهی در میان ذکر و تأمّل به عارفان  دست می دهد. سحرگاهان؛ جوانی ماهرو و سرمست، از در مسجدی درون می آید و در برابر پیر سجاده نشین بر زانوی ادب می نشیند .جوانی سیاه پوش و مکار  و وسوسه گر چون شیطان و پرگناه و فتنه بر انگیز که از هر تارموی سیاهش گناهی می ریخت . رو به رهبرمان کرد و گفت:” ای اسیر آبرو ! آنقدر زهد ورزیدی که مانند یک تکه یخ بی حرکت گوشه ای افتاده  و روزگار می گذارانی . کمی هم [ در آتش عشقِ وصال ِ زیبا رویان] بسوز !  پیر ما وقتی چشمش بر آن معشوق سنگدل افتاد آهی بر آورد و در کفر قدم نهاد و به دنبالش روان شد.

رفت و در تاریکی زلف پرگناهش محو گردید و [پل های پشت سرش را شکست ] . اما در آن تاریکی به آب زندگانی جاوید دست یافت . دیگر نشانی از آن پیر ندیدم  زیرا پادشاه عالم ِ بی نشان [جهانی ورای مکان و زمان] گردید . ای دریغ! که اگر عطار هم دنبال پیرش می رفت، دیگر اینطور سخت به این دنیای ناپایدار نمی چسبید و آب و جاه این جهان برایش به اندازۀ پر کاهی هم  نمی ارزید . 

برای خواننده غزل مشخص نیست که عطار در طراحی این حکایت از تخیل خویش استفاده کرده و یا آن  را درصورت “واقعه” ، شخصا دیده است. اگر مورد نخست واقعیت داشته باشد، می توان آن را تجربه ای بیرونی و این جهانی دانست .یعنی شاعر با استفاده از پاره ای اصطلاحات عرفانی به تخیل خویش صورت شعری بخشیده است .و اگردر عالم تاملات عرفانی “واقعه” دیده باشد، می توان آن جوان را “خود” الهی وی دانست که بصورتی زیبا و روحانی جلوه ای از تجلیات جمالی و جلالی حضرت حق را در باطن او به نمایش گذاشته . در هر دو صورت ،نشانه های اندیشۀ افلاطونی عشق را می توان در شعر یافت .البته آنچه از عطار و دیگر عرفای ما در باره عشق زمینی و عشق روحانی مکتوب است تنها از اندیشۀ افلاطون برنمی خیزد و افزون بر آن با بسی تجارب معنوی دیگرنیز همراه است .برای نمونه محبت شور انگیز امثال رابعه عدویه و حلاج و بایزید و خرقانی و عطار ودیگران نسبت به حضرت حق، هیچ در قالب عشق افلاطونی نمی گنجد. بعلاوه افلاطون در رسالات خویش عشق میان زن و مرد را تنها از روی کشش جنسی و برای بقای نسل انسانی لازم دانسته است و آن را از عشق الهی که میان دومرد ایجاد می شود جدا می داند حال آنکه عرفان شرق شراره های عشق الهی را در هر دو جنس زن و مرد تشخیص می دهد.افزون بر آن   زبان سمبولیک ادبیات صوفیه یکسراز تجارب شاعرانۀ سرایندگان سرچشمه گرفته است و ارتباطی چندان با زبان شاعرانۀ افلاطون ندارد. مثلا در همین غزل عطار ، نمونه های این استقلال دیده می شود . و تنها  طرح کلی حکایت،ــ  که عشق پیری زاهد بر سالکی عیّار باشدــ  با اصول عشق افلاطونی سازگار ست. با یک نگاه اجمالی دقیقا نمی توان معلوم کرد که همگونگی اصول “عشق افلاطونی” با “عشق مردانه” در  میان عرفای اسلام تا چه میزان به دلیل ترجمۀ آن به زبان عربی ست و تا چه حد از روی “توارد”. ” توارد در لغت به معنی با هم به یک جا حاضر شدن است .دراصطلاح شعرا، آمدن بیت یا مضمونی واحد از دو شاعر بدون اطلاع از اثر یکدیگر می باشد.”  (نک، فرهنگ دهخدا). و منظور ما آن است که گاهی شرایط اجتماعی و فرهنگی خاصی، نتیجۀ همانندی در اقوام متفاوت و در زمان های مختلف پدید می آورد .مثلا مردسالاری  در فرهنگ یونان باستان و ادیان شرقی ، باعث رواج “عشق الهی مردانه” در میان هر دو گروه شده است ، بدون آن که الزاما مسالۀ تقلید و الگو برداری در میان باشد. اینک با توجه به مقدمات بالا تنها نگاهی گذرا و کلی به زبان سمبولیک این غزل می اندازیم .

 

(ادامه دارد)

#دیدارمعنوی ـ مثنوی

 https://t.me/didarmasnavi

نوشته شده توسط محمد بینش (م ــ زیبا روز)

نظرات

نظر (به‌وسیله فیس‌بوک)