بخش هشتم

صبح خیلی زود اوه لین خوشحال و شادمان از خواب برخاست و رفت دوش بگیرد. مرد به او قول داده بود هزینه یک بلیت رفت و برگشت به مالزی را به او بدهد. با اینکه ترجیح میداد این پول را برای پسرش بفرستد اما شکیب تنها در صورتی حاضر شد مبلغ را بپردازد که اوه لین آن را خرج خرید بلیت کند. باز هم خوب بود. شاید باید یک سال دیگر منتظر می ماند تا بتواند پول لازم برای این سفر را جمع کند.

به سرعت حاضر شد و شکیب را که خواب آلود در تخت بود، بوسید و گفت: شب خیلی خوبی بود شیخ شکیب! می بینمت…

و راه هتل ۵ ستاره (محل کارش) را  در پیش گرفت. در تمام ماه هایی که اینجا بود هرگز با هیچ مردی شبی را نگذرانده بود. احساس کرد واقعا به این شب نیاز داشت. آن روز با روحیه دیگری کار می کرد.

شکیبایی خواب آلوده بود اما هجوم افکار گوناگون راحتش نمی گذاشت. حالا اطمینان داشت که مرگ ناشی از بریدن رگ دست نبوده و مسلما در حمام اتفاق نیفتاده. باخودش گفت: چطور شاهرگش زده شده اما فقط دو،سه قطره خون کف حمام ریخته؟ و به خود جواب داد:مگر اینکه پیش تر مرده باشد.

حالا فرضیه مرگ روی تخت برایش بسیار روشن تر و دقیق تر بود. ساعت ۶ صبح بود. دیگر طاقت نیاورد. به امان زنگ زد.

امان خواب آلود جواب داد: بله؟

– سلام . صبح بخیر. امان جان ببخش بیدارت کردم اما چاره ای نیست. تو به آرشیو دوربین های مدار بسته رسیدی؟

— آره ولی راستش چیزی توش نیست.

– یعنی چی که چیزی توش نیست؟

— باید بیای خودت ببینی.

– بسیار خب. من تا یک ساعت دیگه اونجام. ببینم چی شده. راس ۷ بیا پایین اول صبحانه میخوریم.

— چشم آقا

حاضر شد تا برود هتل. به لابی که رسید تازه یادش افتاد دیشب ماشین را همین طور جلوی هتل پارک کرده!

مرد چینی پشت میز بود. با لبخند ملیحی به شکیبایی صبح بخیر گفت و مرد جوان هم به گرمی به او پاسخ گفت. موتور موستانگ هنوز گرم نشده بود که در پارکینگ هتل آرام گرفت.

این بار صبحانه مفصلی خورد و در میانه آن بود که حسام امان هم رسید.

اما گفت: خسرو خان دیشب نیومدی نگرانت شدم

– ممنونم. مشکلی نبود. باید یک نفر رو میدیدم و بعد هم به جمع بندی در مورد این پرونده میرسیدم

— به جایی هم رسیدین؟

– آره. راستی فیلم دوربین ها چی شد؟

— آقا دو روز زور زدم تا بتونم به هاردش دسترسی پیدا کنم. ولی تصاویر از هارد پاک شدن.

– یعنی چی؟

 — ببین من آرشیو شنبه تا جمعه که جسد پیدا میشه رو پیدا کردم . همه ویدئو ها اتوماتیک بر اساس روز و محل دوربین فایل بندی میشه. تصاویر همه دوربین ها هست اما تصاویری که دوربین های راهروی طبقه سوم  و در ورودی هتل روز چهارشنبه گرفته نیست.

– یعنی چی نیست؟

— خب آقا احتمال خیلی زیاد این ها رو پلیس به بهانه بررسی توقیف کرده. در واقع برای امنیت بیشتر فایل رو کپی نکرده، کلا از روی سیستم برداشته و برده

– خب تو نتیجه پرونده هم که گفته قتل نبود پس چه نیازی به این ها بوده

— یعنی پلیس اینجا با قاتل همدستی کرده؟

– خب اینکه تصاویرش رو از روی سیستم پاک کنن همدستی نیس؟

— چرا ولی آخه کشتن این آدم به چه دردشون میخورده؟

– نمیدونم حسام…. واقعا هنوز نمیدونم …

این دو جمله را در حالی که به شدت در افکار خودش بود گفت و بعد دوباره به امان نگاه کرد و گفت:

 یادت باشه امروز عصر پسر ساوجی میاد. باید شب بریم هتلش . اما تا اون موقع میخوام فیلم های این چند روز رو که کپی کردی کامل بهم بدی ببینم.

امان سری تکون داد و گفت: باشه آقا همش بالاست تو سیستم

صبحانه را خوردند و به اتاق رفتند. حسام همه پوشه ها و فایل ها ذخیره شده را به شکیبایی نشان داد و دقیقا توضیح داد که چطور پوشه روز چهارشنبه هست اما داخلش خالیه.

شکیبایی از او خواست هرچه در مورد راهروی طبقه سوم از روز شنبه قبل هست جدا کند. همین طور تصاویر لابی و در ورودی را. بعد  هم به امان گفت: من فکر کنم تمام وقت باید این فیلم ها رو با دقت نگاه کنم. توام برای اینکه حوصله ات سر نره میتونی بری شهر رو بگردی.

امان گفت: آقا ما کاری نداریم, هر چی شما بگی در خدمتیم.

– خب من میگم که امروز مرخصی داری تا عصر که پسر ساوجی میاد برو یه دوری بزن, سوغاتی هاتو بخر که دیگه وقتی نمونده. این هم کلید اتاق اون هتل، اگر خواستی میتونی هم بیای اینجا استراحت کنی و هم اونجا.

امان فکر کرد بهتر است رئیسش را تنها بگذارد. او کارش را کرده بود و حالا فرصت بدی نبود تا سری به شهر بزند و ببیند دبی چه خبر است.

شکیبایی از تصاویر راهروی طبقه سوم  شروع کرد. رفت و آمدی نبود و اگر هم بود خیلی عادی بود.

حساب کرد که اگر تصاویر را با سرعت ۸ برابر شرایط عادی هم ببیند برای هر روز یک دوربین باید ۳ ساعت وقت بگذارد و این چندان منطقی نبود. با این حال چاره ای هم نداشت. سعی کرد از روزهای آخر به اول برگردد. روز جمعه را نگاه کرد. حوالی ظهر را. همچنان که اوه لین گفته بود، برای مرتب کردن اتاق وارد شد و بلافاصله سرآسیمه دوید بود بیرون تا همه را خبر کند و بعد هم که پلیس و گروه بررسی صحنه جرم آمده بود و خیلی با عجله جسد را برده بودند. معلوم بود که وقت کافی برای تحقیق نگذاشتند و تنها عکاس پلیس وارد اتاق شد و خارج شد. یکی دو نفر دیگر هم عملا تا زمان خروج جسد در مسیر اتاق و راهرو قدم  میزدند.

اتاق حتی پلمپ هم نشد و چند ساعت بعد برای نظافت آمدند.

مطمئن بود روز پنج شنبه چیزی نیست. با خودش گفت کاش تصاویر چهارشنبه هم بود. به سراغ تصاویر سه شنبه رفت. تنها چیزی که دیده میشد اینکه مقتول هر بار میخواست از اتاق خارج شود، نگاهی به اطرافش می کرد  و بعد در اتاقش را می بست. به نظر میرسد از چیزی واهمه داشت که موقع خروج اطمینان نداشت.

این ترس را در لابی هتل هم داشت و دایم به اطرافش نگاه میکرد.

تماشای فیلم ها روز را پر میکرد. برای راحت تر شدن کار میشد زمان خروج مقتول از اتاقش را در نظر بگیرد و بعد تحرکاتی که احیانا در لابی بود. مثلا اینکه وقتی او وارد لابی میشود همزمان چه کسی یا کسانی مراقب او هستند یا چه کسی و کسانی پشت سر او از هتل خارج میشوند… اما همه تلاش ها بی نتیجه بود. هیچ چیز غیر عادی مشاهده نمیشد.

اصل اتفاق روز چهارشنبه یا دقیق تر چهارشنبه شب رخ داده بود. بی فایده بود. کنترل ورود و خروج ها. رفت و آمد ها. هیچ چیز غیرعادی ندید. باخودش گفت: همانطور که من بدون اینکه در دوربین دیده شوم تا جلوی در رفتم، قاتل هم رفته. حتی اگر هم کسی طوری رد شده باشد که دوربین عبورش را ثبت کند، چیزی ثابت نمی شد. ورود به اتاق عصر چهارشنبه بوده. همان روزی که قتل صورت گرفته و تصاویرش هم نبودند؛

ساعت ۸ شب بود که امان آمد. پرسید : چه خبر؟

– هیچ!

— چیزی پیدا نکردین؟

– همون طور که حدس میزدم نه

— خب همین که تصاویر روز چهارشنبه نیست یعنی پلیس اینجا در این قتل دست داشته

– نمیتونی این حرف رو بزنی

— آخه اینکه خیلی واضحه

– ببین تو خودت رو بگذار جای پلیس امارات. اصلا چه دلیلی داره که کسی رو توی هتل بکشی؟ بعد هم منتظر بشی دو روز بعد کس دیگه ای بیاد بهت اطلاع بده؟ در حالی که یک پلیس دستش بازتره برای اینکه بخواد این کار رو بی دردسر تر انجام بده. ضمنا مرگ این آدم چه منفعتی برای دولت امارات میتونه داشته باشه جز اینکه یه تنش سیاسی بی ارزش ایجاد کنه؟

در نظر بگیر که مقتول قانونا شهروند آمریکایی محسوب میشه و میتونه حساسیت آمریکایی ها رو هم به دنبال خودش بیاره، وقتی اعلام میشه خودکشی، دیگه موضوع از دستور کار سفارت آمریکا درمیاد.

— دولت ایران چی؟ خود ساوجی نمیتونه درخواست بازگشایی مجدد پرونده رو بده؟

– من انگیزه ای در پلیس یا دولت امارات برای مشارکت در این قتل نمی بینم، مگر سردار ساوجی چقدر تو روابط دو کشور نقش داره که مرگ پسر فراریش داشته باشه؟

— اینم حرفیه. پس کار کیه؟ چطور کشته شده؟

– ببین از دو حال خارج نیست. یا دوربین ها تصاویر قاتل رو ضبط کردن، یا نکردن. اگر ضبط نکرده باشند که هیچ اما اگر ضبط کرده باشند حالا که پرونده با خودکشی مختومه اعلام شده، این تصاویر هم بایگانی میشه. چون دولت امارات میخواد این قضیه با کمترین سرو صدا تموم بشه و واسه همین به استناد ظواهر امر موضوع رو خودکشی اعلام می کنه.

— عجیبه. نمیدونم والا. کی بریم پیش پسر ساوجی؟

– قراره ساعت ۱۰ تماس بگیرم.

شکیبایی بعد به کیسه های نایلونی رنگ وارنگ اشاره کرد و گفت: خوب خرید کردی امروز!

امان لبخند زد و گفت: آره دیگه آقا گفتیم امروز شما تنها باشی به کارت برسی، مام رفتیم سوغاتیا رو خریدیم دیگه چیکار کنیم!

– خوب کاری کردی. حالا من هم باید برم. ولی بعد از این پرونده لعنتی

— خلاصه من دوست داشتم کنارت باشم، ولی گفتم شاید تنها باشی تمرکزت بیشتر باشه

– آره تمرکز که داشتم و خودم خواستم بری. در این دو سه روز خیلی تلاش کردی. لازم داشتی

– بله، مخصوصا برای باز کردن در اتاق و کپی کلید!

بعد هم خنده مضحکی کرد و شکیبایی هم خندید.

*  *  *

صبح یکشنبه شد. قرارشان این بود که ۹ در اداره پلیس باشند. دیشب در یک رستوران ایرانی در دبی با پسر ساوجی ملاقات کرده بودند. پسر فقط از روند کار دو کارآگاه پلیس سوال کرد  که شکیبایی هم گفت؛ در اینکه موضوع قتل است شک ندارد اما هنوز نمی داند چه کسی قتل را انجام داده. شکیبایی توصیه کرده بود وکیل بگیرند و درخواست گشودن دوباره پرونده را بکنند تا همه مدارک ازجمله عکس های پلیس از صحنه قتل و فیلم دوربین های مداربسته هتل در حضور قاضی و وکیل بازبینی شود. در آن صورت میتوان به نتایج بهتری دست پیدا کرد. ساوجی گفت در این باره با پدرم صحبت می کنم و فردا به شما جواب خواهم داد.

پیش از رفتن به اداره پلیس، اوه لین با هماهنگی شکیبایی به اتاق شان آمد. در غیاب امان که در لابی منتظر بود، شکیبایی به او گفت که فرصت نکرده سفارش بلیت پرواز را بدهد، با این حال هزار دلار در پاکت گذاشت و به او داد و از خدمتکار قول گرفت با آن یک بلیت رفت و برگشت بخرد و باقی مانده را آنطور که میخواهد هزینه کند. اوه لین او را بوسید و در حالی که از خوشحالی بغض کرده بود با سرعت از اتاق خارج شد.

تاکسی گرفتند و رفتند. در اداره پلیس شکیبایی برادر همسر مهندس ساوجی معرفی شد تا همراه با علوی پیشکار او سه نفری برای دیدن جسد به جایی شبیه سردخانه  پزشکی قانونی بروند. تشریفات انجام شد و طبق هماهنگی انجام شده مقرر بود همان شب جسد با پرواز به تهران منتقل شود. از قرار ساوجی پدر با بازگشایی پرونده موافقت نکرده بود. شکیبایی میدانست که اصرار بیهوده است.

 نماینده پلیس وسایل شخصی مقتول را در کیسه ای تحویل داد. پسر ساوجی به پلیس اعتراض کرد و گفت: پس موبایل هایش کو؟

افسر ابراز بی اطلاعی کرد و گفت: هر چه همراه مقتول بوده اینجاست.

پسر ساوجی با پیشکار مشغول چک کردن لیست اقلام تحویل شده با محتوای کیسه بود. ناگهان چشمش به کیف پول چرمی مشکی رنگ افتاد؛ گفت: داوود که گفت کیفم رو دزدیدن!

شکیبایی پرسید: کیفش رو دزدیده بودن؟

– آره آخرین تماس که داشتیم گفت امروز کیف پولم رو تو بازار ازم زدن. اما حالا اینجاست.

شکیبایی گفت: شاید هم در اتاق گم کرده بوده

ساوجی گفت: بعیده! و بعد نگاهی به داخل آن انداخت، مدارک شخصی، کارتهای اعتباری و نزدیک به سه هزار دلار پول داخل کیف بود.

 تشریفات تمام شد و ساوجی از کارآگاهان پلیس تشکر کرد. او گفت: پدر گفتند وقتی رسیدید تهران لطفا گزارش تحقیقاتی که این یک هفته انجام دادین بصورت مکتوب تهیه کنید و در اسرع وقت به ایشون برسونین. منم ازتون ممنونم که به زحمت افتادین. در صورتی که باز هم نیاز به پول دارید به آقای علوی بگین تا عصر که در دبی هستیم بهتون میرسونه. روز پنج شنبه هم مجلس ختم خصوصی برگزار میشه  که ازتون دعوت میکنم اونجا به صرف شام تشریف بیارین و در خدمتتون هستیم.

شکیبایی و امان تشکر کردند و بعد از خداحافظی به طرف هتل خودشان به راه افتادند. شکیبایی به نظر عصبانی میرسید. امان این را فهمیده بود. اول سعی کرد چیزی نگوید تا رئیسش آرام شود. اما شاید حرف زدن برای بهتر باشد. با این سوال شروع کرد که؛ این پسر ساوجی انگار اصلا ناراحت نبود! جنازه رو هم دید اشک نریخت؟

شکیبایی همین طور که حواسش به جلو بود گفت: چرا تو سردخونه یه اشکی ریخت بیچاره, اما جلو شما و سفارتی ها خودش رو کنترل کرد.

امان که سر صحبت رو باز کرده بود گفت: یعنی ساوجی نمیتونست یه وکیل بگیره پرونده قتل رو باز کنه؟ به همین سادگی؟

بعد در حالی که ادای پسر ساوجی را درمی آورد و دست توی ریش نداشته اش میکشید، گفت :دستتون درد نکنه زحمت افتادین! پدر هم تشکر کردن!

شکیبایی سکوت کرد و همچنان توجهش به راننده و مسیر بود؛ امان ادامه داد: بابا پسرتو کشتن؛ این همه خرج کردی که ما بیایم اینجا و این چیزها رو دربیاریم بعد میگی خیلی ممنون زحمت افتادین؟ شام بیاین پیش ما؟!!

شکیبایی به حرف آمد: امان بی خیال؛ ما اومدیم که در مورد قتل بودن ماجرا سرنخ هایی بدست بیاریم که آوردیم. وقتی خود ساوجی نمیخواد پیگیر خون بچه اش باشه, ما چرا باید کاسه داغتر از آش باشیم؟

امان گفت: آخه خسروجان! شما که روز اول فهمیدی قتله. یادته گفتی اگه قتل نبود ما اصلا نمی اومدیم اینجا!

– بله یادمه ولی خب اینا تا اینجا از ما خواستن دیگه چیکار میشه کرد.

— یعنی میخوای همین جا متوقف کنی؟

– چیکار میتونیم بکنیم؟ ساوجی آدم سیاسیه. ما رو فرستاد تحقیق کنیم که اگه تصمیم بگیره پرونده قتل باز کنه، ریسک نباشه. آدم های سیاسی چشم بسته وارد چنین ماجراهایی نمیشن مخصوصا الان که یک ماه به انتخاباته. اینجام که بیزینس داره. خب نمیخواد بیزینس هاش خراب شه.

— یعنی میگی قید خون پسرش رو زده؟

– من اینو نمیگم.

شکیبایی مکثی کرد موبایلش را برداشت و تماس گرفت: سلام… سرهنگ هستن؟ … من شکیبایی هستم کار ضروری دارم …. سلام حاجی… خوبی؟…

شکیبایی از سرهنگ خواست مستقیما با سردار ساوجی صحبت کند. او دلش نمیخواست زحماتش به هدر برود. تاکید کرد که بازبینی فیلم دوربین های مدار بسته در روز حادثه ثابت می کند که چه کسی یا چه کسانی به اتاق رفته اند.

ساعتی بعد که به هتل رسیده بودند، سرهنگ زنگ زد؛ سردار ساوجی گفته خیلی ممنون که پیگیری کردید. شما تلاش تون رو بکنید اما سردار به دلیل برخی ملاحظات خیلی مایل نیست قضیه رو حقوقی کنه!

مکالمه تمام شد.

امان پرسید: چی گفت؟

– هیچی. همونطور که بهت گفتم. بخاطر ملاحظات سیاسی نمیخواد وارد این ماجرا بشه.

— عجب این سیاست چه بازیها که نداره!

– حسام! اصلا یادم نبود! باید برم اتاق اون هتل رو تحویل بدم! سه روزش پر شده

— آخ آخ! راست میگی. میخوای من برم؟

– نه تو که اصلا اونجا نبودی، بذار خودم برم.

— نه اگه خودتم بخوای بری، من که میام …آره دیگه فایده ای نداره شیش روز هم الکی پول اتاق دادیم!

شکیبایی جوابی نداد.

* ادامه دارد…

قسمت اول   –  قسمت دوم   –  قسمت سوم – قسمت چهارم – قسمت پنجم – قسمت ششم – قسمت هفتم – … – فسمت نهم و پایانی

نظرات

نظر (به‌وسیله فیس‌بوک)

این یک مطلب قدیمی است و اکنون بایگانی شده است. ممکن است تصاویر این مطلب به دلیل قوانین مرتبط با کپی رایت حذف شده باشند. اگر فکر می‌کنید که تصاویر این مطلب ناقض کپی رایت نیست و می‌خواهید توسط زمانه بازیابی شوند، لطفاً به ما ایمیل بزنید. به آدرس: tribune@radiozamaneh.com