در تاریخ معاصر بشری نمونه های فراوانی از تبعید و کوچ جمعی یا اجباری مردمان و روشنفکرانی از کشورهای خویش و به امید بازگشت به کشور مبدا وجود دارد و یا بخشی نیز قادر به برگشت می شوند. اما در تاریخ معاصر بشری نمی توان چنین کوچ و تبعید یا مهاجرت اجباری و اختیاری گسترده و در چند نسل متفاوت را مثل نمونه ی ایرانیان دید و یافت. کوچ و تبعیدی در مسیری چهل و اندی ساله که باعث شده است اکنون نزدیک به هشت میلیون ایرانی در خارج از کشور و اکثرا در کشورهای مدرن اروپایی و امریکایی می زییند، با انچه روبرو شدند که هم ملت و فرهنگ خویش می خواهد و همزمان از آن می ترسد، و همزمان انها نیز ارزوی نجات کشورشان از چنگال دیکتاتوری و میل بازگشت به کشورشان را دارند. با انکه اکثرا می دانند که فرزندان انها احتمالا با انها نخواهند برگشت و یا خودشان نیز کاملا برگشت نمی کنند. بویژه وقتی دو سه دهه در اروپا و امریکا زیسته باشند. با اینحال امید بازگشت به «سرزمین از دست رفته» و میل عبور از تراومای تبعید و پرتاب شدن اجباری به جهان خارج در بخش اعظم تبعیدیان و کوچ کنندگان چنان قوی است که یاد ایران و خروج اجباری و همراه با ترس و وحشتشان دوباره در آنها خشم و کین و یا میل دادخواهی مدرن ایجاد می کند. یا هر کدام از انها در این مسیر گذار و تراومای فرار یا تبعید و مهاجرت از هفت خوان خویش عبور کرده اند و زخمهای خویش را چشیده اند. با اینحال بخش اعظم این ایرانیان توانسته اند با میلشان به پیشرفت و ترقی نه تنها به شکل فردی و در حوزه های مختلف کاری و یا در زندگی شخصی در جهان مدرن و در کشورهای مدرن موفق بشوند، بلکه ما شاهد حضور انها و فرزندانشان در عرصه ها و حوزه های مختلف اجتماعی و سیاسی و پارلمانی در اروپا و در آمریکا هستیم و آنهم ایرانیانی با رنگها و اقوام و گرایشات مختلف.

این تحول مدرن و رو به جلو نقطه ی قدرت و نماد موفقیت ایرانیان خارج از کشور است و نشان می دهد که چرا تحول مدرن ممکن است و چرا ما می توانیم به رنسانس مدرن کشور خودمان دست بیابیم. زیرا این جماعت هشت میلیونی در بهشتی دنیوی می زید که مردم ما در ایران و یا همسایگان ما در منطقه چون عراق و سوریه و افغانستان آرزوی رسیدن به آن را دارند تا برای چیزهای بدیهی مانند حق پوشش ازاد و حق حرف زدن و دموکراسی و یا حق دوچرخه سواری زنان به قتل نرسند یا سنگسار نشوند. یا در زندان مورد تجاوز قرار نگیرند و در اعتراضات برحق و مدنی با تیر ساچمه ایی کورشان نکنند و یا از روی ترس و حسرت سنتی اسید به زیبایی و اغوای زنانه ی آنها نپاشند. تا این نسل جوان یا مسن و خواهان زندگی مدرن بتوانند راحت تر تن به هویت فردی و جنسی و جنسیتی خویش بدهند. همانطور که ما می دانیم این بهشت مورد علاقه و اشتیاق انها دارای ضعفها و خطاها و بحرانهای خویش نیز هست و هیچ چیز انسانی بدون عیب نیست. اینکه دموکراسی با انکه بهترین ساختار حکومتی کنونی است اما دارای ضعفهای خویش است و به این خاطر هر مفهوم و ساختار مدرن بایستی مرتب به چالش کشیده بشود. یا به این خاطر مهم است که همیشه از هر موضوع احزاب و گرایشات مختلف و چالش مدنی و سیاسی میان انها بوجود بیاید تا هیچکس خویش را صاحب قدرت کامل و صاحب حقیقت نهایی حس نکند و قادر به چالش مدنی و قادر به پذیرش قانون مدرن باشد. زیرا ازادی مدرن در گرو قبول قانون مدرن و شهروندی است.

مشکل ایرانیان خارج از کشور اما این است که همینکه به عنوان ایرانی دور هم جمع می شوند و یا بسان اپوزیسیون مخالف دیکتاتوری دور هم جمع می شوند، گویی دوباره به درون فرهنگ و زبان عمدتا سیاه/سفیدی و فرقه گرایانه کشیده می شوند، به جای انکه فرهنگ و زبان گذشته و سیاه/سفیدی را نو و مدرن و رنگارنگ بسازند. انها برعکس گویی به سوراخ سیاه گذشته فروکشیده می شوند و گاه چنان خطاها و اشتباهات فاحشی می کنند که انگاه این سوال ایجاد می شود که ایا اینها واقعا در این چهل و اندی سال تغییر مدرن کرده اند. مثلا همینکه چهل و اندی سال تمامی فکر و ذکر این اپوزیسیون این بود که ایا در انتخابات شرکت بکند یا تحریم بکند، یا ایا با شرکت کردن مشروعیت می بخشد و یا با تحریم مشروعیت نمی بخشد. یعنی اسیر نگاه و سیاستی دوالیستی و انتاگونیستی بود و نمی دید که در هر دو موقعیت در نقش «گوسفند قربانی» عمل می کرد، زیرا شیوه ی چالش مدرن از یادش می رفت و یا خیال می کرد که در برابر دیکتاتوری سنتی قوانین مدرن عمل نمی کند. انهم وقتی در مسیر تحول دردناک خودش و هموطنانش و یا در تحول دردناک و مضحک کشورها و فرهنگهایی روان پریش چون ایران و عربستان و غیره می بیند که چگونه قدرت و مفاهیم مدرن این ساختارهای سنتی را چندپاره و دچار اسکیزوفرنی زبانی و روحی می کنند و براحتی انها را به بنده و به بازار فروش خویش و یا به مترسک خویش مثل جمهوری اسلامی تبدیل می کنند. اما انها چهل و اندی سال این مباحث مهم را انگار فراموش می کردند همینکه وارد زبان و جو ایرانی می شدند. وگرنه چطور می شود که ادمهایی که هر کدام جداگانه قادر به زندگی در جهان مدرن و قادر به دستیابی به موفقیت مدرن خویش و در حوزه های مختلف بوده و هستند، هنوز نتوانسته اند بعد از چهل و اندی سال یک اپوزیسیون قوی و به حالت «وحدت در کثرت مدرن» درونی/بیرونی و ساختاری بیافرینند. یا چرا یکدفعه دچار نوستالژی و شرمندگی می شوند و تمام قدرتهای مدرنشان یادشان می رود و یا نقد مدرن یادشان می رود. یا چرا براحتی اسیر جیغ های بنفش معرکه گیرانی می شود که به اسم اصلاح طلب از ان طرف چون مسیح علینژاد و امثالهم می ایند و سپس برانداز و افراطی می شوند. چرا این جمعیت خارج از کشور و با شناخت هر روزه اش از ساختار و مبانی مدرنیت به این جیغ های بنفش و هیستریک نمی خندد و حماقتش را برملا نمی سازد. چرا انها تجارب هر روزه ی خویش در جهان مدرن را در جنبش مدنی کنونی وارد نمی کنند تا بتوانند به آن کمک بکنند هر چه بیشتر به قدرت و دانش ساختاری و مدنی دست بیابد و تیشه به ریشه ی دیکتاتوری در ایران بزند و همزمان از طرف دیگر به این جنبش داخل کشور و خارج از کشور کمک بکند که با تولید الترناتیوی مدرن از سازمانها و احزاب و افراد سیاسی و مدنی ایرانی و حول شعار سیاسی «دموکراسی خواهی و دنیویت مدرن» و بر پایه ی شعار محوری «زن/زندگی/آزادی» به تحول نهایی و عبور از دیکتاتور کنونی دست بیابد. ( در این باب و علل روانکاوی این گره حقارت و درماندگی از جمله به مقاله ی«سندروم درماندگی اموخته شده ی ملت و دوران ما» مراجعه بکنید.)

بجای آن این جنبش خارج از کشور یا اسیر طرفداری از فیگورهای مختلف می ماند و حتی احزاب مدرن جمهوری خواه و مشروطه خواه و غیره اش فقط در حاشیه و به حالت عملا سترون و شرمنده می مانند، و یا هر پرچم و گرایشی در نهایت می خواهد به جنگ پرچم و گرایش دیگر برود. به این خاطر ما از تظاهرات اولیه و قوی برلین تا تظاهرات جدید در استراسبورگ شاهد تحولی بهتر و قویتر در این جنبش نیستیم و در نهایت دوباره در حال درجا زدن یا پسروی هستند. به جای اینکه جلوتر برود و وحدت در کثرت سازمانها و احزاب مدرن در داخل و خارج را بوجود بیاورد که پایه ی تحول سیاسی/مدنی یک جامعه ی مدرن هست.

یا اکنون می بینیم که حتی می خواهند با یک هشتگ جدید به «رضا پهلوی وکالت بدهند» که انها را برای دوران گذار رهبری بکند و از یاد می برند که چرا اصولا روش و نفس «وکالت دادن به رهبر و به پدری نو» عملی بلذات ضد مدرن و بشدت سنتی یا نیمه مدرن است و بناچار جز سقط جنین کردن تحول مدرن نمی تواند چیزی بیافریند. اینکه حتی وقتی افرادی چون «علی کریمی» عزیز با حُسن نیت این کار را انجام می دهند، چون جای خالی الترناتیو و رهبری را حس می کنند، انگاه وظیفه ی این جنبش خارج از کشور است که دانش و سیاست مدنی و مدرن را وارد صحنه بکند و نشان بدهد که چرا این جا این شیوه خطاست و الترناتیو سازی بایستی به شیوه ی مدرن و با حضور احزاب و سازمانهای مدرن و اجماع جمعی انها حول اصول بنیادین مدرن و قانون مدرن رخ بدهد. تا دوباره «بیادشان بیاندازد» که چرا تحول مدنی/سیاسی مدرن احتیاج به حضور احزاب و سازمانهای متحد حول دموکراسی خواهی در کنار فیگورهای مدرنش دارد، وگرنه دوباره «جبر جغرافیاییش» بر او پیروز می شود و از چاه کنونی به چاه ویل بعدی می افتد. زیرا یادگیری قوی و راهگشا به معنای «به یادآوردن است»، همانطور که روانکاوی و فلسفه ی قوی مدرن به ما یاد می دهد.

دو جستار چالشی ذیل در واقع می خواهند هم به این مباحث مهم و محوری بپردازند، هم الگوهای رفتاری غلط در جنبش خارج از کشور را نشان بدهند و هم زیرمتنهای روانی و جمعی این خطاهای تکراری و این «اجبار به تکرار خطا و کور کردن خویش و جنبش مدنی» را برملا بسازند. انجا که ما با باقیمانده ی فرهنگ و زبان سیاه/سفیدی روبرو می شویم و یا همچنین با «گره حقارت جمعی و شرمندگی جمعی» روبرو می شویم. همزمان این دو جستار می خواهند تلنگری به این کوری و خواب جمعی بزند و به یاد همگان بیاندازند که «کی هستند و چرا باید آن بشوند که هستند».

اینکه چرا انها بخاطر جایگاه ساختاری و زیستی شان بایستی در تحول مدرن ایرانی در واقع نماد رنسانس و هزار رنگ و فلاتش باشند، چون در جهان مدرن می زییند و در انجایی که این فرهنگ و جامعه ی ایرانی صد و اندی سال است که می خواهد به انجا و به سرزمین موعودش برسد. یا چرا آنها باید قدرت نوین خویش به سان مهاجر چندفرهنگی و ایرانی/اروپایی موفق را وارد جنبش و ذایقه ی کنونی بسازند تا قدرت مدرن این جنبش مدنی دو چندان و رنگارنگ و رادیکال بشود، بجای اینکه دنباله روی راههای خطا، نوستالژیک و یا هیستریک بشوند و مثلا حتی از گشت ارشاد در خیابانهای نیویورک و اروپا و در قالب کمپین زشت «شرمساری» دفاع بکنند. تا تحول و رنسانس ما ایرانیان بتواند از مسیر پیوند تنانه، بینامتنی و شبکه وار میان شور و شعور مدرن و مدنی و رنگارنگ جوانان داخل کشور و با دانش و تجربه و تمناهای مدرن ما ایرانیان خارج از کشور و زیسته در جهان مدرن بوجود بیاید. یا از مسیر همکاری تنانه و روحمند و ساختاری هر دو بخش و هر دو طرف، هرچه بیشتر هم «ذایقه و زبان مدرن و رنگارنگی» بوجود بیاید که به هژمونی بر روح و بدن جمعی دست می یابد و هم از طرف دیگر قادر به تولید «ساختارها ی مدرن سیاسی و بسان الترناتیو مدرن» می باشد. آنهم بدین وسیله که هر چه بیشتر به یک ملت واحد و رنگارنگ و به یک «لویاتان و غول مدرن» ایرانی و بسان وحدت در کثرتی مدرن و ارگانیک تبدیل می شود. یا حضور احزاب و سازمانهای مدرن و حول یک اجماع جمعی مدرن و برای گذار از دیکتاتوری ورشکسته ی کنونی و از طریق چالش مدنی و رنگارنگ را ممکن می سازد. زیرا تحول مدرن و نهایی هم به «هویت و ذایقه ی مدرنش» چون شعار «زن/زندگی/آزادی» و به تحول دیسکورسیو خیابانها و شهرها احتیاج دارد و هم به تولید و نهادینه شدن ساختار سیاسی و قانونی مدرن و از مسیر حضور احزاب و سازمانهای مدرن و با فیگورهای رهبری مدرن و رنگارنگش احتیاج دارد. یا جنبش مدرن نمی تواند فقط به یک رهبر و پدر کفالت و وکالت بدهد و امید داشته باشد که همه چیز خوب پیش برود. چون این ساده لوحی ناشی از گره حقارت سنتی است و بناچار فاجعه می افریند. زیرا «راه جهنم با حُسن نیت مفروش است.».

مُعضل سُنتی «وکالت دهی به رضا پهلوی» و گره ی حقارت ایرانیان خارج از کشور!

داریوش برادری، کارشناس ارشد روانشناسی/ روان درمانگر

جستار اول:

سخنی با تبعیدیان و مهاجران اجباری خارج از کشور!

یا سخنی با همه ی ایرانیان خارج از کشور و با شرکت کنندگان در تظاهرات اخیر استراسبورگ!

چرا باید چندگام جلوتر بیایید تا آن بشوید که هستید! چرا اینقدر شرمنده از خویش و از هفت خوان فردی و جمعی خویش هستید و هنوز براحتی گول می خورید!

سلمان رشدی به زیبایی و به حق در مورد حالت بنیادین «تبعید» در عکس ذیل می گوید که «تبعید آرزوی بازگشتی باشکوه است. تبعید چشم اندازی از انقلاب است: تبعید جزیره البا است ( که از آنجا ناپلئون می گریزد)، اما جزیره سنت هلنا نیست (که ناپلئون سالهای پایانی عمرش را در آنجا به عنوان زندانی درهم شکسته بسر می برد.). تبعید یک پارادوکس بی پایان است: نگاهی به جلو است و در عین اینکه همیشه به عقب نیز نگاه می کند. تبعید توپی است که به هوا پرتاب شده است.»

چیزی که اما سلمان رشدی فراموش می کند بگوید، این است که تبعید یا مهاجرت اجباری وقتی واقعا به پایان می رسد و من و شما وقتی به ایران واقعا می توانیم برگردیم و دیکتاتوری را کنار بزنیم، که در این میان تبدیل به مهاجر چندفرهنگی و «موتاتسیون و هوبریدی نو» شده باشیم، همانطور که در این میان هموطنان درون کشورت هرچه بیشتر باید خواهان جامعه و حقوق مدرن و بدیهی باشند که برای اولین بار با جنبش ژینا و انتیگونه های دختر و پسر یا زن و مرد جوان ایران شروع شد و در حال رخ دادن هست. اما تحقق پایان تبعید و بازگشت به خانه ی خویش برای تبعیدیان فقط زمانی ممکن است که در این میان ایرانیان خارج از کشور هرچه بیشتر تبلور ان ارزو و ذایقه ی مدرنی شده باشند که آن فرهنگ و مردم در داخل تشنه ی رسیدن و نهادینه شدنش هستند. تبلور وحدت در کثرت مدرن ایرانی و بسان ملتی واحد و رنگارنگ و قادر به قبول یکدیگر و رنگارنگی. زیرا بقول لکان و جیمز جویس «تنها تبعیدیان می دانند که اکسودوس و خروجی ممکن است اما رسیدن به سرزمین موعود و یا قبلی ممکن نیست.» و فقط می تواند حال سرزمین موعود نمادین و رو به جلو به سان ملت و کشور ایرانی نو ساخت و باید مرتب قادر به تحول و تغییر و پیشرفت بود و هیچ چیزی را مقدس و مطلق نپنداشت. تا بتوانید در همه چیز رنگارنگی و حالتهایی چندوجهی و پلورالیستی وارد بکنید و انسدادهای سیاه/سفیدی و دیکتاتورمنشانه را بشکنید، زیرا شما بشخصه رنگارنگ و چندوجهی شده اید و جهان را اینگونه می چشید.

یا شما همانطور که در فرهنگ جدید اروپایی و امریکایی تان نیز همیشه بخشا یک «غریبه» می مانید و بدینوسیله با عبور از بحران مهاجرت به تلفیق و موتاتسیون جدید و چندرگه ایی تبدیل می شوید که مثل اکنون در حال گرفتن همه فضاهای ورزشی و هنری و سیاسی در کشورهای مدرن و توسط فرزندان مهاجران است، همانگونه هم باید در فرهنگ و زبان ایرانی یک «غریبه و اروپایی» بمانید تا بتوانید به تحولش کمک بکنید. تا بتوانید تلفیقی قوی و مدرن از «شور عاشقانه ی ایرانی و قدرت تحلیل ساختاری و نظم المانی و یا اروپایی» بوجود بیاورید و اینگونه رنسانس نوین کشورتان را ممکن بسازید. تا بتوانید به فرهنگ و کشورتان کمک بکنید که با «قلبی گرم و مغزی سرد» و پارادوکس بیاندیشند و عمل بکنند، به جای اینکه احساسی و افرط/تفریطی عمل بکنند. تا اینگونه شما در واقع نماد اقوام و اقشار جدید ایرانی شده باشید که اکنون اقوام یا اقشار جدید ایرانی/المانی،‌ایرانی /فرانسوی و انگلیسی و امریکایی، یا ایرانی/اروپایی هستند و در خویش تمنا و قدرت جهان مدرن را در پیوندی نو با فرهنگ و گذشته ی خویش حمل می کنند. انسان تبعیدی تنها در مسیر دگردیسی به مهاجر چندفرهنگی است که سرانجام به خانه ی جدیدش می رسد و نه انکه خیال بکند روزی واقعا به کشور سابقش و به خانه ی سابقش باز می گردد. زیرا اگر هم بازگردد، آنگاه آن خانه و کاشانه در این میان برای او بیگانه شده است و او نیز تغییر کرده است، چه بخواهد یا نخواهد. تبعید وقتی از تراوما و کابوس به رسیدن به «سرزمین موعود نو » تبدیل می شود که شما از محل تبعید نه به عقب بلکه به سمت جلو و به سوی سرزمین نوین ایرانی بروید که همان منظر رنسانس و یک کشور مدرن ایرانی و متفاوت است. تا مردمت بدانند که ملت و کشور مدرن بر اساس تاریخ و فرهنگش رو به جلو ساخته می شود و نه انکه قبلا موجود بوده است و از دست رفته است و حال قرار است برگردد، در هر شکل جمهوری خواه یا مشروطه خواه و سوسیالیستش. تا همیشه بر لبه و مرز کشور و زبان و فرهنگهای متفاوتت بزیی و بتوانی امکانات نو را در ورای دریا و کویر ببینی و شوق جستجو و تکامل را مرتب شعله ور بسازی. این تبعیدی موفق و رو به جلوست که کابوس و تراومایش را به موفقیتی زمینی تبدیل می کند و همزمان بر دروغ رسیدن به خانه و کاشانه ی نهایی و به سرزمین موعود نهایی چیره می شود.

نقش شما در این تحولات و در تاریخ معاصر این است که حال بتوانید به مردم کشور خودتان و به خانه ی سابق و اولیه تان کمک بکنید که بتوانند به بهشتی دست بیابند که ما در آن زندگی می کنیم. همانطور که آنها باید از مسیر تجارب و دانش ما و تجارب خویش یاد بگیرند که هر بهشت انسانی همیشه جهنم ها و معضلات خویش را دارد. ازینرو دموکراسی مدرن و جهان مدرن در عین قدرت مرتب دچار بحرانهای خویش و چالشهای مختلف می شود و باید بشود تا پیشرفت بکند. زیرا رسیدن نهایی ممکن نیست. زیرا هرچه ادمی به آن می رسد، همیشه یک جایش می لنگد تا مرتب تاویل و حالات نو بیابد، چه عشق و قدرت و دانش فردی باشد و یا چه ساختار سیاسی و اجتماعی باشد. همانطور که اگر به چنین قدرت و پیوندی نو با فرهنگها و کشورهای مختلفت دست نیابی، انگاه همیشه به حالت غریبه ایی در حسرت و کین توز در حرکتی و در حینی که اطرافت همه چیز پوچ و تهی می شود. یعنی یهودی سرگردان می شوی. زیرا زندگی بشری دارای اتیک و اخلاق است و یا جلو می روی و یا عقب می روی. سکون ممکن نیست.

ازینرو ما باید خواهان تحقق دموکراسی و سکولاریسم در کشور اولیه مان ایران باشیم تا انها نیز با مواهب جهان مدرنی روبرو بشوند که حقشان است و برای ما جزو حقوق بدیهی و اولیه مان مثل دیگر شهروندان مدرن کشور و وطن دوم اروپایی و امریکایی ما هستند. اما ما همزمان می دانیم که دموکراسی و سکولاریسم مدرن و هر مفهوم مدرن بایستی مرتب به چالش مدنی کشیده بشود تا بر ضعفهای ساختاری و موضعی خویش چیره بشود و جلوتر برود. زیرا در هر برابری همیشه نابرابریهایی نیز وجود دارد و در ساحت نمادین و مدرن همه چیز می تواند و باید بهتر و رو به جلو و به سوی رنگارنگی و «مشارکت جمعی و چندصدایی نوین» از نو نوشته بشود و تحول بیابد.

مشکل اکثر شما دوستان خارج از کشور و یا مشکل تظاهرات اخیر استراسبورگ اما این است که گویا شما شرمنده هستید از آنچه هستید و یا از یاد می برید که چگونه یکایک شما و در مجموع ایرانیان مقیم این کشورهای مدرن توانسته اند با دانش و جسارتشان و در حد توانشان این فاصله ی فرهنگی و فکری چهل پنجاه ساله را از مسیر بحرانهای مختلف طی بکنند و به موفقیت های فردی و جمعی خویش دست بیابند. انگار از خویش شرمنده هستید،‌بجای اینکه با غرور به خودتان و به همدیگر نگاه بکنید و ببینید که این تقریبا هشت میلیون ایرانی خارج از کشور نمادی و هوبریدهایی از جهان مدرن و رنسانس مدرن ایرانی هستند و نشان می دهند که ما می توانیم مدرن بشویم و قادر به دگردیسی هستیم. اما به جای دست یابی به این غرور دنیوی در شما اکثرا هنوز چنان گره حقارتی گاه دیده می شود که باعث می شود براحتی گول جیغ های هیستریک «فیگورهایی» را بخورید که از آن ور اب می ایند و یکدفعه از اصلاح طلب قدیمی به برانداز جدید و افراطی چون مسیح علینژاد و مجبتی حدادی و غیره تبدیل می شوند. یا یکدفعه دچار نوستالژی و شرمندگی از انقلاب می شوید و به سراغ سلطنت می روید و ابراز ندامت می کنید.

به جای اینکه بگویید ما می دانیم که جهان وساختار مدرن چگونه عمل می کند، چون هر روز در آن زندگی می کنیم، خواه به شکل جمهوری المان و غیره باشد و یا به حالت سلطنت مشروطه ی سوئٔد و انگلیسی و غیره باشد. چون چهارچوب و اساس همه ی این کشورهای مدرن مشابه و بر اساس قانون اساسی مدرن و شهروندی است و ان چیزی که در کشور ما نیز باید بوجود بیاید و نهادینه بشود. همزمان هر کدام این کشورهای مدرن ویژگی های خویش را بر اساس تاریخ و فرهنگ و زبان خویش دارند و به این خاطر چه در درون به عنوان المانیها و فرانسویهای مختلف و در عین حال متحد و چه به عنوان دول مدرن در ارتباط متقابل با یکدیگر و قادر به «وحدت در کثرت مدرن» چون اروپای متحد هستند.

یعنی این شما ایرانیان میلیونی خارج از کشور هستید که باید به جامعه ی ما و به جنبش درون کشور که ارزوی دست یابی به این امکانات بدیهی مدرن و معمولی ما را دارد، هم قوت قلب بدهید و بگویید که خوشبختی دنیوی ممکن است و ما نیز می توانیم مدرن بزییم، مثل جماعت ایرانی خارج از کشور و دگردیسی مدرن بیابیم و قدر یکدیگر را بدانیم و زیر پای یکدیگر را نزنیم. همزمان می دانیم و پذیرفته ایم که خوشبختی انسانی همیشه ناکامل است و مرتب باید «اپ دیت» بشود. اینکه هیچ حقیقت نهایی و هیچ راه نهایی وجود ندارد و به این خاطر هیج دانای کل و ولی فقیه یا مرادی نمی تواند وجود داشته باشد. همه چیز تاویل و قرارداد اجتماعی و بر اساس منافع فردی و جمعی و ملی است بشرطی که در چهارچوب دموکراتیک و با قبول رنگارنگی و چالش مدنی بتواند بزیید و عمل بکنید.شما باید این مباحث مدرن و بدیهی را هرچه بیشتر در جنبش مدرن کنونی وارد بکنید و این ذایقه و دیسکورس نوین و در حال رشد را هرچه بیشتر نهادینه و رنگارنگ و مدرن بسازید. تا به انها نیز نشان بدهید که بهای خواستهای بدیهی مدرنشان چیست و با انکه خیلی از انها در داخل کشور نیز این را حس می کنند و یا درباره اش خوانده اند. ولی یکایک ما از مسیر تجربه ی تبعید و مهاجرت می دانیم که تفاوتی بنیادین میان «فهمیدن چیزی» و «لمس و درک کردن بنیادین و احساسی چیزی» است. یا تفاوتی میان فهم فکری و لمس احساسی مدرن شدن هست و دومی در واقع تغییر اصلی و نهایی است و یکایک ما می دانیم که «مهلتی می خواهد تا شیر خون شود.».

یعنی شما باید به ان معترضان جوان درون کشور با حضور متفاوت و مدرنتان در این جنبش و به شکل وحدت در کثرتی مدرن در واقع نشان بدهید که چرا رویایشان برحق و ممکن است و اینکه بهای عملی این رویا چیست و چرا شعار «زن/زندگی/آزادی» بدون تغییر و تکامل به شعار «دموکراسی خواهی و دنیویت حقوقی و سیاسی» در نیمه راه می ماند و حتی می تواند مسخ بشود. زیرا انکه آ را می گوید باید ب را نیز بگوید.

اما در عوض یا شما اکثرا براحتی بدام فیگورهای هیستریک و معرکه گیری چون مسیح علینژاد و امثالهم و یا اخیرا حامد اسماعیلیون و غیره می افتید و یا انگار در لحظه ی عمل از یاد می برید که واقعا این همه سال چه یاد گرفته اید. با اینکار اما همین فیگورها را نیز خراب می کنید. زیرا به انها قدرتی می دهید که یکدفعه خیال می کنند علی اباد نیز شهری است و اینکه واقعا انها منجی و مسیح و حامد جنبش اسماعیلیون هستند و بعد تازه ناراحت می شوید اگر ببینید که برایتان حال طاقچه بالا می گذارند و یا یکدفعه حرفهای جدید و خطرناک می زنند. زیرا از یاد برده اید که در جامعه ی مدرن دفاع یا نفی مطلق وجود ندارد. دیدن قدرت و زحمت فیگوری چون حامد اسماعیلیون و تظاهرات برلین و همراه با گروه فمینیستی در آنجا یک چیز است و اینکه اما سوتی ها و نظرات خطای او را نبینی و زیر سوال نبری، یک چیز دیگر. دومی نشان این است که باز دچار گره حقارت سنتی و شرقی شده ایی و بدنبال مراد و امامی می گردی و انهم نزد کسانی که اصلا گروه خونی شان به این حرفها نمی خورد. چون اینها حداکثر فیگورهای خوب یا بد مدنی و رسانه ایی هستند اما سیاستمدار مدرن نیستند. یا در پیوند با سازمانها و احزاب مدرن ایرانی نیستند که موجود هستند اما عملا عقیم و ناتوان و در حاشیه حضور دارند و انگار جرات ندارند به وسط صحنه بیایند و بگویند ما لیبرالها و سوسیال دموکراتها یا جمهوری خواهان و مشروطه خواهان لاییک یا سکولار ایرانی هستیم، ما سیاستمداران مدرن ایرانی هستیم و اکنون وقتش است که هر چه بیشتر یک کنگره ی ملی و یک وحدت در کثرت نو شکل بگیرد. بی انکه نیازی به شکل سابق و قدیمی تشکیلاتی آن باشد. کافیست که یک «اجماع جمعی» حول اصول بنیادین مدرن و یا بشکل مجازی رخ بدهد و همه نیروهای مدرن از اکنون به انها اعلام وفاداری بکنند. اینکه انها همه تعهد می دهند دموکراسی و حقوق شهروندی مدرن و پارلمانی می خواهند و ان را نیز در چهارچوب ایران کنونی و به شکل ملتی واحد و رنگارنگ. می خواهند. این گام مهم هویت افرینی مدرن و جمعی است تا مرزهای درونی و برونی ما با دیکتاتوری و خشونت مشخص بشوند و تفاوت مدرن ما با رقیب دیکتاتور و با گروه‌های دیکتاتورمنش د ر جنبش کنونی. زیرا شکل حکومت اینده و مباحث ندر بابوع دنیویت از نوع سکولار یا لاییک انگاه کار دولت گذار و چالش جمعی دوران گذار و پس از تحقق دموکراسی و فروپاشی دیکتاتوری است و وقتی ذایقه ی مدرن و رنگارنگ حاکم شده باشد و به همراهش قانون اساسی مدرن تصویب بشود، انگاه خطر هر گونه بازگشت دیکتاتوری از نوع سلطنتی یا جمهوری و مذهبی و غیره کم یا بسیار اندک می شود. موضوع این است. انگاه چه جمهوری و چه مشروطه ایرانی بر پایه های مدر ن افریده می شود که بحث اساسی و ساختاری است.

زیرا شما باید به جنبش کنونی جوان درون کشور که خواهان دنیای مدرن هست و همزمان در ان فرهنگ دیکتاتوری امورش و تربیت شده است و در جهان مدرن نزیسته است، کمک بکنید که ببیند جنبش مدنی و سیاسی مدرن چگونه عمل می کند و یا چرا باید هر چه بیشتر رنگارنگ بشود و به وحدت در کثرت مدرن همه خواستهای مدنی از خواستهای زحمت کشان تا خواستهای اتنیکی و برابری جنسی و جنسیتی و دیگر حقوق شهروندی دست بیابد تا هرچه بیشتر گسترده بشود. نه انکه به جنگ حیدری/نعمتی برگردد و بخواهد دوباره به جای جسارت مدنی به جدال قهرمانانه و خیر/شری تن بدهدو. بازی تحول را دوباره ببازد. یا اینکه مثل «محمد مرادی» بخواهی به شکل یک خودکُشی قهرمانانه و یک تلفات دردناک و بدون نتیجه در خارج از کشور در واقع دوباره راه خطا را بروی، بجای اینکه به این جامعه و به این جنبش در داخل و خارج کمک بکنی که هر روز رنگارنگتر و دنیوی تر و گستاخ تر بشود و فضا و ذایقه ی نوین و مدرن خویش را در خیابان و خانه و در همه ساختارهای سیاسی و اجتماعی گسترده و جاری بسازد. تا بدینوسیله داخل و خارج بشکل این جنبش مدرن و مدنی و با پرفورمانسهای مدرن و اعتراضی و رقصان و شاد هرچه بیشتر به یکدیگر پیوند تنانه و زنجیره وار بخورند و به «لویاتان نوین» ایرانی تبدیل بشود، همانطور که من و شما نیز جزوی از ملتهای اروپایی هستیم و به سان رنگهای دیگر این جوامع مدرن و در حال تغییر مداوم.

اما به جای این کارهای اساسی و مهم و به جای اجرای نقش قوی و مغرورانه ی خویش به سان «هوبرید و موتاتسیون جدید»، یا به سان نسل رنسانس و هزار منظرش، پس از چند گام خوب و اولیه چون تظاهرات برلین، اکنون ما شاهد این هستیم که هر نیروی خارج از کشور می خواهد پرچم و گروه خویش را به جنبش رنگارنگ بیشتر بیاندازد و از یاد می برد که موضوع برعکس عبور از این دیسکورس متقابل تک پرچمی و یا برعکس صدها پرچم علیه یکدیگر، به سوی پرچم و کشوری مشترک ولی رنگارنگ و با قبول پرچمها و خواستهای اقشار مختلف خویش و به سان ملتی واحد و رنگارنگ و در چهارچوب مرزهای کشور ما ایران می باشد. اینکه هم یک پرچم ملی و مشترک روزی داشته باشی، مثل هر شهروند اروپایی و همزمان بنا به قشر و گروه و طبقه و جنسیتت دارای ذایقه و پرچمهای رنگارنگ و متفاوت خویش باشید و این دو یکدیگر را لازم داشته باشند.

یا شما باید دیگر بدانید که چه یک جنبش مدنی و بویژه یک جنبش مدنی/سیاسی که در پی تغییر حکومت و تحول مدرن کشورش و عبور از دیکتاتوری هست، برای تحول نهایی و تولید الترناتیو احتیاج به حضور احزاب و سازمانهای مدرن راست و چپ و میانه و سوسیالیس و حول «دموکراسی و سکولاریسم مدرن (یا لاییسیته چون فرانسه)» دارد. نه اینکه بعد از تظاهرات برلین اکنون در استراسبورگ نیز فقط دور هم جمع بشوید، ولی نه شعار اصلی و محوریتان شعار «دموکراسی خواهی و قانون اساسی دموکراتیک» برای کشورتان باشد و نه قادر به تولید این رنگارنگی در حین وحدتی درونی و ارگانیک بخوبی باشید و یکدفعه یک رنگ از پرچم بشدت بر صحنه حاکم می شود. همانطور که انجا جای احزاب و گروههای مدرن ایرانی خالی است. با انکه شما می دانید که تنها با تولید این ساختار قانونی دموکراتیک و فرهنگ متناسب با ان و از مسیر جالش مدنی مدرن است که واقعا هم این دیکتاتوری می تواند سقوط بکند و هم می توانیم مانع از آن بشویم که گرفتار دیکتاتوری بعدی بشویم که هم اکنون در راه است و نمونه هایش را در گروههای افراطی چون مجاهدین و سلطنت طلبهای افراطی و در قوم گرایان افراطی در جنبش می بینیم. یا به این خاطر احمقانه و خطرناک است، وقتی حامد اسماعیلیون در تظاهرات برلین قول می داد که «با رفتن جمهوری اسلامی همه مشکلات حل می شود.» قولی که نمونه ی قبلیش را خمینی داد و وقتی در همان تظاهرات ما شاهد حضور سازمانهای افراطی چون مجاهدین یا گروههای افراطی قومی نیز هستیم و با انکه خوشبختانه جو اصلی و حاکم قدرت رنگارنگ و ملی و اتنیکی ایرانی بود. ولی این جو و فضا باید جلوتر برود و به الترناتیو و ذایقه ی نو و به «اسم دال نو» تبدیل بشود و «هژمونی بر روح و بدن جمعی» را بدست بیاورد. این دانش مدرن و تجربه ی مدرن و هر روزه ی ما هست.مگرنه ؟ اما چرا یادتان می رود و در عمل دوباره شرمنده و یا نیمه مدرن عمل می کنید و نقد نمی کنید؟ از وحدت در کثرت مدرن دفاع نمی کنید و آن در خارج بوجود نمی اورید تا در ایران مردم حس بکنند که واقعا «الترناتیو» نوینی وجود دارد و کشور ما دچار خلاء قدرت بعد از جمهوری اسلامی نمی شود. تا مردم داخل حس بکنند که ما می دانیم جامعه ی مدرن چگونه ساخته می شود و عمل می کنند، همانطور که انها می دانند چگونه هر چه بیشتر دیکتاتوری را عقب بزنند و جانشان را ریسک بکنند تا تحول رخ بدهد. اما ما به جای کمک ضروری و درست به انها گاه حتی از پشت گود میگوییم لنگش کن و بجای اینکه مواظب جان عزیزانمان در داخل بیشتر باشیم و بدینوسیله که دانش مدرن مدنی را در جنبش وارد بکنیم و هرچه بیشتر پشتیبانی جهانی را بوجود بیاوریم. و بی انکه فقط بخواهیم حکومت را زمین بزنیم. زیرا جنبش مدنی قوی می داند که حتی وقتی سکوت می کند در حال حرف زدن و مذاکره و جدال قدرت با حریف و یا با دیکتاتور است و باید قادر به بازی مدرن و چالش مدرن باشد. وگرنه تف سر به بالا می کند وفتی فقط شعار می دهد که دیکتاتور باید برود و نمی بیند که خودش با شیوه ی غلط مبارزه اش در واقع به حفظ و ادامه اش کمک می کند. همانطور که هر قهرمانی در واقع حافظ دیکتاتور بوده و هست و یا به دیکتاتور بعدی تبدیل می شود. زیرا پدر جبار و فرزند قهرمان دو روی یک سکه و دور باطل «بوف کور ایرانی» و هر جنبش انقلابی یا مدنی هستند.

شما به جای اینکه حال با استفاده از تجاربتان در جهان مدرن و با انکه اکثریت شما حداقل بیش از یک دهه یا دو دهه است که در اروپا می زیید، حال شعار «دموکراسی خواه و پیش برد خواستهای مدنی» و عقب نشینی دیکتاتور از خشونت کنونی و بازکردن راهها برای تغییر قانون اساسی و کشور را بخواهید، یعنی بجای اینکه «شعار ایجابی و رادیکال» تولید بکنید که همزمان دیکتاتوری را از ریشه می اندازد، انگاه شعار اصلی تان در تظاهرات این شعار سلبی می شود که «سپاه پاسداران را تحریم بکنیم». در حالیکه این خواستی خوب اما جانبی است. خواست اصلی یک خواست ایجابی رادیکال است. خواست تحقق دموکراسی و حقوق شهروندی و براورده شدن خواستهای مدنی این جامعه و مردم از حق پوشش ازاد تا عبور از نظارت استصوابی است و اینکه حکومت به قانون مدنی تن بدهد و از قانون شکنی دست بردارد و یا جایش را به حکومت دلخواه مرد مبده. وگرنه این مرگ بر دیکتاتور گفتن ها بیشتر برای خالی نبودن عریضه است. تا اینکه واقعا راه بگشاید.

زیرا انگار از یاد برده اید که جامعه ی مدرن و جنبش مدنی مدرن چگونه عمل می کند. اینکه چرا هر جنبش مدنی و سیاسی مدرن در دوران معاصر، از افریقای جنوبی تا هند و یا در کشورهای سوسیالیستی سابق چون لهستان و چکوسلواکی و غیره، توسط احزاب و گروهها و سندیکاها و کنگره های ملی رخ داد که بسان وحدت در کثرتی نماینده ی جامعه ی خویش بودند و همزمان فیگورهای سیاسی و مهم خویش چون ماندلا و گاندی و لخ والسا و غیره را داشتند. اما این فیگورها بدون حضور این وحدت در کثرت ساختاری و تشکیلاتی فیگوری خنده دار و یا تراژیک بیش نمی بودند. ولی شما در همین تظاهرات استراسبورگ نیز به جای اینکه خواهان حضور احزاب و گروههای مختلف مشروطه خواه و جمهوری خواه و فمینیست و ترانس و قومی و حول «دموکراسی خواهی و قانون اساسی مدرن» باشید، چکار می کنید؟ حداکثر خوشحالید که چند فیگور سیاسی و اجتماعی و فرهنگی ایرانی را به آنجا دعوت کرده اید و یا نمایندگان ایرانی و غیره پارلمان اروپا در آنجا سخن می گویند.

یا راستی واقعا فکر می کنید که چه رضا پهلوی و یا چه مسیح علینژاد و حامد اسماعیلیون و غیره اصولا به تنهایی و یا با هم می توانند چنین الترناتیو مدرن و چنین وحدت در کثرت مدرنی را بوجود بیاورند؟ یا اگر بوجود بیاورند، ایا بناچار چیزی جز یک «شخصیت پرستی نو و دیکتاتوری نو» خواهد بود، زیرا جای احزاب و سازمانهای مدرن و در چهارچوب دموکراتیک مدرن خالی است. زیرا شما دیگر بار ادرس را اشتباهی و عوضی گرفته اید و مثل ادم ناشی «سُرنا را از سوراخ گشادش می زنید.».

باری کار ما ایرانیان خارج از کشور این است که دقیقا آن بشویم که هستیم.

یعنی ما باید دقیقا با غرور ملی جدید ایرانی/اروپاییمان و بسان «اقوام ایرانی نوین و متفاوت» راهگشای این جامعه و این جنبش بسوی تحول نهایی و بسوی دگردیسی نهایی باشیم و طبیعتا با همراهی و همکاری فیگورها و معترضان و اندیشمندان درون کشور و حول وحدت در کثرت مدرنمان و بویژه با فیگورهای مهم زنان مبارزی چون نسرین ستوده و غیره در داخل کشور. زیرا شما هر روز جامعه ی مدرن را چشیده و می چشید و می دانید ساختار مدرن مدنی و سیاسی یا جنبش مدنی چگونه عمل می کند و چهارچوب اساسیش چیست. یا می دانید که چرا جامعه ی مدنی احتیاج به چالش مدرن و به رشد رنگارنگی و دگراندیشی دارد.

با این حال حتی برخی از شما به طرفدارای از ورزیون جدید «امر به معروف و نهی از منکر» در خارج کشور، یعنی به دفاع از کمپین زشت و حزب اللهی «شرمسارکردن» مسیح علینژاد و سام رجبی می پردازید. یا حتی اکنون که گویا دادگاه مدرن امریکایی سام رجبی و همپالکیش با شکایت مینا دریاباری و شاهکار بینش پژوه به جریمه ی نقدی شدید هم مجازات کرده است، اما او حاضر به معذرت خواهی و قبول خطایش نشده است. چرا؟ چون این امت همیشه در صحنه خارج از کشور گویا حاضر شده است مجازات بیش از صد هزاردلاری او را بپردازد تا معذرت نخواهد و شعبان بی مخ ما نیز چیزی جز این معرکه گیری نمی خواهد مثل استادش مسیح علینژاد.

آیا این مواقع نباید ما ایرانیان خارج از کشور از خودمان و از تحول مدرنمان خجالت بکشیم و سرمان را به دیوار بزنیم. وگرنه چطور می توانی خودت را مدرن بخوانی و نبینی که کمپی شرمندگی نوع جدیدی از گشت ارشاد است و یا وقتی در فرانکفورت در شب کریسمس برخی با شور حسینی به دیسکوری ایرانی برخی هجوم می برند و به انها فحش می دهند، آنها را بیشرف می خوانند، چون می رقصند، بجای اینکه مثل انها در عزای جان باختگان سینه بزنند. در حینی که خودشان در خانه و یواشکی هزار کار دیگر هم می کنند. چون ادمهای افراطی همه شان دو رو و رجاله وار هستند. یا در حالیکه همان جان باختگان ارزویشان همین بود که به جای کُشته شدن در دیسکو می رقصیدند. کافی است به عکس ها و به ویدیوهایشان از ژینا تا حدیث و نیکا و مهرشاد و خدانور نگاه بکنید. زیرا دقیقا به خاطر این خواستهای بدیهی و مدرنشان انها متفاوت و مدرنند و زیبایی درخشنده و اغواگرانه ایی دارند که تیشه به ریشه حکومت مذهبی و به زبان و ذایقه ی ناموسی و خیر/شری آنها زده و می زند.

یا ایا به برخی از این ایرانیان خارج از کشور که به طرفداری از این حرکات افراطی می پردازند و حتی مثل دوست گرامی و نویسنده «مسعود نقره کار» عمل زشت انها را در مقاله ایی اینگونه نظریه پردازی می کنند و به همه ی مبانی مهم روانشناسی و علوم تربیتی خیانت می کنند، نباید گفت که آیا از خودتان خجالت نمی کشید که بعد از این همه سال زندگی در خارج از کشور با یک کم احساسی شدن دوباره به روحیات انقلابی سابق برمی گردید و دوباره برخی از شما کور می شوید و حاضرید ساختار مدرن را فدای «کین توزی انقلابی و کهنه ی » خویش بکنید. یا حتی نمی بیند که چرا تصویر بالای مقاله اش دقیقا تبلور یک شرمسارافرینی حزب اللهی و دیکتاتورمنشانه هست و او برای چنین تصویر و صحنه ایی هورا می کشد و حتی آن را به عنوان روانشناسی تربیتی از نوع احتمالا سوسیالیستی و استالینی به خورد خوانندگانش می دهد (به نقد من بر مقاله اش اینجا مراجعه بکنید.) یا از یاد می برید که انکه با کین توزی انقلاب می کند و می خواهد اینگونه از تبعید به خانه بازگردد، اگر هم بازگردد انگاه خانه را خراب و ویران می کند و یا فردا توسط انقلاب خورده می شود. مگر این تجربه ی دردناک انقلاب بهمن ما و دوران معاصر ما نیست؟ مگر یکایک شما و تبعیدتان ناشی از چنین روند هولناکی نبود و نیست؟ چطور اینها را فراموش کرده اید.

شما و ما باید به این کشور و به این جنبش و به معترضان شجاع داخل کشورمان کمک بکنیم گام نهایی برای عبور از دیکتاتوری و برای جلوگیری از تولید دیکتاتوری بعدی و بدتر را بردارند، بدینوسیله که باید هم به تولید وحدت در کثرت سازمانها و احزاب مدرن داخل و خارج کمک بکنیم و اینگونه «الترناتیوی قوی» برای مردم و کشورمان بیافرینیم تا «مرددها» نیز باور بکنند که ما به سرنوشت سوریه و عراق و افغانستان دچار نمی شویم. تا نگذاریم چنین سرنوشتی سراغ ما بیاید و روزی ما نیز مثل افغانیها از هواپیماهای منجیان جدیدمان فرو بیافتیم. هم باید به انها و به خودمان نشان بدهیم که چرا باید یکایک ما بهای مدرنیت را بپردازد و از زبان و ذایقه ی کین توزانه و خیر/شری هرچه بیشتر بگذرد و وارد زبان و ذایقه ی دنیوی و رنگارنگ و مدنی باید بشود. زیرا یکایک ما می دانیم که بهای دروغ یا جرات ما بر روح و تن ما نوشته می شود. این را بحرانهای مدرنمان به ما نشان داده است و اینکه اینجا «چاه کن ته چاه می ماند.» مگرنه؟

باری دوستان ایرانی/اروپایی و یا ایرانیان مقیم خارج از کشور!

شما باید بشوید انچه که هستید. شما باید نسل رنسانس و هزار منظرش بشوید و به جامعه و کشورتان کمک بکنید تا به این بهشت فانی و با مشکلات خویش دست بیابد که من و تو اکنون در آن زندگی می کنیم و با این حال این وطن نوین اروپایی یا مدرن با تمامی مشکلات و خرابی هایش هزار بار برتری دارد بر اوضاع مسدود یک دیکتاتوری شرقی و مذهبی چون ساختار کشورها ی ما. مگرنه؟ چون لااقل اینجا از مسیر بحران و چالش مدنی تحول رخ می دهد و نه انکه همه چیز از نو و بدتر تکرار بشود، چون چه افرادش و چه حاکمانش، چه ظالمانش و چه مظلومانش گرفتار جدال خیر/شری و زبان سیاه/سفیدی هستند و مرتب کور می شوند و کور می کنند و هر تحولشان بناچار سکته ی ناقص می شود. چون هیچ کاریشان را کامل انجام نمی دهند، حتی سکته کردنشان را.

پس با غرور مدرن و خندان یا رندانه تان این هوبرید و موتاتسیون نوین باشید، ایرانی/اروپایی و مهاجر چندفرهنگی مدرن و متفاوت باشید و به جامعه.و فرهنگ خویش کمک بکنید از مسیر چالش مدنی و پیوند ساختاری و ارگانیک و بسان ملتی واحد و رنگارنگ به آن چیزی دست بیابد که حقش هست. یعنی به جهان و منظری وارد بشود که من و تو اکنون در آن زندگی می کنیم و حق کشور ما ایران و مردمش نیز هست. بشرطی که حاضر باشیم بهایش را بپردازیم. بشرطی که چه معترضان جوان یا مسن درون کشورو چه ما نیروهای خارج از کشور وظایف مان را درست انجام بدهیم و گیر جنگ خیر/شری و خشونت افرین و «مرگ بر دیکتاتور گفتن سلبی» نیافتیم، بلکه چه ذایقه مان و چه شیوه ی مبارزه ی مدنی ما و یا چه پیوند زنجیره وار و شبکه وارمان با یکدیگر و در قامت احزاب و افراد و گروههای مدرن ایرانی و حول خواست «تحقق دموکراسی و دنیویت و رنسانس ایرانی» بشکل مدرن و به حالت ایجابی رخ بدهد و اینگونه جنبش و غولی هزار سر بشود، نسل رنسانس و هزار منظرش بشود و «لویاتانی نو و ایرانی و رند و خندان».

زیرا شما باید از تاریخ معاصر خویش و از زندگی در حهان مدرن این را یاد گرفته باشید که نیچه بدرستی می گفت که انچه با «نه گفتن به چیزی و یا به دیکتاتوری شروع بکند»، چیزی جز یک قیام کین توزانه و برده وار نیست و جز بردگی نو و فاجعه ی نو چیزی به بار نمی اورد. در حینیکه تحول مدنی مدرن و نهادینه شدن دیسکورس مدرن و سروران زمینی با «اری گفتن به چیزی»، مثل اری گفتن به دموکراسی و سکولاریسم و آری گفتن به «زنانگی/زندگی/ آزادی» شروع می شود. یا به این خاطر در همه جا رنگارنگی و وحدت در کثرت نو وارد می کند و فضای سیاه/سفیدی و مسدود را می شکند و دیکتاتوری را به چیزی مضحک و کهنه و نخ نما و خنزرپنزری تبدیل می سازد که فقط نمی داند مدتهاست که مُرده است و وقتش است بیادش بیاوریم که او مُرده است و از درون و برون پوسیده است و با خنده ی سراسری این ملت نو و رنگارنگ و معترض براحتی فرو می ریزد.

این کار و این سرنوشت شما و ما ایرانیان خارج از کشور هست. اینکه در ازای جسارت مدنی جوانان زن و مرد ما در داخل کشور، اکنون ما دقیقا همان چیزی را وارد این جنبش بکنید که هر روز در حال زندگی کردنش هستید. اینکه سرانجام در جنبش انطور حضور بیابید که واقعا هستید. یعنی به سان مهاجر دو یا چندفرهنگی، بسان هوبرید و موتاتسیون نویی که در جهان نمادین و مدرن و رنگارنگی قرار دارد که هم ارزو و ضرورت کشورهای نیمه مدرن چون ایران است و هم اینده ی جهان مدرن اروپایی ما و بسوی «اینکلوزیون و مشارکت چندصدایی» و به حالت یک دموکراسی قویتر و در خدمت زندگی و رنگارنگی می باشد.

باری بشوید آنچه که هستید!

باشد که بشنود آنکه گوشی برای شنیدن دارد!

جستار دوم:

چرا «وکالت دهی به رضا پهلوی و به رهبر و پدری نو» عملی ضد مدرن و سُنتی است!
یا چرا لکان می گوید که «پدر خوب پدر مُرده و نمادین شده است.»!

هشتگ وکالت دادن به «رضا پهلوی» توسط برخی فعالان مدنی و سلبریتی های ایرانی چون علی کریمی عزیز متاسفانه دچار یک «کوری بنیادین و خطرناک» است که انها نمی بینند. بدتر از همه اینکه اینجا نیز بار دیگر ایرانیان خارج از کشور نشان می دهند که با پشتیبانی شان از این هشتگ در واقع شرمندگی و گره حقارت خویش از گذشته و حال خویش را بیان می کنند. یا اینکه در چنین «سربزنگاههای مهم تاریخی» یکدفعه به همه ی مبانی مدرنی پشت می کنند که این همه سال در آن زندگی کرده اند و باید در آنها جا افتاده باشد. زیرا سرانجام شما «باید بیاد بیاورید که کیستید»، تا چنین حماقتهای خطرناکی را تکرار نکنید.

اما خطر و حماقت بنیادین این هشتگ چیست؟ خطرش و حماقت بنیادینش در این نیست که به رضا پهلوی اعتماد و علاقه اش را نشان می دهد. یا بخاطر علاقه اش به حکومت مشروطه او را مثلا گروهی «شاهزاده رضا پهلوی» می خوانند. زیرا این حق چنین گرایشات و گروههای خواهان سلطنت مشروطه هست. همانطور که بقیه و جمهوری خواهان حق دارند او را فقط «رضا پهلوی» بخوانند و به او به عنوان یک فیگور سیاسی و یا اجتماعی با قدرتها و ضعفهایش بنگرند. حتی من یک قدم جلوتر می روم و می گویم در مقایسه با فیگورهای معضل داری چون «حامد اسماعیلیون» و یا در مقایسه با فیگورهای هیستریک و خطرناکی چون «مسیح علینژاد» بهتر است که به رضا پهلوی اعتماد کرد و باور کرد که او خواهان تحول مدرن است و دچار کین توزی بقیه نیست و اینکه بخواهد تشنگی درونی و بنده وار خویش را با قدرت طلبی انحصارگرایانه و معرکه گیرانه مثل پدران جبارشان در حکومت جمهوری اسلامی جبران بکنند و در نهایت همیشه گرسنه و تشنه در هر زمینه ایی باقی بمانند. زیرا تشنگی و حسرت این فیگورهای افراطی چون مسیح علینژاد و سلطنت طلبان افراطی یا سازمان مجاهدین و گروههای افراطی قوی یک تشنگی و حسرت ساختاری و ناشی از موقعیت هیستریک و سیاه/سفیدی انهاست و بناچار همیشه تشنه می مانند، هر چقدر هم توجه و لایک بگیرند و بناچار فاجعه می افرینند و براحتی از روی لاشه ی بقیه و مردمشان برای دستیابی به منافعشان رد می شوند. از یکسو در نام قربانیان جیغ بنفش می کشند و نوحه خوانی می کنند و دمی دیگر براحتی انها را قربانی می کنند و از دور می گویند لنگش کن.

اما مشکل این هشتگ یک مشکل ساختاری و اساسی است. زیرا وقتی شما به او «وکالت» برای عبور از دیکتاتوری می دهید، در واقع دارید دوباره خودتان را به «کودکانی» تبدیل می کنید که احتیاج به «پدری برای هدایت و رهبری دارند». شما با چنین هشتگ و درخواستی بار دیگر دارید «امتی» می شوید که احتیاج به «پدر و رهبری» دارند و رابطه ایی هیرارشیک و سنتی میان رهبر و مردم و پدر و فرزندانش ایجاد می کنید. یااز یاد می برید که دقیقا این ساختار «امت/رهبر»، کودکانه/پدرانه، علت اصلی شکست انقلاب بهمن و یک علت محوری دیکتاتورمنشی در سیاست و فرهنگ ایران بوده و هست. عامل محوری فاجعه ی چهل و اندی سال اخیر یا صدو اندی سال اخیر بوده و هست و اینکه چرا ما نتوانسته ایم پوست اندازی مدرن بکنیم. زیرا شترسواری دولا دولا نمی شود و ساختار مدنی و دموکراتیک مدرن و چالش میان ملت و رهبران مدرنش با تمامی ضعفهایش نقطه ی متقابل رابطه ی مسدود پدر/فرزندی جوامع دیکتاتورمنش و سنتی است که در ان یکی صاحب قدرت و حقیقت اصلی و دیگری بنده و یا فرزند تابع است. حتی اگر این بار صاحب پدری مهربان بشوید اما ساختار باز هم نابرابر و سنتی و به حالت ارباب/بنده ی سنتی و دیکتاتورمنشانه است. ازینرو یک قاعده و قانون مدرن این گزاره است که «قدرت زیاد فساد می اورد.» و قدرت دولتی یا فرهنگی باید توسط قدرتهای دیگر مرزبندی بشود و هیچکس صاحب قدرت مطلق نباشد یا هیچکس فراقانون و وکیل و وصی بقیه نباشد.

یا ازینرو در جنبش مدنی یا مدنی/سیاسی مدرن و برای تحولات سیاسی/اجتماعی همیشه فیگورهای محوری چون گاندی و ماندلا و لخ والسا و واتسلاو هاول وجود دارند و نقش مهمی بازی می کنند. اما انها قدرت مطلق و وکالت مردم و امت را در دست نداشتند و روابط بشکل هیرارشی دیکتاتورمنشانه و وحدت کلام تحت نام و پدری واحد نبود. زیرا در کنار انها و در حول انها وحدت در کثرت احزاب و گروههای سیاسی برای دست یابی به استقلال نو یا دموکراسی نو وجود داشت و این «وحدت در کثرت هویتی و ساختاری یا تشکیلاتی» قدرت اصلی انها برای دوران گذار بود و هیچگاه هیچکدام از انها وکالت همگانی را بدست نداشت و نمی توانست پدر همگانی باشد.

زیرا انکه پدر همگانی و فراگروهی بشود، بناچار تبدیل به چیزی مثل خمینی و شاه قبلی پهلوی می شود. چه بخواهد یا چه نخواهد. زیرا قدرت مطلق و در نقش مراد/مرید، کودک/پدر فساد و دیکتاتوری به بار می اورد. چه برسد به اینکه برخی حتی چنان از خود بیخود شده اند که مثل عکس اول هشتگ می زنند که فقط به رضا پهلوی اعتماد می کنند و از همین حالا یک تک رنگی نو و خطرناک و با رگه ی شدید پارانوییک بوجود می اورند.

یا حتی اگر بگوییم رضا پهلوی به قول خودش دقیقا می خواهد یک «وحدت تکثرگرا» را با حضور احزاب و سازمانهای مختلف مشروطه خواه و جمهوری خواه و غیره بوجود بیاورد و دولت دوران گذار را بوجود بیاورد، انگاه شما با دادن «حق وکالت خویش به او»، در واقع از همین حالا همه ی این احزاب و گرایشها را عملا «اخته و سترون» ساخته اید. زیرا انها در زیر دست «پدری ایندفعه مهربان و مدرن» قرار دارند، به جای اینکه این احزاب و سازمانهای مدرن قدرت اصلی و حول شعار محوری «دموکراسی خواهی و قانون اساسی مدرن» باشند و با این وحدت در کثرت مدرن همزمان فیگورهای رهبری مهم خویش از زنانی چون نسرین ستوده و نرگس محمدی از داخل کشور و یا یا فیگورهایی چون رضا پهلوی و دیگران در خارج از کشور را داشته باشند و یک جنبش هزار سر یا چندسر و واقعا دموکراتیک و رنگارنگ بشوند. تا وحدت در کثرتی مدرن و ارگانیک و «لویاتانی ایرانی و قوی»بوجود بیاید.

اینجاست که در سربزنگاه تاریخ بار دیگر ما داریم نشان می دهیم که چه راحت فراموش می کنیم که کی هستیم و از چه بحرانها و هفت خوانهایی عبور کرده ایم. بویژه ما جمعیت هشت میلیونی خارج از کشور که یکایک در راه خویش موفق بوده ایم و نماد آن اینده ی نوینی هستیم که در راه است و باید تحقق بیابد، اما همینکه قرار هم قرار می گیریم و ملت و یا اپوزیسیون خارج از کشور می شویم، دوباره در نهایت به امت و به فرهنگ سیاه/سفیدی و مرید/مرادی رجعت می کنیم. دوباره گربه ی مرتضی علی می شویم که هر طور هم به بالا پرتاپش بکنی روی چهارچنگول سنتی اش بر زمین می نشیند.

این «سیمپتوم و حماقت و کوری خطرناک» این هشتگ و در طرفداری ایرانیان سلبریتی و خارج از کشور است. اینکه اینجا و در این سربزنگاه تاریخی بار دیگر نشان می دهی که احتیاج به «پدری» داری و نمی بینی که بقول کانت «عبور از کودکی پیش شرط بلوغ و بزرگ شدن و مدرن شدن است.». اینکه از تجربه ی دردناک انقلاب بهمن و گذار خونین این چهل و اندی سالت انگار باز یاد نگرفته ایی که چرا بقول لکان «پدر خوب پدر مُرده و نمادین شده است.». پدری است که از دیکتاتور حاکم بر امت و فراقانونی و صاحب حقیقت و ناموس به نماد رهبر مدرن و با سیستم چندحزبی و چندصدایی و با مرز و کمبودهای نقش نمادین خویش تبدیل شده است. یا به این خاطر در برابر خویش رهبران احزاب و گروههای دیگر و برابر را دارد و نیز در برابرش ملتی واحد و رنگارنگ و رند قرار دارد که هم به او اعتماد می کند و هم مرتب نقدش می کند و می داند که اجازه ندارد رهبر مطلق باشد و یا پدر فراگروهی و شاه شاهان بشود. زیرا بقول لکان پی برده است که «شاهی که بخواهد شاه و یا سلطان بشود، احمق تر از گدایی است که خیال می کند شاه است.». زیرا انکه به کسی وکالت می دهد که نجاتش بدهد، بناچار دیگری را مُنجی و خویش را گوشت دم توپ تمتع و خوشی او می سازد. همانطور که در تاریخ معاصرمان و با مُنجیانی چون امام خمینی دیدیم. یا با مُنجیان جدیدی خواهیم دید که خویش را مسیح و نماینده ی قربانیان می خواهند و یا می خواهند مثل رضا پهلوی «رهبر و پدر فراگروهی» و بنابراین «فراقانونی و بی مرز» باشند، چه بدانند یا چه ندانند. چه بخواهند یا چه نخواهند. در عمل این خواهد بود و این ناشی از ساختار غلط روابط میان جامعه ی مدنی و رهبرانشان است. زیرا این ساختار و رابطه ی سنتی مرید/مرادی است. حتی انگاه آن را نونوار بکنید. اخر همین می شود که نفر بعدی و مُنجی بعدی بخواهد از پلکان هواپیما پایین بیاید و امت همیشه در صحنه برایش هورا بکشد. یا پس چه عجب که امثال این مُنجیان از همین حالا و در خارج از کشور «امر به معروف و نهی از منکر» می کند و گشت ارشاد راه انداخته اند.

یا فکر می کنید کانت یا لکان در باب مردمی مدرن و سلبریتی و با این همه تجربه در جهان خارج از کشور چه می گفتند که حال «اعتماد و وکالت خویش را به یک رهبر و پدر نو می دهند» و خیال می کنند کار مدرن انجام داده اند؟ ایا انها بقول گزاره ی مهم لکان نخواهند گفت که «گوینده ی سخن حقیقت پیام خویش را به شکل معکوس از گیرنده ی سخن می گیرد.».

اینکه انهایی که حال با شوق می خواهند به رضا پهلوی و به پدر نو اعتماد بکنند و به او «وکالت» بدهند، حال حقیقت پیامشان به این شکل بسوی انها برمی گردد که پدر نو به انها خواهد گفت:« کودکان من نگران نباشید من شما را به راه راست هدایت خواهم کرد و فردا دوباره بهشت برایتان می سازم» و شما خوشباورانه تن به آن می دهید و فردا به سلاخ خانه ی نویی فرستاده می شوید که با این وعده و وعید زمینه سازی شده است. زیرا شما نشان داده اید که فقط گوسفندی هستید که باید چه در عروسی و چه در عزا قربانی بشود و بنابراین به آنچه دست می یابید که می خواهید. بی انکه حتی ببینید که این شما بودید که حتی فیگوری مثل رضا پهلوی را خراب کردید و بدینوسیله که به او قدرتی و نقشی غیر مدرن دادید، بجای اینکه با نقش و خواستهای مدرنتان و در قالب احزاب مدرن کاری بکنید که او واقعا هرچه بیشتر یک سیاستمدار مدرن و مشروطه خواه بشود و انچه می تواند بشود. اینکه «از ماست که بر ماست». همانطور که در انقلاب بهمن و با پدر قبلی خمینی دیدیم و با راهی و ساختاری مشابه و وقتی او تبدیل به پدر جدید ملت شد و ما تبدیل به امت جدید همیشه در صحنه و گوسفندهای جدید شدیم.

باری انگار برخی از این ملت می خواهد گوسفند باقی بماند. اما ایا شما هم همینگونه هستید و می خواهید باشید؟ یا سرانجام «بیاد می اورید که کی هستید و از چه هفت خوانهای فردی و جمعی» عبور کرده اید. ایا سرانجام بیاد می اورید که کی هستید و تاریخ و غرور ملی و رنگارنگ و مدرنتان ر ابه یاد می اورید و اینگونه هرچه بیشتر نسل رنسانس و هزار فلاتش می شوید؟

آیا می توانید با لمس قدرت مدرن خویش و بسان ایرانی مدرن و متفاوت و یا بسان مهاجر چندفرهنگی به چنین حماقتهای هرچند هم با نیت خوب کسانی چون علی کریمی عزیز بخنددید و به ادمهای خوبی چون او بگویید که علی جان یادت نرود که می گویند «راه جهنم با حسن نیت مفروش است.» و داری زیادی کریم و دست و دلباز می شوی. تا بتوانی دوستانه با او به امثال او بگویی که دنبال پدر نو نگرد تا کودک نشوی و گوسفند قربانی فردا نشوی و بعد نگویی چرا اینطور شد، چون ما چیزی دیگر می خواستیم. نه شما همین را می خواستید، وقتی کودک می شوید و وکالت و کفالت می دهید. زیرا همیشه آن رخ می دهد که ساختار صحنه و دیسکورس صحنه می خواهد و می خواست. همانطور که تکامل فاجعه بار انقلاب بهمن دارای یک منطق درونی و ساختاری بود و هست. ازینرو هگل می گوید که «واقعیت عقلانی است و امر عقلانی امر واقعی است.».

زیرا بزعم گزاره ی مهم لکان: «مهم نیست که چه می گویی، بلکه در چه نقش و مقامی در ساختار حول محبوب گمشده مثل میل تحقق انقلاب کشورت سخن می گویی و عمل می کنی»: در نقش انسانی بزرگ و بالغ و رند و نظرباز و مدرن و یا در نقش کودک و امتی در نهایت خیالباف و ساده لوح و در جستجوی پدر و اربابی نو و در یک ساختار هیستریک. زیرا انچه فرد هیستریک می جوید چیزی جز یک ارباب و پدر نو نیست و بقول لکان به چیزی جز آن دست نمی یابد.

پس دمی مکث بکنید و ببینید که کی هستید و چه می خواهید و یا چرا اکنون دنبال پدری مهربان و دموکرات برای دوران گذار می گردید، بجای اینکه تبدیل به نسل رنسانس و سروران و زنان و مردان مدرنی بشوید که در گروهها و احزاب یا در نقش مستقل خویش با هم به وحدت در کثرت هویتی و ساختاری و حول شعار «دموکراسی خواهی و تحقق قانون اساسی مدرن» میرسند و اینگونه هژمونی بر روح و بدن جمعی ر ابدست می اورند و ذایقه ی نوین و رنگارنگ «زن/زندگی/آزادی» را تحقق می بخشند و با ورود رنگارنگی و خواستهای مدنی به ساختارهای سیاسی و اجتماعی خویش سرانجام هم زبان و ذایقه ی سیاه/سفیدی و مرید/مرادی را می شکنند و هم دیکتاتور را فرو می ریزند. دیکتاتوری که در این میان هر روز و هرچه بیشتر توخالی و مضحکتر و خنزرپنزری شده است. چون با ملتی مدرن و واحد و رنگارنگ روبرو هست که میداند «پدر خوب پدر مُرده، شاه و ولی فقیه مُرده و تبدیل شده به قانون شهروندی مدرن»است، خواه در شکل جمهوری مدرن یا مشروطه ی مدرن.

پایان

پانویس جستار اول: منطق و اتیک زندگی و تحول را در این نقطه نیز بخوبی می توان دید که بخشهای افراطی اپوزیسیون و خارج از کشوریها دقیقا همان کسانی هستند که این همه سال مثلا به مفهوم «هنرمند تبعیدی» چسبیدند و نمی دانستند خنده دار هست هنوز خودشان را هنرمند تبعیدی بنامند وقتی هر کدام یک پاسپورت اروپایی و امریکایی دارند و دو سه دهه اینجا زندگی می کنند. انها اما به این سنگر انقلابی احتیاج داشتند تا احساس بزرگی بکنند و نمی فهمیدند که بدینوسیله اما انها جنگ باطل قهرمان/دیکتاتور را ادامه می دهند و به حفظ دیکتاتور کمک می رسانند بجای اینکه قدرت مدرن بشوند و جنبش مدرن و سیاسی درست بکنند و با یکدیگر به وحدت در کثرت مدرن دست بیابند. بجای اینکه اینقدر در تفرقه و اختلاف با یکدیگر در خارج از کشور باشند. یا پس جای تعجب نیست که دقیقا هنرمند چپ گرا و با نگاهی افراطی چون دوست گرامی «مسعود نقره کار» از جمله کسانی بود که به این مفهوم هنرمند در تبعید خیلی می چسبید و می بالید و من سالها پیش این نظریه او را در متنی نقد کردم و خطایش را نشان دادم. اما انگار او نمی خواست از این تمتع و لذت قهرمان بودن بگذرد، پس چه عجب که باوجود قدرتهای مدرنش در لحظات احساسی و انقلابی یکدفعه رجعت به گذشته می کند و مثلا اکنون به دفاع از کمپین شرمساری می پردازد که همان گشت ارشاد چمهوری اسلامی به شکل نوینی است. من لینک مقاله ام در آن زمان و لینک مقاله ی اخیرم در باب کمپین و در نقد مقاله ی جدید او را در پایین می زنم. چون مقایسه این دو مقاله و دو زمان بار دیگر نشان می دهد که چرا زندگی انسانی دارای اتیک و اخلاق است و انکه چاه بکند در چاه می ماند و قدرتش را مسخ و ضعیف می کند. چون به مبانی مدرنیت وفادار نمی ماند و بناچار به خودش و به جنبش مدنی خیانت می کند. چه بخواهد و چه نخواهد.

مقاله ی «از هنرمند و روشنفکر تبعیدی تا مهاجر مدرن چندلایه!»

مقاله دوم:«چرا باید کمپین شرمساری را با نقد خندان و شکایت قانونی شرمسار و افشا بکنیم!»

نظرات

نظر (به‌وسیله فیس‌بوک)