مُعضل ملت و مردمی که مدت زیادی در بحران و کویر می زیید و مرتب شکست می خورد، این است که دچار سندروم یا نشانگی «درماندگی آموخته شده» می شود. یعنی در نهایت همیشه فکر می کند که تلاشش به ثمری نمی رسد و شکست می خورد و هیچ کنترلی بر سرنوشت فردی یا جمعی ندارد. یا از طرف دیگر دچار تئوری توطئه و مهندسی بودن همه چیز می شود و آنگاه ناخواسته به دیکتاتورش قدرتی خدایی و به سان «دانای کل» می بخشد که حتی در خوابش هم چنین قدرتی در خود نمی بیند. زیرا این دیکتاتور در عمل یک پیرمرد خنزرپنزری است. اینکه این ملت و اپوزیسیونش مثل ان فیگور کارتونی معروف مرتب می گوید که «من می دانم درست نمی شود.». یا از منظر روانکاوی ساختاری/پساختاری لکانی «موقعیت و جاگیری» او در حوادث و رخدادهای زندگی فردی و جمعیش بیشتر به حالت انسان وسواسی است که «باور دارد ارزویش محال و ناممکن است.» و بدبختی حقش است. یا اینکه مثل انسان هیستریک «از خودش تمنایی ندارد» و مرتب رنگ عوض می کند و همه چیز را حاضر است بفروشد تا به سودی برسد. یک بازاری دست دوم است که دروغ حقیقت اصلی او است و دست به طغیانهای از قبل محکوم به شکست می زند. زیرا ورشکستگی منظر و تمنایش را نمی خواهد ببیند و اینکه چگونه شکستش را بخاطر عادات فکری/ زبانی و بخاطر ذایقه ی نیمه مدرنش مرتب بازتولید می کند، زیرا اسیر زبان و تفکر و ذایقه ایی در نهایت آنتاگونیستی و سیاه/سفیدی است. به این خاطر این ملت و اپوزیسیون، با تمامی «برحق بودن خواستهای دموکراتیکش» و با انکه شرایط و دوران درستی و ضرورت این تحولات را مرتب نشان می دهد، مرتب شکست می خورند و با انکه هر بار بهای سنگین جدیدی می پردازند و به فاجعه نزدیکتر می شوند، اما در عمل هیچ چیز از جایش تکان نمی خورد و همه چیز مسدود و در دور باطل می ماند. یا بنابراین اول این ملت و اپوزیسیونش صبر ایوب نشان می دهد و به امید «منجی دروغینی» می نشیند و سپس صبرش لبریز می شود و به خیابان می ریزد، اتش می زند و بدست تمامیت خواهان حاکم سرکوب خونین می شود. یعنی دچار حالات افراط/تفریطی و محکوم به تکرار شکست و دور باطل خویش می شود و در حینی که چه اربابانش و چه خودش و چه دورانش هرچه بیشتر خنزرپنزری و از درون تهی و مضحک و محکوم به فروپاشی خطرناک می شوند. زیرا حاکمانش نیز مثل خودش دچار این «بن بست و درماندگی بنیادین» هستند و به این خاطر نمی توانند هیچ تغییر درست سیاسی/اجتماعی بوجود بیاورند. یا از ترس «هواپیمای خودی» را می زنند و هر بار بیشتر وعده ی دروغین می دهند و در عمل مثل انتخابات اخیر هرچه بیشتر پارانویید و انحصارطلب تر می شوند و هر کاندیدایی وعده هایی می دهد که از قبل می داند ناتوان از تحقق آنها هست. زیرا ته دلشان می دانند که ناتوان از عملند و گیر افتاده اند و تا بهای تغییر را نپردازند، هرچه بیشتر گیر می افتند و این کشور را به مرز نابودی نزدیکتر می کنند. بنابراین مشکل عدم رویارویی با دروغ و حماقت و درماندگی خویش یک معضل مشترک کل ساختار سیاسی/حکومتی و جمعی است، فقط بهایش برای ملت و اپوزیسیون بیشتر است که باید هم شکست و ناتوانی مشترک و هم خشونت و ناتوانی این حکومت تمامیت خواه را بچشد و دوطرفه یا چندطرفه زجر بکشد. زیرا حکومتش نمی خواهد بهای دست یابی به قدرت نو و دموکراتیک را بپردازد و از ولایت فقیه مسدودش بگذرد و خیال می کند می تواند اینگونه باز هم حکومت بکند. همانطور که این ملت و اپوزیسیونش نمی خواهد مُعضل خویش و منطق نهفته در بحران خویش را بفهمد. یعنی کوری خویش را نمی بیند و نمی پذیرد و بناچار «بینا» نمی شود، با انکه تاریخ بشری و اسطوره ی ادیپ به ما نشان می دهد که پیش شرط بلوغ نو همیشه اول این است که کوری و ضعفت را بپذیری و ببینی تا بتوانی از آن بگذری و ادیپ بینا بشوی و از بوف و تاریخ کور به تاریخ نوزایی و رنسانس نو تبدیل بشوی. زیرا پیش شرط این «بینایی و قدرت نوین رنسانس» این است که فرد یا جمع حاضر باشد ساختار مشکل و دور باطلش را ببیند، با حماقتها و دروغهایش روبرو بشود و حال بتواند با ذایقه و زبان نو مرتب در ساختار حوادث جا عوض بکند و امکانات نو بیابد تا به خواست و تمنای فردی و جمعی دست بیابد و دور باطل را به رنسانس و به سوژگی و قدرت نو تحول ببخشد و پوست بیاندازد. یا ازین ببعد یاد بگیرد که چرا هر تحولی ابتدا به شکل بحرانی با امکانات مختلف تحول یا خشونت و تکرار باطل می اید.

ازین منظر به تحولات سیاسی/ اجتماعی کشور ما و به طولانی شدن هرچه بیشتر انسداد جمعی بنگرید، می توانید این «درماندگی اموخته شده» را در کل جامعه و سیاست مشاهده بکنید. اینکه حالت ملت ما به حالت «سگ سلیگمانی» شده است که چون مرتب می بیند کنترلی بر زندگیش ندارد، حال اگر خوشبختی و غذایی هم به سراغش بیاید، اول به لرز می افتد و از ترس ادرار می کند. چون دجار «درماندگی اموخته شده» شده است. یا حالت اپوزیسیون و متفکران کوتاه قدش به حالت «انسان وسواسی یا هیستریک» است که یا باوری به تحول ندارند و یا فقط جیغ بنفش می کشند و بدنبال سیاست «هرچه بدتر بهتر» هستند تا به نظر اربابان قدرت خارجی خوش بیایند و کهتران خوبی برای آنها باشند و از لحاف ملانصرالدین سودی ببرند.

تنها راه مقابله با «درماندگی اموخته شده» و با این حالات وسواسی/هیستریک جمعی این است که سرانجام «منطق زمان تحول» و منطق نهفته در «دردها و زخم های فردی و جمعی» را بفهمی و اینکه چگونه مرتب با جاگیری غلط شکست و درماندگیت را بازتولید می کنی. اینکه ببینی چگونه با ترسها، باورها و عادات زبانی و فکری و رفتاریت «دور باطل و شکستت» را بازتولید می کنی. تا ببینی و لمس بکنی که تو و دورانت در کویر هستید و گرفتارید، چون زندگی و تحول منطق و قانون دارد. منطقش این است که تا حاضر به پرداخت بهای بلوغ نباشی و به «ذایقه و تاویل» نو و به جاگیری نمادین و زبان نو دست نیابی، محکوم به این هستی که در کویر بمانی و مرتب شکستی نو را تجربه بکنی. زیرا زبان و ذایقه ات، زبان و ذایقه ادم «بدبخت و درمانده ایی است که مرتب بدبختی و درماندگی» خویش را تکرار می کند. زیرا «جاگیریت» در حوادث به حالت انسان وسواسی/هیستریکی است که بناچار شکست و قربانی شدن خویش را بوجود می اورد. اینکه به دنیا و به حکومت هم فحش بدهی و انها را مقصر بخوانی، دردی ازت دوا نمی کند. چون از یاد می بری که اجازه داده ایی کودنهای خنزرپنزری و خشنی بر تو و بر ما حکومت بکنند و هر چهار سال یکبار انتخابات مسخره شان را تکرار بکنند و کار تو نیز این شده است که یا امیدی واهی به منجی دروغینی ببندی یا انتخابات انتصابی را رد و تحریم بکنی ولی باز هم در این بدبختی و درماندگی اموخته بمانی و در نهایت شکست بخوری. چون نمی توانی بهتر ببینی و بچشی و مرتب امکانات تحول را ببینی.

چون منطق زخمهایت را نمی بینی و اینکه زندگی اینقدر تکرار می کند تا یا تحول و رنسانس بوجود بیاید و یا رانش مرگ حاکم بشود و اینگونه انسداد به این شکل یا به آن شکل شکسته بشود. زیرا زندگی دشمن انسداد و تک رنگی است و یا از تک رنگی به چندرنگی دست می یابد و یا مثل یک سلول سرطانی همه ی تن و بدنه های سیاسی/اجتماعی را به شکل خویش در می اورد و می میرد. چون می بیند که جلوتر نمی رود. موضوع این است که چگونه با دست یابی به این «دانش رادیکال» و با قبول «کمبودها و تمناهایت»، با دیدن دروغها و خطاهایت بتوانی از دور باطل به تحول دورانی رنسانس دست بیابی، بدینوسیله که با اضافه کردن ذایقه و زبان و حالاتی نو به دور باطل بتوانی آن را بشکنی و دوباره همه چیز را تمنامند و چندنحوی و جاری بسازی.

پس یک بار هم شده به «منطق زخمها و دردهای فردی و مشترکمان» بنگر و «خرد بزرگ زندگی و ساحت نمادین» را بچش که در این تکرار باطل و بالاجبار نهفته است، تا بتوانی حال سرانجام ازاد و خندان بشوی و تن به «ذایقه و تاویل نو» بدهی، تا بتوانی در حوادث جاگیری مدرن بکنی و ببینی که چگونه هر رخدادی مثل همین انتخابات انتصابی مسخره با خویش امکانات و راههای نوینی را بوجود می اورد که اگر بکار ببری، آنگاه به رویای و ارزوی فردی و جمعی ات دست می یابی و بر «درماندگی و شکستت» چیره می شوی. زیرا زبان و ذایقه ات تغییر کرده است و «سرورانه و پیروزمندانه و خندان» شده است. یا انگاه می دانی که برای چیرگی بر این شکست مداوم نه تنها باید حماقت خنزرپنزری حاکمیت بلکه حماقت و کوری این اپوزیسیون عمدتا اصلاح طلب/ افراطی و با حالات وسواسی/ هیستریک را ببینی و از هر دو بگذری. زیرا انها دو روی یک سکه هستند و حامی یکدیگرند. اینکه بایستی با قبول منطق تحول و تمنا و زخمهایت به فلات و امکانی از منظر رنسانس مشترک حول «دموکراسی و سکولاریسم» و بسان ملتی واحد و رنگارنگ تبدیل بشوی. وگرنه راهی جز این نداری که باز درمانده و شکست خورده بشوی و درماندگی و شکست خوردگی فردی و جمعی بیافرینی. یا حتی وقتی خوشبختی و «الهه ی نیک بختی فورتونا» به تو چشمکی می زند و راهی نشان می دهد، آن را نبینی و بلرزی و از ترس جایت را تر بکنی، چون دارای « ویرتو یا قدرت فرزانه و رند نسل رنسانس» نیستی و جاگیریت در حوادث و زندگیت عمدتا به حالت جاگیری انسان درمانده و شکست خورده است. چون زبان و ذایقه ات اینگونه است.

زیرا همانطور که لودویگ ویتگنشتاین بزرگ می گوید« مرز زبان ما مرز جهان ما است.» و به این خاطر به قول او «جهان ادم خوشبخت متفاوت از جهان ادم بدبخت است.». زیرا زبان و ذایقه و جاگیریش در برابر حوداث و رخدادها متفاوت است و می داند که هر بحرانی با خویش شانس و امکاناتی به بار می اورد. اینکه پیش شرط هر تحولی حضور بحرانی و تولید نظرات و ذایقه های متفاوت است و اینکه بتوانی بحران را به سنگ پرش تحول فردی و جمعی خویش تبدیل بکنی.

باری، راز و راه موفقیت تو و ما از مسیر دیدار با «منطق شکست و دور باطل فردی و مشترک» می گذرد، تا اینگونه بتوانی و بتوانیم با ابراز و انتقال ذایقه و زبان نسل رنسانس و حول «دموکراسی و سکولاریسم» به این شرایط مسدود هرچه بیشتر این دور باطل را بشکنیم و تحول دورانی رنسانس را بوجود بیاوریم و اینگونه هرچه بیشتر از «جوجه اردک زشت» به « قوهای زیبا»ی نسل رنسانس تبدیل بشوید و بشویم. زیرا زندگی و ساحت نمادین دارای منطقی قوی و اجتناب ناپذیر است و احکام این منطق و قانون بر تن و روان فردی و جمعی ما نوشته می شود و بهایش را با خوشبختی نوین فردی یا جمعی یا با شکست نوین فردی و جمعی می پردازیم. بدینوسیله که یا در دور باطل می میریم و یا به پوست اندازی نو و رنسانس دست می یابیم، بدین وسیله که با اضافه کردن ذایقه و مباحث نو دور باطل را به تحول دورانی و به سوژگی نو تبدیل می سازیم، یا عادات و ساختار قدیمی را بازتولید می کنیم و دوباره قربانی می شویم. زیرا «زندگی بازگشت جاودانه ایی است که می خواهد تکرار بیافریند» و هر تحول فردی یا جمعی دارای منطقی قوی و بنیادین است، بی انکه آنچه می افریند، نهایی و ابدی باشد، تا بازی تحول و از نو نوشتن هیچگاه بازنماند. زیرا زندگی تمنامند است و مرتب می گوید «باز هم،یک بار دیگر»، تا این بار به شکل متفاوت و قویتری یک رخداد و تحول سیاسی/اجتماعی یا فردی را بیافریند و بر انسداد چیره بشود. مگر وقتی که جامعه و فرد حاضر به پرداخت بهای بلوغ و «کستراسیون نمادین» نباشد و باید بهای ترس و حماقتش را با «فالوس قتال» و تغییر خشن و فاجعه بار بپردازد. زیرا انکه سر می بُرد، سرش بریده می شود و انکه چاه می کند در چاه می ماند. ( برای توضیحات بیشتر در مورد منطق تحول از منظر لکانی به این مقاله از من با تیتر «لکان و تریلوژی زمان منطقی تحول! یا چرا ما نسل رنسانسیم» مراجعه بکنید. باری آنکه گوشی برای شنیدن دارد بشنود.

( برای دیدن مثال و امکانی از این امکانات نوینی که حتی از رخدادهای بد چون انتخاب رئیسی بوجود می اورد، به پانویس ذیل مراجعه بکنید، یا به مقاله ی قبلیم بنام «دندان لق ریاست رییس جمهور جدید ابراهیم رئیسی» مراجعه بکنید. اینکه حال با استفاده از نتایج مثبت «عدم مشارکت فعال، رندانه و طنزامیز» ملت ایران در انتخابات مضحک کنونی که نمونه ایی اولیه از این قدرت نو و متفاوت است، بتوانی فضاهای نوین تحول را ببینی که اکنون بازشده است و اینگونه تحول دموکراتیک کشورت و رنسانس مشترک را جلوتر ببری. زیرا زندگی و ساحت نمادین همینکه دری را می بندد، در ازایش دو در دیگر می گشاید.).

پانویس: فقط یک نمونه را بیان می کنم تا ببینید که مشکل ما کمبود امکانات نیست بلکه ناتوانی بخش عمده ی اپوزیسیون اصلاح طلب/ افراطی در استفاده از امکانات است. اینکه حکایت سیب سرخ و ادم چلاق است و اینکه جاگیری انها مثل عکس دوم به حالت گوسفندی است که یا به یک منجی دروغین رای می دهد یا فقط مخالفت می کند و رای نمی دهد اما نمی بیند که در هر دو حالت در فیگور گوسفند و قربانی در رخدادها حضور دارد و بناچار همیشه شکست می خورد و قربانی گرگها می شود. زیرا بنا به امار رسمی همین انتخابات تقریبا کمتر از نصف جمعیت رای دهنده در انتخابات شرکت کرده اند و چهار پنح میلیون هم رای باطله داده اند. یعنی شما با یک قدرت پتانسیل معترض شصت درصدی روبرو هستید که از این انتخابات و شرایط ناراضی و ناراحتند و حتی برخی اصلاح طلبان و حذفیان حکومتی بشدت ناراحتند و گسست درونی حکومت بیشتر شده است. حال یک نیروی قوی می داند که چگونه باید این قدرت پتانسیل را با شعارهای درست هرچه بیشتر به قدرت مادی حرکت تبدیل بکند، وحدت در کثرت عملی بوجود بیاورد و از جوانب مختلف و با اعتراضات مدنی مختلف و کم هزینه حکومت را زیر فشار بگذارد و کاری بکند که دولت کنونی هرچه بیشتر از همین حالا زیر فشار داخلی و خارجی قرار بگیرد، بشرطی که اپوزیسیون هم با هم همکاری بکند (مثلا کافی است که یکی از رسانه های معتبر ایرانی الان یک نظرسنجی جمعی برای این بخش حذف شده بگذارد که در آن می توانند به کاندید مورد علاقه ی خویش رای بدهند یا میان حکومت با ولایت فقیه یا بدون ولایت فقیه و دمکرات رای بدهند و بشرطی که همه در آن شرکت بکنند و یکی نگوید این مال سلطنت طلبها یا جمهوری خواهان و غیره است.). جدا از اینکه در این موقعیت بایستی نیروهای مختلف جنبش مدرن چون خواستهای برحق زنان یا خواستهای اقتصادی مردم و طبقات زیرفشار یا خواستهای دیگر جنسی و جنسیتی یا قومی هرچه بیشتر بیان بشود و حکومت را زیر فشار بگذار و به هم پیوند و گره بخورند. انگاه خواهید دید که چگونه شرایط هرچه بیشتر امکانات نو بوجود می اورد. اما شما در این اپوزیسیون عمدتا چلاق می توانید چندتا قدرت خوب نشان بدهید که قادرند اینگونه مدرن ببیند و راهها را بیابد و راه بگشاید. بجای اینکه به فکر لحاف ملانصرالدین خویش باشد. مشکل ما این کوری و ناتوانی جمعی است و وقتی که جلوی چشممان مرتب امکانات نوین بوجود می اید و نمی بینیم و تازه خیال می کنیم که خیلی می بینیم و می دانیم. این هم بخش خنده دار موضوع است که اما منطقی درونی دارد.

پانویس ۲: «درماندگی اموخته شده» اصطلاحی از روانشناس امریکایی «مارتین سلیگمان» است که استفاده ی کاربردی فراوانی در روان درمانی رفتارگرایانه و در بیماریهایی چون افسردگی و غیره دارد. البته من نظریه رفتارگرایانه ی او را در متنم با نظریه متفاوت روانکاوی لکان پیوندی نو می زنم تا بتوان بهتر ساختار این درماندگی فردی یا جمعی را فهمید و نیز زیرمتن ساختاری/ تمنامندانه یا وسواسی/هیستریک آن را به شکل ملموس و کاربردی درک کرد. برای توضیحات بیشتر در مورد راههای عملی و رادیکال شکاندن دور باطل فردی و جمعی به این مقاله از من با تیتر «سه جستار در باب روانکاوی تکرار و دور باطل! از دور باطل به رنسانس دورانی» مراجعه بکنید.

نظرات

نظر (به‌وسیله فیس‌بوک)