دو جستار چالشی ذیل می خواهند اهمیت چالش و اعتراض مدرن، از نقد مدرن و خندان تا شکایت مدنی یا قانونی علیه «کمپین شرمساری» و شیوه های سنتی و حزب اللهی آنها را نشان بدهند. در نقد اول به موضوع جدید شکایت خانم بیتا دریاباری و همسرش هنرمند معروف «شاهکار بینش پژوه» از کمپین شرمساری می پردازد و اینکه چرا سام رجبی و همپالکی هایشان ترسیده اند و همزمان هرچه بیشتر راز سنتی و هیستریک خویش و این گشت ارشاد خارج از کشوری را نمایان می سازند. گشت ارشادی بنام «کمپین شرمساری» که توسط مسیح علینژاد و به همراهی حزب الله ایها و شعبان بی مخ های جدیدی چون سام رجبی و غیره راه افتاده است. گشت ارشادی با زبانی سیاه/سفیدی و خشن که در حال مسموم کردن فضای خارج از کشور و تولید تفرقه میان رنگهای مختلف این جنبش رنگارنگ است. جستار دوم از سوی دیگر خطای کسانی چون «مسعود نقره کار» و دوستان دیگر را نمایان می سازد که بخاطر باقیمانده های رگه های چپ سنتی و علاقه شان به «دادگاه های انقلابی و صحرایی» به دفاع از شیوه ی غلط و خطرناک مبارزه ی هیستریک آنها می پردازند و در این مبان مباحث مهم مدرن مثل «شرم و شرمساری از کار خطای خویش» و تفاوت بنیادینش با «شرمسار کردن دیگران و از موضع بالا و ولی فقیه» را نفی و مسخ می کنند.

خوشبختانه منتقدان مختلف و خوب دیگری از جمله رضا علامه زاده تا هادی خرسندی و اکبر کرمی و غیره به نقد این گشت ارشاد در خارج از کشور و خطرش پرداخته اند (به لینک مطاب آنها در پایان نقد مراجعه بکنید). یا همانزمان که به خاطر جنجال دعوای میان سام رجبی و پرویز پرستویی همه درباره اش صحبت می کردند و خیلی ها نیز بخاطر خطاهای پرویز پرستویی در دفاعش از سلیمانی این حرکت را برحق می دانستند، من در مقاله ایی راز سنتی و گشت ارشادی این حرکت را باز و تشریح کردم و خطرش را مطرح کردم. خوشحالم که حال منتقدان بیشتری به خطر این موضوع می پردازند. به این خاطر باید اکنون هرچه بیشتر آن را زیر سوال ببریم و خطرشان را نشان بدهیم. زیرا ما نمی توانیم بر جمهوری اسلامی در داخل کشور چیره بشویم، بی انکه بر طرفداران همان ذایقه و زبان در جنبش مدنی ما چیره نشویم. زیرا در هر جنبشی هم نیروی رو به جلو و برای تولید رنسانس نو وجود دارد و هم نیروی خواهان بازگشت به عقب و گرفتار در زبان و ذایقه سیاه/سفیدی و خیر/شری که دور باطل جدیدی از مسیر جدال ناموسی و انتاگونیستی قهرمان/دیکتاتور را می افرینند و نمی خواهند ببینند که انها بشخصه فرزندان همان پدر جبار و تکرار او به شیوه ی نو هستند. اینکه نمی خواهند ببینند که انها یک سیستم کنترل و بازتولید دیسکورس دیکتاتوری هستند و ما این خویشاوندی بنیادین آنها را در لحن و کلام افراطی و هیستریک و معرکه گیرانه کسانی چون مسیح علینژاد و سام رجبی و امثالهم می بینیم. یا به این خاطر برای انها نیز مهم نیست که این جنبش چقدر تلفات بدهد بلکه برایشان فقط تحقق ارزوی خویش و سقوط حکومت و روی کارامدن خودشان مهم است. ازینرو طرفدار شعار «هرچه بدتر بهتر» هستند و حتی از حمله ی نظامی به ایران دفاع می کنند. یا بجای تحریم هدفمند از تحریم کامل و صددرصدی و نفی هر گونه مذاکره دول مدرن با جمهوری اسلامی دفاع می کنند. یعنی دقیقا مثل جمهوری اسلامی حس و عمل می کنند.. زیرا جدال اصلی جدال میان دو ذایقه و زبان است. جدال میان زبان و ذایقه ی مدرن و رنگارنگ با زبان و ذایقه دیکتاتورمنش و سیاه/سفیدی است.

چرا باید «کمپین شرمساری» را با نقد خندان و شکایت قانونی شرمسار و افشا بکنیم!

داریوش برادری، کارشناس ارشد روانشناسی/ روان درمانگر

جستار اول:

کمپین شرمساری و شعبان بی مخ های جدید را شرمسار بکنیم، انهم از راه قانونی و با نقد خندان مدرن!

سرانجام در کنار نقدها و اعتراضهای منتقدان مختلف از هادی خرسندی تا من و اکبر کرمی و دیگران به گشت ارشاد جدید خارج از کشور به نام «کمپین شرمساری» و با زبان و کلامی فحاشانه و در نقش قاضی القضات اسلامی، حال خانم بیتا دریاباری و همسرش هنرمند معروف «شاهکار بینش پژوه» شکایتی رسمی علیه انها به دادگاه برده اند. اینها هم ترسیده اند و سام رجبی و همپالکی خنده دارش با انتشار ویدیویی در اینستاگرام و در صحفه ی رجبی از دست اینها به مردم شکایت کرده اند. در عین حال در این ویدیو دقیقا مثل مذهبی ها و حزب اللهی ها مظلوم نمایی می کنند و دست گدایی به سمت مردم دراز کرده اند که به ما کمک مالی بکنید تا وکیل بگیریم. یا سعی می کنند مودبانه حرف بزنند و بگویند که انها فقط پرسش گری مدرن می کنند و جنجال نمی کنند. یا انگار که انها برای این اعمال و جنجالهای سنتی شان هیچ سودی نمی برند. (مثلا باید از آنها سوال کرد که ایا این خبر ذیل واقعا راست است که انها برای هر ویدیو کمپین شرمساری از مسیح علینژاد چهارصد دلار می گیرند؟)

همیشه در کنار نقد مدرن اقدام قانونی و مدنی در جامعه ی شهروند مهم است، تا دست قانون شکنان و این عوامل جمهوری اسلامی و حافظانشان در جنبش مدنی نو رو بشود. خنده دار این است که این احمقها فکر می کنند انها دشمن اصلی جمهوری اسلامی هستند و نمی بینند وقتی در نقش ولی فقیه و معصوم جلوی دیگران را در خیابان می گیرند و از موضع از بالا به پایین آنها را سین جین و ارشاد می کنند، انگاه تبلور واقعی جمهوری اسلامی و ادامه ی ان هستند. فرزندان اصلی جمهوری اصلی در جنبش مدنی و خطر این جنبش هستند و انچه این جنبش را می تواند وادار به دور باطل کند. زیرا هر جنبشی در خویش هم نیروی تحول به جلو و هم نیروی بازگشت به عقب دارد و اینجا جدال اصلی میان رنسانس و دور باطل رخ می دهد.

زیرا تحول بنیادین وقتی صورت می گیرد که هم قانون دموکراسی و شهروندی حاکم بشود و هم زبان و ذایقه ی تو دنیوی و رنگارنگ بشود و نه انکه زبان و عملت سیاه/سفیدی و از منظر صاحب حقیقت و نماینده ی حقیقت مطلق باشد و بخواهد دیگران را شرمسار و ارشاد بکند و در خیابانهای نیویورک و اروپا «امر به معروف و نهی از منکر» راه بیاندازد. یا در فرانکفورت به اسم جان باختگان به دیسکوی ایرانی شب کریسمس حمله بکنند و فریاد بزنند که «مگر انها برای ازادی شما مُردند تا شما بیشرفها برقصید». کلمات و نگاهی کین توزانه و خشن و تک صدایی که همان کلمات و نگاه حزب الله ایها و گشت ارشاد از اول انقلاب تا اکنون بوده است و اینکه به اسم انقلاب و شهدا هر گونه رنگارنگی و تفاوت و شادی را بکُشند و فرهنگ شهید پرستی و تعزیه را راه بیاندازند. شیوه هایی که همه در پی نفی رنگارنگی و برای «شبیه سازی» و وحدت همه تحت نام و کلامی جباری مثل خمینی بوده و هستند. شیوه ایی دیکتاتورمنشانه که شکل گسترده و تراوماتیک آن گشت ارشاد و ولایت فقیه بود و هست و شکل هولناکش «تواب سازی یا کلون زنی هولناک» به شیوه ی جمهوری اسلامی بود. هرگونه دفاع از کمپین خطرناک شرمساری در واقع دفاع از گشت ارشاد تا تواب سازی و همه ی اعمال هولناک دیگر جمهوری اسلامی است و نافی تحول مدرن و مدنی ما هست.

پس اینها را با خنده و روشهای مدرن چون به دادگاه کشیدن آنها و نقد انها و طرفدارانشان هر چه بیشتر شرمسار بکنیم و مضحک بودنشان را نشان بدهیم. چون هر چه بیشتر آنها را زیر فشار «نقد و قدرت مدرن» بگذاری، بیشتر لعاب مدرنشان کنار می رود و شعبان بی مخها و فاطی کماندوها و زبان هیستریک و سیاه/سفیدی انها مثل پدران جبارشان بیرون می زند و خودشان را لو می دهند. زیرا مسیح علینژاد و سام رجبی و امثالهم فرزندان همین حکومت و هم زبان و گفتار سیاه/سفیدی هستند و در نهایت چیزی جز یک ارباب و پدر نو نمی خواهند و اکنون بندگان نظرات اربابان پوپولیستی در جهان مدرن و از جمله اسراییل و جمهوری خواهان افراطی چون ترامپ و غیره شده اند.

ازینرو انها نمی فهمند که وقتی حتی به «نایاک» حمله بکنی، به جای انکه انها را نقد بکنی و به چالش مدرن بکشی، در نهایت به نفع انها عمل کرده ایی. یا وقتی حتی به ادمها و هنرمندان مدرن کشورت چون اسفندیار منفردزاده و گوگوش و شاهکار بینش پژوه و غیره حمله می کنید و نشان می دهند موضوع انها جمهوری اسلامی نیست. زیرا «هجوم و حمله» به نظر متفاوت یا حتی ارتجاعی، بشخصه عملی ارتجاعی و نفی جامعه ی مدنی و مدرن است. چه برسد که حتی به رنگهای متفاوتت حمله بکنی و نپذیری که هر ادم و هنرمندی دارای قدرت و ضعفهای خویش است، مثل تو و من . پس باید پرسشگری همراه با احترام و نقد انجام داد و نه انکه هجوم برد و سعی در شانتاژ و شرمسارکردن آنها در خیابان کرد. این روش دیکتاتورمنشانه و از شیوه های هر حکومت و جنبش دیکتاتورمنشانه و تک صدایی است. به این خاطر مطمئن باشید که فردا به شما حمله خواهند کرد اگر این وضعیت ادامه بیابد، همانطور که در روند جمهوری اسلامی رخ داد. زیرا اعضای کمپین شرمساری و گشت ارشاد جدید در خارج از کشور در نقش حزب اللهی و گشت ارشاد فرو رفته اند و مرتب از این نقش از موضع برتر و انقلابی بیشتر حس قدرت و لذت می برند و خشن تر و بی شرمتر می شوند. همانطور که حزب الله ایها اینگونه کم کم رشد کردند و قدرت حاکم و خطرناک شدند. کافیست که به ویدئوهای خودشان نگاه بکنید و اینکه چقدر در سخن و عملشان هرچه بیشرمتر و بدون حفظ و رعایت قواعد مدرن پرسش و پاسخ می شوند و اینکه تمام وقت سعی می کنند معرکه راه بیاندازند و طرف مقابل را تحریک به حرکت عصبی بکنند. همان کاری که برای مثال سام رجبی با پرویز پرستویی یا با اسفندیار منفردزاه انجام داد و جنجال به پا کرد. انتقاد مدرن و رادیکال نقطه ی مقابل شرمسارکردن و حمله و هجوم هیستریک و برای تولید جنگ خیر/شری و معرکه گیرانه است.

همانطور که اینها نمی فهمند چرا دولت امریکا و جناحهای مختلف جمهوری خواه یا دموکراتش هم به مسیح علینژاد حال می دهد و هم به نایاک. چون برای انها اینها هر دو در نهایت مُهره هایی هستند برای زیر فشار گذاشتن یا مذاکره با جمهوری اسلامی و امتیازگرفتن از آنها در خدمت خواست و علایق خویش در منطقه و جهان. اینکه نمی فهمند انها ابزار و مُهره هایی بیش نیستند و بندگانی که حتی نمی دانند سیاست ورزی و لابی گری مدرن قوی چیست. به این خاطر زمانی که امریکا بخواهد فشار بر ایران وارد بکند مثلا به مسیح علینژاد و زلنسکی همزمان جایزه می دهد و حال که کمیته حقیقت یاب قرار است به ایران برود، شایعه شده است که از اعضای نایاک در آن هستند.

زیرا انکه در نقش «ولی فقیه و نماینده شهدا و حقیقت» رفت، دجار یک «کوری بنیادین و خودشیفتگانه» می شود. به این خاطر خویش را برحق و معصوم می پندارد و نمی تواند خودانتقادی بیاندیشد و پرسش بیافریند و حاضر به دیالوگ باشد. زیرا موضوعش معرکه گیری و ترساندن و شرمسار کردن تفاوتها است تا همه به شکل او در بیایند و سربازان ارباب جدیدش بشوند که همان دیکتاتور بعدی در دور باطل «بوف کور» ایرانی است.

ازینرو سام رجبی و همپالکی هایش تکرار شعبان بی مخ های جدید دوران کودتای علیه مصدق و تکرار حزب الله ایهای دوران انقلاب بهمن و گشت ارشاد این دوران فاجعه بار هستند. تکراری که عملا مضحک است. زیرا بقول مارکس «حوادث تاریخی به قول هگل دو بار تکرار می شوند، اما فراموش کرد که بگوید یک بار به شکل تراژیک و یک بار به شکل مسخره» ی کسانی چون مسیح علینژاد و سام رجبی و طرفدارانشان و حتی در میان برخی روشنفکران چپ که هنور رگه های سنتی خویش را حفظ کرده اند و با دفاع از آنها ابروی نقد مدرن را می برند و محتوای سبز و سنتی خویش را زیر لعاب مدرن نشان می دهند.

یا مثلا خنده تان نمی گیرد که در عکس ذیل می بینید که مسیح علینژاد و سام رجبی با هم و از موضع حق بجانب و معصومانه و پاک می گویند که تا «به حکومت وصل نباشی اجازه ی بالارفتن نمی دهند.» و یادش می رود که خودش جزوی خبرنگاران خاص و ویژه بود و اجازه داشت به مجلس رفت و امد بکند و با «ایت الله خاتمی» خوش و بش می کرد. چرا اینها یادش رفته است؟ چون می خواهد در نقش معصوم هیستریک و پاک نوحه خوانی و معرکه گیری بکند. تا ازینراه قدرت و توجه بگیرد و درامد خوبی داشته باشد، مثل کی؟ مثل پدران خنزرپنزری شان در حکومت. زیرا پدر خنزرپنزری و راوی مالیخولیایی و لکاته هیستریک هر سه اجزای همپیوند یک مثلت ادیپالی و محکوم به دور باطل هستند و انها تکرار یکدیگر و گذشته و اینده یکدیگر هستند.

ازینرو پیش شرط اخلاقی مدرن شدن این است که نه تنها خطاهای حریف و رقیبت بلکه خطاهای خویش را هم ببینی تا انگاه بتوانی انتقاد رادیکال و ساختارشکن بکنی و نه انکه دور باطل ظالم/مظلومی را تکرار بکنی. زیرا بقول مسیح:«اینجا کسی اولین سنگ را بیاندازد که خودش مرتکب هیچ خطایی نشده است.». زیرا پیش شرط مدرن بودن فردی و جمعی این است که بپذیریم هیچکس معصوم و بیگناه و یا دانای کل و صاحب حقیقت نهایی نیست و ازین منظر پرسش بیافرینیم و تفاوت خطای هولناک شکنجه گر یا قاتل با خطای قربانی را ببینیم و اینکه چرا اولی باید در دادگاه جواب جنایت خویش را بدهد و با انکه هیچکس معصوم و بیگناه نیست. زیرا حتی وقتی حکومتی جبار اینهمه سال ادامه دارد، در تداومش مردم و اپوزیسیونی شریک هست که نتوانسته است از ذایقه و زبان سیاه/سفیدی بگذرد و هر چه بیشتر دنیوی و رنگارنگ بشود و به این خاطر تا کنون دور باطل انجام داده است و حال برای اولین بار می تواند تحول بیابد و پوست بیاندازد. چون هرچه بیشتر مدنی و رنگارنگ شده است و از نقش ولی فقیه و ار روابط مرید/مرادی عبور کرده است. پس باید اخرین بازمانده های این زبان و ذایقه ی هولناک در جنبش و فیگورهایشان چون اینها را دور بیاندازیم و پوست اندازای نهایی به عنوان جنبش مدرن و جامعه ی مدنی بکنیم تا انگاه دیکتاتور نیز محکوم به رفتن نهایی بشود. زیرا جایی که ملتی واحد و رنگارنگ و با قبول دموکراسی و حقوق مدنی حضور بیابد، انگاه دیکتاتور محکوم به فرار است. زیرا دیکتاتور برای حفظ خویش احتیاج به فضای سیاه/سفید و قطب متقابلش یعنی امت و فرزندان خنزرپنزریش در اپوزیسیون چون لکاته هیستریک و راوی مالیخولیایی احتیاج دارد. همانطور که «بوف کور» هدایت این سناریوی دور باطل ما را به شکل هنری نمایان ساخت و همانطور که تاریخ معاصر و فاجعه بار ما مرتب آن را نمایان ساخته و نمایان می سازد.

پس این گشت ارشاد در پی شرمساری را با خنده و دادگاه مدرن شرمسار بکنیم و بدینوسیله اینه ایی جلویشان بگذاریم تا قیافه ی حقیقی خویش را در آن ببیند. اینکه بقول نبچه:« تنها انکه نیش می خورد، نیش می زند.». تنها انکه خدایی شرمسارکننده و تقدس گرا در خویش دارد، شروع به شرمسارکردن دیگران می کند و خویش را معصوم و بیگناه می پندارد.

جستار دوم:

آیا مسعود نقره کار و همه حامیان «کمپین شرمساری» نباید شرمسار از خطا و حماقت خویش بشوند و اینکه چه چیزی عامل آن شد که حامی گشت ارشاد در خارج از کشور بشوند؟

مشکل این نقد دوست گرامی و توانا «مسعود نقره کار» بر بحث شرم و شرمساری این است که او خوب می داند شرم و شرمساری احساسات و رفتارهایی کاملا انسانی هستند و حکایت از خردمندی و تمنامندی انسانی می کنند، اما جرات نمی کند با بیشرمی نهفته در «کمپین شرمساری» و در شرمسار کردن دیگران و با شرمساری محافظه کارانه و دورویانه نهفته در متن خویش روبرو بشود. ازینرو خواندن این دفاعیه ی او در باب «کمپین شرمساری» دردناک و تاسف بار است و اینکه برای عمل نادرستش مجبور می شود حتی منظر اولیه درستش در متن حول بحث و مفاهیم شرم و شرمساری را مسخ و قربانی بکند. زیرا وقتی راهی خطا می روی و از حقیقت آشکار حذر می کنی، آنگاه بهایش را همان لحظه می چشی و بدینوسیله که در متن و سخنت یک کوری دردناک و همزمان مضحک موج می زند و حقیقت متن و نگاهت با «سوتی ها»ی نظری و کلامی برملا می شود و به حالت خانه ایی که از پایه کج بنا شده است. زیرا زندگی زبانمند بشری و ضمیر نااگاه زبانمند بشری بقول لکان به حالت «اتیکال یا اخلاقمند است و نه به حال اونتیک یا هستی شناسانه.

ما شرم می کنیم چون با فقدان و کمبود و خطای خویش و میل «قتل پدر و عبور از قانون» روبرو می شویم و یا با ان تمتع خودشیفتگانه ایی که باید از آن باید بگذریم. ازینرو شرم و شرمساری به قول او انسان سازند. یا بقول مارکس جوان «شرم» محل ظهور «خردمندی» است و شرم زمانی بروز می کند که انسان یا آدم و حوا بنا به اسطوره ی افرینش با «خوردن سیب دانایی» بر خود اگاه می شوند و شرم می کنند. یا به زعم لکان و روانکاوی، لحظه ی شرم، چون لحظه ی دانا شدن و شرمگین شدن ادم و حوا، لحظه ی حس «تمنامندی و فقدان خویش و دیگری» است. زیرا ادم و حوا شرمگین می شوند و آلت تناسلی خویش را با برگ انجیزی می پوشانند، تا چیزی و فقدانی را پنهان بکنند که ندارند و نه آنچه را که دارند. زیرا با فقدان و کمبودشان روبرو می شوند، یعنی انچه که میل دارند به دیگری و به معشوق نشان بدهند و ندارند. یا شرم می کنند و از شرم سرخ می شوند چون با انچه روبرو می شوند که تمنا می کنند و محبوب گمشده شان است. تمنا و محبوب گمشده ایی که همان دیگری و معشوق و عشق و میل وصالش با او می باشد. ازینرو نیز حس شرم نه تنها با خرد بلکه با شور عشق و از طرف دیگر با «دیدار و رویارویی با دیگری» و با دیدن و لمس دیگری در پیوند است. شرم نماد ارتباط با دیگری و غیر است و نماد جرات مواجهه شدن با تمنا و کمبود خویش و دیگری است. ازینرو شرم تحول افرین است. ازینرو ما در حین دیدن آنکه عاشقش هستیم، هم خوشحال می شویم و هم از شرم سرخ می شویم. چون حس می کنیم چه چیزهایی می خواهیم و یا می تواند رخ بدهد و ما را لبریز از عشق و لدت بکند.

همانطور که ما انسانها از دیدن خطای خویش و قانون شکنی خویش در دوستی و عشق شرمگین و شرمسار می شویم و مجبور می شویم با فقدان و خطای خویش دیدار بکنیم، با کوری خویش دیدار بکنیم تا به بلوغ و بینایی نو دست بیابیم. یا ازینرو در لحظه ی شرم ما در اوج ارتباط پارادوکس و همراه با علاقه و نقد با دیگری و یا با یار و معشوق و رقیب هستیم. در حال «رویارویی نمادین و پارادوکس با دیگری و غیر» هستیم، اما در حالت «خجالت اخلاقی» ما در حال نفی ارتباط و دیدار با دیگری هستیم. به این خاطر چشم در چشم دیگری و یار و محبوب گمشده نمی دوزیم، بلکه از خجالت به پایین می نگریم و در حینی که در درونمان بی شرمانه و هیز بدنبال دیدن لخت و بی مرز دیگری هستیم. ازینرو خجالت اخلاقی روی دیگرش هیزی و بی شرمی است. یا از اینرو حکومت اخلاقی و مذهبی چون حکومت اسلامی که بر اهمیت عفاف و پاکی و خجالت تاکید می کند، بشخصه از طرف دیگر بشدت هیز و بی شرم است و هر گشت ارشاد و هر نهاد امر به معروف و نهی از منکرش که برای شرمساز کردن مومنان و شهروندان از امیال و خواستهای انسانی خویش است، بشخصه مالامال از ناپاکی و بی شرمی و هیزی است.

معضل متن و نگاه مسعود نقره کار به بحث شرم و شرمساری، اما اینجاست که در این متن او از شرم و اهمیت شرم به دفاع از «کمپین شرمسازی» می رسد و این دو امر متفاوت و در واقع متضاد را با هم یکی می سازد. زیرا شرم امری انسانی و بس انسانی است اما شرمسارکردن دیگران، چه توسط حکومت جمهوری اسلامی و گشت ارشادش، چه توسط کسانی از جنس لومپن های نوینی چون سام رجبی و نیروهای هیستریک نوینی چونی مسیح علینژاد و آنهم در خیابانهای نیویورک و امریکا و اروپا، عملی ارتجاعی، فاجعه بار، ضد انسانی و زشت و بغایت استبدادی است.

زیرا انکه شرم می کند، در حال دیدار تمنامند با خویش و دیگری است و ضعفها و خطاهای خویش و دیگری را می بیند و اینکه هیچکس بی خطا نیست. اما آنکه «شرمسار» می کند، خویش را در مقام امر «پاک و معصوم» چون ولی فقیه و گشت اردشادش و یا چون معصومه قمی کلاه قدیمی و مسیح علینژاد جدید و با شعبان بی مخ های جدیدش چون سام رجبی می بیند و بناچار فاجعه و ستم و سنت گرایی زشت می افریند. زیرا اینجا موضوع شرم انسانی و نمادین در میان نیست، بلکه اینکه کسانی خویش را معصوم و پاک می دانند و در نقش «امر به معروف و نهی از منکر» و ولی فقیه نو حال به معرکه گیری و «شرمسارکردن» دیگری و محاکمه ی دیگری در خیابان و در ملاء عام دست می زنند. یعنی آنها در پی یک تمتع و لذت مطلق گرایانه و در نقش حاکم و قاضی پاک هستند و از این امر خویش و در ملاء عام در حال لذت و تمتعی به غایت وویریستی و اکسهیبیسیونیستی یا خودنمایانه هستند. پس عجیب نیست که چه گشت ارشاد در درون ایران و چه کمپین شرمساری امسال مسیح علینژاد و سام رجبی زبان و کلامشان بشدت خودشیفتگانه، خشن و هرزه است و به خودشان اجازه ی هر توهینی به دیگران را می دهند و از یاد می برند که یک قانون اولیه و اصلی «اتیک و اخلاق مدرن» دقیقا این کلام مسیح است که «اولین سنگ را کسی بیاندازد که خودش مرتکب هیچ گناهی نشده باشد». دوم اینکه یک پایه و اساس دیگر «قانون نمادین و یا مدرن» این است که هر ادم و شهروندی باید بپذیرد که هیچکسی اینجا و در جامعه بدون عیب و یا در نقش معصوم و قاضی القضات نیست و حتی هر مامور دولتی نیز باید همیشه حریم و مرز دیگری و حتی متهم را حفظ بکند و انهم در چهارچوب یک وضعیت قانونی و قضایی. نه آنکه در ملاء عام و در نقش گشت ارشاد حکومتی، یا در خارج از کشور و بدتر در نقش خشن شعبان بی مخ و فاطی کماندو، و بسان نماینده ی «امر به معروف و نهی از منکر» ظاهر بشود.

یا اگر دیسکورس «ارباب/ بنده ی» هگلی را به سان پایه و اصل روابط اجتماعی و مراوده ی انسانی بنگریم، آنگونه که هست، آنگاه می بینیم که فرد و یا ساختار «شرمسارکننده» در نقش اربابی مطلق گرا قرار می گیرد و بنده در نقش کهتری خاطی و گناهکار قرار دارد و نوع رابطه به حالت یک رابطه ی پیشامدرن و دیکتاتورمنشانه است. چون در دیسکورس مدرن انگاه چه ارباب و چه بنده متوجه نیازشان به یکدیگر و نیازشان به تایید یکدیگر می شوند تا خویش را بشناسند و اینگونه روابط مدنی و متقابل دولت/ جامعه و انسان با انسان شکل می گیرد. اما در رابطه ی «شرمسارانه و ارشادگونه» یک گشت ارشاد داخل کشور و یا نمونه اش در خارج مثل «کمپین شرمساری» با خاطیان، یک طرف معصوم و پاکی مطلق است و طرف دیگر تبلور گناه و خطا و گناهاکاری. ازینرو این رابطه یک رابطه ی دیکتاتورمنشانه ی ارباب/رعیتی و با گرایشات و تمتع های سادومازوخیستی و هیستریک است. ازینرو هر گشت ارشادی تا عمق وجودش بشدت منحرف و دچار هیزی و بی شرمی است و به مرز و حریم خصوصی دیگری توجهی ندارد. یا براحتی مرزهای خصوصی و مدنی را برای دست یابی به تمتع های کور و خشن و منحرفانه و هیزش زیر پا می گذارد. زیرا فقط به خودش و برحق بودنش فکر می کند. و باور دارد.

ما حضور این ساختار «ارباب/ بنده ایی» دیکتاتورمنشانه و پیشامدرن در «کُنش شرمسار کردن» را از جمله در عکس بالا از خود مسعود نقره کار و در بالای متنش می بینم. یعنی او حتی منظور عکس خودش را درست متوجه نمی شود و اینکه چرا آن انگشت « در نقش شماتت گر» اینقدر بزرگ و هولناک شده است و به سمت دیگری مثل تپانچه ایی نشانه رفته است و چرا دیگری و مجرم اینقدر کوچک و حقیرشده در عکس است. یا جرا این صحنه ی مورد علاقه ی او و این «شرمسارکردن مورد پسند» او اینقدر خشن و کوبنده است و در دیگری بناچار فقط ترس و تراوما ایجاد می کند و نه شرم واقعی و انسانی. یا چرا چنین شرمساری حتی تاثیر تربیتی ندارد و برعکس یک رفتار به غایت سنتی و طلبکارانه و از موضع ولی فقیه و صاحب حقیقت مطلق است و برای نفی و سرکوب استقلال کودک و دیگری یا دگراندیش است.

یا به این خاطر او در پایین این متن در صحفه ی فیس بوکیم مرتب خطاهای فکری می کند و یا متاسفانه هرچه خشن تر می شود و به من تهمت و شانتاژ می زند (خودتان کامنتها را بخوانید و قضاوت بکنید). زیرا وقتی راهت را خطا رفتی، مجبور می شوی مرتب برای ندیدن خطایت دست به خطاهای نو و بدتر بزنی و به قدرتهای مدرنت ضربه بزنی که دوستی مثل مسعود نقره کار دارد و با انکه من انتقادات جدی به نوع نگاه و رمان نویسی و یا به نگاهش به مباحث روانشناختی دارم. اما مدرن بودن به همین معناست که بپذیری همیشه نظرات مختلف هست و هر نظری دارای قدرتها و ضعفهای خویش است. پس هم قادر به نقد رادیکال باشی و هم قادر به گفت و گو و شنیدن نظر مخالف باشی. زیرا میدانی به نقد احتیاج داری تا رشد بکنی. یا اینکه او نمی خواهد ببیند که چرا روش شرمسارکردن کودک یا دیگری در روانشناسی و امور تربیتی یک روش بد و خطرناک محسوب می شود، زیرا هیچکس از شرمسارشدن توسط دیگری یا پدر و مادر چیزی یاد نمی گیرد بلکه فقط زخم می خورد. یا در کودک و فرزند فقط حس ترس و میل نفی فردیت خویش را ایجاد می کند، به جای اینکه به او کمک بکند با دیدن خطایش راههای نو بیابد و دچار شرم انسانی و راهگشا بشود. یا او نمی خواهد ببیند که چرا همه ساختارهای دیکتاتوری مذهبی و غیر مذهبی یا مارکسیستی از سلاح «شرمسارکردن» برای سرکوب مخالفانشان استفاده کرده و می کنند. چون موقعیت شرمسارکردن موقعیت ارباب/بنده ی هگلی به شکل پیشامدرن و استبدادی است. ازینرو اخوندها و مذهبیون شیوه ی تسلطشان بر مردم و جامعه به حالت تولید شرمساری و حس گناه، تولید صحنه ی تعزیه و نوحه خوانی و سپس «تعیین تکلیف کردن» برای دیگران است. کل ساختار جمهوری اسلامی بر روی زیرمتن «امر به معروف و نهی از منکر» و از طرف دیگر صاحب حقیقت بودن به عنوان ولی فقیه و بنابراین «فراقانون بودن» و معصوم بودن استوار هست و ازینرو بخودش حق می دهد به عنوان ولی فقیه یا امام و گشت ارشاد هر تفاوت و دگراندیشی را نفی و سرکوب بکند و یا اینکه خودش ورای هر قانون و مرزی باشد ولی برای دیگران مرتب مرز تعیین بکند و برایشان تعیین تکلیف بکند. یا چرا نه تنها دیکتاتوری مذهبی بلکه دیکتاتوریهای سکولار نیز همه از شیوه ی «شرمسار کردن» دیگران استفاده می کنند. برای مثال جمهوری شوروی سابق قبل از اینکه منتقدانشان را به گولاک و سیبری بفرستند، انها را به این شیوه شرمسار و وادار به اعتراف دروغین می کردند که «اگر هنوز می گویی یک کمونیست واقعی هستی، بیا بگو که بورژواها گولت زدند. زیرا کشور سوسیالیستی ما تحت خطر است و اعتراف تو به حفظ انقلاب کمک می کند»، و اینگونه از برخی از انها اعتراف رسانه ایی می گرفتند، در کنار شکنجه ی جسمی و روحی آنها. اما شیوه ی کارساز آنها از جمله این شیوه ی شرمسارکردن آنها با استفاده از علایق انقلابی آنها بود. زیرا معترضان این اعتراف را می کردند، چون می خواستند ثابت بکنند که هنوز کمونیست هستند و خواهان حفظ انقلاب هستند. یا چرا جمهوری اسلامی از ابتدا با سیاست و روش «امر به معروف و نهی از منکر» و با شیوه هایی چون اعترافات تلویزیونی و تواب سازی حرکت می کند و قدرتش را تعیق می بخشد. زیرا باور دارد که حقیقت ناب را در دست دارد و معصوم است و بقیه برایش امت و گله ایی بیش نیستند. پس چه عجب که گشت ارشاد خارج از کشور توسط معصومه قمی کلاهی راه می افتد که حال می خواهد مسیح و منجی زنان و قربانیان بشود و به نام انها به خودش و یارانش حق هر توهینی را می دهد و اینکه در مقام قاضی و دادستان در خیابان از دیگران استنشاق بکند و انهم در ملاء عام و بشیوه هوچی گرانه.

یا مسعود نقره کار، به عنوان کسی که از مباحث روانشناسی اطلاع دارد، باید بگوید که آیا از منظر روانشناسی این شیوه ی شرمسارکردن هوچی گرانه و در خیابان واقعا در ماموران حکومتی تغییری ایجاد می کند و یا چرا تغیر ایجاد نمی کند. چون شیوه اش غلط و استبدادی است و در پی تغییر دیگری نیست بلکه در پی اعتراف گیری بزور و با هجوم گله وار است. یا باید بداند که این شیوه های خشن برعکس مردم عادی و ایرانیانی را می ترساند که همه شان تجارب بد و تراوماتیک از گشت ارشاد دارند. بویژه وقتی چنین کمپین زشت و خطرناکی در خارج از کشور رخ می دهد، و انهم با ملت و مردمی که یکایکشان از ادمهای معمولی و تا سلبریتی های آنها زخمها و تراوماهای گشت ارشاد و امر به معروف و نهی از منکر را چشیده و دیده اند. حال در خارج از کشور و به اسم کمپین شرمساری دقیقا همان موقعیت و وضعیت را برایشان درست می کنند و تازه ادمهای مدرنی چون مسعود نقره کار و دیگران نیز برایشان هورا می کشند.

یا آنجا در جواب سوال او که می پرسد، پس می گویی این جوانان با خشم خویش جه بکنند، ایا باید سکوت بکنند؟ این جواب مهم و مدرن و راهگشا را داده ام که بجای اینکه بخواهی به دیگران هجوم ببرند و شرمساری ایجاد بکنند، باید یادشان بدهید که چرا مهم است این خشم را تبدیل به رنگارنگی و رقص و شادی و تحقق وصیت نامه ی مجید رهنورد بکنند. تا ان چیزهایی را انجام بدهند که این نظام تعزیه خوان مثل مرگ از آن می ترسد و با دیدنش قبض روح می کند و ساختار دیکتاتوری را از بنیاد نابود می کند. اینکه بروند هرچه بیشتر جلوی سفارت جمهوری اسلامی شعار بدهند، هر چه بیشتر و رنگارنگتر خشمشان را تبدیل به موزیک و سرود و پرفورمانس و رپ مدرن بکنند و تبلور آن دنیای مدنی و مدرنی بشوند که قرار است بیاید و آن دمکراسی مدرن و انچه قاتل جان و ریشه ی دیکتاتوری مذهبی و هر نوع دیگر دیکتاتوری است. اما دادگاه انقلابی و صحرایی در خیابان راه نیاندازند و رفتار حزب اللهی و هیستریک نکنند، تهمت و شانتاژ نکنند و تفاوتها را نفی نکنند. زیرا بقول لکان «مهم نیست که چه می گویی بلکه مهم این است که در ساختار رخداد از کجا و در چه نقشی سخن می گویی». اینکه چگونه عمل می کنی: آیا در نقش گشت ارشاد و حزب اللهی و هیستریک می روی و یا در نقش نیروی مدرن و نسل رنسانس و تفاوتت را نشان می دهی، در تفاوت زبان و عمل مدرن و رنگارنگت با زبان و ذایقه سیاه/سفیدی و خشن «امر به معروف و نهی از منکر حکومتی.». زیرا این جدال اصلی و سرنوشت ساز است. یا چرا نمی توان یک نمونه از این گشت ارشاد و کمپین شرمساری را در یک جنبش مدنی موفق دید؟ یا اگر کسی بخواهد به «کمیته های حقیقت یاب» در بعد از انقلاب افریقای جنوبی اشاره بکند، باید بداند که این کمیته ها در واقعا برای «ترمیم روح جمعی» و پایان دادن به جنگ و جدال داخلی کین توزانه بوجود امدند و به این خاطر ساختار انها کاملا متفاوت از اینگونه گشت های ارشاد خشن بودند. یا آنها دقیقا حتی با احترام با مجرمان برخورد می کردند، تا انها بتوانند بهتر متوجه خطاهایشان بشوند و معذرت خواهی بکنند. نه اینکه در نقش قاضی القضات و فاطی کماندو و شعبان بی مخ به خیابان بریزند و کسانی چون این دوستان گرفتار در رگه های چپ سنتی نیز برایشان هورا بکشند. همانطور که فردا این گشت ارشادیها و حزب الله ایهای جدید سراغ خودشان خواهند امد و وقتی در برابر حمله ی انها به دیگر هنرمندان سکوت کردند و یا با آنها همراهی کردند. در حالیکه این تجربه ی دردناک انقلاب بهمن است که اگر در برابر سرکوب دگراندیشان سکوت بکنی، شباهنگام به سراغ خودت می ایند.

یا می خواهم دوستانه به مسعود نقره کار بگویم:« مگر در متن خودت نمی بینی که خودت نیز نگران همین چیزها هستی، معضل انها را تا حدودی بدرستی می بینی و در اخر متن ات می خواهی گشت ارشاد «کمپین شرمساری» را به راه راست ارشاد بکنی. یعنی وقتی با کلمات خودت می نویسی:

«کمپین ایجاد شرمساری” بازتاب بی شرمی فردی دست اندرکاران حکومت اسلامی و حامیان آن‌ها، و بی شرمی اجتماعی در بخشی از جامعه است، پدیده هایی که خشم فردی و جمعی در میان کسانی که احساس شرم را حس و تجربه کرده‌اند بوجود آورده است. بی تردید هشدار و آگاه سازی در رابطه با اهمیت بیداریِ این حس و تاثیرات آن در فکر و رفتار فردی و جمعی کاری درست و ضروری ست مشروط بر اینکه برای ” ایجاد شرمساری” از اعمال خشونت و خشونت زبانی فاصله گرفته شود. زبان و رفتارِ ایجاد شرمساری می‌باید زبانی تلطیف شده، پرسشگرانه، روشنگرانه و آموزنده باشد. حس شرم آموختنی ست، باید آن را آموخت و آموزش داد.».

یعنی داری بی شرمی و خشونت نهفته در کار آنها را می بینی و با این حال جرات نمی کنی عمق فاجعه را نشان بدهی و اینکه چگونه قربانی به مجرم نو تبدیل می شود، زیرا فرزند همان زبان و ذایقه حکومتی است و فقط از معصومه به مسیح تبدیل شده است. یا در متن ات مشخص است که می بینی امثال سام رجبی چیزی جیز شعبان بی مخهای نو و گشت ارشاد نو نیستند و اینکه عمل آنها بی شرمانه است، و با این حال مثل اصلاح طلبان حکومتی می خواهی آنها را پاکیزه و خوب بسازی و می گویی که بی شرمی انها ناشی فقط بازبات بی شرمی حکومتی است و انگار انها مسئولیتی در برابر رفتار خویش ندارند و وقتی به تکرار رفتار و زبان پدر جبارشان می پردازند. پس مسئولیت مدرن و شهروندی ما در برابر خویش و قانون مدرن چیست؟ یا بدتر اینکه سپس مثل اصلاح طلبان حکومتی و آنهم در خارج از کشور، می خواهی که گشت ارشاد خارج از کشور و ضد قانونی کمی مهربان و مدرن با تخطی گران و مجرمین برخورد بکند. به جای اینکه حقیقت موضوع و فاجعه ی اصلی را برملا بکنی که این کمپین همان تکرار گشت ارشاد جمهوری اسلامی در شکلی نوین و خطرناک و انهم در خارج از کشور است و اینکه چرا رشد این کمپین ها و زبان سیاه/سفیدی و هیستریک آنها به معنای حفظ حکومت فاجعه بار کنونی و حفظ فرهنگ خطرناک امر به معروف و نهی از منکرش است و یا به معنای مسخ تحول مدرن و تولید یک دیکتاتوری نو می باشد.

بجای اینکه از منظر یک نیروی مدرن و متعهد به قوانین مدنی بگویی که چرا این کمپین شرمسازی امری بغایت سنتی و ضد مدرن است و اینکه انها به خودشان اجازه می دهند هم قاضی و هم دادستان بشوند و بگویند چه کسی گناهکار و چه کسی بیگناه هست و در ملاء عام به تکرار تراومای انها در ایران دست بزنند، انها را دوباره در موقعیت مشابه و تراوماتیک با گشت ارشاد قرار بدهند و اینگونه در واقع یک شوک و حالت تراوماتیک «اضطراب و استرس پسا ضایعه ایی» در آنها بوجود بیاورد و تازه تعجب می کنند که چرا هر فرد مورد سوال قرارگرفته توسط کمپین شرمساری سریع واکنش عصبی و خشمگینانه نشان می دهد یا دلرنجیده می شود. زیرا انتظار ندارد که در جهان مدرن هم تراومای ایرانیش تکرار بشود و با تکرار وضعیت تراوماتیک شوکه و عصبی یا دلرنجیده می شود. زیرا حتی اگر واقعا فرد مورد هجوم یک خاطی باشد، انگاه این شکل از هجوم گروهی و تراوماتیک عملی ضد مدرن و بغایت سنتی و حزب اللهی گونه است و راز و حقیقت هولناکش را برملا می سازد. اینکه اینها فرزندان همان ذایقه و پدر حکومتی هستند. یعنی اینجا باید مسعود نقره کار مدرن و چپ از خودش سوال بکند که چه چیزهایی از چپ سنتی هنوز در او باقیمانده است که دلش برای «دادگاه انقلابی و صحرایی» هنوز می تپد و از این کمپین شرمساری و ضد مدرن خشنود می شود. یا چرا نمی بیند که حتی هجوم از نوع گشت ارشادی و توسط سام رجبی به هنرمندی چون «پرویز پرستویی» در ذات و ساختارش ضد مدرن و حزب اللهی است، و با انکه انتقادش به طرفداری پرستویی از سلیمانی درست است. اما انتقاد درست باید با شیوه ی درست و مدنی اجرا بشود تا چالش ایجاد بکند، تا شرم انسانی از مسیر دیدار با خطاهایش. ایجاد بکند و نه انکه بخواهد حتی قدرتهای دیگری را نفی بکند و او را شر مطلق و مزدور ببیند و فقط بخواهد جنگ حیدری/نعمتی و معرکه گیرانه راه بیاندازد و انهم از موقعیت انسان انقلابی و پاک در چالش با فرد ضد انقلابی و ناپاک. اینها ادبیات جمهوری اسلامی و هر حکومت دیکتاتوری است و حافظ و بازتولیدکننده ی آنها و نه روش و عمل یک جنبش مدنی و خواهان دموکراسی و رنسانس و رنگارنگی.

یا این موضوع جالب است که چرا اینجا دقیقا پرشک و نویسنده ی خوب ما «مسعود نقره کار» که اشنایی خوبی نیز با مباحث روانشناختی و تراوماتیک دارد، یکدفعه این مباحث مهم پزشکی و روانشناختی از یادش می رود و اینکه چرا این شیوه برخورد ضد مدرن و به حالت هجوم گروه در فرد مورد هجوم تاثیرات منفی و به حالت شوک گونه و «فلاش بک» یک اختلال روانی تراوماتیک چون «اختلال استرسی پس از آسیب روانی» بوجود می اورد. چه برسد به اینکه چنین گشت ارشادی در خارج از کشور ضد مبانی مدرن و قانونی هر کشور مدرن و ضد هر گونه چالش مدرن و به معنای تخطی از مرزهای قانونمداری مدرن است. همانطور که از یادش می رود، وقتی اجازه به این اعمال فراقانونی و قانون شکن دادی و در برابرش نایستادی، فردا نوبت خودت می شود. همانطور که تاریخ معاصر ما و اکثر انقلابات مشابه نشان داده و می دهد.

به این خاطر بایستی از این نویسنده ی خوب ایرانی و از این آشنای قدیمی سوال کرد که ایا شرمسار نیستی از اینکه از چنین بی شرمهای سنتی و از گشت ارشاد انها در خارج دفاع ضمنی می کنی و یا می خواهی آنها را به راه راست هدایت بکنی تا گشت ارشاد مدرن بشوند؟ ایا دقیقا اینجا نباید به یادت بیاید که باید جرات داشت با خطای خویش روبرو شد و با شرم خویش تا قادر به بینایی و بلوغ نو شد.

زیرا تفاوتی بنیادین و ساختاری میان «شرم انسانی» و «شرمسار کردن دیگران و از موضع ولی فقیه و گشت ارشاد حکومتی و کمپین شرمساری» هست. مگر نه؟

پایان:

پانویس ۱: البته لحن انتقادی و تند این متن به معنای نفی قدرتها و تواناییهای مسعود نقره کار گرامی نیست بلکه من دقیقا در تعجبم که چرا کسی چون او چنین دفاعی می کند و حسم به من می گوید که دقیقا بازمانده ی تفکرات قدیمی چپ سنتی او را به چنین «سوتی دردناکی» وادار کرده است. وگرنه در قدرتهای مدرن او به عنوان انسان و نویسنده شکی ندارم و طبیعتا با ضعفها و فقدانهای خویش مثل من و تو و هر انسان دیگری. زیرا نمی توان قوی بود بدون انکه ضعفی نیز داشت.

پانویس۱: در باب «تفاوت ساختاری و بنیادین میان شرم انسانی و خجالت اخلاقی» به این مقاله ی قدیمی من در بخش ادبیات مراجعه بکنید.
از برهنگی تا شرمندگی

پانویس دوم: لینک برخی مقالات انتقادی از هادی خرسندی، اکبر کرمی و نقد فیس بوکی خودم بر حادثه ی حمله به دیسکو ایرانی در شب کریسمس را در پایین منتشر می کنم. همچنین لینک مقاله و جوابیه ««مسعود نقره کار» در جواب مقاله ی نقادانه ی «رضا علامه زاده» بر دفاع او از کمپین شرمساری را نیز اینجا منتشر می کنم تا دوستان با نظرات هر دو طرف روبرو بشوند و بشخصه قضاوت بکنند. زیرا ما از رویارویی و چالش نمی ترسیم و خویش را معصوم و بی خطا نمی پنداریم. لینک مقاله ی اول مسعود نقره کار در جستار دوم امده است..

۱/ نقد طنزامیز هادی خرسندی با تیتر «گشت ارشاد اپوزیسیون». به بخش کامنتهای متن نیز مراجعه بکنید و ببینید که هواداران این کمپین چه توهین هایی نیز به این هنرمند خوب و مبارز ما می کنند. این ثمره ی راه غلط است.

۲/ نقد آقای اکبر کرمی «نقد یک تندرو و یک تندروی»

۳/ جوابیه مسعود نقره کار بر نقد «رضا علامه زاده» بر متن اول او و با تیتر «آقای علامه زاده فرمودید اتهام زنی کار زشتی است!». لینک مقاله ی آقای علامه زاده در پایین متن او نیز هست و خوانندگان برخی کامنتهای هواداران متنش نیز جالب و درس اموز است و اینکه وقتی راه خشن و راه انقلابی گرایی سنتی را بروی

نظرات

نظر (به‌وسیله فیس‌بوک)