چرا ما برای عبور از دیکتاتوری به شناخت قوی و راهگشای «نظم دیسکورس و قدرت نزد میشل فوکو» احتیاج داریم! این سوالی است که متن کوتاه و فشرده ی ذیل سعی در پاسخ گویی به آن می کند. تا بدینوسیله راهی دیسکورسیو و جامعه شناختی برای درک بهتر ساختار سیاسی/اجتماعی حکومت جمهوری اسلامی بدست بیاورد. تا دید چرا نظرات کسانی چون میشل فوکو و ژک لکان همدیگر را در بررسی رخدادها تکمیل می کنند و با انکه اختلاف نظرهای جدی نیز با یکدیگر دارند. زیرا همه ی انها بر بستر و دیسکورس مدرن و مشابهی افریده شده اند. بر پایه های مشابهی با قدرت و تفاوتهای متفاوتی زاییده و خلق شده اند.

زیرا ما به دانش دیسکورسیو فوکویی، در کنار دانش روانکاوانه از جنس لکان و نظریه ی «چهار دیسکورسش»، احتیاج داریم، تا بتوانیم ساختار و دیسکورس بنیادین جمهوری اسلامی و یا نوع «قدرت» در جمهوری اسلامی را بهتر بفهمیم. تا بتوانیم به شکل مدرن و قوی تغییر و سرنگونیش را فراهم بسازیم. از طرف دیگر برای اینکه خطای بنیادین و دور باطل تفکر و راهکرد متقابل و همپیوند «اصلاح طلبانه/ انقلابی» را درک بکنیم، احتیاج به دانش رادیکال و ساختاری از جنس «نظم دیسکورس و نوع قدرت نزد فوکو» داریم. تا بفهمیم یا درک بکنیم که چرا هر اصلاح طلبی قبلا انقلابی بوده است و هر انقلابی و براندازی قبلا اصلاح طلب بوده است. تا بتوانیم بهتر حس و لمس بکنیم که چرا «ادیپ و بوف جمعی ما کور» بوده و هست و مرتب کوری خویش را بازتولید کرده است، و درحینی که خیال می کند خیلی می بیند و همه چیز را می داند و یا دست حریف را خوب خوانده است، و در عمل باز نمی تواند حتی از پس یک دیکتاتور در نهایت خنزرپنزری و خشن براید و مجبور هستیم مرتب بهای بیشتری با قربانی شدن جوانان بیشتری برای این عبوری بدهیم که هنوز رخ نداده و رخ نمی دهد. زیرا برای عبور از دور باطل به رنسانس نو نه فقط «شور عاشقانه و آزادیخواهانه» مهم است بلکه او باید به «ویرتو و قدرت فرزانه ی » نسل رنسانس دست بیابد. یعنی باید به این «دانش قوی و مدرن و رادیکالی» دست بیابد که تا کنون در این فرهنگ و اندیشه جای خالیش حس شده و می شود و بهایش «کوری جمعی و ناتوانی از دگردیسی نهایی» بوده و هست و اینکه حتی سکته های این جامعه و فرهنگ سکته ی ناقص بشود. ما اکنون احتیاج به این «دانش انقلابی و رهایی بخش» داریم تا بتوانیم کاری را بپایان برسانیم که عملا در همین هشتاد نودروز اخیر رخ داده است. زیرا دیکتاتوری عملا فروریخته است و دیگر قدرتی در دلها و جانهای ایرانیان ندارد و با این حال هنوز بر حکومت است، زیرا ما نمی توانیم با «قلبی گرم و مغزی سرد» نبرد نهایی را انجام بدهیم و جنبشی میلیونی بشویم. نبردی نهایی که همیشه نبرد دیسکورسیو و بر روی هژمونی بر روح و بدن جمعی است و اینکه کدام شور و تمنا و با چه رهبریت می تواند میلیونها یا دهها میلیون ایرانی را چنان حول خواست مدرن دموکراسی و سکولاریسم به هم پیوند بزند که «لویاتان» و وحدت در کثرت نوینی بسان ملتی واحد و رنگارنگ زاییده بشود و قدرت و دیسکورسی نوین را بر همه ساختارها و بدنه های سیاسی/ اجتماعی حاکم بسازد و دیکتاتور را از همه جا بیرون براند تا انزمان که مجبور بشود بدنبال سوراخ موش بگردد یا از ترس جان در برود. وحدت در کثرتی نو و مدنی که علایمش و ظواهر اولیه اش در این مدت هرچه بیشتر اشکار شده است و حول شعار مشترک «زن/زندگی/آزادی». اما باید جلوتر برود و با دانش رادیکال هرچه بیشتر قادر به عمل ساختارشکنانه و تحول هژمونیک بگردد و «اراده ی بسوی تحقق قدرت مدنی و دموکراسی» داشته باشد.

گشایشی به پاشنه آشیل دیکتاتوری و دادگاه فرمایشی با « نظم قدرت» میشل فوکو!

داریوش برادری، روانشناس/ روان درمانگر

توضیح مفهوم «قدرت و دیسکورس از فوکو» و تحول این مفاهیم نزد فوکو وقت و صفحات خیلی بیشتری می خواهد، اما برای بحث در حد متن فشرده ی ذیل باید توجه بکنیم که نزد فوکو در واقع مفاهیم دیسکورس و قدرت تقریبا هم معنا به حساب می ایند. قدرت همیشه به شکل قدرت زبانمند و در قالب دیسکورسها و ساختارهای سیاسی/اجتماعی و فرهنگی و خانوادگی است و هر دیسکورسی با خویش نوعی از زبان و ذایقه و رفتار و «دانش مخصوص به خویش» را به همراه می اورد و بازمی افریند. بنابراین هر دیسکورسی تبلور قدرت است، خود قدرت است و باعث تولید شکل خاصی از روابط اجتماعی و با تقسیم قدرت و با دانش خاص خویش می شود و هویت فردی و جمعی را تعیین می کند. همانطور که تحول دیسکورس یا تحول گفتمانها به معنای تحول ساختارهای سیاسی/اجتماعی و تغییر رفتار و تغییر هویت و غیره است.

مثلا وقتی که در جامعه ی مدرن دیسکورس جنسیتی و دوگانه ی زن/مرد حال توسط دیسکورس سه گانه ی «زن/مرد/خنثی یا ترانس» جایگزین می شود و بناچار برداشتهای نوین از مباحث جنسیتی و دانشگاهی هرچه بیشتر بوجود می اید و قوانین تغییر می کنند و یا مفاهیم مردانه/ زنانه تغییر می کند و حالات نو می یابد و یا نشانه های زبانی شروع به تغییر می کند. زیرا تغییر دیسکورس به معنای تغییر قدرت و تغییر روابط قدرتی است. ازینرو قدرت برای فوکو همیشه «روابط قدرتی» میان افراد و اقشار است که نمونه ی کلاسیکش رابطه ی قدرت «ارباب/بنده» هگلی است. همانطور که در هر رابطه ی انسانی چه رابطه ی فرزند/اولیاء، جامعه ی مدنی/دولت، معلم/ دانش اموز و غیره ما همیشه با قدرت و روابط قدرتی روبرو هستیم. فوکو می‌گوید که هر رابطهٔ اجتماعی، یک رابطهٔ قدرت است. قدرت ازینرو برای فوکو همان «دیسکورس یا گفتمان» است و دیسکورس همان قدرت است. زیرا هر دیسکورس و گفتمان حاکم بر سیاست و فرهنگ یک جامعه و یا بر نوع روابط بینافردی یا روابط جنسی و جنسیتی صاحب یک «نظم بر اساس قدرت و دیسکورس حاکم» است و این نظم همیشه «استراتژیک» است. همانطور که این دیسکورس قدرت در جامعه و فرهنگ و سیاست به ما نقش و هویت ما به عنوان فرد یا به عنوان ملت یا امت را می دهد. یا روابط دیسکورسیو همیشه متقابل است. ازینرو در برابر دیکتاتور ما با امت روبروییم و با روابط قدرتی مرید/مرادی روبروییم و در چهارچوب دیسکورس مدرن با رابطه ی میان دولت مدرن و جامعه ی مدنی و چالش متقابلشان روبروییم و هر کدام مرز دیگری است. یا شکل دیسکورسیو رابطه ی زن/مرد سنتی به حالت «داش اکل/ مرجان»، به حالت مرد نگهبان ناموس/ زن فرشته ی در پشت حجاب است، و اگر بخواهیم رابطه و دیسکورس مدرن جنسیتی را بوجود بیاوریم، انگاه هم تغییر قانون و تولید برابری حقوقی جنسیت هامهم است و هم تغییر ارزشها و برداشتها و رفتارهای جنسی و جنسیتی مهم است. زیرا در دیسکورس و روابط مدرن آنگاه رابطه ی ناموسی داش اکل/مرجان چیزی مضحک و خنده دار یا هولناک و عقب مانده می شود. همانطور که تغییر یک نقش جنسیتی بدون تغییر نقش متقابلش ناممکن است و بدون تغییر در برداشت و ارزش گذاری از مفاهیمی چون «ناموس و رابطه ی جنسی و غیره». ازینرو مثلا داش اکل در داستان هدایت یک موجود در حال انقراض است، حتی بدون عشق نافرجامش به مرجان و بسان عشقی ادیپالی در میان مرد و پهلوانی میانسال و دختری نوجوان.. پس بی دلیل نیست که ضد قهرمان داستان نامش «کاکارستم» یا برادر رستم، برادر داش اکل است. او در واقع اینده ی پهلوان و نسل بعدی اوست و وقتی هرچه بیشتر او تبدیل به موجودی جاهل و لومپن می شود. در واقع معضل داش اکل و قهرمان گرایی ناموسی معضل نقش سنتی مرد ایرانی را برملا می سازد و اینکه چرا تحول در معانی «مردانگی» بدون تحول در معنای متقابل زنانگی ناممکن است. یا ما شاهد تکرار همان روابط ناموسی و ادیپالی در قتلهای ناموسی بعدی و کنونی چون قتل رومینا اشرفی و غیره می شویم. همانطور که درک مفهوم ازادی مدرن بدون درک مفهوم قانون ممکن نیست.

در نهایت برای فوکو «قدرت» از یکسو حالت محافظه کارانه و ارتجاعی دارد، چون می خواهد نظم حاکم را بازتولید بکند اما از طرف دیگر برای فوکو و در نظرات نهاییش «قدرت» هرچه بیشتر «خلاق» می شود. زیرا دیسکورس و قدرت مرتب می خواهد تحول بیابد و تفاوت بیافریند.

فوکو دو نوع « تیپ از قدرت و دیسکورس» را از هم متمایز می کند. اول «نوع قدرت پیشامدرن یا قدرت حاکم و پادشاه» که گزاره ی اصلیش این است که می گوید «من می توانم ترا بکُشم و یا بگذارم زندگی بکنی.». ازینرو دادگاههای این نوع قدرت به حالت «شکنجه و سنگسار یا مجازات علنی» و در برابر چشمان عموم است تا قدرت حاکم و پادشاه بر جان مردم و رعیت ها نمایان بشود و اینکه او می تواند ما را به قتل برساند و یا بگذارد زندگی بکنند و زنده بودنشان نشان رحمت پادشاه است. یا ازینرو نوع زندانهای این نوع از قدرت مطلق گرا به حالت سیاه چالها و با شکنجه ی فیزیکی و اقرارگیری است. تا شکوه و قدرت بی مثال رهبر و پادشاه با اقرار آنها اثبات بشود و اینکه او از همه چیز اطلاع دارد. قدرت پادشاه و سلطان در اصل یک قدرت واپس گرا و محافظه کارانه است.

با رنسانس مدرن و با رشد جامعه ی سرمایه داری و دیسکورس مدرن انگاه ما با شروع نوع جدیدی از «قدرت» روبروییم. این «قدرت نو» ابتدا با «دیسپلین مدرن جسم و توجه به جسم برای تربیت بهتر و دست یابی به حداکثر بازدهی» شروع می شود. اکنون قدرت هر چه بیشتر خلاق می شود و می خواهد از یکسو «عنصر نورماتیو یا رسم عرفی و معمولی» برای هر چیزی را بوجود بیاورد و از طرف دیگر می خواهد این جسم و سوژه ی صاحب جسم با تربیت و اموزش نو مرتب بازدهی بیشتری در کارخانه بوجود بیاورد و عرصه های بیشتری را کشف و تسخیر بکند. ازینرو از مدرسه تا دانشگاه و محل کار مهمترین چیز تولید عنصر «هنجارگرا یا نورماتیو» از یکسو و از سوی دیگر بالابردن بازدهی جسم و ازینرو توجه به جسم است. اینکه اگر عقلانیت عنصر نورماتیو و خوب است، انگاه دیوانگی علایمش چیست و چگونه معالجه بشود. تغییری در معنای قدرت که از یک طرف واپسگراست چون می خواهد جسم را کنترل بکند ولی از طرف دیگر با توجه به جسم و حول جسم کاری می کند که هر چه بیشتر «فردیت مدرن یا سوژه ی مدرن» زاییده بشود و توجه به زندگی و به تنانگی بیشتر بشود. یعنی قدرت هرچه بیشتر خلاق می شود. یا همینجا یک خطای بنیادین مدرنیت کلاسیک زاییده می شود که عقلانیت و دیوانگی را روبروی هم می گذارد تا «نورم یا مرز پزشکی و روانپزشکی» بیافریند، به جای اینکه بپذیرد که هر عقلانیتی دارای بی معنایی و جنون خویش نیز هست و از طرف دیگر ریشه در یک «نا_معنایی» بنیادین دارد تا بتواند مرتب تحول بکند و حالات نو و قویتر از هر مفهوم مدرن، از دموکراسی تا عقلانیت و فلسفه و یا عشق و قدرت و غیره بیافریند.

یا ازینرو حال در ساختار مدرن زندان از قرن هجدهم و نوزدهم هرچه بیشتر شکنجه ی فیزیکی برداشته می شود و موضوع مهم این می شود که زندانی در زندان تربیت و اصلاح بشود، بدینوسیله که در روز زمانش تقسیم بندی و کادربندی می شود و کار می کند. یا از طرف دیگر برای اینکه زندانی متوجه ی خطای خویش و مسئولیت خویش در برابر خطایش بشود و بتواند با پرداخت بهای خطایش دوباره به موجود اجتماعی تبدیل بشود و به بازار کار بازگردد و بازدهی داشته باشد. یعنی در دیسکورس مدرن اکنون «بیگ برادر» و نگاه او بر همه زاییده می شود. نگاه برادر بزرگی که جای نگاه ارباب و پادشاه مطلق خواه و پارانوییک را می گیرد و با انکه این نگاه بیگ برادر نیز نماد قانون است و مجازات می کند و طبیعتا حالاتی پارانوییک نیز ادرد. اما این «بیگ برادر» بشخصه خود نیز زیر نگاه بیگ برادرهای بعدی است و هیچ موسسه و مقامی در ساختار مدرن دارای نگاه نهایی و مطلق گرا یا «فرای قانون» نیست، انطور که یک رهبر سنتی یا یک ولی فقیه می پندارد و عمل می کند. در واقع در ساختار مدرن بایستی عملا «نگاه کنترل کننده» به حالت حضور چندین بیگ برادر و چندین «اسم دال اقا» باشد که مرتب همدیگر را تکمیل و همزمان مرزگذاری می کنند. خواه اسم یکی دولت مدرن و اسم بیگ برادر دیگری ملت مدرن و اسم سومی رسانه های مدرن باشد. خواه اسم یکی قدرت مقننه و دیگر قدرت قضاییه و سومی قدرت اجرایی باشد. همانطور که هرچه بیشتر این نگاهها و اقایان مختلف زیر نظر یک دیسکورس و نظام حاکم مثل نظام سرمایه داری قرار بگیرند، بناچار با خویش از یکسو نظمی اهنین بوجود می اید، دانش و دیسکورس دانشگاهی مطابق خویش را بوجود می اورد که از طرف دیگر همزمان سیال و جاری هستند و مرتب درگیری میان اجزا و قدرتهای درون دیسکورس و در نظم دیسکورس برای بازتولید و حفظ خویش و برای تحول خلاقش صورت می گیرد. بحرانهای مدرن ناشی از این ضرورتهای جدال میان بازتولید و آپ دیت ضروری و تحولات بنیادین و جدید ضروری هستند، در هر عرصه ی سیاسی/اقتصادی یا فکری و فرهنگی. یا ازینرو «اندیشه ی پسامدرن در واقع روح مدرنیت است.» است. زیرا خواهان دیسکورس و جامعه ایی تکثرگرا و به حالت بیگ برادر در بیگ برادر، نگاه در نگاه است.

یا حال با گسترده شدن دیسکورس مدرن نوع زندان و مجازات از قرن نوزدهم به بعد تغییر می کند و جای سیاه چال و مجازات وحشیانه ی پیشامدرن و در ملاء عام را زندان نوین مدرن می گیرد. فوکو به عنوان نمونه ی تیپیکال زندان مدرن به.طرح «زندان سراسربین» جرمی بنتام اشاره می‌کند که در آن زندان‌ها به صورت حلقه‌ای به دور یک برج مراقبت مرکزی ساخته می‌شوند و نگهبان از برج مراقبت می‌تواند تک‌تک سلول‌ها را زیر نظر بگیرد. همانطور که زندانبان و هر زندانی بشخصه در زیر نگاه موسسات قضایی و حقوقی دیگر در شکل ایده ال مدرن هست. این زندان نو و نظم نوینش که جایگزین زندان‌های تاریک و پوشیده و دخمه‌مانند قدیم می شود، نشان دهندهٔ تغییر بزرگی در ساختار قدرت است: استفاده از حس نظارت و دیده‌شدن، حتی اگر در واقع کسی نباشد که ببیند، برای آن که افراد (زندانی‌ها، دانش‌آموزان، کارگران، خریداران فروشگاه) انضباطی درونی داشته باشند و خود عامل اعمال قدرت بر خود و سرکوب خود باشند. فوکو می‌گوید: این شکل جدید اعمال قدرت (اعمال قدرت و سرکوبگری درونی توسط خود افراد) علت اصلی آن است که نظام‌های سلطنتی (که عامل قدرت و سرکوبگری بیرونی و در هیئت پادشاه متبلور بود) کم‌کم برچیده شدند. (عکسی از زندان سراسربین از جرمی بنتام)

در نگاه فوکو دیسکورس مدرن با «شیوه ی دیسیپلین مدرن جسم» گام اول در تولید تیپ و نوع جدیدی از «قدرت و نظم دیسکورس» را می گذارد که در مرحله ی بعدی رشدش در جامعه ی مدرن کنونی در نهایت به تیپ جدیدی از قدرت در نهایت خلاق دگردیسی می یابد که فوکو آن را «بیو قدرت یا زیست قدرت» می نامد. این زیست قدرت حال گزاره ی جدیدی دارد. اگر پادشاه یا سلطان می خواست بگوید«می توانم شما را بکُشم و یا رحمت بکنم و بگذارم زنده بمانید.» و می خواست قدرت مطلق و شاه شاهان در رابطه ی قدرت مرید/مرادی باشد، حال «زیست قدرت مدرن» می گوید:« من زندگی می دهم یا زندگی می سازم و می گذارم بمیری». ازینرو ازین ببعد در جامعه ی مدرن مباحثی مثل جلوگیری از مُردن اطفال و واکسن زدن جمعی و بهداشت عمومی یا موضوع تنظیم خانواده و غیره به اموری مهم و محوری از دولت و جامعه تبدیل می شوند و دولت نقش کلیدی در دفاع از «حیات فردی و جمعی» ایفا می کند. زیست قدرت مدرن از یکسو جوانب محافظه کارانه و راسیستی دارد، چون بفکر ملت خویش در درجه ی اول است اما از طرف دیگر این نوع از قدرت یک قدرت خلاق و سازنده و تکثرافرین نمایان می شود که در واقع خصلت بنیادین «قدرت و دیسکورس» را برملا می سازد. زیرا قدرت بشخصه خلاق و استراتژیک و تحول افرین است و از انسداد بدش می اید. همانطور که با شروع پاندمی چون کرونا ما با معضل این «زیست قدرت مدرن» در اینجا روبرو می شویم که آنگاه دولتهای مدرن اول به فکر کشور و ملت خویش بوده و هستند و در این دیسکورس حفاظت از زندگی فضاهای خالی و بدون حفاظت برای کسانی چون مهاجران بدون ملت و فقیران جهان سومی وجود دارد و به فکر آنها کمتر کسی هست. یعنی زیست قدرت مدرنی که می گوید«من از زندگی دفاع می کنم یا زندگی می سازم و می گذارم بمیری»، حال به این شکل می شود که می گوید «من از زندگی افراد خودم دفاع می کنم و می گذارم دیگران بمیرند». این یک نقطه ضعف مهم زیست قدرت مدرن است که به زعم فوکو نکته ی راسیستی نهفته در این دیسکورس مدرن را به درجات کم یا زیاد نشان می دهد و ازینرو بحث فوکو امروزه هرچه بیشتر با پاندمی کرونا به اشکال نوینی مطرح شده و می شود.

حال وقتی از این منظر فوکویی به «نوع و تیپ قدرت» در جامعه و در ساختار سیاسی/اجتماعی ایرانی بنگریم، چه می بینیم؟ آیا ما با قدرت ارتجاعی و مطلق گرایانه سلطان و پادشاه روبروییم و یا با « دیسپلین مدرن و سپس زیست قدرت مدرن» و به سان نقش دولت به عنوان حافظ زندگی شهروندان خویش؟

همینجاست که مشکل و تناقض اساسی جامعه و سیاست ما و همزمان ناتوانی بنیادین هر دور باطل تفکر اصلاح طلب/انقلابی برملا می شود. زیرا دیکتاتوری مذهبی و سلطان ماب ایرانی دقیقا بر روی دیسکورس قدرت پادشاه و دیکتاتور مطلق گرا درست شده است که می گوید «خوشحال باشید که به شما اجازه ی زندگی می دهم چون می توانم شما را بکُشم هروقت که بخواهم.». از طرف دیگر اما در جامعه و در دیسکورس و ساختار سیاسی و حقوقی و فرهنگی ایرانی همه نمادها و بدنه های مدرن چون دانشگاه و دادگاه مدنی و زندان نوین و رسانه های نوین حضور دارند و در کنارش واکسن زدن عمومی و توجه به بهداشت و غیره نیز وجود دارد. یعنی مشکل بنیادین جامعه و فرهنگ ما این است که ما یک جامعه و فرهنگ «بینابینی» هستیم و میان نوع تیپ محوری و دیسکورسیوش با ساختارها و اجزایش در قالب یک دولت و ملت مدرن یک «تناقض بنیادین و ناممکن» وجود دارد. زیرا می خواهد دو دیسکورس و دو نوع حس و ذایقه و ساختار متفاوت از قدرت را به این شکل حفظ بکند که دیکتاتور و پادشاه در قالب لعاب مدرن بماند و بناچار هر روز بیشتر خویش را دچار انسداد همه جانبه و تهی شدن بنیادین و مضحکانه یا خنزرپنزری می کند. همانطور که بهای چنین تناقض ناممکنی و محکوم به شکستی این است که مرتب فاجعه می افریند. با آنکه اشاره به «بینابینی بودن و نیمه مدرن بودن ساختار سیاسی/اجتماعی ایران» چیزی تازه نیست اما درک معنا و نتایج ساختاری و عملی این «فرهنگ و ساختار بیناینی» و ویژگیهایش بسیار مهم است و دقیقا این دانش ساختاری اصولا میان ما ایرانیان خوب جا نیافتاده است. به این خاطر نیز موقعیت های طلایی که این وضعیت بینابینی مرتب برای یک جنبش مدنی و در جدال با دیکتاتور بوجود می اید، کمتر دیده شده و می شود. یا نبود و منع این «دانش و متن رادیکال» باعث شده است که ما تا کنون کمتر قادر به سیاستمداری مدرن و رنگارنگ بوده یا باشیم. یا جای خالی این دانش قوی باعث می شود که ما هنوز در اندیشه و سیاست ورزی نتوانیم بخوبی از دور باطل «اصلاح طلب/انقلابی» و از زبان و ذایقه ی سیاه/سفیدی و خیر/شری آنها عبور بکنیم و بناچار در لحظات مهم تاریخی و در سربزنگاه های تاریخی مرتب درجا می زنیم و یا واکنش خطا انجام می دهیم و اسیر بازی سیاه/سفیدی دیکتاتور و دیسکورسش می شویم.

اما ثمرات ساختاری و ویژگی های اساسی این «دولت و جامعه ی بینابینی یا نیمه مدرن» چی هستند:

اینکه از آنرو که «نوع قدرت اصلی»، چهارچوب اصلی قدرت در جامعه ی ما به حالت قدرت ارتجاعی سلطان مابی است، از انرو وقتی مثل حالا دادگاهی برای رسیدگی به قانون شکنی های افراد معترض چون محسن شکاری و مجید رهنورد و امثالهم برگزار می شود، انگاه در واقع حکم اعدام آنها نه بر اساس «دیسپلین و مجازات مدرن، یا بر اساس زیست قدرت مدرن» بلکه بر اساس خواست و میل نشان دادن قدرت مطلقه ی رهبر و سلطان یا آرمان صورت می گیرد. یا ازینرو با انکه زندانهای ایران به شکل مدرن حدودا ساخته شده اند اما ساختار اجرایی به حالت وحشیانه پیشامدرن و با شکنجه و تجاوز به مخالف و به زنان جوان و نوجوان است. یا به شکل اقرارگیری در ملاء عام و در برابر نگاه تلویزیون است. یعنی ساختار قدرت و دیسکورس اصلی در رابطه ی سیاسی/اجتماعی به حالت ارتجاعی پیشامدرن است و این ساختار قدرت پیشامدرن که چون خونی در رگهای سیستم و اجزایش در جریان است، از ابتدا هر تلاش اصلاح طلبانه را محکوم به شکست می کند. زیرا اصلاح طلبی مدرن تنها در ساختار دیسکورس و قدرت مدرن ممکن است و تغییر افرین است و یا اینکه بداند که می خواهد به اینخاطر گام به گام از دیکتاتوری بگذرد و به دموکراسی دست بیابد و نه انکه دیکتاتور و ساختار قدرت مطلق گرا را کمی ازادی طلب یا نرمتر و یا شوکولاتی بسازد.

از طرف دیگر اصولا علت همه بحرانهای سیاسی و اجتماعی و فرهنگی و فردی این صدو اندی سال ما و بویژه در این چهل و اندی سال اخیر و بعد از انقلاب بهمن در همین است که ساختار نوین مدرن با دانشگاه و دادگاه و مدرسه ی مدرن با «نوع قدرت پیشامدرن» و روابط قدرت پیشامدرن مرید/مرادی نهفته در آن اصلا نمی خورد و باعث یک تناقض بنیادین و محکوم به تولید انسداد و دور باطل می شود. اینکه بدن و جسم و روان ایرانی مدرن شده و به دیسپلین مدرن تن داده با ضوابط و روابط پیشامدرن و سنتی اش دیگر نمی خورد و تناقض اینها هر روز بیشتر و بیشتر می شود.ازینرو نیز مدرنیزاسیون پهلوی محکوم به شکست بود، زیرا نمی خواست ساختار قدرت متناسب با مدرنیزاسیون پهلوی را نیز بیافریند که این « دیسپلین گرایی مدرن و زیست قدرت مدرن» همراه با دولت مدرن دموکراتیک و چالش مدنی و شهروندی و حضور احزاب مختلف بود. زیرا یکی بدون دیگری نمی شود و محکوم به شکست است. یا به این خاطر «حزب رستاخیز بظاهر مدرن شاه» به رستاخیز هولناک/مضحکش تبدیل شد.

از فردای تحقق جمهوری اسلامی تا کنون این تناقض و درگیری میان ساختار قدرت پیشامدرن با بدنه ها و ساختارهای مدرن هرچه بیشتر شده است. زیرا ما جمهوری مدرن داریم با سلطان و ولایت فقیه استصوابی در آن. زیرا ما قانون اساسی مدرن داریم با برخی قوانین اساسی ضد دموکراتیک در آن و سلطان و ولیان فقیه ایی که خویش را «فراقانونی» می پندارند. ما دادگاه مدرن داریم با نوع قدرت پیشامدرن و خشن در آن که هر اعتراضی به پادشاه را می خواهد سرکوب بکند، به جای اینکه از موضع قانون مدرن و حقوق شهروندی به قانون شکنی حکومت یا افرادش رسیدگی بکند و زیر نظر قدرتهای دیگر باشد و نه انکه تحت فرمان «پدر جبار و شاه و دیکتاتوری چون خامنه ایی» باشد. حتی در حینی که سلطان و پادشاه در جمهوری اسلامی که خامنه ایی باشد، بشخصه در کنارش پادشاهان و سلطانهای دیگر کوچکتر در سپاه و در روحانیون دیگر دارد و به این خاطر نتوانست کاری بکند که به «امام نو» تبدیل بشود. ازینرو هر عمل و حرکت این حکومت دچار یک دورویی و دروغ بنیادین است و ما امروز دقیقا در این مرحله از رشد جنبش مدنی هستیم، زیرا با رشد ساختارهای مدرن و مدنی، با رشد فرهنگ و ذایقه ی مدرن در کوچه و خیابان و در خانه ها هرچه بیشتر کفش حکومت نیمه مدرن و بینابینی جمهوری اسلامی برای پای این جامعه تنگ و تنگتر شده است و همه چیز احساس خفگی و انسداد می کند و می خواهد این انسداد را بشکند و بگذارد همه چیز هوایی نو بخورد، از موهای باز زیر حجاب تا شادی و رقص و گفتگو و چالش بینافردی یا جمعی و چالش جامعه ی مدنی با دولت مدنی حول سلامت و رفاه فردی و جمعی.

یا ازینرو ان انقلابیون و براندازانی که با هر عمل این حکومت سریع فریاد می زنند که اینها دروغ می گویند و می خواهند آنها را افشاء بکنند و فقط انتخابات تحریم می کنند تا نشان بدهند پاک و انقلابی مانده اند، در نهایت نشان می دهند که باز هم در ذایقه و زبان سیاه/سفیدی حکومتی مانده اند و در جدال ناموسی دیکتاتور/قهرمان قرار دارند و به این خاطر مرتب موقعیت های طلایی و فضاهای ممکن تحول را از دست می دهند و نمی بینند. متوجه کوری بنیادین خویش نمی شوند. زیرا آنها از یک جهت راست می گویند که اینها دروغ می گویند و اصلشان مرتجع و دچار ساختار قدرت سلطان مابی و خشن است اما نمی فهمند که دقیقا همین جدال اساسی میان شکل و فرم بدنه های مدنی در خیابان و دانشگاه و مدرسه و مسجد و دولت و مجلس و دادگاه با محتوای ارتجاعی و پیشامدرنش، با بخشها و اجزای ضد مدرنش در ساختار حکومتی چون نهادهای امر به معروف و نهی از منکر و ولایت فقیه، همان صحنه ی اصلی مبارزه است که باید پیش بُرد تا سرانجام شکل و فرم اصلی بر محتوای غلط و محکوم به گذشته چیره بشود و هر چه بیشتر «قدرت و دیسکورس مدرن متناسب با خویش» را بوجود بیاورد. نه انکه فقط بگوییم اینها دیکتاتور هستند و بنابراین مبارزه ی مدنی که مربوط به جامعه ی مدنی است، به اینجا نمی خورد و ما باید به جنگ خیر/شری با انها بپردازیم و به همه چیز فقط نه بگوییم. به جای اینکه گاه نه بگویند و گاه دقیقا از منظر این ساختارهای مدنی به انها بگویند و نشان بدهند که انها «دولتمرد یک ساختار مدرن و نماینده ی یک مجلس با ساختار اولیه مدرن» هستند و بنابراین به عنوان دولتمرد و نماینده ی مدرن بایستی جواب پس بدهند، زیرا ما به انها اجازه ی دیکتاتورشدن و «فراقانون شدن» نمی دهیم. یا به ولایت فقیه استصوابی هم باید از بیرون و در خیابان اعتراض کرد و هم با کمک قانون اساسی خودشان و دستگاه های قانونی خودشان و نشان داد که چگونه اینها نیز مثل گشت ارشاد و حجاب اجباری باید بروند، زیرا با ساختار مدرن نمی خورند و بویژه که ساختار مدرن و قانون مدرن از حقوق شهروندانش حرکت می کند و حافظ منافع انهاست، بجای انکه بخواهد از شکوه و قدرت مطلق ارمان و پدری جبار حمایت بکند. یعنی این انقلابیون افراطی و کور نمی بینند که دقیقا تا وقتی که انها نیز مطلق گرایانه اسیر جنگ خیر/شری می مانند، حتی اگر سخنان مدرن می گویند و لعاب مدرن دارند، اما ساختار قدرت و دیسکورس آنها، ذایقه ی آنها مثل پدر دیکتاتورشان یک ساختار و نوع قدرت پیشامدرن است و اینکه می خواهند به دیکتاتور بگویند «ما می توانیم یا می خواهیم ترا بکُشیم و می گذاریم بمیری»، بجای اینکه بگویند که ما خواهان حفظ زندگی و سعادت شهروندی و مدرن هستیم و تو به عنوان رهبر و نماینده و دولتمرد ما بایستی به این ساختار و وظایف مدرن تن بدهی و یا کنار بروی. اینکه باید به انها هرچه بیشتر و به شکل میلیونی نشان بدهیم که ما ملت واحد و رنگارنگ هستیم و «بنابراین ساختار مدرن و دموکراسی مدرن و نوع قدرت مدرن متناسب با خویش را می خواهیم و می گذاریم بمیری و کنار بروی.». ازینرو انقلابیون هیستریک و افراطی محکوم به ان هستند که از قهرمان امروزی ضد پدر به دیکتاتور بعدی تبدیل بشوند. زیرا «پدرکُشی و فرزندکُشی» دو روی یک سکه و دور باطلند. ازینرو زبان و کلام آنها هیستریک و چون قیام بردگان و مستضعفانی است که فردا به دیکتاتورهای نو تبدیل می شوند، خواه نامش مسیح علینژاد باشد یا سازمان مجاهدین باشد و یا گروههای افراطی قوم گرا چون «الاحواز» و جیش العدل و حزب دموکرات کردستان و غیره باشد. فرق نمی کند. انقلابی گرایی هیستریک انها بقول لکان «چیزی جز یک ارباب نو نمی خواهد، و به چیزی جز آن دست نمی یابند.»، همانطور که در سرنوشت کسانی چون مسیح علینژاد و بخدمت گرفتن انها توسط جناحهای راست مدرن نمایان شده و می شوند. زیرا انها نمی خواهند رشد بکنند و بپذیرند که اساس همیشه ساختار و دیسکورس است و موضوع اصلی تحول دیسکورس و ساختار است و نه جایگزینی افراد با یکدیگر و اینکه بگوییم «شاه مُرد، زنده باد شاه بعدی و این دفعه از قوم خودی.» ازینرو اصلاح طلب دیروزی چون مسیح علینژاد و مجبتی حدادی تا به خارج از کشور می ایند، تبدیل به انقلابی و برانداز افراطی می شوند و کهتران و بندگان اربابان نوین و قدرت پیشامدرن جدیدی می شوند و انقلابیون امروزی خشمگین چیزی جز اصلاح طلب دیروزی نیستند که از میل ارتقاء پدر به میل پدرکُشی دچار شده اند و اسیر یک دور باطل سیاه/سفیدی هستند. زیرا بقول رولاند بارت بزرگ نمی خواهند ببینند و بفهمند که «تو نمی توانی در گلوگاه گُرگ بزییی و بخواهی او را بکُشی». زیرا انگاه با زبان و ذایقه او حرف می زنی و می چشی و عمل می کنی و بنابراین یا گُرگی بدتر می شوی و یا حافظ نظام گُرگانه و پیشامدرن می مانی. چه بخواهی یا چه نخواهی. چون اصل و اساس همیشه نوع دیسکورس و نوع ساختار است و نه افراد و نیت های خوب و بدشان. اساس دیسکورس و نوع قدرت است.

بنابراین بایستی از دور باطل کنونی عبور بکنیم که مرتب ما را «کور» کرده و می کند. «بوف کور» این فرهنگ بوده و هست. اینکه یا بگوییم در ایران مثل یک جامعه ی مدنی دست به نافرمانی مدنی و اصلاح طلبی از بالا یا پایین بزنیم. یا چون خیال می کنیم طرف دیکتاتور است، به جنگ انقلابی و مسلحانه ی خیر/شری دست بزنیم. زیرا هر دو راه محکوم به شکست است و حتی اگر هم پیروز بشود و دیکتاتور را بیاندازد، چیزی بدتر می افریند. زیرا ساختار و نوع قدرتش ساختار قدرت پیشامدرن در چهارچوب بدنه های مدرن باقی مانده است. اینکه آخر می خواهد شاه یا سلطانی بشود که خودشیفتگانه و متکبرانه خویش را «فراقانون» حس بکند و بگوید «می توانم ترا بکُشم و یا اجازه می دهم زندگی بکنی اگر موافق میل من عمل بکنی.».

برعکس ما بایستی این تناقض و تضاد میان بدنه ها و ساختارهای سیاسی/ اجتماعی مدرن و همراه با رشد ذایقه و خواستهای مدنی مدرن بدنبال پوشش ازاد و ازادی فکر و چالش مدرن و نفی دیکتاتوری با «ساختار قدرت پیشامدرن سلطان مابی» و اکنون با حضور چندین قطب قدرت کوچک و بزرگ در درون حکومت را هر چه بیشتر تشدید و گسترده بسازیم، بدینوسیله که مبارزه ی مدنی مان را چنان رنگارنگ و سرزنده می سازیم که هر چه بیشتر این خواستهای مدرن خانه و خیابان را بگیرد و مملو بسازد، هرچه بیشتر دانشگاه و غیره را با رشد درس خوانی مختلط و غذاخوری مختلط به دیسکورس و ذایقه ی مدرن تبدیل بسازد، تا حتی اکسیون پیشنهادی من چون «بوسه پرانی یا بوسه بازی» به امری گسترده و همگانی و رنگارنگ تبدیل بشود و یا اکسیونها و پرفورمانسهای فراوان مشابه که مرتب در خیابان و در ذایقه ی مدرن، در روح زمانه ی نو زاییده و افریده می شود. زیرا قدرت خلاق و استراتژیک است، همانطور که فوکو می گوید و قبل از او نیچه گفته است. یا باید از طرف دیگر با رشد اعتصابات و تحصن های سراسری و در پی حقوق بدیهی مدنی از حق کار و حق پوشش و برابری و حقوق شهروندی و غیره کاری بکنیم که هم هرچه بیشتر کمبودهای مدنی و مدرن برملا بشوند و حتی متون و ساختارهای خودشان از مجلس و قانون اساسی و غیره مجبور به ملتهب شدن و جوش و خروش بشوند و بخواهند زیرمتن پیشامدرنشان را دور بیاندازند و هرچه بیشتر مطابق با ذایقه ی مدرن ما ملتی واحد و رنگارنگ و مدرن بشوند. پس بی دلیل نیست که حتی امروزه در همین مجلس جمهوری اسلامی نیز بخشی از نمایندگان فعلا در اقلیت ازین سخن می گویند که برای «حفظ نظام» بایستی از ولایت فقیه استصوابی گذشت و به خواستهای مدنی مردم تن داد. اما نیروی انقلابی و هیستریک ما به جای اینکه هرچه بیشتر سنگرهای مدنی را بگیرد و بخواهد تعداد این نیروها در مجلس و حکومت بیشتر بشود، فقط می خواهد همه شان را با هم به قتل برساند و یا بدور بریزد و یا مرتب ترس دارد که این نیز کلکی از حکومت باشد و نمی بیند که با این حرفها فقط نشان می دهد که چقدر گرفتار ذایقه و زبان پارانوییک حکومتی است. به جای اینکه قادر به سیاست ورزی رند و مدرن باشد و حتی کلک آنها را به موقعیتی طلایی برای رشد تحولات مدرن تبدیل بکند. زیرا ملت مدرن دولت مدرن و روابط اجتماعی و قدرتی مدرن می خواهد. یک دیسپلین مدرن و یا یک زیست قدرت مدرن می خواهد و نه قدرت سلطان مابی. زیرا بقول لکان:« پادشاهی که خیال می کند پادشاه یا سلطان است، احمقتر از گدایی که فکر می کند پادشاه است». زیرا «پادشاه بودن» نیز امری نمادین و با مرزهای خویش است و هیچگاه مطلق و همیشگی نیست. همانطور که چنین ملت باهوش و مدرنی به خودش اجازه می دهد در برابر قانون شکنی و خشونت حکومتی از خودش دفاع بکند و حتی به انها نشان بدهد که حاضر است دست به اسلحه ببرد اگر بخواهد مرتب به قتل عزیزان ما دست بزند، ولی همزمان گیر خشونت هیستریک «جنگ یک بار شیون یک بار» نمی افتد و همیشه از چند طرف و به اشکال مختلف و رنگارنگ به دیکتاتور و دیسکورس او حمله می کند و جدال اصلی هژمونیک بر دیسکورس حاکم و بر روح جمعی را می برد که جدال اصلی است. ازینرو نیز مهم است که شعار «زن/زندگی/آزادی» ما هر چه بیشتر به خواست مشخص و دموکراتیک «حکومت و دولت بر اساس دموکراسی و سکولاریسم» ارتقاء بیابد تا نشود ازین شعار محوری استفاده ی ارتجاعی و بر اساس دیسکورس و زبان پیشامدرن کرد. یا ازینرو مهم است که هر چه بیشتر این جنبش مدرن به یک جنبش هزارسر و با رهبریت قوی یا یک رهبریت نیمه قوی برای دوران گذار اولیه تبدیل بشود تا به مردم در تعلل و یا دلواپس اطمینان بدهد که ما همه دموکراسی مدرن و در چهارچوب ایرانی واحد و رنگارنگ می خواهیم و نمی گذاریم کشورمان پس از سقوط این حکومت دچار نابودی نو یا جنگ قومی و غیره بشود تا اینگونه این جنبش را هرچه بیشتر میلیونی و سراسری بکنیم. همانطور که در مقاله ی قبلیم به امکاناتی از تولید این «رهبریت نو و حول خواست مشخص دموکراسی خواهی و سکولاریسم» اشاره کردم.

یا از این منظر رادیکال دیسکورسیو و ساختاری است که باید دید چرا حکومت اصلا نمی تواند اعدامهای زنجیره ایی چون سال شصت و هفت راه بیاندازد و می خواهد با چند اعدام نمایشی در واقع قدرت از دست رفته ی سابقش را دوباره بدست بیاورد و دیسکورس از دست رفته را بازگرداند. به این خاطر اعدام مجید رهنور در ملاء عام رخ می دهد و همزمان از ترس مردم این ملاء عام در واقع ملاء خصوصی می شود. یا قاضی برای اثبات جرم معترضان جوان مجبور می شود مثل عکس بالا شاکیانی بیاورد که بظاهر شاکیان معمولی هستند ولی بعد معلوم می شود که لباس شخصی یا ملای بدون لباس روحانیت در محل حادثه بوده اند. اما او مجبور است این لعاب مدرن را حفظ بکند. زیرا ته دلش می داند که نمی تواند قدرت تمامیت خواه سلطان را حتی به شکل علنی نشان بدهد و دورانش گذشته است. به این خاطر انها سعی می کنند ساختار مدرنی مثل دادگاه را از درون به شخصه «منحرف و مطلق گرا» بسازند و همراه با تبصره های قانونی واپس گرا چون «فساد فی الارض و محاربه» و غیره. خوب وقتی می خواهی با چنین دادگاهی با ساختار بظاهر مدرن و با دیسکورس قدرت پیشامدرن روبرو بشوی، کافی نیست که بگویی دروغ می گویند و یا آنها را تهدید به مقابله مثل بکنی، بلکه دقیقا باید بخواهی که حتی دادگاهها علنی بشوند و اینها وکیل مدافع داشته باشند. یا مثل کار جالب برخی سیاستمداران اروپایی و المانی که هر کدام «کفالت قضایی» یکی از این زندانیان را به عهده گرفته اند، باید بتوانی این دادگاهها را هر چه بیشتر به زیر نگاه «دوربین داخلی و جهانی» بیاوری، تا فشار داخلی و خارجی بر این دادگاههای فرمایشی بیشتر بشود و همزمان ساختار بظاهر مدرن دادگاه هرچه بیشتر محتوای ضدمدرنش را کنار بزند و برملاء بسازد، یا دروغ بنیادین و مضحکش هرچه بیشتر نمایان بشود و گسست درونی حکومت و قوه ی قضاییش را بیشتر بکند. همانطور که از طرف دیگر مبارزه ی مدنی در بیرون و رنگارنگ باید خواهان ازاد کردن این جوانان ما باشد و به رشد اعتصابات و تحصن ها کمک بکند و بدنبال «میلیونی کردن» جنبش بشود.

زیرا وقتی جنبش میلیونی شد، انگاه «تناسب قدرت نو» باعث می شود که دیکتاتور خشن برای حفظ جان و نظام خویش بیشتر نرمش نشان بدهد و شکل و فرم بدنه ها و ساختارهای سیاسی/اجتماعی مدرن هرچه بیشتر محتوای ضد مدرنش یا ساختار قدرت پیشامدرنش را کنار بزند و چیزی مطابق خوبش بخواهد. یا انگاه در کنارش خشم مردم و جوانان به حکومت و تهدید انها به انتقام متقابل، در کنار اینهمه حرکات ساختاری و مدنی دیگر، معنایی متفاوت و به حالت دفاع از خویش و قانون مدنی در برابر «قانون شکنی» حکومتی می یابد. اینکه جنبش مدنی و طرفدار قانون مدنی به تنبیه قانون شکن می پردازد و بی انکه اسیر جنگ حیدری/نعمتی بشود. زیرا می داند قدرت رادیکالش در این تحول دیسکورسیو و در حاکمیت ذایقه و دیسکورس نو و دموکراتیک بر روح و بدن جمعی و تولید وحدت در کثرتی نوین بسان دولت مدرن و ملت مدرن و رنگارنگ ایرانی است. بسان «لویاتان نوین، رند و نظرباز ایرانی» است.

پایان

نظرات

نظر (به‌وسیله فیس‌بوک)