یک جنبش مدنی و یا یک انقلاب سیاسی/اجتماعی یک «موجود زنده و تمنامند» است که بشکل شور و اشتیاق و رویایی نو در بدنهای فردی و در خانه و خیابانها و سرانجام در بدنه های مدنی و سیاسی و اجتماعی نفوذ می کند، همه را گرفتار اشتیاق خویش می کند. یا چون یک ویروس انقلابی و خندان بدن و روح جمعی را در بر می گیرد و با خودش زبان و ذایقه ی نو و شیوه های نوین مبارزه و متناسب با اهدافش را به بار می اورد. یعنی با خویش دیسکورس و ساختار نوینی از روابط درونی و بیرونی و حول «ابژه ی گمشده یا محبوب گمشده ی جمعی.۱» می افریند که برای مثال در مورد ما ایرانیان همان رویای مشترک تحقق دموکراسی و پایان دیکتاتوری مذهبی است. ازینرو با ظهور «جنبش ژینا و انتیگونه های دیگر زن و مرد»، ما شاهد زبان و سرودهای نو و تنانگی و پوشش نو و خواستهای نوین مدنی شدیم و فضای خیابان و خانه و فضای شهرها مرتب تغییر کرد و حالات دیکتاتورمنشی و سیاه/ سفیدی و تعزیه وار را عقب زده شدند. روسریها بدور انداخته شدند و گشت ارشاد تعطیل شد و عمامه ها با طنز و گستاخی بسان نماد دیسکورس حاکم و دیکتاتوری به هوا پرتاب شدند. یا برای اولین بار یک همبستگی نوین ملی و رنگارنگ و دنیوی میان اقوام مختلف ایرانی و میان خارج و داخل بوجود امد. یا این جنبش و جان باختگانش با خویش زیبایی و گستاخی نو و مدنی و تنانگی نوین و رنگارنگی را به صحنه اوردند که توسط دیکتاتوری مذهبی مرتب سرکوب شده بود و ازینرو حکام بشدت دچار ترس شدند. زیرا با رقیبی مدرن و اغواگر و زمینی و رنگارنگ روبرو شدند که نقطه ی مقابل جهان و فرهنگ سیاه/سفیدی و هراسان از رنگارنگی و دگراندیشی آنها بود. ازینرو نیز بزرگترین ترسشان این بود و هست که این جنبش مدنی و این جوانان شجاع و این زنان و مردان باهوش، زیبا و مدرن با خنده عمامه های آنها را بدور بیاندازند و نه تنها ریشه ی آنها بلکه ریشه ی کل فرهنگ دیکتاتورمنشانه، سیاه/سفیدی و ضد تنانگی و زنانگی را با تحقق شعار «زن/زندگی/آزادی» و از مسیر تحقق ساختار دموکراسی و حقوق شهروندی از بنیان بزنند و نابود بسازند. خطر و هراسی که از جمله خودشان چون ایت الله اعرافی در مسیر این جنبش به آن اقرار کرده و می کنند.

همزمان هر جنبش مدنی و هر انقلابی با این خطر همیشگی روبرو هست که به زبان و ذایقه ی سیاه/سفیدی و به جنگ هیستریک «پدرکُشی» رجعت بکند که روی دیگر و باطل «فرزندکُشی» حکومت و پدر جبار است و سرنوشت هر جنبش مدنی یا انقلابی را در نهایت این موضوع تعیین می کند که کدام دیسکورس و ذایقه بر روح و بدن جمعی و در خیابان و دلها حاکم می شود: آیا روح مدرن و رنسانس و با زبان و ذایقه ی رنگارنگ و دنیوی و به حالت یک «وحدت در کثرت درونی/برونی و ساختاری» و دموکراتیک بر روح و بدن جمعی حاکم می شود و یا اینکه دوباره زبان و ذایقه سیاه/سفیدی و دیکتاتوری قدرتمند می شود و جنگ انتاگونیستی خیر/شری دوباره راه می افتد و انقلاب و جنبش می میرد، حتی اگر دیکتاتور را کنار بزند. چون راه انتاگونیستی و هیستریک جز دیکتاتوری نو چیزی بدست نمی اورد. زیرا قیام سروران و قدرت بالغانه بزعم تجارب معاصر بشری و بقول نیچه همیشه با «خواستی ایجابی و با بعله گفتن به خواستی مدرن چون دموکراسی» شروع می شود. در حالیکه قیام کین توزانه ی بردگان و مستضعفین همیشه با «نه گفتن به دیکتاتور و به چیزی» شروع می شود و بناچار دیکتاتورهای بدتری می افریند و دور باطل را ادامه می دهد. این تجربه و درس بزرگ انقلاب بهمن و تاریخ صد یا دویست ساله ی ایران و منطقه و کل جهان است. اینکه بزعم لکان «جنبش هیستریک و در پی پدرکُشی و با زبان و ذایقه سیاه/سفیدی در نهایت چیزی جز یک ارباب و پدر نو نمی خواهد و به چیزی جز این دست نمی یابد.». یا کافیست که شما به نمونه های این جنبش هیستریک و افراطی در اپوزیسیون، مانند گروههایی چون سازمان مجاهدین و سلطنت طلبان افراطی یا قوم گرایان افراطی و به فیگورهای افراطی چون مسیح علینژاد و شعبان بی مخ های جدیدش چون «سام رجبی» بنگرید تا منطق و اتیک زندگی نمادین بشری و جنبش مدنی بشری را بهتر لمس و درک بکنید و اینکه ما اینجا جواب اعمالمان را همان لحظه خواهیم گرفت. بدین وسیله که یا جنبش ما به شیوه ی رنگارنگ و مدنی جلوتر می رود و هرچه بیشتر دیکتاتوری را ریشه کن می کند و دموکراسی را حاکم می سازد و یا اینکه دوباره به دور باطل و سیزیف وار جنگ خیر/شری برمی گردیم. یا به این خاطر انکه بیشتر از همه جیغ می کشد، در عمل همان است که می خواهد نفر بعدی باشد که بسان دیکتاتور و پدر نو از پلکان هواپیما چون خمینی پایین بیاید. یا بجای ذایقه ی مدرن و چالش مدرن آنگاه شروع به «امر به معروف و نهی از منکر انقلابی» در خیابانهای نیویورک می کنند و حتی هر رقصی را ممنوع اعلام می کنند، چون عزادازند. انگار که حتی با پرفورمانس رقص اعتراضی هم نمی شود عزاداری کرد و وقتی که حتی جان باختگان ما چون «مجید رهنورد» این ذایقه ی نو را در لحظه ی اعدام نیز حفظ و بیان می کند و می گوید که بجای گریه و زاری برایش عزاداری با شادی و رقص بکنند.

ازین منظر نیز باید درک و لمس کرد که وقتی جنبش مدنی ما مثل هفته های اخیر دچار یک فروکش موقتی شده است، هم به معنای این است که جنبش مدنی ما بسان موجود زنده و تمنامند خواهان رنسانس یا بسان «روح زمانه» در حال جستجوی راههای بهتر تحول و تغییر نهایی است و هم همزمان به ما فیگورها و سوژه ها و بدنهای اجتماعیش می خواهد وقتی برای مکث کردن و اندیشیدن و عبور از خطاهای خویش بدهد. زیرا هر انسداد و یا فروکش جنبشی به معنای این است که او قدرت اصلی خویش یعنی تولید ذایقه و رنگارنگی نو را به میزانی از دست داده است و نمی تواند گسترده تر و متنوع تر بشود و از طرف دیگر در خطر این است که هر چه بیشتر رجعت به گذشته بکند و با تولید زبان و نگاه عاشورایی و انتاگونیستی جنبش و رنسانس خویش را مسخ و مبتلا به سقط جنین بکند. زیرا تحول مدنی و زندگی انسانی دارای «اتیک و اخلاقی قوی و بنیادین» است و به ما می گوید که یا بهای تحول را بپرداز و به نسل رنسانسی دگردیسی بیاب که قادر به تولید رنگارنگی دنیوی و همه جانبه و شکستن انسدادها است. یا اینکه به بهای خیانتت به خویش و به ضرورت زمانه ات مجبوری بیشتر زجر بکشی و اسیر دیکتاتورهای خنزرپنزری قدیمی یا نویی بشوی که هرچه بیشتر توخالی و همزمان مضحک و هولناکتر می شوند. زیرا «کویر بیشتر رشد می کند.». زیرا در زندگی سکون وجود ندارد. یا جلوتر می روی و یا عقب تر. همانطور که انکه نمی تواند دمی مکث بکند و بیاندیشد، چه فرد یا چه یک جنبش مدنی و اعضایش، آنگاه فقط نشان می دهد که هنوز بقایای ذایقه و فرهنگ سنتی و ناتوان از فاصله گیری و اندیشیدن فعال و تمنامند در او خیلی قوی است و به این خاطر احساسی و افراط/تفریطی عمل می کنند. اینکه در او هنوز «برده و کهتر» خیلی قوی است و نمی تواند سرورانه دمی مکث بکند و سکون موقتی و فعال جنبش را به سان امکانی ببییند تا فضاها و راههای نوین تحول را بیابد و همزمان از خطاهای گذشته ی خویش بیشتر بگذرد و هر چه بیشتر به عضوی از نسل رنسانس و هزار فلاتش دگردیسی بیابد. زیرا چگونه می خواهی به پرنسس ارزوهایت دست بیابی بی انکه پرنسی شده باشی و بالعکس؟

زندگی زبانمند بشری و جنبش مدنی موجودی تمنامند و رنگارنگ است و می داند تنها با حضور و رشد دموکراسی و رنگارنگی و با شکاندن فضای انتاگونیستی، با رشد خواستهای مدنی ایجابی خویش است که می تواند واقعا دیکتاتور و همزمان ساختار دیکتاتورافرین را ریشه کن بکند. همانطور که می داند جان باختگانش و گذشته اش و اینده اش همیشه با آنها و در کنار آنها می زییند و بهای اعمال ما نه تنها تاثیر بر زندگی خویش و دیگران و بر اینده و زندگی فرزندان ما دارد، بلکه تاثیر بر این نیز دارد که ایا گذشته و جان باختگان ما به ارامش خویش در خاک نوین سرزمین خویش دست بیابند و یا تبدیل به یک روح ناارام و خشمگینی می شوند که دادخواهی قانونی و نمادین خویش را بدست نیاورده است. زیرا گذشته و اینده همیشه در اکنون و در یکایک ما و در حول ما جاری و حاضر است و تغییر یکی به معنای تغییر تاویل و حالت دیگر بخشها نیز هست. ازینرو تحول اصیل به معنای نوزایی و رنسانس فردی و جمعی است. زیرا بقول نیچه« تو چطور می خواهی عروج بکنی، بی انکه گذشتگان و نیاکانت را با خویش بالا بکشی».

متن ذیل دقیقا در پی این است که برای شما علاقه مندان به تحول مدرن کشورشان این امکان رویارویی با علل و منطق فروکشی موقت و ملتهب جنبش و هشدارهای مهمش را بوجود بیاورد و اینکه چرا بایستی نه تنها برای خویش بلکه برای گذشته و اینده سرانجام کار خویش را به پایان رساند و رنسانس را تحقق بخشید، بجای اینکه اسیر دور باطل جدید «مرگ بر شاه و زانو زدن در برابر شاه یا شاهان قومی بعدی شد.». اینکه چرا بایستی بهای رویا و ارزوی مشترک را پرداخت و به جنبش مدنی هزار رنگ و به ملتی واحد و رنگارنگ هر چه بیشتر دگردیسی یافت.

مکث فعال جنبش مدنی، مُردگان زنده و بهای اجتناب ناپذیر «محبوب گمشده و رنسانس ما»!

داریوش برادری، روانشناس/ روان درمانگر

چرا مُردگان با ما می زییند و چرا هر فروکشی حکایت از مکث کردنی ضروری می کند تا دوباره با یک گام پس دو گام پیش برود و رنسانس رخ بدهد!

اخیرا در فیلمی جدید این جمله ی مهم و حقیقی را شنیدم که «تنها کسانی که عزیزانی از دست داده اند، می دانند که مُرده ها در جهان زندگان حضور دارند یا می زینند.». زیرا واقعیت نیز این است که عزیزان مُرده ی فردی ما و یا جان باختگان عزیز و جوان ما در جنبش اعتراضی کنونی میان ما و با ما می زینند و حضور دارند. فقدانشان مالامال از زندگی و تپندگی و حضور است و می خواهند تا ما رویای مشترکشان را تحقق ببخشیم تا انها نیز ارام بگیرند. رویایی که رویای یکایک ما نیز هست و همان رویایی ایرانی نوین و دموکراتیک و مدرن و رنسانسی نوین است. زیرا تا زمانی که این تغییر رخ ندهد و دادخواهی انها بشکل مدرن صورت نگیرد، آنگاه انها چون روحی سرگردان در میان مرگ و زندگی می زیند و نه انها ارامش می یابند و نه ما و نه کشورمان. زیرا همه ی این حوادث سخن از تغییری ضروری و مهم می کند که عملا رخ داده است و فقط باید پایان بیابد تا دگردیسی و پوست اندازی کامل بشود. زیرا ماری که پوست اندازیش را انجام ندهد، محکوم به مرگ است. ازینرو ما نسل رنسانس باید کارمان را به پایان برسانیم و با «مُهره های مار رندانه و مدرنمان». زیرا ما دانش رادیکال تحول مدنی و مدرن را داریم و در این منظر و جهانی می زییم که ارزو و ضرورت فرهنگ و کشور ما برای پوست اندازی نهایی است.

همانطور که باید به گزاره ی بالا این را اضافه کرد که تنها تبعیدیان و یا مهاجران اجباری بقول جویس و لکان می دانند که «رسیدن به سرزمین موعودی ممکن نیست» و از اسطوره ی خروج یا اکسودوس قوم یهود فقط بخش خروج و گمشدنش در راه درست است و رسیدنی ممکن نیست. زیرا بقول تیتر معروف فیلم دیوید لینچ «زندگی یک بزرگراه گمشده است.» و رسیدن به غایتی ممکن نیست.

اما حاصل پذیرفتن حضور دایمی مُردگان و از دست رفتگان در جهان ما زندگان، یا حاصل پذیرفت حضور دایمی گذشته و اینده در زمان اکنون و قبول منطق زندگی و تحول، از یکسو به معنای دست یابی به این توانایی است که بتوانی هر لحظه و هر رخداد را چندوجهی و ملتهب و رنگارنگ بچشی، همانطور که می دانی در هر تراژدی رنگهای دیگر چون پارودی یا قدرتهای نو نهفته است و بالعکس. همانطور که حاصل پذیرفتن نمادین «از دست رفتن همیشگی زمان از دست رفته و سرزمین موعود» و عبور از یاس و افسردگی این «وصال و وحدت وجود ناممکن» دقیقا این است که حال می توانی وارد لحظه و اکنونی بشوی که به حالت «سرزمین موعود در سرزمین موعودی چندرگه و با خنده ی کارناوالی یا دیونیزوسی» است و یا به حالت «واقعیت جادویی و نظربازانه و رنگارنگ» عارف و عاشق زمینی است. زیرا اکنون می بینی که چرا باید گاه چشمان را بست تا بتوان بهتر دید و حس کرد و انهم لمس زندگی بشری بسان روایتی زنده و تودرتو و داستان در داستانی است. یا چرا هر وقت فکر و یا نگاهی مثل خوره به جانت می افتد و می خواهد ترا در چهارچوب خویش حبس بکند، روح و جسمت احساس خفگی و تنگ نفسی می کند. زیرا هیچ فکر و باور یا هیچ احساس و تصوری نمی تواند تو و من یا هر لحظه ی این زندگی تپنده را کامل در بر بگیرد و مثل عکس و نقاشی ذیل از هنرمند بزرگ «فرانسیس بیکن» ما از هر قاب نقاشی بیرون می زنیم که می خواهد نقشی از ما و از زندگی و لحظه بیافریند. زیرا ما آن بی نامی هستیم که به همه چیز نام و معنا می دهیم.

تا ببینی که چرا راه شکستن هر انسداد فردی یا جمعی به معنای ورود دوباره ی زندگی و رنگارنگی به آن صحنه و سناریو و فکر و کلام هست. مثلا می خواهی سنت را بشکنی، باید رنگارنگی تاریخی اش را به یادش بیاوری و زنده بکنی و انهم حتی با رنگهای نو و مدرن و بسان رنسانس و نوزایی نو. زیرا سنت گرایی نفی تاریخ بسان یک گرایش واپس گرایانه و ارتجاعی است و می خواهد با بزرگتر کردن دروغین بخشی از خودش احساسی بزرگی در برابر حریف قوی مدرن و دول مدرن بکند. اما همه تلاشش بر اساس گره حقارتی است و بناچار نمی بیند که برعکس بایستی با قبول تمناهای مدرنش و اینکه او نیز می خواهد کشور و ملتی نو و مدرن بشود، انگاه همزمان تاریخ زنده و رنگارنگ خویش را بیاد بیاورد و اینکه چرا هر رخداد و حادثه اش مملو از رنگارنگی و زندگی بوده است و حتی فاجعه هایش. تا دوباره مثل کاری که فردوسی با شاهنامه کرد، پی ببری که کسی بوده ایی و می توانی دوباره به شکوه و قدرتی نو دست بیابی و با دیدن فقدانها و تمناهایت و با ورود رنگارنگی و شور زندگی در خواستها و ساختارها و بدنه های سیاسی و اجتماعی و فرهنگیت.

یا به این خاطر اندیشه و باور تمامیت خواه و سیاه/سفیدی، مثل قدرت رونویسی افرینی و کلون زنی فیگور «مامور ویژه اسمیت در فیلم ماتریکس» در عکس ذیل، به سلول سرطانی تبدیل می شود که می تواند بقیه جسم و روح فردی و جمعی را به شکل خویش دربیاورد و افسرده یا فاشیستی و دیکتاتورمنش بسازد. زیرا جدال میان زبان و ذایقه ی سیاه/سفیدی و زبان و ذایقه قادر به حس و تحقق وحدت در رنگارنگی یا حتی در نوع بهتر کثرت در وحدت چندصدایی صحنه ی اصلی و محوری هر تحول فردی یا جمعی است. صحنه ایی است که تعیین می کند با بازگشت به زبان سیاه/سفیدی محکوم به دور باطل نو می شوی یا با دست یابی به وحدت در رنگارنگی نوینت به شکوه و قدرت مدرن فردی یا بسان یک ملت مدرن دست می یابی. باید این صحنه و ساختار محوری هر تحولی را ببینی، تا بتوانی با باز کردن هر صحنه و رخداد به سان محل تلاقی رنگها و رگه ها و اسامی دال مختلف کاری بکنی که دوباره همه چیز جاری و رنگارنگ و قادر به تولید هزار منظر و هزار امکان بشود و دور باطل سرطانی یا فاشیستی را بشکند. تا ببینی که چرا دیکتاتورها عاشق کلون زنی و شبیه سازی هولناک چون «تواب افرینی» و غیره بوده و هستند و چرا قدرت مدرن برعکس از «قدرت محوری و بنیادین تغییرافرینی و موتاتسیون مداوم زندگی و لحظه» حرکت می کند و می داند که «زندگی تکرار می کند تا تفاوت بیافریند.». اینکه در یک رودخانه حتی یک بار نمی توان شنا کرد چه برسد به دوبار یا بیشتر. پس هر تکراری یک دروغ و دور باطل و گرفتار شدن در یک نگاه و یک کُد و دستور زبانی سرطانی و فاشیستی است.

یا ازین منظر حس و لمس جهان رنگارنگ و زمینی و بسان روایتی زنده و تودرتو است که انگاه می توانی ببینی که در فروکش کردن کنونی جنبش مدنی هنوز دهها و صدها رگه های تپنده و در حال رشد در زیر خاکستر کنونی وجود دارد. انچه در مسیر این «فروکشی و جزر کنونی» در جریان است فقط این است که زندگی و تحول در حال یافتن راههای نوین برای رشد تحول و رنسانس نهایی است. زیرا بقول مارکس «موش نقب زن تاریخ وقتی به سنگی برمی خورد جای دیگر را سوراخ می کند.». یا اگر بگوییم که تاریخ در واقع زنی اغواگر است انگاه می بینیم که او چگونه با شلاقش مثل عکس نمادین معروف از نیچه و سالومه در حال تولید مناظر نو و ضروری در یکایک ما است. بشرطی که ما انقدر سرور و مدرن شده باشیم که بتوانیم «مکث کردن را انجام بدهیم و خوب بیاندیشیم.» اینکه زن اغواگر تاریخ و زندگی در سطح و بر لبه ی حوادث مرتب در حال تولید راههای نوین رنگارنگی بیشتر جنبش مدنی و برای رشد گسست بیشتر در جبهه ی دیکتاتوری خنزرپنزری است. همزمان او با فروکش کردنش به ما هشداری می دهد که چه چیزهایی را باید تغییر بدهیم. ( در باب معانی روانکاوی و فلسفی این عکس فیگوراتیو از نیچه و سالومه و دوست و رقیب عشقیش پاول ره به این متن قدیمی از من مراجعه بکنید.)

زیرا ما حال باید ازین فروکشی موقتی این درسهای مهم را یاد گرفته باشیم که داخل و خارج کشور، در عین پیوند تنگاتنگ و حول رویای مشترک دموکراسی خواهی و رنسانس ایران و سرنگونی دیکتاتوری و از مسیر نافرمانی مدنی، همزمان وظایف متفاوتی دارند.

بنابراین در داخل کشور بایستی بجای اینکه اسیر خشم هیستریک بشویم و بخواهیم هر هفته قول سرنگونی حکومت را بدهیم و متوجه نباشیم که اینگونه بدام خشونت حکومتی می افتیم و بیشتر تلفات می دهیم و یاس را در جنبش و میان جوانان رشد می دهیم، حال بیاییم کاری را بدرستی ادامه بدهیم که خوب شروع کرده بودیم و ان چه بود؟

اینکه آن زبان و فضا و ذایقه ی نوین حول شعار «زن/زندگی/ آزادی» را در خیابان و کل شهرها و دهات ایران را هرچه بیشتر راه بیاندازیم که باعث اوج گیری این جنبش و تغییر فضای خیابان و سیاست شد. وقتی زنان جوان با جسارت روسریهایشان را بدور انداختند و زنان و مردان با هم زندگی مدرن و پایان دیکتاتوری را طلبیدند. ما باید این صحنه و ذایقه ی نو را هر چه بیشتر و قویتر بر خیابان و در هر ساختار سیاسی و اجتماعی و در هر سنگر مدنی حاکم بسازیم، به زبان حاکم تبدیل بکنیم و هر چه بیشتر و رنگارنگتر نشان بدهیم که دموکراسی، حقوق مدنی و امنیت مالی و ازادی فکری و ازادی پوشش و حقوق شهروندی می خواهیم و ازینطریق به دیکتاتور هرچه بیشتر نشان بدهیم که گذشته بازگشتنی نیست. اینکه چیز از دست رفته برای همیشه از دست رفته است و بازنمی گردد. یا برای اینکه به انها ثابت بکنیم که گذشته برنمی گردد و ما چه می خواهیم، باید پرفورمانسهای رادیکال نوین چون کمپین «بوسه زنی و بوسه پرانی» و غیره را گسترش بدهیم و یا در هر شکل و حالت دیگر. یا باید حقوق نپرداخته ی کارگران و زحمتکشان و تا حقوق اتنیکی را از آنها بخواهیم و از آنها جواب بخواهیم وگرنه ضد قانون عمل می کنند. یعنی باید وادارشان بکنیم که جواب خواستهای مدنی و برحق مردمشان را بدهند و ازین مسیر بناچار کمی راه باز بکنند و از همه مهمتر دست از قانون شکنی در نام قانون دست بردارند و مثلا جوانهای ما را اعدام نکنند. همانطور که در موضوع گشت ارشاد انها را عقب نشاندیم و حال نیز هر تلاش تازه ی انها برای زنده کردن گشت ارشاد باعث می شود که هم مضحک تر بشوند و هم بهای بیشتری بپردازند. همانطور که نباید بگذاریم حجاب اجباری به خیابان بازگردد و به این شیوه های جدید بظاهر قانونی چون جریمه و غیره بخندیم و انها را به شکل وسیع و گسترده مسخره بکنیم. یا مردها بگویند ما را هم جریمه بکنید چون می خواهیم زنان ما ازاد و با پوشش ازاد و به میلشان باشند و دوچرخه سواری بکنند و برقصند و حقوق برابر داشته باشند. زیرا ما نمی توانیم مرد مدرن بشویم بی انکه زن و خواهر مدرن و با حقوق برابر در کنار خویش داشته باشیم. اینگونه ما فضای مدرن را هرچه بیشتر نهادینه می کنیم و انگاه ما از هر تلاش و کلک حکومت برای تولید فضای کنترل نوین یا بازتری استفاده می کنیم تا رنسانسی را تحقق ببخشیم که هم اکنون در اکثر دلها و جانها رخ داده است.

زیرا جدال اصلی در جنبش مدنی و یا رادیکال جدال بر سر «سرنگونی حکومت» نیست. این امر ثانوی است. جدال اصلی بر سر این است که کدام نیرو و با چه خواست مدرنی می تواند «هژمونی بر روح و بدن جمعی» را بدست بیاورد. زیرا او آنگاه صحنه و بازی را بُرده است و سرنگونی و تغییر انگاه چیزی اجتناب ناپذیر خواهد بود. همانطور که خمینی با استفاده از فضای انقلابی و با شعار «من در دهن این دولت می زنم» توانست این جدال بر روی روح جمعی را ماهها قبل از انقلاب بهمن ببرد و مرگ شاه خیلی زودتر رخ داده بود. انقلاب بهمن فقط تایید اتفاقی بود که رخ داده بود. تازه این بار ما می خواهیم بر خطاهای فاجعه بار و انقلابی و دیکتاتورمنشانه ی انقلاب بهمن هم چیره بشویم و بجای گرفتاری در دیکتاتوری نو و تحت نام «همه با هم و تحت نام و پدری واحد» به «وحدت در کثرت مدرن» و بسان «لویاتان مدرن و خندان ایرانی» و حول ساختار دموکراسی خواهی دست بیابیم، پس باید سرانجام بازیگر مدرن بشویم و سیاستمدار مدرن بشویم و سیاستمداران هیستریک و افراطی را کنار بزنیم و متوجه باشیم که مبارزه ی اصلی چیست و مرکز ثقلش کجاست؟.

یا کافیست به جنبش سیاهان در امریکا به عنوان یک نمونه ی موفق از جنبش مدنی علیه نژادپرستی و تبعیض نژادی نگاه بکنیم و اینکه انها نه تنها حقوق برابر میان سیاهان و سفیدپوستها می خواستند بلکه روح جمعی و ذایقه ی نوینی را میان سیاهان و سپس در کل امریکا رشد دادند و با اعتماد بنفس نوینی که از جمله در شعار معروفشان « سیاه یا رنگی زیباست است» نمایان شد. یا یک نمونه ی تبلیغات و فضای نوینشان این عکس ذیل بود و حاصلش را امروز در امریکا می بینیم و با انکه هنوز این جنبش باید باز هم پیشرفت بکند و جلوتر برود، همانطور که در اعتراض مدنی و گسترده ی «بگذار نفس بکشم» دیدیم. هیچ تحولی پایان نهایی ندارد و با اینحال احتیاج به پوست اندازی و مراحل نوین دارد و نه انکه در دور باطل بماند و مرتب کور بشود و کور بکند. چون بوف و ادیپی کور است.

مبارزه ی اصلی دست یابی به این هژمونی بر روح و بدن جمعی است و از مسیر تولید یک وحدت در کثرت مدرن و رنگارنگ حول «خواستهای مدنی و شهروندی» و بر پایه ی شعار و ذایقه ی دنیوی «زن/زندگی/آزادی» است. همانطور که خواست مشخص سیاسی ما ازین ببعد باید خواست نفی هرگونه نظارت استصوابی و تحقق «قانون اساسی مدرن و شهروندی و ساختار دموکراسی پارلمانی» در کشور ما باشد تا اینگونه همه رگه های مدرن و مدنی کشور ما از حقوق زحمتکشان تا حقوق اتنیکی و غیره حول شعار و خواست کشور مدرن و ملی ما ایرانیان بهم پیوند بخورند و به وحدت در کثرتی ارگانیک و غول وار دست بیابند. یا در ازایش گسست و یا هزارگسست درون حکومتی هرچه بیشتر بشود و هر کس بفکر اینده ی خویش بیافتد و اینکه چگونه جان خویش را نجات بدهد. زیرا وقتی کشتی شروع به غرق شدن می کند، موشها در می روند. تنها با این شیوه ی مدرن نیز هست که بهتر از جان بازیگران و معترضان عمدتا جوان ما محافظت می کنیم و نمی گذاریم انها گوشت دم توپ خشونت حکومتی و شعارهای هیستریک گروههای افراطی ایرانی و فیگورهایی چون مجاهدین و مسیح علینژاد و امثالهم بشوند. یا بدام فیک نیوزهای خطرناک فیگورهای وحشتناکی چون علی جوانمردی بیافتند که هیچ بویی از جوانمردی و ایران دوستی نبُرده است و احتمالا مامور یک سازمان و دولت افراطی در منطقه است. وگرنه چطور می توان چنین اخبار هولناک و دروغینی را هر روز بیرون داد و اسم خویش را خبرنگار گذاشت.

همانطور که جنبش خارج از کشور وظیفه ای اصلیش نه تنها این است که پشتیبانی جهانی در دفاع از این جنبش ملی و دموکراتیک را هرچه بیشتر بوجود بیاورد، بی انکه بدام حرکات افراطی چون رشد تحریم همه جانبه ملتش بیافتد و یا دفاع از حمله ی هولناک نظامی به کشورش بکند و به مردم و انقلابشان خیانت بکند، بلکه از همه مهمتر باید از تجربه ی روزمره ی خویش به سان هشت میلیون ایرانی در جهان مدرن استفاده بکند تا هر چه بیشتر ان ساختار و وحدت در کثرت دموکراتیک و حول قانون اساسی مدرن را همراه با فیگورهای مهم مدنی درون ایران و در خیابان و در صحنه بوجود بیاورد. زیرا اینها باید بدانند که جامعه ی مدرن چگونه عمل می کند و ساختارش چیست و چرا وحدت در کثرت مدرن دارای ساختار و منطق ساختاری خویش و به شکل تولید الترناتیوی نو و متکثر نیز می باشد و بویژه وقتی هنوز احزاب مدرن و چالش دموکراتیک و شهروندی در جامعه ی ما بخاطر دیکتاتوری شکل نگرفته است. تا با تولید این ساختار مدرن نو و رنگارنگ آنگاه مردم ایران هرچه بیشتر حضور یک «الترناتیو و دولت گذار قوی و دموکراتیک» را حس بکنند و نگران نباشند که به عراق و افغانستان بعدی تبدیل بشوند. زیرا این هشت میلیونی که هر روز چهارچوب جهان و قوانین مدرن را در هر نوع جمهوری خواهش چون المان و امریکا و خیلی دیگر کشورهای اروپایی تجربه کرده اند و یا از نوع پادشاهی و مشروطه خواهش چون انگلیس و سوئد و غیره را تجربه کردند، می دانند که اصول اصلی و بنیادین همه ی این حکومتها و فرهنگها مشابه هست و انها در عین تفاوت دارای یک وحدت دیسکورسیو و ساختاری درونی هستند و کشور ما ایران نیز احتیاج به این ساختار و الترناتیو دموکراتیک دارد. تا انگاه بعد و از مسیر دولت دوران گذار این ملت نو و رنگارنگ بتواند براحتی و از طریق رای جمعی نوع ویژه ی حکومت و دولت دموکراتیک یا سکولارش را تعیین بکند و بی انکه مبانی قانونی و مدرن یک حکومت جمهوری و مشروطه یا سوسیالیست مدرن را نفی و مسخ بکند. زیرا خوشبختانه این اصول اساسی عمدتا شفاف هستند و در عین شفافیت همزمان رنگارنگند و به این خاطر جامعه ی مدرن احتیاج به احزاب مدرن و نظرات مختلف مدرن دارد تا مرتب از مسیر چالش و گفتگوی مدنی رشد بکند. یا اینکه به شکل جمعی و بصورت «اجماع جمعی» ملت ایران تصمیم بگیرد که ایا دنیویت مدرنش به حالت سکولار المان یا به حالت لاییک کشوری چون فرانسه و غیره باشد.

باری در فروکش شدن جنبش مدنی هم حضور اتشها و رنگهای فراوان در زیر خاکستر و در حال عمل را ببینید و هم حال این رنگارنگی را در داخل کشور و در خارج رشد بدهید و به وحدت در کثرت مدرن و مدنی حول دموکراسی خواهی و رنسانس کشورمان دست بیابید و یا دست بیابیم و با تولید الترناتیو و دولت گذار مدرن و به حالت تکثرگرا، و انگاه خواهید دید که این دیکتاتوری خنزرپنزری کنونی چگونه با کمترین تلفات چون درختی پوسیده فرو خواهد ریخت. زیرا او عملا شکست خورده است. فقط ما نتوانستیم این هژمونی بر روح و بدن جمعی را قویتر پیش ببریم و رنگارنگتر در عین وحدتی نو بشکل غول وار و میلیونی بشویم. در عوض در ماه اخیر حتی گول بازیهای خشن و هیستریک و سیاه/سفیدی آنها را نیز تا حدودی خوردیم و گذاشتیم به دام سقوط سریع حکومت بیافتیم، بجای اینکه توجه مان را بر اصل مطلب و بر بدست گرفتن صحنه ی اصلی و هژمونی بر خیابان و روح جمعی متمرکز بکنیم. همانطور که نتوانستیم الترناتیو مدرنی را حول ساختار دموکراسی خواهی و سکولاریسم ایجاد بکنیم که به مردم این احساس را بدهد که ما می دانیم چه می خواهیم و چطور انرا ایجاد می کنیم و نمی گذاریم عراق و افغانستان یا سوریه بعدی بشویم.

زیرا این تعلل جمعی نیز مثل این فروکشی موقت کنوی دارای منطق و معنای دقیق خویش است. زیرا زندگی و تحول دارای منطق و اتیک است و تنها وقتی می توانی به قدرت نو و به رنسانس نو دست بیابی که به نسل رنسانس نیز تبدیل شده باشی و به لویاتان نو و نظرباز ایرانی. زیرا اینجا و همیشه هر چیزی بهایی دارد و بقول لکان «نامه ی اعمال ما بدست ما همیشه می رسد.»: یا با دستیابی به رنسانس ما و یا با گرفتاری در دور باطل و فاجعه بار بعدی. زیرا هیچکس نمی تواند به زندگی نمادین و به خرد و کلک رندانه ی «روح زمانه» کلک بزند و هر گونه تلاشی اینگونه مثل این قیامهای هرروزه و برای سرنگونی سریع بناچار چون تفی رو به باد عمل کرده و می کند، همانطور که دیدیم و می بینیم.

تا کار به جایی می رسد که انگاه یک جان شیفته در خارج مثل «محمد مرادی» می خواهد با خودکُشی در فرانسه و با عملی حماسی و عملا مایوسانه دوباره امید ایجاد بکند و نمی بیند علت انسداد کنونی دقیقا همین «حالات قهرمانانه و هیستریک و حماسی خواه» است که بجای توجه و تمرکز بر خواستهای مدنی و بدست گرفتن روح جمعی خواهان سرنگونی سریع دشمن خونی بود و بناچار تف سر به بالا کرد. زیرا شور حسینی جنبش بالا رفت و بناچار به همراهش دیسکورس و زبان سیاه/سفیدی و خیر/شری و عاشورایی رشد کرد و به حدی رسید که حتی رقص سال نو نیز بخاطر عزاداری جان باختگان ممنوع اعلام شد. آنهم جان باختگانی که همه شان عاشق رقص و شادی بودند و به این خاطر مثل عکس اول و دوم دارای زیبایی درخشنده و متفاوتی هستند. زیرا جنبش مدنی احتیاج به جسارت مدنی دارد و هرگونه قهرمان گرایی انقلابی و سنتی یا هرگونه خودزنی اینگونه ضد ذایقه و ذوق اوست و به او ضربه می زند و دوباره به زبان و ذایقه ی سنتی سیاه/سفیدی برمی گرداند. در حالیکه قدرت رادیکال و ساختارشکن جنبش مدنی و نافرمانی مدنی در تولید رنگارنگی و اغوای دنیوی زنان و مردان زیبا و شاد و زمینی است که حق خویش می دانند خوب زندگی بکنند، برقصند و شادی بکنند و به دیکتاتورشان با اعتماد بنفس و همبستگی ملی جدیدشان می گویند:« شما حق ندارید بر ما حکومت بکنید، زیرا ما ملت مدرن و رنگارنگ ایرانی شده ایم و احتیاج به دولت و سیاستمداران مدرن خویش داریم. زیرا ما دیگر امت و قهرمان سنتی نیستیم بلکه شهروندان مدنی و با جسارت مدنی هستیم و از همه مهمتر ملتی واحد و رنگارنگ و لویاتانی قوی و ایرانی و بسان وحدت در کثرتی ارگانیک هستیم. پس ببینید که محکوم به کنار رفتن و فروافتادن هستید و عرض خود می برید و زحمت ما می دارید. تا دیر نشده است خودتان در بروید و یا تغییر بکنید و تن به دادخواهی قانونی بدهید.»

ملت مدرن و با دولت گذار متکثرش و یا با الترناتیو مدرن و رنگارنگش این «پیک و خبر مهم» را به حکومتش می دهد و دیکتاتور ولایت فقیه می بیند که خیابان و شهرها را عملا از دست داده است و همه جا را زنان و مردان و جوانان معترض و رند و اغواگر گرفته اند و از درون هرچه بیشتر ریزش می کند و از بیرون و خارج هم هر چه بیشتر مورد فشار قرار می گیرد. خوب فکر می کنید هر چقدر هم دیوانه و سنتی باشند، آنگاه چه می کنند؟ دست به خودکُشی جمعی می زنند و به سیم اخر می زنند یا خطوط پایین و میانی آنها هرچه بیشتر بالاییها را ول می کنند و به سمت مردم می ایند و تغییر راحت تر رخ می دهد. بویژه وقتی که روانشناسی روحانیت را بشناسی و اینکه انها این همه قرن دوام اورده اند، چون اراده ی معطوف به قدرت حاکم داشته اند و بموقع رنگ عوض کرده اند. اما اول باید به آنها نشان بدهی که واقعا فضا عوض شده است و شما و ما ملت و دولت نوین مدرن و رنگارنگ شده اییم و غولی نو و رند که سیاستمداران نوین خویش را نیز دارد و سلاحش تحقق ساختار دموکراتیک و رنگارنگ ساختن همه چیز است و می داند انچه سنتی و عقب مانده است، دچار جهان و زبان سیاه/سفیدی و هیستریک است، چه در پدر جبار و چه در فرزندان هیستریکش در اپوزیسیون. بنابراین با تولید و پیشبرد دمکراسی و رنگارنگی و حقوق مدنی هم ریشه ی دیکتاتور کنونی را می زند و هم مانع به حکومت رسیدن دیکتاتورهای بعدی و فرزندان آنها در جنبش می شوند که اکثرا خودشان را مهمترین دشمن او می پندارند. اما زبان و کلام خشن و عاشورایی و سیاه/سفید و هیستریکشان و تمتع قدرت و سود در نگاه انها و در کف دهانشان لویشان می دهد که چرا اینها پدر و فرزند یکدیگر در دور باطل «بوف کور» ایرانی بوده و هستند و انچه که ما باید از ان بگذریم، اگر می خواهیم واقعا پوست بیاندازیم و به سعادت دنیوی و مدرن فردی و جمعی خویش دست بیابیم. این شیوه ی ساختارشکنی رادیکال و رندانه است و با تلاش برای حفاظت از جان افراد ما. این راه جنبش مدنی است و انچه ما اکنون باید آن را تحقق ببخشیم تا تحقق بیابیم.

پایان:

پانویس ۱: مفهوم «ابژه ی کوچک یا محبوب گمشده» یک مفهوم محوری در روانکاوی لکان است و حکایت از آن فقدان و چیز گمشده ایی می کند که فرد یا یک جنبش اجتماعی بدنبال آن می گردد و حول این رویا و ارزوی مشترک انگاه مناظر و موضع گیریهای مختلف خویش و از موضع گیری بالغانه یا نمادین تا موضع گیری هیستریک تا فاشیستی را می افریند. در این باب بویژه بایستی به سمینار معروف از لکان در باب داستان «نامه ی ربوده شده» از ادگار الن پو مراجعه کرد و یا به مقالاتی از من مثل این مقاله مراجعه بکنید که به این موضوع و جاگیریهای سه گانه ی «نمادین/خیالی/ رئال» حول «محبوب گمشده» می پردازند.

برای توضیحات بیشتر و با منظره ایی چندوجهی در باب اینکه چرا «جنبش مدنی ما میلیونی نمی شود» به این لینک و مقاله مراجعه بکنید که به حالت مناظره ایی حول یک متن و سوال از نگارنده است و در آن افراد توانای خوبی از داخل و خارج کشور شرکت داشته اند.

نظرات

نظر (به‌وسیله فیس‌بوک)