جنبش مدنی ما در پی تحقق دموکراسی و جامعه ی مدنی و در تلاش برای عبور نهایی از دیکتاتوری کنونی می باشد و به پیشرفتهای قابل توجهی در داخل و خارج از کشور و از مسیر رشد یک همبستگی نوین ملی و رنگارنگ دست یافته است. دیکتاتوری کنونی عملا مستاصل است و در خیابان و خانه ها و در جدال هژمونیک بر روی دلها و روح جمعی نبرد اصلی را باخته است و در شرایط بحرانی کنونی و با رشد مداوم ناامنی و گرانی و خشونت حکومتی عملا کمتر ایرانی خواهان حفظ شرایط کنونی است. با این حال جنبش کنونی ما در این صد روزه و با وجود تلفات سنگین نتوانسته است با تمامی پیشرفتهایش به یک «جنبش میلیونی» تبدیل بشود و اعتصابات سراسری را سامان بدهد. یا چنین منظر و اینده ایی بزودی قابل رویت نیست. از طرف دیگر ما شاهد رشد این خطر هیستریک در جنبش هستیم که مرتب قول قیام نهایی و پیروزی نهایی در روزهای نزدیک آینده را می دهد و سپس این وعده و وعید غایت گرایانه، افراطی و در شرایط کنونی نارس و غیرواقعی بناچار تمدید می شود و طبیعتا خطرات جانی بیشتری برای معترضان و یاران عمدتا جوان و نوجوان ما بوجود می آورد و بدام خشونت و زبان سیاه/سفیدی حکومتی می افتند. به جای اینکه این جنبش و فعالان عمدتا جوان و نوجوانش هر چه بیشتر به ذایقه نوین دنیوی و مدنی و رنگارنگ خویش تن بدهند و هر چه بیشتر رنگارنگ و میلیونی بشوند و بدین وسیله که در میان لحظات جزر و مد «امواج جنبش» گاه مکثی جمعی بکند و به چنین سوالات مهمی بیاندیشد که چرا بهتر جلو نمی رویم و چه چیزی را نمی بینیم و چگونه رنگانگی درون خویش و گسست درون حکومتی را با استفاده از موقعیت های طلایی و با طرح شعار محوری «دموکراسی خواهی ساختاری» هرچه بیشتر تعمیق و وسعت ببخشیم.

متن ذیل با تیتر «چرا جنبش ما میلیونی نمی شود» و سپس همراه با نظرات دوستان توانا و مدرنی از نسلهای مختلف می خواهد دری بسوی این سوال محوری و حساس باز بکند و موانعی را نشان بدهد که بر سر راه جنبش کنونی است و نمی گذارد به قدرت رادیکال و ساختارشکنش به شکل میلیونی دست بیابد و با انکه در همین مدت موفقیت های بزرگ داشته است. از طرف دیگر این جنبش در خطر این است که با رشد گرایش هیستریک و خشونت طلب در حکومت و در معترضان هرچه بیشتر قدرت مدنی و ساختارشکنانه ی خویش را از دست بدهد و دوباره به دور باطل جنگ ناموسی و خیر/شری میان قهرمان/ دیکتاتور بیافتد و در نهایت هم تلفات فراوان تا سرنگونی حکومت بوجود بیاورد و هم در انتها فاجعه و دیکتاتوری بدتری بوجود بیاورد که ایندفعه می تواند حتی به شکل دیکتاتوری اقوام مختلف و جنگ برادرکُشی نوین باشد (به دلایل ساختاری که قبلا در مقاله ایی باز و تشریح کرده ام). زیرا هر راه و ذایقه ایی و هر هدفی باید ابزار متناسب با خویش را بوجود بیاورد و «هدف وسیله را توجیه نمی کند.». زیرا راه مدرن و دموکراتیک ابزار مدرن و دموکراتیک چون نافرمانی مدنی و خشونت پرهیز می کند و با آری گفتن به دموکراسی حرکت می کند و در عین اینکه به خویش حق دفاع قانونی از جان و مال خویش در برابر قانون شکنی و خشونت حکومتی و لباس شخصی ها را می دهد.

ازینرو اکنون پرداختن به این سوال محوری مهم است که «چرا جنبش مدنی کنونی میلیونی و قویتر نمی شودـ؟». ازینرو اهمیت این سوال محوری باید بر یکایک ما معلوم و مشخص باشد و اگر می خواهیم هرچه زودتر از این دیکتاتوری کنونی و به شکل ساختاری و رادیکال عبور بکنیم و به دموکراسی و رنسانس دست بیابیم و پوست بیاندازیم. امیدوارم که خوانندگان و دوستان یا نقادان دیگر در این بحث مهم و حساس شرکت بکنند و یا در متونی جداگانه این چالش و مناظره ی مهم و چندوجهی را ادامه بدهند. جدا از اینکه مهم این است که ما یاد بگیریم مباحث را چندوجهی بنگریم و ببینیم که به یکدیگر و به نظرات و مناظر مختلف سیاسی/جامعه شناختی/روانشناختی و غیره و از نسلهای مختلف داخل و خارج احتیاج داریم و به گفتگو و چالش با یکدیگر. زیرا با هر کدام از ما منظری متفاوت و ضروری بر اساس جایگاه تاریخی و خانوادگی و دیسکورسیو ما بوجود می اید که در عین نکات مشترک با دیگران حول رخداد مشترک همزمان تکینه و متفاوت است. همانطور که هر رخداد و اتفاق اجتماعی یا سیاسی چون واقعیت رورزمره امری «نمادین یا زبانمند» است و بنابراین تمنامند و تاویل افرین و چندوجهی است و جواب نهایی ندارد. یا اینجا کسی نمی تواند دانای کل و ولی فقیه حقیقتی ناب باشد. ابتدا در این فضای نو و دموکراتیک و با قبول نیاز ما به یکدیگر و حول رویای مشترک است که هم می تواند دیالوگ و چالش مدرن ما و وحدت در کثرت مدرن ما حول رخداد و سوال و برای یافتن راهی نو و تحول افرین بوجود بیاید و هم یکایک ما نشان می دهیم که این قانون مدرن یا قانون بلوغ را پذیرفته ایم که «دانای کل و ولی فقیه و حقیقت و واقعیت نهایی وجود ندارد» و اینکه «اندیشیدن عملی جمعی است.». اینکه زندگی بشری بشخصه تمنامند و پرسش گر است و هر جواب و راهش بشخصه چندوجهی و پلورالیستی است و در عین اینکه تفاوت راه درست از راه غلط یا فاشیستی و بنیادگرا را بخوبی نشان می دهد و بدین وسیله که انسداد یا تحولی نو بوجود می اورد. بدینوسیله که یا جدال و فضای انتاگونیستی سیاه/سفیدی و خشن و فاجعه بار بوجود می اورد، یا فضا و لحظه را رنگارنگ و مدنی و دموکراتیک می کند و دیکتاتوری را با این قدرت نو و اغواگر و نظربازش ریشه کن می سازد. یا ازینرو شعار محوریش «دموکراسی خواهی» و بر اساس ذایقه ی مشترک و مدنی «زن/زندگی/آزادی» است و نه انکه شعار محوریش «نه به جمهوری اسلامی» باشد و فردا چیزی بدتر بوجود بیاورد. پس بی دلیل نیست که دقیقا گروههای افراطی چون مجاهدین و فرشگردیها و سلطنت طلبان افراطی و یا فیگورهای افراطی چون مسیح علینژاد و علی جوانمردی و غیره از این شعار «نه به جمهوری اسلامی» حرکت می کنند، به جای اینکه از شعار «دموکراسی خواهی و رنسانس برای ایران» شروع بکنند و انگاه نه به جمهوری اسلامی بگویند. زیرا آنگاه مجبورند با گرایشات ضد مدرن، هیستریک و دیکتاتورمنشانه ی خویش روبرو بشوند و یا با خیانت خویش به مبانی مدرنیت در اینه ی این شعار و تمنای مدرن روبرو بشوند. زیرا شعار عمل است و جایگاه ما را در ساختار حول «محبوب گمشده و رویای مشترک» نشان می دهد و اینکه ایا واقعا تغییر بنیادین و دموکراسی می خواهیم و یا می خواهیم دیکتاتور نو و ولی فقیه نو بشویم.

من به این موضوع به شکلی دیگر در دو مقاله ی نسبتا تازه پرداخته بودم که لینک هایش را در بخش کامنتها می زنم. امیدوارم که دوستان توانای دیگر از هر حوزه ایی در این بحث شرکت بکنند یا نظر خویش را در متن های تکمیلی بگویند. زیرا هر بینایی نو ابتدا با دیدن فقدان و کوری خویش شروع می شود. زیرا نمی توان از دیدار با این سوال محوری و حساس حذر کرد، مگر این‌که به بهایش کوری موضعی و سترونی عملی خویش را بپذیریی. زیرا زندگی بشری دارای اتیک است و هر چیزی بهایی دارد که بر تن و جسم ما و با محکومیت ما به دور باطل و یا با پاداش ما به قدرت فرزانه و ویرتوی رنسانس پرداخته می شود، در همین لحظه و همین جا!

ساختار بحث و مناظره ی ذیل به این شکل است که اول متن چالشی نگارنده و با طرح سوال محوری «چرا میلیونی نمی شویم» می اید و راههایی نو برای عبور از این موانع باز و نمایان می سازد و انگاه نظرات برخی دوستان اگاه و توانا از نسلهای مختلف در زیر متن و با نام آنها اورده می شود. از آنها برای نظر دادن دعوت اون لاینی شده بود از بردن نام یکی دوتا از شرکت کنندگان در بحث خودداری می شود زیرا در ایران هستند. در فواصل نظرات آنها جوابها یا نظرات تکمیلی نگارنده نیز آورده می شود.

مناظره و گفتگویی چندنسلی در باب این سوال محوری: «چرا جنبش مدرن کنونی میلیونی نمی شود؟»

داریوش برادری، روانشناس/ روان درمانگر

چالش جمعی در باب «چرا نمی توانیم جنبش مدنی رنگارنگ و میلیونی بشویم»؟

چرا جنبش کنونی ما باوجود رنگارنگی و جسارت مدنی خوبش جنبشی میلیونی و سراسری نمی شود و چرا از طرف دیگر «فرزندکُشی و کودک کُشی » بیرحمانه ی حکومت خشم عمومی و سراسری را برنمی انگیزد و با آنکه نارضایتی همگانی از این جنایات مشهود است؟

این دو سوال حاد و محوری در واقع همپیوند و دو روی یک سوال مشابه هستند. یعنی این سوال که چرا این جنبش میلیونی و سراسری نمی شود، آنهم در حینی که دیکتاتوری خشن و خنزرپنزری عملا شکسته و پوچ شده است و همه به او پشت کرده و می کنند، چه در داخل و یا در خارج. چون همه احساس می کنند که کشتی این حکومت در حال غرق شدن اجتناب ناپذیر هست. سوالی مهم و محوری که برای تحول نهایی ایران باید جوابی خوب برایش بیابیم و با اینحال اکثریت از رویارویی با آن در می روند. با آنکه تنها سوال راهگشاست که پاسخ و راه نو می افریند. زیرا منظر سوال نوع جوابت را تعیین و زمینه سازی می کند.

من تعدادی از دوستان توانا را در این مبحث مهم اد کرده ام.باشد که نظرات مختلف را بر حول این مساله حاد و محوری بشنویم و با هم منظری خوب و چندوجهی بر سوال و درد مشترک بوجود بیاوریم.

زیرا که در شرایط فعلی ایران، ما به مناظر و زاویه‌های مختلف یکدیگر به «سوال ذیل و به رخداد و آرمان مشترک» احتیاج داریم، تا راه بهتری برای حل مشکل کنونی جنبش مدرنمان بیابیم و همچنین برای جلوگیری از مسخ این جنبش نوین راهکاری مناسب بیابیم. هر تغییر بزرگ و ساختاری با تاویلی نو شروع می‌شود، همانطور که این جنبش نوین با شعار «زن/زندگی/آزادی» و با دو رگه ی کُردی و فارسی آن شروع شد. در حالیکه این ریشه در تاریخ معاصر ما و در جنبشهای قبلی دارد. باشد که ما با هم این تاویل نو و این منظر نو و راهگشای مشترک را و با درها و گشایشهای مختلف روانشناختی/فلسفی/جامعه شناختی و غیره باز بکنیم و راهی مستحکم به سوی این تحول نهایی و میلیونی بگشاییم.

قاعده‌ی هر تحول انقلابی و ساختاری این سه فاکتور می‌باشد:

اول: ملت نمی‌خواهد به مانند سابق تابع حکومت باشد و دیگر ترسی از او ندارد.
دوم: حکومت نمی‌تواند بر ملت مثل سابق حکومت کند.
سوم: آلترناتیو مشخص و معینی برای عبور از حکومت کنونی و برای تحقق آینده‌ی نو وجود داشته باشد.

آلترناتیوی که بتواند همه ی اجزا و اقشار مختلف این ملت را به هم پیوندی نو و بسان یک«روح و بدن جمعی» نو و بسان وحدت در کثرتی مدرن و ارگانیک بدهد. آلترناتیوی که از یکسو «رهبریت نو» و از سوی دیگر یک«دیسکورس وذایقه و زبان و پوشش و رفتار نو و متفاوت» را در بر می‌گیرد و می‌خواهد انسداد کنونی را بشکند و رنسانس و نوزایی نو بیافریند.

هر تحول انقلابی می تواند به سه حالت رخ بدهد:

اول: به حالت تحول نمادین، ساختاری و رنسانس نو، یا به حالت انقلاب مدنی نو و وحدت در کثرت مدرن نو، بسان«لویاتان نو».
دوم: این تحول می‌تواند به حالت فاشیستی رخ بدهد و اینکه یک نظر و رنگ بر کل جنبش حاکم بشود و همه را به وحدت کلام تحت نظر خویش تبدیل بکند و با نگاهی سیاه/سفیدی مقصری بیابد و اینگونه جای یک دیکتاتوری را دیکتاتوری بعدی و بدتری بگیرد.
سوم: حالت خطرناگ دیگر این است که این جنبش دچار «خیالات واهی» و خودشیفتگی هیستریک و سیاه/سفیدی بشود، مثلا بدنبال رویای تبدیل دیکتاتور خشن به دیکتاتور دموکراتیک باشد و یا در عین تکثر ناتوان از تولید وحدت در کثرت بشود، یا نتواند آلترناتیو نو و با رویای مشخص حکومتی و فرهنگی نو بیافریند و به این خاطر لنگ در هوا بماند و مرتب تلفات بیشتر بدهد و یا حداکثر آخر به انفجاری بزرگ تبدیل بشود که خانمانسوز می‌شود و مثل یک خودکشی جمعی نو می‌شود.

تمام تجارب جنبشهای انقلابی صد ساله‌ی اخیر و همه‌ی نظرات فیلسوف‌ها و روانکاوان بزرگ از جنس ژیل دلوز/گواتاری و از سوی دیگر ژک لکان بر حضور این سه رگه و سه حالت در هر جنبش و انقلابی تاکید می‌کنند، خواه این جنبش یک جنبش مدنی در جهان مدرن و پسامدرنی باشد وخواه در جهان نیمه مدرن و دیکتاتورزده، از این جهان ما ایرانیان و کل منطقه. طبیعتا هر چه ساختار و بدنه‌ی کلی یک جامعه و دیسکورس حاکم بر زبان و رفتارش بیشتر گرفتار دیکتاتوری و تمامیت خواهی و خشونت آفرینی باشد، آنگاه خطر تحول فاشیستی و به حالت سلول سرطانی یک ایده و رهبری بیشتر می‌شود که حال تمامی روح و بدن جمعی را به شکل خویش در می‌آورد و پدر همه می‌شود و تفاوت‌ها را نفی می‌کند. یا خطر تحول منفی آن به حالت یک جنبش «خیالی و خودشیفتگانه» زیاد می‌شود، اینکه مرتب بدنبال یک دیکتاتور مهربانتر می‌گردد، یا چه بسا به طور مثال در عین فرقه‌گرایی و تکثرگرایی ناتوان از ایجاد وحدت در رنگارنگی خویش و بسان آلترناتیوی نو و مدرن است و نمونه‌ی بعدیش می‌تواند در نهایت جنگ قومی و فاجعه‌بار هفتاد و دو ملت ایرانی بعد از سقوط اجتناب ناپذیر این حکومت و در شرایط خلاء قدرت بعد از آن باشد.

ازین منظر می‌توانیم به سه حالت هر تحول انقلابی ( یا در زبان لکانی سه حالت «واقع یا هولناک/خیالی/ نمادین») به سه جنبش بزرگ این کشور در این چهل و اندی ساله نگاهی بیاندازیم، تا بتوانیم بهتر معضل کنونی را لمس و درک بکنیم و متوجه اهمیت پرداختن به این سوال محوری که «چرا جنبش ما میلیونی نمی شود؟» بشویم.

همانطور که هر کدام از این جنبشهای سه گانه ی انقلاب بهمن/ جنبش سبز/ جنبش رنگارنک کنونی و تمامی تحولات سیاسی/اجتماعی صدو اندی ساله‌ی اخیر در تاریخ معاصر کشور ما تلاشی برای پاسخگویی به «بحران مدرنیت و هویت» خویش و برای یک پوست اندازی مدرن و متفاوت بوده است.

تحولی مدرن که همزمان جامعه و فرهنگ ما همیشه از تن دادن به بهای فردی و جمعی آن هراس داشته است و به این خاطر در نهایت مرتب تحول خویش را مسخ و کوچک یا منحرف ساخته است و متاسفانه دچار دور باطل «بوف و ادیپی کور» شده است.

زیرا ثمره‌ی نپراختن بهای بلوغ فردی و جمعی دقیقا این است که اسیر دور باطل و کور بشوی و نتوانی از تکرار به تفاوت و به نوزایی و رنسانس نو دست بیابی و پوست اندازی مدرن بکنی!

اکنون می توانیم با نگاهی اجمالی به این سه جنبش مهم نوع برخورد و رویکرد آنها به «بحران مدرنیت ایرانی» و علت میلیونی شدن یا عدم گستردگی شیوه و راه حلهای آنها را کوتاه بررسی و باز بکنیم و اینکه چرا محکوم به شکست بودند، یا چگونه می توانستند یا می توانند بهتر پیروز بشوند:

۱/ انقلاب بهمن پنجاه و هفت

انقلاب بهمن در عکس بالا را بیاد بیاوریم و اینکه جنبش انقلابی خواهان آزادی و استقلال تحت رهبری آلترناتیوی چون آیت الله خمینی و اتوپیای حکومت اسلامی او تبدیل به یک جنبش در واقع سرطانی و فاشیستی می‌شود و بناچار چیزی جز فاجعه‌ی چهل و اندی سال اخیر بوجود نمی‌آورد.

یعنی شرایط انقلابی دوران بهمن و اینکه نه ملت می‌خواست دیگر به شاه ضعیف تن بدهد و نه دولت می‌توانست مثل سابق حکومت بکند، به این منتهی شد که خمینی بتواند با شعار «من در دهن این دولت و شاه می زنم»، به عنوان «اسم دال آقای نو» به هژمونی بر روح و بدن جمعی دست بیابد و یک جنگ انتاگونیستی و خیر/شری جدید راه بیاندازد، اتوپیای بازگشت به خویشتنی نو را قوی بکند و اینگونه جنبش هرچه بیشتر میلیونی و رادیکالیزه بشود.

زیرا ملت ما و حتی اپوزیسیون انقلابیش در نهایت دچار همان زبان و ذایقه سیاه/سفیدی خمینی بودند و مثل یک «قیام بردگان» در واقع فقط می‌دانستند چه نمی‌خواهند و رهبری مشخص خویش را در خمینی هرچه بیشتر یافتند.

مشکل از آنجا شروع شد که آنها نمی‌دانستند که آنچه نمی‌خواهند، یعنی سقوط شاه، فقط برای این است که اسیر شاه و پدر جبار بدتری بشوند. زیرا حاضر به دیدن دروغ و خطای خویش و رهبرانشان نبودند و اینکه بهای مدرنیت این است که باید مدرن بشوی و تن به وحدت در کثرت مدرن و دنیوی و تن به دموکراسی و چالش دموکراتیک بدهی. اینکه برای تحول مدرن باید دموکراسی مدرن و مشخص بخواهی و به این خاطر به دیکتاتور نه بگویی. نه آنکه بدنبال وحدت کلام تحت نامی واحد و جبار باشی تا حال پدری قویتر و خودی داشته باشی و با دردها و هراسهای فردی و جمعی‌ات روبرو نشوی، تا با هراست از آزادی واقعی زنان و کودکان و با آزادی تنانه و جنسی و جنسیتی روبرو نشوی و بدنبال آزادی معنوی و دروغینی بگردی. بهای این دروغ به خویش و ثمره‌ی عدم پرداخت بهای مدرنیت همین بود که گرفتار انسدادی چهل و اندی ساله بشویم و شعار آزادی/استقلال/ جمهوری اسلامی به مبارزه بر علیه بدحجابی منتهی بشود و ترس و تمنای اصلیش را برملا بسازد.

۲/ جنبش سبز

سپس جنبش سبز را بیاد بیاوریم که او نیز توانست میلیونی بشود. زیرا هم شعار و خواست مشخصی چون «رای من کجاست» داشت و هم رهبریت مشخصی و این دو بار دوگانه چون «موسوی/رهنورد» از یکسو و «کروبی» از سوی دیگر داشت. در صورتیکه نه ملت می‌خواست به دروغ‌های حکومت و احمدی‌نژاد بیشتر تن بدهد و نه احمدی‌نژاد و خامنه ایی می‌توانستند جلوی اعتراض میلیونی را بگیرند و مثل سابق حکومت بکنند.

آنها اما توانستند بر این جنبش با خشونت پیروز بشوند، چون این جنبش حاضر نبود بر برخی خیالبافی های «اصلاح طلبانه» خویش چیره بشود. یعنی حاضر بشود بجای رنگ سبز حال رنگارنگ بشود، به وحدت در کثرت مدرن تبدیل بشود و هم تقلب در انتخابات را به امکانی نو برای تغییر ساختاری در قانون اساسی و در کل نظام بسوی دموکراسی تبدیل بکند. یعنی اصل مشکل را نشان بدهد که یک مشکل ساختاری بود و اینکه ساختار نظام و قانون اساسی باید عوض بشود بجای اینکه تعمیر بشود. اما با شعار و ذایقه‌ایی چون جنبش سبز و با رهبریتی چون موسوی و کروبی، باوجود نکات خوب و مدرنشان، این جنبش نمی توانست این قدم مهم بعدی را بردارد و وقتی برای انها نیز «خط قرمزشان» حفظ نظام بود و نه حفظ و رشد جنبش مدنی و دموکراسی.

به این خاطر نیز آنها چون اصلاح طلب‌هایی ناراضی به نقض قانون توسط حکومت و «زندانی شدن اجباری در خانه هایشان» تن دادند اما جرات نکردند حال به جنبش کمکی بکنند که گام مهم بعدی را بردارد و خواستهای مدنی و ساختاری در جهت تغییر ساختار دیکتاتوری و ولایت فقیه بیان بکند و رنگارنگ بشوند. همانطور که نمی‌توانستند دیسکورس و زیرمتن بنیادین این حکومت و گرهگاه همه بدنه های سیاسی/نظامی/ارزشی اش را زیر سوال ببرند که این زیرمتن است:«حقیقتی ناب و مطلق وجود دارد که ما نماینده اش هستیم.». در حالیکه دیسکورس مدرن و دموکراسی مدرن با قبول «ناممکنی دست یابی به حقیقت نهایی و اصل نهایی» رخ می‌دهد تا شخصی نتواند ادعای امام خمینی بودن کند و دیگران نخواهند به او باز بگردند، آنطور که موسوی می‌پنداشت. بی‌آنکه ارزش و اهمیت جنبش سبز و رهبرانش بسان زمینه ساز تحولات ضروری امروزی نفی بشود. یعنی این جنبش دچار خودشیفتگی رهبران و خیالاتی بود که هنوز می‌خواستند بدون تغییرات ساختاری نظام به جمهوری خیالی و اسلامی خویش دست بیابند. به جای اینکه ابتدا بپذیرند که نظام جمهوری پسوند اسلامی و غیره ندارد و بهایش این است که کل نظام استصوابی و ولایت فقیه نفی بشود و فرو بریزد و دموکراسی و سکولاریسم یا دنیویت مدرن و جدایی دین از دولت حاکم بشود.

۳. جنبش مدنی و رنگارنگ کنونی و در صد روزه ی اخیر

حال جنبش مدنی سوم و رنگارنگ کنونی را از زمان قتل ژینا و بعدی‌ها داریم که از همان گامهای اولش نشان داد که هم از خطای انقلاب بهمن گذشته است و از خواستهای مدنی کانکرت و مشخص چون آزادی پوشش و حقوق مدنی بدیهی و کانکرت سخن می‌گوید، از حقوق بشر و حقوق شهروندی کانکرت سخن می‌گوید، هم ذایقه و زبانی نو و تنانه و رنگارنگ دارد. ازینرو با شعاری نو و مدرن و رادیکال به میدان می‌آید که همان شعار «زن/زندگی/آزادی» است و در اصل یک شعار کُردی است و از ابتدا از وحدت در رنگارنگی و بسان ایرانی نو و رنگارنگ سخن می‌گوید و همبستگی ملی نوینی را می‌آفریند، فضای خانه و خیابان را عوض می‌کند و صحنه‌ی چالش را تغییر می‌دهد، مدنی و رنگارنگ می‌سازد و حکومت را مستاصل کرده است و هر خشم و قتل حکومتی، هر قانون‌شکنی حکومتی در واقع نماد استیصال جدید حکومت می‌شود و اینکه اکنون نه تنها مردم دیگر به حکومت هیچ باوری ندارد، بلکه حتی بخشهای درونی و حافظان بیرونی حکومت و در خارج نیز هرچه بیشتر دچار گسست می‌شوند و باورشان به خویش را و به این حکومت را از دست می دهند، همانطور که حتی اکنون چین نیز پشت حکومت را خالی کرده است و طرف عربستان را می گیرد.

زیرا دیگر خود حکومت هم آگاه است که نمی‌تواند مثل سابق بر مردم حکومت بکند و شکست بنیادین خویش را حس کرده است، ولی می‌خواهد به روی خویش نیاورد و هنوز قلدری می‌کند، بدینوسیله که دست به اعدامهای نمایشی معترضان زندانی چون محسن شکاری و مجید رهنورد می‌زند، از طرف دیگر گشت ارشاد را به طور موقت تعطیل می‌کند اما ته دلش می‌خواهد آن را روزی برگرداند و نمی‌بیند که بازگشت ارشاد ناممکن است.

زیرا که جامعه در عرض این سه ماهه پرش‌های بسیار مهمی انجام داده است که در بطن و سطح جامعه و در همه ساختارهای فردی و جمعی در این چهل و اندی ساله گام به گام فراهم شده بود و به این خاطر هر نسل جدیدی از نسل‌های قبلی منتقدتر و رادیکالتر و از طرف دیگر بی پرواتر شده است.

یا حکومت مثل جریان جام جهانی سعی می‌کند به ملت کلک بزند و در آنها تفرقه ایجاد بکند تا مردم با هم و در کنار تیم ملی‌شان در خیابان‌ها به شادی و رقص و اعتراض به حکومت نپردازند. یعنی دارد سعی می‌کند که زبان سیاه/سفیدی و هیستریک را بر جنبش دوباره تحمیل بکند و بدبختانه برخی خارجی نشین‌های افراطی نیز با انها همکاری می‌کنند که هر هفته قول قیام نهایی را می‌دهند و نمی‌بینند که دارند با خون جوانان ما در درون کشور و با سرنوشت این تحول مهم یک بازی خطرناک بخاطر منافع خودشیفتگانه و هیستریک خویش می‌کنند. یا می‌دانند و برایشان مهم نیست. چون فرزندان همین حکومت در نوع برخوردشان به مردم و به دموکراسی در دوری باطل هستند.

جمع بندی سه تحول انقلابی از انقلاب بهمن تا انقلاب مدنی کنونی و تشریح سوال «چرا جنبش ما میلیونی نمی شود»، یا راه حلی نو!:

در واقع باید گفت: که هیچگاه از زمان انقلاب بهمن تا جنبش سبز و تا به اکنون، چنین شرایط مساعد و چنین جنبش قوی و رنگارنگ و مدنی برای تحول نهایی نبوده است و در زمانی که دیکتاتوری عملا شکسته شده است و در خیابانهای ایران حجاب اجباری دیگر قادر به برگشت نیست، زیرا دیسکورس و ذایقه عوض شده است. با این حال این جنبش از جهاتی در حال درجازدن است و تلفات و هزینه‌اش نسبت به رشد جدید و همه گیرش کم است و نمی تواند میلیونی بشود و یا نمی‌تواند اعتصابات سراسری و تحصن سراسری و تظاهرات میلیونی بوجود بیاورد. چرا؟

با این مقایسه سه جنبش و سه انقلاب بهمن/سبز/ رنگارنگ کنونی بایستی جواب و موضوع اصلی برایتان مشخص باشد. زیرا که ما نتوانسته‌ایم از شعار مهم «زن/زندگی/آزادی» به خواست ساختاری و الترناتیو حکومتی چون «خواست حکومت بر مبنای دموکراسی و دنیویت مدرن» را به سان «اجماع جمعی» همه نیروهای مدرن استوار بسازیم و اینگونه دیسکورس نو و ذایقه‌ی نو را در جامعه و در خیابان هرچه بیشتر نهادینه بسازیم و همزمان مشخص‌تر بکنیم که تفاوت ساختار حکومتی ما با دیکتاتوری کنونی مشخصا چیست و چرا «دموکراسی خواهی و دنیویت مدرن و شهروندی» هم مرز ما با دیکتاتور و هم مرز ما با نیروهای افراطی در اپوزیسیون است.

از طرف دیگر مشکل این است که ما هنوز نمی توانیم «رهبریتی نو» و به سان وحدت در کثرتی نو حول فیگورهای جدید و مدرنی چون زنانی فعال مانند «نسرین ستوده یا نرگس محمدی» و غیره بیافرینیم، یا یک چنین رهبریت موقتی و متفاوتی برای دوران گذار از طریق ایجاد چنین «اتحاد تکثرگرایی حول امر دموکراسی خواهی و سکولاریسم» و در چهارچوب ایرانی واحد و رنگارنگ و با فیگورهایی از داخل و خارج چون رضا پهلوی و حامد اسماعیلیون و علی کریمی و نسرین ستوده یا شیرین عبادی و از میان جمهوری خواهان خوب چون مهرداد درویش پور و غیره بوجود بیاوریم. به این خاطر جامعه و مردم ما هنوز «مردد هستند»، زیرا قدرت و الترناتیوی نمی‌بینند که حس بکنند به آن می‌توانند اعتماد و اتکاء بکنند و همگی رهرویش باشند.

به این خاطر این جنبش میلیونی نمی‌شود، در جایی که اکثریت مردم ایران مخالف این حکومت و خواهان تغییر آن و خواهان شرایط مدرن هستند. حتی در حوزه‌ی علمیه قم هم مخالفان این حکومت و رهبری رشد کرده‌اند و یا حتی در مجلس خودشان.

همانطور که می‌بینید امثال موسوی و غیره خواهان رفراندوم و مجلس موسسان و تغییر قانون اساسی شده‌اند. خواست‌هایی که در کل همه مثبت هستند. اما آن شور و رویای مشخص و آن رهبریتی «جایش خالی است» که بتواند این رنگها و نیروهای مختلف درون جنبش را در داخل و خارج به هم پیوند بزند و رنگارنگ و میلیونی بسازد و از طرف دیگر گسست درون حکومتی را به هزار گسست تبدیل بسازد و به مردم خواهان تغییر ولی مردد حق بدهد که ساده تن به تغییر ندهند و با آنکه همه‌شان از قتل فرزندان خویش و دیگران خشمگین و عصبانی هستند.

زیرا آنها سرنوشت انقلاب بهمن و سرنوشت عراق و افغانستان را دیده و چشیده‌اند و می دانند کافی نیست که فقط بخواهی حکومتی برود، مهمتر این است که بدانی چه می‌خواهی، تمنای مشترک و کانکرت تو و ما چیست و آیا رهبری و کادر رهبری داری که بتواند این تحول مهم و در عین حال خطرناک را خوب ساماندهی بکند و نگذارد که ما از چاله به چاه بعدی جنگ علیه یکدیگر و یا تحت یک حکومت فاشیستی نو بیافتیم.

بنابراین این «تعلل جمعی» دارای «منطق و عقلانیتی» بس قوی است و با انکه همه‌ی آنها از این حکومت در رنجند و پایانش را می‌خواهند. همانطور که یکایک آنها نیز در این سالها راههای سود بردن خویش ازین شرایط را یاد گرفته است و خوب نمی‌خواهند همه امتیازات سنتی‌اش را یکدفعه از دست بدهند.

اما همین ملت و حتی بخش وسطی و مرددش حاضر است برای یک تغییر خوب سازماندهی شده و مدرن از امتیازات سنتی خویش بگذرد و تن به رویای مدرن بدهد و میلیونی بشود.
برای اینکه به آینده‌ی فرزندانش می‌اندیشد و می‌داند با این حکومت آینده‌ایی ندارند. آنها به میدان می‌آیند و می‌خواهند اما بشرطی که این جنبش کنونی تبدیل به «لویاتانی نو و ایرانی» و بسان وحدت در کثرتی مدرن و تحت رهبریت مشخص دوران گذار و مورد قبول اکثریت بشود.

همانطور که بایستی بنا به شرایط کنونی دید که کدام راه واقعی‌تر می‌باشد.

بنابراین سوال این است که آیا ما می‌توانیم به شیوه‌ی قوی این جنبش مدنی را حول «دموکراسی و سکولاریسم ایرانی» هزار سر بسازیم و در حینی که فیگورهای مهمی چون نسرین ستوده و نرگس محمدی و غیره در داخل و خارج به نماد آن و به زبان رویای مشترک و دموکراتیک تبدیل می‌شوند، یا آنکه بایستی فعلا به یک وحدت در کثرت اولیه حول دموکراسی و دنیویت مدرن تحت رهبری فیگورهایی چون رضا پهلوی و غیره دست بیابیم تا آنگاه که راه بیشتر باز بشود و جنبش میلیونی بشود و این جنبش هرچه بیشتر رهبران خویش را بزاید و بر صحنه حاکم بسازد.

باری آنهایی که هنوز مثل فراخوان بالا از سازمان مجاهدین و دیگر گروههای افراطی بدنبال قیام زودرس و مسلحانه هستند، بدنبال شعار «هرچه بدتر بهتر» هستند و فقط شعار می‌دهند حمله بکنید، آتش بزنید و قیام نزدیک است، چیزی جز به خطر انداختن جان عزیزان ما انجام نمی‌دهند و همزمان روند این انقلاب مدنی را مسخ و خطرناک می سازند. آنها یا فیگورهایی خطرناک در خارج هستند که از پشت گود می‌گویند لنگش کُن و به فکر منافع و معرکه گیری هیستریک خویش چون امثال مسیح علینژاد هستند و اینکه روزی به عنوان رهبر بعدی با هواپیما و یاری کاخ الیزه به ایران بازگردانده بشوند. یا اینکه اگر در داخل باشند، جوانانی خشمگین یا ناراحت هستند که نمی‌بینند اسیر احساسات خویش شده‌اند و دوباره به زبان سیاه/سفیدی حکومت و به جدال انتاگونیستی حق علیه باطل بازگشته‌اند و در واقع فقط قبر خویش و دوستان خویش را بیشتر می‌کنند و یا انفجار هولناک همه چیز را زمینه سازی می‌کنند و فردا به خود فحش می‌دهند که چرا نمی‌دانستیم. زیرا شعار عمل است.

در تحول فردی و جمعی مهمترین چیز این است که «بدانی چه می خواهی» و نه اینکه فقط بدانی چه نمی‌خواهی و مرگ بر دیکتاتور بگویی و نبینی سقوط دیکتاتور بدون داشتن تمنای مدرن بدنبال دموکراسی و بدون کادر و رهبریتی که بتواند این چالش دیکتاتوری/ دموکراسی را به هزار رنگ جلو ببرد و از فردای سقوط بتواند همه چیز را جمع و جور بکند و هدایت بکند، به معنای تحولی فاشیستی و تولید دیکتاتوری بعدی بدتر است. یا به حالت تحول به همان اندازه منحرف و خطرناک خودشیفتگانه و بسان یک خودکشی جمعی است و اینکه بعد از سقوط دیکتاتور و زبان واحد او حال جدال زبانها و رگه‌های مختلف شروع بشود که حال هر کدام می‌خواهد خودش خدا و شاه نو و ولی فقیه نوین ملت یا قوم خویش بشود. یا ازینرو همه نیروهای افراطی و هیستریک ایرانی با شعار «نه به جمهوری اسلامی» شروع و حرکت می کنند و این هدف نهایی آنهاست، بجای اینکه با شعار «دموکراسی خواهی و نفی دیکتاتوری» حرکت بکنند و هدف نهایی شان تحقق دموکراسی ساختاری و رنسانس باشد و نه آنکه به جای دیکتاتور کنونی یک دیکتاتور بدتر و خشن تر و یا یک مُهره ی دست نشانده و وابسته ی به دول خارجی بر سر کار بیاورند. زیرا شعار و اهداف ما و ابزار کار ما لو می دهند که ما واقعا چه می خواهیم و بدنبال چه هستیم.

از این منظر باید جواب اصلی به سوال محوری این جنبش و این متن و یکایک ما باید مشخص باشد و اینکه ما باید «آن خواست و تمنای دموکراتیک محوری و ساختاری بدنبال دموکراسی و دنیویت» را بیان بکنیم که همه‌ی این زنجیره‌ها را به هم وصل می‌کند و به آنها شور و رویایی مشترک می‌دهد و هم رهبریت و راهی مشترک به آنها نشان می‌دهد.
«رهبریتی با ذایقه و دیسکورسی نو و مدرن» که به مردم این حس و امید را می‌دهد که می توانند با هم و به کمک این قدرت و الترناتیو نو، تحت رهبری این «اسم دال آقای نو» هم به شکل مدنی و رنگارنگ و قوی به آرزویشان یعنی تحقق دموکراسی و رنسانس ایران و سقوط دیکتاتوری دست می‌یابند و هم این ساختار و الترناتیو دموکراتیک و باهوش مانع از آن می‌شود که نیروهای جوانش قربانی بازیهای خطرناک هیستریک و سیاه/سفیدی بشوند. زیرا ارزش و اهمیت این قدرتهای خویش را می‌داند و بدنبال تحول رادیکال و انقلابی و ساختاری است. بدنبال «پدرکُشی هیستریک» نیست که روی دیگرش «فرزندکُشی هیستریک و هولناک» است. خواه از طرف دیکتاتور باشد و خواه از طرف اپوزیسیون افراطی باشد که راحت از روی اجساد انها عبور می‌کند تا به خواست خطرناک خویش دست بیابد و دیکتاتور نو بشود، آنهم در دور باطل «بوف و ادیپی کور» که تاریخ معاصر ما نامیده می‌شود.

حال باز از شما سوال می کنم:«چگونه می خواهید این جنبش را میلیونی و گسترده و فزونه خواه بسازید و بگونه ایی که همه بگویند دموکراسی ساختاری و سکولاریسم یا دنیویت مدرن و بدیهی را می خواهیم». یا همه بگویند حاضریم بهایش را بپردازیم و تبدیل به وحدت در کثرت درونی/برونی و ساختاری بسان ملتی واحد و رنگارنگ بشویم و نشان بدهیم که ما دیگر امتی نیستیم که نیاز به دیکتاتور و ولی فقیه داشته باشد.

زیرا جامعه‌ی ما جامعه‌ای مدرن است، پس به گفتمان و ساختار مدرن و به سه ضلع همپیوندش یعنی به مثلث «دولت دموکراتیک/ملت و جامعه ی مدنی رنگارنگ/فردیت مدرن و رنگارنگ» و در چهارچوب «قانون اساسی مدرن و شهروندی» احتیاج داریم. ازینرو بر مبنای این ساختار و ذایقه‌ی مدرن و با رهبری متفاوتمان همه چیز را از نو مدرن و دنیوی می سازیم و دیکتاتوری را ریشه کن می‌کنیم.

جمع بندی و سوالهای نهایی:

دیکتاتوری در این فضا و صحنه‌ی نو و رنگارنگ و مدنی محکوم به مرگ و فرار است و اینکه از ترس رنگارنگی چون موشهای کور به دنبال غارهای تاریک بگردد. زیرا وقتی از دری دموکراسی وارد می‌شود، آنگاه از در دیگر بنیادگرایی و دیکتاتوری فرار می‌کند تا با نور دموکراسی و رنگارنگی خشک و سنگ نشود. ازینرو هر دیکتاتوری و هر دیسکورس دیکتاتورمنشانه سعی می‌کند که ذایقه و زبان سیاه/سفیدی خویش را بر جنبش حاکم بسازد تا یا بر سر قدرت بماند و فقط خویش را کمی اپ دیت بکند. یا اینکه جایش را آن فرزندانی بگیرند که سرسخت‌ترین و خشن‌ترین دشمنان ناموسی او هستند و در خفا همان آرزوی پدر جبار خویش را دارند و اینکه روزی از پله‌های هواپیما با پشتیبانی اربابان خارجی و با هورای امت در صحنه به داخل برگردند و دیکتاتوری نو بشوند یا دیکتاتورهای قومی نو و در جنگی برادرکُشانه.

پس آیا نباید گفت که اگر جنبش ما بدست نیروهایی چون سازمان مجاهدین و فرشگردیها یا گروههای افراطی قومی بیافتد، آنگاه چیزی جز تحولی فاشیستی و یا به حالت خودشیفتگانه و خطرناک یک خودکُشی جمعی نخواهد بود؟ یا اگر فیگورهایی هیستریک و خودنما مثل مسیح علینژاد این رهبری را بدست بگیرند؟ یا آیا رضا پهلوی می‌تواند رهبری یک چنین اتحاد کثرت گرایی را بدست بگیرد و خطراتش کجاست و یا چگونه می‌توان کمک کرد تا رهبریهای قویتر و مهمتر با کسانی چون نسرین ستوده و نرگس محمدی و یا با شخصیت‌هایی چون علی کریمی و غیره از داخل و خارج بوجود بیایند؟

آیا فیگوری چون حامد اسماعیلیون در این مسیر هرچه بیشتر به خاطر تجربه‌ی تراوماتیکش به سمت سازمان مجاهدین و یا جنگ طلبان مدرنی چون ترامپ و کنفرانس هالیفکس کشیده می‌شود و یا هر چه بیشتر مدرن می‌شود؟

آیا لازم نیست که جمهوری خواهان هرچه بیشتر و زودتر «الترناتیو رهبری و مدرن» خویش را به جامعه نشان بدهند و حول فیگورهایی چون مهرداد درویش پور و غیره جمع بشوند و به وحدت در کثرت نو دست بیابند.

بویژه که این الترناتیو مدرن نه تنها باید بداند که چگونه با دیکتاتور خنزرپنزری نبرد مدنی و رنگارنگ را بهتر ادامه بدهد، بلکه باید بداند در جامعه‌ی مدرن اروپایی و امریکایی یا در جهان مدرن چگونه «لابی گری» بکند و چگونه سیاست ورزی بکند تا خواستهای مردمش و در جهت تحقق این جنبش مدنی و سقوط دیکتاتوری رشد بکند، مورد پشتیبانی و حمایت چندجانبه‌ی جهانی قرار بگیرد و نه آنکه خواهان حمله‌ی نظامی و تحریم حداکثری حکومتشان و در نهایت کشور و ملتشان باشند!

آیا این سوالات اساسی و مهمتر نیستند؟

زیرا حق یکایک ما و حق این ملت شکوه و رنسانس نو از مسیر تحقق دموکراسی و سکولاریسم و پایان دیکتاتوری است و نه انکه یک دیکتاتور برود و دیکتاتور بدتری یا دیکتاتورهای بدتری جایش را بگیرند و باز روز از نو روزی از نو.

خواست زمانه از ما این است که این بار گام نهایی و درست را برداریم و رنسانس و پوست اندازی نهایی را ممکن بسازیم و نه آنکه اسیر حماقتی نو و تکراری نو بشویم که این بار به قول مارکس به حالت تکراری مضحک و هولناک خواهد بود. زیرا تاریخ تکرارشدنی نیست. خواست روح زمانه تحقق دموکراسی و رنسانس ما هست و به این خاطر این جنبش کنونی اینگونه نو و مدرن و قویتر و رنگارنگ شده است.

یا به این خاطر در طی این سالها ما نخستزادگان نسل رنسانس بوجود آمده‌ایم و با خودمان «دانش و قدرت فرزانه ی رادیکال و رندی» را آورده‌ایم و اگر جنبش کنونی به این دانش نو و رادیکال مثل متن بالا تن بدهد، آنگاه می‌تواند نه تنها براحتی بر این دیکتاتوری خنزرپنزری پیروز بشود که عملا شکست خورده و از درون پوچ و تهی شده است، بلکه می تواند سرانجام پا به عرصه‌ی قدرت و کامجویی رنسانس و هزار فلاتش بگذارد. چه به عنوان فرد و یا چه به عنوان جمع به قدرت و کامجویی نوین و مدرن و متفاوتی بسان عاشقان و عارفان زمینی و خندان، بسان «زرتشت های خندان» و یا با هر نام و نشان دیگر دست بیابد. زیرا قدرت ما در وحدت در رنگارنگی درونی/برونی و ساختاری ما است.

همانطور که روشن است اکنون «هزاره ی ما نسل رنسانس و زرتشت ها و میتراهای خندان، عاشقان و عارفان زمینی رند و نظرباز، خردمندان شاد و مومنان سبکبال» فرارسیده است و ما «تاخوردگی زمانه ی» خویش هستیم، مثل این جنبش مدرن و رنگارنگ کنونی. پس کارمان را به پایان برسانیم. این سرنوشت مشترک یکایک ما بسان نسل رنسانس و بسان روح زمانه ی مشترک ما هست و اگر آن را انجام ندهیم، به بهایش هرچه بیشتر خنزرپنزری و مضحک می‌شویم، مثل کی؟ مثل این حکومت و پدران خنزرپنزری و هولناک!

پایان

مناظره ی کتبی و اون لاینی:

نظرات دوستان و منتقدان توانا در باب بحث و سوال مشترک و متن بالا:

۱/ نظر آقای «عبدالله داورزنی» از داخل ایران:

اگر بخواهم در همین مورد خاص نظرم را بگویم ، مردم هر چند حضور میلیونی در خیابان ندارند اما به شکلی محسوس با جوانان حاضر در خیابان هستند و اگر کسی در ایران زندگی کند و پیگیر اینجور مسائل ، می تواند این حمایت را در شکل خانوادگی ، گروهای دوستانه و محله ببیند ، اگر این حمایت نبود همچون حرکت های گذشته در همان روزهای نخست سرکوب می شد . آمادگی زیادی برای بیرون آمدن را دارند . نمونه خیلی جالب بستن بازار تهران بود در دفعه قبل و همین هفته گذشته . روز اول تقریبن همه تعطیل کردند و روز دوم با تهدید و حضور نیروهای پلیسی زیاد ، هر چند باز شد اما غیر فعال بودند و این بدتر از بستن بود . در کل آمادگی برای پیوستن وجود داشت . خود من به شخصه انتظار چنین کاری را به این زودی نداشتم با توجه به کنترل از درون و بیرون بازار . اما علت عدم حضور مردم در خیابان ، بیشتر به همان ابهام در رهبری و ترس از فردای بدون جمهوری اسلامی است که خیلی جدی است . اما در مورد رهبری جنبش ، من همچون شما به یک پلورالیسم اعتقاد دارم . من به حضور افراد گوناگون از تاجزاده تا شاهزاده و از چپ معتدل ملی اندیش تا راستی که منافع ملی و آزادی برایش اولویت باشد و گروه های قومی که مطالبات منطقی درون ملی برای توسعه و رفاه دارند را مفیدتر برای توسعه و دموکراسی و کار آمدتر می بینم . با سپاس.

۲. نظر آقای «سیاوش سرتیپی» نویسنده و مترجم ایرانی مقیم آلمان:

اشتباه است اگر از «باخت» صحبت کنیم. «جنبش» معلول است نه علل. علل کنونی که مشاهده میکنیم قابلیت باخت ندارد. تکوین بنیادین، پوست اندازی هویتی، دگردیسی ربشه ای که اتفاق میفتد و تکوینی است نه جهشی، غیرقابل کنترل است . رزیم دارد سطح را کنترل میکند، معلول را. اشتباه است اگر دنبال تغییر سریع تمام قدرت کنونی باشیم. ما الان بیشتر روشنفکر لازم داریم نه رهبر.

سوال بینامتنی من از سیاوش سرتیپی و جواب او:

سیاوش جان مرسی. راه و منظری متفاوت و تامل برانگیز را با همین چند جمله باز کرده ایی. اما بقول تو بهایش این است که انگاه واقعا وقت خیلی بیشتری برای رشد و گسترش جنبش بگذاریم و بدنبال نتیجه گیری سریع نباشیم تا ذایقه و دیسکورس مدرن هرچه بیشتر جا بیافتد و پرسشگری مدرن. فکر می کنی جوانان و ملت با این «صبر فعال و تلاش سیال» پیشنهادی تو همراهی می کند؟ دوم اینکه چون جنبش غیرقابل کنترل است و احتمالا بازهم به اشکال مختلف جلو خواهد رفت، ایا نباید یک پلان دوم یا پلان و نقشه ی سوم نیز داشت که چگونه این جنبش دموکراتیک را جلوتر برد و تلقات را کمتر کرد؟

پاسخ سیاوش سرتیپی:

نخست اینکه این تکوین زیرین در هویت جمعی از ارادهٔ جوانان و ملت نیست و قابل کنترل کسی هم نیست که بخشی از جامعه بخواهد بپذیرد یا نپذیرد؛ نه بسیجی متواند آنرا بزور متوقف کند نه غیربسیجی میتواند آنرا بزور تسریع کند. نفس جریان آب را ما نمیتوانیم تغییر دهیم، اما با شناخت ماهیت آن میتوانیم به آن جهت بدهیم. گفتمان غیربسیجی به درجه ای از قدرت رسیده است که بر ترس چیره شده است. قدرت این گفتمان افزایش خواه یافت چون منبع آن آرمانهای غربی است که بسیجی در مقابل زور آن پشه هم نیست. اما منبع قدرت بسیجی حتی یک گفتمان بیرون از خودش هم نیست چون حتا آن اسلام را هم از بین برده = باخته= از دست داده. بنابراین کار روشنفکری شناخت قوا و آسان فهم کردن‌آن است برای بخشی از ما که مشکل ترس ندارد اما مشکل تفکر دارد، چون بدون تفکر هیچ عبوری از ستم به آزادی وجود نخواهد داشت . کاهش دادن تلافات جانی خلاف الگوی تصادم قوای غرب و بسیجی است و دست ما نیست. جلوی این تصادف را نمیشود گرفت

۳. نظر خانم مهین میلانی، نویسنده، نقاد و روزنامه نگار ایرانی مقیم کانادا:

تا فولاد آبدیده شود باید که شیر خون شده باشد. از ۱۱۶ سال پیش، یعنی از جنبش مشروطیت این پروسه دارد طی می شود و تا کنون به نظر من طی شده است. شاید بیشتر از بسیاری از کشورهای عقب مانده و بخصوص اسلامی. از قره العین که کشتندش تا الان که گشت ارشاد را دختران تعطیل می کنند خیلی راه رفته ایم. و این همه راه را من به حساب پیروزی مداوم می گذارم. نسل به نسل چوب ماراتون را به هم سپردند. و حالا این جا قرار داریم. هنوز سیاه و سفیدی می بینیم و این بار بیشتر به علت خونخواری وحشیانه ی این رژیم که همه ی خونخواران جهان را روسفید کرد. و همواره جوان بودن نسلی که بر می خیزد. و تاریخش را خوب نمی داند. و کتاب چندان نمی خواند. و در هرحال در فرهنگی بزرگ شده که چون همواره زور شنیده است راه حلش هم زور است. تحول چندوجهی و ریزوم وار را چندان نمی شناسد. اگر شناخته بود فوتبال را به گل هایی تبدیل می کرد که در این رستاخیز بی نظیر در جهان آخوند را به آغاز پایانی تبدیل می ساخت. اگر شناخته بود از تعطیل گشت ارشاد پیروزیش را به سر آخوند می کوبید. اگر شناخته بود با حرف خاتمی و نامه ی موسوی و برائت خواهرزاده ی خامنه ای و زندانی شدن دختر رفسنجانی و ملاهایی که تمام تنشان به لرزه افتاده بود پرچمی می ساخت که آسمان ها را می گرفت. دولوز و گاتاری در مانیفست خودشان بعد از ماه مه پاریس نیو دیلِ New Deal روزولت را مثال آوردند. ما کسی مثل روزولت را نداریم اما می توان از رهنمود آنها سود جست برای حل معضلات خودمان. یعنی چگونگی تغییر نظام. و برای این تغییر از هر راهی باید سود جست. از هرکسی که وارد جنبش می شود پذیرایش شد حتی اگر تا دیرود وسط باز بوده. از هر پیشرفت کوچک می بایست قدرت نیروی خودمان را بر آن حک کنیم . از آن بهره گیریم و پیش رویم تا به انتها. یادداشت بسیار ارزنده ی یک فرد از سوریه را حسین فاضلی پست کرده که بی نظیر است. من صد در صد با گفته هایش موافقم. نباید بترسیم که به ما بگویند جهت حکومت را داری می گیری. تو داری تو دروازه ی خودمون گل می زنی و از این حرف ها. چون نمی خواهیم و نمی توانیم از هرکس انتظار داشته باشیم که خواست حداکثری داشته باشد. از هرکس به اندازه ی خودش پذیرایش باشیم و به گفته ی امین بزرگیان اگر انقلابی هستیم باید همه را به سوی خود روان کنیم با آغوشی باز. طرد کردن دیگران چون مثل ما نمی اندیشند، چون در حد ما دغدغه ندارند، چون به اندازه ی ما نیرو نمی گذارند، چون راه حل های متفاوت می دهند یعنی آنها را به دامن دشمن انداختن واین معنایش باز به گفته ی بزرگیان اصلاح طلبی است نه انقلابی.
اما برای رسیدن به این مرحله که من معتقدم مردم دلاور کشور ما به آن نیز خواهند رسید لازم است که در سطح کسانی که توانسته اند نقش های زنده و فعال و برنده در جنبش پائیز اخیر داشته باشند خواست که کنار هم بنشینند، به طور دائم آن چه را که در ایران می گذرد از نزدیک رصد کنند و راه حل های تاکتیکی ارائه دهند و بر این اساس به رهیافت های عملی استراتژیک نیز به طور دائم بپردازند. و در این راه به تحولات چند جانبه و راه حل های متفاوت رنگارنگ کاملن توجه داشته باشند. فقط یک راه حل وجود ندارد برای پیروزی. حتی با یک استراتژی کامل مشخص شده، در میانه ی راه می توان به راه های دیگر فکر کرد تا به هدف زودتر نزدیک شد.
ما در تاریخ پینوشه را داریم که بالاخره مجبور به مذاکره شد. می دانم که هم الان فحش است که بار من خواهد شد. من اصلن اهمیت نمی دهم. من فقط دارم تکیه می کنم بر راه های متفاوت . پینوشه وقتی حاضر به مذاکره شد که جنبش آن قدرت عظیم را پیدا کرد که او را به میز مذاکره بنشاند. حال ما چه باید بکنیم که به این قدرت دست بیابیم؟ در صورتی که در ذهنمان بکشیم که دیکتاتور سقوط نخواهد کرد. و فکر نکنیم سقوط فقط از طریق مبارزه ی مسلحانه یا خشونت آمیز یا رودررویی سفت وسخت است. باید یاد بگیریم سیاستمدار باشیم. در دست گرفتن حکومت کاردانی و سیاست لازم دارد. باید از سید ضیاء طباطبائی یاد بگیریم که چگونه انگلیس ها را به راه خود کشاند به جای این که توی شکمش برود. بازهم الان یک سری فحش بار من خواهند کرد. چون تاریخ او را به غلط انگلیسی خوانده است. اما برای من او یک نمونه ایست که موجب کودتای رضاخان شد، کسی که معماری مدرنیزاسیون را در ایران پایه گذاری کرد.
دارم مقاله ای می نویسم و این یادداشت را گسترش می دهم. اما به تقاضای شما فعلن فشرده ی گفتارم را این جا می آورم.

۴. نظر آقای «رضا نجفی»، نویسنده و منتقد ادبی مقیم آلمان:

داریوش جان بعید می دانم نکته جدیدی داشته باشم که بگویم پاسخ پرسش هایی که مطرح کرده بودی در خود متن ات آمده است. به گمان من نیز ما با یک تحول و دگرگونی گفتمانی بویژه از سوی نسل جدید روبرو هستیم. نسل جدید یک انقطاع تاریخی نه تنها از گفتمان جمهوری اسلامی بلکه از سراسر سنت جامعه ایرانی را تجربه می کند. این گسست اساسی از یک سو به سبب تسری سریع ارزش ها و شیوه زندگی جهان مدرن است و از سویی دیگر به سبب ضعف و جهل جمهوری اسلامی در پذیرفتن حداقلی از گفتمان جدید است. به قول نیچه ماری که نتواند پوست بیندازد خواهد مرد.جمهوری اسلامی نیز همان ماری است که غافل بود از لزوم پوست انداختن وگرنه دستکم می توانست با تن در دادن به اصلاحات اندکی سقوط خود را به تاخیر بیندازد. در واقع جمهوری اسلامی مدت هاست فروپاشیده مانند ساختمانی که متروک شده اما معلوم نیست اسکلت ترک خورده آن چه وقت به صورت کامل فرو می ریزد. نسل جوان به برکت دهکده جهانی، از ارزش های زندگی مدرن به خوبی آگاه است. او دیگر فریب ایدئولوژی ها به ویژه ایدئولوژی های غرب ستیزانه را نمی خورد. به مدد اینترنت و جریان آزاد تبادل اطلاعات و آشنایی بسیار فزونتر نسل جوان به زبان های اروپایی، این نسل خواهان سبک زندگی مدرن، آزادی، رفاه و حقو حقوق خود است. همان گونه که دیگر نمی توان به دوره قاجار بازگشت، جامعه دیگر به دهه شصت و هفتاد یا حتا هشتاد خورشیدی نیز بازنخواهد گشت زیرا برعکس حکومت، نسل جدید پوست انداخته است. از این رو من خوشبین هستم به فرجام جنبش اخیر و می پندارم این جنبش تقدیری ندارد جز میلیونی شدن و پیش رفتن اما اگر هنوز نتوانسته حکومت را به کلی ساقط کند به چندین دلیل ربط دارد که هم تو و هم همه ما می دانیم. حکومت در قتل و شکنجه و ارعاب از مرزهای تصور فراتر رفته است و به هر حال بخشی از جامعه به ویژه نسل های قدیمی تر را از هزینه های گزافی که ممکن است شرکت در جنبش، برای آنان رقم زند، ترسیده اند. بسیاری از بخش میانسال و کهنسال جامعه چون یک بار نتیجه انقلاب را دیده اند، چشم شان از هر نوع انقلابی ترسیده است و متوجه تفاوت این انقلاب با انقلاب پنجاه و هفت نیستند. از سویی دیگر هرچند نبود رهبری می تواند نشان نوعی مدرن بودن این جنبش شمرده شود، با این همه پاشنه آشیل خاص خودش را هم به دنبال دارد. سرانجام نکته واپسین که البته کم اهمیت نیز نیست، تشتت اوپوزیسیون و نزاع های درون گروه های مخالف را باید متذکر شد. متاسفانه زیستن در تاریخی پر از استبداد، از بسیاری از خود ما هم یک دیکتاتور ساخته که فقط زمانی از دمکراسی حرف می زنیم که پای سود شخصی خودمان در میان باشد. باز به قول نیچه آنکه با هیولاها می ستیزد باید بپاید که خود در این میان به هیولا بدل نشود. بسیاری از افراد و احزاب اپوزیسیون، دیکتاتورهایی هستند که به قدرت دست نیافتند وگرنه همان می کردند که جمهوری اسلامی تا کنون کرده است. البته خوشحالم که جوانان ایرانی از اپوزیسیون افراطی خارج نشین عبور کرده اند و برای این پیرمردان و پیرزنان متوهم خنزرپنزری تره هم خورد نمی کنند، خنزر پنزرهایی که درک نمی کنند آنان به جای تلاش برای مصادره جنبش به سود سازمان و حزب و دار و دسته خود باید مدافع قیام کنندگان و صدای ایشان باشند و اجازه دهند پس از فروپاشی حکومت خود مردم از طریق انتخاباتی آزاد نوع حکومت و مدیران جدید جامعه را تعیین کنند. بیشتر متوهمان خارج نشین تاب تحمل باورهای مخالف را ندارند و به جای مبارزه با جمهوری اسلامی مشغول تضعیف رقبای خود هستند. حال آنکه اینان باید بپذیرند جامعه ایران جامعه متکثر و رنگارنگی است و نباید کوشید گروه های متفاوت از خود را حذف کرد. باید بپذیرند من می توانم چپ باشم اما نخواهم یک مشروطه خواه را از حق و حقوق فعالیت سیاسی خود منع کنم و یا من مشروطه خواه باشم اما به گروه های دیگر فحاشی نکنم. هر یک از این گروه های رنگارنگ وزنی میان جامعه دارند و ما به هر گروه که سمپاتی داشته باشیم باید اجازه دهیم در انتخابات های آزاد هر گروه بسته به وزن خود در قدرت سیاسی نقش و مسئولیت بگیرند. اکنون به هیچ رو وقت مناسبی برای تخریب هم دیگر نیست، امری بسیار ساده و بدیهی که متاسفانه به ندرت می بینم در میان گروه های اپوزیسیون رعایت شود، در عوض چیزی که فراوان می بینیم جو تهمت زدن و فحاشی نسبت به هم دیگر است. سقوط جمهوری اسلامی را هم همین اپوزیسیون فشل و متوهم به تاخیر انداخته وگرنه در صورت بهره مندی از یک اپوزیسیون مدرن و دمکرات که در عین اختلاف نظر، حاضر به ائتلاف علیه حکومت باشند ، جمهوری اسلامی ده ها سال پیش بساط خود را جمع کرده بود. اینجاست که ضرورت ترویج ارزش های مدرنی مانند دمکراسی خواهی واقعی، رواداری، پذیرش نظرهای مخالف و حق و حقوق آنان، پرهیز از نزاع های بیهوده و مواردی از این دست به شدت حس می شود.

۵. نظر آقای «عباس وحدانی فرمازیار»، متخصص کامپیوتر، نویسنده، مترجم و نقاد ایرانی مقیم استرالیا

ممنون داریوش جان از این مقاله مبسوط و‌خوب. و اینکه چقدر خوب است که تو در تحلیل هایت هم سویه های اثرگذار سایجکتیو این مساله را میبینی و هم به عینیات و ابعاد آبجکتیو آن اشاره هایی می کنی! من چند تا نکته به ذهنم رسید که باید عرض کنم. مساله اول معضل ارتباط با واقعیت جاری است. من احساس می کنم تلقی عامه در شناخت پدیده های پیچیده اجتماعی و سیاسی در همان اسلوب و قامت ساختاری و سلسله مراتبی شناختی کلاسیک گیر کرده. یعنی ما امروزه با سلسله مراتبی از عوامل و فاکتورهای تاثیرگذار روبرو نیستیم که انتظار تاثیرگذاری “دومینه وار” از آنها داشته باشیم بلکه با یک “ماتریکس” پیچیده از عوامل روبرو هستیم که به اصطلاح در یک “کانتر بالانس” به سر می برند. ما وقتی اذعان به “رنگارنگی” این داینلمیزم اجتماعی سیاسی داریم باید حداقل گرهگاههای اصلی (و اگر نه همه گرهگاهها) این تو درتو بودگی را درک بکنیم و ببینیم هر کدام از آنها در چه تناظر تاثیرگذاری و تاثیرپذیری به هم قرار دارند. خطای بسیار بزرگی که در تلقی عامی وجود دارد و شما هم گهگاه اشاره کرده اید و نمونه های عینی آن را هم در حاکمیت مستبد و هم در اپوزیسیون می بینید احتمالا این است که هنوز خوانش سلسله مراتبی و استقرایی نسبت به این پدیده وجود دارد. از طرفی حاکمیت که از سبغه سرکوب خود( ولو هیستریک و عصبی ) با جدیت تمام استفاده می کند پیشاپیش سرنوشت این جنبش را به کارنامه سرکوب خود حواله می دهد و تقریبا خیالش راحت است که دیر یا زود و با تحمیل هزینه هایی فراوان به منابع مردم و مملکت “فتنه و غائله” را جمع می کند. از طرفی صداهای بلند و‌‌ گاه گوشخراش اپوزیسیون به یک سنت “قطعیت تاریخی” استقرایی متوسل می شوند با این تلقی که “این دفعه دیگه وقتشه.. هانا آرنت اینجوری گفته.. کمونیست هم اینجوری از بین رفت .. دیگه کارشون تمومه” انگار منتظر بوقوع پیوستن آن اتفاق “محتوم” هستند و “یقین” دارند که برای رسیدن به آن لاجرم “تعدادی” خون دیگر باید بوسیله حاکم مستبد ریخته شود تا هم سرعت احقاق “وعده” تاریخی زیادتر شود و هم این خونهای ریخته شده حقانیت این جنبش را تضمین کنند. خیلی خنده دار است که هر دو سوی دعوا ذهنیتی به غایت واپس گرا و مذهبی به این مساله دارند و هر کدام منتظر این هستند که “وعده الهی یا تاریخی” آنها فرا برسد و غم انگیز اینکه سوخت این کوره که از هر دو طرف در آن می دمند “ما” هستیم (البته به نسبتهای متفاوت) .. اما این رنگارنگی که شما به درستی به آن اشاره می کنید در عینیتش بر همان ساختار ماتریکسی عوامل موثر استوار است پس ما “متاسفانه” تا پدیده ای از دل این پیچیدگی بیرون نیاید نمی توانیم به قطعیت بگوئیم چه خواهد شد! شما کافی است سیربوجود آمدن شعارها، تعلق طبقاتی هم کدام از شعارها، نسبت مترقی بودن شعارها با هزینه هایی که طیفهای مختلف در این چهل و سه سال داده اند، جابجا شدن نقش روزمره فیگورهای تاثیرگذار بر این حرکت به صورت روزمره (سیاسی، سلبریتی، ورزشکار، غرب نشینهای صاحب نفوذ) و نقش شبکه های اجتماعی را ببینید متوجه می شوید ما در وهله اول با مشکل شناختی و مشتبه کردن این جریان با یک انقلاب کلاسیک قرن نوزدهمی مواجه هستیم.. مساله دیگر روایتها و خرده روایتهای تاثیرگذار بر این جریان است که در اینجا مدیای اپوزیسیون به صورت بسیار جهت دار، کاسبکارانه، فرصت طلب و مصرفی به این جریان نگاه می کند و این حس را بوجود می آورد که بودجه ای برایشان تخصیص داده شده به این شرط تا قبل از تمام شدن آن “انقلاب” باید پیروز شود! به نظر می رسد بهترین راه حل ممکن برای ما که دغدغه های حساس و به هم پیوسته ای داریم این است که ببینیم چگونه می توان از آگاهی طبقاتی و حس همبستگی هر طیف که تمایل بیشتری به یکی از فاکتورهای این ماتریکس دارند می توان استفاده مسئولانه کرد و انها را قانع کرد که پیوستن به این جنبش رنگارنگ می تواند گامی جدی در کیفیت زیستی و هویتی انها باشد. از خواسته های اتنیکی، خواسته های معیشتی، دعدغه های هویتی مدرن و … به نظر می رسد اینگونه می توان آرام آرام به جواب سوال “ما” چه می خواهیم رسید و این تصمین را بوجود بیاورد هر دسته از ما مردمان چنان وزن وجودی در ساختار نوین خواهد داشت که بدون آن “ساختاری” وجود نخواهد داشت. تا زمانی که “من” احساس کنم در صورت روی کار آمدن سیستم جدید با هزینه کمی از این ساختار حذف میشوم و “دادخواه جمعی” ندارم شاید ترجیح بدهم خود را به دست حوادث بسپارم و‌ منفعل باقی بمانم.

۶. نظر آقای «میلاد عزیزی»، نویسنده، مترجم و منتقد جوان و چپ از ایران:

وقتی مسئله را این‌گونه طرح می‌کنیم که این جنبش با این همه کیفیات مترقی و مدرن چرا هنوز از میلیونی شدن ناتوان است، به طور ضمنی تصدیق می‌کنیم که کیفیات لازم محقق شده و مسئله تنها بر سر کمیّت است. یعنی منتظر کمیتی هستیم که قادر باشد از حدی بگذرد و کیفیتی نو خلق کند یا کیفیت نوین مکنون و پوشیده را متجلی و متبلور سازد. اما گویی فراموش کرده‌ایم که این نه فقط کمیت است که به کیفیت گذر می‌کند بلکه کیفیت نیز متقابلا باید به کمیت بدل شود. بنده اتهام پاشیدن «تخم یأس» را به جان می‌خرم و معتقدم این جنبش – لااقل – هنوز دارای کیفیات لازم برای حضور میلیونی مردم نیست. دم دست ترین دلیلش هم در خود شعار زن-زندگی-آزادی نهفته است. باید بپذیریم که این شعار البته درخشان با همه‌ی دلالت‌های مدرن‌اش، نمی‌تواند آینه‌ای شود که اکثریت فرودستان منافع و حقوق لگدکوب شده‌ی خود را در آن با وضوحی نسبی ببینند. از ابتدای این جنبش، اینجا و آنجا می‌شنیدیم که چرا کارگران و باقی مزدبگیران که در دوازده‌ ماه سال جلوی مجلس برای حقوق معوقه یا اضافه حقوق و … «عر می‌زدند» ( عین عبارت است) اکنون با این جنبش همراهی نمی‌کنند؟! باید در برابر پرسید که در آن دوازده ماهی که من برای چندرغاز منفعت عر می‌زدم تو کجا بودی عزیز دل؟ بنابراین بنظر می‌رسد که در رنگارنگ بودن این خیزش نباید چندان طریق اغراق پیمود. در واقع صحنه‌ اینطور نیست که یک طرف حکومتی ستمگر نشسته باشد و سمت دیگر حکومت‌شوندگانِ ستم‌بر. میان خود حکومت‌شوندگان هم تقسیماتی برقرار است. بخش کوچکی زیر لوای هر نظامی که باشند از نعمات و آزادی‌های دلخواه خود برخوردارند. بخش بزرگی گرچه هنوز از گذران زندگی در این نظام به کلی امید نبریده‌اند اما امید بیشتری در آینده برای خود می‌بینند. اما بخش بزرگ دیگری هست که گرچه هیچ منفعتی در بقای وضع موجود ندارد اما امید چندانی هم در آینده نمی‌بیند. طبیعی‌ست. زمانی که خوش‌خوشانِ طبقه‌ی متوسط بود، مدام خطاب به پایین‌دستی‌هاش می‌گفت «تا بوده همین بوده و تا هست همین است». الان همین طبقه‌ی متوسط رو به زوال از همان پایین‌ترین‌ها می‌خواهد آن نگون‌بختیِ ازلی-ابدی را نخواهند و از پی تغییرش برآیند. بنابراین انگار که این جامعه جراحاتِ انکارشده‌ای دارد که هر بار به طریقی یقه‌ی مردم را از قفا می‌گیرد و حدود فاعلیت آنها را تعیین می کند. لازمه‌ی مواجهه با این جراحات، وجود یک چشم بزرگ و بیناست. این چشم چیزی نیست جز سازمانی که در میان فرودستان ریشه دوانده باشد. چنین سازمانی در کار نیست. هم بخاطر سرکوب شدید فعالیت سازمان‌یافته و هم به دلیل کاهلی، پراکندگی و هپروتی بودن نیروهای چپ. این سازمان چیزی نیست که یک شبه بشود تأسیسش کرد و چونان دوای درد به مردم عرضه کرد. فعالیتی چندین ساله و صبورانه باید انجام می‌شد تا در چنین بزنگاهی بشود میوه‌اش را چید.
اما بهرحال فارغ از این مسائل، من هم معتقدم که در این برهه یک بدیل سکولار و دموکراتیک چاره ساز خواهد بود تا در دل خود بتواند جراحات را التیام بخشد و به فاعلیت‌های گوناگون مجال ظهور دهد.

هر گونه سودای بازگشت به دورانی «طلایی» مانند سلطنت مرا یاد کنستانتین کنستانتیوس، مؤلف فرضی کتاب «تکرار» کیرکه‌گور می‌اندازد. او با نظر یونانی‌های باستان در باب حرکت همدل است و همسو با آنان حرکت را تکرار مدامِ امرِ باشنده می‌پندارد و گمان می‌کند آزادی فرد نیز در گرو تکرار مداومِ لحظه‌ی تصمیم و انتخاب است‌. برای آزمودن این نظر، به شهری سفر می‌کند ( اگر اشتباه نکنم برلین) که پیشترها در آنجا روزهای خوشی را تجربه کرده بود. او تمام اعمال سفر پیشین خود را تکرار کرد: تئاتری را که پیشتر تماشا کرده بود، در همان سالن تماشا کرد. همان غذاها را در همان رستوران‌ها خورد و … . ولی هر بار چیزی به مذاقش خوش نمی‌آمد. در نهایت از تکرار تجربه‌ی خوب پیشین خود درمانده شد. غافل از اینکه تنها دارد یک پوسته‌ی بیرونی از تجربه‌ها را تکثیر می‌کند بی‌آنکه از حقیقت درونیِ کردار خبری باشد.

همصدا با داریوش عزیز می‌توان گفت که تاریخ، هرگز تکرار نمی‌شود. آن لذت و راحتی که در گذشته نهاده‌ایم و می‌ستاییم، گوهر لامکانی‌ست که هرگز وجود عینی و انضمامی نداشته است. حتی اگر بخواهیم از بچه‌شاه ( که رؤیای همراهی از سوی سپاه و ارتش خواب و خوراک از او ربوده) صرفاً یک استفاده‌ی ابزاری کنیم و به وسیله‌ی او به یک وحدت میلیونی برسیم ( البته اگر قادر به ایفای چنین کارکردی باشد) و سپس مطالبات مدرن خود را پی بگیریم باز هم یک جای کار می‌لنگد: درست است که سیاست مدرن، خلاقیت و گشودگی در بکاربردن وسایل مختلف را ایجاب می‌کند اما اذهانِ سیّاس می‌دانند که در سیاست، هیچ وسیله‌ای، کاملاً وسیله نیست. نمی‌شود از کسی خواست بیا و ما را میلیونی کن و بعد برو پی کارت. در واقع با این کار بچه‌شتر را با دستان خود می‌بریم به پشت‌بام و به او علف می‌خورانیم. بزرگ می‌شود و دیگر نمی‌شود پایین آوردش.
اوضاع بغایت بغرنج است. داخلی‌ها بسیار اما ضعیف‌اند. خارجی‌ها با قدرتمندان جهان حشر و نشر دارند اما – دست کم دانه‌درشت‌هاشان – کلّاش‌اند. گویی نه می‌شود کاملا بر داخل متکی بود و نه درعین حال می‌توان امید چندانی به اپوزیسیون خارج از کشور بست.

پاسخ من به کامنت میلاد عزیزی:

میلاد جان مرسی از طرح نقاط انتقادی قویت از منظر چپ مدرن ایرانی. باید در مورد انتقادات مهمت بحث بشود. در فرصتی مناسب نکاتی بیشتر در مورد نظر متفاوت و قویت می نویسم. اکنون می خواهم فقط به این دو سه نکته ی خیلی مهم از منظر و بحثت اشاره بکنم. اینکه اولا چرا شعار «زن/زندگی/ازادی» با تمامی نو بودن و قوی بودنش دقیقا مباحث مهمی مثل مباحث زحمت کشان و کارگران و غیره را بخوبی در برنمی گیرد یعنی کیفیت مدرن این جنبش و رنگارنگی این جنبش دارای نقاط ضعف جدی نیز هست. دوم اینکه این شعار برای تولید یک ذایقه و دیسکورس نو و مدرن در برابر ذایقه و دیسکورس رستگاری طلب و وسواسی و سیاه/سفیدی حکومتی لازم است و اینکه فضای خانه و خیابان را عوض بکند، اما نمی تواند یک شعار سیاسی برای تغییر حکومت باشد. چون چنین شعاری باید «اراده ی معطوف به قدرت» داشته باشد و بتواند یک الترناتیو حکومتی نو و ساختاری نو در برابر ساختار فعلی دیکتاتوری بگذارد. همانطور که شعار «نه به جمهوری اسلامی» نمی تواند شعار محوری سیاسی باشد. زیرا نمی گوید که چه می خواهد که اصل مطلب است. زیرا بقول نیچه نگاه و شعاری که با «نه گفتن به چیزی» شروع بشود، در واقع قیام بردگان است و بقول لکان چیزی جز یک ارباب نو نمی خواهد و به چیزی جز آن دست نمی یابد. ازینرو من نیز مرتب می گویم که باید حال ان را به شعار محوری «دموکراسی و سکولاریسم و بر اساس قانون اساسی مدرن و شهروندی» تبدیل و ارتقاء بدهیم تا هم حقوق زحمتکشان و حقوق اتنیکی و غیره مطرح بشود و هم برای همه معلوم باشد که چه می خواهیم و چه نمی خواهیم. تا بهتر بتوان سره را از ناسره جدا کرد. بویژه که اصول چهارگانه ی قانون و جامعه ی مدرن نسبتا شفاف هستند و براحتی مسخ نمی شوند. دوم بحث درستت در مورد الترناتیو است و الترناتیوی مثل رضا پهلوی است. من دقیقا به این خاطر در بحث قبلی نیز به چنین الترناتیوی اشاره کردم تا بگویم چرا بقول مارکس موش نقب زن تاریخ راهی انتخاب می کند وقتی به سنگی برمی خورد و چرا این نیز در شرایط نبود الترناتیوهای بهتر یک امکان است که باید ان را دید. اما بتو حق می دهم که خطرات چنین بازگشتی را بخوبی مطرح کردی و چرا بهتر است به جلو بنگریم. من احساس می کنم که همه ی ما با انکه از مناظر مختلف به این سوال می نگریم، در این دلنگرانی سهیم هستیم که هر تحول غایت مند و هیستریک و حداکثرطلب و در فاصله ی زمانی اندک به ضد این جنبش است و بیشتر کشته می دهد و یا اخر سقط جنین می کند و کوه موش می زاید. همانطور که یکایک ما حس می کنیم که باید تفکر و دانش مدنی یا مدرن و از مناظر مختلف جپ و میانه یا سوسیال دموکرات و راست آن حضور بیابد تا این جنبش قویتر بشود. اما این جنبش نیز بهرحال راه خویش را می رود. ایا فکر نمی کنید دقیقا اکنون مهم است که ما مثل این بحث هرچه بیشتر این مباحث را به شکل مناظره ی جمعی مطرح بکنیم و نقش خویش به عنوان نقاد مدرن یا از منظر من بسان رنگها و فلاتهای مختلف نسل رنسانس را، بسان «تاخوردگی زمانه ی خویش» در این میان بهتر بازی بکنیم و در حینی که بقیه عمدتا کالای بنجل و هیستریک و مذهبی تولید می کنند؟ اینکه چرا لازم است متون و نظرات ما به هم پیوند بینامتنی و تنانه بخورد و الترناتیوی متفاوت و رنگارنگ را نمایان بسازد؟ یا ایا دقیقا لازم نیست که یکایک ما اهمیت شعار و تمنای «دموکراسی خواهی و دنیویت مدرن و بر اساس قانون اساسی مدرن» را بسان خواست مشترک جمعی و گرهگاه وفاق جمعی مطرح بکنیم تا رنگارنگی جنبش نیز قویتر بشود؟ زیرا به باور من تا زمانی که ما این چهارچوب اولیه را بسان اجماع جمعی در ایران و در جنبش حاکم نسازیم و با چنین ساختاری از دیکتاتوری نگذریم، انگاه نه اندیشه ی مدرن و یا سیاست ورزی مدرن و یا چپ مدرن می تواند قوی و کارساز بشود. زیرا ابتدا باید سندیکاها و چالشهای جمعی و رسانه ایی و بشکل مدنی و حزبی در یک جامعه رخ بدهد تا دیسکورسها واقعا تغییر بکند. بعدا نکاتی دیگر می نویسم. همانطور که این بحث باید نشان بدهد چرا ما به یکدیگر محتاجیم و هیچکدام نمی تواند جای دیگری را بگیرد و همیشه باید یک صندلی خالی بماند برای نظری دیگر که در راه است.

۷. نظر خانم «فرخ گشتاسبی» متخصص امور تربیتی و روانشناسی از دانمارک:

آقای برادری عزیز من فکر میکنم این جنبش هنوز گفتمان مشترکی که همه اقشار مردم رو در بر داشته باشد رو نداره اکثر کسانی که در این جنبش در ایران فعال بودند نسل جوان و نوجوانی زیر ۲۰ سال بودند که همونطوری که به درستی اشاره هیچگونه مطالعه از از تاریخ معاصر ندارند و فقط از این دیکتاتوری و این رژیم مستبد به ستوه آمدند و خواهان آزادی و برابری و توسعه اقتصادی هستند از طرفی اپوزیسیون ما هم متاسفانه نتوانستند اعتماد مردم در ایران رو به خود جلب کنند و جه بسا ما در مواردی شاهد یک اپوزیسیون تبهکار و حتی فاشسیت هستیم که تحمل کوچکترین انتقادی رو ندارند و با همون نگاه سیاه و سپید میخواهند منتقدین رو به جمهوری اسلامی بچسبانند که یا با مایی و اگر منتقد ما هستی پس با جمهوری اسلامی هستی. نکته دیگر هم من فکر میکنم با توجه به حضور پر رنگ قومیت گراها و حتی در خیلی موارد تحزیه طلب ها نگرانی ها و تشویش مردم برای فردای جمهوری اسلامی و آینده است که در خلا قدرت چه کسی اداره امور رو به دست میگیره در ضمن خیلی ها در ایران منافعشون به منافع جمهوری اسلامی گره خورده از جمله قشر بازاری ها و غیره بنابراین منافعشون در ادامه همین حکومت هستش.نمیدونم حالا تا حد اینها درست باشه ولی من اینطور فکر میکنم.

۸. نظر خانم »پریسا فرهادی» متخصص کومونیکاسیون و نویسنده از آمریکا:

داریوش جان، در پاسخ به بخشی از پرسش و واکاوی های ژرف شما باید بگویم
که بعضی دوستان اندیشمند من بر این باورند که این جنبش میلیونی هست! و تکثری که مدنظر شما هست نیز در آن هست. بنابر این سؤال این نیست که چرا جنبش میلیونی نشد یا نیست، شاید سؤال اصلی این است که چرا این جنبش کارکردی که باید را ندارد؟!
اگر ما به دنیال کارکرد جنبش و ایجاد تحول واقعی هستیم تا زمانی که جمهوری اسلامی توان سرکوب و اراده سرکوب دارد، زور این جنبش میلیونی رنگارنگ بدون خوریزی و بهای سنگین به این رژیم نمیرسد. تجربه چهل و چند ساله جمهوری اسلامی نشان میدهد که “اراده سرکوب” این نظام همیشگی بوده و غیر قابل تغییر است. بنابراین آنچه قابل تغییر است “توان سرکوب” ج ا است.
در شکستن این توان سرکوب بعضی معتقدند که این جنبش در این سه ماه در جا نزده و دستاوردهایی داشته ازجمله اینکه مشروعیت نظام در افکار عمومی دنیا برای اولین بار به گونه ای از بین رفته که ابزار پروپگاندای ج ا در خارج توان عملیاتی نداشته. با تمام تلخی ها، امیدی شکل گرفته که قبل از ژینا وجود نداشت. و همچنین اعلام برائت هایی که میشنویم نشان از تَرَک هایی در پوسته هسته قدرت میباشد که برای از بین بردن توان عملیاتی نظام لازم است.
یکی دیگر از دستاوردهای مهم این جنبش که باعث میشه من بگم که جنبش در جا نزده این است که ترس مردم از قدرت گرفتن تجزیه طلبی و تجزیه ایران ریخته شد و اتحادی از جنس “از زاهدان تا تهران جانم فدای ایران” شکل گرفت. و با تمام این خونریزی و جان داد ها نسل جدید بی پروایی را شاهد هستیم که نتها از این کشتار ها و شکنجه ها نترسیده بلکه جسور تر شده و تفکر انقلابی به شدت در حال تکثیر است.
در مورد آلترناتیو نظرم رو در کامنت دیگری مطرح میکنم.

نظر متقابل از خانم «فرح گشتاسبی» در پای کامنت خانم فرهادی:

مردم در ابتدای این جنبش با این جنبش همراه بودند مثل خیلی از ماها همه یکسری شعارهای مشخص مثل زن زندگی آزادی و غیره داشتند . ولی با گذشت زمان با این جنبش همراهی نکردند و یا بقولی ما شاهد جمعیت میلیونی در خیابانها نبودیم چون من فکر میکنم مردم احساس خطر کردند احساس خطر از جانب تجزیه طلب ها و ایران ستیزان. مردم ایران ۴۳ سال بدبختی و ظلم و ستم جمهوری اسلامی و تحریم و تهدید جنگ رو تحمل نکردند که حالا عده ای بخواهند در این رسانه های لندنی قبح تجزیه طلبی رو از بین ببرند و بگویند نه مردم ما دیگه از تجزیه طلبی نمیترسند و علنا در این تلویزیونها از تجزیه ایران طرفداری کنند و بطوریکه یکی از کارنشناسهای آنان میگفت باید به همه القا کنیم که بگویند آری منم یک تجزیه طلب هستم . تجزیه طلبی یک واقعیت عینی در منطقه ماست و اینکه ما بخواهیم منکر آن شویم فکر میکنم کوته بینی و خوش خیالیست. با یک سرچ ساده میتوان به برنامه های کلنگی کردن متطقه و پروژه های خاومیانه بزرگ و غیره توسط آمریکا و غرب پی برد. متاسفانه عده ای در خارج از کشور در رفاه و آسایش نشستند و بقول معروف از دور میگن لنگش کن ولی حاضر نیستند که خودشان رو به خطر بیندازند و یا حتی از کوچکترین منافع شخصی خود بگذرند .

۹. نظر خانم «رعنا سلیمانی» نویسنده و فعال مدنی مقیم سوئد:

همانطور که می دانیم انقلاب سال ۵۷ انقلابیون سر مدرنیسم را بریدند و دو دستی تقدیم سنت گرایان مذهبی کردند و جنبش سبز با نماد ندا اقا سلطان شروع شد و امروز این خیزش که با شعار زن زندگی آزادی شروع شد شکلی انقلابی به خود گرفت .جنبشی که از دل چهل سال ظلم و ستم بر روی مردم ایران به ویژه زنان سرزمینم بوده است جنبشی که تصویر سرکوب شده زن ایرانی را به جهان نشان داد و رنگ انقلاب به خود گرفت شعار زن زندگی ازادی دنیا را وا داشت که در برابر انچه که بر سر مردم ایران به نام دین اعمال می شد آگاه کند . اما با وجود این فریاد ازادی خواهانه و سست شدن پایه های نظام دیکتاتوری جمهوری اسلامی چه از داخل چه از خارج این انقلاب ره به جایی نبرده است سوال مهمی میباشد براستی چرا برایند مبارزات مردم ایران همواره مصیبت بار به پایان می رسد و به نتیجه ای خلاف ارمان های اولیه شان می رسد؟ ایا الان زمان ان نیست که این انقلاب توسط یک رهبر یک شخصی که ترس از انگ خوردن نداشته باشد و از پس رهبری بر بیاید از دل مردم به پا خیزد و درخواست رفراندوم زیر نظر سازمان ملل را برای تغییر قانون اساسی کشورطلب کند؟ رهبری که به دنبال تغییر نظام و یک حکومت دموکراتیک سکولار بدون دخالت هیچ مذهب و مکتبی باشد. رهبری یک نقش انسانی است، بنابراین برای هر حرکتی تبدیل شدن به یک رهبر خوب لازم است که خود و پیرامون خود را به خوبی شناخته و در ارتباط با پیرامون خود آگاه باشد تا بتواند بهترینها را اعمال کند از این رو است . که باید بپذیریم ما به یک رهبر نیاز داریم و شاید بد نباشد اگهی در صفحه نیازمندی همشهری چاپ کنیم به عنوان نیازمند یک رهبر هستیم. و یا این که …..!

۱۰. نظر آقای «اکبر کرمی»، پزشک، نویسنده و منتقد ایرانی مقیم آمریکا:

داریوش جان این مقاله‌ای است که ام‌روز از تنور بیرون اومده و به موضوعی که فرمودید مربوط است.
امیدوارم پاسخ مناسبی باشد به درخواست شما. لینک مقاله ی آقای کرمی: «جامعه ی باز، گفتگوهای باز».

۱۱. نظر خانم «گراناز موسوی»، شاعر و فیلمساز ایرانی!

داریوش جان مهرت به سرزمین پرهیب و مردم در تنگنا ستودنی‌ست. متاسفانه وی‌پی‌ان قابل اعتمادی ندارم و بیشتر وقت‌ها قطعم… خیلی خلاصه، به نظرم میل به چاره‌جویی از بیرون به جای نگاه از درون و روحیه‌ی جمعی مایل به جوگیری و ازین سوی بام ناگهان پرتیدن به آن‌سوی سقوط و درنگ را با کانفورمیسم عوضی گرفتن و تن‌دادن مدام به شور حسینی چه در لوای مذهب و چه ضد آن، زخم‌ بومی ماست.
ملت افراط و تفریطیم و من آنم که رستم بود پهلوان.
یا انقدر صبر می‌کنیم که ایوب را از رو می‌بریم از دم برنیاوردن و به گرده کشیدن.
یا به یک‌باره مثل کش تنبان از جا می‌جهیم و مثل این بادکنک دراز سوت‌سوتکی ها لول می‌خوریم و می‌زنیم به در و دیوار و ملجا و مقتدایمان می‌شوند ابلیس‌های آن‌ور آبی از شر ضحاک‌های بومی.
آسیابانیم! به جای چاره‌جویی بنیادی فقط بلدیم دروازه بگشاییم و بقیه‌ش را علی‌الله! تاریخ بلاخره یک خاکی به سرش می‌کند!
با همین فرمان، عمرا رنگارنگ و ملیونی شویم.
چاره‌ای باید. از اعماق و در طولای زمان. حتا اگر به عمر ما انسان‌های کنونی قد ندهد ، خشتی باید روی خشتی نهاد، راست! وگرنه تا ثریا می‌رود دیوار کج. ایضا که تا امروز….

۱۲. نظر یک مترجم و فلسفه شناس جوان از داخل ایران:

داریوش عزیز، متن را کامل خواندم و با کلیت نگاهتان همدلم. پرسش‌های خوبی هم مطرح کردید. به اختصار نظرم را می‌گویم. اولا من بر خلاف برخی دوستان، معتقدم که از قضا این جنبش، توانسته است اقشار و گروه‌های مختلف جامعه را همراه کند. حتی کارگران و فرودستان، «زندگی» را در شعار طلایی زن زندگی آزادی، بازتاب مطالبات خود میبینند. ضمن اینکه من نگاه مارکسیستی را از بیخ و بن درباره جامعه ایران قبول ندارم که مثلا کارگران تنها به دنبال بهبود معیشت هستند و مطالبات لیبرال ندارند، این ناشی از شکاف چپ‌گرایان ما با زیست طبقات پایین‌تر است. نگاهی به کنشگران فعال این جنبش و فراطبقاتی بودن این افراد نشان میدهد که این جنبش یک جنبش ملی و فراگیر است و به خوبی برای نخستین بار توانسته همه اقشار و گروه‌ها را گرد خود جمع کند. اما چرا نتوانسته هنوز حضور میلیونی خیابانی رقم بزند؟
به نظرم دلایل در اینجا کاملا پراتیک هستند نه گفتمانی. این را براساس شهود‌هایمان از اتمسفر شهر های کوچک و بزرگ میگویم. خشونت می‌تواند در مقابل پیوندهای قدرتمند بایستد و سرکوبش کند. مهمترین مانع، بی‌پروایی و بی‌رحمی حکومت در به کارگیری خشونت علیه معترضین خیابانی و غیرخیابانی است. خب طبعا در مقابل چنین دستگاه خشونت‌ورزی، رهبری خردمند و باتجربه و متعهد سیاسی، نیاز است که فقدانش شدیدا احساس میشود. من حتی میگویم که بجای رهبر، رهبرانی باشند، منتهی درست و اصولی مردم را هدایت کنند. نه اینکه به قول شما تنها در پی افزایش امار کشته شده ها باشند و مثل حسین فهمیده جوانان ما را جلوی تانک بفرستند. عمیقا هم معتقدم که ما از قضا با قحطی نیرو و آدم درست حسابی طرف نیستیم. بلکه مشکل این است که در داخل کشور، فضای سیاسی مسدود است و هیچ رهبری نمی تواند ابراز وجود کند. در خارج کشور که نوعی انحصار رسانه ای در دستان عده‌ای معین وجود دارد که نه سواد لازم را دارند و نه ظاهراً تعهدی به حفظ جان عزیزان ما و نیز نفع ملی ایرانیان. معتقدم جلوتر که برویم، اگر به سبب تکانه‌های سیاسی در داخل، فضای داخل اندکی بازتر شود، شاهد شکل‌گیری چیزی مثل احزاب از دل دانشگاه‌ها و جامعه ایرانی باشیم، وضع متفاوت خواهد شد. این خلا هرگونه حزب سیاسی در داخل، خود چاهی است که حاکمیت کنده و موجب شده مردم چاره ای نداشته باشند که به ایران.اینترنشنال و دیگران رو کنند. من ناامیدی و سرخوردگی مردم را از این اپوزیسیون بی لیاقت کاملا میبینم. یک پیش‌بینی هم میکنم که این اپوزیسیون هرگز با هم ائتلافی نخواهد کرد، (ائتلاف بکند به درد مردم نمیخورد)، دلیلش علاوه بر عدم تعهد و درک درست بسیاری از آنها، این است که پای اختلافات بنیادی نیز وسط است. امثال اسماعلیلیون و بسیاری از چپ‌ها و لیبرال‌های قوم‌گرا، نمی‌پذیرند حول مفهوم ایران متکثر، تمامیت ارضی و انتخاب آزاد جمع بشوند. به وضوح دیدیم که بسیاری‌شان می‌گویند با گروه.هایی که با خود ایران و وحدت ملی مشکل دارند، اتحاد کنیم! چه اتحادی وقتی بنیادهای خیر عمومی ایرانیان را نمی‌پذیرند و به دنبال جداسری قومی هستند. رضا پهلوی، به دلیل جایگاهی که دارد، به نظرم از اقبال زیادی برخوردار است و خود جایگاهش هم اهمیت نمادین و تاریخی دارد. نام او برای مردم یادآور خاطره ایران مدرن سکولار است. اما ظاهرا او اراده لازم را به دلایل مفصل برای رهبری سیاسی ندارد. شاید شخصی دیگر، با اراده قوی تر در این جایگاه بود، از این پتانسیل می‌توانست به نحو احسن استفاده کند و نمادی از آن وحدت در کثرت شود. هرچه بیشتر از قماشی مثل مسیح و دیگران دور باشد، برای خودش و مردم بهتر است، این جمهوری‌خواهانی که به هرچیزی شبیه‌اند الا یک دموکراسی خواه. نیز معتقدم بسیاری از آنها، تنها در حباب رسانه‌ها دارای اقبال هستند، در خود جامعه جایگاهی ندارند و از بی صدایی جامعه، خود را نماینده ما میدانند.

پاسخ من و سپس چالش و دیالوگ جذاب و کوتاه نوشتاری ما:

برادری: مرسی دوست خوب و توانا از نکات و منظر بحث برانگیز و انتقادی که مطرح و باز کردی. خیلی خوب است که ما اول همین را ببینیم و بپذیریم که چرا به این نگاههای متفاوت و از مناظر مختلف از داخل و خارج احتیاج داریم و چرا ما همدیگر را تکمیل می کنیم و بی انکه نقاط اختلافمان نفی بشود. تا بحث ادامه بیابد. اما مشخص است که یکایک ما لااقل در منظر محوری و ساختاری خودمان را موظف به تحول مدنی و دمکراتیک و سقوط دیکتاتوری می بینیم و یکایک نکاتی که دوستان خوب و توانایی چون تو. ودیگران از نسلهای مختلف مطرح می کنند، می تواند کمک بکند که انچه بوجود بیاید که یکایک ما می خواهیم:«تحول مدرن و دموکراتیک کشورمان و بسان ملتی واحد و رنگارنگ و در چهارچوب کشور کنونی ایران با تاریخ مشترک و مرزهای جغرافیایی مشترکش». همانطور که در یک چهارچوب دموکراتیک و مدنی همه ی این مفاهیم می تواند مرتب زیر سوال برود و مفاهیم نو از دولت و ملت مدرن و ایرانی ساخته بشود. مهم این است که ما بتوانیم این ذایقه و دیسکورس را بر جامعه و بر تحول ایرانی به کمک هم حاکم بسازیم که بهای تحول مدنی اعتقاد به دموکراسی خواهی و چالش مدنی و نفی هر گونه راه خیر/شری هیستریک و انتاگونیستی است که جان معترضین برایشان مهم نیست. یا حتی اگر می خواهی روزی از ایران جدا بشوی، بیایی این مبحث را در چهارچوب چالش مدرن و شهروندی مطرح بکنی، تا هم رنگارنگی مدرن کشور و بسان وحدت در کثرتی درونی/برونی و ساختاری بیشتر بشود و هم فردا جنگ برادرکُشی قومی میان هفت ولایت فقیه قومی جدید راه نیاندازی و یا به اسم یک ایرانشهر فاشیستی و علیه رنگارنگی ملی و مدرنت و یا جان مردمت براین مهم نباشد. زیرا جان یکایک ایرانیان برای ما مهم است و انقلابی که بخواهد با خون بیشتر و یا با سیاست «هرچه بدتر بهتر» درستی خویش را ثابت بکند، تحولی رو به عقب و خطرناک و کین جو است و فرزندان خویش را می خورد. در بهترین حالت ما باید با هم کمک بکنیم که این جنبش هزارسری را بوجود بیاوریم که ذایقه ی مدنی و دنیوی خویش را هرچه بیشتر بر خیابان و سنگرهای مدنی از خانه تا دانشگاه و ورزشگاه و مجلس و ارتش حاکم می سازد و با قدرت رنگارنگی و با اعتصابات سراسری هرچه بیشتر دیکتاتوری را از همه سو محاصره ی مدنی و دچار ریزش درونی و بیرونی می کند و از سوی دیگر از موقعیت های طلایی استفاده می کند که گسست درون حکومتی و دعواهای میان گرایشهای مختلف انها برای حفظ نظام خویش بوجود می اورد و همه را با هم بدور نمی اندازد. چون برایش جان افرادش و سپس پیشبرد تحول مدرنش مهم است. پس ازین فرصت استفاده می کند اگر بخشهای حتی واقع گراتر حکومت و در چهارچوب تفکر انها و در نه در چهارچوب واقع گرایی مدرن، حاضر باشند برای حفظ نظام خویش باجهایی بدهند و چون می بینند دیگر نمی توانند حجاب اجباری را حفظ بکنند و یا گشت ارشاد را بازگردانند، سعی بکنند این چیزها را ازادتر بسازند و بی انکه کامل به شکستشان اعتراف بکند. زیرا جنبش مدنی قوی و با دانش مدرن نمی اید بگوید اینها همه اش دروغ است بلکه اینها را نماد قدرت جنبش خویش و نماد عقب نشینی حاکمیت می بیند و حال می گوید پس به حرفت عمل بکند. سپس همین جویبار کوچک را هرچه بیشتر بازتر و چندمسیری می کند تا از آن سیلابی خندان و انقلابی بیافریند که کل نظام ولایتی و استبدادی را هرچه بیشتر مضحک و فلج می سازد. یا اگر کسی بگوید وقتی تحت تاثیر تناسب قوای جنبش مردمی و شکست حکومت، انها حاضر بشوند برای حفظ خویش حال حتی مهره های ناراضی خویش جون موسوی و غیره را به وسط بیاورند و دولت باصطلاح دموکرات تری بوجود بیاورند، انگاه جنبش ملی و مدرن نباید این تغییر را نفی بکند و بویژه وقتی هنوز چنان گسترده نشده باشد و دارای الترناتیو حکومتی نشده باشد که بتواند حکومت را عوض بکند و چیزی نو جایش بگذارد تا خلاء قدرت بوجود نیاید. بلکه دقیقا بایستی این حکومت را به این عقب نشینی وادار کرد که برای حفظ خویش کمی شرایط را باز بکن تا جنبش بتواند آن چیزی را بدست بیاورد که مصطفی بدرستی بیان بکند، اینکه بتواند در مدتی کوتاه احزاب مختلف سیاسی و مدرن راست و میانه و چپ خویش و حول شعار محوری «دموکراسی خواهی و حقوق شهروندی» را بوجود بیاورد و اینگونه دولت های گذاری چون موسوی نوعی و غیره را تبدیل به تحولی مدرن و ساختاری و پایان دیکتاتوری بسازد و نه انکه مثل انقلاب بهمن دچار این توهم بشود که هر عمل حکومت فقط به معنای ترس است و باید بیشتر فشار اورد و به هر تحولی چون بختیار نه گفت. ما احتیاج به تولید این فضای باز و «دولت دوران گذار» برای تولید الترناتیو نو از طریق رشد و میلیونی کردن تحولات اخیرو. از طریق رشد گسستهای درون حکومتی داریم. زیرا هیچ چیز برای ما بدتر از آن نیست که این حکومت و جنبش به جدال حسینی خیر/شری کشیده بشود و جنبش تلفات فراوان بدهد و بناچار هرچه بیشتر خشمگین و کین جو بشود و در این موقع انگاه نیروهای افراطی و هیستریک چون مجاهدین و مسیح علینژاد و سلطنت طلبان افراطی یا گروهای تجزیه طلب قومی هرچه بیشتر قدرت عمل را در دست بگیرند و این جنبش دوباره مسخ بشود و دور باطل وحشتناکتری رخ بدهد. ما هیچگاه اینقدر نزدیک به یک تحول مدنی و پوست اندازی مدرن نبوده ایم. پس همگی باید با هم تلاش بکنیم که این زبان و ذایقه ی مدرن در خیابان و سیاست و فعالیت جنبش هرچه بیشتر نمایان و نهادینه بشود.

موضوع دیگری که طبیعتا هیچگاه نباید فراموش بکنیم، نقش مثبت یا منفی کشورهای غربی و منطقه در تحولات کنونی ما هست. زیرا بدون دیدن نقش و تمنای انها هر برداشتی از تحولات کنونی دچار نوعی ایده الیست گرایی است. اگر نقش و ردپای آنها را در این تحولات داخلی و خارجی نبینی و اینکه چه می خواهند و چرا باید یاد بگیریم هم نقش و ردپای انها را در این تحولات ببینیم و هم نگذاریم ما را گوشت دم توپ بکنند. بلکه قادر به «سیاست ورزی بزرگ» چه در داخل و چه در چالش و لابی گری با دول مدرن باشیم. زیرا انها فعلا نابودی کامل حکومت را نمی خواهند، اگر درست بنگریم و هنوز هم دقیقا تصمیم نگرفته اند روی کدام مهره و الترناتیو بیشتر سرمایه گذاری بکنند با انکه از یک سو به رضا پهلوی و بخشی از دیگر به مسیح علینژاد می نگرد

پاسخ نویسنده ی جوان ایرانی:

درباره اینکه آیا حاکمیت میخواهد کوتاه بیاید، عمیقا شک دارم. یعنی بیاید به مطالبات اساسی مردم تن بدهد. این حکومت منطقش منطق همه یا هیچ است. نهایتش میخواهد مثلا با زیدآبادی شیرینی پخش کند و چهارتا زندانی را آزاد کند. اما مطالبات مردم روشن هستند. حتی خاندان هاشمی هم نپذیرفتند بروند چانه زنی کنند، چون ظاهرا دیدند بازهم بازی تکراری حکومت است و نمیخواهد به تغییر تن بدهد. کمتر نیروی واسطه ای حاضر است آبروی خودش را قمار بازی حکومت کند. مردم در شرایط حاضر هم وساطت چنین سنخ از نیروهایی را نمیپذیرند. مگر انکه بسیار. این ماجراها طول بکشد و فرسایشی شود، شاید ان موقع وساطت جدی را بپذیرند. من خودم اگر واقعا تغییراتی اساسی از راه حکمیت گروهی میانه بوجود بیاید، مثل انتخابات آزاد و اصلاح اساسی قانون اساسی، قطعا میپذیرم. جان بچه های ما از همه چیز مهم تر است. اما من هم مانند مردم عمیقا تردید دارم که اصلا چنین قصدی در حلقه تنگ قدرت وجود داشته باشد که خودش بخواهد تن به تغییرات و گذار آرام بدهد.شاید در نقطه ضعیف تری قرار گیرد، به چنین چیزی تن بدهد، شاید! اما ان موقعی است که دیر شده.

پاسخ من:

ابتدا وقتی جنبش میلیونی بشود و تناسب قوا کاملا تغییر می کند، می شود بهتر دید که ایا حکومت راه کور خشونت را می رود یا می بیند که از پسش برنمی اید و سعی می کند از یکسو به غرب امتیاز بدهد و از طرف دیگر به دولتی نرمتر از خویش تن بدهد تا همه چیز را از دست ندهد. زیرا خط قرمز هر نظامی خط حفظ نظام است و دقیقا در این مرز مجبور می شوند نرمش اجباری گاه نشان بدهند و انموقع باید بهترین راه را یافت تا تحول مدرن و عبور از دیکتاتوری اسلامی با کمترین خونریزی رخ بدهد. یا اگر به خونریزی منتهی بشود، چگونه باز هم با کمترین تلفات رخ بدهد.

پاسخ نویسنده ی جوان ایرانی:

شاید یک اختلاف ما اینجا باشد که من حتی چنین منطق محاسبه‌گر مدرنی در اینها نمیبینم. با این نمایشی خونینی که در شهرها راه انداخته‌اند و رسانه واقعا برخلاف تصور دوستان، نمیتواند عمق آن را نشان دهد، تمامی پل های پشت سرش را خراب کرده است و بعید میدانم واجد آن منطق محاسبه‌گر باشد‌.

در عین حال من شخصا حفظ جان های بیشتر و توقف چرخه خشونت برایم اولویت هست. باید دید در آینده چه رخ می‌دهد. در شرایطی که پیش می‌آید می‌شود بهترین تصمیم را تعیین کرد. طبعا رخدادهای بسیاری در راهند.

پاسخ نهایی من و جمع بندی بحث:

دوست خوب یا دوستان دیگر شرکت کننده در مناظره و گفتگوی مشترکمان!

یک خط محوری تمامی اندیشه ی سیاسی و اجتماعی مدرن بر این پایه استوار است که انتخاب افراد و دولتها را نیت انها و خوب یا بد بودنشان تعیین نمی کند بلکه جدال ساختارها و تمناهای درونی و برونی و تناسب قوا میان دیسکورسها و نظرات و علایق مختلف تعیین می کند. نیات افراد امری ثانوی و فقط تاثیرگذار در چهارچوب این تحولات ساختاری و بنیادین است. ازینرو بزودی خواهیم دید که چگونه در خود این دولت و حکومت و همین مجلس و سپاه و ارتشش تناقض و درگیری در نوع برخورد با ملت معترض بوجود می اید و وقتی این جنبش جلوتر برود، رنکارنگتر و میلیونی بشود. این را تجربه ی همه ی جنبشهای مدنی و حتی در جدال با دیکتاتوری نشان می دهد. اگر در عراق یا در لیبی ما با شرایط متفاوتی روبرو بودیم، دلیلش این بود که در هیچکدام جنبش مدنی قوی مثل کشور ما رشد نکرده بود. و وقتی این گسستها رخ داد و گرگها به جان هم نیز افتادند، باید بلد بود از تناقضات و گسستها استفاده کرد و باید از تفاوت یک دولت خشن چون رییسی یا یک دولت دوران گذار چون یک موسوی نوعی استفاده کرد و نگفت همه شان مثل هم هستند. بویژه که یکایک ما نیروهای مدرن قبل از هر چیز در پی تحول مسالمت امیز و با کمترین تلفات از نیروهای خویش هستیم. یعنی دقیقا به خاطر همین اولویتی که می گویی. بقول هگلی که خودت دوست داری، روح زمانه کار خودش را انجام می دهد و تغییر را ایجاب می کند و باید کلکهایش را دید و از انها استفاده کرد. یا فراموش نکنیم که این روحانیت یک قشر بزرگ و ثروتمند است. روحانیت ایدئولوژیک سابق نیست بلکه نگران مال و ثروتش و فرزندان فراوانش است و تاریخ ایران نشان داده است که روحانیت ایرانی به این خاطر اینقدر خوب قادر به ادامه حیات بوده است، چون «اراده ی معطوف به قدرت حاکم» داشته است و در شرایط حساس نظرش را عوض می کند و تابع قدرت حاکم جدید می شود. ازینرو هم برای شاه یکایکشان تعظیم می کنند و هم بعدش همه به او فحش می دهند و گذشته ی خویش را تحریف می کنند. بزودی اعتراضات درون روحانیت و حوزه ی علمیه قم را نیز شدت می گیرد. زیرا خط قرمز هر ادم و دیسکورسی حفظ خویش است و دوما زیرا دیسکورس بنیادین و محوری روحانیت و حکومت یک دیسکورس وسواسی/هیستری «تابع ارباب بودن» است و تن به ارباب قوی بعدی و خواست ملت می دهند. طبیعتا بخشی هست که می گوید تا پایان بمانیم و بکشیم و این بخش خطرناک است که هنوز قدرت محوری در حکومت کنونی و در انتخابات انها دارد. اما می بینی که انها نیز سعی می کنند به حوادث توجه بکنند و تا دو نفر را اعدام کردند و دیدند که جواب منفی داد، اعدامهای بعدی را تاخیر انداختند و هیچگاه نمی توانند اعدامهای شصت و هفت را تکرار بکنند. با انکه انها الان ارزویشان این است که کاشکی قدرت انموقع را داشتند تا به اعدام سراسری و چندهزار نفری دست می زدند و در زندان به شکل وسیع به دختران و پسران ما تجاوز می کردند و تمتع های منحرفشان را ارضا می کردند. یعنی به همان دلیلی که می بینی با تیر ساچمه ایی به چشم و الات تناسلی این معترضان می زنند و اینجا و انجا به انها تجاوز می کنند اما سعی میکنند ان را بپوشانند و وسیع نباشد. زیرا می دانند اگر چنین کاری را بشکل علنی و وسیع بکنند ملت منفجر می شود و حسابشان رسیده است ولی به همراه آن شاید جنبش نیز داغان بشود. یا قدرت این حکومت کنونی و خشن هرچه بیشتر فرو می ریزد، اگر که خامنه ایی الان بمیرد. همانطور که خودت خوب می دانی. به باور من سعی خواهند کرد حتی مردنش را مدتها اعلام نکنند. زیرا الان کافی است خامنه ایی بمیرد تا درگیری میان جانشین هایش شروع بشود. چون هیچ جانشین قوی وجود ندارد. مطمئنم که حتی الان روحانیون زیادی و برخی نمایندگان مجلس در ته دلشان ارزو می کنند تا او زودتر بمیرد و قبل از انکه انها را با خودش به ته دریا بکشد. چون نگران جان و مالشان هستند. چون اینجا دیگر جدال ایدئولوژیک و مذهبی در میان نیست بلکه جدال قدرت و تمتع واپس گرا با قدرت و کامجویی مدرن است. چون دیسکورس تغییر کرده است و جنبش جلو رفته است و حتی مرددهای میلیونی نیز در دل خواهان تغییر این حکومت هستند و علت تاخیرشان چیزی دیگر هست که یکایک ما می دانیم. نمی خواهند به سرنوشت عراق و سوریه و لیبی دچار بشوند و حق دارند. این تعلل منطقی است. یا وقتی جنبش میلیونی بشود، خواهیم دید چگونه همین نمایندگان مجلسی که الان دویست و هفتاد نفرشان مشترکا خواهان اعدام جوانان ما شدند، در میانشان تفرقه می افتد و مرتب تعداد بیشتری از انها از این لیست مشترک اعلام برائت می کند و می گویند به زور انها را وادار به این کار کرده اند. باید ساختارها و جدال ساختارها را دید و نه انکه گفت محاسبه ی مدرن جواب نمی دهد. تا بهتر بتوان حوادث حال و اینده را پیش بینی کرد و بی انکه هیچکس بتواند کامل ببیند و باز هم ما احتیاج به مناظر و عقاید متفاوت یکدیگر بسان امکانات مختلف لحظه و شرایط داریم. چون هر حادثه و رخدادی همیشه چندامکانی است. اما کافی است شرایط دهه ی شصت و هفتاد را با حال مقایسه کرد تا دید که این حکومت چه قدر تضعیف شده است. چون اگر قدرت آن موقع را داشت حال این وحشیان بجای چهارصد پانصدنفر در واقع چهارپنج هزارنفر کشته بودند و به صدها دختر تجاوز کرده بودند و یا قبل از اعدامشان. یعنی حتی گوریلها هم مجبور به شطرنج بازی هستند چون گوریلهای زبانمند هستند.

پایان

حال وقت آن است که منتقدان و نویسندگان دیگر بعد از خواندن این متن و چالش مشترک به بیان منظر و پاسخ خویش به این سوال مشترک بپردازند تا ما راهی نو و بهتر بیابیم و همزمان هرچه بیشتر ذایقه و دیسکورس مدرن در گفتگو و چاش را در صحنه و در رخداد نهادینه بسازیم. تا بدینوسیله ی ریشه ی دیکتاتوری کنونی و قبل از آن را بکنیم که همان جهان و ذایقه و زبان سیاه/سفیدی و ناتوان از چالش و دیالوگ مدرن است و وقتی هر کسی خیال می کند صاحب حقیقت مطلق است و دیگران دشمن او هستند.

پانویس: دو مقاله ی ذیل می توانند به عنوان ادبیات تکمیلی این بحث کمک بکنند.

۱/ گشایشی به پاشنه آشیل حکومتی و دادگاه فرمایشی با «نظم قدرت» میشل فوکو!

۲/ چرا باید رهبری مدرن و رویای مشخص دموکراتیکی موجود باشد تا جنبش کنونی میلیونی بشود!

نظرات

نظر (به‌وسیله فیس‌بوک)