سوال اصلی این لحظات و شرایط این است: چرا نمی توانیم جنبشی مدنی میلیونی یا دهها میلیونی و رنگارنگ بشویم و تیر خلاص را به دیکتاتوری بزنیم؟

آن هم وقتی حکومت از درون و برون بشدت ریزش کرده است و خنزرپنزری و تهی شده است. آن هم وقتی ضرورت پایان این حکومت جبار و خنزرپنزری بر اکثریت جامعه و مردم ما و حتی بر کل جهان معلوم و آشکار شده است و آنها از داخل و خارج هرچه بیشتر ایزوله و دچار ریزش و گسست فراوان شده اند. یا عملا هرچه بیشتر تهی، مضحک و چون درختی پوسیده شده اند. چرا ما نمی توانیم کار را به شیوه ی مدرن پایان ببریم و ساختار دموکراتیک و نو و رنسانس کشورمان را تحقق ببخشیم و پوست اندازی نهایی گفتمان مدرن ایران با سه ضلعش «دولت مدرن و دموکراتیک/ملت مدنی و رنگارنگ/ فرد مدرن و رنگارنگ» را بوجود بیاوریم؟ تا اینگونه از ساختار و ذایقه ی سیاه/سفیدی دیکتاتوری و با شیوه ی مرید/مرادی رهبر/امت به ساختار مدرن و مدنی حکومت دمکراتیک و رهبران دموکراتیک و ملت مدرن و رنگارنگ و در چهارچوب قانون اساسی مدرن دست بیابیم.

اگر بگوییم علتش خشونت و بیرحمی حکومت است، آنگاه می خواهیم از زیر جواب در برویم. زیرا همین بیرحمی کنونی حکومت و قتل فرزندان و کودکان بایستی حتی بخش ناموسی و سنتی جامعه ی ما را به حرکت و اعتراض می کشاند تا جلوی قتل فرزندان بعدی خویش را بگیرند و اکنون بایستی عملا حکومت و کل کشور توسط اعتصابات سراسری و بسته شدن بازارها فلج شده باشد و حکومت هرچه بیشتر منزوی و دچار ترس شده باشد و نه انکه جرات بکند دست به قتل هولناک معترضان جوانی چون محسن شکاری و غیره بزند.نه علت چیزی دیگر و ساختاری یا دیسکورسیو است که ما باید با آن روبرو بشویم، وگرنه باز هم فرزندان جوان و زیبای بیشتری از ما به قتل می رسند و فرزندکُشی ادامه می یابد. زیرا حتی بی دلیل نیست که انها سعی می کنند شجاعترین و یا زیباترین معترضان را به قتل برسانند و یا یا تیر ساچمه ایی کور بکنند. زیرا اینجا جدال میان زییایی هزار رنگ با زشتی هولناک و تک ساحتی، میان ارزوهای مدرن و بدیهی چون کار و امنیت و رنگارنگی فردی و قومی مدرن، حق پوشش ازاد و حقوق شهروندی و اسکیت سواری و دوچرخه سواری زنان در برابر هراس ناموسی و سنتی یا مذهبی در میان است. اینجا جدال دو دیسکورس و دو ذایقه در میان است و این جدال هم در خیابان و حتی در نوع لباس پوشیدن نمایان می شود و هم هر کدام دارای ساختار سیاسی و حقوقی خویش هستند. ازینرو جنبش مدنی و رنگارنگ برای تحقق رویاهای مشترک و متفاوتش به ساختار حکومت دموکراتیک و جامعه ی مدنی و رنگارنگ و دنیوی احتیاج دارد و حکومت دیکتاتوری مذهبی به ساختار سلطان مابی و مرید/مرادی و رستگارطلبی دروغین احتیاج دارد. آنهم به شیوه ی دورویانه و در حینی که در خفا خودشان هر کاری می کنند و از مزایای مدرن به شکل شهوانی و بی مرز حداکثر استفاده را می کنند و با این حال همیشه تشنه و کین جو می مانند. زیرا مشکلشان جای دیگر نهفته است، در تن و روح مستضعفی و کین جو و هراسان از تنانگی و زنانگی و زندگی و رنگارنگی نهفته است.

در واقع قتل محسن شکاری و تهدید به اعدام بعدی جوانان معترض و زندانی ما نماد حماقت نهایی هر دیکتاتور قبل از سقوطش هست. اینکه هر حرکتش از روی ترس و درماندگی است و به می خواهد به خودش و هوادارانش بگوید که هنوز قدرت دارد و «می تواند». در حالیکه می داند که دیگر «نمی تواند» و باخته است. بنابراین سوال این است که چرا باز نمی توانیم بر این حکومت و پدران خنزرپنزری چیره بشویم و کمتر تلفات بدهیم؟ چرا حکایت ما هنوز حکایت «سیب سرخ و آدم چلاق» است؟ سوالی مهم که باید برایش جوابی بیاوریم، وگرنه باز هم کُشته های فراوان می دهیم و یا سقوط حکومت بشدت خونین خواهد شد و سرنوشت بعدش نامعلوم یا خطرناک.

چرا باید «رهبری مدرن و رویای مشخص دموکراتیکی» موجود باشد تا جنبش کنونی میلیونی بشود!

داریوش برادری، کارشناس ارشد روانشناسی/ روان درمانگر

حکومت جبار با قتل محسن شکاری و تهدید به قتل بقیه معترضان زندانی در واقع در بدترین حالت از انزوا و محکومیت داخلی و خارجی قرار دارد. او حتی از منظر ناموسی و با فرزندکُشی خشم بخشهای سنتی جامعه را علیه خویش برافروخته است و در واقع این حکومت حداکثر پنج یا ده درصد هوادار دارد و با اینحال این جنبش نمی تواند هنوز تظاهرات میلیونی راه بیاندازد و یا ابتدا با اعتصابات سراسری در بازار و شرکت نفت و غیره این حکومت را فلج و داغان بکند تا انگاه گام نهایی برداشته باشد، خواه با حرکتی مسلحانه و اجتناب ناپذیر و یا خواه با فرار انها از ترس انتقام مدرن و دادن حکومت به دولت گذار.

حکومت با قتل محسن شکاری در واقع هرچه بیشتر حماقت نهایی خویش را نشان داده است و اینکه در این شرایط دست به قدرت نمایی هولناک می کند و بیشتر بنزین بر اتش می ریزد. اما هر کسی که امروز بگوید جنگ مسلحانه بکنیم، حماقتی به همان اندازه هولناک می کند و جوانان ما را به کُشتن می دهد. زیرا دو سه گام مهم قبلی را انجام نداده ایم.

بنابراین باز هم سوال می کنم که باوجود چنین قتلهای هولناکی، با وجود اینهمه فرزندکُشی و کودک کُشی در این هشتاد نود روز اخیر، باوجود فشار اقتصادی و گرسنگی شدید در جامعه، با وجود بشکه های باروت جنسی و جنسیتی وقومی و هزاران ستم دیگر، چرا این جنبش نمی تواند همه ی این قدرتها و رنگها را به هم وصل بکند و جنبشی دهها میلیونی و رنگارنگ و بسان ملتی واحد و رنگارنگ بشود؟

اگر به قانون انقلاب بنگریم که برای انقلاب مردم نمی خواهند دیگر تابع حکومت باشند و حکومت نمی تواند دیگر مثل سابق حکومت بکند، انگاه می بینیم که ما از این دو فاکتور مدتهاست که گذشته ایم، اما جای فاکتور سوم خالی است که فاکتور سوم همان «ایده و رهبری قوی» است که عنصر متفاوت از حکومت کنونی را تبلور می بخشد و اینگونه چون زنجیری حلقه های مختلف و رنگهای مختلف را با هم پیوند می زند و «لویاتان» ایرانی را، یا غول مدرن دولت و ملت مدرن و به حالتی وحدت در کثرتی ارگانیک را بوجود می اورد که در برابر آن هر دیکتاتور و سیستم دیکتاتوری به لرزه می افتد و فرو می ریزد. یا حتی اگر به حماقت ادامه بدهد و به خشونت غیرقانونی علیه ملتش ادامه بدهد، انگاه با خشمی دهها میلیونی و با کمترین تلفات مسلحانه فرو می ریزد.

بنابراین ما از یکسو احتیاج به این «ایده یا روح جمعی مشترک» داریم که عملا هست و این ایده و رویای مشترک در شعار «زن/زندگی/آزادی» و در خواستهای مدنی و مدرن این ملت نمایان است. فقط باید حال راسخ تر بگوییم که تفاوت ما با این حکومت تفاوت «دمکراسی خواهی ساختاری با دیکتاتوری ساختاری» است و اینکه همه ی ما نیروهای مدرن می گوییم دمکراسی و قانون اساسی مدرن شهروندی و دنیوی می خواهیم، خواه انتخاب نوع حکومت مدرن توسط مردم به حالت جمهوری یا مشروطه و یا غیره باشد. زیرا ایده ی «زن/زندگی/ آزادی» بایست به ایده و ساختار مشخص دموکراتیک و شهروندی پیوند بخورد تا قدرت رادیکالش نمایان بشود و مسخ نشود و یا تبدیل به «اسم دال خالی» نشود که حال هر نیرویی سعی می کند معنای خویش را به ان بدهد، از حکومت اسلامی گرفته تا نیروهای افراطی یا تا نیروهای دموکراتیک.

از طرف دیگر این ایده و رویای مشترک باید در «لیدر و رهبری مشترک» و یا در حالت قویتر در «کنگره یا وفاق جمعی از رهبران و جنبشی هزارسر» نمایان بشود که حتی در نوع لباس پوشیدن و حرف زدنشان تفاوتشان با رژیم و حکومت قبلی نمایان است و به مردم و به دلواپسها و به وسطی ها این اطمینان را می دهد که او می تواند به همراهی انها نه تنها این انقلاب را به پایان برساند، بلکه می داند چگونه بعدش حکومت نو را بوجود بیاورد و ساختار نو را و نگذارد ایران داغان یا تجزیه بشود. یا این «رهبریت نوین موقتی» و در بهترین حالت به رهبری «وحدت در کثرت احزاب و گروههای مدرن ایرانی و با دو رهبر مورد قبول زن و مرد» از داخل و خارج از کشور، هم بتواند با طرح «اصول بنیادین دموکراسی و دنیویت» مرزهای درونی و بیرونیش را تعیین بکند و تفاوتش را با گروههای افراطی از جنس مجاهدین و یا گروههای قومی افراطی و سلطنت طلبان افراطی نشان بدهد و هم بتواند به بهترین وجهی جنبشهای مختلف مدنی از جنبش کارگران و زحمتکشان تا جنبشهای مدنی قومی و برای برابری جنسی و جنسیتی و رنگارنگی فکری و مذهبی را حول «رنسانس و تحول دموکراتیک» کشورشان به هم پیوند بدهد. یا این رهبریت مدرن بتواند در نام جنبش و ملت با جهان مدرن و با دول مدرن ارتباط بگیرد و با کمک انها حکومت را هرچه بیشتر زیر فشار قرار بدهد و در حینی که از جان مردمش دفاع می کند و نمی گذارد انها از تحریم حداکثری رنج بکشند، بلکه می خواهد تحریمها هدفمند باشند. یا چنین رهبری قوی و مدرنی انگاه می تواند حتی با بخش های واقع گراتر درون حکومت و یا با نیروهای طرفدار مردم در ارتش و حکومت ارتباط بگیرد و اینگونه هم هزار گسست درون حکومتی را افزایش بدهد و ولیان فقیه را ایزوله بکند و هم کاری بکند که اگر تحول نهایی به حرکت مسلحانه کشیده بشود، انگاه با حداقل تلفات باشد. همانطور که چنین رهبریت مدرنی می داند که رهبری او موقتی و برای دوران گذار است و پس از تحول و تحکیم حکومت نو انگاه باید با حضور احزاب مختلف انتخابات سراسری درباره ی همه ی مباحث مهم از شکل حکومت و اینکه آیا جمهوری یا مشروطه و غیره باشد و یا غیره انتخابات و چالش مدنی رخ بدهد و در حینی که همه خویش را جزوی از وحدت در کثرتی کشوری مدرن و نو چون ایران حس و لمس می کنند و منافع محوری مشترک دارند.

خوب ازین منظر مهم و ساختاری بنگریم، شما باید ببنیید که چرا ما باوجود اینهمه جنایات و حماقت های رژیم نمی توانیم جنبش میلیونی درست بکنیم و حال به من بگویید برای تولید این صحنه ی «جدال مدنی دو ایده و دو رهبری متفاوت دموکراسی خواه/ دیکتاتور»، چه کسی را در اختیار دارید که می تواند اینها را متبلور بکند؟ حامد اسماعیلیون؟ نه. مسیح علینژاد؟ خنده دار است. از میان جمهوری خواهان چه کسی یا چه کسان یا چه احزابی می توانند این تفاوت ضروری را نمایان بسازند و این جدال در مرحله ی نهاییش را نمایان بسازند؟ هیچکدام، ما در داخل فیگورها و مبارزان مدنی قوی چون نرگس محمدی، نسرین ستوده و غیره داریم که می توانند هر کدام به سر و لیدری از این جنبش هزارسر و به رهبریت جدید تبدیل بشوند، اما انگاه جنبش مدنی کنونی به مدت زمان خیلی بیشتری نیاز دارد تا کم کم بتواند از درون این جنبش به یک رهبریت و سازماندهی نو در خیابان دست بیابد. از همه بهتر می بود که اصولا «زن و یا زنانی قوی» رهبریت این جنبش را به عهده می گرفتند، تا هرچه بیشتر قدرت شعار «زن/زندگی/آزادی» برملا می شد، اما زنانی که مثل نرگس محمودی و نسرین ستوده و امثالهم در پی تحقق دولت مدنی و دموکراتیک و قانون مدرن و از مسیر جنبش مدنی باشند و نه انکه مثل امثال مسیح علینژاد جیغ بنفش بکشند و حاضر به قربانی کردن مردم کشورش برای خواستهای خویش و در واقع خواستهای اربابان جدیدش باشد. متاسفانه ما اما هنوز چنین «رهبریت قوی و شکل یافته» از چنین زنان و یا از چنین زنان و مردانی را در داخل و خارج بوجود نیاورده ایم و احتمال بوجود امدنش در شرایط کنونی سخت است و زمان بیشتری می طلبد. همانطور که جمهوری خواهان سکولار یا لاییک در واقع اینهمه سال و زمان بعد از انقلاب بهمن تا کنون را از دست دادند تا به یک «الترناتیو قوی و جدی» برای مردم کشور خویش و برای دول خارجی تبدیل بشوند. به این خاطر دول مدرن یا به امکاناتی چون رضا پهلوی فکر می کنند یا جناح راست و پوپولیست مدرن به عناصر جوانتر و هیستریک چون مسیح علی نژاد و سازمان مجاهدین و غیره. اما انها نیز هنوز الترناتیوی قوی و جدی نمی بینند. ازینرو به فکر دولت در تبعید و با حضور اپوزیسیونهای مختلف و طبیعتا در دست خویش افتاده اند. همانطور که در کنفرانس هالیفکس با مشارکت مسیح علینژاد و حامد اسماعیلیون مطرح شد.

بنابراین ما دو راه در پیش داریم. سیاستمداری مدرن می داند که بقول هگل «انچه عقلانی است، واقعی است و انچه واقعی است عقلانی است.» و بنابراین از واقعیت و از امکانات اکتوئل استفاده می کند. در این معنا تنها کسی که شاید الان بتواند به عنوان «لیدر و نماد عنصر متفاوت» این چالش میلیونی و پیوند زنجیره وار همه ی این رنگهای متفاوت را بوجود بیاورد، «رضا پهلوی» است و با انکه من اصلا مشروطه خواه نیستم. زیرا همانطور که در مقاله ایی دیگر و با سیتادی از مارکیز ساد مطرح کردم، باید ما چندگام جلوتر برویم تا جمهوری خواه قوی بشویم و این «وحدت در کثرت ایرانی» و ساختارشکن را بوجود بیاوریم. اما جدال این دو بخش دارای رگه ها و ربشه های تاریخی خویش نیز در این پنجاه سال گذشته هست و در واقع رضا پهلوی و سلطنت طلبان می توانند با یادگیری از اشتباهات پدر و نسل گذشته حال هم انتقام مدرن خویش را بگیرند و هم به تحول مدرن ایران و تحقق یک حکومت دموکراسی در قالب حکومت مشروطه کمک برساند. جدا از اینکه رضا پهلوی بهرحال یک نیروی مستضعفی نیست که بخواهد با دیدن قدرت حال از خودبیخود بشود و سریع دیکتاتور نو بشود، چون تمام این سالها نیز در جهان خارج بد زندگی نکرده است و از طرف دیگر او می خواهد نام پدر و پدربزرگش را نیز با یک تحول دموکراتیک و نهایی بشوید و هم نشان بدهد فرزند انهاست که خوب جوانب مثبت و ساختاری در جهت مدرنیزاسیون ایران انجام داده اند و هم اینکه می خواهد از خطای انها بگذرد و پهلوی نو باشد. طرف دیگر قضیه اما این است که ایا می تواند این کار را انجام بدهد اگر واقعا قدرت را بدست بیاورد و یا انکه فیلش یاد هندوستان می کند. این خطر وجود دارد. ولی هرچه جامعه ی مدنی نو و رنگارنگ قویتر باشد و خواست دموکراسی خواهیش قویتر باشد، همانطور که این خصلت اکنون در حال رشد است، انگاه امکان بازگرداندن دیکتاتوری از جنس شاه عملا ناممکن می شود. این امکانی است که باید دید و بویژه که او از طرف جهان مدرن و دول مدرن نیز براحتی پذیرفته می شود و یا بسان چهره ی محوری یک «وحدت تکثرگرای همه ی اپوزیسیون»، همانطور که او می گوید. این امکانی مهم برای شرایط کنونی و برای تولید صحنه ی نهایی چالش میان دموکراسی مورد نظر مردم با دیکتاتوری کنونی و برای عبور از دیکتاتوری کنونی با کمترین تلفات است. با انکه به عنوان جمهوری خواه یا به عنوان یک نخستزاد نسل رنسانس چیزی بیشتر ارزویم هست و حتی تحقق این امکان را فقط به عنوان پیش شرطی برای تحولات بعدی دیسکورسیو و بنیادین می بینم و نه به عنوان جواب نهایی.

همانطور که امیدوارم انهایی که از حرف من خشمگین می شوند و به جنایات پدر او در حکومت قبلی اشاره می کنند، به یاد بیاورند که انسان مدرن خطای پدر را به پای فرزند نمی نویسد و از همه مهمتر این است که ایا او از منظر مدرن و شفاف از ساختار مدنی مدرن سخن می گوید یا نه. ما می دانیم که او اینکار را می کند. اما ایا خطاهای خویش را ندارد؟ بعله دارد. چون او حاضر نیست حتی بگوید که شاه مشروطه شدن را می خواهد و می گوید می خواهد «پدر فراگروهی» بشود که نمونه ی قبلیش خمینی بوده است. بنابراین اگر بخواهیم این راه را برویم، باید از او بخواهیم که شفاف بگوید حکومت مشروطه ی مدرن چون سوئد و انگلیس می خواهد و به حقوق مدنی ملت واحد و رنگارنگ ایرانی وفادار است . همانطور که می داند رهبری کنونی یک رهبری موقتی و برای دوران گذار است و پس از سرنگونی و با قبول قانون اساسی مشترک توسط همه گروهها انگاه چالشهای مدرن بعدی سیاسی و اجتماعی بر بستر مدرن و همراه با نقد و رواداری مدرن رخ می دهد. زیرا انگاه یکایک ما جزوی از یک ملت و دولت واحد و رنگارنگ و مدرن ایرانی هستیم و به سان رنگها و اجزا و احزاب مختلفش.

یا اینکه این طرح من و این ضرورت لحظه شما را سرانجام تکان می دهد که چکار باید بکنید و چرا خشم هیستریک به ما کمکی نمی کند، و انگاه به سان جنبشی هزار سر و هزار رنگ این وحدت در کثرت درونی و بیرونی یا ساختاری را با کمک «تفاوت زبانی، ظاهری و ساختاری جنبش ما و رهبران مختلفش» حول ایده و تمنای مشترک «دمکراسی و سکولاریسم» بوجود بیاوریم و اینگونه دیکتاتور را با هزارر رنگ مدرنمان داغان بکنیم و همزمان همه تعهد بدهیم که حکومت دموکراسی پارلمانی و در چهارچوب ایران کنونی واحد و رنگارنگ می خواهیم.

راهی جز این نیست اگر می خواهید هرچه زودتر این حکومت بیافتد و با کمترین تلفات کنار برود. جنبش مدنی ضد خشونت است اما جنبش مدنی مازوخیست نیست و وقتی حکومتی به این شدت قانون شکنی و فرزندکُشی می کند، انگاه به خودش حق می دهد در گام اخر از اسلحه نیز استفاده بکند، اگر او نخواهد مسالمت امیز و بعد از حضور اعتصابات سراسری و تظاهرات میلیونی کنار برود. زیرا این حکومت است که قانون شکنی و فرزندکُشی می کند و ملت برای دفاع از جان و مال خویش و برای دفاع از قانون مدرن حق دارند در چنین شرایط استثنایی دست به اسلحه و مقاومت مسلحانه بزنند، همانطور که کارل پوپر نیز در کتاب «جامعه ی باز» به این موضوع اشاره می کند.

جامعه و کشور ما می تواند در عرض چند ماه اینده این تحول نهایی و سقوط دیکتاتوری را بوجود بیاورد اگر این ضرورت را ببیند و «تفاوتش با حکومت» را در همه چیز ، از لباس و زبان و رفتارش و عوض کردن فضای خیابانها و همه سنگرهای مدنی، از طریق رشد اکسیونهای مدرن چون دورانداختن روسری و عمامه پرانی و یا از طریق اکسیون مهم «بوسه پرانی و بوسه بازی»، از طریق خواست دموکراسی خواهی مشترکشان، با همبستگی نوین ملی و رنگارنگش، با رهبر یا رهبران مدنی و متفاوتش در سخن و لباس و غیره نمایان بسازد و کار را به پایان برساند. یعنی انگاه که یک «اسم دال آقای جدید» به صحنه می اورد، ذایقه ایی نو و مدرن به «روح جمعی» تبدیل می شود، به اشتیاقی همگانی تبدیل می شود و الترناتیویی مشخص جلوی حکومت و ساختار دیکتاتورمنش او می گذارد. یعنی نشان می دهد که می داند دموکراسی می خواهد و به این خاطر خواهان سقوط دیکتاتوری است. یا اینکه این جنبش هرچه بیشتر اسیر زبان و کلام سیاه/سفیدی و جنگ حق علیه باطل می شود و بیشتر تلفات می دهد و اخر پس از سرنگونی خشونت امیز حکومت به جان یکدیگر می افتند. زیرا در این میان کین جو و خشن شده اند. زیرا فقط می داند چه نمی خواهد اما نمی داند دقیقا که چه می خواهد و قیامش در نهایت قیام مستعضفین و قربانیان خشمگین است. یا بزعم نیچه قیام بردگان است و نه قیام سرورانی که اول به تمنایشان چون دموکراسی و پیشرفت بعله می گوند و سپس به دیکتاتوری نه می گویند

تنها راه درست برای تحول نهایی تولید این صحنه ی «چالش دو زبان و ذایقه ی متفاوت دمکراسی خواهی و دیکتاتوری خواهی» با رهبر و رهبرانش و با حضور جنبشی مدنی و رنگارنگ و میلیونی در یک سو و در سوی دیگر حکومتی دیکتاتور و بشدت از درون تهی شده و خنزرپنزری است. تحولات دیسکورسیو و ساختاری که نمونه اش را در داخل با شعارهای مدنی نفی حجاب و گشت ارشاد و دیکتاتوری دیده و می بینیم و یا در خارج در تظاهرات بی نظیر برلین و غیره دیده یا می بینیم. ولی هنوز باید قویتر و رنگارنگتر و میلیون و این بار حول خواست مشترک «دموکراسی خواهی ساختاری در جدال با دیکتاتوری» بشود. انگاه خواهید دید که این ملایان در لحظات اخر و وقتی جمعیت میلیونی را در خیابان ببینند، از ترس در می روند یا رنگ عوض می کنند، اگر که خوب روانشناسی روحانیت را بشناسی و بفهمی که چرا آنها اینهمه قرن در ایران دوام اورده اند. زیرا روحانیت در برابر «ارباب قوی جدید» بموقع رنگ عوض می کنند و اساسا روحیه ی کهتری و میل ارباب و پدر قوی دارند. همانطور که آنها برای حفظ قدرت و کامجویی کنونی شان دست به خشونت و فرزندکُشی خواهند زد، تا انزمان که حس بکنند ما هنوز به این قدرت میلیونی و دهها میلیونی و به وحدت در کثرتی به وسعت ایران در عمل تبدیل نشده ایم. یعنی حکومت مذهبی زبان زور را می فهمد و باید به او زور نشان داد اما نه به حالت زور متقابل هیستریک و با جنگ مسلحانه ی زودرس و خطرناک و با «فرزندکُشی» متقابل، بلکه با خشونت رادیکال مدنی ملتی واحد و رنگارنگ حول خواست «دموکراسی خواهی، و یا با خشونت متقابل «لویاتان رنگارنگ و رند و قوی ایرانی» که ما نسل رنسانس و هزار فلاتش نماد اولیه آن بوده و هستیم. این راه درست است و تنها ازین مسیر است که رنسانس ایرانی به شکل ساختاری و بنیادین رخ می دهد و به اشکال و امکانات مختلف.( نقاشی لویاتان غول نماد ملت مدرن و دولت مدرن و بسان وحدت در کثرتی ارگانیک.، از فیلسوف انگلیسی هابس)

لحظه ی تحول نهایی انقلاب بهمن را به یاد بیاوریم. خمینی می تواند به «الترناتیو متفاوت و نماد پدر قوی» در برابر «شاه و پدر ضعیف» تبدیل بشود، بدینوسیله که می گوید «من در دهن این دولت می زنم» و اینگونه با امدنش به ایران و قبل از آن می تواند جو سیاه/سفیدی و انقلابی جامعه را با دادن مقصری مشخص بنام شاه و با پیام اینکه او حسابش را می رسد و از اصلیت و غروری متفاوت سخن می گوید، به دست بگیرد و اکثریت را به حول خویش و دیسکورس اسلامی/انقلابی خویش جذب بکند و به هم پیوند بزند. ازینرو او خواهان وحدت کلام تحت نام او می شود و ملت جواب بعله می دهد. او پدر شکوهمند و جبار می شود و ملت تبدیل به امت اسیر راوبط مرید/مرادی می شود. همانطور که حاصل راه و روش هیستریک و کین توزانه ی او آن بود که هیچکس حاضر نشد حتی به راههای بینابینی چون «بختیار» اجازه ی بروز بدهد و بناچار از فردای انقلاب سرکوب نو و دیکتاتوری نو شروع شد.

حال ما نیز احتیاج به این «عنصر متفاوت و اسم دال اقای نو» داریم که همه چیز را به هم و حول خواست دموکراسی خواهی و دنیویت مدرن پیوند بزند، «یک رهبر یا رهبریت متفاوت» باشد و اینگونه همه رنگها و اجزا را حول تحقق دموکراسی و سقوط دیکتاتوری پیوند بزند و همزمان باعث بشود که جای یک دیکتاتوری با دیکتاتوری بعدی عوض نشود و یا این بار با دیکتاتوریهای قومی افراطی عوض نشود. یا اینکه نیاییم مثل «حامد اسماعیلیون» در تظاهزات بی نظیر برلین بگوییم :که «رویای همه ی ما با سقوط جمهوری اسلامی» تحقق می یابد و متوجه نباشد که دارد وعده ایی دروغین می دهد و انهم وقتی در همان تظاهرات نیز سازمان مجاهدین یا برخی گروههای افراطی قومی حضور دارند که رویایشان کاملا متفاوت از رویاهای مشترک بخش اعظم شرکت کنندگان در تظاهرات برلین و یا در جنبش مدنی ایرا است. ازینرو وعده ی او مثل وعده ی خمینی طنین می اندازد که قبل از انقلاب به همه وعده می داد که به ارزوهایشان دست می یابند. اینکه گرسنگان پولدار می شوند و حتی کمونیستها هم ازادی دارند، اما بشرطی که به چهارچوب اسلامی نیز احترام بگذارند و اکثر نیروها این جمله ی پایانی و بعد از «ولاکن معروف» او را گوش نمی دادند. در حالیکه این بخش اصلی سخن او بود. زیرا بعد از «ولاکن» هرچه گفته می شد برای نفی قولهای قبلی بود. یا اینکه بخواهی مثل مسیح علینژاد با فشار حداکثری و حتی با حمله ی نطامی حکومت را براندازی و برایت میزان قربانیان مهم نباشد. زیرا هرچی قربانی بیشتتر، از آنطرف جیغ بنفش او و معرکه گیریش برای قربانیان و بسان صدای قربانیان بیشتر.

از همه بهتر این می بود که جنبش جمهوری خواهی و دموکراسی خواهی چنان پیش رفته بود که ما اکنون می توانستیم این پیوند و این روح و ذایقه یا دیسکورس مشترک مدرن در داخل و خارج را حول این «جمهوری خواهی نو و رهبران احزاب مختلفش» ایجاد می کردیم. یا این الترناتیو مدرن و نو را بسان «پیوندی مدرن و زنجیره وار میان وحدت در کثرت احزاب و گروههای مختلف مدرن ایرانی از جمهوری خواه تا مشروطه خواه و سوسیال دموکرات و غیره» ایجا می کردیم، اما فعلا و یا هنوز این امکان را نداریم. پس باید گام مهم دیگر را برداریم و این گام به احتمال زیاد اکنون این است که از رضا پهلوی و از خواست او برای تحقق «دولت یا وحدت متکثر در اپوزیسیون ایران» پشتیبانی بکنیم و همزمان با بیان اصول کلی و چهارگانه ی وفاق جمعی و حول دموکراس خواهی کاری بکنیم که دیسکورس مدرن در صحنه حاکم بشود. تا واقعا یک الترناتیو مدرن بیافرینیم و سپس بتوانیم در شرایط نوین بعد از جمهوری اسلامی و در این ساختار دموکراتیک بقیه کار را انجام بدهیم و رنسانس نوین را تحقق ببخشیم.

ایا راه دیگری سراغ دارید که منطقی و واقعی باشد؟ من می گویم ندارید. این گوی و این میدان. با نقد متقابل و کانکرت تان نشان بدهید.

از طرف دیگر اگر بفرض محال رضا پهلوی بخواهد به دیکتاتوری پدرش بازگردد، آنگاه با حکم تاریخ روبرو می شود. یعنی بشدت مضحک و خنده دار می شود و در مدت زمانی کوتاه فرو می ریزد. چون جامعه ی ما هرچه بیشتر مدرن و مدنی شده است و ساختار مدنی و حقوقی متناسب با خویش می طلبد تا جلوتر برود و هرچه بیشتر اموزش مدرن بیابد. ازینرو مارکس بزرگ بدرستی در کتاب «هجدم برومر لویی بناپارت» برای نشان دادن ناممکن بودن تکرار تاریخ، این جمله ی معروف را می گوید که:

«هگل در جایی اظهار می‌کند که تمام وقایع بزرگ و شخصیت‌های جهان تاریخی دوبار ظاهر می‌شوند. او فراموش می‌کند اضافه کند که: بار اول به‌صورت تراژدی، بار دوم به‌صورت نمایش کمدی. کاسیدیر در مقابل دانتون، لوئی بلانک در برابر روبسپیر … برادرزاده در برابر عمو. همان کاریکاتور در موقعیت نسخه دوم هیجدهم برومر نیز رخ می‌دهد».

یا همین بلا سر رضا پهلوی می اید اگر بخواهد تکرار پدر بشود و تبدیل به شاه نمادین و مشروطه نگردد. همانطور که خامنه ایی نتواست لقب امام مثل خمینی بگیرد، هرچقدر هم زور زد. چون دورانش گذشته بود. زیرا حوادث تاریخی قابل تکرار نیستند و هر دور باطلی فقط فاجعه ی بعدی و بدتر را زمینه سازی می کند و این بار به شکلی مضحکانه.

یا امیدوارم که حال بدانید چرا مردم به شکل میلیونی در تحولات شرکت نمی کنند، با انکه از کُشتن فرزندانشان در زجرند. زیرا انها تجربه ی انقلاب بهمن را دارند و شاهد تجارب هولناک عراق و افغانستان و سوریه بوده اند و می دانند که باید یک رهبریت و دیسکورس و ساختار نوین وجود داشته باشد تا بتواند هم انقلاب را با کمترین تلفات به ثمر برسانند و هم بدانند بعدش چیزی خوب بوجود می اید و بدتر نمی شود و این احتیاط نماد عقلانیت جمعی است.

بنابراین راه درست را برویم و کارمان را به پایان برسانیم و رنسانس را بیافرینیم، بدینوسیله که نسل رنسانس و هزار فلاتش می شویم. یعنی آن می شویم که هستیم و باید باشیم. زیرا با استفاده از سیتادی از کانت بزرگ:«ما می توانیم، چون آنچه را می خواهیم که باید بخواهیم.»

پایان

پانویس: سیتاد کانت بزرگ به المانی، یا به کانت نسبت داده شده:

Ich kann, weil ich will, was ich muss.

پانویس: در باب چهار اصل بنیادین مدرنی که باید نکته ی ثقل و گرهگاه وفاق جمعی ما نیروهای مدرن حول دموکراسی خواه باشد، به این مقاله ی متاخرم به نام «ایرانیان! چندگام پیش، اگر می خواهید رویای مشترکمان تحقق بیابد و کابوس نشود». مراجعه بکنید.

نظرات

نظر (به‌وسیله فیس‌بوک)