دو جستار چالشی و نقادانه ی ذیل می خواهند از یکسو نشان بدهند که چرا اگر جنبش مدنی نو هرچه بیشتر به سمت روشهای هیستریک و سیاه/سفیدی گرایش پیدا بکند و مبارزه برای سرنگونی حکومت جبار را به جدال آنتاگونیستی حق علیه باطل نو تبدیل بکند، بناچار هم از خشم کور می شود و موقعیت های طلایی را از دست می دهد و هم نمی تواند الان به مقابله ی درست و مدنی با شروع شدن «اعدامهای حکومتی نوجوانان و جوانان معترض» چون محسن شکاری دست بزند. زیرا روش خشمگینانه و سیاه/سفیدی هرچه بیشتر آنها را به دام بازی سیاه/سفیدی و خشونت بار حکومتی می اندازد. در حالیکه قدرت جنبش مدنی تا کنون این بود که با رنگارنگی و شادی و جسارت مدنی خویش این حکومت را به صحنه ی مدنی خویش بیاورد و اینگونه ذایقه و زبان خیابان و چالش را عوض بکند و حکومت را مستاصل بسازد. یا با اکسیونهای مدرن چون دورانداختن روسریها و عمامه پرانی به انها و به جامعه نشان بدهد که دیکتاتوری برای همیشه شکست خورده است و خنزرپنزری و مضحک شده است. اما ما تحت فشار خشونت حکومتی و بخاطر جوان بودن جنبش در خطر افتادن دوباره در این بازی خطرناک سیاه/سفیدی هستیم که چیزی جز دور باطل چیزی نمی افریند و وقتی انگاه رهبران پوپولیست و هیستریکی چون مسیح علینژاد و غیره نیز داشته باشید. یا می بینید که اکنون حتی در خارج از کشور شیوه های حزب اللهی و هیستریک و حمله به نیروی مخالف در حال رشد است، مثل حمله ی اخیر به یک سخنرانی مربوط به گروه نایاک و حتی اگر بگوییم نایاک یک اصلاح طلب طرفدار حکومت است. اما وقتی ما به جای انتقاد مدرن و دیالوگ مدرن به سلاح حمله و فحش هیستریک پناه می بریم و جلسه به هم می زنیم، انگاه نشان می دهیم که چقدر ناتوان از لمس قدرت مدرن و دانش مدرن هستیم و چرا بناچار در چنین لحظاتی به حالات حزب اللهی دچار می شویم. یا برای ما نسلی که هم انقلاب بهمن و شکستش و هم دیکتاتوری را چشیده است و هم جامعه ی مدرن را چشیده و می شناسند و در واقع نسل رنسانس و مهاجر چندفرهنگی است، انگاه دیدن این صحنه ها و هشدار نهفته در آنها دردناک است. زیرا ما شاهد شروع این صحنه ها در پایان حکومت قبلی و با شروع حکومت جدید بودیم و دیدیم نتیجه اش به کجا کشیده شد. ازینرو خواست دیگر این دو جستار این است که نشان بدهد چرا دقیقا اکنون جنبش مدنی و یکایک نیروهای مدرن و طرفدار تحقق دموکراسی و سکولاریسم و رنسانس ایرانی باید هرچه بیشتر تن به «دانش مدنی و رادیکال و رند ما نسل رنسانس» بدهند که جایش در این جنبش هنوز خالی است. یا به این خاطر ما هنوز نتوانسته ایم بر این حکومت جبار ولی خنزرپنزری و خنده دار چیره بشویم که عملا مُرده است ولی مرگش را نمی پذیرد، چون نیروی مقابلش نیز هنوز بخوبی مدرن نشده است تا بتواند به او نشان بدهد که مُرده است و همه این را می دانند.

تحولی که برای مثال یک «نشانه ی مدرنش» این اعتراض مدنی دختران مدرسه ایی به عکس رهبر است و اینکه انگشت نشان دادن آنها و اعتراض مدنی و شجاعانه شان مالامال از شور و جسارت و طنز جوانی و همزمان مدرن است. به این خاطر هم به جای بیلاخ زدن ایرانی انگشت اعتراضی به شکل اروپایی و مدرن نشان می دهند. یعنی اینجا در واقع داوود و آنتیگونه های ایرانی بزرگ و قوی هستند و گولیات هرچه بیشتر خنزرپنزری و مسخره شده است. یا وقتی در چند بخش پایین تر عکس دختری جسور را می بینید که بر سر منبر اربابان سابق می نشنید و معنای منبر را ساختارشکنی می سازد. زیرا اغوا و خنده ی دخترانه یا زنانه را بر آن حاکم می سازد. یا اگر کمپین پیشنهادی من یعنی «بوسه پرانی و بوسه بازی» سرانجام راه بیافتد و با انکه جوانانی در خیابان بشکل خودجوش آنرا انجام دادند. زیرا خیابان فکر می کند و تمنا می ورزد و عنصر قوی و مدرن دقیقا این «روح زمانه» را حس می کند و بیان و رنگارنگ یا چندمسیری می سازد. زیرا این ولیان فقیه خنزرپنزری و جبار دورانشان به پایان رسیده است ولی ما باید هنوز چندقدم جلوتر برویم تا کار را به پایان برسانیم و برای این قدمهای نهایی بایستی اکنون سرانجام به دانش و پیشنهادات مدنی و مدرن ما نسل رنسانس و نخستزادانش چون اثار و مقالات من و ما توجه بکنند، وگرنه باز کوه موش می زاید و جنبش سقط جنینی بدتر و هولناکتر می کند. همانطور که این دانش مدنی و رادیکال به ما یاد می دهد که حکومت به هیچ وجه نمی تواند کشتارهای جمعی دهه ی شصت را بازگرداند. چون دورانش گذشته است اما می تواند عده ایی از این جوانان را به جرم دروغین «محاربه و فساد الارض» اعدام بکند و می خواهد تعدادی را اعدام بکند، زهرچشم بگیرد و قدرتی نشان بدهد. از طرف دیگر اما سعی می کند نرمشهایی نیز نشان بدهد، چون می داند تناسب قوا به نفعش نیست و هر روز بیشتر ریزش می کند. پس بایستی هم با قدرت تمام به او نشان بدهیم که دهه ی شصت دیگر بازنمی گردد و جواب اعدامهای آنها اعتراض همگانی ما در داخل و خارج و همان انگشتان دختران مدرسه ایی معترض در بالاست و از طرف دیگر با روشهای قوی مدنی و با دانش مدرن نسل رنسانس باید بتوانیم جلوی اعدامهای بعدی را بگیریم. زیرا جان هر کدام ازین فرزندان باهوش و زیبای ما به اندازه ی دهها بسیجی و حزب اللهی بنیادگرا و احمق ارزش دارد.

مقابله ی مُدرن با «اعدامهای نوین» و جای خالی دانش نسل رنسانس برای گام نهایی!

داریوش برادری، روانشناس/ روان درمانگر

جستار اول: راه مقابله ی مدرن با شروع شدن اعدامهای حکومتی و خطای رویکرد خشمگین و هیستریک!

یک سوال از یکایک شما دارم. حال که از یکطرف تحصن و اعتصابات در بازار و یا میان کامیونداران رشد می کند و با انکه دلایل همه شان نیز مشابه نیست و از طرف دیگر می بینید که حکومت جبار شروع کرده است بچه های جوان معترض چون محسن شکاری عزیز را اعدام بکند و محارب و مفسد فی الارض بخواند، خوب راه حل شما برای جلوگیری از کُشتن و اعدام اندک یا گسترده ی این نوجوانان و جوانان چیست؟

مگر نه اینکه یک جنبش مدنی باید قبل از هر چیز مواظب جان فرزندان و نیروهایش باشد و بویژه وقتی با یک دیکتاتوری در جدال است که راحت می کُشد و در عرض این مدت کوتاه نزدیک به پانصد نفر کودک و نوجوان یا جوان دختر و پسر را کشته است و یا زنان و مردان مسن تر را و شاید هم خیلی بیشتر و چندهزار زندانی از این دختران و پسران معترض و زیبا و باهوش دارند.

یعنی این مواقع است که باید نشان بدهی چقدر نیروی مدرن شده ایی و قادر به سیاست ورزی مدرن و مدنی هستی. زیرا انهایی که دچار جنگ حق علیه باطل هیستریک علیه حکومت شده اند و هر هفته می خواهند آن را ساقط بکنند، اکنون راه حلشان برای دفاع از جان فرزندان و هم نسلی هایشان چیست؟

امکانات و راه حلهای این بخش خشمگین و هیستریک در جنبش مدنی کنونی را نگاه و بررسی بکنیم:

راه حل اول از منظر آنها اینه که خوب اگر جنبش میلیونی شده باشد، حال کل مردم و پدران و مادران به خیابان بریزند و از جان فرزندانشان دفاع بکنند و یا حکومت را به عقب نشینی وادار بکنند و یا او را حتی به زور اسلحه وادار به سقوط بکنند. زیرا یک جنبش مدنی حق دارد حتی دست به اسلحه به عنوان اخرین راه حل ببرد، وقتی طرف مقابل دست به خشونت غیر قانونی می زند و اعدام فرزندان جنبش یک عمل غیر قانونی است، مثل کشتارهای این هشتادروزه ی اخیر. تفاوت فقط در اینجاست که جنبش مدنی پس از دفاع مسلحانه از جان خویش و فرزندانش دوباره به عرصه ی مدنی چالش و تحول بدون خشونت باز می گردد و اسیر نگاه سیاه/سفیدی جنگ علیه باطل نمی شود. زیرا می داند تنها راه شکستن دیکتاتوری ورود این دموکراسی ساختاری و رنگارنگی دنیوی در ذایقه و نگاهها و رفتار عمومی است. اما این امکان اول که هنوز قابل اجرا نیست. مگر نه؟ چون جنبش مدنی با تمامی پیشرفتهایش و با انکه اکثریت قریب به اتفاق ایرانیان این حکومت را نمی خواهند، اما هنوز نمی تواند تظاهرات میلیونی راه بیاندازد و با انکه حس اولیه همبستگی نوین و بسان ملتی واحد و رنگارنگ بوجود امده است. اما هنوز به دلایل مختلف ناتوان از تولید این صحنه ی میلیونی و رنگارنگ است و هنوز لحظه ی فینال این تحولات فرانرسیده است و چند گام مهم دیگر می خواهد. ( پرفورمانس مدرن و ساختارشکنی منبر توسط یک جسارت مدنی و طنزامیز دختر یا زنی جوان.)

راه حل دوم اینه که بگویند خانواده های زندانیان و بقیه معترضین طرفدار انها بروند جلوی زندانها تحصن بکنند، ولی بشرطی می توانند اینکار را بکنند که رفتند جلوی زندانها، نیایند فقط شعارهای سلبی مرگ بر دیکتاتور بدهند، بلکه شعار ازادی زندانی سیاسی و ازادی جوانان ما و حق اعتراض مدنی را مطرح بکنند. چیزی که در نهایت مرگ بر دیکتاتوری نیز محسوب می شود. اما الان موضوع نجات جان این فرزندان ما از دست این جانیان است. اما این راه حل نیز به احتمال زیاد عملی نمی شود و یا به شکل اندک و موضعی رخ می دهد. ولی امکان اینکه یک جمعیت چند ده هزاری یا چندصدهزاری تاثیرگذار جلوی زندان اوین و یا جاهای دیگر بوجود بیاید، فعلا بسیار اندک است.

خوب راه حل بعدی انها چیه؟ اینکه می بینی راه حل دیگری ندارند و فقط حال فحش و لعنت به دیکتاتور جبار می فرستند، تعزیه خوانی می کنند و نمی بینند خطای خودشان نیز همین است که هر چه بیشتر دچار جنگ خیر/شری با دیکتاتور شده اند و رنگارنگی جنبش و سلاح اصلیشان را فراموش کرده اند که همان نافرمانی مدنی و بیان خواستهای مدرن و ایجابی خویش است و ازین طریق تولید گسست در صف های حکومتی و ارتش. امیدوارم نیاز به توضیح حماقت و خطای آن براندازان افراطی چون مجبتی حدادی و غیره نباشد که پیشنهادشان احتمالا این است که در برابر هر اعدام فرزندان و یارانی از ما حال ما نیز یکی یا چندتا از انها را بکُشیم و خیال بکنیم با این کار آنها را می توانیم بترسانیم تا نکُشند. چون چنین شیوه ایی فقط وقتی ثمر دارد که جنبش میلیونی شده باشد و گسست درون حکومتی نیز بشدت شدید شده باشد، یعنی ما در دقایق اخر تحول نهایی و سقوط دیکتاتوری باشیم و انهم فقط وقتی راه حلهای بهتر جواب ندهد و تازه انموقع هم باید عنصری کلیدی را در جواب خشونت حکومتی به قتل برسانی و نه هر کسی را. اما افتادن به دام جواب دادن متقابل خشونت بار در شرایط کنونی به معنای افتادن در دام حریف و بازگشت به زمین و صحنه ی سیاه/سفیدی حریف است. به معنای حماقت محض و خشونت بار است و باعث کُشتن بیشتر فرزندان ما می شود که جان یکی از آنها ارزشش بیشتر از جان دهها خرفت حزب اللهی یا بسیجی است.

اما نیروی مدرن و حامل دانش رادیکال نسل رنسانس در این لحظه چه می کند؟ نیروی مدرن یا نسل رنسانس در این لحظه از همه امکانات از سوسیال مدیا و رسانه ها اولا استفاده می کند که توجه و پشتیبانی داخل و خارج را برای دفاع از جان این زندانیان و جلوگیری از اعدامهای بعدی در راه بکار بیاندازد، از طرف دیگر کاری می کند که حتی تحصنها و اعتصابات شعار ازادی زندانیان را هرچه بیشتر جزو شعارهایشان بکند. از طرف سوم پدران و مادران کل جامعه را متوجه ی این «فرزندکُشی» می کنند و سعی می کنند کاری بکنند که تظاهرات مدنی و ایجابی بیشتری در جهت حفظ جان آنها ایجاد بکنند و این بار حتی شعار مرگ بر دیکتاتورشان را اینگونه بگویند که اگر هر فرزندی از ما بکشی، بیشتر نشان می دهی دیکتاتوری و باید زودتر بروی. پس اگر نظامت را می خواهی حفظ بکنی، تغییر مسیر بده. یا انکه از مردم می خواهد یک روز عزا و سوگواری عمومی برای اعدام محسن شکاری و قربانیان بعدی بگیرند و در همه شهرها و پشت بامها به صدای بلند سوگواری اعتراضی بکنند و شهر را سیاهپوش بکنند. این پرفورمانس مدرن و قوی و چاره ساز است و وقتی نگاه دوربین جهانی نیز این روز سیاه را به همه ی جهان نشان می دهد.

چهارم اینکه نیرو مدنی قوی یا نسل رنسانس حال از تناقضات درون حکومتی استفاده می کند و حتی از نیروهای مخالف درون خودشان از خاتمی تا موسوی و رفسنجانی ها و ایت الله های دیگر و غیره می خواهد که با دادن اعلامیه و غیره خواهان جلوگیری از اعدامهای بعدی بشوند. یعنی جنبش مدنی قوی و آشنا به دانش رادیکال نافرمانی مدنی، بدینوسیله حکومت را از همه طرف و حتی از درون خودش زیر فشار قرار می دهد تا هم جان فرزندانش را نجات بدهد و هم در عمل جنبش مدنی و سقوط نهایی دیکتاتور را تسریع ببخشد و بدینوسیله که رنگارنگی خویش را قویتر و گسترده تر ساخته است و گسست درون حکومتی را رشد داده است. این راه مدرن و قوی تحول است و اینجاست که می بینید بدون دانش قوی و مدرن ما نسل رنسانس و یا نسل مهاجران چندفرهنگی که هم دیکتاتوری را خوب می شناسند و چشیده اند و هم جامعه ی مدرن و تحولات مدرن و منطق آنها را با پوست و گوشت و پژوهش های بیست سی ساله شان چشیده و لمس کرده اند، هیچگاه نمی توانید به پیروزی نهایی علیه حکومت جبار دست بیابید و یا مجبور می شوید در تقابل با خشونت حکومتی حال شما نیز هرچه بیشتر تعزیه خوان و عاشورایی بشوید و جنگ ناموسی جدید حق علیه باطل صورت بگیرد که در نهایت و با سقوط حکومت چیزی جز دیکتاتوری نوین به بار نمی اورد و یا این بار دیکتاتوریهای مختلف قومی و ناسیونالیستی. زیرا هر چیزی بهایی دارد و برای دست یابی به محبوب گمشده ی رنسانس و دموکراسی ایرانی یکایک ما باید بها بدهیم و هر کدام به اندازه ی سهمیه اش در قدرت، چه حکومت جبار و چه جامعه ی مدنی و چه یکایک نیروهای اپوزیسیون و یکایک ما.

زیرا چرا چنین جوان عزیزی و با رویاهای مدرنش مثل «محسن شکاری» باید به قتل برسد و چرا باید فرزندان جوان این مملکت به جرم هولناک مفسد فی الارض و غیره به قتل برسند. این «فرزندکُشی و ذبح اسماعیل» به پای یک ارمان دروغین و جبار است و اکنون وقتش است که گوسفند و نوایی از راه برسد و مسیر را تغییر بدهد و این نوا و گوسفند تاکتیکهای مدنی و مشترک و ایجابی ما برای نجات جان انهاست و برای اینکه دیکتاتور ببیند که با هر قتل فرزندی از ما هرچه بیشتر از درون و برون ریزش می کند و طناب دار را دور گردنش بیشتر احساس می کند. این حس کابوس واری است که ما باید به او با رشد نافرمانی مدنی و رنگارنگ بدهیم و این راه قوی تحول از طریق روش هیستریک جنگ حق علیه باطل بوجود نمی اید و از طریق تعزیه خوانی برای مردگان، بلکه تنها از مسیر زنده کردن خیابانها و همه سنگرهای مدنی با شور و اواز و رقص این جوانان و خواستهای مدنی برحقشان بدست می اید و وقتی ما هرچه بیشتر به «وحدت در کثرتی مدرن» و به غول رند مدنی مدرن بسان وحدت در کثرتی ارگانیک چون «لویاتان هوبز» در عکس ذیل و از نوع مدرن و امروزیش و با رندی ایرانی تبدیل بشویم. تا آنها ببینند و حس بکنند که تمام وقت شکار ما هستند، حتی وقتی محسن شکاری ما را قربانی می کنند و ما با خنده و روش مدنی حسابشان را می رسیم و نابودشان می کنیم و نه با خشم کور که بهایش تلفات بیشتر برای فرزندان ما و نابودی ساختار تحول مدنی و رنسانس ایران است.

باری بشنود آنکه گوشی برای شنیدن دارد!

جستار دوم: ایا درگیرهای درون حکومتی، یا تعطیل گشت ارشاد فقط چیزی نمایشی است یا ناشی از رشد قدرت جنبش مدنی است!

یا چرا دانش و منظر نسل رنسانس «سیمپتوم و عارضه ی مشترک» حکومت و اپوزیسیون است و چرا بدون دانش رادیکال و خندان ما تحول نهایی و گذار از دیکتاتوری و دور باطل کنونی محکوم به شکست است. زیرا هر چیزی بهایی دارد!

خواستم به زبان «ایرونیک» به آن بخش از معترضان خشمگین و افراطی هشدار بدهم، نه یکدفعه باور بکنید که درگیری شریعتمداری با خاتمی درگیری دو عضو یک سیستم برای حفظ نظام خویش و ناشی از رشد جنبش مدنی و اعتراضات است. یا باور نکنید که این رخدادها مثل تعطیلی گشت ارشاد ناشی از رشد منطقی هر تحول قوی است و اینکه دیسکورس متقابل برای حفظ خط قرمز خویش که همان «حفظ نظام» است، سعی می کند خویش را با تغییرات در حد امکانش تغییر بدهد تا جان خویش را نجات بدهد و یا می خواهد فرصتی بیابد تا بعد دوباره بهتر خویش را بازسازی بکند.

البته امیدوار طنز درون سخنم را متوجه بشوید که دارد به شما می گوید یا شما در همان جهان سیاه/سفیدی مثل اصول گرایان افراطی و ولیان فقیه می مانید و یا شروع می کنید واقعا تن به دانش مدرن و سیاست ورزی رادیکال در مقابله با دیکتاتور بدهید. یا در حینی که خودشیفتگانه می گویید «مگر می شود با گوریلها شطرنج بازی کرد». اما نمی بینید که این گوریلها دارند با شما در حد توانشان شطرنج بازی می کنند و یا شرایط را محاسبه می کنند و به شما رودست می زنند، همانطور که این توانایی سنتی یا نیمه مدرن آنها را در جریان تفرقه انداختن حکومتی میان تیم ملی و تیم فوتبال ایران دیدیم تا کابوس حکومت و همبستگی و شادی همگانی مردم و تیم ملی در زیر نگاه جهانیان رخ ندهد و تظاهرات علیه حکومت بیشتر نشود. زیرا اینها نیز گوریلهای زبانمند هستند و در حد توانشان و برای حفظ قدرت و کامجوییشان یاد می گیرند. زیرا هر نظام و دیسکورسی خط قرمزش این است که زنده بماند و لازم باشد جام زهرهایی می نوشد تا زنده بماند. یا مگر نمی بینید چگونه ملاها یا قشر روحانیت توانسته اند با این توان زنده ماندن و گاه تغییرات بموقع و جزیی کردن و با لباس عوض کردن هزارو چهارصد سال زنده بمانند. پس یک کم گوش به دانش مدرن و رادیکال بدهید.

زیرا در حینی که جنبش مدنی قوی هرچه بیشتر گسترده و رنگارنگ می شود، از آنطرف در روندی همپیوند و متقابل یا دیسکورسیو حکومت یا دیکتاتور دچار هزار گسست می شود، و جنبش قوی خوب دقیقا می داند که این مواقع از این «فرصتها» چگونه بهترین استفاده را بکند. اینکه چگونه عمل بکند تا این گسست ها و درگیریها درون حکومت بیشتر بشود. آنهم در حینی که میان خودش رنگارنگی و گستردگی جنبش مدنی و حول حقوق مدنی از حقوق کارگران و زحمتکشان، تا حقوق و برابری جنسی و جنسیتی و حقوق اقوام و حق ازادی بیان و حاکمیت قانون مدنی و نفی قانون استصوابی را به پیش می برد. تا انگاه که بناچار حکومت دیکتاتوری بر اساس گسست درونی و فشار داخلی و خارجی مجبور می شود جایش را به بخشهای واقع گراترش بدهد که قول اصلاحات می دهند. اما راهی که انها باز می کنند تحت فشار جنبش گسترده و میلیونی تبدیل به شاهراه تحول می شود و آنها تبدیل به دولت دوران گذار می شوند و اینگونه جنبش مدنی و قوی و با «قلبی گرم و مغزی سرد» سرانجام به تحقق دموکراسی و دولت نوین می انجامند. مگر اینکه حکومت احمق و پارانوییک بماند و بخواهد با خشونت و شلاق بر امواج دریا بکوید و از طرف دیگر جنبش مدنی نادان بماند و بخواهد جنگ انتاگونیستی حق علیه باطل بکند بجای اینکه جدال رادیکال و ساختارشکن رنگارنگی علیه زبان و ذایقه سیاه/سفیدی و دیکتاتورمنش بکند و بتواند بخوبی چنین تنشها و شکافهایی در حکومت را ببیند و آنها را بیشتر بکند. آنهم در حینی که مرتب خانه و خیابان و ورزشگاه و حتی مجلس و شهرها و دهات را بیشتر و بیشتر با «روح و تمنای جمعی نوین خویش» می گیرد و تحول و پوست اندازی و رنسانس نهایی را اجتناب ناپذیر می کند و در حینی که همه قبول کرده اند حکومت دموکراسی و با ساختار قانون مدرن و شهروندی می خواهند تا شعار «زن/زندگی/آزادی» تحقق بیابد، خواه شکل حکومت جمهوری خواه یا سلطنت مشروطه یا سوسیال دموکراسی باشد. چه باک و چه تفاوت. وقتی ساختار حکومتی و قانونی به شکل قانون دموکراتیک باشد و ذایقه و دیسکورس نوین طرفدار زنانگی/زندگی و ازادی و رنگارنگی جای دیسکورس کهن خیر/شری و سیاه/سفیدی را گرفته باشد و همه جا را رنگین و دنیوی و شاد و چندنحوی و رنگارنگ کرده باشد و ما هرچه بیشتر ملتی واحد و رنگارنگ شده باشیم. این ساختار و مسیر تحول اینده ی مدنی ما هست اگر درست پیش برویم و بویژه برای اینکه جامعه ی ما هنوز یک جامعه ی مدنی نیست که در ان احزاب و گروههای مدنی در چهارچوب قانون مدنی حضور داشته باشند. ما جامعه ی بینابینی و نیمه مدرن هستیم و بنابراین بایستی این هویت و همبستگی مدرن و رنگارنگ و حول دموکراسی خواه را به شکل بالا بوجود بیاوریم تا بتوانیم کارمان را به پایان برسانیم و از رشد تحصن ها و اعتصابات کنونی به مراحل بعدی جنبش و تا تحول نهایی دست بیابیم.

تعطیلی بازار تهران و مشاغل گروه های Û² Û³ و Û´ از هفته آیندهŒ~(ÆAòd

یا اینکه شما به این حرفهای مدرن گوش نمی دهید، با شور حسینی می گویید همه ی این جدالهای درون حکومتی کشک و بازی است و نباید کلک تعطیلی گشت ارشاد را بخوریم و اینکه باید جدال حق علیه باطل را ادامه بدهید و هی بگویید مرگ بر دیکتاتور و سقوط انها را بخواهید و مثل هفته های گذشته بهای سنگین برای چنین نظرات حداکثری بدهید. بجای اینکه حال تحصنها و اعتصابات را گسترش بدهیم، خیابانها و سنگرهای مدنی را با اکسیونهای مدرن نو چون اکسیون «بوسه بازی» وغیره هرچه بیشتر با هوا و فضای مدرن و رنگارنگ و تمنامند مملو بسازیم و در کنارش رندانه و مدرن بتوانیم این تنشها و ریزش درون حکومت را افزایش بدهیم. اگر راه اول را بروید حتی اگر هم حکومت را با تلفات زیاد سرنگون بکنید، در نهایت باخته اید. زیرا نتوانسته ایی رنگارنگ و مدنی و رادیکال عمل بکنی بلکه جهان سومی و ادیپال و به حالت جنگ هیستریک حق علیه باطل عمل کرده ایی، مثل انقلاب قبلی و ازین چهل و اندی سال عملا هیچ چیز یاد نگرفته ایی. زیرا بقول پایه گذار سیاست ورزی مدرن« ماکیاولی»: شعار تو باید بگونه ایی باشد که نیروهای خودی را بهتر از همه متحد بکند و نیروهای دشمن را بیشتر از همه دچار تفرقه بسازد.».

یعنی باید بتوانی رند و پارادوکس بیاندیش و عمل بکنی و نه اینکه «کرگدن وار» بخواهی راه صراط المستقیم سرنگونی حکومت و جنگ حق علیه باطل را بروی و بناچار همه بیشتر تلفات نیروها خودی ر ابوجود بیاوری و هم دشمن را با هم متحدتر بکنی، چون می بینند که می خواهی حساب همه شان را برسید و هم وقتی پیروز شدی، چنان در این میان خشمگین و طلبکار شده باشی که حکومتی بدتر از قبلی بیافرینی و بخواهی فقط انتقام بگیرید.

یا اینجاست که باید بفهمید چرا عوارض و سیمپتومهای انسانی فردی یا جمعی، خواه افسردگی یا وسواس و یا دور باطل جمعی و روان پریشی جمعی، در واقع «پیامی از اینده» هستند که به ما نشان می دهند بایستی چه حقیقت و متن حذف شده ایی را بپذیریم تا تحول بیابیم، با انکه ریشه در گذشته و حال نیز دارند و با تاریخ و تجارب ما در پیوندند. اما هر «سیمپتوم یا عارض» پیامی از اینده به حال است و بر اساس تجارب گذشته و وضعیت کنونیت.

به همین دلیل نیز دانش و منظر متفاوت ما نسل رنسانس هم سیمپتوم و عارضه حکومت و کل ساختار سیاسی و فرهنگی ایران بوده و هست و هم سیمپتوم اپوزیسیون و شما معترضینی هست که هنوز اسیر زبان و ذایقه سیاه/سفیدی هستید. یعنی دانش ما و حضور ما به سان «سیمپتوم هر دو طرف» در واقع به هر دو نشان می دهد که چرا اولی یا حکومت جبار و خنزرپنزری محکوم به شکست است و چرا بحران مدرنیت ایرانی مجبور است به رنسانس عشق و خرد ایرانی، به دموکراسی و سکولاریسم ایرانی دگردیسی بیابد، همانطور که این موضوع را چهارده پانزده سال پیش در تحلیلی جامع و ساختاری در کتاب ششصدوپنجاه صحفه ایی « از بحران مدرنیت تا رقص عاشقان و عارفان زمینی» تشریح و باز کردم، هم انکه چرا اپوزیسیون و نیروهای مخالف نیز باید از پیوندهای دیسکورسیو و خویشاوندی خویش با پدر جبار و از طریق زبان و ذایقه ی سیاه/سفیدی، از طریق گرفتاری در خشم و عشقی ادیپالی به پدر جبار بگذرند تا واقعا نیروی مدرن بشوند. همانطور که این مباحث مهم ساختاری و دیسکورسیو را در این کتاب و هم در نقد متفاوت و از منظری کاملا جدید بر «بوف کور» هدایت انجام دادم و نشان دادم که چرا این داستان از هدایت در واقع سناریوی ادیپالی و دور باطل مداوم در سیاست و فرهنگ ایران را نشان می دهد و دز زمان خویش حتی علت اصلی و محوری شکست انقلاب پنجاه و هفت را پیش بینی می کند و هر انقلاب بعدی مثل ما را اگر حاضر به بینایی نو و دیدن کوری بنیادینش نباشد. یا وقتی راویان مدرن دچار شور حسینی می شوند، هیستریک و سیاه/سفید می شوند و سرانجام راوی معترض با کشتن زنانگی و رنگارنگی و با بازگشت به زبان و ذایقه سیاه/سفیدی خنده ی خشکی سر می دهد و به پیرمرد خنزرپنزری و به دیکتاتور نو تبدیل می شود و یا این بار به هفت دیکتاتور قومی خنزرپنزری یا به یک دیکتاتور دست نشانده ی خارجی با تعریفی افراطی یا فاشیستی از ایرانشهر تبدیل می شود و باز روز از نو روزی از نو. زیرا هیچکس به زندگی نمی تواند کلک بزند و «چاه کن در چاه می ماند». این قانون و اتیک بنیادین زندگی بشری و تحولات بشری است.

به عاشقان جنگ حق علیه باطل به طنز می گویم که یکوقت هوس نکنید به این سطوح بالای خردمندی و سیاست ورزی وارد بشوید و از سنگرهای حق علیه باطل خویش بیرون بیایید. چون در این فضای والا شما سریع به تنگی نفس می افتید و یا دچار سرگیجه می شوید، همانطور که پدران خنزرپنزری و جبار شما در حکومت در این فضا سریع قبض روح می کنند. منظورم ان بخشی از جنبش است که اینروزها بشدت هیستریک و سیاه/سفیدی شده است. وگرنه اساس این جنبش مدنی بشدت قوی و رنگارنگ است و در نهایت در حال جلو رفتن است و به بهایش طرف مقابل در حال گسست بیشتر است.

ولی این تحول کنونی و قوی بدون استفاده از دانش قوی و مدرن ما هیچگاه به پیروزی واقعی دست نمی یابید. این را بگویم و خیالتان را راحت بکنم. بدون استفاده از دانش مدرن و رادیکال ما نسل رنسانس که در میان ایرانیان در واقع نماد اروپایی بودن یا مدرن بودن متفاوت هستیم، هیچگاه نخواهید توانست به آن دمکراسی و رویایی دست بیابید که ارزو می کنید. زیرا هر چیزی بهایی دارد. زیرا ما این راه را رفته ایم و از کویر عبور کرده ایم و بهایش را پرداخته ایم و مرتب می پردازیم. زیرا مدرن بودن به معنای هشیاری مداوم است. زیرا بالغ بودن به زعم لکان به معنای «تمنامندی هشیارانه و رندانه» است.

زیرا در این جنبش نیز مثل هر تحولی سه نیروی گذشته و حال و اینده حضور دارند. نیروی گذشته همه ی انهایی در حکومت و در میان بخش افراطی اپوزیسیون هستند که اسیر جدال خیر/شری و سیاه/سفیدی هستند و بناچار دیکتاتوری می افرینند. همانطور که با انداختن مجسمه ی شاه عکس امام را در انقلاب قبلی به ماه بردند و او را پرستیدند. حتی اگر این بار احتیاج به هفت ماه قومی دارند یا به هفتاد و دو ماه و ملت. نیروهای اکنون همان نیروهای نوجوان و جوان در جنبش هستند که با شعارهای ایجابی و مدرن خویش در پی تعطیل گشت ارشاد و نفی حجاب اجباری اصولا این جنبش نو و مدرن و رنگارنگ را راه انداختند و به بهایش قربانیان فراوان و یکی از دیگری زیباتر و پرشورتر دادند و حق انهاست که به پیروزی دست بیابند و چون جهان مدرن و حقوق مدنی می خواهند مرگ بر دیکتاتور نیز می گویند و می دانند جمهوری اسلامی باید برود اما هنوز دانش رادیکال نهایی و رندی را بخوبی در اختیار ندارند که به انها کمک بکند گامهای نهایی را بهتر بردارند. با انکه «با خیابان و تحول حس و لمس» می کنند. پس چه عجب که همان وقتی که من پیشنهاد تازه ی اکسیون «بوسه بازی و بوسه پرانی» را مطرح کردم، جوانانی به شکل خودجوش در خیابان این کار را کردند، چون ضرورتش را حس کردند و با جسارت مدنی خیابانها را با این اکسیون نو متفاوت ساختند و حیف که این کار جلوتر نرفت، چون بخش دیگر در فکر این بودند که سریع انقلاب بکنند و امید داشتند جنگ در کردستان جرقه ی انقلابی زودرس بشود که نشد و نمی توانست بشود.

چون ما هنوز در مرحله ی نهایی انقلاب و سقوط حکومت نیستیم. زیرا درست است که ملت نمی خواهد به حکومت تن بدهد و از آن عمدتا گذشته است و درست است که حکومت نمی تواند دیگر مثل سابق حکومت بکند و ترس و قدرتش شکسته شده است، اما طرف سوم و عنصر سوم جایش خالی است تا تحول نهایی رخ بدهد. یعنی منظر و شور نوین و دانش نوینی که حال هرچه بیشتر هژمونی بر روح و بدن جمعی را بدست می گیرد، یکایک ما را هر چه بهتر به هم پیوند زنجیره وار و بینامتنی می دهد و جنبش را به وحدت در کثرتی نو و بسان «لویاتانی نو» و یا بسان جنبش و اژدهایی خندان و هزارسر تبدیل می کند. یعنی جای اینده در این جنبش خالی است که جای ما نسل رنسانس و جای دانش رادیکال و متفاوت و مدرن و نظربازانه ی ماست. زیرا اگر دانش ما چه در ایران و چه در خارج از ایران سرکوب و بایکوت نشده بود و در جنبش جاری شده بود، انگاه هم پدر خنزرپنزری سالها بود که فروریخته بود و مرگش را قبول کرده بود و هم یارانش در جنبش و در مردم یعنی راویان مالیخولیایی و لکاته هیستریک از پای افتاده بودند و زیان و ذایقه سیاه/سفیدی محافظ انها تبدیل به جهان و زبان رند و زمینی ما «عاشقان و عارفان زمینی، خردمندان شاد و مومنان سبکبال» و حول ساختار دموکراسی و سکولاریسم شده بود.

زیرا راه این است و انجا که رنگارنگی و اغوای زمینی و دموکراسی وارد بشود، آنگاه از در دیگر موشان کور حکومتی و فرزندان هیستریک و مالیخولیاییش در جنبش و مردم فرار می کنند و بدنبال جای تاریک و یا سیاه/سفید و خیر/شری می گردند. آنگاه هم دیکتاتور فرو می شکند و هم ساختار دیکتاتور و زیان و ذایقه سیاه/سفیدی و ظالم/مظلومی و دور باطلش فرو می ریزد و سرانجام «بوف و ادیپ کور» ما بینا می شود و دور باطل «بوف کور»و. تاریخ معاصر ما به نوزایی و رنسانس نو تبدیل می شود.

زیرا قانون زندگی نمادین و بشری این است که «زندگی انقدر تکرار می کند تا سرانجام از دور باطل به نوزایی و رنسانس فردی یا جمعی دست بیابد و یا در دور باطل و سیزیف وار بمیرد، زیرا بهای بینایی نو را نمی خواهد بپردازد.» ازینرو بهای انتخاب نهایی ما بر تن و روح یکایک ما نوشته می شود، همانطور که تا کنون نوشته شده است و بهایش انسداد چهلی و اندی ساله با فاجعه های فردی و جمعی و ملی بوده و هست و تن و روح یکایک ما مالامال از این حکم های تاریخ معاصر است. زیرا انکه نخواهد قد بکشد، مجبور است مرتب کوچکتر و محوتر بشود. زیرا زندگی سکون ندارد. یا جلو می روی و یا عقب می روی و در حینی که درجا می زنی.

نظرات

نظر (به‌وسیله فیس‌بوک)