آقای رامین جهانبگلو، فیلسوف مُدرن ایرانی، در مصاحبه ایی قوی و خواندنی با تیتر «آنتیگونه های ایران» بدرستی به تولید ذایقه و سلیقه و خواستهای مدرن توسط نسل جدیدی از دختران و زنان و پسران و مردان جوان ایرانی اشاره می کند که کل مشروعیت ارزشها و در نهایت مشروعیت قانونی و سیاسی حکومت کنونی را زیر سوال می برند. این مصاحبه نقد و گفتگوی خوبی است که همزمان برخی نکاتش باید به بحث کشیده بشود، تا قدرت و ضعفش بهتر به چالش کشیده بشود (این لینکش است.). در این مقاله وقتی برای این کار نیست و شاید در فرصتی دیگر این مصاحبه و نظریاتش را با نقدی دقیقتر و ساختاری ارزیابی بکنم. اما در این مصاحبه او اشاره ایی به اثر تراژیک «آنتیگونه» از سوفکل می کند و با مقایسه ایی جالب زنان معترض و جوان به قتل رسیده ی ما چون ژینا و حدیث و نیکا و سرینا و غیره را و در واقع کل جنبش اعتراضی دختران و زنان کنونی را جنبش آنتیگونه های ایران می نامد. از آنجا که این اشارات او به تراژدی انتیگونه نقشی محوری و به سان «اسم دالی محوری» در منظر و نگاه او به تظاهرات اخیر و تفاوتش با اعتراضات گذشته ایفا می کند، می خواهم در نقدی فشرده و از منظر روانکاوی برخی کمبودها و خطای دید آقای جهانبگلو در نگاه مدرنش به رخدادهای ایران را باز و مطرح بکنم. یا آنچه این کمبودها می توانند برای درک و لمس بهتر رادیکالیسم خندان و مدرن این جنبش بر ما آشکار بکنند و انچه باید جلوتر برود تا سرانجام پوست اندازی نهایی رخ بدهد. تا قتلهای جدید این نسل جوان دختر و پسر ، زن و مرد معترض، مترقی و مدرن ما با تحقق این ذایقه و دیسکورس نو و مدرن، با رنسانس نوین ایرانیان بسان ملتی واحد و رنگارنگ و در چهارچوب دموکراسی و سکولاریسم هرچه کمتر بشود و سرانجام جلویشان گرفته بشود و معضلات نو به شیوه ی مدرن و در چهارچوب چالش و دیالوگ مدرن و بر بستر قانون مدنی بحث و بررسی بشوند. تا در این دیسکورس دنیوی و در چهارچوب دموکراتیک نو آنگاه بار دیگر همه از دولت تا جامعه ی مدنی بهتر به «قانون مدنی» یا در معنای روانکاوی به «نام پدر» تن بدهند و قادر به تحول مداوم از مسیر چالش مدنی و نظری باشند. زیرا ساحت نمادین، یا هر واقعیت روزمره ی ما و هر بدن و بدنه ی سیاسی و اجتماعی و زبانمند ما، بزعم لکان می خواهد مرتب از نو و بهتر نوشته بشود.

از «آنتیگونه یونانی» تا «آنتیگونه های ایرانی» و خطای دید رامین جهانبگلو!

داریوش برادری، کارشناس ارشد روانشناسی/ روان درمانگر

آقای رامین جهانبگلو در این مصاحبه اشاره ایی جالب به تراژدی «آنتیگونه» و معنایش می کند و این نسل دختران و جوان ایرانی به قتل رسیده چون ژینا و حدیث و نیکا و سرینا را در واقع نماد نوین آنتیگونه می نامد، که باید اینجا کوتاه این نظریه ی محوری او را و کمبود و خطایش را باز و تشریح بکنم. رامین جهانبگلو می گوید:

« من در مقاله‌ای که اخیراً به فرانسوی و انگلیسی در فرانسه و هند منتشر شد، این دختران را با تراژدی آنتیگونه سوفکل مقایسه کردم. بحثم این بود که کنش آنها دقیقا مثل آنتیگونه است، یعنی یک خواسته بزرگ یا یک روایت کلان و یک ایدئولوژی بزرگ مثل مارکسیسم ندارند. درست مثل آنتیگونه، موجودات معصوم و بی‌گناهی هستند که این بی‌گناهی‌شان از زاویه دید دولت شهری تبدیل به یک جرم می‌شود. اما با این حال توانسته‌اند که وحدت و یکپارچگی به وجود بیاورند و به یک اعتلای اخلاقی دست یابند. به‌نوعی قانون قلبی یا حق طبیعی‌شان با قانون شریعت و دستگاه الهیاتی سیاسی جمهوری اسلامی وارد پیکار گشت و دقیقاً همان شد که برای آنتیگونه اتفاق افتاد. یعنی انتهای راه آنها هم مرگ بود، اما با مبارزه‌ای که کردند، توانستند کالبد سیاسی هستی‌شناختی جمهوری اسلامی را مورد سوال قرار دهند و همین باعث شد خیلی‌ها به دنبال آنها حرکت کنند. به‌نوعی اینجا هم یک مبارزه با بی‌معنایی صورت گرفته.». (نقاشی از آنتیگونه)

او اینجا بدرستی نشان می دهد کُنش این زنان جوان بیان خواستهای بدیهی یا بقول او طبیعی آنها بوده است. زیرا می خواهند با پوشش ازاد بگردند و تفتیش و تنبیه نشوند و یا راحت در سلف سرویس بسان دختر و پسر با هم غذا بخورند و حرف بزنند و اب و اتش نباشند. اینکه انها با این خواستهای ایجابی همزمان کل نظام و هستی شناسی آنها را به زیر سوال بردند و « همبستگی ملی نو و هویت جمعی نوینی» را زمینه سازی کردند.

اما او هم بحث «آنتیگونه» و معانی رادیکالش را تا حدودی پایین می اورد و هم رادیکالی کُنش این زنان و دختران جوان و عاشق زندگی و شادی را با کلماتی مذهبی چون «موجوداتی معصوم و بی گناه» تضعیف می کند. یا از یاد می برد که انها دقیقا می دانند که چه چیزهای جدید و متفاوتی می خواهند و چه چیزهایی نمی خواهند، حتی در کل می دانند که یک کشور مدرن و دموکراتیک مثل بقیه جهان مدرن می خواهند، فقط شاید دقیق ندانند که بهای این خواستهای مدرن و بدیهی آنها، یا راه دست یابی به تحقق شعار «زن/زندگی/آزادی» همین است که هرچه بیشتر این جامعه و ساختارهایش به قبول «دموکراسی و سکولاریسم و حکومت قانون» تن بدهند و اینگونه هرچه بهتر و با کمترین تلفات به اجماع جمعی نو دست بیابند و دیکتاتوری را بشکنند. اینکه اینجا باید به این جنبش نو کمک کرد تا خواست نهایی و رادیکالش را بهتر بیان بکند و به اجماع جمعی دست بیابد و بدینوسیله بهتر جلوی قتلهای هولناک بعدی آنتیگونه ها و پرومته های جوان ایرانی ۱ را گرفت که سرمایه حال و آینده ی این مملکت هستند.

زیرا به یاد بیاوریم که اسطوره ی «آنتیگونه» در مورد چیست:

«آنتیگون (به یونانی: Αντιγόνη)، در اسطوره‌های یونان، دختر ادیپ و یوکاسته است.
برادرانش پولونیکِس و اِتِئوکلِس در جنگ مخالفان هفتگانهٔ تبس همدیگر را کشتند و کرِئون دایی‌شان و پدر هِمون، پادشاه تبس تدفین پولونیکس را به جرم خیانت ممنوع کرد. آنتیگون از این فرمان سرپیچی می‌کند و می‌گوید که «از قلب فرمان می‌برد» و قانون خدایان را که دستور خاک سپاری می دهند، بر قانون انسانی و پادشاهی چون او ترجیح می دهد. او برادر را به خاک می‌سپارد و به دستور کرئون زنده به گور می‌شود.انتیگونه در سیاه چال خودکُشی می کند و بعد از آن کل خانواده ی کرئون، از پسرش که عاشق آنتیگونه بود تا همسرش یکی بعد از دیگری خودکُشی می کنند و کرئون می بیند که چیزی جز خودفریبی و خودزنی نکرده است و گناهکار اصلی خود او و قانون شکنی خودشیفتگانه اش هست.» ( لحظه ی خاک سپاری پولونیکِس توسط آنتیگونه در نقاشی ذیل.)

اگر پدر انتیگونه یعنی ادیپ با دیدن خطای تراژیک خویش، با کور کردن خویش به بینایی و بلوغ می رسد، زیرا به درک قانون عدم زنای با محارم و به قبول کستراسیون و مرز خویش و دیگری نایل می اید، آنگاه انتیگونه با پافشاری بر خواست و تمنای قلبی خویش، که همان اجرای قانون نمادین یا قانون خدایان و حق بخاک سپاری برادرش هست، به تحقق قانون و اخلاق دست می یابد و قانون شکنی پادشاه را برملا می سازد. در واقع آنتیگونه با بخاک سپاری برادرش پولونیکس و با مرگ تراژیک خویش ضرورت توجه به قانون نمادین و از طرف دیگر ضرورت دیدن قانون شکنی و خشونت و جباریت پادشاه را نمایان می سازد و اینکه این او هست که به قانون زندگی یا به قانون خدایان خیانت می کند. از انرو این پادشاه نیز مجبور است بعدا به فاجعه ی مشابهی دچار بشود و خانواده و قدرت خویش را از دست بدهد. همانطور که انتیگونه های ما چون ژینا و حدیث و نیکا و غیره با شور زندگی و شادی دنیوی خویش، با پافشاریشان بر حقوق اولیه و بدیهی خویش و دیگران، در واقع «قانون شکنی» دیکتاتور و حکومت و باورهای آنها را برملا ساختند و به این خاطر به قتل رسیدند و قتلشان بناچار زمینه ساز شکست کامل این قانون شکنان و دیکتاتورها می شود. یا قتل مشابه پسرانی چون مهرشاد و غیره به اشکال دیگر و همپیوندی به ضرورت این تحولات بنیادین و به قانون شکنی بیرحمانه ی حکومت اشاره می کنند و اینکه چرا بایستی این ذایقه و شرایط دیکتاتورمنش و قانون شکن تغییر بنیادین و دموکراتیک بکند. بشرطی که ما و جنبش در حال رشد و بسان ملتی واحد و رنگارنگ هرچه بیشتر برای تحقق شعار «زن/زندگی/آزادی» تن به اجماع جمعی قبول «دموکراسی ساختاری، دنیویت و قانون اساسی مدرن و شهروندی» بدهیم تا رنسانس و نوزایی نوین خویش را بیافرینیم و دیکتاتوری را عمدتا ریشه کن بسازیم.

یعنی اقای جهانبگلو از یاد می برد که علت قدرت رادیکال و همزمان تراژیک این نسل جوان دقیقا در این است که مثل انتیگونه ( یا در نمونه ی پسران و مردان جوان به قتل رسیده یا شکنجه شده اش چون پرومته یونانی) به بیان «قوانین نمادین و مهمی» می پردازند که توسط قانون دیکتاتوری نفی شده است و باید بازبگردند. اینکه انها از قانون مدنی یا در معنای روانکاوانه از «اخلاق تمنامندی یا نام پدر» در برابر «قانون شکنی حکومت و زیر لوای قانون» دفاع می کنند. از قانون نمادین و در خدمت زندگی در برابر قانون ضد قانون و دیکتاتورمنش دفاع می کنند. آنها از حقیقت و مفاهیمی دفاع می کنند که به قول لکان «در خویش شور زندگی را حمل می کنند، به جای اینکه بر دوش خویش آنها را بسان جسدی حمل بکنند.» و در واقع نفی یا مسخ بسازند. زیرا جدال انتیگونه با پادشاه جبار به این خاطر است که او اجازه ی اجرای خاک سپاری برادرش را نمی دهد و بدین گونه از قانون نمادین و حق بخاک سپاری در برابر نفی قانون پادشاه دفاع می کند. همانطور که دختران و زنان جوان ما از حق پوشش ازاد و عدم گشت ارشاد و نبود ولایت فقیه که حقوق نمادین، بدیهی و مدنی انها و هر انسانی در جهان مدرن هست، در برابر قانون شکنی و جباریت حکومتی دفاع کردند. یا ازینرو به قتل رسیدند و با این وجود هر روز بیشتر و رنگارنگتر می شوند، و در کنار پسران و مردان و زنان جوان یا مسنی که با آنها همراهی می کنند و «ندا و تمنای مشترک و رویای مشترک» را فریاد می زنند و همه گیر می سازند. ازینرو تظاهرات داخلی و خارجی مرتب گسترده تر و رنگارنگتر می شوند.

یا به این خاطر به قول لکان در نقد مهمش بر «اسطوره ی انتیگونه»، در واقع آنتیگونه «در میان دو مرگ» می زیید و حاضر ریسک کردن و بیان «تمنامندی و آرزوی خویش هست». آنتیگونه هم به شکل سمبولیک در سیاهچالی در زیر زمین در مابین جهان بالای زندگان و جهان پایین مُردگان می زیید و هم به خاطر جسارتش در اجرای خواست قلبی خویش و قانون خدایان بر لبه ی مرگ و زندگی می زیید و در خطر مرگ قرار دارد. از طرف دیگر بزعم لکان «هر انسانی دو بار می میرد، یک بار به شکل مرگ فیزیکی و یکبار به شکل مرگ نمادین، و مرگ دومی مهمتر است. زیرا انگاه انسان در خاطره ی جمعی به خاک سپرده می شود و تبدیل به تجربه و قدرتی از خانواده و ملت خویش می گردد»، وگرنه محکوم است مثل «پدر هاملت» یا مثل یک زامبی در میان دو مرگ فیزیکی/نمادین بزیید و روحی سرگردان بشود، یا مثل ارواح قربانیان خاوران ناارام بمانند تا انگاه که دادخواهی قانونیشان رخ بدهد و قانون شکن به مجازات برسد و حکومت قانون نمادین یا قانون مدنی حکمفرما بشود. این حکم و قانون زندگی انسانی است. زیرا زندگی انسانی و ضمیر نااگاهش بزعم لکان «اونتیک یا هستی شناسانه نیست بلکه اتیکال یا اخلاقمند است.» و قانونش این است که «آنکه چاه بکند، در چاه می ماند.» و نامه ی ما به دستمان می رسد.

حاصل این توانایی «زیستن در میان دو مرگ» مثل آنتیگونه ی یونانی و مثل آنتیگونه و پرومته های ایرانی، حاصل توانایی جسارت مدنی و زیستن بر لبه ی مرگ و زندگی، یا میان مرگ فیزیکی و مرگ نمادین، این است که از یکسو می دانی اگر تن به جسارت و بیان تمنایت بدهی، آنگاه می توانی توسط شاه و دیکتاتور جبار به شکنجه و قتل دچار بشوی. یا انکه از ترس ساکت می مانی و همرنگ جامعه می شوی، در دروغگویی عمومی و در تکرار فاجعه بسان «اکثریت ساکت» همراهی می کنی و بناچار از یکسو دورو و افراط/تفریطی می شوی و از طرف دیگر عملا مرتب در این دور باطل و فاجعه بار می میری، چه به عنوان فرد یا به عنوان یک ملت. یعنی هر روز پوچتر و مضحک تر و خنزرپنزری تر می شوی. همانطور که در تاریخ معاصر شاهدش بوده و هستیم. آنتیگونه می داند چه خطری سراغش می اید اگر برادرش را خاک سپاری بکند، همانطور که انتیگونه های جوان ما می دانستند و می دانند با چه خطراتی روبرو می شوند، اگر خواستهای برحق و مدرنشان را بیان بکنند و همزمان انها بهای سکوت و دروغ به خویش و دیگری را چشیده بودند و می دانستند که آن نیز مرگی بدتر است. ازینرو چه آنتیگونه ی یونانی و فرزند ادیپ و چه آنتیگونه های ما در واقع برای تحقق شور زندگی و تحقق «زن/زندگی/آزادی» به میدان می روند و خطر مرگ و شکنجه و حتی خطر اعترافات اجباری مثل «توماج صالحی» را به جان می خرند، چون نمی خواهند چون زامبی زندگی بکنند. نمی خواهند دیگر چون مُردگانی بزییند که گویی زنده اند. ( نمودار در میان دو مرگ زیستن و زیبایی ناشی از آن از لکان به زبان آلمانی)

حاصل این جسارت زیستن بر لبه ی مرگ و زندگی، حاصل توانایی و جسارت مدنی بیان خواستها و تمناهای ضروری خویش و جهان و فرهنگشان که در آنجا هیچ چیز سر جای خویش نیست، این است که آنها دارای «جایگاه ساختاری» نوینی در حول «رخداد» می شوند. جایگاه ساختاری جدیدی که با خویش هم ذایقه و دیسکورس و زبانی نو و تمنامند و خواهان قانون به همراه می اورد، و هم با خویش زیبایی شناسی نو و فرهنگ نو ببار می اورد. انها ذایقه و دیسکورس و زبان نوینی را به صحنه وارد می کنند و به اینخاطر از خواستهای ایجابی و بدیهی حرکت می کنند و صحنه ی مبارزه را عوض می کند. یه به این دلیل همه چیز را رنگارنگ و ملتهب و شادی افرین و امیدبخش می سازند و فضای سیاه/سفیدی مورد علاقه ی حکومت را می شکند که نیاز به خطر حمله و ترور دارد تا بهتر مانور بدهد و سرکوب بکند، _ پس چه عجب که یکدفعه حادثه ی ترور شاهچراغ رخ می دهد، خواه کار خودشان باشد که می خواهند افکار را منحرف بکنند. خواه کار داعشیها باشد که می خواهند از آب گل آلود ماهی بگیرند و در هر دو حال خشونت و نالایقی حکومت را نمایان می سازند_.

نتیجه ی دوم و به همان اندازه مهم این جسارت آنتیگونه ی یونانی و آنتیگونه های ایرانی و به همراهش این «جایگاه ساختاری متفاوتشان و ذایقه ی متفاوتشان» این است که آنها دارای زیبایی متفاوتی می شوند که یک «زیبایی خیره کننده، درخشنده و گیرا» هست. حتی اگر بشخصه زیبا بوده باشند اما اکنون زیبایی شان عنصر متفاوتی می گیرد و درخشنده و گیرا و ملتهب و شورافرین می شود. زیرا قادر بوده و هستند بر لبه ی مرگ و زندگی بزییند، زیرا قادر بودند و یا قادر هستند «در میان دو مرگ بزییند». ازینرو وقتی این دختران و زنان و پسران معترض و جسور را می بینی که خواستهای بدیهی خویش و ضرورت بازگشت قانون را مطرح می کنند، انگاه در انها زیبایی و جذابیت متفاوت و اغواگری می بینی که ترا خیره و مجذوب می کند.

لکان در اثر و سمینار مهمش «اتیک یا اخلاق روانکاوی» در این باره و در باب آنتیگونه و زیبایی خاصش اینگونه می گوید:

«چه چیزی به این تصویر مرکزی از [آنتیگونه] قدرت پراکنده سازی و تضعیف کردنش در رابطه با همه دیگرانی را می دهد، که در یک لحظه به نظر می رسد در درون تصویرش فرو می ریزند و محو می شوند؟ شیوه بیان عمل تراژیک ما را در این مورد روشن می کند. این قدرتش ناشی از زیبایی آنتیگونه است – این ادعایی نیست که من آن را یافته باشم. می خواهم قسمتی از آهنگ جمعی یا سرود گروه کُر را به شما نشان دهم که در آن به این زیبایی به این شکل خاص مطرح می شود. با کمک آن می خواهم به شما نشان دهم که این موضوع یک موضوع کلیدی است – و در واقع بخاطر جا و مکانی است که به عهده می گیرد. اینکه در فضای میانی (entre-deux) دو میدان نمادین متمایز جایگاه خویش را اشغال می کند. یا (این زیبایی) بدون شک درخشندگی و جلای (éclat) خود را از این مکان و جایگاه میانی می گیرد – آن درخشندگی و جلایی که همه کسانی که از زیبایی با وقار صحبت کرده اند، هرگز نتوانسته اند از تعریف خود آنرا حذف کنند.» (ص ۲۹۹).

آنتیگونه های ما نیز مثل آنتیگونه یونانی «در میان دو مرگ می زیند» و زیبایی شان به این خاطر یک «زیبایی درخشنده و رادیکال و متفاوت است». همانطور که باید مواظب باشیم که هرچه تعداد کمتری از این نسل پُرشور و جوان امروزی توسط حکومت خشن به قتل برسند، زیرا ما به قدرت و زیبایی خیره کننده و شوربرانگیز انها برای تحقق رنسانس احتیاج داریم. از طرف دیگر می دانیم آن حقیقتی که بخواهد با خون درستی اش را به اثبات برساند، به قول نیچه دروغی خطرناک است. یک حقیقت از جنس حقیقت قیام بردگان و مستضعفانی است که فردا مستکبران کین جوی نو می شوند و در خلوت آن کاری را می کند که بیرون بر دیگران منع می کنند ( همانطور که در عکسهای روشده از سردار قاسمی و زن جوانش در مالزی دیدیم که وزیر حکومت رییسی نیز هست.) همانطور که ما این زیبایی درخشنده را هم در نقاشی انتیگونه و هم در عکسهای از این زنان جوان زیبا و به قتل رسیده می بینیم. زیرا زیبایی انها زیبایی یک جسم عاشق زندگی و یک جان شیفته بر لبه ی مرگ و زندگی است. بی انکه نیازی به معصوم کردن یا بیگناه کردن انها داشته باشیم. زیرا آنها نیز قدرتها و ضعف های انسانی خویش را داشته اند و این کمبودها انها را انسانی و زیبا می کند و نمی خواهند خویش را پاک و معصوم و ولی فقیه بپندارند. زیرا مرگشان مالامال از شور زندگی است و زندگیشان تراژدی مرگ را در بر دارد. زیرا آنها با همین خواستهای بدیهی و انسانیشان، با بدور انداختن حجاب اجباری و با آزاد کردن تن خویش و خیابانها و در نهایت با مرگ ناخواسته شان، در واقع خواهان بازگشت قانون و «نام پدر یا اخلاق» به جامعه و سیاستی مالامال از دروغ و خشونت و بی قانونی هستند. به جایی که حکامی خویش را «فراقانون» و معصوم و بی خطا می پندارند. به درون جامعه و سیاست و حکومتی که بخاطر این دروغگو و خشن شده است، چون به قانون مدنی یا به « اخلاق تمنامندی و نام پدر» بخوبی تن نمی دهد و همه یا دولتمردانش می خواهند «فراقانونی» و نماد حقیقتی مطلق و ناممکن باشند تا احساس بزرگی بکنند و از هراسها و گره های حقارت انسانی خویش در بروند و با دروغها و کمبودها و تمناهای انسانی خویش و دیگری روبرو نشوند. بهایش اما این است که هر چه بیشتر ستمگر و دروغگو بشوند و از طرف دیگر عقیم و سترون بگردند و کشور و فرهنگ ما را به انسداد و دور باطل کنونی مبتلا بسازند و انچه باید بشکند و با این سیل خروشان و خندان نو روبیده بشود تا این اصطبل اوژیاس دوباره پاک بشود.

آنتیگونه های جدید ما چون ژینا و حدیث و نیکا و در کنارش پسران جوان و پُرشوری چون مهرشاد و دیگران، دارای یک «زیبایی درخشنده و متفاوت و خیره کننده» هستند، زیرا بر لبه ی مرگ و زندگی زیسته و واکنش نشان داده اند. از همه مهمتر زیرا انها به دفاع از «زندگی و قانون»، به دفاع از «اخلاق انسانی و قانون نام پدر» در مقابل قانون شکنی حکومتی پرداختند و به این خاطر به قتل رسیدند. همانطور که نیایشان انتیگونه از فرمان خطای پادشاه و از قانون شکنی پادشاهی جبار سرپیچی می کند تا قانون نمادین بخاک سپاری برادرش را اجرا بکند. همانطور که آنتیگونه های جوان و زیبای ما در واقع نماد و عامل اجرای «قانون و اخلاق تمنامندی»، یا نماد و عامل اجرای قانون مدنی و شهروندی بودند و هستند و به مقابله با قانون شکنی می روند. انها «میان دو مرگ می زیند»، اینکه آیا از دستور پدر جبار سرباز بزنند و بمیرند و یا اینکه تن به مرگ خواستهای خویش و قانون تن بدهند و به حالت روزمرگی و دورویی هر روزه و «ازادی یواشکی» و دزدکی بزییند و «روزها جانماز اب بکشند و شبها خاک توسری بکنند.» انها میان این دو مرگ و دو لحظه ی مرگ و زندگی حضور می یابند و به طرفداری از زندگی و قانون نمادین می پردازند و به بهایش کُشته می شوند. زیرا نماد و تبلور و اجراکننده ی قانون اصلی یعنی «قانون و اخلاق تمنامندی» می شوند و دست قانون شکن را برملا می سازند. اینکه چرا حال باید ذایقه و دیسکورس نوین و مدرنی بر صحنه و جان و بر ساختار سیاسی و اجتماعی ما حاکم بشود و چرا چه دولت و چه یکایک ما باید بهای این قانون و ضرورت را بپردازد. انها، این انتیگونه های ما چون عاشقانه و خندان و عاشق زندگی بر لبه ی مرگ حضور می یابند و از روزمرگی و دروغ سرباز می زنند، به زیبایی خاص و تراژیکی دست می یابند که از سوی دیگر مالامال از درخشندگی و زیبایی و شور زندگی است.

زیرا انها پایان دوران قانون شکن و شروع رنسانس نو و تحقق «قانون تمنامندی» یا حداقل قانون مدنی و شهروندی هستند و در برابر زیبایی خیره کننده ی انها همه ی این ساختار خنزرپنزری چون حماقت و قانون شکنی زشت و مضحکانه و خنزرپنزری فلج و میخکوب می شود و فرومی ریزد.

ازینرو انتیگونه های ما جذاب و شرور و خندان هستند و اگر بیگناه می میرند اما دیگر در چهارچوب مفاهیم سنتی و ارزشی مذهبی و حکومتی چون «معصوم و بیگناه» قرار نمی گیرند. زیرا ما دیگر می دانیم که انچه معصوم است، در اصل بسیار ناپاک و منحرف و هیز است. یا حداکثر اگر بخواهد رشدی بکند، آنگاه از معصوم و معصومه تبدیل به «مسیح و منجی ایی» می شود که با همان لحن و ادبیات سنتی و سیاه/سفیدی جیغ بنفش می کشد و معرکه گیری می کند و تازه خیال می کند او بزرگترین خطر برای جمهوری اسلامی است.

نه! موضوع برعکس است. زیرا اینها، این نسل جوان و پُرشوری از جنس ژینا و حدیث و مهرشاد و نیکا و غیره ، این مُردگان امسال که بقول شاملو «عاشقترین زندگان بودند» و زیبایی خیره کننده و انتیگونه وارشان، خطر اصلی برای جمهوری اصلی و برای همه ی ساختار ارزشی و سیاسی و هستی شناسانه ی انها و دنیای سنتی ما و زبان سیاه/سفیدیش هستند. زیرا انها بیانگر خواستهای نو و دنیوی و خواهان تحقق قانون مدنی و عبور از هر رهبر فراقانون و قوانین خشن حکومتی یا دیکتاتورمنش هستند. یا زبان و فضای سیاه/سفیدی آنها را با با زبان و جهان رنگارنگ و دنیوی خویش درهم می کوبند و با شادی و رقص به جنگ تعزیه و نوحه خوانی و جیغ بنفش می روند و ابایی ندارند که از جان خویش در برابر هر تعرضی نیز دفاع بکنند، در عین اینکه خواهان تحول مدنی بدون خشونت فیزیکی هستند. زیرا می دانند که رادیکالترین تحول به معنای تحول ساختاری و تغییر ذایقه و دیسکورس حاکم و تسلط قانون مدنی نو بجای دیکتاتوری و قانون شکنی است. بی انکه بخواهی تیری شلیک بکنی. زیرا ما «با خنده می کُشیم و نه با خشم»، همانطور که نیچه می گفت.

پایان

۱/ پرومته یک تایان یا تیتان و ایزد اولیه در اسطوره های یونانی بود که به انسانها عشق می ورزید و او به انسان‌ها عشق می‌ورزید و نمی‌توانست ناراحتی و رنج آن‌ها را ببیند؛ به همین علت به دور از چشم زئوس آتش را در نی ای گذاشته و به انسان داد. وقتی خبر به زئوس رسید او را بر سر قله قاف (در قفقاز) بُرد و بست و او را به یک زجر ابدی مجازات کرد. اینکه هر روز عقابی می‌آمد و جگر او را می‌خورد و شب جگرش از نو می‌رویید. با اینحال هدیه ی پرومته به انسانها باعث شد که سرانجام انسانها بر خدایان چیره بشوند.

نظرات

نظر (به‌وسیله فیس‌بوک)