رفیق گرانقدر پرویز بابایی درگذشت. با پرویز در یکی از انتشاراتی ها آشنا شدم و به طرفه العینی میان ما دوستی گرمی شکل گرفت. او را از ترجمه هایش در ایام جوانی می شناختم و در وصفش شنیده بودم و بعدها در سرگذشت اش خواندم که از جمله ی کارگران حروف‌چینی بود که ضمن کار در حروف چینی با سیاست و فرهنگ آشنایی به هم زده بود، به حزب توده ایران پیوسته بود، از آن جدا شده بود اما هرگز اندیشه ی رهایی و برابری را کنار نگذاشته بود و در جریان کوچک اما سازگار با اندیشه و کردارش به فعالیت ادامه داده بود.

چند نوبت هم گرفتار زندان و بند شده بود. پرویز، چنان که عادت حسنه ی کارگر جماعت است، انسانی خلیق، فروتن، مردم دار و مردم وار بود و به ندرت دیدم با کسی کل کل و محاجه کند. در بحث های خلافی چاره را در کناره جویی می دید و هرگز به کین توزی نمی گرایید.

طرف های سال هشتاد و هشت یک بار به دیدن دوستی در مجموعه ای آمده بود که من هم سی سالی است در آن سکونت دارم. دوست را نیافته بود و به سراغ من آمد. ناهار را با هم بودیم و بعد راه افتادم به طرف کتاب فروشی های راسته ی دانشگاه تهران، طی راه گفت: « گوشم دائم به این رادیو و آن رادیو است. پاک افسرده ام، حالم بد است». به شوخی و جدی گفتم: « پرویز می دانی باطل السحر افسردگی و خمودی چیست؟ کار کار کار». یک سال بعد که باز به هم برخوردیم، گفت:« فلانی من پند تو را به کار بستم، حالم خوب شد، واقعاً خوب شد». گفتم: « چه حرف شنو، واقعاً شوخی مرا جدی گرفتی؟»

پرویز معرف من به جمع مشورتی کانون نویسندگان ایران بود. نسترن و من هر دو عضو بودیم و دعوت نامه ی سال هفتاد و هفت را برای مجمع عمومی ناکام کانون دریافت کرده بودیم اما تا آن زمان به جمع مشورتی نرفته بودم.

سه روز پس از یافتن جسد ستم کشته ی راه آزادی محمد جعفر پوینده، پرویز از یکی از انتشاراتی هایی که در آن به شغل ویراستاری مشغول بود، تلفن کرد . خواست هر چه زودتر به دیدارش بروم . رفتم و گفت:« وظیفه خودم می دانم که از تو بخواهم در ماجرایی که برای کانون پیش آمده فعال رفتار کنی، این نشانی، این روز ،این ساعت و این قرار، بقیه اش با خودت…» جمع مشورتی کانون در منزل زنده یاد هوشنگ گلشیری برگزار می شد.

در مجلس بزرگداشتی که ده_ دوازده سال پیش در منزل یکی از دوستداران پرشمار پرویز برگزار می شد، از من هم دعوت کرده بودند که چند کلمه‌ای در مناقب پرویز و کاروبار او سخن بگویم. در آن مجلس گفتم که پرویز یک پا مورخ « تجربی » است که معمولا دقیقه ای از دقایق تاریخی را فروگذار نمی کند، در امانت داری دومی ندارد، بسیار « ثقه» و دقیق است و حافظه ای درخشان دارد. کاش پرویز می توانست در تمام این سالیان فارغ از « غم نان» به طورحرفه ای به کار تاریخ بپردازد. چند سال هم به مناسبت نود(۹۰)سالگی او مطلبی درباره ی او قلمی کردم که سالنامه ی یکی از روزنامه ها. منتشر شد.

یاد این رفیق خوشنام، فرهیخته، سوسیالیست مادام‌العمر و زحمت‌کش گرامی و یادگارانش پایدار

 

در این رابطه:

پرویز بابایی در ۹۰ سالگی: همچنان ترجمه می کنم و می نویسم!

پرویز بابایی (۱۳۱۱-۱۴۰۳)

 

نظرات

نظر (به‌وسیله فیس‌بوک)