متن ذیل یک متن چالشی با طنز روانکاوانه است که می خواهد بر معضلات نارسیسیک یا خودشیفتگانه ایی دست بگذارد که نه تنها در زبان و فرهنگ و در رسوم مردم ما جاری است، یا در دیکتاتوری و خودمداری حاکم بر سیاست و فرهنگ ما حضور دارد و در قالب کسانی که خویش را ولی فقیه و نماینده ی خدا می نامند، بلکه شوربختانه حتی بر حالات و نظرات بخش اعظم نیروهای سلبریتی و یا باصطلاح مدرن و متفکر یا معترض ما مسلط است و باعث وضعیتی شده و می شود که در آن می زییم. جایی که هیاهو و نمایش فراوان است اما اندیشه ی قوی و سیاست رادیکال و مدرن یا هنر قوی اندک است و یا نمی گذارند چنین قدرتهایی به میان میدان بیایند، زیرا رسانه ها نیز عاشق این هیاهوگری بی ثمر و خودشیفتگانه و برای هیچ و بدور هیچ هستند. زیرا چنین جماعت خودشیفته ایی و بازیهای خودشیفتگانه شان دارای فالوورهای فراوان در عرصه ی وبلاگها و سوسیال مدیا و در رسانه هاست. در جهان مدرن نیز ما شاهد چنین نمایشهای خودشیفتگانه و مضحکی در عرصه هایی مثل اینستاگرام و غیره هستیم. اما لااقل در کنارش شاهد حضور نظرات و سیاست قوی و هنر قوی در حوزه های مختلف نیز هستیم. مشکل ما اما این است که اینجا نیز فقط جوانب منفی مدرنیت را خوب و سریع گرفته ایم. چون خیال می کنیم زرنگ هستیم. اما نفهمیده ایم که این زرنگی محکوم به شکستی مضحکانه است، اگر در کنارش حساب و ریاضی نیز ندانی و قادر به اندیشیدن و موضع گیری مدرن نباشی. در مورد هر کدام از این فیگورهای در متن من در نقدهای جداگانه نظرات و یا برخی کٌنش های آنها را به نقد کشیده ام و چند نمونه از این مقالات را در بخش پانویس اضافه کرده ام. اینجا فقط می خواهم با بیان معضلات اصلی و محوری این فیگورها در واقع هم معضل نارسیسیک انها و فرهنگ خودمان را بیشتر نشان بدهم و به بحث بگذارم، هم در واقع بحث مهم نارسیست و عبور از زبان و فضای سیاه/سفیدی نارسیسیک به فضای تثلیثی و نمادین را مطرح بکنم که بدون آن هر تحول فردی یا هر تحول جمعی محکوم به گرفتاری در دور باطل است. یا نمی تواند بخاطر کمبود این دانش رادیکال، بخاطر کمبود این بلوغ فردی و جمعی از دور باطل به سوژگی نوی فردی و به رنسانس جمعی و به تحول دورانی و تفاوت افرین دست بیابد و قادر به پوست اندازی نو و ورود به فضای رنگارنگی و چندوجهی بگردد. در انتها همچنین می خواهم با طنز رندانه و رادیکالش نشان بدهم که چرا دقیقا طنز و خنده یک شیوه ی رادیکال برای شکاندن این بازیها و حالات مضحک خودشیفتگانه و مرید/مرادی است و به این خاطر هم دیکتاتورها و هم چنین خودشیفتگانی که در نهایت «بزرگ مردان و زنانی کوچک» و خنزرپنزری بیش نیستند، اینقدر از حضور طنز و خنده در ایران و در فضای نقد می ترسند. زیرا طنز است که نشان می دهد انها بادباکی بیش نبوده اند و باید بترکند. ازینرو بقول باختین «خنده خصلت بنیادین حقیقت است» و حقیقتی که خندان و طناز نباشد، یا کین توز باشد، در واقع یک دروغ است که از زخمی خودشیفتگانه و دل چرکین نشات می گیرد. همانطور که نقد ذیل به فیگورهای پابلیک این افراد می پردازد و وارد حوزه ی خصوصی انها نمی شود و یا از یاد نمی برد که هر کدام از انها نیز دارای قدرتهای خویش هستند. فقط می خواهد با شکاندن این حباب خودشیفتگانه راهی برای جلو رفتن اندیشه و هنر و سیاست قوی باز بکند و انچه یکایک این فیگورها نیز می توانند بهتر به آن دست بیابند اگر از حماقتهای خودشیفتگانه ی خویش بهتر بگذرند و اسیر تمتع ها و امتیازات سنتی اش نشوند و یا اسیر روابط مرید/مرادی نشوند.

داریوش برادری، روانشناس/ روان درمانگر

خودشیفتگی مُضحک سلبریتی ها و بزرگان کوچک ما!

مشکل عبدالکریم «سروش» این است که خیال می کند «سروش غیبی» است و بیانگر راز و حقیقت خدای عارف خویش برای دیگران و محرم راز اوست. چه برسد که بداند سروش غیبی همان وهم و حماقت دیگران و نیاکانش هست. یعنی مشکل او مشکل نارسیست است که مثل تصویر بالا عاشق تصویرش در اب می شود و نمی داند که تصویر ایده ال و اغواگرش در اب و عاشق شدنش در تصویر خویش ناشی از «نفرین دیگری» است، همانطور که در اسطوره ی یونانی می بینیم. یا ناشی از مبالغه گوییهای پدرو مادری است که مثلا اسم پسرشان را «شاهکار» می گذارند و او خیال می کند شاهکار است یا دودول طلاست، مثل شاهکار بینش پژوه ما. با اینکه بایستی از جهاتی شاهکار بینش پژوه را بر سروش ترجیح داد، لااقل برخی ترانه های خوب دارد و خوش تیپ است. یا به این خاطر سروش یکدفعه سوتیهای شیفته وار می دهد و کسی مثل خمینی برایش نماد سیاستمداری بزرگ و قوی از زمان کوروش می شود. اینکه او هنوز در حالت نارسیسیک و دوگانه ی سیاه/سفیدی یا عشق/نفرتی نسبت به ایده الهای قبلیش چون جمهوری اسلامی یا خمینی و غیره قرار دارد و به این خاطر گاه از نقاد مدرن یا یک تاویل گر بظاهر پسامدرن که قران را به تعبیر محمد تبدیل می کند، یکدفعه دوباره به مداح خمینی تبدیل می شود. یا به این خاطر پروتستانسیم مذهبی او نه تنها پسامدرن نیست بلکه حتی هنوز بخوبی مدرن نیست، زیرا کامل بر حضور واسطه ایی چون ولی فقیه یا محرم رازی میان خدا و مومن چیره نمی شوند که یک پیش شرط مهم پروتستانیسم مذهبی و برای تولید رابطه ی فردی و دنیوی میان مومن و خدایش و برای تولید تاویلهای نو از مذاهب است. ( در این باب به مقاله ایی از من در پانویس مراجعه بکنید)

از همه بدتر در این وضعیت و موقعیت نارسیسیک که عاشق تصویر خویش در ابند و نمی دانند که اسیر حماقت و وهمی از طرف دیگران یا نیاکانشان هستند، وضعیت و جریان آقای علی مطهری و فرزند ایت الله مطهری است. زیر او سعی می کند به نیابت پدرش واقعا «مطهر و پاک بماند» و از انتقاد به مجلس و جمهوری اسلامی هم باکی ندارد. اما «مطهر بودن و پاکی» که او در اب می بیند و عاشقش هست، بشخصه امری چندوجهی و با رگه های ناپاک است. به این خاطر حالات و جهت گیریهای او گاه مضحک می شود. هم از منظر پاکی نظام به مجلس انتقادی می کند و هم یکدفعه به خاطر پاکی نگاه مردم و مردان به عقب رفتن حجاب اجباری و رشد لباسهای تن نما انتقاد می کند و از رشد ناپاکی و عقب رفتن مطهری همگانی دلش چرکین می شود و نمی فهمد که دل چرکینی او بشخصه ناپاک و خنده دار است. اینکه تصویر مطهر و پاک و ایده الش از خویش و از پدرش و از جمهوری اسلامی که در نام انها به حکومت یا به مردم انتقاد می کند، بشخصه دچار ناپاکی و حالات تراژیک/کمدی وار است. مالامال از دروغ و خودباوری دروغین است.

امیدوارم حال، با دیدن مُعضل نارسیست و عشق خودشیفتگانه و محکوم به مرگش به تصویرش در اینه و اب و ایده الش، بتوانید بشخصه معضلات اساسی امثال دیگر این خودشیفتگان کوچک و بزرگ و سلبریتی را بهتر بشناسید، خواه نامش مسیح علی نژاد یا ایرج مصداقی و یا مهدی خلجی باشد و یا بهاره رهنما و سلبریتهای وبلاگی باشد، یا نامش محسن نامجو و شاهین نجفی و امیر تتلو باشد. مثل وقتی که محسن نامجو هم دست درازی جنسی به زنانی هنرمند می کند و هم در خفا خیال می کند که آنها باید از خدایشان باشد که چنین موجود والایی چون او به اینها دستی زده است. چون دستش متبرک است و هنرمند می سازد. در حینیکه می خواهد فراموش بکند که انکه دست درازی به زنی می کند، یا در اتوبوس به او دست می زند، در واقع فقط نشان می دهد که دچار چه کمپلکس حقارت و خودشیفتگانه ایی است. اینکه ته دلش می داند چیزی کوچک دارد و کمبودی دارد و می خواهد با دست درازی بر کمبود و فقدان خویش چیره بشود و اینکه ناتوان از اغواگرای یک مرد یا زن بالغ و قوی است که احتیاجی به زورگویی یا دست درازی ندارد. زیرا با اعتماد بنفس مردانه یا زنانه تمنایش را به دیگری بیان می کند و دیگری را اغوا می کند و همزمان حاضر است جواب منفی دیگری را بپذیرد و دچار گره حقارتی نشود. چون خودش نیز می تواند جواب منفی بدهد و تشنه ایی همیشگی و ناتوان از ارضای عشقی و اروتیکی نیست. یا وقتی که شاهین نجفی مثل کاریکاتوری در بالای متن برای تابوشکنی شورت گروه ارکسترش را در اورد ولی جرات نکرد شورت خودش را پایین بکشد. دلیلش را باید در ترس نارسیسیک او ببینید. اینکه می ترسید چیزی و کمبودی رو بشود که نمی خواست رو بشود و مردم به تابوشکن بزرگ بخندند. اینکه نمی پذیرد تا چیزی کوچک نباشد نمی تواند بزرگ بشود. زیرا کمبود و تمنامندی دو روی یک سکه اند.

همانطور که نباید خیال بکنید که شما و من نیز عاری از حالات خودشیفتگانه هستیم. زیرا اصولا نمی توان به خویشتن دوستی یا به دیگردوستی دست یافت، بدون اینکه این شور خودشیفتگانه یا نارسیسیک را داشته باشی. موضوع بلوغ اما این است که از حالت نابالغانه و سیاه/سفیدی خودشیفتگی بگذری تا اسیر تصویر ایده ال و دروغین از خویش یا از دیگری در آب نشوی، اسیر روابط مرید/مرادی نگردی و در نهایت مجبور به خودکُشی یا دیگرکُشی نشوی. یا مجبور نباشی اینقدر خودت را باد بکنی تا اخر با سوزن نقد و طنزی یا با روشدن واقعیتت و کنار رفتن فتوشاپها بترکی و به هوا بروی، بلکه قادر به خودشیفتگی خندان و بازی باشی که می تواند در اینه و در اب رنگها و حالات متفاوت خویش و دیگری را ببیند و پرفورمانسهای متفاوت را. اینکه می تواند از تله ی اسارت در چشمها و نگاهها و از رابطه ی مسحور کننده و مرید/مرادی «نگاه با نگاه» بگذرد و وارد رابطه ی رویاروی «چهره با چهره»، با خویش و با دیگری بشود. حاضر به دیدن نکات مثبت و منفی خویش و دیگری باشد و همراه با رندی و نظربازی . اینکه بپذیری همیشه پرفورمانسها و نامها و حالتها و تصاویر دیگری از خویش و از دیگری ممکن است. بشرطی که از اسارت در حالت سیاه/سفیدی، عشق/نفرتی عبور کرده باشی و به جهان رنگارنگ و به بازی زمینی و تمنامند وارد شده باشی که می تواند مرتب تفسیر و حالتی نو و بهتر از خویش و دیگری و از لحظه بیافریند و سروشها یا مطهری های نو یا شاهکارهای نو با رگه های مختلف تراژیک/کمدی یا پارودیک و رند و نظرباز بشود.

اما احتمالش را چقدر می بینید که مثلا عبدالکریم سروش بتواند از تمتع و وسوسه و امتیاز سنتی «عزیزدُردانه ی خدای عرفانی بودن» بگذرد، واقعا تن به پروتستانسیم مذهبی بدهد و اینکه هیچ واسطه ایی میان انسان و خدا نباشد؟ یا چقدر ممکن است که مسیح علی نژاد بتواند از دام و تمتع دوگانه ی معصومه ی سنتی/ مسیح مُنجی و افراطی در بیاید، از دام بازی هیستریک حجاب اجباری/ ازادی یواشکی در بیابد و تن به جهان رنگارنگ پوششها و راههای مدرن تحول بدهد؟

بویژه اگر از منظر سود و توجه ایی بنگرید که این نمایش هیستریک یا خودشیفتگانه برای آنها دارد. زیرا همانطور که می دانید ادم خودشیفته بدنبال دیده شدن است و اینکه مورد توجه همگان باشد و رقیبی نداشته باشد. عزیز دُردانه ی اصلی نگاه عمومی یا نگاه رسانه ایی باشد. یعنی حکایتش حکایت ملکه معروف داستان «زیبای خفته» است که به اینه می گفت «اینه، اینه، بگو که چه کسی زیباترین زن در قلمرو حکومت من است» و وای بحال آن ادمی که اینه نامش را بجای نام ملکه می گفت. یا از همه مهمتر ایا واقعا امثال اینها حاضرند به حماقت نارسیسیک و خودشیفتگانه ی خویش بخندند، تا وقتی که مریدانی و هوادارانی باشند که برای این نمایشهای مضحک هورا بکشند؟ یا وقتی سودهای کلان ازین راه می برند. سوال این است.

یا بگذارید از یک نمونه ی مضحک/هولناک این حالات خودشیفتگانه و نارسیسیک نزد یک قوم گرای افراطی و به قول خودش متخصص چون آقای «مهدی جلالی تهرانی» و این استاتوس اخیرش سخن بگوییم که راحت در آن از خوب بودن حمله ی اسراییل به ایران سخن می گوید و می گوید کُشته های آن کمتر از کَشته های کرونا می بود. به این استاتوس بنگرید:

آیا باید درباره ی حماقت دیوانه وار یا کودنی مضحک و هولناک چنین گزاره و نظری از آقای مهدی جلالی تهرانی توضیحی هم داد و استدلالی اورد؟ یا فقط گفت که این دایی جان ناپلئون ایرانی و طرفدار قوم گرایی افراطی حاضر است برای دست یابی به تمتع سادومازوخیستی اش و برای اینکه کمی مطرح بشود، به هر استدلالی و راهی پناه ببرد. اینکه نمی فهمد یک روز جنگ بیشتر از دو سال کرونا خرابی می اورد و در نهایت کل کشور را داغان می کند. یعنی از روی حس کین توزی و سود رسانه ایی نمی خواهد چشمهایش را باز بکند و ببینید که امریکایش بعد از بیست و یک سال نتوانست این کار را در افغانستان بکند و با افتضاح بیرون رفت. بعد قرار است اسراییل یک روزه ایران را بگیرد و یکساله اباد بکند و طرف اسم خودش را هم تحصیل کرده و متخصص می گذارد، متخصص هجویات افراطی و برای گرفتن پول و کمی توجه. چون او بنده ی اربابانی بیش نیست. اگر اسراییل این تواناییها را داشت که به عنوان تنها نمونه ی دموکراسی در منطقه نمی امد اینگونه در مورد فلسطینی های همسایه و هموطنش نسل کشی مداوم انجام بدهد و ابروی دموکراسی را هم ببرد. دوما مقایسه یک جنایت با یک جنایت دیگر اصولا خطاست و اینکه کدام جنایت بهتر است. زیرا باید از این منظر حرکت بکنی که حق مردمت هیچکدام از آنها نیست و اینگونه از حفظ جان و منافع انها به شیوه ی مدرن حرکت بکنی. نه اینکه گوسفندوار یا گرگ وار بخواهی میان بد و بدتر یکی را برای مردمت انتخاب بکنی و از جای امن خودت.

به زبان طنز باید گفت آن تیکه شعر معروف فروغ که می گفت: «در سرزمین قدکوتاهان معیارهای سنجش بر مدار صفر حرکت می کنند»، در مورد این ادم هم از منظر سمبلیک و هم از منظر واقعی صادق است. چون او یک کوچک مردی است که می خواهد خودش را باد بکند و بزرگ نشان بدهد و با سوزن نقد و طنزی می ترکد، بجای اینکه «بزرگمرد کوچک» بشود.

یا بناچار انگاه چنین سوتیهایی می دهد و نشان می دهد که بدنبال چیست و چرا فرزند همین حکومت است و حاضر است برای منافعش و سودش از روی اجساد مردم و نابودی کشورش عبور بکند. تازه خیال می کند که او مبارز واقعی ضد حکومت است. این دیگر جوک اصلی است.

چون انکه چاه می کند، در چاه می ماند. زندگی دارای منطقی عمیق هست. به این خاطر او کوتوله ایی فکری و کین توز در حسرت بزرگ شدن و بادکردن خویش می ماند، بجای اینکه بتواند وارد عرصه ی والای اندیشیدن و سیاست ورزی مدرن بشود و در این عرصه لااقل یک «بزرگمرد کوچک» مثل تیتر فیلم معروف از داستین هاوفمن بشود. اما خوب گفتم که هرچیزی بهایی دارد و بقول کنفوسیوس بزرگ «خوشبختی هرکسی به اندازه ی قد اوست». اینکه او باید قد بکشد، بها بپردازد، اگر می خواهد اندیشیدن و سیاست ورزی مدرن یاد بگیرد و اینگونه سوتی های هولناک و جوکروار ندهد، مثل همپالکهایی قومی و افراطی دیگرش چون آقای «بنی طرف» که زمانی او را «جوکر با دیشداشه» نامیدم، چون چنان راحت از تجزیه کردن ایران سخن می گفت که انگار می خواست هندوانه قاچ بکند. همه ی اینها رگه ایی جوکروار و به حالت خنده ی هولناک جوکر دارند، زیرا برای رسیدن به قدرت خودشیفتگانه و سنتی شان مرتب تاریخ خویش و تحول مدرن کشورشان را تحریف می کنند و بناچار کین توزتر و با قهقهه ایی هولناک و جوکروار می شوند.

زیرا زندگی دارای اخلاق و اتیکی عمیق است و انچه ما می خواهیم بر تن و بر متن و نگاهمان حاکم می شود و ما را لو می دهد، ما را کوچک یا بزرگ، دچار خنده ی هولناک و حالات دایی جان ناپلئونی یا رند و نظرباز و مدافع زندگی و مدرنیت می سازد.

یا خواه نمونه ی اخرش کسی چون استاد اعظم دکتر هلاکویی باشد که مرتب روانشناسی و روانکاوی قوی را با نگاه و نظریات فعله ایی و تشخیص های سریع و دو دقیقه ایش هلاک می کند، چون در آب خویش را به سان «هلاکوخان مغول در عرصه ی روانشناسی زپرتی ایرانی» می بیند (حال فعلا از نمونه ی زنانه اش خانم آزیتا ساعیان بگذریم و قبل از اینکه او با زبان بازاریش چیزی به ما بیاندازد و بفروشد). زیرا هلاکویی (یا ساعیان) شنوندگان و مریدانی دارند که به او گوش می دهد و برایش هورا می کشد، با انکه یواشکی نیز به او می خندند. اما جرات بلند خندیدن را ندارند و اینکه سوال بکنند راستی شما که خودتان سه بار گویا ازدواج کرده اید، چطور می ایید با صلابت هلاکویی نظر می دهید که راز ازدواج موفق و کلید خوشبختی را پیدا کرده اید. یا ازین بگذریم، اصلا مگر خوشبختی و موفقیت نیز بشخصه موضوعی چندوجهی و مرتب قابل تاویل نو نیست؟ چطوری انگاه نظرت را به سان راه نهایی یا اصلی به مردم می فروشی و می اندازی و حتی کمی به خودت و حرفهایت نمی خندی تا مراجعه کنندگان نیز پی ببرند که همیشه راه و امکانات دیگری نیز هست و راه خوب و بد نهایی وجود ندارد و شما هم مراد مطلق نیستید و انها مراجعه کننده و مرید مطلق نیستند.

یعنی یکی پیدا نمی شود از او سوال بکند که اخلاق روانشناسی و مدرنت کجا رفته است؟، انهم وقتی صبح تا شب صحبت از روانشناسی و مدرنیت می کنی. یا نکند کلید خوشبختی شما نیز از جنس کلید اقای روحانی است که بهتر است به جای دیگری فرو بکنید. چون دروازه را عوضی گرفته اید. چون خانه از پای بست ویران است و این جامعه عمدتا اسیر رجاله هایی خودشیفته و مضحک است که همگی روحا و جسما تشنه و حریصند، هرچقدر هم در آن سود و توجه بریزید. چون تشنگی شان یک تشنگی ساختاری و روانی و ناشی از گرفتاری در حالت و موقعیت نارسیستی مضحک و خنزرپنزری است. چاه ویلی است که با هیچ چیزی پُر نمی شود، مگر انگاه که خویش را در اب بیندازند و بمیرند، یا جرات داشته باشند حماقت خویش را ببیند و به خویش و به مریدانشان بخندند و این نمایش و اینه مضحک را بشکنند. یا مریدانشان شروع به خندیدن به انها و این نمایش مضحک بکنند. یا اول بادشان بکنند و اخر با سوزن نقدی آنها را بترکانند و با خنده بروند.

مثل آن سوفیست معروف که به سراغ سخنرانیهای افلاطون می رفت و جلوی همگان از او می پرسید که «افلاطون به ما بگو که حقیقت چیست» و همینکه افلاطون دهانش را باز می کرد که جواب بدهد و گرم سخن بشود، سوفیست رند ما جلسه را با خنده ترک می کرد و اینگونه به او و به جمع نشان می داد که داری چرت می گویی. چون هیچکس نمی داند که حقیقت چیست، تنها تفاسیر و تاویلهایی وجود دارد.

اما برای ورود به چنین صحنه و برای دستیابی به چنین قدرت و رنگارنگی بایستی از صحنه و کمپلکس اولیه نارسیسیک و از تصویر ایده ال خویش و دیگری در اب و اینه عبور بکنی و بپذیری که اینجا هیچکس دانای مطلق یا راوی نهایی و شاهکار خلقت نیست. چون زیبایی زندگی همین است که هر انچه می افریند، همیشه یکجایش می لنگد تا مرتب قادر به تحول و قادر به تولید تاویلها و حالات نو از خویش و از دیگری و از جهانش باشد و در جا نزند و مضحک و خنزرپنزری یا سترون نشود، یا خیانت به فردیت خویش و به مردمش و یا به مباحث مدرن نکند. زیرا حاضر است مرتب سوال بکند، پُرسش بیافریند و راهها و امکانات و پرفورمانسهای نو ببیند و بیافریند. زیرا تمنامند است و به این خاطر می جوید و تاویل نو می افریند. ازینرو لکان می گوید که «تمنامندی همان تاویل آفرینی است و تاویل افرینی همان تمنامندی است.» و تنها انگاه می توان تمنامند و تاویل افرین شد که از فضا و زبان و امتیازات صحنه ی خودشیفتگانه و سیاه/سفیدی یا خیر/شری بگذری و هرچه بیشتر وارد فضای نمادین و تثلیثی بشوی که قانونش یا «نام پدر» این است که اینجا همیشه راه و امکانی دیگر برای پرفورمانس و راه حلی نو یا تاویلی نو و رنسانسی متفاوت وجود دارد و مرتب بوجود می اید و همراه با خطرات نو و کمبودهای نو و در یک بازی بی اغاز و انجام عاشقانه و قدرتمندانه که همان زندگی انسانی است. زیرا زندگی تکرار می کند تا تفاوت بیافریند و جلوتر برود.

پانویس: برای توضیحات نقادانه و بینامتنی به نظرات و اعمال فیگورهای بالا می توانید در گوگل مقالات مرا درباره ی آنها بخوانید و یا استاتوسها و جستارهای افوریسمی مرا در فیس بوک در این ده دوازده سال اخیر بخوانید. چند نمونه از این مقالات را اینجا می زنم.
در مورد سروش:
تعبیر روانکاوانه ی یک رویای ناممکن از سروش
در مورد هلاکویی و ساعیان:
طنزی روانکاوانه با دو فیگور روانشناسی ایرانی: هلاکویی و ساعیان

در مورد مسیح علی نژاد:
سوالات حاد و ساختاری از نمایش ربودن مسیح علی نژاد

در مورد واکنشهایی از امیر تتلو و شاهین نجفی
رابطه ی بینامتنی باسن کارداشیان، جنجال تتلو و دفاعیه نجفی

استاتوسی درباره ی نظرات وسواسی اقای مطهری
https://www.facebook.com/dbaradari/posts/10201338158455264

نظرات

نظر (به‌وسیله فیس‌بوک)