دو دشمن خطرناک هر مشاوره، روانکاوی یا روان درمانی سالم یا قوی اینها هستند: «دانای کل شدن مشاور یا روان درمانگر و رابطه ی مرید/مرادی میان روان درمانگر/ فرد بیمار یا در بحران.»

داریوش برادری، کارشناس ارشد روانشناسی/ روان درمانگر

پیش در آمد

امروزه مکاتب مختلف روانکاوی یا روان درمانی وجود دارند و باید نیز اینگونه باشد. در نهایت هر روانکاو یا روان درمانگر خوب بایستی شیوه ی خاص خویش در روانکاوی را بر بستر دانش و تجربه اش بیافریند. خواه از مسیر سایکوانالیز یا روانکاوی حرکت بکند، یا از مسیر رفتاردرمانی و یا از مسیر روشهای مختلف روان درمانی اومانیستی یا اگزیستانسیالیستی. ازینرو یکایک این مکاتب نیز دارای انشعابات و حالات مختلف هستند. مثل روانکاوی فروید که حداقل سه نسل مکاتب روانکاوی بعد از خویش و سرانجام لکان را بوجود آورده است، در کنار انشعابات شاگردان فروید چون «روانشناسی تحلیلی» کارل گوستاو یونگ و دیگران. یا رفتار درمانی نیز از رفتاردرمانی کلاسیک تا رفتاردرمانی شناخت باورانه سه مرحله داشته است. همانطور که روانشناسی بشخصه دارای حوزه های مختلف است و هر روانشناسی در واقع روان درمان نیست. روان درمانی دوره ی تخصصی بعد از روانشناسی است. یا خواه یک روان درمانگر یا روانکاو مثل روانکاوی از سوال «چرا بیمار شده ایی» حرکت بکند و بطور غیر مستقیم به عارضه بپردازد. یا به شیوه ی رفتاردرمانی به طور مستقیم به عارضه و به سوال «مشکلت چه است» بپردازد. یا به شیوه ی مکاتب روانشناسی اومانیستی چون «گشتالت تراپی» و یا «گفتاردرمانی» و «روان درمانی اگزیستانسیال» بدنبال «چگونگی بیمارشدن رابطه یا ذایقه و میل» باشد.

اما با این حال همه ی این مکاتب روان درمانی دارای دیسکورس و یا ماتریکس اولیه مشترکی هستند که باید رعایت بکنند، همانطور که هر روان درمانگری بایستی اول بشخصه «روان درمانی» بشود، در کنار دوره های سه یا چهارساله ی یادگیری روان درمانی یا روانکاوی و رفتاردرمانی. از مهمترین مباحثی که همه بایستی رعایت بکنند، یکی این است که نباید در نقش «دانای کل» در گفتگو با بیمار یا مراجعه کننده وارد بشوند، دوم اینکه نباید گفتگو و رابطه ی «روان درمانگر/ مراجعه کننده» به حالت رابطه ی «مرید/مرادی» بشود و سوم اینکه وارد رابطه ی پنهان و صمیمی یا خیلی نزدیک و اروتیکی با او نشوند. باید همیشه فاصله ایی بماند. هنر روان درمانی در رابطه ی پارادوکس « ارتباط قوی همراه با فاصله» با بیمار یا با فرد در بحران است. اینکه بتوانی کاری بکنی که فرد معالجه کننده به تو اعتماد بکند و معضلش را بیان بکند ولی اسیر نقشهای پنهان در سناریوی بیمار نشوی. اینکه اگر او مرتب ناله می کند که همه به او ظلم می کنند، در عین حس همدلی بتوانی بازی «ظالم/مظلومی» را ببینی و در نقش منجی او و فردا در نقش پدر یا مادر سرزنش گر نروی که سیستم بیمارش را تقویت می کند، بلکه به او کمک بکنی که معضلش را ببیند و اینکه حال چگونه به شیوه ی بالغانه و برابر به تمناهای خویش بدنبال دیده شدن، عشق و دوستی دست بیابد.

مشکل اکثر روانشناسان و مشاوران معروف در رسانه های ایرانی اما این است که ساختار و چهارچوب برخوردشان به دیگری و به مراجعه کننده در همین نقش خطرناک «دانای کل» و گرفتاری در سناریوی «مرید/مرادی» است که برای مشاوره ی خوب یک سم خطرناک می باشد. چه برسد که بخواهد به این سخن و پند مهم زیگموند فروید توجه بکند که «ما شفا نمی دهیم، درمان نمی کنیم» بلکه کمک می کنیم تا فرد تحت درمان حال از انسداد و تکرار باطلش بگذرد و به شیوه های نو و متفاوت به امیال و ارزوهای خودشیفتگانه یا جنسی و جنسیتی خویش برسد و بداند که همیشه راه و امکان دیگری نیز هست و بحرانهای دیگر. موضوع عبور از دور باطل، خودشیفتگانه و سیاه/سفیدی به سوی قدرت و سوژگی نو، نمادین و تثلیثی و حداقل دگردیسی به یک «وحدت در کثرت درونی و برونی» است. اینکه حقیقت نهفته در بیماریت را به سان قدرتی نو و امکانی نو در خویش هضم و جذب نمادین و ترمیزی بکنی. از افسردگی به توانایی نوین عشق ورزی رندانه و خندان دست بیابی.

حال ازین منظر با شیوه ی شوخ چشمانه و با طنزی رندانه به معضلات مشاوره های تلویزیونی آقای هُلاکویی و خانم آزیتا ساعیان می پردازم، به عنوان نمونه های تیپیک و مشهور از این مشاوره های ایرانی و با رگه ی سنتی «مرید/مرادی» و در نقش «استاد و دانای کل».»

طنزی جدی با مشاوره های تلویزیونی و رسانه ایی هُلاکویی و ساعدیان و در چهار اکت!

۱.
مشکل مشاوره های آقای هُلاکویی این است که چون هلاکوخان مغول و دانای کل مشاوره را شروع می کند و چون یک بازی و گفتگوی مراد/مریدی، سادومازوخیستی و همراه با جوک و شوخی ایرانی آن را طی می کند و آخر مثل یک جوک سطحی و بد تمامش می کند و یا از همه بدتر با یک حکم اخلاقی یا روانشناختی تمامش می کند. مگر اینکه دیگه کارش را تمام بکند و بگوید لطفا در سمینار بعدی من شرکت بکنید تا این موضوعات برایتان بازتر بشود و یا وقت بیشتری برایتان داشته باشم.

یعنی او مثل هلاکوخان مغول و به حالت مسلط بر همه چیز سریع مُهر یک بیماری یا اختلال را با شلاقش بر تن مراجعه کننده اش می زند و مراجعه کننده و بویژه زنان مراجعه کننده با خوشحالی می گوید وای خدا شما چقدر رک و راست هستید آقای هلاکویی. نمی دونید چقدر دوستتون دارم و دکتر هلاکویی بخوبی حتی همین ستایش را به سان نمادی از بیماری طرف می بیند و با لحنی شوخ وار و تحکمی می گوید:« نگفتم دیوانه ایی دختر جان. مگر آدم به این سرعت عاشق یک نفر می شود» و بعدش هم اشاره ایی به سمینارش در مورد عشق می کند و اینکه دفعه ی دیگه بیا آنجا تا بقیه ی «شلاق زنی سادومازوخیستی و خودارضایی روحی دوطرفه» و در برابر نگاه عمومی را انجام بدهیم.

اما در این صحنه ی سادومازوخیستی نقش ملت همیشه در صحنه و خاله زنک یا عمو مردک ایرانی و عاشق این چیزها چیست؟ اینکه آنها ضلع سوم و «هیزانه ی» این خودارضایی روحی دوطرفه و اکسهیبیسیونیستی یا تن نمایانانه و خودنمایانه هستند. یا از طرف دیگر در واقع ما با یک «مثلث ادیپالی فرویدی» روبرو هستیم. اینکه اکثریت این جماعت پای تلویزیون یا اینترنت در وسط این گفتگو و در پایین صحفه و به کمک مجهول بودن اینترنتی دست به «کشف حجاب روحی و جنسی» کامل می زنند و هر چه بخواهند به عنوان جوک و خنده یا برای لذت جنسی در پای سخنان مراجعه کننده می نویسند. او را فردی خراب یا بدتر خطاب می کنند. یعنی اکثر تماشاچیان اینگونه مشاوره ها و دل و قلوه دادنهای دو طرفه ی هلاکویی/ بیمارانش در پای این جلسات مشاوره ی تلویزیونی یا تلفنی در حال خودارضایی فردی و جمعی هستند و هرچه می خواهند بگویند بالا می اورند و ما شاهد یک عقده گشایی و لذت بیمارگونه ی جمعی بی هیچ ثمری هستیم، مگر تا عقده گشایی و خودارضایی بعدی که خوب مسلما باید دوزش بالا برود. چون زندگی سکون نمی شناسد.

حال این شد مشاوره ی روانشناسی و بازاری به شکل ایرانی. حیف که آقای هلاکویی نمی بیند به بهای خودارضایی خودشیفتگانه و فروش سمینارها و آثارش حتی قدرت خوبش را فدا می کند. چون مشخص است هنوز خودش بخوبی تن به روان درمانی قوی نداده است و اینکه بداند که نقش دانای کل احمق ترین و خطرناکترین نقشی است که یک مشاور یا یک روان درمانگر می تواند انجام بدهد. اینکه روانشناس یا روان درمانگری که خودش روان درمانی نشده باشد، چه بخواهد یا نخواهد، یک «متخصص بی مسئولیت و خودشیفته» است و به مراجعه کنندگانش ضربه می زند. ضربه ی هولناکش به معنا و حالت روان درمانی در جامعه ی ایران که پیشکش.

۲
فیگور زن ایرانی معروف در بخش «روانشناسی و مشاوره ی تلویزیونی و سمیناری» در واقع خانم دکتر «آزیتا ساعیان» خوش پوش و در حد خویش زیبا است که مشاوره اش دو مشکل عمده دارد. ( با آنکه من فقط یکی دو بار تاب آوردم آن را نگاه بکنم. لااقل هلاکویی جوک نیز زیاد می گوید، یا حرکات خودشیفتگانه و خودنمایانه اش خودش جوک است و می توانی گاه بخندی. نزد او خداییش چهارپنج باری تاب آوردم. اما برویم سراغ مشکلات اساسی و ساختاری «مشاوره ی تلویزیونی یا رادیویی و اینترنتی» آزیتا ساعیان).

همانطور که گفتم نظرات و مشاره ی آزیتا ساعیان دو مشکل اساسی دارد: « اینکه او اولا چیزی بیش از نظرات «رفتاردرمانی» یا «رفتاردرمانی شناخت باورانه» نمی داند و حتی این نظریه را، ـ که دارای ضعف ها و قدرتهای خویش است و از منظر روانکاوی رادیکال دچار معضلات ساختاری است ـ، به شکل سطحی و معرکه گیرانه ی ایرانی انجام و ارائه می دهد. مثلا می خواهد معضلی مثل «افسردگی» شما و جهان افسرده ایی را در «سه گام» حل بکند و البته به بهای گران سمینارهایش. یا با یک سمینار به شما بیاندازد که چگونه زن و مرد موفق بشوید و از ازدواج بدبخت فوری و سریع به ازدواج خوشبخت برسید و در این وسط عمدتا فقط او خوشبخت تر و سمینارهایش گرانتر می شود. مشکل دوم و بدترش اما «لحن زبان بازاری و مال بیاندازش» است که در تناقض جالب و همزمان سوال برانگیز با آن قیافه و برخورد و لباس مدرن و شیک پوشانه یا زیبا دارد. اینکه آیا این تناقض جایی است که «حقیقتی مهم از او بر ملا می شود»؟ زیرا بقول فروید و لکان «ضمیر نااگاه آنجایی است که چیزی تو چشم می خورد، یا توی ذوق می خورد، مضحک، افراطی یا حال بهم زن عمل می کند.». بویژه که لحن زبان بازاری و مال فروشانه اش کاری می کند که حتی آدم به خاطر ظاهر خوش لباس و زیبایش نیز نتواند سخنانش را تا به آخر گوش بکند و به خودش می گوید:«اوه شانس بیاری گیر این یکی نیافتی. چون با یک فورت تو را بالا میکشه. چیزی هم ازت نمی مونه. تا دیر نشده در رو.»

زیرا ضمیر نااگاه بر لبه ی رفتار و زبان و گفتار ما قرار دارد، در حالت گفتار و بیان ما، یا در اشتباهات لُپی و کلامی و در جوکها و شوخیها، یا در نوع رفتار و برخورد قرار دارد و ما را لو می دهد. اینکه به زعم لکان «ضمیر نااگاه بیرون است. امری بیرونی است.». بی دلیل نیست که فروید برای توضیح ضمیر نااگاه از یکسو به سراغ خواب و رویا و از سوی دیگر به سراغ مباحثی چون شوخی و مزاح یا اشتباهات کلامی و نوع کلام و رفتار می رود.

۳
یعنی مشکل این مشاوره های باصطلاح پُرطرفدار تلویزیونی این است که قدرت و جذابیتش بیشتر مدیون این حالت و کامجویی خاله زنکی و مرید/مرادی عمومی و بخاطر امکان خنده و تفریح و تخمه شکاندن و بالا آوردن عقده های خویش در حین یادگیری عمدتا سطی مباحث روانشناسی توسط این استادان و معرکه گیران بزرگ است. استادان و معرکه گیرانی که در نهایت هم قدرت خویش را فدا می کنند، هم روان درمانی قوی و رادیکال را ایرانی و مرید/مرادی و معرکه گیرانه می سازند و هم کل صحنه در نهایت عمدتا چیزی جز یک «اُرجی روحی جمعی» مضحک و خنده دار شرکت کنندگان از مشاوران تا مراجعه کنندگان و تماشاچیان بیش نیست. زیرا چه مشاوره دهنده و چه مشاوره گیرنده و چه تماشاچیان نمی خواهند بهای دیدار و مواجهه شدن با «صحنه ی رادیکال روانکاوی یا روان درمانی و مشاوره» را بپردازند، که باوجود مکاتب مختلف هم لحنش متفاوت است و هم طنزش متفاوت است. یا بویژه مهمترین اصلش این است که در تو و دیگری و در عارضه ات این دانای کل و حاکم با شلاق را آشکار سازد و کمبودهایش را نمایان بسازد. تا هم بتوانی واقعا بجای تکرار دور باطل روابط قبلی و بحرانهای قبلی و مونولوگهای تکراریشان چون افسردگی و غیره، راههای نو و زبانها و دیسکورسهای نو از عشق و قدرت و رابطه را ببینی و بیافرینی و هم پی ببری که استاد یا روانکاوت و زندگی هم کامل و بی نقص نیست و اصولا بدون نقص و کمبود هیچ تحول و شناخت و رشدی ممکن نیست. اینکه بتوانی خویش و هستی و دیگری را سبکبال و چندنحوی بچشی و از میان امکانات مختلف پارانوییا و یا وسواس و عشق و اروتیک راهی مناسب و خلاق و نمادین مثل نقد افشاگر و وسواس خندان و اروتیک زیبا و حتی سادومازخیسم قوی و چندنحوی را انتخاب بکنی و اسیر هیچ نام و نشان و ایده ایی نشوی. یا نخواهی این امیال خودشیفتگانه و رانشهای جنسیت را به شکل مستتر و بیمارگونه در قالب یک مشاوره و روابط محکوم به شکست ارضا بکنی. اینکه در گفتگوی مشاورانه رابطه ی عاشقانه و مسحورانه ی ادیپالی میان مشاور در نقش پدر از خودراضی و فرزندان هیستریک یا وسواسیش جاری باشد و هر دو اسیر این روابط مرید/مرادی بمانند. یا مثل آزیتا ساعیان بخواهی بنوعی روانشناسی را به مشتری بیاندازی و تمام صحنه برایت گویا عمدتا یک بیزینس باشد. بویژه که روانشناسی امریکایی، با «ایگوی قویش» و تفکر مثبتش به قول لکان یک روانشناسی بیزنسی و تجاری است. اما موضوع این است که هیچکدام از این روانشناسان و شرکت کنندگان در این «بازی مشاوره ی تلویزیونی» عمدتا بدنبال «دیدار صادقانه و تمنامند با دیگری و با خودش» نیست. زیرا بقول فروید «صحنه ی اصلی نمایش آنها جای دیگری است». موضوع مشترک و «نااگاه یا ناخوداگاه» آنها دستیابی به یک ژوییسانس و خودارضایی و کامجویی بیمارانه ی مرید/مرادی، ارباب/بنده وار و سادومازوخیستی همراه با شوخی و لطیفه گویی است و اینکه آخر هم بگویند بابا طرف چقدر وارده و چقدر هم خندیدیم و حال کردیم. مرشدان نیز این وسط اجناس خویش را انداخته اند یا فروخته اند.

حال اگر کسی از شما بگوید که خوب او از آنها نیز خیلی چیزهای خوب در مورد مباحث روانشناسی یا تربیتی یاد گرفته است، من در جواب می گویم، مطمئنا همینگونه است و می دانم که هر دو و بویژه هلاکویی دانش خوبی در این زمینه ها دارد. اما موضوع روان درمانی یا روانکاوی رادیکال و ساختارشکن این نیست که تو چیزهای روانشناسانه یاد بگیری، بلکه با خودت و دیگری و با حقایق و تمناهای حذف شده ات روبرو بشوی که در این بازیها و لحن کلام و صحنه ها نمایان می شود. زیرا «یادگیری روانکاوانه یا روان درمانی» از مشاوره گرفته تا اشکال مهمتر و قویتر روان درمانی خصوصی و یا گروهی از جنس دیگری است. زیرا میان یادگیری مفهوم افسردگی از طریق خواندن یک کتاب یا از طریق شنیدن یک بحث تخصصی تا «یادگیری افسردگی خویش و دیدار با حقایق شخصی نهفته در آن» در مسیر یک روان درمانی یا روانکاوی یا حتی مشاوره تفاوتهای جدی هست و اینها یادگیریهای متفاوتی و با نتایج کاملا متفاوتی هستند. دانش و یادگیری از مسیر مشاوره یا روان درمانی از جنس متفاوتی است و به معنای «مواجهه شدن دردناک/رهایی بخش با تمناها و کمبودهای خویش» از مسیر «گفتگوی صادقانه و تمنامند دوطرفه» میان روان درمانگر/ فرد تحت درمان و شیوه هایی چون « قدرت پارادوکس ارتباط نزدیک همراه با فاصله»، قدرت «همدلی» یا «انتقال قلبی» بدست می آید. اینکه یادگیری روانکاوانه به معنای «تجربه کردن خویش و دیدار با حقایق پنهانش از مسیر گفتگوی روانکاوانه» و رندانه است که گاه با یک «جاخالی» به موقع و یا با یک تکرار سخنت و تاکید بر آن کاری می کند که ببینی چگونه ظلم می کنی، همانموقع که در نقش قربانی و مظلوم ظاهر می شوی و عمل می کنی. تا این دیدار با «فانتسمها و فقدانها یا تمناهایت» کاری بکند که بقول لکان «امواجی در جان و روانت برانگیخته بشود»، یا مثلا یکدفعه بگویی «آها فهمیدم» و حال قادر باشی با خندیدن به دروغهای خویش راهی نو برای ارتباط و دیده شدن یا مورد عشق واقع شدن را بروی و راهها و امکانات متفات را ببینی و بچشی. خواه این رویارویی با خویش و یادگیری از مسیر تجربه ی خویش به شکل دیدار مستقیم و گام بگام با موضوع فوبی و ترس خویش از عنکبوت یا از پرواز با هواپیما به شیوه ی رفتاردرمانی باشد، خواه به شکل دیدار با ترس خویش از هیچی و پوچی زندگی در روانکاوی اگزیستانسیالیست باشد. روان درمانی قوی بایستی از مسیر «یادگیری از طریق تجربه، گفتگو و مراقبه» در تو یا در مراجعه کننده امواجی حسی/روحی و اندیشمندانه ایجاد بکند، کاری بکند که به عرصه ی فراخ و بازی از لمس و بیان آرزوهای حذف شده ات دست بیابی و رابطه ات با دیگری و هستی تغییری نوین و نمادین بکند و بدین وسیله تغییر ساختاری بوجود بیاورد. اینکه از این مسیر ذایقه و نگاه و نوع رابطه ات با خویش و با دیگری را تغییر بدهد. اینکه بتوانی حال هم تمناهای پنهان نهفته در ترست یا بحرانت را بفهمی و هم حال بتوانی به شیوه ی بهتر و چندمسیری به آنها دست بیابی، به جای اینکه گرفتار فوبی و ترست باشی و مثلا از خانه بیرون نروی. یا حال چه این برخورد با فوبی بخواهد به شیوه ی رفتاردرمانی و پرداختن به «سیمپتوم» یا به شیوه ی متفاوت روانکاوی و پرداختن به «رابطه ی فرد با سیمپتوم و دیگری» باشد. با انکه مشاوره هیچگاه به اندازه ی یک روان درمانی یا روانکاوی خصوصی وارد مباحث اساسی و محوری نمی شود و بقول معروف مشاوران فقط مشاوره ی اولیه می دهند، راههایی اولیه نشان می دهند تا فرد بتواند دیدار اولیه با بحرانش را تجربه بکند، نواها و حقایقی اولیه در آن را استماع بکند و بعدا در فضای امن یک جلسه روان درمانی مثلا بیشتر تن به «ساختار و صحنه ی بنیادینش در رابطه با دیگری و هستی» بدهد و بازی و کلکهای خویش و تمناهای خویش را بفهمد و اینکه چگونه آن را تغییر بدهد و بهتر به آنها دست بیابد.

اما در جلسه ایی که از مشاوره دهنده تا مراجعه کننده و تا تماشاچیان صادقانه با یکدیگر برخورد نمی کنند و هرکس بدنبال نفع و خوشی بیمارگونه یا بازاری خویش است، آنگاه چیز خوبی از این مشاوره ها بیرون نمی اید، جز کمی اطلاعات روانشناختی همراه با حس مسحوری و یا لذت جوک و خنده و خاله زنک بازی یا عمومردک بازی سنتی و لذت شلاق خوردن پابلیک توسط هلاکوخان بزرگ. اما دقیقا به این خاطر می گویم که شما خیال می کنید که دارید در این مشاوره های تلویزیونی مشاوره می شوید و یا با روانشناسی قوی آشنا می شوید. زیرا هیچ مشاور قوی مثلا نمی اید در یک گفتگوی تلویزیونی چند دقیقه ایی و از راه دور تشخیص بیماری بدهد و یا اصلا بگوید که شما به این بیماری مبتلایید، چه برسد که مثل هلاکویی بعد از یک دقیقه خیال طرف را راحت می کند و حکمش را صادر می کند که تو اینی و خلاص. یا مثل آزیتا ساعیان بخواهد با دو تا پند رفتارگرایانه در تو انقلاب تولید بکند و اینکه بفهمی خوشبختی چیه. در حالیکه مشاور قوی می داند که حتی او نیز نمی داند خوشبختی چی هست. هیچکس نمی داند. تنها می توان از روایات خوب یا بد، ضعیف یا قوی از خوشبختی و زناشویی و موفقیت سخن گفت. همانطور که هر رابطه ی موفق هم بایستی با بحران درگیر بشود و در هر موفقیتی همیشه شکستی نیز نهفته است. نمونه اش همین مشاوره های باصطلاح موفق هلاکوخان مغول و ساعیان زیبا است که نمی دانم چرا قیافه و حالت خوش ایند ساعیان مرا یاد دوریان گری در صحنه ی اخر داستان اسکار وایلد و در حین روبرو شدن با چهره ی واقعی خویش در اینه می اندازد. یکجایی حالت او لو می دهد که خودش نیز به حرفهایی که می گوید باور زیادی ندارد و لازم باشد زیرشان می زند و چیزی دیگر می گوید. با اینکه من خوشحالم که روانشناسان زن و مرد خوش تیپ و یا زیبا داشته باشیم اما لااقل با دانشی رادیکال و قوی و همراه با وفاداری به تمنا و پرنسیب کاری.

همانطور که این تماشاگران یا شرکت کنندگانی که خیال می کنید که خوب هم فال است و هم تماشا، پولی که نمی خواهم بدهم چون یک مشاوره ی صلواتی است، دچار خطای دید هستند. چون اولا اجازه می دهی که سریع رویت در برابر نگاه جمع مُهر بزنند و بیمار خوانده بشوی و دوما اینکه حتی نمی بینی که شاید دقیقا برای همین بازی سادومازوخیستی امده ایی و دوباره احتیاج به شلاق دانای کل و پدری جبار یا باشکوه یا مادری بازاری و نمایشگر داری. سوما نمی بینی که در نهایت مجبوری نه تنها از احساساتت مایه بگذاری و جلوی جمع لخت روحی بشوی بلکه پول هم بپردازی، چون بعدش مجبوری برای دیدن نادانی ات و کتک بیشتر به سراغ سمینار بروی. ( البته می دانم که عده ایی هم به شوخی به او زنگ می زنند و چاخان زیاد می گویند. چون بهرحال هیچکس خر نیست و همه می دانند موضوع چیست. فقط نمی دانند که صحنه ی اصلی بازی چیست که دیدن او مهم است و جایی که در حال پرداخت است.) چون حیله ی چنین مشاورانی در این است که در این گفتگوهای صلواتی به شما می قبولانند که آنها دانای کل و «صاحب کلید اصلی و یا آقای حلقه» هستند و بعد مجبوری برای تزریق و کامجویی بعدی به سمینارها و جلسات خصوصیش بروی. اینکه هلاکویی می داند راز خوشبختی و ازدواج بالغانه چیست. با انکه گویا خودش سه بار ازدواج کرده است. اگر خبر درست باشد. اگر نه، باز هم فرق نمی کند. چون باز هم نمی داند که راز خوشبختی نهایی و بالغانه چیست. پندها و اموزه های روانشناسی احکام نهایی یا اخلاقی نیستند بلکه امکاناتی قوی یا ضعیف هستند و مهمتر از آنها این است که یاد بگیری که زندگی و لحظه و حتی بدبختی یا خوشبختی ات همیشه چندنحوی و چندمسیری و چندرگه است و می توانی تاویلی نو و راهگشا از آنها بیافرینی و هیچگاه دیر نیست. چون کسی نمی داند که زود چه موقع است. تاسف من اما این است که حیف از این مشاوران با این قدرتهای خوبشان. زیرا با اینکه خوب دیگه وضع مالیشان نیز در این سالها خوب شده است، باز هم به این بازی و کاسبکاری ادامه می دهند. زیرا خوب آنها هم معتاد و گرفتار همین بازی خودشیفتگانه و کاسب کاریند و از همه بدتر می خواهند به کمک این جماعت سوال کننده واقعا باور بکنند که می دانند راز خوشبختی یا موفقیت و یا راز زندگی و تربیت چیست.

خوب است آنها را به یاد این جمله ی معروف و به یادماندنی زیگموند فروید انداخت، تا هم آنها بدانند که تفاوت از کجاست تا به کجا و هم شما بدانید. زیگموند فروید برای نشان دادن ناممکنی یافتن حقیقت و شفای نهایی و خوشبختی نهایی این جمله ی معروف را گفت که:« سه شغل و کار ناممکن یا نشدنی در دنیا وجود دارد: حکومت کردن بر مردم، روانکاوی کردن و شفادادن مردم و تربیت کردن مردم و یا کودکان».

زیرا زندگی تمنامند و ملتهب و چندنحوی است و غیر قابل کنترل نهایی و یا غیر قابل درک و نمادینه شدن نهایی است. حتی کودکان نیز یک لوح سفید نیستند و از بدو تولد تمامی پتانسیل یک انسان زبانمند و بالغ را در خویش دارند و حتی با لال بازی اولیه شان نیز حرف می زنند, گفتگو می کنند و پدرومادرشان را تربیت می کنند. تربیت نیز امری یکطرفه نیست. هیچ چیز زندگی یک طرفه نیست.هر تحولی در رابطه یا در گفتگو همیشه دوطرفه و بشکل چرخشی یا دورانی است.

همانطور که هر جمله ی قصار هلاکویی یا ساعیان در مورد مفهوم خوشبختی یا موفقیت را می توان راحت ساختارشکنی کرد و دروغشان را بر ملا ساخت. اگر قبل از اینکه موتورشان راه بیافتد، بتوانی همان جمله و گزاره ی اولی و اصلی، مانند این گزاره ی معروف هلاکویی در مورد خوشبختی را زیر سوال ببری، بازش بکنی، وقتی از روی منبر می گوید «خوشبختی یعنی اینکه به این فکر نکنی که دیگران درباره ات چی فکر می کنند و اینکه بفکر خودت باشی». چون این جمله ی بظاهر هوشمند مالامال از پایه های غلط است و به این خاطر خانه اش از پای بست ویران است. یعنی این مواقع بایستی ازین مرشدان پرسید که خوب اول بگو من اصلا چطور می توانم خودم را بشناسم، بدون انکه بدانم دیگران در موردم چی فکر می کنند. چطور می توانم همسر خوبی باشم، بدون اینکه بدانم که پارتنرم در موردم چی فکر می کند. آیا اگر اینطور است، پس چه نیازی داریم که بدانم شما به عنوان مشاور بزرگ در مورد من چی فکر می کنی. دوما چرا اصولا دستیابی به فردیت بایستی به شکل افراطی/تفریطی و درواقع نارسیسیک مثل نظر شما باشد که من بگویم «یا من یا دیگران». یا حرف خودمو قبول می کنم یا حرف دیگران در مورد خودم را. چرا نمی توانم یک «میانه» داشته باشم و بپذیرم فرد و دیگری به هم احتیاج دارند تا هر دو خویش را بشناسند و هر دو در دیالوگ و چالش متقابل پیشرفت بکنند و رابطه شان را پیشرفت بدهند. ثالثا شما اصلا از کجا می دانی خوشبختی یعنی این که برای من اینها مهم نباشه و رابعا از کجا می دانی که خوشبختی اصلا چیست. در نهایت هم با چشمکی به آنها بگویی راستی اگر به این حرفتان باور داشتی، چرا تمامی تلاشت در پی این است که یک تصویر کامل و شکوهمند و بدون نقص از خودت به من نشون بدی و اینکه من باور بکنم که تو دانای کل و یا دانای زیبا و مدرن هستی و آنهم با آنهمه رتوش و میک آپ و بقیه خودنماییها و خودبادکردنهای نارسیستی شما. چرا خودت به حرفت عمل نمی کنی. مگر همه ی این کارها برای این نیست که با باور من به داناییت به خودت باور بیاوری و احساس بزرگی بیشتری بکنی و بیشتر باد در غبغت بیاندازی. یا در آینه بخودت نگاه بکنی و مثل ملکه ی حسود داستان «سفید برفی» به اینه ی ایرانی بگویی:« بگو بگو خوشگلترین و باهوشترین و بیزنس من ترین، یا بیزنس وومن ترین روانشناس مرد و زن ایران کیست ؟». مگر تمامی این ویدیوها و بازیها برای این نیست که می خواهی ما باور بکنیم که تو خیلی میدانی و میتوانی به همه کمک بکنی و خودت احتیاج به کمک نداری. بعدش هم با خنده و رندی بتوانی به آنها و در این موقعیت که مات و مبهوت شده اند، بگویی، خوب اینو میگن گفتگوی صادقانه و ساختارشکن و بعد با چرخش و رفتنی رندانه و خندان آنها را در خماری بگذاری و بروی.

این حرکات و جملات قصار و بی محتوا شیوه ی گفتار دانایان کل و کم سواد و خودشیفته است. ازینرو دانای کل بودن همان کوری بزرگ و حماقت بزرگ است که روانکاوی و روانشناسی قوی می خواهد درمانش بکند، تا جوامعی مثل ما اسیر دیکتاتورها و ولی فقیه های نماینده ی خدا و حقیقت مقدس و یا نمونه های دیگرش مانند ولی فقیه های روانشناسی و نماینده ی حقیقت و موفقیت نشوند و کور و ناتوان و نابالغ نمانند. بلکه شروع به قبول مسئولیت خویش در برابر زندگی و معنا و تاویلش بکنند. همانطور که به عنوان جمع یا به عنوان متخصصان یک رشته مسئولیت به عنوان شهروند یا در برابر تخصصشان دارند. اما کو گوش شنوا! مردم جوک با شلاق و معرکه گیری صلواتی را بر این موضوعات ترجیح می دهند و نمی بینند که تمام مدت در حال پرداخت کردن و پُر کردن جیب این مرشدان سیاسی و اجتماعی یا علمی و مشغول بادکردن آنها هستند، تا آنزمان که حقیقت در قالب سوزن نقدی خندان از راه برسد و این بادباکها و حبابها بترکند و مردم بقول آن مثل انگلیسی بفهمند که «جنس ارزان و دست دوم خریدن به معنای ضرر کردن است.»

۴
مشکل نهایی بنابراین این است که باز هم و مثل همه ی بخشهای زندگی ما ایرانیان، به شما «کالای دست دوم و بنجل» را به جای کالای دست اول و قوی می اندازند. اینکه نمی گذارند و یا بشخصه خودتان نیز کمتر می خواهید با روان درمانی قوی، ساختارشکن و با طنز متفاوتش آشنا بشوید. روان درمانی قوی و خندان و رندی که در نهایت مثل سیگار شکسته و خنده دار لکان می خواهد به شما بگوید که با «حقیقت ها و تمناهای سرکوب شده یا پس زده شده ات دیدار بکن و آنها را به قدرتهای خودت تبدیل بکن، تا بتوانی زندگی فردی و یا روابط عشقی و خانوادگی یا زندگی جمعی ات را قویتر و چندمسیری بکنی و به بلوغی نو دست پیدا بکنی». وگرنه مجبوری مرتب گرفتار جنس دست دوم و تقلبی بشوی و آنچه را که نمی خواهی ببینی و سرکوب می کنی، حال از همه جای تن و روابطت و حتی در نوع علاقه ات به این روانشناسیهای معرکه گیرانه سرباز بزند و فریاد بزند و زندگیت و واقعیتت را بیمار یا کم مایه بسازد. زیرا هرچیزی بهایی دارد. زیرا هیچکس به زندگی نمی تواند کلک بزند و «چاه کن همیشه ته چاه می ماند.» این «اتیک و اخلاق» بزرگ زندگی نمادین و تمنامند است. این اخلاق تمنامندی است. همانطور که با این بلوغ نو می توانی حال با خنده و با چشم «خطاپوش» به خطاها و ضعفهای خویش و دیگری بنگری، چون اینجا کسی بی خطا نیست. چون کمبود و فقدان پیش شرط حیات و خلاقیت و تحول دائمی زندگی است و ازینرو زندگی یک تکرار جاودانه ی بازی عشق و قدرت است که مرتب می خواهد از مسیر تکرار به تفاوت و قدرت و سوژگی و تاویلی نو دست بیابد. همانطور که هر دور باطل و اجبار به تکرار عارضه های روانی برای این است که تو سرانجام به سوژگی و قدرت نو و یا به وحدت در کثرتی نو دست بیابی و بیماریت را به قدرت جدید و خندانت تبدیل بکنی و بعد با دیدن ضعف و کمبود نهایی در هرچیز، چه در تو و چه در محبوب و ایده الت و یا در روانکاوت و در خدایت بتوانی حال بلند بشوی و تمنامند و خندان و با چشمی خطاپوش تن به بازی زندگی بدهی. تا بگویی می دانم خوشبختی ممکن است چون او همیشه چندنحوی و چندراهی است و می توان مرتب او را و خویش را از نو نوشت و راههای نو یافت. اینکه هیچکس نمی داند که خوشبختی نهایی چیست تا بازی تمنامندی و تاویل افرینی ادامه یابد. تا بتوانی با خنده و طنز به آنکه می خواهد به تو یا به شما در دو جلسه درس خوشبخت شدن بدهد، بگویی که خودتو گیر آوردی یا خیال کردی که می تونی منو مثل خودت «مفتخر یا دقیق تر مفت خر بکنی». تا بعد با خنده از این مرشدان دروغین عبور بکنی و خوشبختی متفاوت خویش را بیافرینی که همیشه بایستی یکجایش بلنگد تا بازی و جستجو و خلاقیتها و تاویلهای نو ادامه بیابد و یا روان درمانی قوی مراجعه کنندگان قوی بیابد و هر دو از آن سود ببرند.

به این خاطر پیشنهاد می کنم که این دو استاد معرکه گیر و بزرگتان را به این اغوا بکنید که با متخصص و نقادی چون من که به این کارهای آنها می خندم، در یک رسانه ی معتبر روی یکی از مباحث روان درمانی و یا در مورد صحنه ی مشاوره چالش و دیالوگ بکنند و ببینید که چه اتفاقی می افتد و قدرت طنز و نقد رادیکال روانکاوی قوی چقدر است. با آنکه روانکاوی یا روان درمانی از جنس من نیز دارای قدرتها و ضعفهای خویش است ولی بهرحال بسیار از این روان درمانی بازاری و معرکه گیرانه ی ایرانی جلوتر و از آنها متمایز است. همانطور که در این نقد فی البداهه و ساده می بینید. همانطور که اگر آنها سریع گفتند ما باهاش بحث نمی کنیم، که خوب پی می برید موضوع چیست. اینکه چرا مشاوره ی قوی یا روان درمانگری قوی بجای اینکه زیاد حرف بزند و پند بدهد، می گذارد دیگری و مراجعه کننده حرف بزند و سپس با یک سوال بموقع و یا با تکرار یک جمله ی او و با یک «جاخالی بموقع» کاری می کند که او ببیند چه گفته است و چه تمنا و آرزویی را لوداده است که نمی خواست با او روبرو بشود. یا چرا در برخورد با این مرشدان کافی است که با یک خواهش مدرن و ساده چون دعوت به یک چالش رودررو کاری کرد لعاب مدرنشان کنار برود و یکدفعه در بروند، غیبت کبرا بکنند و یا بهانه بیاورند. تا ببینید که چرا مرشدان خودشیفته عملا ترسو هستند و ته دلشان می دانند که موضوع چیست. یا ببینیداین مرشدان مضحک چقدر سنتی و خودشیفته هستند و خیال می کنند که اسمشان مارک دار است و هنوز حتی ساده ترین مباحث تخصصی مدرن چون بحث تخصصی یا قبول یک چالش تخصصی را یاد نگرفته اند. اما اگر یکدفعه حتی رگه ی بازاری و سنتی و دانای کل درونشان حسابی گل کرد و گفتند که باهاش بحث نمی کنیم، چون می خواهد با اسم ما خودش را معروف بکند، خوب همان بهتر که آنموقع از خنده غش بکنید، تا بفهمند که چرا همان لحظه لو دادند که هنوز از کف پا تا نوک سر مرشدان ایرانی سنتی و معرکه گیر و کُرکُری خوان و بدون پشتوانه ی قوی هستند. این گوی و این میدان! ببینید واکنششان چیست!

در نهایت مهم این است که ببینید چرا با آمدن ما نسل رنسانس پایان همه ی این دانایان کل و ولیان فقیه خودشیفته ی حقیقت و دانش از هر نوع سیاسی و فرهنگی و اندیشه فرا می رسد و چرا ما به جای آن دموکراسی متن و گفتگو و دموکراسی سیاسی و دموکراسی اندیشه را به عنوان ساختار اصلی و شهروندی برقرار می کنیم و از طرف دیگر وحدت در کثرت میان متخصصان و مردم واحد و رنگارنگ ایرانی و غیره را ایجاد می کنیم و باید بکنیم. زیرا میان همه ی این حالات دانای کل و پدر جبار و شکوهمند سیاسی و مذهبی و فرهنگی یا حتی در روانشناسی و اندیشه ی ایرانی و با روابط مرید/مرادیشان پیوند تنگاتنگ و متقابلی هست. اینکه همه ی آنها نمی خواهند تن به این بلوغ مهم بدهند که هیچکس حقیقت و راز نهایی را در دست ندارد. همانطور که پذیرش این اصل محوری زمینه ساز شکاندن انسدادها در همه زمینه ها و شروع تحول و رنسانس بزرگ و چالش و گفتگوی رندانه و خلاق و نوافرین در همه زمینه هاست. اینکه همه بدانند قدرتها و کمبودهایی دارند و به یکدیگر و به گفتگو و نقد متقابل و رندانه محتاجند تا مرتب رشد بکنند. اینکه مهم این است که سرانجام نسل رنسانس و نخستزادگانش چون من و ما، بنا به تئوری «چهار دیسکورس» لکان، بتواند با کمک «دیسکورس روانکاوی» هر چه بیشتر معضلات و حالات خنزپنزری این دیسکورس «دانای کل و نماینده ی حقیقت یا خدابودن» و روی دیگرش یعنی حالات مرید/مرادی را برملا سازد، انسدادهای ساختاری را بشکند و اینگونه تحول و پوست اندازی نهایی و تغییر ذایقه ها را ممکن بسازد. این کار مشترک یکایک ما نیروهای مدرن است و ما به این خاطر امده ایم و در راهیم. زیرا زمان دیدار با کامجویی بزرگ و با اندیشه و شادی و عشق بزرگ فرارسیده است. زیرا زمان چالش بزرگ و خندان و رند برای شکاندن دیکتاتوری در همه حوزهها و نهادینه ساختن ساختار دموکراسی متن و سیاسی/ فرهنگی و بر بستر وحدت در کثرت مدرن ما بازیگران خندان و رند زمینی فرارسیده است و به این خاطر خنده دار بودن و خنزرپنزری بودن یکایک این دانایان کل هرچه بیشتر برملا و نمایان می شود. همانطور که امیدوارم این همکاران نیز بشخصه به خود بتوانند بخندند و از روی خود بپرند. زیرا یکایک آنها قدرتهای خوبی دارند و من و ما برای نفی نیامده ایم بلکه برای ساختاری نو و دموکراتیک و یا در این زمینه برای تولید تمنای مشترک یعنی مشاوره و روانکاوی قوی و پایان خطای دانای کل و روابط مرید/مرادی امده ایم. تا هلاکوییهای متفاوت و ساعیانهای متفاوت هرچه بیشتر بروز بکنند و قدرتهای راهگشا و تفاوت افرینشان.

بویژه که یکایک ما روان درمانگرها یا روانکاوان بایستی از زیگموند فروید در مقاله ی «شوخی» این را یاد گرفته باشیم که شوخی و مزاح جایی است که «فرا ـ من» و یا دانای کل از منبرش پایین می اید و به «ایگو» می گوید ببین که من هم کمبودها و حماقتهای خودشیفتگانه ی خویش را دارم و زیاد من را جدی نگیر. یا از آن مهمتر بایستی یکایک ما به این توانایی خندیدن به خویش و به خودبادکردنهایمان دست بیابیم، به خنده ایی که به قول نیچه « والاترین هنرهاست.». بی دلیل نیست که روان درمانی قوی همیشه رندانه و شرور و نظرباز نیز هست که ما نمونه اش را در طنز نهفته در کلمات لکان و یا در «سیگار نیمه شکسته اش» می بینیم. اینکه اندیشه و عمل قوی و ساختارشکن همیشه نیمه برافراشته، ناتمام و قادر به دگردیسی است و هیچگاه مطلق و دانای کل و چون فالوسی خیالی، برافراشته و در عمل عقیم و دروغین نیست.

پایان

نظرات

نظر (به‌وسیله فیس‌بوک)