سؤال اینجاست که ما چه‌جور جامعه‌ای را میخواهیم. جامعه‌ای که حق زندگی را برای همه به رسمیت می شناسد، جامعه‌ای که در هیچ شرایطی این اعتبار و حق را به دست نمی آورد که جان فردی را بگیرد، یا جامعه‌ای که در آن حق زندگی قاتل به دست خانواده مقتول و نوسانات روحی آنهاست. آیا حاضریم پس از وقوع یک قتل، قانونی داشته باشیم که به ما اجازه خونخواهی دسته‌جمعی و قتلی دوباره را میدهد؟ یعنی به عنوان یک گروه، فضایی را ایجاد کنیم که در آن قتل های «متمدن» رخ میدهد؟ آنهم بر اساس قوانینی بدوی و کهنه که سراسر برآمده از کینه توزی های قبیله ای است که از گذشته های تکاملی چند ده هزار ساله ی دسته های انسانی باقی مانده. آیا این توحشی متمدن نیست که مجرم در اسارتی را کشت؟ آیا می‌توان به این عمل ذره‌ای اصالت اخلاقی خردوزانه داد؟

حق زندگی از حقوق ذاتی و طبیعی هر انسان است و بر هر حق قراردادی که برای جامعه تعریف می کنیم ارجحیت دارد، یا باید داشته باشد. حق خانواده مقتول برای قصاص و خونخواهی نیز اعتبار ذاتی ندارد و حقی طبیعی نیست، بلکه شیوه ی ناکامل جوامع بدوی برای نظام بخشی به انتقام جویی اعضایش است. در جامعه‌ای پیشرو، به وضوح پذیرفته می شود که قصاص عین انتقام است چه خواهان آن خانواده مقتول باشد، چه مدعی العموم. در این چارچوب، عفو و بخشودگی حکم اعدام هم به همان اندازه ی قصاص مذموم، زشت و ناپسند، قراردادی، من درآوردی و بی جاست. در جامعه‌ای که قصاص چشم در قبال چشم و نفس در قبال نفس را نمی‌پذیرد و به رسمیت نمی شناسد، نیازی نیز برای عفوهای لحظه آخری و تئاتر ملودراماتیک نیست که میل به انتقام جویی و کفاره گرفتن خانواده مدعی را به قیمت خاری و خفت دادن به قاتل و خانواده مقتول ارضاء می کند، آنهم به شکلی چنین شنیع و عمومی.

شمایی که مثل من خانواده‌ای دارید که تجربه رضایت دادن وعدم مطالبه خونبها را دارد (پس از قتل غیرعمد در سانحه تصادف)، آنهم دو بار! به خوبی درک کرده اید، که وقتی خود قانون و اجرای آن چنین زشت است، تنها کار سازنده، بخشودگی آبرومندانه و به‌موقع فرد خاطی است. اگر امیدی هم هست برای بازسازی و بازگشت موثر خاطی به جامعه، با خار کردن و ذلت بخشی به او و خانواده اش آنهم در فضاهای عمومی این امید یا واهی و از روی نادانی است، یا صادقانه نیست.

اینگونه است که کارگردان (مسئولین قضایی و اجرایی یا به اختصار حاکم) و نقش آفرینان (خانواده های درگیر) به جای ایجاد فرصتی در تماشاچیان (جامعه) برای تأمل در علل جرم و ساز و کارهای مریضی که آنرا بازتولید و پردازش می کند، کارزاری خونبار میان جان قاتل و قدرت قراردآدی بخشش بر پا می کند. در تئاتر عفوِ لحظه ی آخر، که آنرا با الهام از میشل فوکو «تئاتر کفاره» می خوانم، تمرکز بر تراژدی و شوربختی جانی نیست، بینشی برای بازدارندگی و بازسازی نیست، بلکه نقش اصلی را کسی بازی میکند که به شکلی مصنوعی و نه ذاتی قدرت عفو کردن پیدا کرده است، نگاه‌ها محو تماشای بازیگری این فرد است در نمایشی که فقط یکبار اجرا می‌شود (البته اگر محکوم به اعدام خوش شانس باشد) و کارزاری است بین میل به انتقام و میل به زیبایی: در یک سو تهدیدی واقعی، آنی و تقریباً محتوم است برای زندگی یک انسان و از سویی آبستن انتظاری و اضطرابی پر از آدرنالین برای بخشودگی. در روانشناسی فرگشتی ما اولی میلی متقدم است برخاسته از خونخواهی باستانی، دومی میلی است متاخرکه درچند ده هزار سال گذشته همواره به دنبال زیبایی و شکوهی انتزاعی بوده است.

در پس فراز و نشیب این نمایش، تنها عنصر ماندگار که بازتایید و تقویت می‌شود قدرت چکش کوبنده ی حاکم قاصم جبار قهار است (در حالی که کافی است حاکم را عادل طلب کنیم،) که همچون صدای پیوسته و نظم آفرین باس در سمفونی خشم و هیاهو، که سلطه حاکمیت و ابزار سرکوب آن را یادآور میشود. چه چیز پر نفوذتر از کارگردانی که به تماشاچی و مخیله ی او تلنگر می‌زند که قدرتش چنان مهلک است که می‌تواند حتی اوی تماشاگر را به نحوی به دار بکشد که سایر تماشاگران با همان بهت و سرسپردگی خیره بمانند، آنچنان که خود او در این نمایش محو و بی اراده شده است.

این کارگردان، حتی فراتر رفته و در صورت عفو، یادآوری می‌کند که اوست که مجال عفو را فراهم آورده و بر اجرایش حکم تأیید می زند. همه ی این‌ها در حالی است که زیرکانه و در اوج قدرت، نگاه و انگشت را به سوی تماشگر می‌برد و از اعماق تارهای روانی آن‌ها اعتبار می جوید و همچون دادگاه رومی، جهودِ تماشاگر را دست آویز می‌کند تا عیسی ناصری و امثال او را مصلوب کند و چنان می نماید که گویی خود نقشی نداشته و مسند قضاوت و قدرت عفو را به افکار عمومی و خواست آن‌ها سپرده است تا از آنها بازتایید و محبوبیت طلب کند.

بازیگر اصلی، در اینجا این مادر، سرانجام و بسته به آمادگی روحی اش یکی از این امیال را بر می گزیند، این ناپخته و ساده اندیشانه است که تصور کنیم این مادر بازیگری است خام که ناگهان خود را در مرکز توجه می‌یابد، و فی البداه و خلق الساعه دست به انتخابگری و اجرای نمایش می‌زند، آنهم پس از میلیون‌ها پیامک برنامه نود و هزاران تماس و وساطت در این هفت سال. خوش‌بینانه آن است که مادر مقتول تصور واضحی نداشته از تصمیمی که در بزنگاه نهایی خواهد گرفت. خوش بینآنه است که او وزن ضجه، شیون، چنگ بر خاک زدن و خاری کشیدن مادر قاتل را دست کم قلمداد کرده و ناگهان دلش حکم به رضایت داده است. اما شاید بیشتر محتمل است که این مادر رنجدیده همچون بازیگری باشد که صدها بار صحنه اوج نمایش را در ذهن خود پرداخته است و تمرین کرده است، و در ناخودآگاهش لحظه ناب بخشندگی را آنگونه تنظیم کرده است که بیشنیه ی تأثیر دراماتیک را داشته باشد؟ پاسخش دور نیست و در ضمیر نیمه خودآگاه خود شماست. آیا فرهنگ و تربیت ما جوری عمل نکرده است که بازیگرانی چیره باشیم برای صبر و مکث تا لحظه اوج نمایش و توجه؟ آیا در تعاملات خود در جمع نیاز به این محاسبه را تا به حال کشف نکرده اید؟

و مهترین سؤال آن است که تا کی می خواهیم بنده ی این امیال بدوی باشیم و بازیگران و تماشاگران این نمایش کفاره؟ چرا یکبار برای همیشه از جامعه و حاکمیت برآمده از آن قدرتِ قراردآدی سلب حق حیات یک فرد را نمی‌گیریم و به اکثریت کشورهای جهان در حذف اعدام حتی برای بزرگترین جنایات بپیوندیم؟ که آنرا با جزای حبس و توجه بر بازسازی مجرم جایگزین کنیم.

اینجا هر چند ظاهر بخشندگی است ولی باطن شاید همان ارضای «میل به قدرت» است (که خودسرانه از نیچه تعبیر می کنم)، یا به عبارتی همان میل به انتقام جویی است که در حین اعمال قدرت و بروزنمایی سلطه در ذلت دادن و حقیر کردن دیگری بر جبران خسارت می‌کوشد و ابدیت فقدان پسر را با ابدیت عفو کردن آنهم در منظرعام معاوضه می کند یا با ابدیت اعتباری که فرد از در کانون توجه قرار گرفتن به هنگام بخشش متصور است و به این روی، ناخودآگاه میکوشد تا «میل به ابدیت» را نیز در فرد داغ دیده پاسخ بگوید.

پس نوشت: چون این رخداد در فضای عمومی بوده و مادر مقتول تصمیم بر بخشش در منظر عام گرفته است، بررسی و انگاره پردازی عمومی آن نیز ممکن و مجاز شده است و اینجا مقصود این مورد خاص نبوده یا حمله به شخص این مادر داغدار، و تنها نمونه‌ای است از هزاران مورد و تلاش برای بررسی عوامل نهانی روانی و اجتماعی که به چنین رخدادهایی منجر میشود از منظر تحلیلی نمایشی. پس جزییات این تحلیل و پیش فرضهای آن ممکن است برای دیدن تحولات این پرونده کاملاً کارآمد نباشد.

نظرات

نظر (به‌وسیله فیس‌بوک)

این یک مطلب قدیمی است و اکنون بایگانی شده است. ممکن است تصاویر این مطلب به دلیل قوانین مرتبط با کپی رایت حذف شده باشند. اگر فکر می‌کنید که تصاویر این مطلب ناقض کپی رایت نیست و می‌خواهید توسط زمانه بازیابی شوند، لطفاً به ما ایمیل بزنید. به آدرس: tribune@radiozamaneh.com