در این شبِ سیاهم، گم گشت راهِ مقصود
از گوشه‌ای برون آی، ای کوکبِ هدایت

 

 

نگاهی به داستان‌های معدن طبس، بازنشستگان، مهاجران افغانستانی، معلمان اخراجی و گرایشات فاشیستی بخشی از مردم

روزگارِ سرعت و فاجعه است. هنوز از فاجعه‌ی کشتار کارگران طبس رها نشده‌ایم که خبرِ کشتار پناهندگان افغانستانی در مرز سراوان می‌آید. ناامیدی و یأس همه را در بر گرفته و این همه را می‌شود در زبانه‌ کشیدن گرایشات نژادپرستانه و فاشیستی مردم ایران درباره‌ی مهاجران و پناهندگان افغانستانی، سلطنت‌طلبی و هواداری‌شان از اسرائیل به خاطر نفرت از جمهوری اسلامی دید.

انگار هر روز که از عمر جمهوری اسلامی می‌گذرد، به موازات افزایش نارضایتی‌های مردم و استعداد برای شکل‌گیری یک قیام سراسری برای سرنگونی، گرایشات راست‌گرایانه‌ی عموم مردم تقویت می‌شود. همه از فقدان آزادی و عدالت به‌تنگ آمده‌اند اما جذب ایده‌هایی می‌شوند که خود ضد آزادی و برابری‌اند.

نگاهی از نزدیک به وقایعی که ظرف چند هفته‌ی گذشته از سر گذرانده‌ایم بکنیم:

☑️ کارگران معدن طبس چه شدند؟

رسول خادم پس از دیدار با خانواده‌های جانباختگان فاجعه‌ی طبس گفت:

«همین الان مابقی کارگران این معدن، بدون امنیت جانی لازم در این معدن کار را از سر گرفته‌اند.»

فاجعه‌ای به این بزرگی با ۵۲ کشته و ۲۰ مصدوم و صدها بازمانده که زندگی‌شان حالا بسیار مصیبت‌بارتر از قبل شده‌است، کمترین واکنشی را از دولت سوم اصلاحات به دنبال نداشت. نه بازخواستی صورت گرفت، نه پیگیری قضایی انجام شد، نه حتی عذرخواهی‌ای ساده و با هدف از سر باز کردن. جان کارگران برای دولت‌مردان و بعضاً مردم عادیِ سِرّ شده، در این حد بی‌ارزش است. پر واضح است که واکنش رسانه‌های حکومتی‌ به این فاجعه را نیز باید مرهون خبرنگاران دغدغه‌مند بدانیم و نه حکومتی‌های جنایتکار که مسأله‌شان به خطر افتادن «سود سرمایه» است تا «جان کارگر».

یکی از کارگران سابق معدن طبس می‌گوید:

«آن‌قدر در تمام این سال‌ها مرگ دیده‌ایم که باور نمی‌کنید.همین حدود چهار هفته پیش یک پرتاب زغال در معدن داشتیم که ۴ نفر سوختند. ۴ نفر مصدوم شدند؛ یعنی از سرتاپا سوختند، اما نمردند. هیچ‌کس از این مرگ‌ها حرف نمی‌زند. سال ۹۱، ۹ نفر جلوی چشم خودم پودر شدند.» 

این کارگر و دیگران بارها و بارها راه‌حل جلوگیری از این فجایع را مطالبه کرده‌اند:

«قبل از اینکه نیروی کار وارد جبهه‌ی استخراج زغال شود نخستین فردی که باید وارد شود فرد مسئول ایمنی است. این در کتاب قوانین آمده است. بعد از آن باید کارشناسان ناظر و مهندسان دیگر بروند و در صورتی که مسئول ایمنی کار را بررسی و گازسنجی را انجام داد، بعد باید کارگران وارد شوند. اما سال‌هاست این قوانین نادیده گرفته می‌شوند. شرکت‌ها حقوق مناسب به کارگران و بعضاً به متخصصان نمی‌دهند و می‌خواهند کار را کم‌هزینه جمع کنند. بارها دیده شده که مسئول ایمنی هم دل به کار نمی‌دهد. فقط یک سر می‌زند و می‌رود. در حالی که مسئول ایمنی باید تا آخر عملیات در معدن بماند. بهره‌برداری از منابع طبیعی سودش به جیب کارفرماها می‌رود و هیچ سودی برای کارگران و بعضاً مهندسان ندارد.»

علی مقدس‌زاده، رئیس کانون شورای اسلامی کار خراسان جنوبی نیز به وزیر کار که برای دیدار به طبس رفته بود، گفت:

«یک سنسور گاز متان نداریم. اگر یک سنسور گاز متان مانند معدن مرکزی داشتیم این اتفاق نمی‌افتاد. حقوق کارگران ۶ ماه دیگر در حال بسته شدن است (حداقل حقوق کارگری سال ۱۴۰۴)، خواهش می‌کنیم حقوق بر مبنای اصل ۴۱ باشد. براساس تورم. این‌ها می‌دانید چقدر می‌گرفتند (کارگران معدن طبس)؟ ۱۲ میلیون تومان.» فعلاً که کارگران با همان شرایط قبلی به کار ادامه می‌دهند. در واقع به کم‌کم مُردن ادامه می‌دهند. یا باز هم دقیق‌تر بگوییم به کم‌کم مردن وا داشته می‌شوند. 

☑️ کتک زدن بازنشستگان فولاد

۱۵ مهر ۱۴۰۳، بازنشستگان فولاد در تهران و اهواز و شوش تجمع کردند. تجمع تهران در مقابل ساختمان ریاست جمهوری پزشکیان انجام شد. طبق شیوه‌ی برخورد معمول این حکومت با تجمع‌های مسالمت‌آمیز که صرفاً حقوق طبیعی و مسلم شهروندان را مطالبه می‌کنند، جواب مردم، سرکوب بود. ضرب و شتم و بازداشت بازنشستگان؛ زحمت‌کشیدگان و سن‌‌وسال‌داران و آسیب‌دیدگان این مملکت. یکی از مشاهده‌گران می‌گوید:

«هیچ صدای‌ پاسخگویی از دفتر پزشکیان بیرون نمی‌آمد و بازنشستگان فولاد به همراه دیگر بازنشستگان، مطالبات خود را فریاد می‌زدند و با دست زدن شور بیشتری ایجاد می‌کردند.

این همه بی‌عدالتی   هرگز ندیده ملتی

معیشت، منزلت    حق مسلم ماست

فریاد فریاد       از این همه بیداد

گرانی، تورم      بلای جان مردم

فقط کف خیابون    به‌دست میاد حقمون

فولادی داد بزن    حقت رو فریاد بزن

بازنشسته داد بزن   حقت رو فریاد بزن

اتحاد اتحاد      علیه ظلم و فساد

در این هنگام نیروهای انتظامی به جمعیت هجوم آورده و با خشونت سعی در پراکنده کردن بازنشستگان داشتند و چون با مقاومت روبه‌رو شدند تعدادی را مورد ضرب و شتم قرار داده و اقدام به بازداشت آنها کردند. پیرمردی وسط خیابان افتاده بود که به سختی او را بلند کردند. هر چقدر بازنشستگان تلاش می‌کردند افراد بازداشت شده را از چنگ‌ ماموران رها کنند، شدت خشونتشان بیشتر می‌شد.

جمعیت با فریاد «بی‌شرف بی‌شرف» سعی می‌کردند مانع بردن همکارانشان به داخل ماشین‌های نیروی انتظامی شوند اما سرهنگ درشت‌اندامی، وحشیانه به میان تجمع‌کنندگان خزید و با عصبانیت گفت «کی بی‌شرفه؟» و قصد بازداشت چند نفر دیگر را داشت که درنهایت عقب‌نشینی کرد. در ظاهر سه یا چهار نفر بازداشت شدند و با ماشین‌های نیروی انتظامی از محل دور شدند. به بازنشسته‌ای که از اصفهان آمده بود، نزدیک شدم و پایداری‌اش را در مقابل پلیس ستودم، اما با چشمان پر اشک گفت دوستم را بردند.»

این درحالی است که مخبر، معاون اول رئیسی، پیش‌تر آیین‌نامه‌ی اجرایی متناسب‌سازی حقوق بازنشستگان را ابلاغ کرده بود. دست آقای عارف، معاون اول پزشکیان درد نکند که به طور مصمم، اجرایی شدن این ابلاغیه را بررسی کرد و مطمئن شد طبق مرام اصلاح‌طلبان با بازنشستگان معترض برخورد شود.

☑️ کشتار مهاجران افغانستانی در سراوان

طبق گزارش سازمان حقوق بشری ایران، ده‌ها مهاجر افغانستانی که در حال ورود به ایران بودند، از سوی پلیس مرزی ایران کشته و زخمی شده‌‎اند. مطابق آمار تخمینی این نهاد، از حدود ۳۰۰ مهاجر، ۶۰ و یا ۷۰ نفر توانسته‌اند فرار کنند و باقی، کشته یا زخمی شده‌اند. 

این مهاجران که اکثراً از ولایت بادغیس افغانستان و عمدتاً جوان و کم‌سن‌وسال بوده‌اند، با امیدی به دور از خشونت و نابرابری به مرزهای ایران پناه آورده‌بودند. با این حال، نیروهای نظامی جمهوری‌اسلامی که از پیش کمین کرده بودند، با استفاده از سلاح‌های سنگین همچون آرپی‌جی و تیراندازی مستقیم، آنها را به خاک و خون کشیدند. شاهدان عینی و مهاجرانی که از این حادثه جان به در برده‌اند، تأیید کرده‌اند که بیش از ۲۶۰ نفر از مهاجران در این حمله کشته شده‌اند.

واکنش‌های ایرانیان در فضای مجازی به این خبر، تشکر از «سربازان مرزی» بود. مردم درودهای آریایی برای این غیور مردان فرستادند که اجازه ندادند مُشتی عقب‌مانده‌ی متجاوزی که بو می‌دهند، پا به مرز پُرگهر بگذارند. این شد مواجهه‌ی مردمی که خود سال‌ها از تبعیض و دربه‌دری تحت لوای یک حکومت شبه‌فاشیستی رنج برده‌اند.

☑️ اخراج معلمان

در روز جهانی معلم، اسماعیل عبدی، عضو هیئت‌مدیره‌ی کانون صنفی معلمان تهران با ۲۴ سال سابقه‌ از کار اخراج شد. اعضای دیگر این کانون مانند رسول بداقی، محمد حبیبی و جعفر ابراهیمی نیز پیش‌تر از آموزش‌و‌پروش اخراج شده بودند. چه بسیار معلمان ناشناسی که صرفاً به‌خاطر آزاده بودن و داشتن دغدغهٔ عدالت، آزادی و کیفیت آموزش کودکان و نوجوانان، از کار اخراج و منع شده‌اند. این در حالی است که هنوز بسیاری از کلاس‌های کشور به‌خصوص در سیستان‌وبلوچستان و کردستان معلم ندارند. برای چپاول‌کنندگان سرمایه‌های این کشور، فقط سرمایه‌ی پولی و شهرت مهم است. سرمایه‌‌ی فرهنگی‌ای که با اخراج معلمان بر باد می‌رود مهم نیست؛ مهم این است که پول در جیبشان جمع شود حتی به قیمت خرج نکردن آن پول برای کلاس‌های ناامن و خراب مناطق کم‌برخوردار. جالب است که روز جهانی معلم سال ۲۰۲۴، «اهمیت دادن به صدای معلمان» نام‌گذاری شد. جمهوری اسلامی و وزارت آموزش‌وپروش پزشکیان نه تنها نسبت به این نام‌گذاری سکوت اختیار کردند، بلکه دست به اخراج معلمان بسیاری نیز زدند.

افرادی مثل اسماعیل عبدی اخراج می‌شوند و افرادی مثل عوامل مدرسه‌ی دولتی قدس آن‌قدر بدون بازخواست باقی می‌مانند که حتی اسمشان را نیز کسی نشنیده‌است و که می‌داند، شاید سال دیگر همین موقع، مدیرش به اداره راه پیدا کرده باشد و معاونش مدیر شده باشد. عوامل این مدرسه‌ی دولتی که طبق قانون اساسی جمهوری اسلامی، ثبت‌نام در آن باید رایگان باشد، مادر دانش‌آموزی را مجبور کردند تک‌تک کلاس‌ها را تمیز کند، فقط به‌خاطر اینکه مادر ستمدیده توان پرداخت هزینه‌ی تحصیل پسرش را نداشت. چه بسیار کودکان و نوجوانانی که به‌خاطر نداشتن امکانات تحصیل خودکشی کردند؛ یلدا رحیمی، سایان توانگری، یسنا شجاعی، مینا صادقی و محمد موسوی‌زاده تنها معدود اسامی‌ای هستند که به گوش ما رسیده‌است.

🔻 به جای جمع‌بندی

این تکه‌های معما که به ظاهر پراکنده می‌آیند را باید کنار هم گذاشت تا ریشه‌های استواری جمهوری اسلامی و به‌نتیجه نرسیدن اعتراضات مردم علیه آن را فهمید و برطرف کرد.

جمهوری اسلامی مثل هر رژیم سرمایه‌دار دیگری مبتنی بر اولویت منطق سود، برنامه‌هایش را می‌چیند. در این میان به عنوان حکومتی در دایره‌ی مرزهای ملی، باید دست به دامان ترکیب‌هایی از «ناسیونالیسم» شود. اینجا «ناسیونالیسم» را با «شیعی‌گری» می‌آمیزد و گونه‌ی «اسلام ایرانی» به‌دست می‌آید که در کنار آن سرمایه‌داری، می‌شود عامل توأمان چاپیدن مردم و در عین حال هم‌آغوشی این چاپیده شدگان با دولت به خاطر «وطن».

آش درهم جوشی درست می‌شود:

مردمی که خواهان سرنگونی رژیم با کمک بمب‌های اسرائیلی‌اند، در رابطه با برخورد با مهاجران افغانستانی برای حکومت هورا می‌کشند.

در هر حال «ناسیونالیسم آریایی» همواره کارکرد حاکمیتی‌اش را ایفا می‌کند: «جمهوری اسلامی» به یک‌باره می‌شود «جمهوری ایرانی». مردم از حاکمان درخواست اخراج و در صورت لزوم کشتن مهاجران افغانستانی را دارند.

به نظر می‌رسد تلاش برای «آگاهی‌بخشی» در این وضعیت چندان کار نمی‌کند. چه اینکه موضوع نوعی آگاهیِ جاگیر شده در افکار عمومی نیست. مسأله شکلی از «التزام عملی» توده‌های مردم به انواع ایده‌هایی‌ست که نتایج ضد آزادی و عدالت در بر دارند.

چگونه باید تناقضِ خشمِ مردم از مرگ کارگران معدن و ضرب‌وشتم بازنشستگان و اخراج معلمان را با شادی از کشتار مهاجران افغانستانی در سراوان و درخواست از حکومت برای اخراج‌شان، توضیح داد؟

آیا امروز می‌توانید تصور کنید که زمانی گروهی از مردم عکس‌های «علی فلاحیان» (وزیر اطلاعات قصاب دوران هاشمی) را به عنوان «قهرمان» بالا ببرند؟ حالا مدتی است که از نمونه‌ی مشابه‌اش می‌گذرد: بالا بردن عکس‌های «پرویز ثابتی» (مسئول ساواک در دوران پهلوی) که صدها جنایت توسط دستگاهش زیر نظر او صورت گرفت.

 

باید بیش از پیش این پیچیدگی‌ها و تناقضات را بفهمیم و برای امید واهی دادن از “چه باید کرد”های همیشگی سخن نگوییم.

نظرات

نظر (به‌وسیله فیس‌بوک)