دو جستار همپیوند ذیل از یکسو می خواهند ابتدا علل ساختاری و راهگشای فلجی و انسداد مشترک حکومت و اپوزیسیون را برملا بسازند. اینکه چرا در شرایطی که حکومت چنان ناتوان از حکومت کردن شده است که هر روز ارزش پول ایران کمتر می شود و گرانی و گرسنگی و ناامنی و تورم به شکل وحشتناکی مرتب بیشتر می شود، با این حال «آب از آب تکان نمی خورد» و انها هنوز بر سر حکومتند. یا در حینی که مردم هر روز بیشتر ناراضی و خواهان تغییر حکومت و یا خواهان تحقق دموکراسی و حقوق شهروندی می شوند، و باوجود تلفات فراوان و فرزندکُشی توسط حکومت، باز تغییر اصلی و نهایی رخ نمی دهد. حتی جنبش مدنی کنونی فروکش می کند،‌ بجای اینکه میلیونی و گسترده بشود. یا چرا در این شرایط بشدت انقلابی که حکومت نمی تواند دیگر حکومت بکند و مردم دیگر حکومت را نمی خواهند، انگاه اپوزیسیون نمی تواند الترناتیو مدرن و راهگشا را بیافریند و عملا یا در حاشیه مانده است و یا مثل فیگورهایی چون مسیح علینژاد و امثالهم جیغ بنفش می کشند و افراطی عمل می کنند. یا می بینیم که در خارج از کشور نیز در درون رنگارنگی اولیه گسستهای نو بوجود می اید و هر رنگی می خواهد رنگهای دیگر را پس بزند. حاصل دوم این شرایط بحرانی و مسدود و دلهره افرین برای مردم این است که انگاه در شرایط نبود «الترناتیو مدرن» میل جمعی به دنبال یافتن یک «دست قوی و پدر قوی نو» بیشتر می شود. روشی که در تاریخ معاصر ایرانی نمونه هایش چون نمونه ی رضاخان نیز هست و یا چون نمونه ی پدر مذهبی و امام خمینی، و گویی قرار است چیزی شکست خورده دوباره تکرار بشود، چون راه درستش بوجود نیامده است. زیرا در زندگی و در تحول اجتماعی خلاء و سکون وجود ندارد و بقول مارکس «وقتی موش نقب زن تاریخ به سنگی برمی خورد، آنگاه جای دیگر را سوراخ می کند.». پس چه عجب که دقیقا در شرایطی که ضرورت «الترناتیوسازی و تولید وحدت در کثرت مدرن میان احزاب و سازمانهای ایرانی و حول موکراسی و سکولاریسم» رخ نمی دهد، آنگاه خواست و ضرورت الترناتیوسازی به شکلی نیمه مدرن یا سنتی و در قالب «وکالت دهی به رضا پهلوی» بروز می کند و انچه این صحنه بر ما آشکار می سازد. اینکه چرا برای تحول نهایی و برای دست یابی به رنسانس و پوست اندازی نهایی بایستی هر نیروی مدرن و یکایک ما نیز بهایش را بپردازد وگرنه حاصلش چنین روشهای در نهایت نخ نما و معصل افرین می شود که در نقدهای قبلی و با طنز مدرن به آن پرداخته ام.

از طرف دیگر اکنون با لبیک رضا پهلوی به این «وکالت دادن جمعی» و در متن اخیرش ما با تغییری در نقشه و صحنه ی سیاسی امروز کشورمان روبرو هستیم و ازینرو لازم است که به شیوه ی واکنش مدرن و سیاسی هم به ضرورت الترناتیو افرینی مدرن پاسخ گفت و هم همزمان دست این شیوه های نیمه مدرن را رو کرد و اینکه بهایشان چیست. بنابراین در جستار دوم هم نقاط قدرت و ضعف واکنش و لبیک رضا پهلوی نقد می شوند و هم راهکارها و رویکردهای مدرن و سیاسی برای عبور از خطای بنیادین این وکالت دهی و برای تولید الترناتیو قوی و مدرن ارائه می شود.

همانطور که متن و جستار دوم نشان می دهد چرا دقیقا «نبود دانش ساختاری ما نسل رنسانس» و بایکوت این دانش در این دو دهه ی اخیر در خارج از کشور باعث شده است که حتی سیاست ورزی مدرن و توانایی به واکنش سیاسی قوی و مدرن در این شرایط بخوبی بوجود نیاید و بناچار حالت و وضعیت اپوزیسیون به حالت و وضعیت کنونی «سیب سرخ و آدم جلاق» باشد. یا چرا تنها وقتی که هرچه بیشتر این «متن و دانش حذف شده ی نسل رنسانس و هزار فلاتش» در این جنبش و اپوزیسیون جاری بشود، انگاه تحول نهایی به شکلی قوی و رادیکال و با کمترین تلفات می تواند رخ بدهد. زیرا بایستی در جایگاه و منظر ما نسل رنسانس و بر «لبه ی حوادث» حضور داشته باشی تا هم ببینی که چرا دیکتاتوری خنزرپنزری عملا »ُرده است و هم اینکه مسیر تحول مدنی و مدرن و ساختار جامعه ی مدرنی چیست که جامعه و کشور دیکتاتورزده ی ما در آرزویش می سوزد و ما مهاجران چندفرهنگی چند دهه است در آن می زییم و برایمان تبدیل به گوشت و پوستمان شده است. یا نبضش را و حالاتش را خوب حس می کنیم و همزمان می دانیم که هر کدام فقط منظر و امکانی از آن صحنه ی محوری را می بینیم و به یکدیگر و به مناظر مختلف احتیاج داریم. اینکه اینجا هیچکس شاه شاهان و دانای کل نیست و روابط میان ما به حالت مرید/مرادی نمی تواند باشد، بلکه به حالت «یاران و نقادان رند و شوخ چشم یکدیگر» و به سان عاشقان و عارفان زمینی، خردمندان شاد و مومنان سبکبال از هر رنگ و گرایشی و حول میل تحقق دموکراسی و رنسانس می باشد، تا در عین وحدت ملی همزمان همه چیز رنگارنگ و جاری و تاویل افرین بشود. زیرا تنها چنین منظر دنیوی و دموکراتیک و رنگارنگی می تواند سرزمین موعود نمادین و جدید ما ایرانیان و پایان نهایی دیکتاتوری باشد و پوست اندازی نهایی را ممکن بسازد. بشرطی که بهایش را بپردازیم. زیرا انکه نصفه و نیمه می پردازد، نصفه و نیمه می شود و رویایش مسخ و واقعیت و خوشبختی اش کوچک و مسخ و نصفه و نیمه می شود. زیرا هر چیزی بهایی دارد و «نامه ی ما به دستمان می رسد.». بدینوسیله که برای جراتمان به رنسانس دست می یابیم و برای ترس و هراسمان از تحول و تغییر مجبور می شویم به دور باطلی نو مبتلا بشویم و یا به یک ارضای نصفه و نیمه دست بیابیم و در نهایت باز تشنه و لنگ در هوا و اسیر جبر جغرافیایی و تاریخی مان بمانیم. بجای اینکه قادر به نوزایی و رنسانس بشویم و پوست بیاندازیم.

راز «فلجی مشترک حکومت و اپوزیسیون» و رویکرد راهگشا به «لبیک رضا پهلوی»!

داریوش برادری، کارشناس ارشد روانشناسی/ روان درمانگر

فلجی مشترک حکومت و اپوزیسیون و راز رهایی بخش آن!

می دانید خنده داری تراژیک و همزمان بنیادا منطقی شرایط کنونی ما چیست؟

اینکه حکومت خنزرپنزری دیکتاتور چنان ناتوان از عمل و مدیریت بحران شده است که مرتب ارزش پول ایران کمتر می شود و گرانی و فلجی اقتصادی و سیاسی و اجتماعی هر روز بیشتر می شود. یعنی حکومت دیکتاتورمنش و خنزرپنزری دچار فلجی ساختاری شده است و از طرف دیگر مردم اکثریت از این حکومت ناراضی هستند، از انها نمی ترسند و خواهان رفتن انها و امدن دموکراسی و قانون شهروندی هستند. بنابراین برای یک تحول نهایی و برای رنسانس نو عملا همه چیز اماده است. اما اب از اب تکان نمی خورد و حتی جنبش ژینا و بقیه جان باختگان مدنی فروکش کرده است. اینجا دمی است که حقیقتی مهم و هولناک برملا می شود که تنها با جرات دیدار و رویارویی با آن می توانیم تحول نهایی را بوجود بیاوریم.

اما چرا در این شرایط بشدت انقلابی عملا هیچ اتفاقی نمی افتد؟.

چون جای عنصر سوم یعنی جای نیروی انقلابی مدرن و به سان وحدت در کثرت احزاب و سازمانهای سیاسی و سندیکایی و مدنی ایرانی حول خواست «دموکراسی خواهی و قانون شهروندی و دنیویت مدرن» خالی است که همه ی این اعتراضات مختلف را به هم پیوند بزند و از طرف دیگر الترناتیو بوجود بیاورد و راه خروج از این بحران را رهبری بکند. به این خاطر باوجود این شرایط بشدت بحرانی و در حین فلجی کامل حکومتی باز اب از اب تکان نمی خورد و حتی جنبش اعتراضی معاصر مجبور به فروکش شدن است، چون نتوانست گسترده تر و رنگارنگتر بشود، باوجود خشونت حکومتی و گرانی روزانه و دهها فشار مالی و جانی و دیگر و باوجود «فرزندکُشی» بیرحمانه ی حکومتی که بشخصه می توانست هر حکومتی را توسط پدران و مادران خشمگین سرنگون بکند. اما باز شرایط سابق حاکم هستند و در حینی که از درون کاملا پوسیده و زواردر رفته شده اند و حتی در حکومت هم هزار گسست وجود دارد.

خرابی و مضحکی این شرایط اما وقتی بهتر حس و لمس می شود که ببینی نه تنها حکومت فلج است، بلکه اپوزیسیون نیز دچار «فلجی» شده است. ازینرو بعد از تظاهرات رنگارنگ و قوی برلین الان اوضاع به جایی رسیده است که امروز در شهر فرانکفورت سه گروه مختلف در سه جای شهر جداگانه تظاهرات می کنند و هر کدام سایه یکدیگر را می زنند و در بقیه شهرها هم شرایط بهتر نیست. یا بجای «ائتلاف گروهها و احزاب حول خواست دمکراسی و قانون مدرن» و بر پایه ی شعار «زن/زندگی/آزادی»، حال یکدفعه برخی بازگشت به خویشتن می کنند و می خواهند به رضا پهلوی «وکالت بدهند» و اینگونه الترناتیو ایجاد بکنند. یعنی به جای روش مدرن الترناتیوی می خواهند به شکل سنتی «الترناتیو و دست قوی» بیافرینند. همان روشی که به کمک ان «رضا شاه» در شرایط فلجی حکومت مشروطه و بحران کشور توانست کودکا بکند و حتی روشنفکرانی خواهان امدن «دست قوی» بودند تا کشور تجزیه نشود اما نمی فهمیدند که روش غیر دموکراتیک بهایش مسخ مشروطه و شروع بحران مدرنیت نیمه کار ایرانی است که اخرش با سقوط فرزندش محمدرضا شاه پهلوی رخ داد. یا سقوط او به چه شکل رخ داد؟ وقتی باز کشور دچار بحران سیاسی و هویتی شده بود و محمدرضا شاه بشخصه ناتوان از مدیریت بحران بود و فلج شده بود و حال باز در اخر مردم در پی »دست قوی» بودند و یک «پدر جدید و قویتر و از جنس خودشان» می خواستند و عکسش را به ماه بًردند و بهای این شیوه ی انقلابشان یا انقلابمان را دیدیم و اینکه چرا باید شکست می خورد و به اینجا کشیده می شد. حال دوباره به جای شیوه ی مدرن الترناتیو سازی و از طریق وحدت در کثرت احزاب مختلف ایرانی و خواهان دموکراسی و حقوق شهروندی، می خواهند باز با کمک یک «دست قوی ولی دموکرات چون رضا پهلوی» به تحقق ارزویشان و سرنگوی حکومت جبار برسند و طبیعتا باید برای همه مشخص باشد که بهایش و ثمره اش چه خواهد بود. برخی دیگر نیز چون مجاهدین یا مسیح علینژاد و امثالهم که کلا اربابان جدید خارجی پیدا کرده اند و حاضرند ایران را کامل فدا بکنند تا به تحقق خواستهای اربابهای نوینشان در اسراییل و در منطقه و غیره دست بیابند و احزاب و سازمانهای باصطلاح مدرن ایرانی چون جمهوری خواهان و مشروطه خواهان و سوسیال دمکراتها و لیبرالها و ملیون چه می کنند؟ عملا در حاشیه نشسته اند و تخمه می شکنند و بی زبان و بی عمل شده اند و یا گاه تحلیلی می کنند اما ناتوان از رهبری عملی تحولات و رخدادها هستند. زیرا دانش قوی عملی و سیاست ورزی قوی از جنس نسل رنسانس را ندارند و اینکه بدانند در این لحظات چه باید کرد. یا جراتش را ندارند که مخالف جریان عمومی شنا بکنند و راه درست را پیشه بکنند و تبلیغ بکننند، آنگونه که امثال ما از نسل رنسانس سالهاست انجام می دهند.

اما همانطور که بارها در این چندماه اخیر تکرار کرده ام، هیچکس به زندگی نمی تواند کلک بزند. هیچکس نمی تواند به منطق و اتیک بنیادین جنبش مدنی کلک بزند مگر اینکه ان را در نهایت مسخ بکند و تف سر به بالا بکند، مثل الان که حکومت عملا مثل مجسمه ی سلیمان مُرده عملا فلج و از درون پوسیده است ولی الترناتیو مدرنی به شکل وحدت در کثرت مدرن و حول اصول بنیادین مدرنیت بوجود نمی اید تا با تلنگر و خنده ایی این چیز پوسیده را فرو بریزد و قبل از انکه موریانه ایی اخرین تکیه گاه و عصایش را بخورد و فرو بریزد و بناچار چیزی بدتر بوجود بیاید.

یعنی اینجاست که باید بفهمی چرا باید بهای تکامل را بپردازی و نسل رنسانس و هزار فلاتش بشوی، وگرنه وضعیتت این می شود که مثل پدر دیکتاتور در نهایت فلج و ناتوان از عمل می شوی و یا حداکثر می خواهی به پدر و ارباب جدیدی «بدهی» یا وکالت بدهی و دوباره کهتر و بنده یا امت با لعاب مدرن بشوی. یعنی در نهایت باز هم فلج و سترون و خنزرپنزری عمل می کنی، چون حاضر به پرداخت بهای تحول نبوده ایی. اینکه در این ستاد دیل باصطلاح دموکراتیک واقعا چقدر ساختار و ذایقه ی دموکراتیک و قوی حضور دارد و کدامشان می خواهد زیر پای دیگری را بزند و خودش رهبر بشود؟

یا امیدوارم حال دوستانی که بعد از تظاهرات برلین همش می گفتند نقد و انتقاد نکنید تا اتحاد ضربه نخورد، حال ببینند که چطور چاهی می کندند که حال درش افتاده اند. زیرا معضلاتی که انموقع نمی خواستند ببینند و یا حاضر نبودند به هشدارهای ما گوش بدهند، حال هر چه بیشتر. باعث گسست در جنبش رنگارنگ شده است بجای اینکه وحدت در رنگارنگی ایجاد بکند و یا می خواهد تحت رهبری یک پدر و شاه نو این وحدت را بوجود بیاورد. زیرا چاه کن در چاه می ماند. این قانون بنیادین زندگی و تحول فردی و جمعی است. یا چرا من در همانموقع سریع در عین دفاع از این تظاهرات به نقدش پرداختم و خطاها و توهماتش را نشان دادم و اینکه چرا حامد اسماعیلیون وعده ی دروغین می دهد، وقتی می گفت که «با سرنگونی جمهوری اسلامی همه چیز درست می شود.» و نمی دید که تا وقتی همان تظاهرکنندگان رنگارنگ حاضر به قبول مبانی مدرنیت و اجماع جمعی حول این مبانی نباشند، انگاه وضعیت همین می شود که در عمل یا فلج می شوند و یا هر رنگی به جنگ رنگ دیگر می رود و همه از رضا پهلوی تا حامد اسماعیلیون و مسیح علینژاد و بقیه می خواهند دکان خویش را راه بیاندازند و وکالت و یا کفالت و رهبری را بدست بگیرند. چون می خواهند شاه نو یا شاه شاهان نو و امام نو بشوند.

اما زندگی و منطق بنیادین تحولات بشری در نهایت دست همه را رو می کند و مثل الان با فلجی کنونی حکومت و اپوزیسیون و با این بازگشت به خویشتنهای سنتی اپوزیسیون نشان می دهد که چرا هر تلاشی برای فرار از بهای تحول و هر تلاشی برای نپرداختن بهای تحول نتیچه اش این است که هم حکومت فلج بشود و هم ملت و اپوزیسیون فلج بشود. یا انچه بجا می ماند فلجی و انسداد مضحک و تراژیک شرایطی است که در واقع حال جان باختگان اخیر و این چهل و اندی ساله ی اخیر خویش را دوباره می کُشد و این بار به شکل مشترک حکومت و اپوزیسیون. اینکه «فرزندکُشی» دوباره رخ می دهد و رویاهای انها به قتل می رسد. رویاهای مدنی که ضرورت و تمنای این دوران و یکایک ما نیز هست.

اینکه این فلجی جمعی و بسان «سیمپتومی مشترک» آن خویشاوندی بنیادین حکومت پدر جبار و فرزندانش در اپوزیسیون را برملا می سازد که در این چند دهه مرتب دور باطل بوف کور را بوجود اورده است و اینکه سیزیف وار و بی نتیجه دست به عمل بزنند و اخر «درجا بزنند.». زیرا در لحظات مهم تاریخی خطا عمل می کنند یا فلج می شوند. زیرا حماقت و کوری و ترسو بودن بنیادینشان را نمی خواهند ببیند و اینکه حاضر نیستند بهای تحول مدرن را بپردازند و بناچار حکایتشان مثل شرایط فلح کننده و مسدود کنونی این می شود که در حینی که حکومت عملا فلج و زمین خورده است، اما هیچ اپوزیسیونی نیست که بتواند نماد و بیانگر قدرت فرزانه ی نسل رنسانس و قادر به گشایش و نواوری بشود. زیرا حاضر به پرداخت بهایش نبوده است.

یا اینجاست که باید سرانجام ببینی که اگر می خواهی واقعا این انسداد بشکند و تحول مدرن و نهایی رخ بدهد، انگاه بجای اینکه دنباله روی این فیگورهای احمقی باشی که هر کدام حکایتشان حکایت کوری عصاکش کور دیگر است، باید اصل موضوع را مطرح بکنی که یک موضوع ساختاری است. اینکه این شرایط برای تحول نهایی باید به ساختار مدرن تن بدهد. باید به دانش مدرن نسل رنسانس و امثال من و ما نخستزادگان نسل رنسانس تن بدهد، تا با هم و بسان ملتی واحد و رنگارنگ، بسان لویاتان رند ایرانی و در قالب احزاب و سازمانها و سندیکاهای کارگری و احزاب قومی و همراه با نمایندگان نیروهای مدنی و اجتماعی مختلف و فمینیستی و جنسی یا جنسیتی حول این اصول بنیادین ذیل به هم پیوند تنانه و شبکه وار و بینامتنی بخوریم.

تا بسان وحدت در کثرت مدرن و ارگانیک، بسان «لویاتان ایرانی» هم هژمونی بر روح و بدن جمعی را بدست بیاوریم و هم الترناتیوی واقعی و مدرن بیافرینیم و کارمان را به پایان برسانیم.

زیرا فلج شدن کنونی و همه جانبه نشان می دهد که تغییر اجتناب ناپذیر است. ولی حال این تغییر حال به شکل فاجعه بار و به حالت «فالوس قتال» رخ می دهد و فردا گیر دیکتاتوری بدتر و یا گیر جنگ داخلی دیکتاتورهای قومی می افتید. یا اینکه قادر می شوید از این «تعلل و تاخیر و رجعت احساسی احمقانه» دست بردارید و بهای تحول را بپردازید و بدور هم و بسان نسل رنسانس و هزار فلاتش حول این اصول بنیادین با هم جمع بشوید و با هم پیوند بخورید. بویژه شما هشت میلیونی که خارج از کشور هستید، باید بدانید که اینها اصول بنیادین هر جامعه ی مدرن و با هر شکل حکومتی جمهوری و یا سوسیالیست و مشروطه خواه و فدرال یا غیره هست و هر روز در آنها زندگی می کنید.

تنها راه برون رفت از «بن بست و فلجی کنونی» و برای عبور از تکرار باطل این است که دور باطل را به رنسانس و نوزایی تبدیل بکنیم، بدینوسیله که حول این سه اصل پایه ایی به وحدت در کثرت ملی و بسان لویاتان و غول رند و خندان ایرانی دگردیسی می یابیم و کار و سرنوشتمان را تحقق می بخشیم. تا هم هویت ملی و ذایقه ی نوین مدرن و ملی و رنگارنگ ما شکل بگیرد و هم ساختار سیاسی و اجتماعی مدرن ما با حضور احزاب و گروههای مختلف و وحدت در کثرتشان حول این اصول محوری و به سان اجماع جمعی رخ بدهد. یا همزمان در این وحدت در کثرت درونی/برونی و ساختاری هم استحکام و یپوند زنجیره وار یا شبکه وار توسط این رویا و خواستهای مشترک و بر بستر شعار زن/زندگی/آزادی و سقوط دیکتاتوری بوجود بیاید و هم جنبش مدرن و رنگارنگ ما و. باوجود احزاب و گرایشات مختلف بتواند همزمان «جنبشی چندسر» باشد و فقط یک فیگور نیمه مدرن یا چندفیگور غیر سیاسی و یا هیستریک و یا با تلفیقی از عناصر مدرن و غیر مدرن نداشته باشد. بلکه هم مرزهای درونی و بیرونیش مشخص باشد و هم هرچه بیشتر بنا به ذات مدرنش فیگورهای اصلی و محوریش در میان احزاب و گرایشات مختلف مثلا فیگورهای زن و مرد مدرن از درون و خارج از ایران باشد. بویژه که این جنبش مدرن ما دارای رگه ی اصلی زنانه هست و چه خوب که فیگورهای محوری زنانه ی مدرن نیز داشته باشد و همزمان مرزش را با فیگورهای هیستریک و معرکه گیر زنانه چون مسیح علینژاد دقیق روشن و حفظ بکند. زیرا هر چیزی بهایی دارد و برای هر اتحاد اصیل بایستی مرزهای درونی و بیرونی ما با مخالفان سنتی و دیکتاتورمان مشخص و معلوم باشد که همین سه اصل ذیل هستند.

۱/ اینکه همه ی ما حکومت دموکراسی پارلمانی، دنیوی (چه در نوع سکولار یا لاییک) و بر اساس حقوق شهروندی و یا حقوق بشر می خواهیم که قانون اساسی اولیه اش در همه کشورهای مدرن مشترک است و تفاوتشان در ویژگی های تاریخی و فرهنگی آنهاست. همانطور که دنیوی گرایی ما بر اساس شعار «زن/زندگی/آزادی» است و خواهان دست یابی به حقوق بدیهی و شهروندی و دنیوی است و می خواهیم مردم و کشوری مدرن و پیشرفته باشیم و بشویم.

۲/ اینکه ما این ساختار مدرن و دموکراتیک را در چهارچوب کشور کنونی ایران و بسان ملتی واحد و رنگارنگ می خواهیم.

۳/ اینکه می دانیم هدف مدرن ابزار مدرن می خواهد و ازینرو خواهان چالش مدنی و نافرمانی مد برای تغییر حکومت و از طریق تولید وحدت در کثرت همگانی و به حالت دموکراتیک هستیم. زیرا برای ما دموکراسی و رنگارنگی هم استراتژی و هم تاکتیک هست و فقط شعار مرگ بر دیکتاتور نمی دهیم و افراطی و سیاه/سفیدی عمل نمی کنیم. خواست اول ما خواست ایجابی یعنی دموکراسی خواهی است و از آن ضرورت سقوط دیکتاتوری نشات می گیرد و همزمان چالش مدنی با حکومت با وسایل مختلف مدنی رخ می دهد تا عقب نشینی بکنند و راه برای تغییر و پوست اندازی نهایی راه بیاندازند. همانطور که از جان و مالمان در برابر خشونت حکومتی دفاع می کنیم ولی خشونت طلب و برانداز افراطی یا هیستریک نیستیم و به موازین دموکراتیک احترام می گذاریم چون انگاه نه تنها دیکتاتور را فرو میریزیم بلکه زبان و ذایقه دیکتاتورافرین را ریشه کن می کنیم که در اپوزیسیون نیز نیروهایی چون مجاهدین و سلطنت طلبان افراطی و یا فیگورهای هیستریکی چون مسیح علینژاد و امثالهم را بوجود اورده و می اورد و یا کاری می کند که در خارج از کشور گشت ارشاد و کمپین شرمساری راه بیاندازند. همانطور که می پذیریم مدرن بودن یعنی اینکه هیچکس صاحب حقیقت نهایی نیست و باید نظرات و افکار مختلف و احزاب مختلف و چالش نظرها در همه حوزه ها وجود داشته باشد. همانطور که همه مفاهیم مدرن و حتی مفاهیمی چون ایران و دموکراسی و غیره می توانند و باید مورد چالش جمعی قرار بگیرند و تحول بیابند. اما همیشه بر اساس منافع فردی و جمعی و برای دست یابی به رنگارنگی و وحدت در رنگارنگی بهتر و قویتر و در همزیستی مسالمت امیز با کشورهای همسایه و جهان.

باری ایرانیان، این سه گام را برداریم تا واقعا مدرن بشویم و به دور باطل و خنزرپنزری پدران جبار و فرزندان مالیخولیایی و هیستریکش در اپوزیسیون پایان بدهیم و دیگر بار بدنبال پدری نو و دیکتاتوری نو نگردیم:

تنها با قبول این اصول پایه ایی است که انگاه سقوط دیکتاتوری ممکن می شود و هم فلجی و انسداد کنونی شکسته می شود و دور باطل جایگزینی یک پدر ناتوان توسط پدر ناتوان و احمق بعدی شکسته می شود.

این وظیفه و خواست روح زمانه ی ما هست و تنها اینگونه می توانی ازین فلجی خنده دار رهایی بیابیم که همزمان راز و حقیقت دوران و کویر ما را نمایان می سازد. اینکه مشکل هیچگاه فقط پدر دیکتاتور و خنزرپنزری و خشونت او نبوده است وگرنه تا حالا هفت کفن پوسانده بودند. اینکه برای تحول نهایی و ساختاری هر نیرو و فیگوری باید بزعم جایگاهش در مناسبات قدرت بها بپردازد و دگردیسی بیابد وگرنه همین می شود که هست.

یعنی انگاه مثل حال یکدفعه هر کدام می خواهن شاه شاهان نو، پدر ملت نو، خدا و امام نوین زن و مرد بشوند و از بقیه وکالت و کفالت بگیرند و بقیه هم یکدفعه یاد «مفعولیت» همیشگی و تاریخی شان می افتند و به «دادن نو» بعله می گویند و مثل گوسفند به قربانیان بعدی تبدیل می شوند. یا برخی به شکل مسخره و حماسی خودشان را قربانی می کنند تا به دیگران امید ببخشند و در حینی که همه چیز برای تحول و رنسانس عملا اماده بوده و هست. یا بجای وحدت در رنگارنگی پرچمها و رنگ ها به جنگ هم می روند و هر کس خودی/غیر خودی می اندیشد، مثل زبان و ذایقه حکومت مذهبی.

این انسداد و فلجی نشان می دهد که جای چه چیزی خالی است. اینکه فقدان اصلی و محوری چیست. زیرا رنسانس بدون نسل رنسانس ممکن نیست و تحول مدرن بدون ساختار و ذایقه ی مدرن و بسان وحدت در کثرتی مدرن و درونی/برونی و ساختاری تا جای زبان و ذایقه سیاه/سفیدی و مرید/مرادی را حال جامعه ی مدنی و رنگارنگ و چالش همگانی بر پایه ی حرکت از منافع فردی و ملی بگیرد.

این انسداد و فلجی کنونی رشد کرده است، زیرا جای نسل رنسانس خالی است که ما نخستزادگانش هستیم و یکایک شما اعضای دیگرش هستید. بشرطی که ان بشوید که هستید و بدینوسیله که تن به این اصول بنیادین می دهید. یا به عنوان هشت میلیون ایرانی مقیم در خارج حال روح و ساختار زندگی مدرن و روزمره تان را هرچه بیشتر وارد فضای تحول و زبان کشورتان می کنید و در همراهی با جنبش جوان و باهوش و جسور داخل کشور و در کنار یکدیگر و بسان جنبشی چند سر و رند و خندان کار نهایی را به پایان می رسانیم. تا اینگونه مدرن و بسان« لویاتان و غول دنیوی رند و شاد» با تلنگری دموکراتیک، با تولید رنگارنگی دنیوی و مدنی، هم جسد مُرده ی پدران خنزرپنزری را براحتی و با کمترین تلفات فرو بریزیم و هم به فرزندانشان در جنبش مدنی و بسان راویان دیکتاتورمنش یا مالیخولیایی و لکاته های هیستریک تلنگری مدرن و رندانه می زنیم و کاری می کنیم که با جیغ بنفش در بروند و یا تغییر بکنند. زیرا نشانشان می دهیم که دوران و دیسکورس سیاه/سفیدی انها به پایان رسیده است. زیرا وقتی از دری رنگارنگی و دموکراسی وارد می شود، از در و پنجره ی دیگر موشان کور و خنزرپنزری و زبان و ذایقه ی خیر/شری در میروند که احتیاج به فضای کور و تاریک و انتاگونیستی و تعزیه خوانی دارند و از نور دموکراتیک مثل مرگ می ترسند و از خنده و طنز و رندی ما نسل رنسانس که قاتل جان آنهاست و سترونی و مضحکی بنیادین و مشترک پدر جبار و فرزندان مالیخولیایی و هیستریکش را برملا می سازد و اینکه چرا انها هم از یک قماش سترون و رجاله وار هستند و چیزی جز «دهانی تشنه نیستند که یکراست به یک الت تناسلی تشنه تر و خشن تر و عقیم تر در دوری باطل منتهی شده و می شوند.»

راه این است. وگرنه این فلجی مضحک و درس اموز ادامه می یابد و تغییر ضروری به شکل تغییر قتال و خونین رخ می دهد. زیرا حاضر نبوده ایی به وظیفه و سرنوشتت عمل بکنی و آن بشوی که هستی. زیرا بقول لکان « نامه ی ما به دست ما می رسد.» و هر تلاش برای فرار از مسئولیت خویش و بهای تحول به معنای کوری و فلجی و خنزرپنزری شدن بیشتر است. زیرا انکه چاه می کند در چاه می ماند و انکه مُنجی و پدر نو می جوید، چیزی جز پدر جباری نمی یابد که او را براحتی قربانی خویش و تمتع های خویش می کند.همانطور که تاریخ معاصر ما و تاریخ همه تحولات معاصر بشری نشان داده و می دهد.

جستار دوم:

لبیک رضا پهلوی به هشتگ «وکالت دهی» و پاسخ مدرن به آن و به ضرورت الترناتیوسازی کنونی!

من و دوستان توانای دیگری حماقت و لحن سنتی «وکالت دادن به رهبر و پدر نوی ایرانی» در هشتگ «وکالت دادن به رضا پهلوی» را دیدیم و مطرح کردیم و با طنز و نقد مدرن ذایقه ی سنتی چنین حرکتی و خطر تحولی این چنینی را نشان دادیم. حال رضا پهلوی به زبان طنز به این دادن جمعی لبیک گفته است و در پیام بالا حاضر شده است علیرغم میل باطنی و فقط به خاطر اعتماد مردم این نقش رهبری برای دوران گذار را به عهده بگیرد و به گروههای دیگر پیام داده است که بیایید زیر لوای رهبری من متحد بشوید تا موفق بشوید. اینکه روی دیگر و اصلی این نوشته و لبیک او این است که می گوید: «رعایای دموکراسی خواه من زیر پرچم و نام من برای تحقق دموکراسی و سکولاریسم متحد و خوشبخت بشوید.».

با این حال نقد سیاسی و اجتماعی مدرن همیشه ازین حرکت می کند که به قول هگل «انچه واقعی است عقلانی است و انچه عقلانی است واقعی است.». یعنی در کنار نقد خندان بایستی برای حرکت سیاسی قوی و به موقع همزمان منطق این وکالت دادن برخی و لبیک متقابل رهبر و پدر نو را فهمید و هم نقاط ضعف ساختاریش را دید تا بتوان با حرکت سیاسی متقابل و به موقع به اصل موضوع کمک کرد. نقد کوتاه ذیل می خواهد این جنبه ی عملی موضوع را وارد بکند و قبل از هر چیز به نیروهای مدرن جمهوری خواه و مشروطه خواه و چپ ایرانی تلنگری بزند تا از خواب زمستانی شان بیدار بشوند و بدانند که نصف این تحولات منفی ناشی از بی عملی و سترونی انها بوده و هست. زیرا وقتی رقیب قوی در صحنه نباشد، انگاه هر قورباغه ایی ابوعطا می خواند.

زیرا شرایط کنونی کشور ما به حالت انسداد و فلج شدن کامل حکومتی و از سوی دیگر به حالت میل تغییر جمعی و همگانی است. همزمان اکنون جنبش اعتراضی تبدیل به اتش زیر خاکستر شده است و اپوزیسیون عملا فلج شده است. چون مبتلا به ذایقه و زبان سنتی است و در این شرایط بشدت انقلابی و خواهان رنسانس نمی تواند کاری را بکند که باید انجام بدهد. یعنی نمی تواند «الترناتیو ضروری» و وحدت در کثرت احزاب و گروههای سیاسی مدرن حول امر دموکراسی و سکولاریسم و در چهارچوب ایرانی واحد و رنگارنگ و با مرزهای کنونیش را ارائه بدهد و تغییر نهایی را سازماندهی و رهبری بکند. یا بی انکه لازم باشد به شکل تشکیلات سنتی عمل بکند.

موضوع اما این است که زندگی و تحول از حرکت باز نمی ماند. یا بقول مارکس «موش نقب زن تاریخ وقتی به سنگی برمی خورد جای دیگر را سوراخ می کند.». چون تحول کنونی و ضرورت تحقق دموکراسی ناشی از ضرورتهای دیسکورسیو و ساختاری جامعه و کشور ما است و دیکتاتوری باید برود. به این خاطر حکومت اینگونه فلج و از درون پوسیده شده است، ولی الترناتیو قوی و مدرنی در برابرش نیست تا با تلنگری خندان کار نهایی را به پایان برساند و با طوفانی خندان درخت پوسیده را فرو ریزد. چون این اپوزیسیون این همه سال در خارج از کشور بخوبی مدرن نشده است و الان این معضل و کمبودهایش خویش را نشان می دهد و اینکه یا مثل امثال مسیح علینژاد جیغ هیستریک می کشند و یا مثل گروههای جمهوری خواهان و غیره در این لحظات مهم عملا ناتوان از حرکت می شوند و در حاشیه می مانند. اینکه حکایت شان حکایت آن مثل سبزواری کتاب کلیدر می شود که می گفت: «سگ ما همینکه گُرگ به گله حمله می کند، تازه ریدنش می گیرد.» و در عمل فلج و مبهوت می شود.

در چنین شرایطی که جامعه و مردم بدنبال نجات از این اوضاع وحشتناک هستند و الترناتیو به شکل مدرن بوجود نیامده است، انگاه از لحاظ منطق ساختاری و دیسکورسیو طبیعی است که حال راههای نیمه مدرن و یا سنتی و خطرناک نمایان بشوند. چون در تحول سیاسی و اجتماعی «خلاء» وجود ندارد و در چنین شرایطی انگاه تحول می گوید که کفش کهنه در بیابان نعمت است و همزمان می داند که بهای استفاده از کفش کهنه همین است که کهنه بمانی و به خواستت به خوبی دست نیابی.

بنابراین تعجب انگیز نیست که حال برخی به شکل سنتی و مانند هشتگ «وکالت دادن» می خواهند به چنین رهبری و ضرورتی دست بیابند. از طرف دیگر در همین هشتگ و در لبیک رضا پهلوی به آن تاثیر این تغییرات مهم دیسکورسیو و همه جانبه را می بینیم. اینکه می بینیم که وکالت دهندگان به او فقط برای دوران گذار و تحقق دموکراسی و رفراندوم وکالت موقتی می دهند. یا در عوض رضا پهلوی هم بدرستی در این پیامش اصول اتحاد حداقلی را بر پایه سه اصل «حفظ تمامیت ارضی، تحقق دموکراسی و سکولاریسم و حق انتخاب نوع حکومت اینده توسط مردم» می گذارد. زیرا جامعه و روح زمانه ی ما دمکراسی و سکولاریسم می خواهد و به کمتر از آن راضی نیست.

همزمان رضا پهلوی در این لبیکش به خواست برخی از مردم و هوادارانش چند کلک خوب سیاسی می زند که حال باید به او «پاتک» زد و نشانش داد که هنوز باید راه بیاید و بازی سیاسی مدرن انجام بدهد.

اولا اینکه او در متن زیریش طوری جواب می دهد که انگار حداقل پنجاه شصت میلیون به او وکالت مجازی داده اند و در ایران در خیابانها بشکل میلیونی نامش را فریاد زده اند، یعنی اینجا به موقع زیر بغل خودش و هوادارانش هندوانه می گذارد. اینگونه این جنجال رسانه ایی را که عمدتا توسط پشتیبانی برخی ادمهای سلبریتی چون علی کریمی و غیره بوجود امده بود، تبدیل به یک واقعیت عینی می شود. اینکه او با زیرکی می خواهد یک «وانموده یا سیمیولاسیون» را به ما به عنوان واقعیت و فاکت عینی قالب بکند و بگوید که او توسط عموم مرد انتخاب و خواسته شده است. سپس گام بعدی را برای بدست گرفتن قدرت رهبری را انجام می دهد و در متن می گوید که حال حاضر است بزرگورانه و مدرن با بقیه گفتگو بکند. ولی به این شکل که انها رهبری او را برای دوران گذار بپذیرند و زیر پر و بال او جمع بشوند تا با هم و تحت رهبری دموکراتیک او «شورای انقلاب» تشکیل بشود. طبیعتا در چنین ساختاری با لعاب مدرن و با حالت سنتی «بالا/پایینی»، او به خودش پنهانی حق وتو نیز می دهد و یا بعدا برایش سخت می شود از خر مراد پایین بیاید و دوباره شاه مشروطه و با مسئولیت محدود بشود. زیرا او می خواهد «پدر فراگروهی یا پدر ملت» بشود که در نهایت چیزی جز میل شاه شاهان شدن با لعابی مدرن نیست. چه بداند یا نداند. اینکه ایا اینجا دقیقا دوباره روح پدرش نیست که در او سخن می گوید؟

ولی موضوع این است که نقشه و شرایط تحولات سیاسی کنونی ایرانی دیگر نمی تواند به قبل از این وکالت دهی و این لبیک برگردد. چون جامعه و تحول احتیاج به الترناتیو و وحدت در کثرت مدرنش دارد تا این انسداد را بشکند و رنسانس و تغییر حکومت را بوجود بیاورد. اما وقتی به شکل مدرن نتوانی ان را انجام بدهی، مجبوری به شکل نیمه مدرن و به حالت رضا پهلوی آن را راه بیاندازی و تازه شانس اوردیم که این انقلاب مدنی انقدر جلو رفته است که فعلا شکل هولناک تحول یعنی به شکل فاشیستی جنگ قومی و جنگ دیکتاتورهای مختلف ایرانی یا قومی فعلا بوجود نیاید. زیرا دموکراسی خواهی و میل دست یابی به حقوق مدنی و ساختار مدرن و دموکراتیک و به حالت یک «همبستگی ملی و رنگارنگ» و نفی دیکتاتوری به رگه ای اصلی این جنبش نو تبدیل شده است و باید نهادینه نیز بشود. زیرا در هر تحولی همیشه هم رگه ی تحول مدرن و هم رگه ی تغییر فاشیستی و یا دور باطل وجود دارد.

یعنی اکنون وقت آن است که نیروهای مدرن دیگر از سازمانهای جمهوری خواه تا مشروطه خواه و سوسیالیست و چپ و لیبرال ایرانی از «خواب زمستانی و بی عملی» کنونیشان بیدار بشوند و به حرکت متقابل دست بزنند. یا جرات بکنند با این حقیقت هولناک و مضحک روبرو بشوند که چرا انها در این شرایط اینگونه بی عمل و مفعول شده اند و حداکثر تحلیل می کنند. به جای اینکه به عنوان گروه سیاسی «اراده ی معطوف به قدرت سیاسی» نشان بدهند و الترناتیو ایجاد بکند و «هژمونی بر روح و بدن جمعی» را بدست بیاورند که کار گروههای سیاسی مدرن هست.

یعنی انها باید حال «وحدت در کثرت مدرن» را به شکل قویتر میان احزاب و گروههای مختلف بوجود بیاورند و انهم حول همین اصول سه گانه ی حدااقلی که رضا پهلوی بیان می کند اما به شکلی قویتر و بهتر:

«اینکه ما خواهان تحقق دموکراسی پارلمانی و بر اساس قانون شهروندی و سکولار هستیم.

دوم اینکه می دانیم بهایش این است که به ملتی واحد و رنگارنگ،‌ به یک جامعه ی مدنی و با حقوق برابر و شهروندی در چهارچوب تمامیت ارضی کنونیمان تبدیل بشویم.

سوم اینکه می دانیم راه تحول ما بشکل تحول دموکراتیک و نافرمانی مدنی و چالش مدنی است و نه تنها تا تغییر حکومت و بلکه بعد از آن. زیرا در جهان مدرن همه ی مفاهیم مدرن و قوانین مدرن می توانند و باید مرتب به بحث کشیده بشوند و تغییر بکنند و اینجا هیچکس شاه شاهان و یا صاحب حقیقت مطلق نیست و یا هیچکس پدر دیگران نیست. زیرا «پدر خوب پدر مُرده و تبدیل شده به امر و قانون نمادین و یا به قانون دموکراتیک و شهروندی است.»

زیرا تنها با این «پاتک متقابل سیاسی و مدنی و رندانه» است، تنها با این حرکت متقابل و درست است که هم شما به نیاز ضروری این شرایط و جامعه جواب می دهید و هم در برابر پاسخ مدرن رضا پهلوی و طرفدارانش و با لحن و اهنگ و زیرمتنی سنتی و به حالت «ارباب/بنده، امت/رهبر»، چیزی قویتر و رنگارنگتر و متناسب تر با روح زمانه ارائه می دهید. یعنی وحدت در کثرتی قویتر و رنگارنگتر و رندتر حول دموکراسی خواهی و سکولاریسم و شعار «زن/زندگی/آزادی» بوجود می اورید و وقتی چه زحمتکشان و چه گروههای قومی و یا چه گروههای جنسیتی و جنیسی در شما الترناتیو خویش را ببینند و یا خطر رنگارنگی تحت نام و کلام یک شاه نو را بهتر حس و لمس بکنند و قادر به مقایسه باشند. اینکه ببینند تفاوتی مهم و ماهوی میان «رنگارنگی هیرارشیک تحت نام شاه و پدری نو» است با وحدت در کثرت و رنگارنگی درونی/برونی و ساختاری و یه شکل برابر و شبکه وار، و تنها دومی است که می تواند تغییر قوی و بنیادین و رنسانس و پوست اندازی مد ن و نهایی ما را ممکن بسازد.

ازینرو بایستی از دوستان مدرن و از احزاب و گروههای مدرن جمهوری خواه و مشروطه خواه یا چپ و لیبرال ایرانی داخل و خارج از کشور سوال کرد که ایا وقتش نیست از خواب زمستانی بیدار بشوید و دست به عمل بزنید و الترناتیو ایجاد بکنید؟ یا لااقل ببینید که چرا در این لحظات حساس یکدفعه اکثرا ساکت و لال شده اند و در حاشیه می زینند و حداکثر تحلیل می کنید، به جای اینکه در وسط میدان به ضرورت تولید الترناتیو سازی تن بدهند و اراده ی معطوف به دست یابی به قدرت سیاسی و به اسم دال آقا را داشته باشید.

زیرا باید این موضوع بنیادین را به عنوان نیروی سیاسی یا مدنی حس و لمس کرده باشید که زن اغواگر تاریخ و تحول «نمایشگر و بازیگری بزرگ و رند و » است و وقتی ببیند که مردم و سوژه هایش به شکل بالغانه به تحول تن نمی دهند، آنگاه راههای نیمه مدرن و پراگماتیستی چون لبیک به پهلوی را می رود و یا دور باطل را تکرار می کند تا هم ضرورت و تغییر رخ بدهد و انسداد تا حدودی بشکند و هم مردم و نیروهای در صحنه ببینند که بهای ندیدن بهتر تمناها و ضرورتهای خویش و لحظه چیست. اینکه چرا زندگی و تحول تمنامند و زیرک است و از حرکت بازنمی ایستد و انقدر تکرار می کند تا تحول ضروری رخ بدهد و یا پایان یک تمدن و سوژه ایی فرابرسد که حاضر به یادگیری و دگردیسی نیست. زیرا ماری که پوست نیاندازد محکوم به مرگ است، همانطور که نیچه می گفت.

باری حال نوبت نیروهای مدرن هست که در این صحنه و بازی سیاسی واکنش متقابل و قوی و رنگارنگ خویش را نشان بدهند و صحنه را در دست بگیرند، وگرنه باز نشان می دهند که ول معطلند و فعلا جامعه ی ما بایستی به این دموکراسی افرینی با لبیک به پدر و شاه جدید رضایت بدهد تا انموقع که نسل رنسانس هرچه بیشتر از راه برسد و دانش و قدرت فرزانه و رند ما هرچه بیشتر نهادینه و گسترده بشود.

زیرا ما نسل رنسانس و هزار فلاتش و متونمان با قدرت و ضعفهای خویش تبلور رندی و هوش زمانه و لحظه هستیم و به این خاطر سوار بر دوش لحظه و زمانه با خنده به رضا پهلوی و یارانش می گوییم، پس این رنگارنگی ایرانی و با رگه ی پدر/فرزندی حول این سه اصول حداقلی را به بار بیاورید و اگر زیرش بزنید دست تان را رو می کنیم. به جمهوری خواهان و بقیه می گوییم که یعنی اینقدر بی عرضه اید که می گذارید به این راحتی انقلاب را از دست تان بدزدند و اینگونه خواست زمانه را هرچه بیشتر شعله ور می سازیم که همان خواست رنسانس و پوست اندازی دموکراتیک ایران و تحقق گفتمان سه ضلعه و همپیوند «دولت مدرن/ملت مدرن و فرد مدرن» و بسان وحدت در کثرتی درونی/برونی و ساختاری است. اینکه ما وادارشان می کنیم به حرفشان عمل بکنند و همزمان نشانشان می دهیم که چرا باید بهای بیشتری بپردازند اگر می خواهند مدرن باشند و یا جزو ما نسل رنسانس باشند و به شادی و قدرت متفاوت ما دست بیابند. زیرا ما در آن منظر و جایگاهیی می زییم که این جامعه و مردم صدو اندی سال است که می خواهد برسد، چه به عنوان ایرانی مدرن و متفاوت و یا به عنوان مهاجر چندفرهنگی و به سان موتاتسیون و هوبریدی نو و رند و نظرباز و به این خاطر همزمان ما به هر دانای کل و به هر مُنجی می خندیم و می دانیم که ما به یکدیگر احتیاج داریم. زیرا تمنامندی فرد تمنامندی دیگری و غیر است. زیرا انچه تو و من می خواهیم در واقع ضرورت لحظه و روح زمانه است و سوژه تاخوردگی زمانه ی خویش است.

اینکه وظیفه و «جایگاه رندانه و مدرن» ما نسل رنسانس در ساختار تحولات کنونی به این شکل است که بر «لبه ی رخداد و حوادث» جا بگیریم و قدرت و ضعفهای انتخاب و عملشان را برملا بسازیم و به زبان طنز کاری بکنیم که همه «بدهند». یعنی کاری بکنیم که هر نیرویی در این جدال قدرت نیروهای دیکتاتورمنش و دموکرات حول «محبوب گمشده و رنسانس در راه» مجبور بشوند بهای تمنا و خواست خویش را بپردازند و جلوتر بروند. به این خاطر جایگاه ما بر «لبه ی حوادث و رخدادهای در نهایت عقلانی و ضرورری» است و همزمان بها و ضعفشان را برملا می کنیم و می گوییم پس این کار را بکنید و جلوتر بروید و همزمان ببینید که چرا وقتی چیزی را نصفه نیمه بخواهی، انگاه نصفه و نیمه هم می شوی و نصفه و نیمه و مسخ شده بدست می اوری. زیرا هیچکس نمی تواند به زندگی و به ساحت نمادین کلک بزند. این گوی و این میدان.

اینکه ما نسل رنسانس با رندی و قدرت فرزانه ی مدرن اکنون به رضا پهلوی و هوادارانش می گوییم پس حال این وحدت در کثرت حول دموکراسی و سکولاریسم را بوجود بیاورید و به آن وفادار باشید و ضعفهایش را هم ببینید. از طرف دیگر به نیروهای جمهوری خواه می گوییم ببین بهای بی عملی و فلج بودنت چیست و چگونه در خدمت رضا پهلوی و بقیه عمل می کنی. پس به خودت تکانی بده و بجنب. همانطور که به نیروهای درون حکومتی می کنیم ببین که دیکتاتور و رهبرانت فلج و نخ نما شده اند، ایا واقعا می خواهی سرنوشتت را به انها بسپاری. به ملت و مردم می گوییم ببین چه زجری برای دست یابی به پیشرفت و دموکراسی کشیده ایی و چقدر فرزندان و کودکانت قربانی شده اند، پس ملتی واحد و رنگارنگ بشو و این را از همه رهبران و اپوزیسیونت بخواه و به دیکتاتور نشان بده که یا باید کنار برود و یا باید راه برای تغییر مدنی بهتر و از مسیر رفراندوم و انتخابات ازاد را باز بکند. چون گذشته بازگشتنی نیست و ضرورت رخ داده است و شما و ما دیگر امت نیستیم بلکه ملت و کشوری مدرن هستیم و دولت و ساختار حکومتی متناسب با خویش می خواهیم.

اینگونه ما نسل رنسانس با رندی و قدرت فرزانه ی خاص نسل رنسانس هم به رشد رنگارنگی و وحدت در کثرت درون جنبش کمک می کنیم و همزمان هزار گسست را درون حکومت رشد می دهیم و از طرف دیگر باعث نهادینه شدن ذایقه و چالش مدنی و همراه با احترام و نقد و طنز میان نیروهای مدرن و نیمه مدرن ایرانی از هر نوع مشروطه خواه و جمهوری خواه و چپ و غیره می شویم. همزمان مرز درونی و بیرونی این جنبش دموکراتیک را با دیکتاتور حکومتی و با گروههای دیکتاتورمنش و هیستریک درون اپوزیسیون مشخص می کنیم. زیرا نشان می دهیم که باید بهای تحول را پرداخت وگرنه «از ماست که بر ماست» و دوباره کوه موش می زاید. زیرا آنگاه دوباره سکته ی ناقص می کنیم چون جرات این را نداریم کارمان را کامل به پایان برسانیم. چون زندگی و تحول بشری دارای اتیک و اخلاق بنیادین است و انکه بخواهد کلک بزند و طوری عمل بکند که نه سیخ بسوزد و نه کباب، بناچار هر دو و خویش را به باد می دهد، خواه یکدفعه و خواه به شکل تدریجی.

زیرا «نامه ی اعمال ما بدستمان می رسد» و خیانت واقعی وقتی است که حاضر نباشی تن به تمنامندی و ضرورتت بدهی و تاویل و رنگ متفاوت خویش از آن و از منظر مشترک رنسانس را بیافرینی. زیرا باید مرغ و رنگی دیگر از «منطق الطیر» متفاوت ما نسل رنسانس بشوی که منطق الطیر هزار مرغ و هزار رنگ از سرزمین موعود دموکراتیک و رنسانس ایرانی است و چون همزمان پی برده ایم که سیمرغ و ولی فقیه و هر پدر و مُنجی دروغی خطرناک بیش نیست و و هر «وحدت وجودی با رهبر و ارمانی» به معنای نفی زندگی و نفی هویت و فردیت و به معنای اسارت در دروغی نو و تولید فاجعه و دور باطل بدتری است. همانطور که تاریخ معاصر ما و وحدت کلامش تحت نام پدر و امامی جبار نشان داد.

قدرت فرزانه ی نسل رنسانس اینگونه اغواگرانه و رند عمل می کند و تغییر را اجتناب ناپذیر می سازد و هر تغییر نصف و نیمه را وادار می کند بهایش را نیز بپردازد و یا جلوتر برود و یا عقب تر.

باری ببینید که چه می خواهید و پای آن بایستید تا نصفه و نیمه مثل رویایتان نشوید. چون اینجا شترسواری دولا دولا نمی شود و انکه نخواهد بهای تحول را «بدهد» بناچار دو برابر و همیشگی می دهد و باز هم لنگ در هوا می ماند و آن را جبر جغرافیایی می خواند

پایان

پانویس جستار اول : در باب اصول بنیادین اجماع جمعی ایرانیان که اکنون باید هرچه بیشتر مطرح بشوند تا اتحاد واقعی و دموکراتیک بوجود بیاید، به مقالات متعدد من در این زمینه مراجعه بکنید که لینک دو تا از انها را در بخش کامنتها می زنم.. زیرا ما باید این چندگام نهایی را برداریم تا دور باطل به رنسانس نو تحول بیابد وگرنه ول معطلیم و بازنده ی نو. لینک مقاله و هشدار من بعد از تظاهرات برلین را نیز برای یاداوری می زنم تا علاقه مندان ببینند که چرا دقیقا عدم توجه به هشدارهای انزمان کسانی چون من بود که اکنون وضعیت کنونی را بوجود اورده است. دیدن این موضوع هم خنده دار و هم گریه اور است که کوچولوهای تازه به دوران رسیده ایی چون حامد اسماعیلیون و غیره به هشدارهای تخصصی کسانی چون من و ما توجه نمی کنند که سی چهل سال گذشته مرتب در باب این مباحث پژوهش کرده ایم و نوشته ایم و از همه مهمتر مهاجر مدرن و چندفرهنگی هستیم و میدانیم جامعه ی مدرن و جنبش مدنی مدرن چگونه عمل می کند و با این حال دقیقا نیز می دانیم که هر نظری منظری است و احتیاج به مناظر و نظرات دیگر حول رخداد دارد و اهمیت نقد و چالش مدنی را می دانیم و پاس می داریم. همانطور که هر تحول سیاسی و حقوقی مدرن احتیاج به ذایقه و دنیویت متقابل و با مفاهیم نوین از زندگی و زنانگی و زمان و مکان و غیره داشته باشد که از جمله برای اولین بار در میان ایرانیان در کتابچه ی فشرده ی «راهی و سیستمی نو برای رنسانس ایرانیان» و قبل از آن در تحلیل جامع و ساختاری بحران مدرنیت ایرانی در کتاب ناز بحران مدرنیت تا رقص عاشقان و عارفان زمینی» به شکل سیستماتیک و ساختاری دو دهه پیش مطرح شد و عدم دیدن این مباحث بنیادین و ساختاری، عدم حرات رویارویی با دانش رادیکال نسل رنسانس باعث شد که در ازایش این اپوزیسیون خارج از کشور هرچه بیشتر توخالی و توزرد بشود و براحتی گیر هر فیگور هیستریک یا پوپولیست نو و قدیمی بیافتد.

۱/ ایرانیان چندگام پیش اگر می خواهیم رویای مشترکمان تحقق بیابد و مسخ نشود!

۲/ مناظره و گفتگویی چندوجهی در این باب که چرا جنبش کنونی میلیونی نمی شود!

۳/ اهمیت تظاهرات برلین و هشداری به حامد اسماعیلیون و به ما در باب رویای مشترک!

۴/ کتاب الکترونیکی «سیستمی نو و قدرتی نو برای آفرینش رنسانس ایرانیان»

نظرات

نظر (به‌وسیله فیس‌بوک)