با انجام مراسم تحلیف ابراهیم رئیسی، نظام جمهوری اسلامی ثبت رسمی خود به عنوان نظام جهل و جنایت را صورت بخشید. وقتی در اوج بحران، یک عقب افتاده‌ی ذهنی را در راءس حکومت قرار می‌دهند می‌خواهند بر جهل سالاری نهادینه تاکید کنند. وقتی در بطن نارضایتی مردم یک قاتل تحت پیگرد را رئیس دولت قرار می‌دهند می‌خواهند بگویند نظام کارش را با جنایت به پیش می‌برد.
این پیام را البته مردم ایران، پیش از این، با حرکت‌های گسترده‌ی اعتراضی ۸۸، دی ۹۶ و آبان ۹۸، قیام خوزستان و نیز تحریم گسترده‌ی نمایشِ همیشه مسخره‌ی انتخابات، دریافت شده معرفی کردند. اینک نظام جهل و جنایت مانده است و یک کشور ویران، ملتی در غلیان و دولتی وامانده و به زانو درآمده. اما سیر رویدادها به کدام سو می‌برد و منتظر چه باید باشیم؟
در علوم اجتماعی، جوامع و سیر تحول آنها را در قالب دو الگو به توضیح در می‌آورند: ۱) تحلیل تحولات و تعیین سیر سرنوشت کشور بر اساس عناصر موثر داخلی، بومی و درونی (Autonomy) و ۲) توضیح شکل‌گیری مسیرِ تغییرات در یک کشور بر اساس عوامل و اراده‌ی شکل دهنده‌ی خارجی و بیرونی (Heteronomy).
الگوی نخست به کشورهایی باز می‌گردد که قدرت ملموس عناصر تاثیرگذار در داخل به حدی است که می‌توانند مملکت را از مسیر تاریخی الف به ب هدایت کنند. این جا اشاره به توانمندی کم یا بیش سازمان یافته‌ی ملت، نهادهای مردمی، سازمان‌ها و احزاب سیاسی و امثال آن است.
در الگوی دوم، پارامترهای عمده‌ی تعیین کننده‌ی سمت و مسیر دگرگونی‌ها در یک کشور عواملِ بیرون از جامعه هستند؛ مانند قدرت‌های همسایه، اَبرقدرت‌های جهانی، نهادهای بین المللی مانند سازمان ملل، شورای امنیت یا ناتو و امثال آن.
البته در بسیاری از موارد، روند تغییرات در جوامع، ترکیب و تعامل هر دو سری عوامل درونی و بیرونی را دربردارد. اما اشاره‌ی ما به پارامترهای مهم و «تعیین کننده» است که سمت و مسیر سرنوشت تاریخی یک کشور را برای دهه‌ها و حتی سده‌ها مشخص می‌سازند. سایر عناصر در این حالت ترکیبی نقش مکمل یا مخالف ناموثر را ایفاء کرده و می‌کنند.
به ایران امروز برگردیم.
در روزی که مراسم سوگند ابراهیم رئیسی، به عنوان نماد قدرت نمایی نظام -در تحمیل هر که می‌خواهد به عنوان رئیس جمهور بود- مقاومت فعالی از سوی مردم در جامعه ندیدیم؛ به عبارت دیگر، تظاهرات میلیونی یا اعتراضات گسترده و مهمی صورت نگرفت. امری که ما را در مورد احتمال سرنوشت ساز بودن حضور و نقش چند ده میلیون ایرانی ناراضی و بی اعتناء به این نمایش، تا این جای کار، به شک و تردید می‌اندازد. اما همزمان، وزیر دفاع اسرائیل -در اقدامی که شاید در جهان دیپلماتیک بی سابقه، اگر نه کم سابقه، تلقی شد- اعلام کرد که این کشور آماده‌ی حمله‌ی نظامی به ایران است.
یا در یک جبهه‌ی دیگر شاهد اعتراض تبلیغاتی احزاب سیاسی اپوزیسیون ایرانی و نیز پاره‌ای از شخصیت‌های شناخته شده به حضور اروپایی‌ها در مراسم سوگند ریاست جمهوری رئیسی جنایتکار و عامل کشتار بودیم، اما به طور ملموس فاقد تاثیر عملی بود. بدین ترتیب هنوزعوامل داخلی مهم و موثر در این مقطع برای جابه جایی قدرت سیاسی در ایران و ایجاد یک تغییر عمومی در کشور غایب است. آیا ممکن است در آینده‌ای نزدیک شاهد حضور فعال بازیگران بومی سیاسی و اجتماعی در صحنه باشیم؟ شاید، اما در این فاصله شاهد تحرک نیروهای خارجی برای تاثیرگذاری در اوضاع ایران می‌باشیم: لندن در پی تشکیل جلسه‌ی شورای امنیت سازمان ملل در مورد رفتار رژیم ایران است، از اسرائیل تدارک نظامی و برنامه‌ی خود برای تهاجم به ایران را علنی کرده است، آمریکا در پی بازتعریف سیاست مذاکرات برجامی خود با عنایت به شرایط تازه‌ی سیاسی ایران و تحرکات شبه نظامی آن است و اروپا اصرار دارد که با دولت ابراهیم رئیسی دارای پرونده‌ی جنایی بین المللی تعامل و مذاکره داشته باشد.
با عنایت به این واقعیت‌ها باید گفت که کشورمان را در شرایط کنونی در مقوله‌ی جوامعی قرار می‌گیرد که در آن پارامترهای خارجی موثرتر از عوامل داخلی عمل می‌کنند.
اما آیا این پدیده‌ی نویی است؟
خیر. تاریخ ایران بیش از یک قرن و نیم است که از روندی مشابه پیروی می‌کند. لیستی که در پایین می‌آید نمونه‌ی دخالت ورزی‌های مستقیم بیگانگان در هدایت و جهت بخشیدن به سمت و سوی تحولات تاریخی در ایران می‌باشد. می‌توانیم به فراخور نگاه سیاسی خویش نسبت به موارد آن نظرات مثبت و منفی داشته باشیم. اما همگی در ورای سلیقه‌ی ما به تحرک قابل توجه عناصر بیرونی در تعیین خط حرکت تاریخی درونی ایران اشاره دارند:
۱. نقش انگلستان در دوره‌ی قاجار برای تبدیل ایران به یک نوع مستعمره‌ی غیر رسمی (وابسته سازی مالی و نظامی و سیاسی دربار ورشکسته‌ی قجر و سوء استفاده از موقعیت خویش برای تضعیف ایران و تقویت خویش حتی از طریق از سر راه برداشتن فیزیکی مخالفان میهن دوستی چون امیرکبیر).
۲. نقش روسیه‌ی تزاری در ایران برای جداسازی و تصاحب چندین استان ایران در زمان قاجار (تحمیل شکست از طریق قدرت نظامی برتر در جنگ‌ها و تصرف و تملک سرزمین‌های ایران در قالب عهدنامه‌های ننگینی چون گلستان و ترکمنچای)
۳. تدارک دیدن هولوکاست ایرانی ۱۹۱۷ تا ۱۹۱۹ توسط انگلستان تحت عنوان «قحطی بزرگ» و قتل عام نزدیک به نیمی از جمعیت کل ایران از طریق ایجاد گرسنگی مصنوعی (با هدف تقلیل جمعیت مصرف کننده و اختصاص منابع تولید کشاورزی و دامداری ایران به منافع بریتانیا در منطقه)،
۴. کودتای سوم اسفند ۱۲۹۹ توسط انگلستان برای پایان بخشیدن به شانس تحقق قانون اساسی مشروطیت در ایران (با هدف خنثی کردن تحرک عناصر داخلی برای تعیین سرنوشت ایران در چارچوب یک حکومت پادشاهی مشروطه و قانون سالاری نهادینه)،
۵. توافق بر سر حذف قاجار و بنیان گذاری سلطنت پهلوی با هدف تمدید قراردادهای پرمنفعت نفتی، مالی و اقتصادی برای بریتانیا (مانند قرارداد دارسی توسط رضا شاه) ضمن دور نگه داشتن خلیج فارس از دسترسی اتحاد جماهیر شوروی از طریق استقرار یک حکومت ضد کمونیست و پروانگلیسی در ایران)،
۶. پایان بخشیدن به دولت رضاشاه که برخلاف پیش بینی بریتانیا در حال بازسازی و مدرنسازی ایران عقب افتاده‌ی قاجار بود، (جایگزینی وی با پسرش توسط دولت انگلستان و توافق آمریکا پیام مشخصی بود به تمام بازیگران قدرت در ایران که جز نوکری برای آنها به دنبال تغییر ساختاری کشور نباشند)،
۷. اشغال خاک ایران در زمان جنگ دوم جهانی توسط نیروهای بریتانیا از جنوب و نیروهای شوروی در شمال و دخالت مستقیم در امور داخلی ایران (که نماد نقض حاکمیت ملی ایران بود و نشان داد که هرگز نباید اجازه داد ایران دارای قدرت نظامی بالایی شود، امری که نقض آن توسط محمد رضا شاه، بعدها سقوط برنامه ریزی شده‌ی وی را به همراه داشت و هم اینک نیز حساسیت بالای قدرت‌های غربی نسبت به توان موشکی وپهبادی ایران را حتی در چارچوب یک رژیم عقب افتاده‌ی اسلامی و ضد ایرانی برانگیخته است)،
۸. تلاش برای حفظ منافع انگلستان در تضادِ آشکار و مستقیم با منافع ملی ایرانیان در جریان نهضت ملی شدن نفت ایران به رهبری زنده یاد دکتر محمد مصدق در سال ۱۳۲۹ (با پیام این که ملت‌های جهان سوم شایسته برخورداری از منابع آن و مدیریت ملی آن نیستند و همیشه باید دست به سینه‌ی غرب و فن آوری آن باشند)،
۹. سرنگون سازی دولت ملی ایران در جریان یک کودتای ساخته و پرداخته‌ی بریتانیا و آمریکا در ۲۸ مرداد ۱۳۳۲ (با این پیام روشن و تکراری به بازیگران سیاسی که غرب حضور سیاستمداران ملی و مردمی را بر نمی‌تابد و آن‌ها را از صحنه حذف می‌کند، حتی اگر لازم باشد با قتل و کودتا و اعدام)،
۱۰. دخالت مستقیم و غیر مستقیم کشورهای استعمارگر و اشغالگر در امور داخلی ایران بین سال‌های ۳۲ تا ۵۷ توسط
   –   ایالات متحده‌ی آمریکا (نمونه: کاپیتولاسیون، تعیین سقف رشد نظامی ایران، تبدیل ایران به مرکر شنود برای همسایه‌ی شمالی و…)،
 –  بریتانیا (نمونه: تقویت شبکه‌ی روحانیت در داخل، سازماندهی برخی از جریان‌های مخالف شاه در خارج از کشور، ایجاد محدودیت‌های پشت پرده برای عدم دسترسی ایران به فن آوری نظامی پیشرفته)
  –  اسرائیل (نمونه» تاسیس واستقرار شبکه‌ی هئیت‌های موئتلفه در بازار و نیز به دست گرفتن پست‌های حساس کشوری توسط ماموران نفوذی خود مانند پرویز ثابتی در راءس سازمان اطلاعات و امنیت کشور – ساواک برای تدارک نقشه‌های شوم بعدی)
۱۱. کشاندن رژیم شاه به سوی برخی برنامه‌های درازمدت و استراتژیک اقتصادی و نظامی توسط واشنگتن (مانند عضویت ایران در پیمان سنتو و یا اصلاحات ارضی سفارش شده توسط کارشناسان آمریکایی و یا سپردن سرکوب جنبش‌های مسلح انقلابی منطقه به رژیم شاه برای اعطای نقش ژاندارم آمریکا در منطقه‌ی خلیج فارس)
۱۲. پایان بخشیدن به عمر رژیم شاه برای تامین اهداف منطقه‌ای درازمدت خود توسط انگلستان و اسرائیل و بخشی از لابی پرواسرائیلی در ساختار قدرت در آمریکا با برانگیختن و سازماندهی حرکتی اعتراضی که بعدها به عنوان «انقلاب اسلامی» سال ۱۳۵۷ معروف شد، (تصمیم گیری نهایی برای تعویض شاه با خمینی در گوادلوپ با حضور رئیس جمهور بازی خورده‌ی آمریکا (کارتر)، نماینده‌ی فراماسونری جهان (والری ژیسکار دستن رئیس جمهور فرانسه)، نماینده‌ی دربار ملکه و مافیای قدرت و ثروت در بریتانیا (جیمز کالاهان) و نماینده‌ی سرمایه داری غرب (هلموت اشمیت صدر اعظم آلمان). این چهار نفر مهر تایید بر سناریوی مشترک تل آویو-لندن برای استقرار حکومت اسلامی در ایران و تغییر سرنوشت خاورمیانه از طریق تئوری‌های مانند «کمربند سبز» زدند.
۱۳. پس از تعویض رژیم شاه، قراردادن خط قرمزهای مشخص برای تیم جدید به رهبری خمینی و اخذ ضمانت اجرای آنها مانند عدم قطع صدور نفت و نیز شکستن ساختار فرماندهی نیروهای نظامی ایران.
۱۴. پیروی طابق النعل مجموعه‌ی راءس نظام، در زمان رهبری خمینی و سپس رهبری خامنه‌ای، از خط استراتژیک صهیونیسم اسرائیل برای شخم زدن خاورمیانه و فراهم کردن شرایط برای تحقق «طرح اسرائیل بزرگ» شامل:
– قتل عام و سرکوب تمامی نیروهای انقلابی و چپ و دارای پتانسیل مبارزه‌ی ضد سرمایه داری و ضد صهیونیستی در داخل ایران،
– به راه انداختن جنگ با عراق و طول دادن هشت ساله‌ی آن برای محو قدرت دو ارتش بزرگ در خاورمیانه و زمین گیرسازی درازمدت اقتصادی هر دو (که تا کنون هم ادامه دارد)،
– دخالت ورزی دستوری و هدفمند در سایر کشورهای خاورمیانه و سست کردن پایه‌های حکومت‌های ضد اسرائیلی آنها به اسم «طرفداری از فلسطین» و «مبارزه با ارتجاع و نوکری با آمریکا» مانند لبنان، سوریه، اردن، کشورهای حاشیه‌ی جنوبی خلیج فارس و امثال آن (که بزرگترین کادوی تاریخ به اسرائیل از بدو تشکیل آن به این سو محسوب می‌شود و به هزینه‌ی فقر و غارت ملت ایران از سوی حاکمان تهران به همپالکی‌های خود در تل آویو تقدیم شد)،
– از میان بردن تمامی زیرساخت‌ها، زیست بوم و محیط زیست ایران برای تضعیف درازمدت و همیشگی هرگونه بازسازی کشور توسط یک قدرت مرکزی مردمی و ملی گرا که بتواند برای «طرح اسرائیل بزرگ» در یک خاورمیانه‌ی ویران دردسر شود (ماموریت مشخص عوامل و ابسته به تل آویو در بدنه‌ی نظام مانند محمود احمدی نژاد و تمامی طرح‌های احداث سدهای غیر کارشناسی و حفر چاه‌های غیر مجاز نمونه هایی از خدمات رئیس جمهوری نظام اسلامی به اربابان تل آویوی او بود)
– تدارک تجزیه‌ی کشور با تشدید فقر و بی آبی و گرسنگی و اختلافات قومی و مذهبی و سرانجام
– آماده سازی شرایط حمله‌ی نظامی به ایران و نابودی و تجزیه‌ی آن در سایه‌ی شعارها و نمایش چهل و چند ساله‌ی اسلام گرایی انقلابی و ضد صهیونیستی! (و نیر توهم دستیابی به سلاح اتمی که قرار است، در صورت تحقق، به گفته‌ی همان دوستان تل آویوی مستقر در بیت رهبری و فرماندهی سپاه و دفتر ریاست جمهوری «اسرائیل را از صفحه‌ی زمین محو کند».)
۱۵. ضمن ایفای ادا و اطوارهای «ضد استکباری» و ضد غربی، مشارکت فعال در غارت ثروت‌های مادی، مالی و منابع زیرزمینی و منابع انسانی ایران با برآوردی در حد ۲ تا ۳ تریلیون سود و منفعت مستقیم به نفع کشورهای بزرگ سرمایه داری از جمله کانادا، بریتانیا، آمریکا و کشورهای اروپای غربی (رقمی معادل ۴۰ سال فرار مغزهای متفکر و لایه‌های تحصیل کرده‌ی کشور را اگر به دلار تبدیل کنیم به ارقام بالا نزدیک می‌شویم)
۱۶. برانگیختن ترس و وحشت و نفرت میان ایران و کشورهای عرب منطقه در جهت دامن زدن به فروش تاریخی سلاح و مهمات به این کشورها و آوردن آنها به زیر پرچم حمایت نظامی و سیاسی آمریکا و دوستی با اسرائیل (ضمن فراموش کردن وبی اعتنایی به آرمان فلسطین مستقل)
۱۷. تخلیه‌ی بسیاری از ثروت‌ها به سوی چین و روسیه با وساطت قراردادن جریان هایی که در نهایت، سود اصلی این تجارت را به سوی لندن و تل آویو هدایت می‌کردند (مانند سلطه‌ی چهل و سه ساله‌ی موتلفه‌ی اسلامی بازاری تازه مسلمان بر اتاق‌های بازرگانی ایران و چین و ایران و ماچین).
و…
لیست بلندتر از این حرفهاست اما دیگر چه تفاوتی دارد، چرا که اینک به آخر این بازی مخرب ضد ایرانی رسیده ایم؛ با این همه، چنان چه در ابتدای این مقاله گفتیم، هنوز قدرت‌های بزرگ در صددند که به عنوان عامل تعیین کننده‌ی آینده‌ی ایران ویران نقش ایفاء کنند:
– آمریکا می‌خواهد که از طریق برجام جدید -که شامل هسته‌ای، موشکی و تروریسم و دخالت ورزی در خاورمیانه می‌شود- رژیم ایران را آن گونه جراحی کند که در رویارویی با غول چین، در آینده، در خاورمیانه با مشکلی روبرو نشود.
– انگلستان می‌خواهد از طریق رژیم‌های دست ساخته‌ی ملی یا محلی خود جای خالی آمریکای در حال فرار از منطقه‌ی خاورمیانه را پر کند. (نمونه‌ی آن طالبان در افغانستان با وساطت نوچه‌ی محلی بریتانیا، ارتش پاکستان).
– اسرائیل می‌خواهد ایران را شخم اتمی-موشکی زده و تجزیه کند تا راه برای استقرار اسرائیل بزرگ در خاورمیانه‌ی ویران و فروپاشیده باز شود.
– روسیه مایل است ایران ضعیف و مفلوک را وابسته‌ی به خویش، به عنوان یک پایگاه سیاسی و نظامی در قلب خاورمیانه، در اختیار داشته باشد. (چیزی شبیه به رژیم مفلوک اسد درسوریه اما با مقیاسی بزرگتر)
– چین مایل است که رژیمی مثل رژیم کنونی در ایران بماند و ضمن تبدیل به بخشی از حیاط خلوت اقتصادی این کشور، با دردسرسازی برای آمریکا و متحدانش در منطقه به آنها فرصت، ترک خاورمیانه و تمرکز قوا در آسیای جنوب شرقی و دریای جنوبی چین را ندهد.
– کشورهای اطراف ایران هم به فراخور قد و قواره‌ی خود در کمین هستند تا با آغاز جنگ بتوانند پاره‌ای از مناطق و استان‌ها را از کشورمان جدا و ضمیمه‌ی خویش سازند. مانند ترکیه و جمهوری آذربایجان در کمین آذربایجان ایران، دولت اقلیم کردستان -به نمایندگی از تل آویو- در کمین کردستان ایران، عربستان در کمین خوزستان، امارات متحده‌ی عربی در کمین جزایر سه گانه‌ی ما در خلیج فارس، پاکستان در کمین سیستان و بلوچستان و افغانستان آینده‌ی تحت سلطه‌ی طالبان تحت فرمان پاکستان، علاقمند به خراسان ایران.
نکته تاسف برانگیز و نگران کننده در این میان این که در این شرایط که هفتاد و دو ملت جهان در فکر ایران هستند ملت ایران هنوز آن طور که باید و شاید به فکر ایران نیست. قیام خوزستان نشان داد که هنوز لایه‌های کافی از جمعیت و جامعه، عقل و واقع بینی و شجاعت را پیشه نکرده‌اند. این که آیا ورود میلیون‌ها ایرانی، بر اساس گرسنگی و خشم و نفرت و برای تغییر معادله‌ی ترسیم شده توسط بیگانگان، بازهم چقدر زمان خواهد برد مشخص خواهد ساخت که آیا کشوری به اسم ایران برای ما ایرانیان باقی خواهد ماند یا نه. تکرار می‌کنیم که این بار دیگر حرف از آزادی و دمکراسی و سکولاریسم نیست. بحث در مورد این است که چیزی به اسم مملکت ایران بماند یا خیر. و این را نیز نیک می‌دانیم که محو تمامیت ایران البته به معنای محو تمامی ایرانیان نیست، اما از آن هم خیلی دور نیست. هزینه‌ی فاجعه آن قدر بالاست که تصور آن نیز دردناک و هولناک است، چه رسد به واقعیت آن.
قیام دلیران تشنه لب خوزستان جرقه‌ی آغازین حرکت را زده است، نارضایتی بالا و زمینه مردمی و ملی برای حرکت فراهم است، راهکارها و راه حل‌ها و جزییات آنها برای نجات کشور نیز بیان شده است و نیاز به تکرار ندارد، نیاز به عمل دارد. انتخاب با ماست.

———————————————————————————————————————————

برای دنبال کردن برنامه های تحلیلی نویسنده به وبسایت تلویزیون دیدگاه مراجعه کنید: www.didgah.tv
برای اطلاع از نظریه ی «بی نهایت گرایی» به این کتاب مراجعه کنید:
«بی نهایت گرایی: نظریه ی فلسفی برای تغییر» www.ilcpbook.com
آدرس تماس با نویسنده: korosherfani@yahoo.com

نظرات

نظر (به‌وسیله فیس‌بوک)