فاشیسم و سانسور

توییتر حساب توییتری ترامپ با ۸۵ میلیون فالور حذف شد. همچنین حساب بسیاری از همراهان و نزدیکان ترامپ نیز حذف شدند و پلتفرم‌هایی مانند پارلر که آزادی بیشتر به جریان راست می‌داد نیز از گوگل و اپل حذف شد.

آیا اینها سانسور محسوب می‌شوند یا خیر؟ به نظرم، آری سانسور محسوب می‌شوند. سانسور در رابطه با قدرت تعریف می‌شود و نه فقط در نسبت با دولت. اگر کسی قدرت دارد و می‌تواند صدای دیگری را خاموش کند، سانسور رخ داده است و فرقی نمی‌کند که به دست چه کسی رخ داده است. نباید در توجیه این سانسور گفت، سوالی که باید پرسید این است که چرا در آمریکا سانسور اینگونه سایه خود را بر عرصه عمومی انداخته است؟

پاسخ شاید واضح باشد؛ آمریکا با رشد جریان نژاد پرستانه، توطئه‌اندیشانه و خشونت‌پروری روبروست که هر لحظه ممکن است کل دموکراسی نهادینه شده آمریکا را به مخاطره بیندازد. جریانی که مدعی است از اوباما تا بوش و بایدن و مرکل، گروهی «بیمار جنسی»، «خائن» و «آلوده» هستند که باید به «دار» مجازات آویخته شوند.

شاید فکر کنید این افراد حاشیه هستند. خیر. اینها بخش قابل توجهی از هواداران ترامپ را تشکیل می‌دهند و در اعتراضات هفته گذشته با اسلحه و چوبه‌دار آمده بودند تا تکلیف را روشن کنند. افرادی که «واکسن کرونا» را برنامه‌ریزی همان «نیروهای جهانی» برای کنترل بشر و نابودی آن طراحی کرده‌اند. و ماسک و کلیه اقدامات ضروری برای مقابله با کرونا را مسخره می‌کنند، و تمام مبحث عدالت نژادی و جنسیتی و جنسی را دسیسه «گلوبالیست»‌ها برای خارج کردن قدرت از «سفید‌پوستان» اصیل می‌فهمند. افرادی که به آنها می‌گویند آرای بایدن را در مسجدی در میشیگان نوشتند و متقلبانه به صندوق ریختند و آنها نیز باور می‌کنند. نیروهایی که گروه شبه مسلح دارند و حاضرند هر کاری برای محو خطر «گلوبال‌ها» انجام دهند، نیروهایی که در جریان اعتراض چند روز گذشته حتی اعدام مایک پنس معاون ترامپ را نیز شعار دارند.

آیا اینها را باید سانسور کرد؟ قبل از این سوال باید به این سوال پاسخ داد که چرا اینها رشد کردند و چرا امروز کسی قادر به اقناع آنان نیست. این سوال کلیدی است و بدون پاسخ به آن نمی‌توان تحلیلی دقیق از رخدادها ارائه کرد.

پاسخ اصلی این سوال را باید در سیاست‌های اقتصادی نئولیبرالی دانست که از چند دهه پیش در پیش گرفته شد و بخش‌های مختلفی از جامعه را عملا از حیز انتفاع ساقط کرد. سیاست‌هایی که تنها به سود و رشد اقتصادی اندیشید و افسار جامعه را در اختیار شرکت‌های چند ملیتی قرار داد، سیاست‌هایی که سود و رشد اقتصادی را بر هر امر دیگری مقدم کرد و نهایت آن تولید «زباله‌های انسانی» شد. افرادی که در حاشیه این نظام سرمایه‌دارانه در فقر و در حسرت رشد مادی زندگی کردند و صبح و شب خود در اندیشه رسیدن به اهدافی سر کردند که سیستم برای آنها تعریف کرده است.

به این سیل انسان‌های له شده، اضافه کنید فقرا و بیچارگانی که در زندگی روزمره خود مانده‌اند، کارگرانی که کارشان را از دست داده‌اند و به نیروی کار خدماتی ارزان مبدل شده‌اند، کشاورزانی که از رقابت با محصولاتی که از دیگر کشورها می‌آیند باخته‌اند و همه آنهایی که دنبال پیدا کردن مقصری برای این وضعیت هستند تا انتقام خود را از آنها بگیرند. و البته مهاجرانی که از کشورهای مختلف آمده‌اند و «بی‌وطن» شده‌اند و صبح و شام، سه شیفته کار می‌کنند تا خود را سراپا نگه دارند. مهاجرانی که دنبال ایجاد حسی از هویت برای خود هستند. مهاجرانی که دنبال پیدا کردن مقصری برای خانه خراب شده خود در سوریه هستند، مهاجرانی که دنبال پیدا کردن مقصری برای خانه خراب شده خود در عراق هستند. مهاجرانی که دنبال پیدا کردن مقصری برای خرابی خانه خود در یکی از کشورهای فقیر آمریکای لاتین هستند. و بخش قابل توجهی از آنها در کنار دیگر آمریکایی‌های سفید می‌ایستند چرا که باور می‌کنند که هیئت حاکمه آمریکا (جمهوری و دموکرات) و دیگر همراهان آنها در جهان یک جریان واحد را تشکیل می‌دهند که خانه خرابشان کرده‌اند.

نکته مهم‌تر این است که در طی چند دهه گذشته، آموزش علوم انسانی به شدت افول کرده است. دانشجوهای آمریکایی که روزی نهضت ضد جنگ ویتنام را راه‌اندازی کردند، و محافل دانشجویی آنان که محل مطالعه کتاب‌های فلسفی بود، به ناگاه به نام «ایدئولوژی زندگی» تهی شدند. آنها قادر نیستند حتی یک متن تخصصی چند صفحه‌ای انگلیسی که کمی فراتر از کتاب‌های رمان دوهزاری برود را نه بخوانند و نه بفهمند. حداکثر دغدغه آنها ازدواج و طلاق کیم کارداشیان و کانیه وست است. آنها تهی شده‌اند و تمام عقلانیت و زندگی و ایدئولوژی آنها محدود به «زیستن در عیش و مردن در خوشی» ختم شده است. اما همین سیستم سرمایه‌داری نه توانسته است به آنها «عیش» بدهد و نه «خوشی» و نه دانشی برای فهم جهان امروز. نسلی بی‌سواد، بی‌دانش و بی‌هویت که به راحتی می‌تواند به هیزم یک جنبش فاشیستی مبدل شود و کل دستاوردهای کوچک و بزرگ این چند سده را در نیم‌نگاهی از بین ببرد و نابود کند.

و البته که در چهار سال گذشته ترکیب ترامپ و رسانه‌های اجتماعی امکان و بنیان شکل‌گیری این جنبش فاشیستی را پدیدار ساخت. ترامپ ایدئولوژی راست‌گرایانه و برتری نژادی سفید‌پوستان را مبنا قرار داد و توانست صدها هزار نفر از این هیزم‌ها و این بدن‌های تهی شده را کنار هم آورد، به این امید که آنها در خیابان بمانند و زمینه‌ای برای یک کودتای فاشیستی فراهم آورند.

 

در هر کشور دیگری بود، این هیزم‌های جمع شده می‌توانستند آتشی که ترامپ دنبال آن بود را بر افروزند. اما ریشه دموکراسی آمریکایی مستحکم و تا‌کنون این طوفان را به سلامت از سر گذرانده است.

اما حال این دموکراسی آمریکایی مانده است و این بدن‌ها و مغزهای تهی شده‌ای که محصول سیاست‌های اقتصادی سرمایه‌دارانه، تبعیض و استثمار هستند. نیروهایی که می‌خواهند انتقام خود را از این سیستم ظالمانه با چوبه دار و اسلحه و پذیرش فلسفه برتری نژادی بگیرند. آنها می‌خواهند عظمت را دوباره به آمریکا برگردانند. اما این عظمت نه در آینده که در گذشته‌ای است که انسان سفید حاکمیت مطلق داشت، در گذشته‌ای که انسان رنگین پوست حق نشستن در اتوبوس در کنار آنان نداشت و آنان سروری می‌کردند، در گذشته‌ای که آنان مرفه‌ترین طبقه اجتماعی آمریکا بودند و همه رنگین پوستان حداکثر خدمت‌گزارانی در این سیستم.

حال سوال این است: چه باید کرد با بدن‌هایی که آمده‌اند تا به هیزمی در این آتش فاشیستی مبدل شوند؟ چه باید کرد تا از سرایت این ویروس توطئه‌اندیشانه که دست کمی از ویروس کرونا ندارد انجام داد؟ برای ویروس کرونا، قرنطینه راه‌حل بود، آیا برای کنترل این ویروس جدید باز قرنطینه راه‌حل است؟ باز سانسور جواب می‌دهد؟

نمی‌دانم. اما راه حل دیگری دارید؟

اهمیت این سوال از این روی است که این ویروس فاشیسم نیز پندمیک است. دیر یا زود دامن همه را خواهد گرفت. در چند دهه گذشته، همه دولت‌ها راهی کمابیش مشابه آمریکا رفته‌اند و به تولید نسلی تهی، خالی، بدون اندیشه مشغول بوده‌اند. نسلی که تنها دل بسته زندگی در خوشی و مردن در عیش است. نسلی که کتاب نخوانده است، از تاریخ سر در نمی‌آورد، فلسفه نمی‌داند و عمرش را در نهایت با بازی اینترنتی سر کرده است. نسلی که اگر هنر کرده باشد، بدنش را برای خدمت در نظام سرمایه‌دارانه به مهره‌ای کوچک و از خود‌بیگانه‌شده مبدل ساخته است. اما امروز می‌بیند که ارزش این «بدن مهره شده» نیز پشیزی نمی‌ارزد. و در کنار این البته مغزی تهی دارد که با هر اندیشه پست، نژاد‌پرستانه، فاشیستی و احمقانه می‌توان آن را پر کرد. چه می‌شود برای این بدن‌های هیزم شده کرد؟ این سوالی است که دیر یا زود دامن همه ما را خواهد گرفت.

نظرات

نظر (به‌وسیله فیس‌بوک)