نقد ساختاری و چالشی ذیل بر مقاله ایی از مقالات سریالی آقای شریعت کاشانی در باب «لکان» در سایت زمانه، در واقع به چند دلیل منتشر شده است. اول اینکه به مقابله ی نقادانه با مسخ نظریه ی «ناـخدایانه» و آته ایستی لکان برود و اینکه گویی لکان می خواهد دینی نو بیافریند. یا سوراخهای گشاد و ساختاری درون نقد منتقد سایت زمانه را نشان بدهد که در تمامی مقالات سریالی او بدرجات مختلف بازتولید می شوند و برداشتی غلط و ایرانی شده از لکان به خواننده ی سایت می دهد. اینکه چرا نقد و متن او «نمی بیند» که بقول لکان روانکاوی سیمپتوم یا عارضه ی علم مدرن و همچنین مذهب است و حقیقت حذف شده ی آنها را نمایان می سازد. زیرا روانکاوی برخلاف آنها نشان می دهد که همیشه فقدانی بنیادین وجود دارد و نمی توان زندگی را توضیح کامل داد و یا مثل مذهب قول داد که همه چیز معنایی دارد و هیچ اتفاقی بی دلیل نیست. برای لکان پیروزی مذهب به معنای شکست روانکاوی است و او هشدار می دهد آن روانکاوی که بخواهد به همه چیز معنا بدهد، به دین تبدیل می شود و قدرت سوبورسیو روانکاوی را مسخ و بی اثر می سازد. دوم اینکه ما در خطاهای خودشیفتگانه چنین نقدی همزمان با قانون بنیادین زندگی و با اتیک روانکاوی روبرو می شویم. اینکه یکایک ما جواب اعمالمان را سریع می گیریم و انکه بخواهد چیزی را مسخ بکند، بناچار بشخصه نگاهش مسخ و مضحک می شود. زیرا چاه کن ته چاه می ماند. همانطور که اگر سایت یا سایتهایی مثل سایت زمانه به چالش مدرن و میان نظرات تن ندهند و گروه گرایانه عمل بکنند، مجبور می شوند متونی این چنین و ضعیف منتشر بکنند و به خورد خوانندگان خویش بدهند. زیرا هر چیزی بهایی دارد. این قانون زندگی و روانکاوی است. همانطور که این انتقاد صریح و چالشی به معنای این نیست که چه اقای شریعت کاشانی و چه سایت زمانه دارای قدرتهای خویش نباشد. همین «تریبون زمانه» نیز نمادی از قدرتش است. اما همزمان نشان می دهد که چرا با جرات یا ترس شان به تولید چالش مدرن بناچار قدکوتاه یا بلندقد می شوند. در نهایت این متن می خواهد منظری به جهان و نگرش خطرناک و ملتهب لکان بگشاید و در واقع از متن شریعت کاشانی استفاده می کند که برای خواننده گشایشی برای ورود به این جهان و منظر قوی، تودرتو و سوبورسیو و رند بیافریند. بنابراین تنها خواننده ایی می تواند پا به درون جهان و منظر چالشی و با سرگیجه ها و سوالات جدیدش بگذارد که بشخصه جرات تمنامندی و کنجکاوی و سوال کردن داشته باشد و بدنبال متن فست فوودی و راحت الحلقومی نرود. اینکه حاضر باشد تن به «متد خطرناک و سوبورسیو «نگاه لکان» و نخستزادگانی از نسل رنسانس چون متون ما بدهد. چون هر چیزی بهایی دارد و ما جواب اعمال و تمنایمان را در همان لحظه می گیریم که می طلبیم یا آرزو می کنیم و به بهایش قد کوتاهتر یا قدبلندتر در اندیشه و عشق ورزی و تمنامندی می شویم.

داریوش برادری روانشناس/ روان درمانگر

مقدمه

ناتوانی عمومی تفکر شرقی، ایرانی یا باصطلاح جهان سومی از توانایی به اندیشه و نقد خلاق در واقع ناشی از سه عنصر محوری ذیل است، در کنار فاکتورهای مهم دیگر سیاسی/اجتماعی و اموزشی، چون نبود دموکراسی و دیالوگ مدرن و یا کمبود آموزش مدرن و یادگیری سیستمها و ساختارها. اینکه به جای درک درست مباحث در واقع «خرخوانی» و حفظ کردن بی ثمر مهم می شود. یا از طرف دیگر جای تفکر را تالیف و ارجاع و مونتاژ می گیرد. ازینرو به ایرانیان بگویی که یک معادله یا سوال ریاضی را حل بکن، عمدتا راحت حل می کند اما اگر بپرسی که این سوال و معادله چگونه شکل گرفته است و چگونه بوجود امده است، منطقش چیست، عمدتا به تته پته می افتند.

۱/ همانطور که در بحث اهمیت نگرش «ساختاری و چندوجهی» بیان کردم، اصولا نمی توان به درک قوی و خلاق نظریات مهم مدرن و پسامدرنی چون نظریات فروید، لکان، دلوز و فوکو و بارت یا غیره دست یافت، بی انکه بتوانی قادر به زیستن در فضا و زبان و ذایقه ایی «ساختاری و چندوجهی» و یا از طرف دیگر بینامتنی و شبکه وار باشی. یک معضل بزرگ اندیشه ی کم رمق جهان سومی در ناتوانی از زیستن و تجربه این جهان ساختاری و چندوجهی متون و اندیشه ها ناشی می شود. ازینرو اندیشه ی کم رمق شرقی یا ایرانی عمدتا مونتاژ می کند و یا ارجاع می دهد، بی انکه دقیق مباحث را فهمیده و چشیده باشد. معضلی که وقتی به مباحث پیچیده و چندوجهی چون نظرات فروید و بویژه لکان یا دریدا و دلوز می پردازی، سریع این تفکر ناتوان و کم رمق را با مرزها و معضلاتش روبرو می کند و بناچار در برگردان این تفکرات به ایرانی معمولا مسخ و تحریف زیادی رخ می دهد. مگر اینکه به اثار جامع و قویی ایی چون کتابهای دکتر موللی و امثالهم مراجعه بکنی و یا به اثار کسانی چون من که مثلا بیست و هشت سال است در این زمینه کار و پژوهش می کنند و به این خاطر باز هم با احتیاط به این مباحث می پردازند. زیرا می دانند که این مباحث و بویژه نظریات لکان و تحولات نظریش چقدر پیچیده و چندوجهی هستند. بنابراین وقتی نظری یا نقدی در مورد فروید یا لکان خواندید که در آن مثلا از واژه ی «غریزه» استفاده می شود، همان بهتر است که سریع متن را کنار بگذارید. زیرا متنی که هنوز نفهمیده است که چرا فروید به جای واژه ی «غریزه» از واژه ی «تریب یا رانش» استفاده می کند و چرا می گوید که در ضمیر نااگاه نه محرکات جسمانی رانشی بلکه «نمایندگان تصورات» رانشی حضور دارند، آنگاه از ابتدا ساختار و چهارچوب نظریه ی فروید را بد فهمیده است. چه به اینکه بخواهد بفهمد که رانش نزد لکان حتی گام بعدی را برمی دارد و اصولا پایه ی بیولوژیک اولیه اش را از دست می دهد. زیرا بری لکان رانش در واقع یک «دستور زبان و یا یک رمز زبانی.۱» است. رانش «رابطه ی تمنامند سوژه ی هاشور خورده با طلب غیر» است و بنابراین فرمولش این است:

$ ◊ D

فرمولی که اینگونه بایستی خوانده بشود که «سوژه ی تمنامند و منقسم همیشه کمتر یا بیشتر، با انفصال یا با اشتراک می تواند به اجرای طلب دیگری و غیر بدست بیابد و نمی تواند هیچگاه با او یکی و یگانه بشود.» اینکه مثلا مرد یا زن جوان می خواهد به شکل رسم عمومی و بنا به طلب خانواده و دیسکورسش یک زن خوب یا یک مرد توانا و قوی باشد و اینگونه تبلور خواست دیگری و غیر و خانواده یا فرهنگش بشود، اما هیچگاه نمی تواند واقعا به این خواست تبدیل بشود و یا به آن برسد، مگر اینکه در این مسیر مرتب فردیت خویش را داغان بکند و یا دچار یک عشق خراباتی و ناممکن چون فرد نویروتیکی باشد که مثل پدرش می خواهد یک خشکه مذهب وسواسی بشود و بدینوسیله جای او را نزد مادرش بگیرد و نمی تواند. زیرا خواست و طلب غیر مثل خواست «مرد خوب بودن یا زن نجیب بودن» بشخصه بحران زا و دچار انشقاق است و ازینرو نمی توان هیچگاه واقعا تعریف کرد که مرد خوب چیست یا زن نجیب چیست. زنانگی چیست و یا مردانگی چیست. همیشه فقط تاویلی است که می توان کمتر یا بیشتر، بالاتر یا پایین تر از آن به تاویل خویش دست یافت و از این مسیر به فردیت خویش، وقتی بتوانی بر فانتسم یکی شدن و یگانه شدن با طلب غیر چیره بشوی و از رسوم غلط نترسی. وقتی بتوانی هم خودت و هم تاویلهای عمومی را تمنامند و چندنحوی و جاری بسازی و تعاریف نو و نمادین بنا به تحولات زمانه از مفهوم مرد خوب یا زن نجیب بیافرینی. تعاریفی نو و زمینی و رندانه و همیشه چندنحوی و تفاوت افرین.

یا برای درک درست و ساختاری روانکاوی فروید باید اول ببینی که ساختار نگاه فروید و روانکاوی به قول لکان بر پایه ی این چهار مفهوم بنیادین روانکاوی درست شده است:« ضمیر نااگاه، تکرار، انتقال قلبی، رانش» و این پایه ها و همه مباحث فرویدی همزمان سه جنبه ی «اقتصادی، دینامیک و توپیک دارند.»، همانطور که فروید در مقاله ی «متاپسیکولوژی» توضیح می دهد. یا ما در تفکر فروید همه جا با «مثلث فرویدی» و سه ضلعش برخورد می کنیم، چه در مثلث ادیپالی، چه در سه ساحت «ضمیر نااگاه، نیمه آگاه و ضمیر آگاه»، یا سه ساحت «من/فرامن/ نهاد» و غیره. یا بدین دلیل «دفع اولیه و ناآگاهانه» است که در ابتدا من یا ایگو شکل می گیرد و ضمیر نااگاه. در تحول بعدی سپس من یا ایگو دوشقه می شود و من انتقادی یا ایده ال و سپس فرامن شکل می گیرد. همانطور که این سه بخش به حالت یک ساختمان دوطبقه با یک زیرزمین خطرناک به اسم ضمیر نااگاه نیستند، بلکه مثل حبابی که داخل و خارجش یکی است و ضمیر آگاه یا خوداگاهی همان لبه ی بیرونی اوست. این تعبیری از فروید است. یا به این دلیل تظاهرات ضمیر نااگاه جایی در اعماق فرد پنهان نیستند، بلکه در قالب رویا و یا شوخی و اشتباه کلامی یا تکرار اجباری در رفتار بروز می کنند. ضمیر نااگاه بر لبه ی کلام و رفتار حضور دارد و از جمله آنجا که سخن یا رفتاری در واقع افراطی یا تپق زن می شود و یا مضحک و خنده دار می شود. اینکه بقول لکان «ضمیر نااگاه امری بیرونی است».

همانطور که برای فهم ساختاری و بهتر جهان و نظریه و زبان قوی لکان، با نظراتی مشخص و همزمان پیچیده، تودرتو، شبکه وار و بینامتنی، بایستی ببینی که نظریه لکان یک نظریه «زبانمند» است و اینکه لکان در واقع به «مثلث ادیپالی فرویدی» با سه ضلع پدر/مادر/فرزند

حال ضلع چهارمی اضافه می کند که همان « آی بزرگ، دیگری بزرگ یا نام پدر» است و محل و ضرورت تولید تاویلها، تفاوتها و وجوه متفاوت از هر مفهوم و ساختاری زبانمند و انسانی است. اینگونه مثلث ادیپ فرویدی نزد لکان به « ساختار چهار ضلعی تمنامندی» تبدیل می شود که یک شکل اولیه آن به حالت زیرین «زد انگلیسی» نزد لکان است.

و بعدها به نمودارهای مهم دیگر لکان چون نمودار «ال» و یا «گراف دزیر» تبدیل می شود.
نمودار ال

نموداری که بایستی به زبان ساده اینگونه خوانده بشود که سوژه یا اس در حین ارتباط با دیگری یا ای کوچک روبرو، در قسمت بالای نمودار، همیشه توسط رابطه ی خیالی یا خودشیفتگانه میان من یا مویی با قرینه اش در خطر این قرار دارد که اسیر روابط مسحور امیز و سیاه/سفیدی یا عشق/نفرتی بشود، در حینی که ضمیر نااگاه یا دیسکورس غیر یا آی بزرگ مرتب به او هشدار می دهد که زندگی و مفاهیم همیشه پلورالیستی و چندوجهی هستند و باید از رابطه ی خودشیفتگانه بگذرد و پا به عرصه ی رابطه ی نمادین و تمنامند و تثلیثی با دیگری و غیر بگذارد. همانطور که در ضلع پایین می بینید که این ضمیر نااگاه یا دیگری بزرگ در عین حال هشدارهایی به ایگو یا مویی می دهد. یا از منظر لکان در حینیکه رابطه ی خودشیفتگانه و فانتسم ناشی از آن «جرقه زن یا میزانس تمنامندی» است و ما در هر بازی عشق و قدرت در نقشی خیالی چون نقش عاشق دلخسته یا مرد توانا و زن اغواگر و غیره می رویم، اما این حالت جذاب و تصویری و خیالی نباید حاکم بر رابطه بشود وگرنه رابطه محکوم به شکست خواهد بود. اینکه بایستی در بحرانهای زندگی از رابطه ی «نگاه به نگاه» و عشق/نفرتی، مرید/مرادی نارسیستی به رابطه ی «چهره به چهره» میان سوژه با دیگری و غیر و با قبول «تمنا و کمبودهای» خویش و دیگری دست یافت و از میل وحدت وجود با دیگری و یا میل خداشدن و کامل شدن گذشت. اینکه رابطه ی سوژه/ابژه وار هر چه بیشتر به رابطه ی تمنامند و متقابل دو سوژه ی منقسم دگردیسی بیابند که می پذیرند «تمنایشان تمنای دیگری و غیر است.» یا درست تر تمنامندیشان تمنامندی دیگری و غیر است. همه ی مفاهیم و تحولات لکانی در چهارچوب این ساختار چهارضلعی و تمنامند به شکل بهتر و قویتری قابل فهم هستند، مثل اینکه وقتی می خواهیم تمنامندی یک فرد مازوخیست را بفهمیم که لکان در نوشتار «کانت با ساد» باز می کند و نمودارش این است.

برای فهم این نمودار بایستی او را آنطور خواند که لکان در نوشتار «کانت با ساد» بیان کرده است و یا در مقدمه ی ترجمه ام توضیح داده ام. اینکه فرد مازوخیست در نقش ابژه کوچک ا، در نقش محبوب گمشده، در قسمت بالای نمودار خویش را در اختیار شکنجه و أراده ی اربابش می گذارد که در قسمت بالا با حرف انگلیسی «وی» نشان داده می شود، تا اینگونه با زجرهایش به تبلور سوژه ی تمنامند و منقسم شده ایی تبدیل بشود که در قسمت پایین نمودار با اس هاشورخورده نشان داده می شود و با این زجرها و دردهایش در واقع بزرگی و شکوه بدون نقص ارباب و آرمان یا خدایش را برملا بسازد که حال در قالب اس بزرگ یا اس پاتولوژیک نمایان می شود. ازینرو بقول لکان مازوخیست مرتب هن و هن می کند و درد می کشد تا با دردش شکوه این ارباب و پدر جبارش را نشان بدهد. همانطور که او می خواهد با نشان دادن تواناییش به کشیدن درد ناممکن در واقع ترس دیگری و حتی ترس اربابش را نمایان سازد و اینگونه بگوید که ببین که من چقدر در درد عشق کشیدن برای تو کامل و بی نقص هستم. ببین که چقدر به من محتاجی. به بهای جستجوی این کاملی و بی نقصی ارباب و خویش، آنگاه مازوخیست محکوم است مرتب درد بیشتری بکشد و بیشتر فدا و قربانی بشود. همانطور که این نمودار «مازوخیست» در واقع یک چرخش یک چهارمی نمودار «سادیسم» در نوشتار «کانت با ساد» از لکان است. بی انکه سادیست احتیاج به مازوخیست داشته باشد و بالعکس. موضوع پیوند متقابل همه ی این حالات اگزیستانسیال بشری است و اینکه همه ی انها در واقع اشکال برخورد با دو موضوع بنیادین بشری، یعنی برخورد با «تمنا و کمبود خویش و دیگری و غیر» است و از سوی دیگر برخورد متفاوت با سوال بنیادین بشری و اینکه «دیگری و غیر از من چه می خواهد.» و حالات مختلف این سوال مثل اینکه دیگری از جان من چه می خواهد، یا من کیستم و معنای زندگی و هستی چیست. هر بلوغ بشری از مسیر عبور از دیدار با «کمبود و تمنای» خویش و از مسیر دیدار با «سوال چه وویی، یا تو چه می خواهی» می گذرد. خواه انگاه که فرد مثل هاملت وسواسی این سوال را به این شکل بیان بکند که «بودن یا نبودن، مسئله این است.»، یا مجبور باشد مثل زن یا فرد هیستریک سوالش را اینگونه مطرح بکند که «آیا من مرد هستم یا زن.».

یا از این فرمول و صحنه ی اولیه آنگاه مفاهیم سه گانه ی بیماریهای روانی نزد لکان به نام «نویروز، انحراف جنسی، پسیکوز» شکل می گیرد و هر کدام از این بیماریها چون وسواس، هیستری و انحراف جنسی در واقع شکل و حالتی دیگر از این فرمول اولیه سوژه و فانتسم هستند.

$◊a.

فرمولی که اینگونه بایستی خوانده بشود که سوژه ی تمنامند در هر جستجویش بدنبال ابژه ی کوچک ا یا بدنبال محبوب گمشده اش، در هر تلاشش برای رسیدن به هدف و آرزویی مجبور است تیرش کمی به خطا برود و هرچه بدست می آورد، همیشه یکجایش بلنگد تا بازی تمنامندی و خلاقیت ادامه بیابد. یا فرد گرفتار و مسحور حالتی خاص از این محبوب گمشده بشود. یا مثل حالت فتیشیست خیال بکند که می تواند با بدست اوردن لباس زیر زن یا معشوق به این محبوب گمشده و نهایی دست بیابد که همان مادر گمشده ی فرویدی و یا «دینگ و محبوب مطلق» لکانی است و به بهای این دروغش مجبور است که گرفتار فتیشی بشود. همانطور که مثلا در فیلم معروف «مردی که زنان را دوست داشت» از فرانسوا تروفو می بینیم.

علاقه مندان برای مثال در این متن آلمانی از «اگوست روهز» بنام «لکان» این فرمولها را می توانند بخوانند و یاد بگیرند، یا به متونی به زبان انگلیسی مراجعه بکنند. همانطور که در مسیر متن این مباحث بیشتر باز می شوند و توضیح داده می شوند.

۲/ اشتباه دیگر منتقد جهان سومی اما این است که سعی می کند از «سوراخها و حفره های» در نگاه و نظرش و بخاطر عدم تواناییش به نقد ساختاری و چندمتنی بدین وسیله در برود که این سوراخها و فقدانها را با کلکها و حالات «خودشیفتگانه» و خودباورانه پُر بکند. تا به خودش و خواننده اش این احساس را تلقین بکند که «او می داند از چه سخن می گوید و دانای کل و حاکم بر موضوع است.». مثلا یکی از شیوه های عمومی تولید این خودباوری دروغین و یا برای جلب خواننده ی در پی سخنان پرطمطراق یا مرعوب کننده، این است که این نظرات مرتب ارجاع به اسم و نظری می دهند و در دو سه جمله یکدفعه سیتادهایی از چندتا نویسنده و فیلسوف را برای تایید ادعا وگزاره شان می اورند، بی انکه اصلا توجه بکنند که این نویسنده و فیلسوفان گاه متضاد در چه کانتکسی این سخن را گفته اند و بر چه مبنایی. یا اینکه می بینی که با انکه مشخص است که حرفهایشان را از مراجع دست دوم و یا سوم از نویسنده ی مورد نقدی چون فروید و لکان گرفته اند و بشخصه چیزی از اثار این نویسندگان نخوانده اند، اما مرتب از اثار انها سیتادهایی می اورند که در کتابهای نقد دیگران خوانده اند و چون این اثار را نخوانده اند، انگاه ستیادهای انها برای فرد اشنا به این مباحث مثل بادکنکی می شود که با اولین نقد خندان می ترکد و دروغش برملا می شود. چه برسد به اینکه این منتقد و اندیشمند جهان سومی اصلا به درک این موضوع مهم و مدرن/پسامدرنی دست بیابد که تفکر و اندیشه ی قوی بدون «مرز و فقدانها و سوالاتش» ممکن نیست. ازینرو شما اثری از فروید نمی یابید که در جایی از آن دوباره اندیشه ی خویش را زیر سوال نبرد و به جاهای سوال برانگیزش اشاره نکند و اینکه بایستی برای این نقاط مبهم جوابهایی در اینده یافت.

لکان حتی از این موضوع جلوتر می رود و اصولا از «دو کمبود» در متن و در زندگی بشری سخن می گوید. اینکه وقتی ما در مورد یک پدیده سخن می گوییم و یا بدنبال آرزویی و کمبود و تمنایی از خویش، مثل میل بدست اوردن عشق یا هدفی می جوییم، از یک طرف با «کمبود موضوع یا کمبود محبوبی» روبرو هستیم که می جوییم. اینکه وقتی می خواهیم مثلا نقدی در مورد یک نظریه ی فروید و لکان بنویسیم، اول با «کمبودهای خویش در درکمان از فروید و لکان» نیز درگیریم. ازینرو هر نقدی از یک نظریه همیشه و در نهایت یک تاویلی است، با قدرتها و ضعفهای خویش و بسته به اینکه تا چه حد حاضر به دیدن ساختاری و چندوجهی متن و دیگری و از سوی دیگر قادر به دیدن ضعفها و مرزهای نگاه خویش هستیم. دوم و مهمتر اما این است که هر پدیده و متنی یک «کمبود در کمبود» نیز دارد که حتی مهمتر است. اینکه نظریه لکان و فروید و هر نظریه و پدیده ی انسانی بشخصه مالامال از نکات مبهم و فقدانهایی نیز هست و باید باشد تا بتواند بحث برانگیزد و تاویلها و یا راههای نو ایجاد بکند، همانطور که تئوری فروید بدین دلیل سه نسل نظرات روانکاوی پس از خویش بوجود آورد و از همه مهمتر زمینه ساز تفکرات لکان شد و مطمئنا لکان و فروید باز از نو تاویل می شوند و شده اند و خواهند شد. این قدرت قدرت افرین نظرات فروید و لکان است. اینکه هم ساختاری چندوجهی و تمنامند دارند و از طرف دیگر دارای «دو کمبود» خویش هستند و به این خاطر مرتب بحث و سوال ایجاد می کنند. در حالیکه مثلا تئوریهای دو رقیب مهم فروید، یعنی تئوریهای «کارل گوستاو یونگ» و یا «آلفرد ادلر» ناتوان از تولید این منظر سوال برانگیز بوده و در خودبسته بوده و هستند. به این خاطر امروز نیز هنوز همان روانشناسی تحلیلی و الگوهای کهن یونگی در مکتبش حاکم هستند که در ابتدای کار بودند و تحولی جدی و قویتر توسط شاگردانش بوجود نیامده است. زیرا عنصر خیالی یا تصویری در منظر یونگ نقشی مهم بازی می کند، در حالیکه در تفکر فروید و بویژه لکان «عنصر نمادین و تاویل برانگیز» نقش اصلی را بازی می کند. بی انکه ارزش و اهمیت نکات قوی تفکر یونگ را فراموش بکنیم.

۳/ مشکل سومی که باعث تولید این نظریات کم مایه و دچار گره حقارت شرقی یا ایرانی می شود و در نهایت تفکر مدرن یا پسامدرن را عمدتا مسخ و ایرانی می کند، در واقع یک مشکل جمعی و دیسکورسیو است. اینکه رسانه های جمعی و تفکر و ذایقه ی جمعی و حتی در همین خارج از کشور ناتوان از تولید صحنه ی «چالش و دیالوگ مدرن نظرها هستند». چالش و دیالوگ مدرنی که در جهان مدرن باعث می شود، نظرات کم مایه مجبور بشوند کنار بروند و یا مجبور بشوند خویش را با قدرتی نو مجهز بکنند واز رقیب یاد بگیرند تا عقب نمانند. چون هر متنی نیز یک کالای فرهنگی است و اینجا کالای ضعیف یا مونتاژ محکوم به شکست است. با انکه طبیعتا در جامعه ی مدرن نیز آنکه پول و ارتباطات بیشتری دارد، دارای امکانات بهتری برای فروش کالای فرهنگی خویش است، اما برخلاف جوامع نیمه مدرن و گرفتار روابط گروهی بجای ضوابط مدرن، آنگاه می بینیم که چگونه رسانه ها مانع تولید این چالش مدرن می شوند و بقول معروف عزیزدُردانه های خویش را دارند که از طرف دیگر از سوی انها تحسین می شوند و به این شکل هر دو طرف کم مایه می شوند.

نقد مقاله ی «جلوه های دین و دین باوری» از آقای علی شریعت کاشانی

دقیقا از این منظر «سه وجهی» می خواهم حال از یکسو مقاله ایی از آقای علی شریعت کاشانی بنام « جلوه های دین و دین باوری» در سایت زمانه در مورد «نقد لکان» بپردازم که سه سال پیش در سایت زمانه منتشر شد و در واقع جزوی از یک سری مقالات سریالی ایشان در مورد لکان در این سایت بود و همه ی مقالات دیگر او نیز دچار همین مشکلات ساختاری و مسخ نظرات لکان بودند. در مقاله ایی دیگر آنگاه به مقاله ایی در باب فروید و تئوری فروید بنام «فروید چه می گوید» از آقای عباس مودب می پردازم که در ماه گذشته در سایت زمانه منتشر شده است و آنجا نیز دوباره با خطاهای فاحش و ساختاری متن روبرو می شویم که نظریه فروید را بناچار تا حدودی مسخ می کند. این مقاله را نیز مدتی دیگر نقد و باز می کنم. تازه باید توجه کرد که من خیلی کم به سایت زمانه می روم و مطمئنا می توان نمونه هایی دیگری ازین موضوع چه در این سایت و یا در سایتهای دیگر معروف خارج از کشور بازیافت. همانطور که این تکرار خطا و «اجبار به تکرار» جایی است که حقایق مهم و پس زده شده ی یک دیسکورس یا سایت برملا می شود که باید شنیده بشود وگرنه باز هم تکرار می شود. زیرا در این تکرار بالاجبار و در مسخ لکان یا نظریات فروید، آنگاه منطق بزرگ زندگی و «اخلاق تمنامندی» نمایان می شود. اینکه چرا وقتی از اشتباهات قبلی یاد نمی گیری، محکوم به تکرارش هستی. این یک قانون بنیادین روانکاوی است. اینکه بقول لکان «نامه ات به دستت می رسد» و مجبوری با بهای خطا و دروغ یا ترست روبرو بشوی. اینکه وقتی حاضر به دیدار قوی با موضوع مورد اندیشه و نقدت نباشی، مجبوری او را مسخ بکنی و همزمان بدینوسیله خودت و جهانت را کوچک و کم رمق بسازی و نتوانی در فضای والای اندیشه و چالش تمنامند و چندوجهی نفس بکشی یا حضور بیابی. زیرا هرچیزی بهایی دارد و بهای دروغهای ما بر روح و تن ما و بر حالت متون ما نوشته می شود. این قانون بنیادین روانکاوی و اتیک روانکاوی است.

با انکه نویسنده ی متن دوم و معاصر یعنی آقای «عباس مودب» لااقل خودش روانشناس است و خوب آشنایی بهتری به این مباحث دارد. در متن اول از شریعت کاشانی اما خطاهای فاحش و خنده داری وجود دارد ودر واقع متن او یک بخش از یک سری مقالات سریالی آقای شریعت کاشانی در مورد لکان در سایت زمانه بود و برای درک و تفهمیم نظریات لکان به خواننده ی این سایت منتشر شده بود. من این مقالات را آنزمان اتفاقی دیدم و همان زمان هم در فیس بوکم انتقادی به آنها کردم که خوب سایت زمانه زیرسبیلی رد کرد و به آن نپرداخت و اقای شریعت کاشانی نیز نشان داد که جرات چالش مدرن ندارد، با انکه لااقل این من هستم که می توانم ادعا بکنم یک متخصص در این بحثها هستم و بیست و هشت سال در این زمینه کار روزانه یا پژوهش انجام می دهم و لااقل نزدیک به هفده هیجده سال است که در باب نظرات لکان می نویسم و یا به شیوه ی لکانی مباحث هنری و اجتماعی را نقد می کنم. در حالیکه آقای علی شریعت کاشانی که گاه با تیتر دکتر علی شریعت کاشانی نوشته می شود و متاسفانه نمی دانم که دکتر چه رشته ایی است، اما بنا به تیترشان در واقع ایشان یک پژوهش گر خودساخته در باب مباحث روانکاوی یا ادبی هستند. پژوهش گری که مشخص است در این زمینه کار عملی بر اساس نظریه روانکاوی لکان انجام نداده است یا بشیوه ی تخصصی و ساختاری این مباحث را یاد نگرفته است. ازینرو در مقالات سریالیش می توان این سه خطای محوری «تفکر جهان سومی، کم مایه و خودباور» را متاسفانه بازیافت و وقتی این نظریات کم مایه و مسخ کننده توسط رسانه هایی چون زمانه حتی تقویت می شوند و همزمان ممانعت از جالش و دیالوگ میان این نظرات کم مایه و نظرات تخصصی امثال من و ما بوجود می اید. بهایش آنگاه همین است که حال خواهید دید و در تاریخ معاصر ما نمایان است. اینکه اندیشه های کم مایه و یا مسخ کننده هنوز عمدتا قدرت حاکم در رسانه ها و بسان مراجع تقلید هستند و همزمان بشدت هراس دارند که تن به چالش و دیالوگ مدرن با متونی چون متون و نظریات ما نسل رنسانس بدهند. با انکه مثلا من مرتب انها را به چالش متنی یا رودررو دعوت کرده ام. بهایش اما در نهایت همین است که نظرات آنها عمدتا دچار کوتاه قدی و گره حقارت جهان سومی است و در دیسکورسی سخن می گوید که بقول فروغ «معیارهای سنجشش بر مدار صفر حرکت می کند» و به این خاطر حق ندارند پا به جهان و عرصه ی نظرات کسانی چون لکان یا پا به جهان و کامجویی نظراتی چون نسل رنسانس بگذارند. زیرا در این فضا نمی توانند نفس بکشند و از ترس به بسم الله پناه می برند. در فضایی که همه چیز در عین حالت ساختاری همزمان چندوجهی، ملتهب و تودرتو و تمنامند است و همه چیز بر «اب» است. در فضایی که همه چیز به حالت «ناـخدایی» و ملتهب و چندوجهی و رند و نظرباز است.

ازینرو در متن ذیل می بینید که به چه سادگی نقد من معضلات نظریه آقای شریعت کاشانی را برملا می سازد و دست به یک «دکانستراکشن یا ساختارشکنی» مدرن نقدش می زند و همراه با طنزی متفاوت، بی انکه بخواهد قدرتهای او را نفی بکند، یا بخواهیم قدرتهای دیگر سایتهایی چون زمانه را نفی بکنیم که از جمله بخش تریبون زمانه اش یک قدرت خوب او است. زیرا ما یاد گرفته ایم که مرگ و نفی دیگری، مرگ و نفی خویش است. زیرا ما می دانیم که هرکسی بهای کارش را می گیرد. این قانون روانکاوی است. اینکه قد تفکرات و قد ذایقه اش بنا به قدرت یا ضعفش کوچکتر یا بلندقدتر می شود. زیرا بقول کنفوسیوس «خوشبختی آدمی به اندازه ی قد آدمی است.». حال به سراغ نقد ساختاری و طنزامیز نقد ایشان برویم.

وقتی لکان در خوانش ایرانی سرانجام «آب توبه» به سرش می ریزند، مومن و دین دار می شود و خالق ایمان مذهبی نو!

برای اینکه حال این ادعای خودم را مستدل بکنم، به مقاله ی ایشان بنام «جلوه های دین و دین باوری در روانکاوی لکان» می پردازم، بویژه که آنجا چنان گزاره ی خنده دار و مسخره ایی را مطرح می کند که فقط باید پرسید، مگر می شود این قدر کم سواد بود و در عوض این همه ادعا داشت. اما موضوع دقیقا این است که کم سوادی و ادعای زیاد معمولا با هم می ایند و دومی برای جبران نارسیستی و خودباورانه ی اولی می اید. همینطور که به همه خوانندگان پیشنهاد می کنم که به نقد من در پایین قناعت نکنند، بلکه اگر به یکی از زبانهای مدرن وارد هستند، در مورد این گزاره ی اولی و محوری آقای شریعت کاشانی در باب لکان در اینترنت جستجو بکنند و ببینند چه چیزی در تایید این حرف می یابند و چه چیزهایی در ضدیت و یا در تمسخر چنین سخنی می یابند. با انکه کافیست به نظرات مرجعی در زبان فارسی چون نظرات دکتر موللی و میترا کدیور و غیره نیز مراجعه بکنید، تا مطمئنا نکات فراوانی خواهید یافت. اما ابتدا حال به گزاره ی محوری و مرکزی نقد آقای شریعت کاشانی می پردازیم.

گزاره محوری و مرکزی نقد آقای شریعت کاشانی این جمله و سیتادی است که او در ابتدای متن و به حالت تاکیده شده و منسوب به لکان به خواننده اش القاء می کند. اینکه لکان گویا گفته است:«روانکاوی صورت نوین ایمان دینی است.» و در انتهای متنش حرف اخرش را می زند و اینکه «لکان می خواهد در قالب روانکاوی خویش دینی نو بوجود بیاورد». در واقع لکان بزعم ایشان می خواهد جوهر خردگرایانه، دین ستیز نگرش فرویدی را پس بزند و ایمان مسیحی خویش را در قالب روانکاوی جدیدش جایگزین آن بسازد. این گزاره ی اولی و این نتیجه گیری نهایی چنان معانی معضل دار و چنان مسخ و تحریفی از نظرات لکان در بردارد که مغز آدم اشنا به لکان سوت می کشد. اینکه اصلا کسی بیاید و چنین ادعاهایی بکند وهیچکس جوابی ندهد یا سوالی نکند. این موضوع چه چیزی از سطح دانش و اطلاعات در یک سایت چون سایت زمانه برملا می سازد؟ بویژه که نظریه ی مرکزی و محوری لکان در باب دین، همانطور که در بحث نشان می دهم، در واقع این است که روانکاوی به عنوان «سیمپتوم و عارضه ی» علم و روی دیگرش مذهب در جهان مدرن بوجود امده است و پیروزی مذهب به معنای شکست روانکاوی است. یا در ادامه ی متن خواهید دید که چرا نگاه لکان حتی از نقد مذهب فرویدی جلوتر می رود. زیرا اگر فروید بقول خودش یک «یهودی بی خداست»، آنگاه لکانی که بقول خودش «فرزند خانواده ایی مسیحی و روحانی» بوده است، نه تنها از این دیسکورس خانوادگی می گذرد، بلکه تفکر او هرچه بیشتر از آته ایسم اولیه فرویدی می گذرد و تبدیل به یک آته ایست پسامدرنی و بسان یک «ناـخدا» می شود. اینکه هر آنچه بخواهد معنایی نهایی به زندگی بدهد، دشمن حقیقت و روانکاوی است و روانکاوی برای شکاندن وهم این امکان دست یابی به بهشت گمشده و معنای نهایی و اصل نهایی امده است. برای اینکه نشان بدهد که جستجوی «وحدت وجود با دیگری و غیر» همیشه امری کانیبالیستی و محکوم به تولید فاجعه و شکست است. اما بگذارید تکه به تکه جلو برویم و این «دکانستراسیون یا ساختارشکنی» متن ایشان را به شیوه ی ساختاری و خندان انجام بدهیم. تا تفاوت قدرتها و ذایقه ها نیز هرچه بیشتر مشخص بشود. بویژه که چه نقد آنزمان من بر متن ایشان و چه این متن در نهایت فی البداهه و بدون هیچ زحمت و فشاری نوشته شده است.

حال آقای شریعت کاشانی در گام بعدیش و بر اساس این جمله ی محوری و گزاره ی اولیه و اینکه برای لکان «روانکاوی صورت نوین ایمان دینی است.»، ساختار نقدش را می افریند و می خواهد ثابت بکند که او به راز لکان پی برده است، به راز دیگری و غیر پی برده است. یعنی دچار خوشی و خودباوری شدید نارسیسیک می شود و حال سعی می کند این ادعای خنده دارش را با استنادهای عجیب و غریب و در واقع با «سوتی های» عجیب و خنده دار اثبات کند. اینکه لکان «اته ایست و ساختارشکنی که به هیچ «اصل اولیه و دیگری اولیه یا خدای اولیه» باور ندارد، حتی به «پدر اولیه» فروید در «توتم و تابو» می خندد و موسی از فروید را تاویلی با قدرتها و ضعفهایش می بیند، آنگاه گویا بدنبال تبدیل روانکاوی به مذهب است . اینکه ایشان کشف کرده اند که لکان در واقع خودش گرایشات شدید مسیحی دارد و انگاه چیزهایی را از این جا و آنجا برمی دارد و بدون توجه به کانتکس و موضوع به هم می چسباند که فقط با یک چسب خنده دار ایرانی ممکن است بتوان این چیزها را بهم چسباند و طبیعی است که سریع هم این چسب شل می شود و ترک می خورد، چون خانه از پای بست ویران است و کل نقد از ابتدا بر پایه ی خطایی گذاشته شده است و بناچار خانه کج بالا می رود.

زیرا اولا آقای شریعت کاشانی به خواننده و به ما نمی گوید که او این جمله ی اولیه لکانی را از کدام متن او اورده است. با انکه بعدا مرتب سیتادی از جاهای مختلف و با ذکر منبع می اورد. اما برای حرف و گزاره ی اولی و محوریش هیچ منبعی ذکر نمی کند و یا اینکه در رابطه با چه چیزی لکان این جمله را گفته است. همانطور که سیتادهایی که از کتابهای لکان بعدا می اورد، همه دارای این معضل هستند که انگار از جای دیگر برداشته است و بشخصه این متون را نخوانده است. چون اصلا توجهی به کانتکس متن نمی کند و اینکه مثلا یک پاراگراف از سخن لکان را بیاورد که در چهارچوب آن پاراگراف مثلا لکان گفته است که «دین مسیحی دین نهایی است». تا خواننده بفهمد که موضوع بحث چه بوده است. همانطور که من در پایان متن برای روشنگری خواننده چنین پاراگرافی را می اورم و ترجمه می کنم.

زیرا اگر آقای شریعت کاشانی واقعا می دانست که این جمله «روانکاوی صورت نوین ایمان دینی است» از کجاست و در چه کانتکس و متنی این سخن گفته شده است، انگاه می فهمید که لکان وقتی چنین گزاره ایی گفته است، آنگاه همیشه انتقاد اصلی و محوریش به روانکاوی پس از فروید و از جمله به انجمن جهانی روانکاوان است که بنا به باور او درکی غلط از فروید را ترویج می دهند و هرچه بیشتر روانکاوی را دچار تفکرات دینی یا مطلق می سازند. زیرا برای لکان وقتی روانکاوی بخواهد «معنایی نهایی از روانکاوی و بیماری» بسازد، یا خیال «شفادادن نهایی» داشته باشد، در حال تبدیل روانکاوی به دین است. یعنی لکان این مواقع دارد دیسکورسی از روانکاوی را به خطر تبدیل شدن به مذهب و دین متهم می کند که بعدا حتی او را اخراج می کنند و لکان اخراج خویش را مثل اخراج اسپینوزا به عنوان یک «خلع لباس» شدن نام می برد. زیرا تفکر لکانی اصولا نه تنها «اته ایستی» است، زیرا روانکاوی بقول فروید بایستی اته ایستی باشد، بلکه تفکر لکان اته ایسمش به شکل رادیکال یک «ناـخدایی» است، همانطور که در مقاله ی «دو شاخص روانکاوی قوی و ساختاری/پساختاری» توضیح و تشریح داده ام. اینکه لکان اصولا ازین حرکت می کند که ضمیر نااگاه بشخصه نه تنها به حالت زبانمند است، بلکه در او همه چیز به حالت پلورالیستی و چندنحوی است و بناچار هیچ اصل و چیز اولیه یا بنیادین وجود ندارد که بخواهیم به او بازگردیم. اینکه در پشت «دیگری هیچ دیگری یا غیری وجود ندارد» که یکی از گزاره های مهم لکانی است و هرکسی بایستی آن را بشناسد که ادعا می کند، چیزی از لکان می فهمد. چه برسد به اینکه یک فرد اشنا به لکان می داند که انچه او نیز می نگرد، برداشتی از لکان است و لکان نهایی وجود ندارد. حاصل این ناممکنی دست یابی به «اصل و به بهشت گمشده، به راز دیگری و به دیگری در پشت دیگری» نزد لکان از جمله این منظر نوین است که در نگاه او بنابراین هیچ مذهب یا ایده ایی نمی تواند بگوید که حقیقت نهایی را می داند یا می تواند بیان بکند. ازینرو لکان در سمینار مهم « اتیک یا اخلاق روانکاوی» در بخش سیزدهم کتاب این جملات مهم را می گوید که:

«برای ما روانکاوان، که در حین اتفاقاتی که به حیطه ی کاری ما تعلق دارند، این طلب و خواست را از خویش داریم که از نظرات و کانسپت های ماقبل روانشناسی عبور بکنیم و حاضر باشیم که به واقعیت بشری بدون پیشداوری نزدیک بشویم، هیچ نیازی به این موضوع وجود ندارد که بخواهیم به حقایق مذهبی اجازه ی ورود به حوزه ی کاری خویش را بدهیم، از هر نوعی نیز که می خواهند باشند و هرچقدر متنوع و از نظم آن چیزی باشد که «ایمان» خوانده می شود.۲. ص۲۰۷»

نتایج این تفکر و منظر لکانی نه تنها در تئوری بلکه در عمل روانکاوی تاثیر گذار است. زیرا حال حتی بر خلاف نظریه فروید، نمی توان بدنبال یک «حادثه ی اولیه و یا صحنه ی اولیه»، مثل صحنه ی تراوماتیک دیدن عشق بازی اولیأء توسط فرزند، به عنوان علت یا علت العلل یک بیماری روانی نگریست. زیرا برای لکان چنین باوری به چنین صحنه و به ضربه ایی محوری و آسیب زا در دوران کودکی به عنوان عامل بیماری روانی، به معنای گرفتاری در یک وهم نارسیستی و در یک «تاویل مابعدی» است. بی انکه لکان اهمیت این را نفی بکند که نبایست گذاشته به کودکان ضرباتی بخورد. اما برای اینکه کسی دچار جنون بشود یا دچار فوبی بشود، لازم نیست که این یا ان اتفاق در کودکی حتما بیافتد یا افتاده باشد، موضوع نوع رابطه ی «فرد با دیگری و غیر» است. همانطور که می توان دچار اعتیاد بود، بی انکه هنوز به چیزی واقعا معتاد بود. موضوع یک رابطه ی ساختاری و تمنامند است که تفاوت شکل بلوغ یافته ی رابطه با شکل و حالت دچار بحران اگزیستانسیال یک انسان وسواسی یا فرد دچار هیستری و یا دچار فتیش و غیره را نشان می دهد. هر بلوغی از طریق عبور از بحران و صحنه ایی اگزیستانسیال میان «فرد و دیگری و غیر» می گذرد و اینکه فرد چه رابطه ایی با «کمبود و تمنای خویش و دیگری و غیر» می گیرد. همانطور که در دیگری کوچک چون معشوق یا رقیب همیشه «دیگری بزرگ» و ایده یا مفاهیم دیسکورس از عشق و رقابت و اخلاق حضور دارند. اینکه بحق دن کیشوت در آسیاب بادی همزمان جادوگری می دید. زیرا این یک اسیاب بادی زبانمند و در بستر زبان است و همیشه معانی دیگر نیز در بر دارد یا توسط جمله و چهارچوبش افریده می شود. یا از طریق این صحنه ی بنیادین و ساختاری ارتباط «فرد با دیگری و غیر» و بربستر نوع ارتباط با «کمبود و تمنای خویش و دیگری» است که حال نزد لکان ساختارهای بنیادین بیماریهای روانی سه گانه یعنی ساختار «نویروز، انحراف جنسی، پسیکوز» شکل می گیرد و آنهم به این شکل که در حالت نویروز چون بیماری وسواس و هیستری یا فوبی موضوع اصلی در ساختار رابطه ی فرد با دیگری و غیر این است که « کستراسیون یا کمبود دفع می شود.۳». اینکه انسان نویروتیک در واقع «نام پدر» و ناممکنی دست یابی به بهشت گمشده یا به «دینگ و چیز مطلق» را پذیرفته است و ازینرو قادر به زبانمندی و تمنامندی است، اما در بخشی از وجودش و یا در یک حوزه از زندگیش مثل حوزه ی عشق یا اروتیک میل بازگشت به این بهشت اولیه را دارد و در عین حال حس می کند که چیزی مانعش است و نمی گذارد به تمنایش دست یابد. ازینرو فرد وسواسی «باور دارد که تمنا و آرزویش محال است» و فرد هیستریک از خودش تمنا و آرزویی ندارد و به شکل تمنای دیگران در می اید. اینکه «تمنایش تمنای دیگری و غیر است». یا ازینرو حالت تمنامندی فرد نویروتیک مثل انسان وسواسی این است که هیچگاه به وصال دست نمی یابد، یا به هدفش مثل هاملت دست نمی یابد، یا مثل جامعه ی پاک و وسواسی مثل ما هرچه می کند باز هم حس ناپاکی می کند، زیرا تمنایش همیشه « ناممکن» است و اینکه می خواهد به رستگاری دست بیابد و مومن پاک خدای کاملش باشد و مثل او باشد. یا مثل زن هیستریک «تمنایش یک تمنای غیرقابل ارضاست.» زیرا او می خواهد میل دیگران را نمایش بدهد و انچه باشد که دیگران می خواهد، مطلوب تمنایشان باشد، اما به این بها که نگذارد دیگران به او دست بیابند و یا خودش به دیگری دست بیابد و مزه ی عشق و اروتیک را بچشد.

یا مشکل منحرف جنسی در ساختار رابطه اش با تمنا و ارزویش این است که ناآگاهانه می خواهد «قانون یا نام پدر و قبول مرز خویش و دیگری را به حالت منحرفانه و برعکس تبیین و تعریف بکند». اینکه قانون به این معناست که حال هر لذتی که می خواهی از خودت و دیگری ببر و هیچ قانون و مرزی حق ندارد جلویت را بگیرد. قانونی که همان ماکسیم اخلاقی «ساد» در داستان «فلسفه در اتاق خواب» او است. ( به ترجمه ی «کانت با ساد» مراجعه بکنید.). منحرف جنسی قانون یا نام پدر را به این شکل منحرف و معکوس می کند که حال گویی حق دارد هر لذت و تمتعی ببرد، به هر جنسی و جنسیتی تبدیل بشود، هرمافرودیت بشود، بی مرز و کامل باشد، اما به بهای این دروغ محکوم است که در نهایت مثل ساد اسیر تمتع سادیستی یا مازوخیستی خویش بشود و سنگ بشود.

یا در حالت پسیکوز آنگاه معضل دیوانه این است که «می خواهد نام پدر و قبول فاصله و تفاوت را نفی بکند.». ازینرو دیوانه کلمات را بهم می چسباند و یا کانکرت سخن می گوید و درهم برهم. زیرا بقول لکان «تفاوت دیوانه ایی که خویش را ناپلئون می داند با ناپلئون این است که ناپلئون خودش را با خودش عوضی نمی گیرد.» اینکه ناپلئون می داند که ناپلئون یک نام و یک مقام با مسئولیت و مرزهایی است و همه ی شخصیت او نیست. در حالیکه دیوانه می خواهد ناپلئون یا مسیح باشد، با او یکی بشود، می خواهد شکاف مهم میان دال و مدلول را نفی بکند و به بهایش ناتوان از ورود به عرصه ی فردیت و تمنامندی می شود و یا این قدرتها را از دست می دهد.

بنابراین اصولا خنده دار است که به تفکری چنین رادیکال که از ابتدا بر اساس «فقدان و کمبود هر اصل یا معنای نهایی» حرکت می کند، بگویی که او می خواهد دینی نو بسازد. در حالیکه اساس دین و ایمان دینی این است که به «خدا و اصلی» باور داشته باشی، بخواهی به همه چیز معنایی بدهی. چه انگاه که دین به حالت دینها و بتهای مختلف و تصاویر مختلف و خیالی بود و چه بعد که تبدیل به دین تک خدایی شد و اینکه حال کلام و فرمانی چون «ده فرمان» جای او را گرفت و عنصر نمادین مهمتر شد. بحثی که لکان در بخش سیزدهم سمینار « اتیک و اخلاق روانکاوی» آن را باز می کند و نشان می دهد که مشکل مشترک همه ی مذاهب در واقع همین است که می خواهند «معنایی به همه چیز بدهند» تا قادر به تولید ایمان مذهبی بشوند. یا اینکه عمدتا خدایی یگانه داشته باشند و اینکه او همان معلول بدون علت باشد. در حالیکه دقیقا سخن لکان این است که این معلول بدون علت وجود ندارد ولی بجای علت سخن از زنجیره ی علتها یا زنجیره ی دالها سخن می گوید. خنده دار این است که چون ابژه ی گمشده ی لکانی در واقع هم موضوع جستجوی تمنامندی و هم علت تمنامندی است، آنگاه اقای شریعت کاشانی در متنش این را نماد این می داند که منظورش همان حالت خدایی و بسان علتی بدون معلول است. در حالیکه تفاوت از زمین تا اسمان است. ابژه ی کوچک لکانی، چیزی است که ما مرتب می جوییم تا به آن چیز از دست رفته دست بیابیم و همزمان او ما را تمنامند و در حال جستجوی دایمی و ناتوان از دست یابی به ایمانی نهایی می کند، چون علت تمنامندی و جستجو است و همیشه بخشا از دست رفته است. هر وصالی فقط جایگزینی موقتی برای او است.

یا به همین دلیل مثل جمله ی بالا از لکان، قانون اخلاقی روانکاوی است که در شرایطی که هیچ چیزی نمی تواند در نهایت به ما بگوید خوب یا بد چیست، آنگاه تنها گناهی که ادمی می تواند انجام بدهد، این است که به تمنامندیش خیانت بکند. گزاره ایی که به این معنا است که یا بخاطر ترس از رسوم و نگاه دیگران از تمناهایت دست برداری و دوم اینکه راهت را بروی ولی اسیر یک نگاه و معنا از تمنا و آرزویت بشوی، دچار فانتسمت بشوی و سنگ بشوی. زیرا تمنامندی به معنای تاویل افرینی مداوم و سوال کردن مداوم است. زیرا همیشه راهی دیگر و امکانی دیگر برای عشق ورزی یا ایمان و غیره وجود دارد.

همانطور که در نگاه لکان حال همیشه فاصله و شکافی میان من و خودم، میان دال و مدلول وجود دارد تا از درونش حال امکانات و حالات دیگر و چندنحوی و تمنامند بروز بکند و در واقع همه چیز از خدا تا انسان و سوژه تبدیل به «پرفورمانسی» در یک دیسکورس با نقشهای همپیوند و در ارتباط با ماتریکس «دالها» می شود. یا ازین جهت است که باید فهمید چرا فروید بشخصه هر خاطره ایی از دوران کودکی را یک «تاویل مابعدی» می خواند. تاویلی که بعدا و بنا به آرزوهای ناآگاه ساخته شده است. لکان حتی این گزاره ی رادیکال و مهم فروید را جلوتر می برد و می گوید که نه تنها هر خاطره یا گزاره ایی یک «تاویل مابعدی است»، بلکه اینکه در «پشت دیگری هیچ دیگری نیست.» اینکه هیچ تاویل نهایی هم وجود ندارد. اینکه زندگی و هر برداشت یا شناخت انسانی در واقع به حالت «حجاب در حجابی، تاویل در تاویلی» بی اغاز و انجام است. هر متنی یک رونوشتی از روی رونوشتی دیگر است. اینجاست که لکان حتی تفکر «ادیپ فروید» و «پدر اولیه» فروید در «توتم و تابو» را پشت سر می گذارد و «ادیپ نویروتیک را رویا یا کمپلکس فروید می خواند» و برای اینکه نشان بدهد که پدر اولیه فروید یا موسی از فروید در واقع تاویلی و رونوشتی از رونوشتی است، این جمله ی معروف را می گوید که « قبر عیسی همانقدر برای هگل خالی بود که قبر موسی برای فروید. ابراهیم رازش را به هیچکس نگفت.۴». اینکه پدر اولیه در «توتم و تابوی» فروید توسط فرزندانش به قتل نرسیده است، بلکه توسط زبان و اسماء دلالت به قتل رسیده است. اینکه این پدر از ابتدا مُرده بود. همانطور که هر خدایی بایستی ابتدا بمیرد تا بتواند تبدیل به خدای نمادین و قابل تاویل بشود. ازینرو بقول لکان «پدر خوب، پدر مُرده و نمادین شده است.» اینکه خدای خوب خدای مُرده و نمادین شده و تبدیل به قانون یا نام پدر است. وگرنه خدایی که واقعی یا به حالت تصویری خیالی و شکوهمند بماند، بسان اصل و فرمانی غیر قابل تفسیر و جبار بماند، آنگاه خدا و اخلاقی هیز و منحرف می شود که حال به همه جا سرک می کشد و شرم ندارد. یا فردیت مومنانش را سرکوب می کند، همانطور که تاریخ معاصر ما نشان می دهد.

آیا همین توضیح اولیه ساختار نگاه لکانی که براساس قبول «از دست رفتن همیشگی اصل و بهشت گمشده»، قبول ناتوانی دست یابی به «دینگ و محبوب مطلق»، به واقعیت نهایی و به حقیقت نهایی است، خطای دید آقای شریعتمداری را نشان نمی دهد. اینکه او نمی بیند که چرا برای لکان هستی بشر به شکل «زبانمند و تمنامند» پایه ریزی و سامان بندی شده است و اینکه در این جهان و صحنه ی زبانمند آنگاه «تمنامندی فرد تمنامندی دیگری و غیر است.» و سوژه و یکایک ما همیشه منقسم هستیم، مجبوریم با خودمان و دیگری وارد گفتگو و چالش بشویم، چه برسد به حقایق و ایمانمان. ازینرو جمله ی معروف دیگر لکان می گوید که «حقیقت را فقط نصفه ـ نیمه می توان بیان کرد.» اینکه هر حقیقتی فقط اشارتی است به حقایق دیگر در زنجیره ی دالها. همانطور که هر «اسم دالی فقط نماینده ایی از سوژه است برای اسم دالی دیگر.» و ازینرو گفتن نام نهایی انسان و یا نام نهایی خدا و حقیقت و غیره غیر ممکن است. ازینرو نام نهایی خدا بقول سمینار «اتیک روانکاوی» و از آن مهمتر در سمینار «نامهای پدر» همان نام یهوه است و وقتی که خودش را به موسی معرفی می کند. اینکه خدا می گوید:« من آن هستم که هست.۵». مفهومی پر راز و رمز که مرتب جا برای تاویل می گذارد، بی انکه معنایی نهایی برای آن یافت. یا ازینرو نام نهایی سوژه و یکایک ما در منظر لکانی این می شود که «من هستم آنکه هست.۶» اینکه هیچ معنا و دالی نمی تواند من و شما و سوژگی را معنای نهایی ببخشد و ما بایستی مرتب تحول بیابیم و معانی نو یا پرفورمانسهای نو از خویش و دیگری و از زندگیمان بیافرینیم. ازینرو ضمیر نااگاه و اخلاق تمنامندی و اتیک روانکاوی خالق یک منظر و جهان پلورالیستی، چندنحوی و ملتهب و رنگارنگ است و قانونش این است که تکرار بایستی تفاوت بیافریند. همانطور که اگر به این تحول دورانی و تفاوت افرین و رو به جلو دست نیابی، آنگاه گرفتار دور باطل فانتسم و اسیر تمتعی کور و بی مرز می شوی و یا مثل ساد در نقاشی ذیل تحت تاثیر تمتع های سادیستی و مازوخیستی خویش سنگ می شوی.

آیا همین مقدار توضیحات کافی نیست که با خنده و سرتکان دادنی از متن آقای شریعت کاشانی گذشت و با طنز لکانی گفت که «اقای کاشانی در قبر و متن شما لکانی نیست، هر کسی باشد، مطمئنا لکان نیست، بگردید ببنید دارید از کی سخن می گویید.». اینکه با خنده گفت:« آها، پس این دین و باور مقدس جدید شما است. اینکه لکان دین دار و مسیحی شده است.». اما متاسفانه متن و پدیده ایی سوبورسیو و رادیکال چون لکان به چنین لقبهایی می خندد و اصولا چنین حرفهایی به او نمی چسبدد. بی دلیل نیست که اقای شریعت کاشانی این شریعت مهم مدرن یادش می رود که وقتی چنین ادعایی می کنی، لااقل با ذکر منبع بیاور، یا کل پاراگرافی را بیاور که این جمله در آن احتمالا بوده است تا هم برای خودت و هم برای دیگران مشخص بشود که لکان چه می گوید. بویژه وقتی چهارچوب نگاه لکان را اصلا نفهمیده باشی و اینکه چرا اته ایست لکان حتی رادیکالتر از فرویدی است که یک «یهودی بی خداست»، همانطورکه حال برایتان بایستی بهتر قابل فهم باشد.

اما حال می خواهیم بیشتر وارد متن معضل دار و از جهاتی خنده دار آقای شریعت کاشانی بشویم و اینکه چگونه می خواهد این ادعای بدون ذکر منبع را با سخنان بعدیش مستدل بکند و در حین آن چنان سوتیهای تراژیک/کمدی واری می دهد که گاه مجبور بودم در حین خواندنش از خنده غش بکنم یا از تاسف برای این همه خودباوری دروغین جیغ بنفش بکشم. بگذارید حرفم را مستدل بکنم. تا ببینید که چرا اخلاق و اتیک روانکاوی می گوید که همینکه ما به فانتسم و دروغی خودشیفتگانه تن بدهیم و حقیقتی را دفع بکنیم، آنگاه مجبور می شویم این حقیقت و دروغ خویش را با خطاها و سوتیهای فراوان برملا بسازیم، اینکه بقول فروید و لکان تا چیزی دفع می شود، با لباس و حالتی دیگر برمی گردد، زیرا ضمیر نااگاه غیر قابل سرکوب نهایی است. همانطور که بهای این دروغ و مسخ خودشیفتگانه همین است که حال نگاه و اندیشه ات کوتاه قد و مسخره بشود و معیارهای سنجشش بر مدار صفر حرکت بکند. زیرا هر چیزی بهایی دارد و یکایک ما بهای قدرت یا ضعفمان را سریع می پردازیم. ازین منظر است که اتیک روانکاوی خیلی رادیکالتر از اتیک مذهبی و یا از اخلاق شهروندی است. زیرا جواب اعمالت سریع بر تن و روانت و بر رفتارت حک و مُهر می شود. همانطور که این انتقاد صریح و در دفاع از لکان، هم برای جلوگیری از مسخ لکان است و هم اینکه چرا کسانی چون آقای شریعت کاشانی بایستی دقیقتر مباحث را بخوانند و سریع اسیر میل خودباوری دروغین نشوند و اسیر شوق خوانندگانی که خواهان استادانی کوتاه قد چون خودشان و در سرزمینی هستند که بقول فروغ «معیارهای سنجش آن بر مدار صفر حرکت می کند.».

مشکل ساختاری متن او این است که نویسنده از ابتدا سنگ پایه مطلب را کج می گذارد و بناچار ساختمان متن کلنگی و ترک خورده اش از ابتدا کج رشد می کند و با این حال ادامه می دهد و حتی دلایلی معضل دارتر می اورد که حال گام بگام مطرح می کنیم و خواننده را به دیدن این نکات در متن مراجعه می دهیم. دلیل این نقد از ابتدا غلط و معضل دار و ادامه ی آن دقیقا همان معضل نارسیستی و جهان سومی است که مطرح کرده ام. اینکه نقاد نمی خواهد فقدان خویش و فقدان نهفته در متن و پدیده ای چون لکان را ببیند و در عوض می خواهد بگوید که او « خیلی می بیند، حقیقت و راز لکان را فهمیده است و برملا می کند» و دقیقا در این خواست و فانتمسش نشان می دهد که چقدر هنوز مذهبی و مومن است. زیرا کسی که لکان را بشناسد، می داند که لکان دقیقا منظورش همین است که ما هیچگاه به راز و حقیقت خویش و دیگری پی نمی بریم. هرچه هست تاویل و امکانی ضعیف یا قوی، خودشیفتگانه و سیاه/سفیدی، هذیان آلود یا هولناک، یا نقدی نمادین و قدرتمند و چندنحوی است و با قدرتها و ضعفها و فقدانهای تمنامند و سوال برانگیز خویش. اینکه می دانی نمی توانی هیچگاه بگویی من به راز دیگری پی برده ام. همانطور که نقد این متن به معنای نقد آقای شریعت کاشانی و قدرتها و ضعفهایش در حوزه های دیگر نیست. زیرا ما نمی توانیم به حقیقت و راز نهایی خویش و دیگری دست بیابیم. زیرا دیگری همیشه در حال دیگرشدن و تفاوتیدن است.

اما به متن برگردیم.

آقای شریعت کاشانی پس از بیان این ادعای غلطش و اینکه «لکان می خواهد دینی نو بیافریند.» حال سعی می کند در نظرات لکان این «لکان مذهبی و مسیحی» را بازبیابد و نشان بدهد. اینکه او نمی بیند که مشکلش این است که می خواهد زیادی ببیند و بناچار از ابتدا کور است، مثل بوف کور ما و ادیپ کور این جامعه که همشان خیال می کنند می توانند خیلی ببینند، یا خیال می کنند به ایمان و ارمان حقیقی شان دست یافته اند و نمی بینند که عملا کور هستند و اینکه اینجا کوری عصاکش کور دیگر هست.

در گام بعدی حال او می گوید که فروید نظریه ی جامعی در مورد مذهب دارد، اما لکان نظریه ایی مستند در این زمینه ندارد و بعد به زبان خودش ادعا می کند که: « لاکان حتا از تعریف و توضیح روان‌شناسانه دین، که به‌راستی نخستین‌گام برای فهم روان‌کاوانۀ دنیای دینی است، سربازمی‌زند.» موضوع اما این است که او در این خوشباوری دروغینش حتی نمی بیند که لکان در مباحث و سمینارهایی بدقت به مباحث مذهبی پرداخته است، همانطور که به اشکال مختلف به بحث هنر و نقد هنری پرداخته است. یک سمینار محوری لکان در مورد بحث اخلاق برای مثال سمینار «اتیک روانکاوی» است که اصلا او را نمی توان فهمید، بی انکه تفاوت این اتیک روانکاوی با اخلاق مذهبی و غیره را فهمید که لکان مرتب به آنها می پردازد، از جمله در بخش سیزدهم و چهاردهم کتاب که به نظرات فروید و بحث «مرگ خدا» بیشتر وارد می شود و در بالا سیتادی از آن اوردم. از طرف دیگر آقای شریعت کاشانی ندیده است که لکان در دو سخنرانیش به نام «دیسکورسی برای کاتولیکها» و در مصاحبه ایی بنام «موفقیت مذهب» به بحث مذهب و تفاوت بنیادین نگاه مذهبی با روانکاوی می پردازد که در پایین توضیح می دهم و تکه ایی از آن را ترجمه می کنم. خوشبختانه این سه متن حال مدتهاست به زبان انگلیسی و المانی و با تیتر ذیل منتشر شده است. اینکه ایشان چطور به خودشان اجازه ی چنین ادعاهای بی پایه و اساسی را می دهد، که بماند. زیرا در چنین مواقعی معمولا موضوع اصلی نقد نیست بلکه موضوع خودبزرگ بینی و «کُرکُری خواندن» و معرکه گیری الکی ایرانی در میان است و برای اینکه نشان بدهی که لکان شناسی. در حالیکه عملا با کوری خویش درگیری.

سپس ایشان به بیان تفاوت نظریه نقد دین فروید با نگاه باصطلاح مطرح نشده ی لکان در مورد دین می پردازد و می خواهد تفاوتهایش را نشان بدهد. اینکه نگاه فروید دین ستیز و خردگرایانه و نگاه لکان دچار اشتیاق مسیحی و بدنبال بازگرداند مذهب و مسیحیت به روانکاوی مدل خویش است. اما قبل از پرداختن به این بحث نهایی بگذارید اول کمی قدرتهای متنش را نیز ببینیم. زیرا ما بر خلاف او در پی این نیستیم که بگوییم راز او را پی برده ایم و یا همه حرفهایش غلط است. بلکه فقط نشان می دهیم که ساختار اصلی بحثش دچار چه مشکلات ساختاری و نارسیسیک است و اینکه زیرساختار و زیرمتن یا فانتسم نهفته در متنش چیست. زیرا چه لکان و چه دریدا بخوبی بیان کرده اند که در هر متنی همیشه یک «تکه و گزاره ایی» است که در واقع جزو متن است و همزمان تعلق به چهارچوب متن دارد و تمنا یا فانتسم اصلی متن و منظر را برملا می سازد. این فانتسم و گزاره ی متن شریعت کاشانی و علت کوری بنیادینش دقیقا این است که «مطمئن است به راز لکان مومن و دیندار پی برده است.» و می خواهد راز او را برملا بکند. انگار اروپاییها و امریکاییها و بقیه دنیا احمق و نادان بودند و حال بایستی آقای شریعت کاشانی از ایران و کاشان بیاید و راز لکان را بر همگان اشکار بکند. اما همان بهتر که حرفش در سایتی ایرانی و میان خوانندگان نااشنا با مباحث لکان مطرح بشود. شاید اگر پارلمان هلند و روانکاوان هلندی پی ببرند که در ازای حمایت مالی برای رشد اندیشه و چالش مدرن در سایت زمانه چه ادعایی در مورد لکان به شکل مقالات سریالی منتشر می شود، آنگاه آنها نیز جیغ بنفش بکشند و یا از خنده ریسه بروند و بگویند دموکراسی را که اسلامی کردید، حالا لکان را نیز بایستی دین دار می کردید. نمی شد دست از سر این یکی برمی داشتید. به بحث برگردیم. هنوز سوتیهای خنده دارتر را مطرح نکرده ایم.

ابتدا باید گفت که اقای شریعت کاشانی بدرستی می گوید که میان نظرات فروید و لکان تفاوتهایی در بحث «مذهب» وجود دارد. اشتباه ایشان اما این است که این تفاوتها و نیز تشابهات را درست تشخیص نمی دهد و برخلاف نظر ایشان میان نگاه این دو تضادی بزرگ و اشتی ناپذیر وجود ندارد. اینکه گویی فروید ضد دین و خردگرا باشد و لکان خواهان دین و ضد خردگرایی باشد.

نگاه لکان به مذهب، همانطور که نویسنده بدرستی مطرح می کند، متفاوت از نگاه فروید است که در مذهب بیشتر یک «روان نژندی جمعی» می دید و باور داشت که روشنگری علمی روزی بر مذهب پیروز می شود، اما نگاه لکان متضاد با نگاه فروید نیست و لکان بشخصه اینگونه نمی بیند، همانطور که در سخنرانی «دیسکورسی برای کاتولیکها» مفصل به آن می پردازد. زیرا حتی فروید نیز در نهایت باور داشت که مذهب برای انسان معمولی و نویروتیک و دچار ملالت های تمدن وسیله ایی برای تسلی جمعی است. همزمان مذهب برای او شکلی از رشد فرهنگ و تمدن است. فقط فروید باور داشت که با رشد علم اشکال دیگر تسلی و فرهنگ می توانند رشد بهتری بکنند و جای قوی مذهب را تا حدودی بگیرند. فروید مشکل عمده ی مذهب را در این می دید که بجای پدر حال خدای جبار را می گذارد و با ایجاد رابطه ی مومن تابع/ خدای جبار و خشمگین اسیر روان نژندی و روابط مرید/مرادی نارسیستی می شود. ازینرو فروید خویش را «یهودی بی خدا» می نامید.

لکان در دو سخنرانی مهم « دیسکورسی برای کاتولیکها» بخوبی این نکات نظریه ی فروید را توضیح می دهد و جایی که او هم فروید را می پذیرد و هم جلوتر می برد. یعنی نمی توان اصولا نگاه لکان به مذهب را فهمید یا توضیح داد، بدون انکه این سمینار یا سخنرانیها را خوانده باشی و یا بدون انکه سپس یک سخنرانی به همان اندازه مهم او به نام « موفقیت مذهب» و مصاحبه ایی در این زمینه. را خوانده باشی. بحث مذهب در سمینار «نامهای پدر» نیز یک بحث مهم است ولی برای انچه آقای شریعت کاشانی بدنبال تشخیص و تایید آن است، یک سمینار ثانوی است. با انکه مشخص است که او این سمینار کوچک از لکان را نیز نخوانده است یا درست نخوانده است.

لکان در برخورد به مذهب بنابراین هم حالت روان نژندی وتسلی دهنده ی مذهب و خطر مذهب جبار را می بیند و هم از سوی دیگر مذاهب را به عنوان نمادی یا اسم دالی« از نام پدر» و بسان «بیعت و اتحاد میان انسان و غیر» می بیند، آنطور که برای مثال در سمینار «اتیک روانکاوی» نیز باز و مطرح می کند. بیعتی که به مومن و به دین اجازه می دهد حال هر چه بیشتر تن به ساحت نمادین بدهد. ازینرو مثلا لکان در سمینار «نامهای پدر» لحظه ی قربانی شدن اسماعیل به دست ابراهیم و فرستادن گوسفند و فرشته توسط خدا را شروع «مذهب نمادین» و عبور از مذاهب عمدتا خیالی یا رئالی می داند که بر خوف و بندگی مطلق گرایانه مومنان از خدایی جبار سامان و شکل بندی یافته بوده و هستند. لحظه ایی که هم انسان و هم دیگری یا غیر، هم مومن و هم خدا یا تصویر خدا هاشور و خط می خورند و کمبودشان را ، ناکاملیشان را، نیازشان به غیر را بهتر می پذیرند. « بیعتی میان انسان و خدا» که شروع قبول «وحدت در کثرتی مذهبی، چه درونی یا بیرونی» است. زیرا ازین ببعد هیچکس نام نهایی و منظور واقعی خدا را نمی داند و هر حقیقت یا تبیین اش فقط اشارتی به حقایق دیگر در زنجیره ی اسامی دلالت است. زیرا نام اصلی خدا، همانطور که بهوه به موسی می گوید و لکان بر آن تاکید می کند، این است که «او همان هست که هست». چیزی که باعت می شود نام سوژه نیز در نهایت این بشود:« اینکه من هستم آنکه هست.». اینکه سوژه یک منهای یک، یک پرفورمانس است و قابل تحول مداوم است. مجبور به دگردیسی است و هیچ نامی و یا هیچ نشانی نمی تواند نام و نشان نهایی او باشد.

تفاوت دیگر لکان با فروید در بحث و نقد «دین و مذهب» اما در این است که لکان بر خلاف خوش باوری فروید باور نداشت که با رشد علم مذهب پس می رود، بلکه باعث می شود که حتی مذهب رشد بیشتری بیابد. زیرا، _ همانطور که امروزه با رشد مذاهب و گرایشات بنیادگرای مذهبی در شرق و حتی در غرب می بینیم_، بقول لکان هرچه علم بیشتر سعی می کند «ساحت رئال و رمز امیز یا تاریک زندگی» را نفی بکند که هیچگاه قابل درک نهایی و کنترل و رام شدن نهایی نیست، یعنی هر چه بیشتر علم و جامعه ی مدرن باور می کند که با «دیسکورس دانشگاهی»، با تکنولوژی علمی می تواند همه چیز را تعریف بکند، رمززدایی بکند، هرچه بیشتر سعی می کند نقش خدا را بازی بکند و حتی دشمنانش را حال از راه دور و با بهپاد و یا با یک ویروس شیمیایی بکُشد، هرچه بیشتر جهان و زمانه ی کنونی تندتر و سریعتر می شود و تکنیک بیشتر بر زندگی بشری غالب می شود، به همان اندازه نیز از طرف دیگر «حس سراسیمگی و هراس جمعی، حس فراگمنتی شدن و بی ریشه و بی معناشدن همه چیز» در انسان مدرن و در جهان کنونی بیشتر می شود. تاریخ معاصر تایید نظریه ی لکان است. یا از طرف دیگر فاجعه های انسانی غیر قابل توضیح و خشونتهای نوینی رشد می کند که بشر کنونی را هر چه بیشتر دچار فلجی و سراسیمگی درونی می کند ( مثلا چه کسی باور می کرد که پس از بن لادن و یازده سپتامبرو القاعده گروه خشن تری بیاید که نامش داعش است و حال اشکال دیگری از آنها ادامه حیات بدهد). بقول لکان این حالت جهان مدرن و علم کنونی و در نهایت هراس همیشگی انسانی از دیگری و غیر، بشر را وادار می کند که بدنبال معنایی بگردد که مانع ترس و فلج شدنش بشود و جواب سوالاتش را بدهد. اینکه نقشش در این دنیا چیست و یا این دنیا و فاجعه هایش چه معنایی دارند. این معنا و تسلی را بزعم لکان علم معاصر نمی تواند بدهد، بلکه فقط مذهب می تواند به شکل «فریبنده» و در قالب وعده های مذهبی بدهد، یا سعی می کند بدهد، بی انکه انچه مذهب انجام می دهد جوابی واقعی باشد. زیرا در آن فریبی حضور دارد و قول چیزی را می دهد که نمی تواند هیچگاه وعده اش را اجرا بکند. دقیقا در این فضای سراسیمه و پریشان جمعی، مثل امروز و در شرایط بحران کرونا، آنگاه مذهب و بویژه مذهب مسیحی می تواند هر چه بیشتر به این انسانهای سرگردان این احساس را بدهد که او می تواند «همه چیز را برایش توضیح بدهد و جهانش را منطقی و دارای نظم بکند» و طبیعتا از طرف دیگر آنها را به خدمت اهدافش بگیرد که گاه یا همیشه بنوعی حالات خشونت باری بدرجات مختلف نیز دارند.

حال شما بگویید کجای چنین نظریه ایی که اتفاقات چنددهه ی اخیر تاییدی بر آن است، در جهت تولید دینی نو است و یا دین داری را تقویت می کند. یا اصلا دین داری را خوب می داند. در پایین بیشتر با نگاه رادیکال لکان در این بحث اشنا می شوید و اینکه چرا لکان می گوید کار روانکاوی در تضاد با عمل دین و مذهب است. اینکه اگر مذهب می خواهد به مردم بگوید که همه چیز خوب می شود، انگاه وظیفه ی روانکاوی این است که به مردم نشان بدهد که چرا چیزی همیشه غلط عمل می کند و باید این را پذیرفت. یا اینکه چرا روانکاوی بایستی به نقد علم معاصر و فانتسم هایش بپردازد. زیرا این علمی که می خواهد مرتب «ساحت رئال را به بیرون پرتاب بکند و همه چیز را کنترل و قابل تعریف بسازد»، بناچار از یکسو فاجعه هایی چون بمب اتم و کرونای امروزی می افریند و از سوی دیگر در این فضای سراسیمه ی جمعی به رشد مذهب و نقطه ی باصطلاح مقابلش کمک می کند که حال به مردم سراسیمه قول جوابی محکم و نهایی را می دهد و قول پناهگاهی امن در کلیسا و مسجد و کنیسه را می دهد. برای لکان «روانکاوی» در واقع «سیمپتوم و عارضه ی» مذهب و علم در جهان مدرن است و برای اینکه خطای انها را نشان بدهد، برای اینکه فقدان و کمبود و تمنا را در دیسکورس دانشگاهی، در دیسکورس مدرن و یا در برداشت از ایمان و غیره وارد بسازد و اینگونه کمبودهایشان را برملا بسازد و اجازه ی تاویلهای نو و مداوم بدهد. ازینرو برای لکان پیروزی مذهب که او رشد و پیروزیش را هشدار می داد، در واقع به معنای شکست روانکاوی است.

نکته ی جالب تر اما این است که آقای شریعت کاشانی انگار به فکرش نمی افتد که اگر لکان اینقدر در خفا مسیحی و عاشق مسیح بود، وقتی از مازوخیسم و معضل مازوخیسم سخن می گوید، آنگاه به سراغ چه فیگوری به عنوان نماد اصلی مازوخیسم می رود؟ لکان به سراغ مسیح می رود که بقول لکان تبلور یک «مازوخیست محض» و معضل مازوخیست است ۷. اینکه مسیح می خواهد با زجر خودش، با قربانی کردن خویش شکوه پدرش را ثابت بکند و همین دروغ مسیح و فانتسم اوست. همانطور که در این عمل بظاهر بدون خودخواهی، ما تمتع و کامجویی مازوخیست را می بینیم که در واقع می خواهد به دیگران، چه به ارباب و خدایش و یا چه به مومنان دیگر بگوید که ببین چقدر به من محتاجی و اینکه «تو که نمی خواهی مرا از دست بدهی و بی من چه می خواهی بکنی؟». بقول لکان مسیح و به صلیب کشیدنش برای این بوده است که ترس دیگران، «ترس خدایش» را نیشگون بگیرد ۸ و مجبور به نمایان شدن بکند و اینکه با دهنهای هاج و واج ببینید که او تا چه حاضر است برای نجات بشر از گناه و برای تایید شکوه و عشق بی نقص پدرش فداکاری بکند. اینکه مسیح به پدرش و به مومنان مسیحی با مصلوب شدن مازوخیستی اش می گوید که ببین چقدر به من محتاجید تا به ارامش و رستگاری و یا به عشق و تایید شکوه بی نقصت دست بیابید. یا چه عجب که انگاه مسیح در لحظه ی مرگ و فداکاریش با «کمبود خویش و خدایش» و با ترس و دلهره های بشری خویش روبرو می شود و هاشور می خورد، وقتی دم مرگ و بر صلیب بنا به روایت انجیل از ته دل فریاد می زند که «لما سبقتنی، لماسبقتین، خدایا چرا ترکم کردی.». جمله ایی که دردسر بزرگی برای همه مسیحیان ادیب یا تئولوگ ایجاد کرده است.( البته ژیژک تاویلی متفاوت در کتابش به نام «عشق بیرحم» از این جمله مسیح نیز داده است که من بشخصه چندان موافق آن نیستم.)

ازینرو نیز لکان هرجا می خواهد موقعیت انحراف جنسی مازوخیسم را توضیحی بدهد، سری به مسیح می زند که برای او نمونه ی کامل موقعیت مازوخیست در ساختار رابطه ی « فرد با دیگری و غیر» است. یا فقط به رشد طرفداران داعش در میان خانواده های مهاجر و یا درهم شکسته ی مهاجر درغرب بنگرید و اینکه خوشحال بودند، اندیشه ایی به آنها راز همه چیز را می گوید و همزمان اجازه می دهد در نام خدا دست به هر جنایتی بزنند و رانشهای خویش را ارضا بکنند، سر ببرند تا ان هنگام که سرشان بریده می شود و فالوس یا نام پدر به شکل قتال خویش را نشان می دهد و انها را خط و هاشور می زند.

در این رابطه ی متقابل علم و مذهب ( که از ابتدا نیز رابطه ی تنگاتنگی داشتند و علم در چهارچوب دیوارهای مذهب مسیحی و کاتولیک رشد کرد، همانطور که کلیسای کاتولیک خواهان حاکمیت بر زمین و لحظه توسط علم نیز هست)، بقول لکان در نهایت اما مذهب پیروز است، چون ساحت و کویر واقع یا رئال با ژوئیسانس یا تمتع خشن، خراباتی و بی مرزش هرچه بیشتر رشد می کند و اینجا تنها مذهب می تواند «تسلی بدهد» و به همه چیز نظم و معنایی بدهد. یا اجازه بدهد که در حالت بنیادگرایانه حتی مومن در قالب مذهب به تمتع و خوشی بیمارگونه دست بیابد. در مرز و تقاطع این پیوند دیسکورسیو میان مذهب و علم، اما روانکاوی بقول لکان در این کتاب «دیسکورسی برای کاتولیکها» به عنوان یک « سیمپتوم» علم و مذهب بروز می کند. سیمپتومی که میخواهد خطای علم و همزمان خطای مذهب را نشان بدهد. در حالیکه دانش می خواهد ساحت رئال یا واقع ( و نه ساحت واقعی و نمادین و روزمره) را به خدمت بگیرد و حتی بدن کامل و جهان بدون خطا یا کلون بسازد و نمی خواهد مرز دانش و دیسکورس دانشگاهیش را بپذیرد و بناچار فاجعه های نو می افریند. در چنین فضای رشد وحشت و بی معنایی که حتی تمامی دستگاههال کنترل از راه دور توسط دوربینها و اینترنت نمی تواند مثل امروز مانع رشدش بشود، انگاه مذهب می تواند قدرت بگیرد، چون به این انسانهای هراسان «تسلی می دهد و می گوید «که نگران نباش همه چیز درست می شود، همه چیز و حتی بدبختی هایت نیز دارای معنا و اهمیتی در نقشه ی خدایی است». در حالیکه روانکاوی آمده است تا بگوید که هیچ چیز کامل درست نمی شود، که تصادف بر پیشامدها حکمفرماست و همیشه یکجای این دنیا می لنگد و باید بلنگد. اینکه باید دروغ «کامل بودن و معنادادن به همه چیز» را ببینیم، کمبود خویش و دیگری و نیازمان به یکدیگر و به غریبه را ببینیم تا مانع رشد جنگ و رشد کویر خشن و رئال بشویم. اینکه باید ببینیم که ما به هم محتاجیم و تمنایمان تمنای دیگری و غیر است. اینکه انچه ما می دانیم در نهایت تاویل و تفسیری است و نه معنا و واقعیتی عینی. همانطور که هر شناخت و یا ایمان ما بر روی «وهمی» استوار است.

لکان در مصاحبه ایی به همان اندازه مهم بنام «پیروزی مذهب»، که آقای شریعت کاشانی آن را متاسفانه ندیده و نخوانده است، دقیقا می گوید که تفاوت مذهب و روانکاوی در این است که «مذهب می خواهد به مردم بگوید که همه چیز درست می شود و همه چیز معنا دارد»، در حالیکه روانکاوی کارش این است که نشان بدهد چرا هیچ چیز درست کار نمی کند، جهان تصادفی است و نمی تواند درست کار بکند». زیرا جهان نمادین و هر تفسیر ما بقول لکان بدور یک «هیچی محوری» آفریده می شود ( همانطور که بقول هایدگر کوزه توسط کوزه گر بدور هیچی آفریده و شکل می گیرد.۹). زیرا ساحت رئال کویر و مرز واقعیت نمادین ماست و هر از گاهی با حضور کابوسی، یا با بی زبان کردن و میخکوب کردنمان به ما نشان می دهد که باید واقعیت و ساختارها یا نظراتمان را تحول ببخشیم و رشد بدهیم، بی انکه به راز نهایی دیگری و غیر یا به معنای نهایی واقعیت پی ببریم. خصلت سوبورسیو روانکاوی وارد کردن عنصر هیچی و کمبود، یا «فالوس به عنوان اسم دلالت این کمبود» در این جهان بظاهر پُر و منظم است تا نشان بدهد که چرا امر رئال غیرقابل نمادین شدن است و چرا مفاهیم ما از عشق، اندیشه، قدرت و مذهب مرتب باید تحول بیابد و بنا به ضرورت زمانه از نو نوشته بشود. اینکه چرا حقایق ما همیشه یکجایشان می لنگد و باید بلنگد تا بتواند جلو برود. ( یا ازینرو لکان به طنز موقع سخنرانی هایش همیشه سیگار برگی خمیده و نیمه شکسته را می کشید. زیرا هر اندیشه و منظر یاید هاشور خورده باشد، کمبودش را بپذیرد تا بتواند ملتهب و تمنامند بشود و راه بگشاید بسوی مناظر و حقایق نو، به سوی بدنها و ذائقه های نو).

روانکاوی و بویژه روانکاوی لکان شروع لمس و حضور ساحت رئال و امر ناممکن همراه با تمتع بی مرز شیداوار و از سوی دیگر خشن و هولناکش در جهان نمادین/خیالی بشری، زبانمند/تصویری بشری است. اهمیت این ساحت رئال در ساحتهای سه گانه لکان در مسیر تحولش به حدی می شود که بقول ژیژک در کتاب «اندام بدون جسم» در واقع «لکان جوان و طرفدار کستراسیون» به لکان متاخر، به «لکان رئال» دگردیسی می یابد و نظراتش به اوج جدیدی از قدرت نقد و تحول و راهگشایی می رسد و همیشه بخشا ناتمام و غیرقابل نمادین شدن است. تفکر فروید بر پایه دو ساحت «نمادین و خیالی» است، در حالیکه تفکر روانکاوی رادیکال لکان با وارد کردن ساحت «رئال یا واقع» در واقع تفکر فروید و کل روانکاوی را به عرصه ی نوینی وارد می کند و سپس حتی دوایر سه گانه ی برومه ایی تبدیل به دوایر چهارگانه می شوند و «سینتهوم» در محور این سه دایره و بسان دایره ی چهارم قرار می گیرد. آقای شریعت کاشانی این تحولات مهم و اساسی را نه می شناسد و نه می فهمد و نتایج مهم و فراوانش برای روانکاوی در تئوری و در عمل روانکاوی را نمی اند. اما می دانید در عوضش چه می گوید؟ او حال در ادامه ی استدلالهایش برای نشان دادن مسیحی بودن لکان بیان می کند که اصولا سه ساحت «نمادین/خیالی/ واقع» لکانی گرفته شده از «تثلیث مسیحی» هستند. چیزی که یک تحریف بزرگ و مضحک از این تفکر نوین است. جدا از انکه در تفکر فروید نیز ما با حالتهای تثلیثی یا سه گانه مثل سه بخش «من/فرامن/نهاد» و«ضمیر اگاه/ضمیر نیمه اگاه/ ضمیر نااگاه» روبرو هستیم و انجا ایشان بفکر نمی افتند که بگویند این مثلثهای فرویدی ریشه در مسیحیت دارد، زیرا می داند که او یهودی است. اما نوبت لکان می رسد، آنگاه همه چیز را بهم می بافد تا حرفش را ثابت بکند. جالب است که بویژه بقول پانویسی از شاگرد لکان و نقاد و فیلسوف معروف «ژان پاول ریکور» در کتابچه «لکان و عشق» و با ترجمه ی من ص ۴۲، لکان برای اولین بار ازین دوایر برومه ایی توسط دختر یکی از دوستانش وقبل از یکی از سمینارهایش خبردار شد و بعد هرچه بیشتر سراغ مباحث هندسی مربوط به این دوایر و هندسه ی توپولوژیک رفت.

همانطور که شریعت کاشانی از یاد می برد که لکان به قول ایشان مسیحی و تثلیثی در نهایت دوایر سه گانه را چهارگانه می کند و بنا به ادعای ایشان اینکار لکان را بایستی به عنوان نماد الحاد و مرتدبودن ایشان دانست و سنگسارش کرد. یا به ادعای خنده دار شریعت کاشانی خندید. او حتی به این «استنادهای آبکی و خنده دار» اکتفا نمی کند و در جمله و استدلال بعدیش حتی استفاده ی لکان از این جمله ی انجیل قدیم را «که در ابتدا کلمه بود و کلمه همان خدا بود.» به عنوان نمادی از اشتیاق مسیحی لکان می بیند. جمله ایی که در جهان مدرن و در بحث زبانمندی بشری یک جمله ی گسترده است که تقریبا هر فیلسوف پسامدرنی استفاده کرده است. اما این چیزها برای استاد ایرانی ما مهم نیست. مهم این است که او در این استناد لکانی اشتیاق مسیحی او را می بیند. یا خنده دارتر اینکه استنادهای لکان به اگوستین قدیس را نماد این اشتیاق مسیحی می بیند. کافی است در ادبیات و هنر مدرن/پسامدرن بدنبال کسانی بگردید که به اگوستین قدیس پرداخته اند، تا ببینید که اقای شریعت کاشانی چگونه همه چیز را بهم می بافد تا حرف و ادعای بی پایه و اساسش را ثابت بکند. تا به خیال خودش نشان بدهد که او راز لکان و روانکاوی لکان را بدست أورده است. اینکه سی سمینار لکانی و یک عمر اندیشه و تلاش لکان برای این بوده است که گویا می خواسته است از روانکاوی دینی بسازد. اما از خودش سوال نمی کند که چرا نرفت یکراست مسیحی و پاپ بشود؟ حتما ترس ایرانیش از رو شدن امیالش نگذاشت دست به این کار بزند. در عوض لکان گویا آمد اینقدر کتاب نوشت و سخنرانی گذاشت تا رد گم بکند. اما سرانجام توسط یک پژوهش گر جهان سومی و ایرانی به نام شریعت کاشانی راز شریعت لکان لو می رود و اینکه حال می بینیم که حقیقت بزرگ لکان از کاشان می آید. همانطور که چون آقای شریعت کاشانی مفهوم ساحت واقع یا رئال لکانی را نفهمیده است که أصلا ربطی به واقعیت روزمره ندارد که یک واقعیت نمادین/خیالی است، آنگاه او این مفهوم مهم لکانی را به صورت «امر واقعی» ترجمه می کند. اینکه حتی نرفته است اول ببیند که این مفاهیم مهم لکانی توسط مترجمان معتبر قبلی و روانکاوان معتبر ایرانی به چه صورت ترجمه شده است.

این سوتیهای خنده دار و وحشتناک ایشان حال اشکال جدیدی می گرد. هر جمله و استدلالش در واقع یک سوتی خنده دار جدید است. مثلا می گوید که دزیر یا تمنامندی که او به اشتباه به واژه ی «تمایل» ترجمه می کند و «ژوییسانس» یا تمتع که او باز به اشتباه به «التذاد» ترجمه می کند، در واقع ریشه های مسیحی دارند. یا نقد مهم لکان در سمینار معروف «انکور، بازهم» بر مجسمه ی «ترزای مقدس از برنینی» و برای توضیح «تمتع غیر یا تمتع عارفانه و زنانه» را چون شنیده است ولی نخوانده است، حال به معنای علاقه ی لکان به مسیحیت می أورد. اینکه چون لکان به مباحث مسیحی گریز زده است، پس مسیحی است. اما اینکه لکان مسیح را مازوخیست می خواند و حتی با طنز به تمتع عارفانه ی ترزای مقدس در سمینار انکور می نگرد، مهم نیست. چون خوب اینها را نخوانده است. چه برسد به اینکه بفهمد که چرا تمتع یا کامجویی نزد لکان به دو حالت «تمتع فالیک و مردانه» و «تمتع غیر یا زنانه» است و با انکه زن همزمان قادر به لمس و تجربه ی هر دو تمتع است و ازینرو برای لکان از جمله «زن یک همه چیز یا یک هیچ چیز» است. چیزی که باز آقای شریعت کاشانی بد می فهمد و مسخ می کند. در این باره به مقاله ی دیگر از مجموعه مقالات سریالی او در سایت زمانه در مورد بحث زنان بنگرید و با نام «زن و زنانگی در روانکاوی ژاک لکان». با اینکه این مقاله ی دومی باز از جهاتی سوتیهای کمتری دارد و نشان می دهد که او سعی کرده بیشتر برایش وقت بگذارد. اما در نهایت باز نظرات پایه ای لکان در مورد زنانگی/مردانگی و فالوس را عمدتا اشتباه می فهمد و مسخ می کند. اما وقتی برای پرداختن بیشتر به آن ندارم.

یا مثلا آقای شریعت کاشانی یک لحظه این فکر و سوال به ذهنش خطور نمی کند که چر لکان در کنار استناد به مباحث مسیحی سراغ متون یهودی، متون بودایی و غیره نیز می رود. زیرا اینها برایش مهم نیستند. او می خواهد نشان بدهد که خیلی می بیند و دست لکان را خوانده است. زیرا در واقع أصلا عجیب نیست که لکان در نقدهایش بر فرهنگ اروپایی سراغ بحث مسیحیت نیز برود، که یکی از ریشه های مهم فرهنگ اروپایی و مدرن نیز هست، بلکه خنده دار می بود که این کار را نکند. همانطور که او به دهها و صدها مبحث اسطوره ایی، مذهبی و هنری دیگر نیز می پردازد. یا سر آدم سوت می کشد وقتی ایشان مفهوم «نام پدر» لکان را در پیوند با اسم خدا در تثلیث مسیحی می بیند و حتی نمی داند که چرا لکان اسم سمینار نیمه کاره اش در این زمینه را « نامهای خدا» می نامد و نه نام خدا. زیرا بقول لکان اگر خدایی هست، پس می تواند بشکل تاویلهای نمادین/خیالی/ یا رئال و هولناک باشد و اینکه اگر خدایی هست، پس بایستی بقول نیچه و لکان در نهایت حکومت خدایان باشد. این دموکراسی جدید و رند لکانی یا نیچه وار است. یا اگر لکان می گوید که پدر خوب، پدر مُرده است، خدای خوب خدای مُرده و نمادین شده است.» به این معنا نیست که لکان به خدای مسیحی باور دارد یا می خواهد خدای مسیحی را زنده بکند، بلکه دارد می گوید که هیچ خدا و حقیقت نهایی وجود ندارد. زیرا انتقاد او به «مرگ خدای» نیچه این است که مرگ خدا وقتی واقعا رخ می دهد که خدا تبدیل به خدای نمادین و به نام پدر و تبدیل به قانون نمادین و تفاوت افرین بشود. اینکه حال او بسان قانون نمادین قادر به تولید «وحدت در کثرت مدرن» یا به حالت لکانی قادر به تولید «کثرت در وحدت» باشد و«تفاوت افرین» بشود. اینکه قانون نمادین و تثلیثی نشان می دهد که همیشه راه دیگری و تاویلی دیگر برای مذهب و ایمان و یا برای اندیشه و علم و عشق باز بگذارد. زیرا بقول لکان «زندگی نمادین از نونوشتن باز نمی ماند.».

اینگونه است که همه ی این مباحث مهم و در پیوندی ساختاری و چندجانبه، بینامتنی و شبکه وار در نظریه لکان و با نقاط تاریک و بحث برانگیزش، برای آقای شریعت کاشانی تبدیل به کتابی روشن و کاملا اشنا می شود که گویی او حتی حرف نهایی دل لکان را نیز در آنها پی برده است و اینکه لکان می خواهد با روانکاوی خودش دوباره دین را زنده بکند، خردستیزی راه بیاندازد و بنابراین پیغمبر دینی نو بشود. آخه مگر می شود اینهمه سخنان غلط و معضل دار گفت و حتی خود نویسنده متوجه نشود که «شاه لخت است». یا حتی یکی از خوانندگان و یا خود مدیران سایت زمانه متوجه نشوند که «شاه نقادشان لخت است» و تمام وقت در حال نشان دادن لختی و کم مایگی عمده متون و نظریات منتشر شده در سایت زمانه و سایتهای مشابه دیگر در این مباحث روانکاوی و اندیشه و فلسفه هستند. امیدوارم که همه ی مطالب سایت زمانه اینگونه نباشد. این را خوانندگان دیگر بایستی بهتر بدانند که به این سایت مرتب مراجعه می کنند. همینکه متخصصانی مثل من و ما به این سایت کم می روند و یا نامشان در این سایتها در لیست قرمز است، نشان می دهد که مشکل چیست و بهایش همین است که می بینید. اینکه «معیارهای سنجش بر مدار صفر حرکت بکند» و از نقدی سریالی و با پول پارلمان هلندی چیزی جز یک مرثیه خوانی مسخره و یک تحریف و مسخ کامل نظریات لکان بدست نیاید. بی انکه این انتقاد رادیکال و بحق بخواهد زحمات دیگر این سایت و یا زحمات احتمالی دیگر و خوب آقای شریعت کاشانی را نفی بکند.

یا جای شکرش باقی است که باز هم بخشی از سایت زمانه مثل «تریبون زمانه» وجود دارد که محلی می شود برای اینکه بتوان این نظریات متخصص را منتشر کرد. با اینکه همزمان در آن «خنده ی تراژیک» فرهنگ و دوران معاصر ایرانی بازتاب دارد. اینکه متخصصی مثل من که بیست و هشت سال است به عنوان روانشناس و سپس روان درمانگر کار می کند و از حدود هفده هیجده سال پیش و پس از کار با مباحث فروید و کوهوت و دیگران حال با لکان شروع می کند و چه در متونش و چه در کار روزانه با او درگیر است، بایستی در حاشیه و بقول معروف در تریبون زمانه که یک سایت همگانی و برای هر نظریه ایی است، مطالبش را منتشر بکند و آنچه ناتوان و غیر تخصصی است، در سایت اصلی زمانه منتشر بشود. این تراژدی مسخره ی فرهنگ و دوران ماست. اینکه وقتی چکمه ها حکومت می کنند، آنگاه اندیشه ها باید رژه بروند و یا سرکوب بشوند. اینکه وقتی حکومت غوغا و هیاهو و پدرسالاری و گروه گرایی در میان است، آنگاه همیشه نقد و اندیشه ی قوی و مستقل مجبور است در حاشیه بزیید و فقط به گوش برگزیدگان برسد. اما بهایش نیز همین است که انگاه چنین نقدهایی و چنین سایتهایی محکوم به کوتاه قدی و با معیارهای سنجش بر مدار صفر باشند و نتوانند هیچگاه کامجویی و قدرت جهان و مناظر قدبلند ما نسل رنسانس را ببینند و یا بچشند که چون لکان مناظرشان همیشه به حالت «ناـخدایی» خندان و رند و نظرباز است و در عین نقد صریح همزمان مالامال از احترام به دیگری و غیر هستند. اینکه بهای ترسشان از ما و متون چالشی ما همین است که در سرزمین قدکوتاهان بزییند و ناتوان از چشیدن شناخت و کامجویی تمنامند و چندوجهی و نظرباز بشنوند. همانطور که سالها پیش این را مطرح کردم که «چه کسی از عارف زمینی می ترسد.». چرا آنها از گفتمان نوین نسل رنسانس و عارف زمینی می ترسند.

نگاهی دقیق تر به منظر لکان از مذهب و از زبان خودش!

بهای ترسیدن آقای شریعت کاشانی از رویارویی با «فقدانهای خویش و متن» خویش این است که آنگاه متنش چون بادبادکی دروغین باد بشود و مرتب با سوتیهای نو بادش بیشتر بشود و اخر با سوزن نقدی خندان و تخصصی بترکد و دستش رو بشود. چیزی که تمنای پنهان هر نارسیست است. اینکه دستش و کمبودش برملا بشود و آنچه نمی خواهد ببیند. همانطور که «دوریان گری» از اسکار وایلد اخر مجبور میشود با تصویر واقعی خویش روبرو بشود. همانطور که فرانسیس بیکن روی دیگر و تصویر دیگر و پنهان «پاپ» موقر از ولاسکز را برملا می سازد. زیرا این جمله ی محوری و سرتیتر مطلب ایشان که گویا لکان گفته است: « روان‌کاوی صورت نوین ایمان دینی است» و این نتیجه گیری نهایی ایشان که گویا لکان در پی تبدیل روانکاوی به شکل جدید از ایمان دینی بوده است، دچار خطا و تحریف خطرناک و همچنان مضحک و خنده داری است. همانطور که از اینجا به این نتیجه رسیدن که لکان «اته ایست» گویا دین دار بوده است، نکته ی خطرناک و مسخ کننده ی بعدی نظرات لکان است و این سوال اساسی را برمی انگیزد که راستی این تلاشها برای چی؟ برای اینکه نویسنده نمی خواهد جرات بکند با متن لکان رودررو بشود و می خواهد یک روزه ره صدساله برود و صاحب نظر باشد. حاصلش همین است که در نهایت هر چه بیشتر حقیقت خویش را برملا می سازد و لکان را ایرانی و مسخره و تسبیح به دست می کند، مثل خودش می کند. در حالیکه نقد رادیکال لکان نشان می دهد که چرا هر مذهب و ایدئولوژی پُر و باوقاری که قول شفا و سعادت نهایی می دهد، محکوم است که به منظری سرکوب گر و هولناک تبدیل بشود و چهره ی حقیقی و اصلیش را برملا بسازد.همانطور که در نقاشی ذیل و دوم از پاپ توسط فرانسیس بیکن می بینیم.

جالب است که حال برای توضیح نهایی این مباحث تکه ایی از مصاحبه ی « موفقیت مذهب» را ترجمه بکنم تا نگرش لکان و معضل خودشیفتگانه و مسخ کننده ی نقد شریعت کاشانی هرچه بیشتر نشان داده بشود. با انکه به اندازه ی کافی نیز نشان داده شده است. اما شنیدن این مباحث از زبان لکان جذبه ی دیگری دارد. همانطور که اینجا معنای واقعی استناد آقای شریعت کاشانی به سخن لکان را می فهمید و وقتی لکان گفته است که «دین مسیحی دین واقعی است.». اگر اقای شریعت کاشانی این جمله ی معروف لکان را بدون توجه به کانتکس و بحثی که او در چهارچوبش این را گفته است، بکار می برد تا ثابت بکند که لکان علایق مسیحی دارد، حال در پایین می بینید که چرا لکان این سخن را می گوید. اینکه دقیقا مذهب مسیحی توان این را دارد که به مردم این فریب و إحساس دروغین را بدهد که گویی همه چیز خوب می شود و به اندازه ی کافی برایش متون و فیگورهایی دارد. یا اینجا می توان یک علت مهم پرداختن لکان به فیگورهای مسیحی و به مذهب مسیح را دید، جدا از انکه مسیح برای او «مازوخیست محض» است و مسیحیت به همراه او دارای این پتانسیل مازوخیستی شدید است. در عین اینکه مسیحیت مثل اسلام و یا یهود و یا بودیست و هر مذهب دیگری نمادی از «اسم دال» و «بیعت انسان و خداست» اما بشرطی که هر مذهب و مسلکی خویش را بسان «وحدت در کثرتی» از تاویلها در خویش ببیند و تن به «وحدت در کثرت» مذاهب در بیرون بدهد. حتی اگر تاویل خویش را بهترین تاویل می داند. زیرا معنای نهایی خدا و مذهب غیر قابل نامیدن است و برای همیشه از دست رفته است. ازینرو برای لکان خدایان به «ساحت رئال» و به امر ناممکن تعلق دارند. غیر قابل نامیدن و دیدن نهایی هستند. محل شیدایی محض و خشونت محض نیز هستند و ازینرو مهم است که هر مذهبی اول مثل مذهب ابراهیم تن به امر نمادین بدهد و بپذیرد که او صاحب نام خدا نیست و یا نماینده ی نهایی او نیست. زیرا حتی خدا نمی داند که حرف نهاییش چیست و چه می خواهد، وگرنه اول ابراهیم را تشویق به قتل فرزندش نمی کرد و سپس برایش گوسفندی نمی فرستاد. زیرا چه فایده که پدر متوجه ی خطایش بشود اما فرزند دچار وحشتی عظیم از هر ایمان و خدایی بشود، همانطور که در تصویر ذیل از چهره ی اسماعیل در نقاشی «کاراواجو» نمایان هست. یا اینکه می بینیم بهای ایمان کور همین است که صورت ابراهیم تبدیل به یک صورت ادم عامه و متعصب می شود. ازینرو لکان به این نقاشی و به این بحث در سمینار مهم و متاسفانه ناتمام «نامهای پدر» می پردازد.

حال به سراغ تکه ایی از مصاحبه ی «پیروزی مذهب» با لکان برویم و انچه لکان می گوید.

مصاحبه کننده در بخشی از مصاحبه از لکان دقیقا این سوال را می کند که آیا روانکاوی یک مذهب یا دین می شود. ترجمه ی این بخش را بخوانید:

خبرنگار: آیا روانکاوی یک مذهب می شود؟
لکان با حالت برخورد همیشه پارادوکس و همزمان بدیهی، دقیق و شوخ چشمانه اش در جواب می گوید: روانکاوی، نه. حداقل امید من این است که این نشود.
بعد لکان ادامه می دهد: شاید او روزی واقعا به یک مذهب تبدیل بشود. کسی چه می داند؟ چرا که نه؟ اما من فکر نمی کنم مخالفت من فقط یک برداشت حسی مختل شده باشد. روانکاوی در یک مقطع تاریخی مشخص و خاص بوجود امده است. او در پیوند با رشد دیسکورس علم بوجود امده است ….. روانکاوی یک سیمپتوم است. فقط باید فهمید که او سیمپتوم چه چیزی است. اینکه او سیمپتومی از ملالت ناشی از تمدن است که فروید از آن سخن گفته است. ( منظورش به معنای سیمپتوم علم است. زیرا اگر علم و نگاه مدرن بقول فوکو در پی ایجاد «سوژه حاکم بر تمنا و طبیعت» است، روانکاوی در پی «سوژه ی تمنامند» است. لکان در ادامه توضیح می دهد که سیمپتوم همزمان عنصر رئال و غیرقابل فهم یا امر ناممکن است. از طرف دیگر مذهب حقیقی در نتیجه ی ملالت تمدن رشد می کند و یا دکترینها ی مشابه فراوانی که می خواهند به همه چیز معنا بدهند و یا به مومنانش کمک بکند که با تمدن کنار بیایند و نیز با حضورامر ناممکن و وحشت افرین. مترجم).
چند جمله بعد خبرنگار از او می پرسد، منظورش از مذهب حقیقی یا مذهب اصیل چیست؟
لکان جواب می دهد: تنها یک مذهبی حقیقی وجود دارد و این مذهب مسیحی کاتولیک یا همان رومی/کاتولیک است…. تنها یک مذهب حقیقی وجود دارد که همان مذهب مسیحی است. موضوع فقط این است که ایا حقایق مسیحی توانایی این را دارند که به همه چیز معنا بدهند، بگونه ای که ادمها حسابی از آن مملو و لبریز بشوند. مذهب مسیحی قادر به این کار خواهد بود، چون امکاناتش را دارد…. آنها حتما نظریه ی «پایان جهان» یوهانس مقدس را تفسیر و بکار می گیرند… این شیوه ی کارشان است. ( اینکه انها از ترس مردم به کمک تئوریهای قیامت و پایان دنیا چون نظریه یوهانس مقدس استفاده می کنند. مترجم)
لکان بعد تفاوت نگاه روانکاوانه را با این «تسلی و راهکار مذهبی» می أورد.
لکان می گوید: روانکاو اما از جنس دیگری است. او در یک لحظه ی لمس شدن ( انسان توسط ساحت رئال و امر ناممکن) بروز می کند. برای دمی کوتاه بشر می تواند قادر به لمس چیزی بشود که ظهور امر واقع یا ناممکن است ( به معنای لمس کویر زندگی و هیچی نهفته در زندگی و حقایق انسانی است. مترجم). روانکاو در این لحطه و مرز می ماند. او مثل یک «سیمپتوم یا عارضه» هست. او فقط می تواند به عنوان یک سیمپتوم حضور داشته باشد. اما شما خواهید دید که چگونه سعی خواهند کرد که بشریت را از این سیمپتوم روانکاوی رها و شفا بخشند. به این وسیله که روانکاوی را نیز با معنا مملو و پُر می کنند. به کمک معنای مذهبی ان را پّر و لبریز سازند و آنها قادر میشوند، این سیمپتوم را دفع و پس بزنند.»

این تلاش برای سرکوب روانکاوی رادیکال و تمنامندی که سخن ازین می کند که تمامی دانش و ایمان و واقعیت ما بدور یک «هیچی محوری» و بدور ساحت رئالی افریده شده است و بنابراین همیشه یک جای زندگی بشری و حقایقش می لنگد تا تحول بیابد، آنگاه به این شکل صورت می گیرد که بقول لکان بخواهند روانکاوی را از عنصر رادیکالش خالی بکنند و به او یک «معنای نهایی» بدهند. او را تبدیل به «روانشناسی ایگوی قدرتمند» و یا «روانشناسی موفقیت» و بیزنس منی بسازند. یا برای هر معضلی بدنبال علتی نهایی یا رخدادی نهایی بگردند. یا مثل أمثال آقای شریعت کاشانی و در مدل جهان سومیش اینگونه آن را مسخ و دین دار بسازند، چون وحشت از رویارویی با رادیکالیسم نهفته در این نظریه و با «کمبودها و تمناها» فردی و جمعی خویش دارند، هراس از رویارویی با «قدکوتاهی اندیشه و تمنامندی خویش» و از سوی دیگر خودشیفتگی دروغینی دارند که مرتب کورشان می کند. زیرا خیال می کنند که خیلی می بینند و اصل و راز دیگری را می توانند ببینند، یا می توانند بازگشت به خویشتن بکنند.

بهای مسخ روانکاوی رادیکال لکانی اما کوری خویش و کوری مضحک متونی چون مقالات سریالی اقای شریعت کاشانی است که من فقط یکی از آنها را باز کرده ام، اما بقیه انها نیز دچار همین مشکلات و «سوراخهای بزرگ» هستند، وقتی که کوتاه نگاهی به آنها کردم. اینکه انسان شرقی بخاطر ناتوانیش از قبول «کمبودها و تمناهای خویش و دیگری»، بخاطر ناتوانیش از قبول ضرورت «از دست رفتن بهشت گمشده و وحدت وجود دروغین» آنگاه مجبور است یا برای ارمانی جبار سر خویش و سر آرزوهای خویش را ببرد، یا سر دیگر و ملحد را ببرد و آخر هرچه بیشتر مضحک و خنزرپنزری بشود و به دور باطل و فاجعه بار محکوم بشود. اینکه مرتب خویش را کور بکند و حکایتشان حکایت کوری عصاکش کوری دیگر باشد. همانطور که از طرف دیگر حاصل فرار از قدرت رادیکال و خطرناک روانکاوی، دقیقا دنیای نویروتیک و روان نژند انسان مدرن و کنونی و با حضورهای موضعی امر کابوس وار و وحشت جنگهای نو، ظهور کابوسهایی چون داعش یا مثل بحران کرونا است. و یا به حالت برداشتی روان نژند و وسواسی از لکان و روانکاوی است. زیرا ساختار نویروز به حالت «دفع و پس زدن کستراسیون» است. اینکه مثلا همان زمان که کلمات لکان را بکار می بری، او را از همه ی تمنامندی و التهاب و راهگشایش خالی بکنی تا از او نترسی. تا او را اهلی و رام بکنی. در حالیکه روانکاوی یک «متد خطرناک» است و همزمان مالامال از طنز و شوخ چشمی پارادوکسیکال. زیرا ضمیر ناآگاه هر دال یا حقیقتی را چندوجهی و پلورالیستی و ناتمام می سازد، بدینوسیله که فالوس نمادین شکافی میان دال و مدلول ایجاد می کند و نمی گذارد این دو هیچگاه با هم یکی بشوند و دال معنایی نهایی بیابد.

زیرا برای لکان روانکاوی کارش «تسلی بخشیدن مذهبی» نیست. یا روانکاوی یک « دیسکورس دانشگاهی و برای توضیح همه چیز نیست»، بلکه کارش نشان دادن «کمبود و شکاف یا انقسام درونی هر پدیده و هستی» است تا مرتب تحول بیابد، تا با لمس «کویر رئال» به رشد ساحت نمادین و مرزهای خویش دست بزند. ازینرو روانکاوی از چیزی سخن می گوید که «عمل نمی کند و نمی تواند عمل بکند»، در حالیکه دانش می خواهد بگوید که چیز غیرقابل توضیح، امر رئال و ناممکن وجود ندارد و مذهب می خواهد بگوید «که می تواند همه چیز را توضیح و معنا بدهد». ازینرو لکان در مصاحبه تاکید می کند، هشدار می دهد که روانکاوی یک مذهب می شود اگر با معنا پُر و مملو بشود و بخواهد همه چیز را توضیح بدهد. یا وقتیکه کسانی روانکاوی را با «معنا پُر بکنند» زیرا کار روانکاوی «معنایابی یا معنادهی» به سیمپتوم یا جهان نیست، بلکه کارش «تاویل افرینی است» و تولید زبان و اندیشه و تن تمنامند است. زیرا بقول لکان« تمنامندی همان تاویل افرینی است». زیرا معنای نهایی برای همیشه از دست رفته است. این یک تفاوت رادیکال روانکاوی لکان با روانکاوی قبل از خویش است. اینکه ما دیگر حتی نمی توانیم بگوییم علت این بیماری روانی این یا آن واقعه یا خاطره و یا غیره بوده است. زیرا علت نهایی از دست رفته است و موضوع همیشه ساختاری و نوع رابطه ی «فرد با غیر»، یا «متن با پدیده و موضوعش» است.

همانطور که بسیاری اشارت دیگر در متن او به تاثیرات لکان از مذهب یا علائم مذهبی عمدتا تک سویانه است و می خواهد به ما القاء بکند که لکان در نگاه اصلیش چقدر تاثیرگرفته از دین و بویژه از مسیحیت است ( چیزی که همان مازوخیست خواندن مداوم مسیح توسط لکان، بشدت زیر سوالش می برد). چون هر علامت یا فرمول لکانی تحت تاثیر و گرفته شده از مباحث مختلفی است، از علم تا ادیان و روانکاوی و ریاضی و غیره و نمی توان گفت که مثلا «دایره های برومه ایی» را لکان از علائم مذهبی گرفته است یا فقط تحت تاثیر وجوه سه گانه ی فرویدی بود و یا فقط تحت تاثیر هندسه ی توپولوژیک و ریاضیات مدرن. یا اگر لکان کلیسای کاتولیک و مسیحی را بسان تنها مذهب اصیل نام می برد، بخاطر تثلیث سه گانه «خدا/پسر/روح القدس» نیست که گویا سه ساحت لکانی یا «نام پدر» از ان نشات گرفته است، بلکه بخاطر چیزی بس مهمتر است که بالا به آن اشاره کردم و حتی این بحث لکان نیز تک فاکتوری نیست. همیشه چند رگه و ریشه در آن سهیمند و یا چیزهایی که هنوز در تعلیق و ایهامند. به این خاطر می توان روی هر متن کوچک لکان یک تفسیر و توضیح چندبرابر نوشت و باز چیزهایی از نوشتن بازمی ماند. مثلا در بحث «مسیحیت به عنوان دین واقعی»، منظور لکان از طرف دیگر فقط اشاره به این نیست که پسر در برابر پدر قرار دارد بلکه موضوع از جمله این جمله مهم مسیحی است که « همسایه ات را مثل خودت دوست بدار» و معانی پنهان و اشکار یا دوپهلوی آن ( زیرا بقول فروید و لکان درخواست دوست داشتن همسایه وقتی ممکن است که بدانی چقدر از او متنفری یا چقدر میل داری گردنش را بزنی، وگرنه این درخواست دوست داشن معنا ندارد). یا حتی این سه ساحت معروف ( نمادین/ خیالی/ واقع) لکانی تحت تاثیر ریشه های فراوان و بویژه تحت تاثیر مباحث روانکاوانه/ ساختارشناسانه یا زبان شناسانه دوران خودش نیز هست ( با آنکه فروید بیشتر با دو ساحت خیالی/ نمادین کار کرده است، اما او نیز به شیوه ی خویش حضور این ساحت رئال را حس می کرده است که از آن در کتاب «تعبیر رویا» به نام «ناف رویا» نام می برد و لکان به آن اشاره می کند). یا این سه ساحت لکانی تحت تاثیر ساحت سه گانه ی فرویدی «من/فرامن/ نهاد، ضمیر اگاه/ ضمیرنااگاه/ ضمیر نیمه آگاه هست ولی حال به شکل زبانمند و ساختارگونه بیان می شود.

یا وقتی لکان از انجیل سیتاد می اورد که «در ابتدا کلمه بود» به این معنی نیست که او نظریه «ساحت نمادینش» را از مسیحیت گرفته است. زیرا هر دانشجوی مباحث روانکاوی می داند که این نظریه ریشه در برداشت خاص لکان از فروید و از ضمیر نااگاه فرویدی دارد و ازینرو لکان از یک «بازگشت به فروید» سخن می گوید. دوما و سوما تحت تاثیر نظریات زبان شناسانه و ساختارشناسانه لویی اشتراوس و سوسور هست و یا از یاکوبسون نیز متاثر بوده هست. یا در همان مصاحبه ی مربوط به «موفقیت مذهب» او در جواب خبرنگاری که دقیقا سوال مشابهی از او می کند و می گوید که این سخن او که در ابتدا زبان بود، قبلا توسط انجیل گفته شده است و او حرف تازه ایی نزده است، لکان جوابش می دهد::

««من به سخن انجیل چیزکی اضافه کردم. در ابتدا کلمه بود.من موافق این سخن انجیل هستم. اما قبل از ابتدا چی بود، قبل از شروع چی بود؟»

منظور لکان در ادامه ی توضیحاتش این است که قبل از کلمه باید ساحت و ساختار نمادین حضور داشته باشد، تا کلمه بتواند معنا و نام بدهد. اینکه حتی نوزاد در جنین مادری در یک ساحت نمادین حضور دارد. همانطور که ثمره دیگر این موضوع بقول او در این مصاحبه این است که کلام از ابتدا با «ژوئیسانس یا خوشی اغشته به درد» همراه است که بقول لکان در مذهب حقیقی یعنی مسیحیت بدین وسیله بیان می شود که کلمه تبدیل به گوشت و شور نفسانی می شود. یا ازینرو نیز ساختار بیماری شناسانه ی لکانی بر خلاف فروید «چهارضلعی» است و نه سه ضلعی. زیرا ضلع چهارم همان نام پدر است در کنار سه ضلع پدر، کودک، مادر. یا همانطور که لکان متاخر و یا بقول ژیژک «لکان رئال» ساحت سه گانه ی نمادین/خیالی/رئال خویش را چهارگانه می کند و یک دایره ی برومه ایی به سه دایره ی قبلی اضافه می کند و در وسط آنها قرار می دهد. دایره ایی که همان نماد ابژه ی کوچک آ است. بقول لکان یک «سینتهوم» است و از طرف دیگر همزمان اساس آزادی بشری است. زیرا نمی گذارد که بشر و زندگی هیچ نام نهایی داشته باشد و هر انسانی همزمان با «اسم خاصش» بیانگر «تکینگی خاص و کامجویی یا ژوئیسانسی» خاص در برخوردش به هستی و غیر باشد.

نتیجه گیری و جمع بندی نهایی؛

با اینکه لکان به قول خودش در سخنرانیش در مورد جیمز جویس به نام «سیمپتوم.۱»، «بچه ی یک روحانی مسیحی» بوده است، یک بچه مذهبی بوده است و از تکستها یا فیگورهای مذهبی در کنار مباحث اسطوره ایی یا مباحث علمی و زبانشناسانه و یا مباحث هنری برای توضیح و تشریح مباحثش استفاده می کند و به انها اهمیت می دهد، اما نمی توان گفت که او در پی ساختن مذهبی نو بوده است یا خیلی با مذهب دمخور بوده است. زیرا او بارها در سمینارهایش و از جمله در «سمینار اخلاق روانکاوی» تاکید می کند که روانکاوی «اته ایست» است که نویسنده ی متن نیز اشاره ایی در متنش به آن می کند و سپس در جمله ی بعدی نفی اش می کند و با مسخ معنای مرگ خدا نزد لکان به این می رسد که خدا در روانکاوی نمی میرد بلکه به حیات خویش ادامه می دهد. اته ایست لکان و روانکاوی اما در واقع به معنای «نا_خدایی» است و نه ضد خدا و مذهب بودن که همان مذهب و خدایی و فرمانی نو است و روی دیگر سکه ی نارسیستی آن. اینکه ضمیر نااگاه و زندگی ذاتا «اخلاق مند» سامان یافته است، چون نمادین و زبان مند است. اینکه «پدر خوب، خدای خوب، پدر و خدای مُرده و نمادین شده است» تا بتوان مرتب تفاسیر نو از او و از مذاهب و جهان افرید و هربار پس از دیدار با «کویر رئال» دست به تحول تفسیر و نواوری مذهب و جهان خویش کرد.

اینکه خدای نمادین لکان، خدای مُرده ی نیچه نیست که تا نصفه راه را رفته است. اما ایا منظور لکان همان منظور نویسنده ی متن است که از اینجا به این نتیجه می رسد که خدا در روانکاوی ادامه حیات می یابد و لکان بنوعی دین دار و خالق ایمان دینی نو می شود؟ نه. مطمئنا می توان نه گفت.

زیرا بقول لکان در «دیسکورسی برای کاتولیکها» وقتی خدا بمیرد چه اتفاقی می افتد؟ اینکه حال همه چیز (به قول ساد) مجاز و ممکن می شود؟ نه. برعکس. بقول لکان وقتی خدا بمیرد، بناچار هیچ چیز دیگر ممکن و مجاز نیست. زیرا تمنا و میل ازادی ابتدا وقتی ممکن می شود که قانون و مرز بوجود می اید. زیرا تمنا و قانون دو روی یک سکه هستند. همانطور که بقول فروید « با مذهب و قانون مذهبی همزمان احساس گناه و میل دستیابی به تمنا و اشتیاقات» بروز می کند. اینکه فرمان « دزدی نکن»، اشتیاق به دزدی را هرچه بیشتر شکل و سامان می دهد. ازینرو وقتی خدا و یا قانون کاملا می میرد و همه چیز ازاد می شود، چه اتفاقی می افتد؟ اینکه دیگر میلی یا شوقی و تمنایی برای بدست اوردن بوجود نمی اید و ساد بقول لکان در حین فانتسم سادیستی اش بناچار تبدیل به سنگ می شود ( البته ساد دیگری نیز هست که لکان از او تعریف می کند.). همانطور که وقتی انتر معروف در داستان «صادق چوبک» می بیند که لوطی جبارش، یا ارباب و خدای جبارش مرده است و با اینکه همیشه میل ارزو و رهایی از او را داشته است، با تحقق ارزویش و مرگ خدایش چه می کند؟ او با رسیدن این امکان ازادی فلج می شود و در کنار اربابش می میرد. زیرا برای لمس ازادی باید قانون و مرزی باشد و نام پدر یا قانونی.

به این خاطر نیز «اخلاق روانکاوی»، «اخلاق تمنامندی» تفاوت بنیادینی با اخلاق مذهبی از یکسو و با اخلاق قراردادی مدرن از سوی دیگر دارد، با انکه همزمان پیوندهایی با هر دو دارد. ازینرو اخلاق تمنا یا روانکاوی نمی تواند فرمان اخلاقی مثل ده فرمان موسی بدهد، مگر اینکه در گام و جمله ی بعدی همزمان او را به سخره بگیرد و از موضع تثلیثی نکات و کمبودهای نهفته در چنین فرمانهایی را نجات بدهد، آنها را چندوجهی، پلورالیستی و همزمان تراژیک/کمدی وار یا نقیضه گویانه بکند. یا ازین جهت اخلاق روانکاوی مخالف قهرمان گرایی یا اراده گرایی در هر شکل آن است و آنها را دروغی هیستریک می خواند. یا ازینرو اخلاق روانکاوی و لکان در پدر مذهبی مطلق گرا و در فرامن اخلاقی جبار روی دیگر او، یعنی یک منحرف جنسی تمتع طلب و مطلق گرا را می بیند. ازینرو روانکاوی خوب می تواند حالت سادیستی قانون را برملا بسازد و هر فرمان اخلاقی را و اینکه چرا اخلاقهای مذهبی مطلق گرا یا ایدئولوژیک معمولا هیز هستند و می خواهند به همه جا سربکشند، یا مخالف طنز و نقد هستد و دشمن به زیر سوال رفتن معنا و آرمانشان. یا ازینرو لکان در مقاله ی «کانت با ساد» در فرمان اخلاقی مطلق کانت پدر و زمینه ساز ماکسیم اخلاقی و سادیستی ساد را می بیند. همانطور که سادیسم ساد در واقع حقیقت عملی نظریه کانت را بیان می کند (همانطور که در ترجمه ام از این نوشتار باز می یابید.).

دقیقا به این معنا گفتمان روانکاوی و بلوغ بر اساس دیسکورس همپیوند «قانون/تمنا/سوژه» حکمفرماست. همانطور که قدرت ساختار و نگاه مدرن در این است که قادر به تولید گفتمان همپیوند «قانون/فرد/آزادی و چالش» است. فقط دیسکورس مدرن نمی خواهد بر رگه ی نارسیستی و خودشیفتگانه ی «سوژه ی حاکم بر تمنای» خویش چیره بشود، بهتر تن به دلهره ی زندگی و عشق و ارتباط بدهد و به بهای آن مجبور است که گاه و بیگاه با حضور کویر رئال و بی زبانی، با حضور خطر جنگ اتمی و کرونا و غیره روبرو بشود و بهای نگاه متفاخر سوژه/ابژه ایی اش را بپردازد. همانطور که جهان شرقی نیمه مدرن و مذهبی مجبور است از یکسو اخلاقی و مقدس گرا و از سوی دیگر تمتع طلب و در موقعیت منحرف جنسی باشد. یعنی یا عارف خراباتی و یا غارف لجام گسیخته، یا کاهن وسواسی و هراسان از تمنا و بدن خویش و زن باشد و از طرف تمام فکر و ذکرش چیزی جز این شهوتها نباشد و نبیند که اهورامزدا و اهریمن او، وسواس پاکی او و شهوتهایش دو روی یک دیسکورس هستند و مرگ یکی بدون مرگ دیگری ممکن نیست. اینکه باید تن به کمبود و قبول کستراسیون بدهی، تن به تمناهایت بدهی، باور بکنی که تمناهایت و کامجویی ممکن هستند، تا حال بتوانی همزمان مرتب تحول بیابی و راههای نو ببینی. تا از تکرار باطل و سیزیف وار به تکراری دست بیابی که تفاوت می افریند.

در واقع درک و لمس این مباحث و چشم انداز لکانی باعث می شود که لمس بکنی چرا نام پدر و قانون همیشه باید به حالت «نامهای پدر» باشد و اینکه ایا تبیین و تفسیرت از مذهب و خدا، یا از دانش و یا از لکان بیشتر یک تفسیر نمادین و راهگشا، یا یک تفسیر نارسیستی و گرفتار و یا نگاه کور و ناموسی و خشونت افرین خواهد بود. زیرا هیچ معنا و تفسیر نهایی وجود ندارد. تنها تفسیر و راه بالغتر یا نابالغتر، راهگشاتر و یا دچار انسداد و سترونی کمتر یا بیشتر وجود دارد. زیرا هر چیزی بهایی دارد و هر چاهی برای دیگری بکنی، در او گرفتار می شوی.

زیرا بقول لکان «فرستنده ی سخن معنای پیام خویش را به شکل معکوس از گیرنده می گیرد». اینکه اگر متن و منظر آقای شریعت کاشانی می خواهد بگوید که لکان مومن و دین باور بود و از قول لکان اذعان می کند که «روانکاوی صورت نوین ایمان دینی است». انگاه انعکاس معکوس سخنش از طرف ما و گیرنده چه خواهد بود؟ اینکه بگوییم « پس مومن باش به این خیالت و مذهبت، چون معلوم است دنبال ایمانی، یا این بار به دنبال ایمانی به خودت و بسان دانای کل و کاشف راز دیگران می گردی». اما به بهایش دنیا و قدرتی چندوجهی و پارادوکس و رنگارنگ و تمنامند از نگاه لکان و روانکاوی را از دست می دهی. زیرا بقول لکان در مصاحبه اش خواسته ایی «روانکاوی را، سیمپتوم را دفع امیال بکنی، رام و بی خطر بکنی». زیرا می خواهی به روانکاوی ملتهب و تودرتوی لکان حال «معنایی نهایی بدهی» و خیال بکنی که رازش را یافته ایی. در حالیکه فقط چون نارسیست در تصویری از خویش در آب نگریسته ایی. تا به ارامش و تسلی دروغین و خودشیفتگانه دست بیابی و بهای این فرار از کمبود و تمنای خویش و متن لکان چیست؟ اینکه جهانت و متن ات، تفسیرت قدرت گشایش آفرین و تفاوت افرینش، چندوجهی بودن و شوخ چشمی اش را از دست بدهد و تسبیح بدست بگیرد، مضحک و خنزرپنزری بشود، وسواسی بشود و بناچار لکان آن مسخ و کم مایه بشود. زیرا مشکل انسان وسواسی این است که «باور دارد تمنایش محال است» و اینکه او از پس متنی چون لکان یا چالشی اینگونه برنمی اید و یا در چنین فضایی نمی تواند نفس بکشد.

همانطور که حتما آقای شریعت کاشانی می داند که از نگاه لکان در پشت هر انسان وسواسی یا متن وسواسی، در واقع نارسیستی نهفته است که خیال می کند هاله ی نور دارد و خیلی خوب می بیند و می داند. زیرا بقول فروید « نوروز فیلم نگاتیو پرورزیون یا انحراف جنسی» است.

حال امیدوارم أقای شریعت کاشانی نشان بدهد که به مبانی چالش و نقد مدرن وفادار است و سرانجام تن به چالشی مدرن می دهد، چه رودررو و رسانه ایی یا به شیوه ی نقد متقابل و در باب این نظرات غلط و معضل دارش در باب لکان. چالشی که آنزمان از آن در رفت و به بهایش نیز مطمئنا مقالات بعدیش دچار خطاهای ساختاری فراوان در باب لکان شدند. همانطور که وقتی او کتابی در باب «نقد روانکاوانه ی هنر» از منظر فروید تا لکان و دریدا می نویسد، بایستی مثل هر نویسنده ی مدرن اول سراغ متونی برود که خیلی بیشتر از او دست به تولید چنین متونی بزنند. وگرنه چنین نقدی به حالت ایشان می شود که خیال می کند نقد هنری روانکاوانه با ایشان شروع شده است و به بهایش نمی بیند که حتی در این بخش نیز هنوز خیلی چیزها باید یاد بگیرد و برای مثال کافیست که به دو کتاب الکترونیکی من به نام «روانکاوی پسامدرنی و چندچشم اندازی فیلم» و سپس به کتاب دوم «روانکاوی چندمتنی فیلم» مراجعه بکند که در آنها هم نقد هنری لکان/دلوزی یا بینامتنی توضیح داده شده اند و هم فیلمهای فراوان ایرانی و خارجی بدین شیوه نقد شده اند. یا می تواند در بحث نقد هنری ساختاری و روانکاوانه به دو کتاب الکترونیکی من بنامهای « اسیب شناسی هماغوشی اروتیسم مدرن با روح و روان ایرانی» و سپس به کتاب دوم و گسترده تر یعنی «اسیب شناسی هماغوشی پسامدرنیت و اروتیسم پسامدرن با جان و روان ایرانی» بنگرد که در آن اثار فراوانی از هنرمندان و شاعران معاصر از منظر روانکاوی نقد شده است و همه ی این اثار سالها پیش و نزدیک به سیزده یا چهارده سال پیش منتشر شده اند.
پایان
ادبیات:

۱/ سخنرانی اول لکان در مورد جویس با نام «سیمپتوم» به زبان آلمانی و در لینک ذیل
https://lacan-entziffern.de/symptom/20509/

۲-Lacan. Die Ethik der Psychoanalyse, aus dem Französichen von Norbert Haas. S. 207
۳-۷-۸ Christop Baum. Die Stellung des Subjekts. S.155.185
۴/۵/۶/ دکتر موللی. مقدماتی بر روانکاوی لکان. ص.۷۹
۹/ دکتر موللی. مبانی روانکاوی فروید/لکان. ص.

نظرات

نظر (به‌وسیله فیس‌بوک)