(بە جمیلە کە در سن ۴٧ سالگی بر اثر بیماری کرونا در سقز جان باخت، بە فرزندانش و مادرش مستورە تقدیم می‌شود)

بحران‌ها دوران تصادم شدید روایت‌ها و باورها هستند. برای مثال، ظهور داعش نە تنها بە جنگ‌ ارتش‌ها بلکە بە تصادم روایت‌های تاریخی و تقابل دیدگاه‌ها نیز منجر شد آنچنانکە داعش با تخریب یادگارهای تاریخی بە بازسازی فیزیکی تاریخ نیز دست زد. دولت‌ها و ارتش‌ها بدون پشتوانە ایدئولوژیکی نمی‌توانند بە حیات ادامە دهند و بە مکانیزم‌های تولید مشروعیت مسلح هستند. خیزش‌های اخیر کە توازن قوا در بین مردم و دولت را بە مرحلە‌ای جدید و بازگشت‌ناپذیری کشاند و هجوم کرونا کە بە عنوان نقطە عطفی زیربنای پوسیدە‌ نظام را نمایان ساختە است، همزمان بە موجی از بینش‌های مختلف در بارە‌ آیندە ایران دامن زدە‌اند. (پاندمیک کرونا البتە پردە از روی ساختارهای آسیب‌پذیر کشوری چون بریتانیا نیز برداشتە است-نگاە کنید بە منابع: مقالە گودمان- تفاوت اینجاست کە در بریتانیا امکان دخالت قانون و وجود نهادهای غیردولتی و نیروهای اجتماعی از پایین وجود دارد.) همە ما با آرزوی ایرانی بە دور از استبداد و سرشار از آزادی و توانایی مقابلە با بحران‌ها سال جدید را آغاز می‌کنیم. کلیپ‌های جذاب و ترانە‌های دوست‌داشتنی در ستایش چنین ایرانی ساختە و سرودە می‌شوند و از طریق فضای مجازی بە ما می‌رسند. دقیقاً در اینجاست کە تأمل لازم است و بایستی از اندیشیدن نهراسید. ایران کنونی بر ساختارهایی استوار است کە نابرابری را هموارە و هر بار در شکل‌های جدیدی بازتولید می‌کنند. بە همین دلیل اکنون زمان بازتعریف “ایران” فرا رسیدە است. ‌آرزوها بایستی بە حرکتی نظری و همگانی برای بازتعریف ایران بە عنوان یک مفهوم و یک جغرافیای مشخص و خدمت بە تغییر بنیادی ساختارهای آن در آیندە‌ دمکراتیک منجر شود. و نە بە تداوم مفهومی گنگ کە تا اکنون علیرغم مقاومت‌ها در عرصەهای اجتماعی یا هنری هنوز بر نابرابری استوار است. بازتعریفی کە پایە‌ آن را بە قول یک دوست عزیز، اصل “خیر و بهروزی من در گرو خیر و بهروزی دیگری است” تشکیل می‌دهد. بایستی از گلایەها بە سوی پرتوان کردن توشە‌ نظری و فکری برای شکل‌دادن بە زیربنای ایران بعدی رفت. تاکید بر فوریت بازتعریف ایران هستە‌ی اصلی این مقالە را تشکیل می‌دهد کە بر پژوهش‌های نویسندە در عرصە تاریخ آسیا و ایران و کردستان استوار است. بە همین خاطر مثال‌های این مقالە مربوط بە این عرصەها بودە و بە اسامی‌ای همچون قوم و ملت و زبان نە بە عنوان واژە‌های بدیهی با تعریفات مشخص و قابل قبول بلکە بە عنوان مفاهیمی کە می‌توانند با شکل‌گیری دوگانگی‌‌ها نابرابری را تحکیم بخشند، برخورد می‌شود.

در اسطوره “خیر و شر”، ایران بە عنوان یک مفهوم هموارە شاهد بازتعریف خود بودە است. مفهوم اسطورە‌ای آن برای مثال در شاهنامە‌ فردوسی بە سرزمین و مردمی مشخص اشارە می‌کند کە خودآگاهی‌اش در برابر سرزمین و مردمی دیگر بە اسم توران شکل می‌گیرد. پژوهشگرانی چون تورج دریایی و ز. روبین نشان می‌دهند کە چگونە قرن‌ها قبل از فردوسی، “ایران” یکی از مکانیزم‌های مشروعیت بخشیدن بە نهادی سیاسی را تشکیل می‌داد. برای مثال اردشیر پادشاە ساسانی خود را مافوق خاندان‌های ایران‌شهر قرار داد و خود را “پادشاە پادشاهان ایران” معرفی کرد. پسرش شاهپور اول در تنها کتیبەهایی کە بە ارث رسیدە است، خود را همچنین پادشاە ناایران (سرزمین‌های دوروبر پادشاهی خود) می‌نامد تا مشروعیتی جهانشمول برای خود تضمین کند. عاملی مهم در حراست از نام و فرهنگ ایران در طول قرون میانە زبان فارسی بود کە بە یمن ارتباط نزدیک آن با قدرت در شکل نهادی قابل رویت (حکومت) و غیرقابل رویت (روابط اجتماعی) یعنی در شکل جنبش‌های ادبی، دینی (تصوف)، معماری و غیرە بە زبانی همگانی بە پهنای جغرافیایی وسیع تبدیل شد. آنچنانکە پژوهشگران تاریخ ایران نشان دادە‌اند (نگاە کنید بە منابع: وزیری؛ امانت)، اگرچە ایران بە عنوان یک مفهوم بە حیات خود ادامە داد اما تا قبل از دورە معاصر، امپراتوری‌ها از اصطلاح ممالک محروسە استفادە می‌کردند. باوجود این، ایران نامی موجود در خودآگاهی‌ای بود کە بر اساس درکی خاندانی و دینی و اسطورە‌ای شکل گرفتە بود آنچنانکە این خودآگاهی محدود بە مرزهای دولت‌های حاکم بر ممالک محروسە نمی‌شد. هویت دینی یا قومی دارای مرزهای ثابت و ضخیم جغرافیایی نبودند بە همانگونە کە اسطورە بە عنوان چرخ روایت‌‌‌های تاریخی بە سند تاریخی برای اثبات قدمت طولانی ملت جدید یا کشور جدید تبدیل نمی‌شد. برخلاف تصور عمومی، نام ایران قبلا پرشیا نبود کە بە تصمیم دولت رضا شاە بە ایران تغییر کردە باشد. تثبیت نام ایران بە این معنا نیست کە مردم سرزمین مربوطە را پرشیا می‌نامیدند، اسمی کە تنها اروپاییان بە کار می‌بردند. بنابراین، ایران ماقبل معاصر بە عنوان یک مفهوم خاصیت‌های معینی داشت و استفادە آگاهانە یا ناخودآگاه از آن نام و اسطوره‌های مربوط بە آن برای اثبات قدمت تاریخی نهاد سیاسی موجود بە هدف‌های سیاسی مشخصی خدمت می‌‌کرد.

 اما در اواخر قرن نوزدهم و بە خصوص با شروع قرن بیستم در نتیجە برتری‌یافتن باورهای نوین اروپایی کە خود نتیجە برتری نظامی و تکنولوژیکی بود، گروه‌های قومی و اجتماعی دست بە بازتعریف خود زدند. این بازتعریف نتیجە تحول در خودآگاهی تاریخی بود کە بر اساس درک ملی از تاریخ شکل گرفت بە این معنا کە ملت بازتعریف شدە بە ملتی باستانی تبدیل شد. زبان و تاریخ و جغرافیا بە اجزاء ایدئولوژیک ملی‌گرایی درآمدند. برای مثال تحولات ادبی گذر بە درک ملی از خود و تاریخ را بە خوبی منعکس می‌کردند (نگاە کنید بە منابع: حکاک؛ قادری). تحولی بنیادین نیز در تعریف ایران اتفاق افتاد. مفهوم ایران ملی شد و بە نهادی واحد و جغرافیایی مشخص با مرزهای ثابت اشارە می‌کرد. ملی‌سازی مهفوم ایران کە نتیجە مستقیم تلاش متفکران برای بازتعریف “خود” در دوران نوین بود، گروهی مشخص از میان گروه‌های فرهنگی ساکن ایران را بە موقعیت برتر سیاسی و فرهنگی ارتقا داد، اصطلاحات اقلیت و اکثریت را جا انداخت و بدین‌گونە دیگران را حذف یا بر اساس معیارهای خود بازتعریف و سپس تشویق بە همسانسازی فرهنگی کرد (نگاە کنید بە مجلە آیندە بە مدیریت محمود افشار در دهە ١٣٠٠). بستر تاریخی و سیاسی دوران معاصر یا مدرنیتە عبارت بود از فروپاشی امپراتوری‌های چند فرهنگی و تشکیل مرزهای ثابت جغرافیایی- سیاسی و دولت‌-ملت‌ها. دولت نوین علیرغم چندفرهنگی بودنش بە زبان و فرهنگی تکیە زد کە آن را هستە‌ اصلی خود تعریف می‌کرد. این نیز بخشی از تجربە‌ ایرانی مدرنیتە است. در حالیکە فرایندهای اقتصادی-اجتماعی در ایران نوین قوم/ملت/فرهنگ‌های دیگر ساکن ایران را هرچە بیشتر در خود ادغام کرد، اما همسانسازی فرهنگی و حذف آنها از فرایند ملت‌سازی با مقاومت و مساعی جنبش‌ها برای کسب جایگاە برتر از نظر سیاسی و فرهنگی روبرو شد. همچنانکە ادبیات و تاریخ‌نگاری معاصر نشان می‌دهند، آنان نیز با بە کار گرفتن اجزاء ایدیولوژیک ملی‌گرایی بە بازتعریف خود پرداختند. تداوم دیالکتیک یا تاثیر متقابل فرایند دوگانە‌ ادغام و مقاومت این جنبش‌ها را شکل بخشید و هنوز شکل می‌دهد.

نکتە‌ مهمی کە کمتر در مورد آن پژوهش می‌شود، این است کە تشکیل دولت نوین صرفا از طریق سرکوب و فشار سیاسی از بالا صورت نمی‌گیرد. تشکیل دولت نوین فرایندی فرهنگی است. بە این معنا کە در فرایندی فرهنگی‌ است کە باورها در مورد دولت نوین جا می‌افتند و پایەهای فکری آن شکل می‌گیرند. در این فرایند فرهنگی، ایدئولوژی‌‌ها در خصوص زبان و تاریخ و جغرافیا شکل می‌گیرند و بسیار قدرتمند‌تر از ارتش‌ها رفتار و جهان‌بینی فرد را می‌سازند. دولت نوین اگرچە هموارە بر سرکوب متکی است، اما حضور دولت، بە قول فوکویی آن، بە مرور بە حضوری غیرفیزیکی تبدیل می‌شود. برای مثال در زمان رضاە شاە بە زور ژاندارمری تحصیل دانش از طریق زبان‌های دیگر موجود در ایران تحت پیگرد قرار می‌گیرد. در دوران حاکمیت پسر او باور برتربودن زبان فارسی نهادینە می‌شود و قبول داوطلبانە آن از طرف عموم بە عنوان زبان آموزش و پرورش و اداری یا رسمی از ضرورت استفادە از زور می‌کاهد. در اینجا نیز بە فرایندی دوگانە برخورد می‌کنیم کە عبارت‌اند از بکارگیری اجبار و جلب رضایت. جلب رضایت باور را هژمونیک می‌کند یعنی آن باور داوطلبانە قبول می‌شود. این البتە مکانیزم‌های موجود برای بە هژمونیک درآوردن باورها را طبرئە نمی‌کند و می‌تواند بە خشونت معرفتی نیز اشارە کند. مثال زبان را کمی بیشتر باز کنیم تا نشان دهیم کە چگونە در فرایند فرهنگی، زبان فارسی در ابتدا بە عنوان زبانی ملی و سپس زبان “رسمی” در ایران جا می‌افتد.

 اینکە زبان فارسی دارای پیشینەای غنی است غیر قابل انکار است همانگونە کە در دوارن غیرملی ماقبل معاصر زبان و نشانە‌های قومی در همان حال بە مرزهای مخدوش فرهنگی اشارە می‌کردند و زبان‌های دیگر همچون کردی در مدارس دینی امکان رشد داشتند. با وجود این، غنی بودن یک زبان خود نتیجە‌ عامل دیگری است کە همان ارتباط با قدرت است و بە نظر می‌رسد کە این مسئلە تا آنجا کە بە دوران ماقبل معاصر و بە زبان فارسی مربوط می‌شود در درک عمومی و در سطح پژوهشی پوشیدە نگاە داشتە یا کمتر مورد بحث قرار می‌گیرد. سئوال اصلی این است کە چگونە یک زبان بە مقامی چنان والا دست می‌یابد کە با شروع دوران معاصر بە کاندیدای اصلی برای زبان “رسمی” انتخاب شدە و موقعیت نوین آن سپس با حمایت سیستماتیک دولت نوین از طریق آموزش و پرورش و مجلات یا جنبش‌های آموزشی و نظری تحکیم می‌شود؟ حداقل بدون تأکید لازم بر رابطە زبان فارسی با قدرت، پژوهشگرانی چون احسان یارشاطر (نگاە کنید بە منابع: ص. ۴٧١) و عباس امانت (صص. ٣٩-٣۵)، “رستاخیز” فرهنگی دوران سامانیان و امپراتوری‌های بعدی (عثمانی، ایرانی، موگال) کە گسترش زبان فارسی را در محدودە جغرافیایی وسیعی ممکن می‌کردند، را بە عنوان فاکتورهای اصلی برای توضیح تداوم زبان فارسی بە عنوان زبان ارتباطات برمی‌شمرند. بهرحال تأکید بر قدرت حداقل بە طور کافی غایب است و بە همان اندازە مهم نادیدە گرفتن نقش جنبش‌های گوناگون در این رابطە است. اما باید توجە کرد کە پتانسیل‌های ادبی و اداری زبان فارسی محصول رشد آن در طول تاریخ در ارتباط نزدیک با قدرت بودە، رشدی کە مستلزم تأثیر متقابل فاکتورهای سیاسی، اقتصادی-اجتماعی و فرهنگی حیاتی بود. پس در مقابل عامل ارتباط با قدرت، غنی‌بودن بە مقام ثانوی تنزل می‌کند. 

بر این بستر تاریخی بود کە دوران معاصر، زبان فارسی را بە موقعیت برتری ارتقا داد. مروری بر اسناد دوران مشروطە نشان می‌دهد کە قانون اساسی مشروطە و اصلاحیە‌های متعاقب آن با ملزم‌شمردن “توانایی خواندن و نوشتن فارسی” برای کاندیدشدن در مجلس، فارسی را تلویحا همانند یک زبان رسمی تعریف کردە و بر آموزش اجباری تأکید می‌کنند. اما بایستی توجە کرد کە دوران مشروطە و سال‌های بعد از آن هنوز دوران ملی‌کردن هویت است بە این معنا کە ملی‌گرایی فارسی/ایرانی (بە همین منوال دیگران) در تلاش‌ است کە شکل‌های اصلی خود را بیابد (نگاە کنید بە منابع: مراشی و آقایی). نقطە آغاز البتە همان تحول در خودآگاهی تاریخی و بازتعریف خود و تاریخ بود. اما این دوران را می‌توان بە دوران انتقال خودآگاهی ملی از روشنفکران (بە معنای نظریە‌داران) بە تودە‌ها یا اجتماعی کردن باورهای نوین نامید. باورهای وحدت زبانی و دولت قدرتمند قبل از تشکیل دولت نوین ایران از طرف روشنفکران تبلیغ می‌‌شدند (نگاە کنید بە منابع: بهنام، صص. ٨١-۶٧) اما این باورها در بستر جنگ‌ها و بی‌ثباتی در دورە بعد از انقلاب مشروطە شکل گرفت کە ادعا می‌شد در امر “ترقی” ایران ناکام ماندە بود. با تشکیل دولت نوین، ایدە ملت بە عنوان نهادی طبیعی و متجانس کە بە یمن کارهای روسو و سِیِس  از روشنگری فرانسە بە ارث رسیدە بود (نگاه کنید بە منابع: تالمون) با قاطعیت بیشتری از طریق مجلاتی مانند آیندە، تعلیم و تربیت (سپس آموزش و پرورش)، ایران‌شهر و سخن دنبال گردید. بنابراین، در ادامە فرایند فرهنگی است کە قانون اساسی ١٣۵٧ فارسی را آشکارا زبان رسمی در ایران می‌نامد و حقوق “اقلیت‌ها” را البتە بر بنیادی نابرابر با زبان رسمی تعریف شدە برسمیت می‌شناسد، امری کە در قانون اساسی مشروطە ضروری دیدە نمی‌شود. و این جای تأمل دارد. دو قانون اساسی را هفت دهە از هم جدا می‌کند. اتفاقی کە در این دورە در رابطە با زبان افتاد، بەهژمونی‌ درآمدن زبان فارسی بە معنای گرامشی آن است. بە این معنا کە جامعە داوطلبانە باور برتری زبان فارسی در مقابل زبان‌های دیگر و ایدیولوژی‌های زبانی در این رابطە را می‌پذیرد. این اتفاق همگام با بازتعریف زبان‌های “محلی” صورت گرفت کە تلویحا بە زبان‌های فرومایە از نظر ادبی و فرهنگی اشارە می‌کند. (“رسمی” و “محلی” البتە بە عرصە‌های دیگر فرهنگ نیز مربوط می‌شود: دین، هنر، رقص…). این در مورد “اقلیت‌های مذهبی” نیز بە همین شیوە اتفاق افتاد کە خود بحث دیگری است.

بە هژمونیک درآمدن زبان فارسی البتە در بستری وسیع‌تری اتفاق افتاد. در طول قرن بیستم همزمان با گسترش آموزش و پرورش کە زبان آن فارسی بود (و همچنان هست)، تحولاتی بنیادین در ساختارهای اجتماعی-اقتصادی، فرهنگی، تکنولوژیکی (رادیو، تلویزیون، سینما)، طبقاتی و جنسیتی در ایران صورت گرفت. در کشوری با جمعیت ٢٠ میلیونی کە در سال‌های اول دهە‌ی ١٣۴٠ ٨٠٪ جامعە بیسواد بودند (مجلە آموزش و پرورش، سال سوم، شمارە ١، اسفند ١٣۴١، صص.١٢-١٠)، متون فارسی نمی‌توانستند زبان فارسی را حداقل با سرعتی کە وسایل ارتباطی صوتی-تصویری داشتند، هژمونیک کنند. تحولات ساختاری و بە همان اندازە مهم تحولات فرهنگی کە بە تنش فرهنگ خود و فرهنگ بیگانە (“غربی”) انجامید و بومی‌گرایی را موجب شد، و ظهور سینما و تلویزیون دو عامل مهم دیگری بودند کە باور برتری زبان فارسی را در مقابل زبان‌های دیگر در ایران در خودآگاهی همە حک کردند و “رسمی” و “محلی” را بە دو جز دوگانگی رسمی/محلی تبدیل نمودند. در کنار عامل مقاومت خلق‌های دیگر در ایران، اهمیت دادن بیشتر بە زبان‌های محلی قبل از هرچیز از ضرورتی نشأت می‌گرفت کە بومی‌گرایی یا مقاومت در برابر هجوم فرهنگی غرب حس کردە بود. رضا براهنی در نوشتەهای دهە ١٣۴٠ زبان مادری و محلی را برای حراست از هویت ایرانی [فارسی؟] ضروری می‌شمارد (تاریخ مذکر، صص. ١١٠-١٠۵). اگرچە کسانی چون او جسورانە فرهنگ حاکم و سیاست حذف زبان‌های دیگر را نقد می‌کردند، اما نقد بومی‌گرایی از تحولات فرهنگی عامل دیگری است کە بە تحکیم یا شکل‌یابی دوگانگی رسمی/محلی منجر شد. دوگانگی بە معنا اشارە داد کە از طریق ساختارهای سمبولیک یا نشانە‌ای (فرهنگ، دین، هنر، اسطورە…) کە سیستم‌هایی با طبقە‌بندی‌های خود هستند، تولید می‌شود (نگاه کنید بە کارهای دیگر نویسندە). تحولات فوق را می‌توان نوسازی ایران نامید کە دورە مابین ١٣٣٠ تا ١٣۵٧ کە شامل دورە “انقلاب سفید” نیز می‌شود، مرحلە‌ اصلی آن باید بە شمار بیاید. درک این تحولات از دو زاویە دیگر نیز حائز اهمیت است. (١) آنچە در پژوهش‌ها مثلا در عرصە مطالعات کردی عمدتاً غایب است، بررسی دلایل تفاوت سیاست‌های دولت‌‌های نوین در رابطە با جامعە و زبان کردی است. ترکیە هویت کردی را انکار کرد، عراق نوین برای بە وجود آوردن توازنی سیاسی علیە شیعە در عراق بە زبان و هویت کردی امتیازاتی ولو محدود داد، و دولت نوین ایران هویت ایرانی را با قرار دادن زبان و فرهنگ فارسی بە هستە‌ی اصلی آن، برجستە نمود. ایران البتە دارای تاریخی طولانی‌تر از روابط فرهنگی فرهنگ‌های گوناگون است آنچنانکە اصرار روشنفکرانی چون محمود افشار برای حذف اسامی غیر ایرانی [فارسی] برای مثال اسامی استان‌ها در نهایت بە جایی نرسید (نگاە کنید بە آیندە، شمارە اول، ١٩٢۵). از طرفی دیگر در این فرایند فرهنگی است کە یک هویت ایرانی بر پایەهای وحدت ملی و تمامیت ارضی نهادینە می‌شود و محمود افشار از پیشقراولان آن محسوب می‌شود. تفاوت‌های دیگر بە فرایندهای متفاوت نوسازی از بالا در دولت‌‌های نوین مربوط می‌شود. در حالیکە ساختارهای ایران نوین با پیروی از برنامە‌های نوسازی دولت و جامعە و همسانسازی فرهنگی شکل گرفت، “اقلیت‌های قومی” علیرغم هرچە بیشتر اد‌غام‌شدن در اقتصاد و جامعە‌ ایرانی، در برابر همسانسازی یا حذف خود بە مبارزە در عرصەهای سیاسی و فرهنگی و ادبی ادامە دادند. اما نوسازی از بالا بر پایە تئوری‌های تکامل و مدرنیزاسیون (نوسازی) بعد از جنگ دوم جهانی استوار بود کە مدل غربی را مدل اصلی برای “مدرن” ‌شدن کشورهای غیرغربی توصیە می‌کرد. بە همین خاطر نیروهای اجتماعی دیگری نیز همچون زنان علیرغم تحول نظام جنسیتی نتوانستند بە جایگاە شایستە‌ خود برسند (٢) نکتە‌ای دیگر کە در پژوهش‌ها غایب بودە، این است کە اگر خودآگاهی شاهنامەای در مقابل اطرافیان چون توران شکل می‌گرفت، خودآگاهی ملی نوین اساساً در رابطە با “غرب” شکل گرفت نە الزاماً در برابر اجزاء دیگر خود همچون کرد، آذری یا ترک، بلوچ. در ترکیە نوین اما کاریکاتورکشیدن از کردهای ساکن ترکیە و بازتعریف اعراب ترکیە در تاریخ‌نگاری برای شکل‌دادن بە هویت مدرن ترکیە ضروری می‌شود. ایدەهای تکاملی تمدن و فرهنگ کە وارث آن روشنگری فرانسە بود، همراە با ایدە ملت نوین کە از قرن نوزدهم و بر اساس چند قرن تأمل در مفاهیم علم و فلسفە و (البتە) تاریخ (نگاە کنید بە منابع: Berger) تبلیغ و ترویج آن شدت گرفت،  بە راهنمای نوسازی اجتماعی و سیاسی و فرهنگی و تشکلیل دولت‌های نوین تبدیل شد. لازم بە یادآوری است کە پذیرش یکسان باورهای نوین هیچ گاە اتفاق نیافتاد و باورها باعث تنش ماندگار در قلمروهای مادی و معنوی جوامع آسیایی شدند. بە قول عباس امانت، ایران نوین بر مدرنیتی نامتعادل استوار شد کە یکی از دلایل مهم تجربە ایران در قرن بیستم را توضیح می‌دهد. اگرچە ارنست رنان و ادوارد براون (و سپس مکتب شرق‌شناسی معاصر) اتوریتە‌هایی بودند کە باور زوال ایران در نتیجە حملە اعراب را جا انداختند و باز تعریف خود در رابطە با غرب همراه با بازتعریف اجزاء ایران و تلاش سیاسی برای ادغام آنها صورت گرفت، اما دیگران انکار نشدند بلکە بر ایرانی‌بودن (“نژاد”) آنها تأکید شد. بنابراین، بە نظر می‌رسد کە بازتعریف خود را بایستی در جایگاە بهتری در بررسی چگونگی شکل‌گیری خودآگاهی ملی و تاریخی ایرانی قرار داد. در نتیجە تا آنجا کە بە خلق‌های دیگر ایران برمی‌گردد، بایستی با احتیاط بیشتری از تئوریهای پسااستعماری در رابطە با “دگر”سازی یا مکانیزم‌هایی کە روابط فرهنگی در ایران امروز را شکل می‌دهند، برخورد کرد. بە قول آشکروفت، یکی از پژوهشگران در این عرصە، نمی‌توان تا ابد “دیگری” ماند و مرتب داد زد کە آیا زیردستان می‌توانند صحبت کنند؟ بلکە بایستی بە جای تقابل فرهنگ‌ها و نفی و انکار از عناصر زبان و فرهنگ دیگری برای غنی‌سازی و پربارکردن در جهت ارتقاء موقعیت فرهنگی و ادبی، و از سرمایە فرهنگی‌اش (بە تعریف پیتر بوردیو) برای خلاص شدن از دیگری‌ بودن خود استفادە کرد. در عین حال با بررسی عمیق‌تر و همە‌ جانبە‌تر شکل‌گیری سیاسی و فرهنگی ایران معاصر، بایستی از زاویە‌های بیشتر و نە محدود یا بە طور کلیشە‌ای نابرابری را هدف نقد قرار داد. مثال زبان نشان می‌دهد کە اجتماعی‌کردن باورهای ملی در فرایندی فرهنگی و بر بستر تحولات بنیادین در ساختارهای ایران در قرن بیستم اتفاق افتاد. بە همین شیوە می‌‌توان مثال‌هایی در مورد درک تاریخی و جغرافیایی نیز ارائە داد. بە علاوە، چنین مثال‌هایی می‌توانند مشوق بحث‌های بیشتر همراە با اختلاف نظر باشند. اما بررسی مفهوم ایران از چنین دیدگاهی هم تفاوت خود با روایت‌های خصمانە و پلمیک و ملی‌گرایی زمخت را نشان می‌دهد هم ما را بە نتایج بهتری می‌رساند. برای مثال با رد باور برتربودن یک زبان مشخص و درک نقش قدرت می‌توان در آیندە‌ای بسیار نزدیک‌تر بە دوگانگی رسمی/محلی پایان داد.

برای خوانندە ممکن است این سئوال پیش بیاید کە موضوع بازتعریف ایران را چرا بایستی بر یک زمینە تاریخی قرار داد و بە چنین مثال‌هایی دست زد؟ در پاسخ می‌توان گفت کە نمی‌توان بە بازتعریف یک پدیدە بدون شناخت از آن پرداخت. علیرغم پیام انقلابی‌اش، اصل فلسفی “موضوع اصلی تغییر و نە تفسیر جهان است” این پرسش و ابهام را بە میان می‌آورد کە اگر جهان را نتوان تفسیر کرد چگونە می‌توان تغییر داد؟ اتفاقاً کشمکش اصلی هنوز بر سر توضیح و شناخت پدیدە است. اما پیش‌زمینە تاریخی‌ای کە در بالا توضیح دادە شد، قصد دارد نشان دهد کە ایدە بازتعریف ایران بر اساس تحقیق مداوم قرار دارد و روح خود را از دانش (انتقادی) بە دور از کلیشە‌ها و روش پلمیک، و از پژوهش می‌گیرد. برای مثال، پلمیکی کە نقد از پایەهای هویت نوین ایرانی را تجزیە‌طلبی می‌نامد، تا حال تنها اصطلاح دیگری بە لیست پارانویای سیاسی ایرانی اضافە کردە است کە خود شامل ستون‌پنجمی، جاسوس، عامل بیگانە، دشمن خلق یا طبقە و غیرە می‌باشد. نقد از چنین پایەهایی نیز نباید نتایج بحث خود با چند نفر را بە همە تعمیم دهد. یا اینکە با ساختن شکلی ‌غیرتاریخی از واژە‌هایی چون “ایرانیت” و “کردیت” آنها را بدون ارائە پژوهشی معتبر متضاد و خنثی‌کنندە همدیگر معرفی کرد (بە عنوان یک نمونە نگاە کنید بە کتاب هێرش زکریا، عقل سیاسی ایرانی). شاعر کرد حاجی قادر کویی (١٨٩٧-١٨١٧) کە بە قول پژوهشگر فرنگیس قادری، تحول معاصر در شعر کردی را نمایندگی می‌کند، بە طور اغراق‌آمیزی می‌توان ادعا کرد کە در یکی از شعرهای کوتاە‌اش شاه‌نامە فردوسی را خلاصە می‌کند و در آخر نیز خود را “فردوسی کرد” می‌نامد. این بە جایگاە مفهوم ایران در خودآگاهی مردم در دوران ماقبل معاصر اشارە می‌کند. بنابراین، بازتعریف ایران (همانند بسیاری موضوعات دیگر برای مثال زنانگی و مردانگی) بایستی بر عرصە پژوهشی یا آکادمیکی قرار گیرد کە یافتە‌هایش منابع دانش انتقادی و تفکر در جوامع ایرانی را شکل بدهد. تنها از این نگاە تاریخی و انتقادی است کە بە عنوان نتیجە‌گیری بحث باید پرسید “ایران” را بایستی چگونە تعریف کرد؟

در پاسخ بایستی گفت کە اصرار این مطلب بر نابرابر بودن ساختارهای ایران معاصر است، ساختارهایی کە در طول قرن بیستم شکل گرفتە‌اند و علیرغم تحولات انقلابی کە همراە با گشایش‌های سیاسی بودە‌اند، خصلت نابرابرشان بە قوت خود پابرجا ماندە است. این ساختارها از حکومت سرکوبگر یا عدم استقلال قوە قضاییە و مقننە فراتر رفتە و شامل ساختارهای اجتماعی، فرهنگی، جنسیتی و طبقاتی می‌شوند. بە همین خاطر، هدف تغییر، فراتر از تحقق حکومتی دمکراتیک‌تر یا قانون اساسی بهتر (کە البتە ضروری و بخشی از فرایند تغییر هستند) خواهد بود تا ساختارهای نابرابر اقتصادی-اجتماعی، سیاسی و فرهنگی را با ساختارهای برابر جایگزین کند. جهت وفادارماندن بە نقطە عزیمت‌های این مطلب، بازتعریف ایران را نمی‌توان بە عنوان برنامە‌ای چند مادە‌‌ای در برابر همە گذاشت. بە عنوان گام نخست بایستی باورهایی را نقد کرد کە امکان تداوم ساختارهای نابرابر را فراهم ساختە و می‌سازند. این بازتعریف یا جایگزین‌سازی بە معنای جایگزینی نظامی سیاسی با نظامی دیگر یا حزبی با حزبی دیگر نیست. همچنانکە در انقلاب ١٣۵٧ مشاهدە شد، تغییر نظام‌ها اگرچە بە دورە کوتاهی از آزادی‌ می‌انجامند، اما ساختارهای ایران معاصر را دست نخوردە گذاشتە و حتی آنها را تحکیم می‌کنند. بنابراین، تحول سیاسی هر اندازە دمکراتیک، خودبخود بە تحول بنیادین ساختارهای فرهنگی و یا جنسیتی جامعە منجر نخواهد شد. آنچە کە تدوام خواهد یافت قدرت‌هایی نامرئی هستند. برای مثال (اصطلاح ابداعی من) “قوم-قدرت  ethnic power با الهام از مفهوم (مرسوم) جنسیت-قدرت gender power را در نظر بگیرید. جنسیت-قدرت بە اشاعە باورهایی قبول‌شدە یا تحمیل شدە در رابطە با روابط زن و مرد یا زنانگی و مردانگی ادامە می‌دهد. بە همان گونە قوم-قدرت ادامە تحکیم گفتمانی است کە بر اساس دوگانگی قوم/ملت، قوم را تکامل‌نیافتە، بدون موجودیتی مستقل و تنها بە عنوان جزئی از نهادی بزرگتر تعریف می‌کند و آن را بە موقعیتی فرومایەتر از دیگری تنزل می‌دهد. بنابراین، ظهور و تداوم این گونە قدرت‌ها در شکل روابط اجتماعی، بایستی مورد چالش قرار بگیرند و ضرورت نقد آنان در خودآگاهی همگانی و با حمایت سیستماتیک نهادها نیز جا بیافتد. گام بعدی گسترش پژوهش و فراهم ساختن امکان ارتباط نزدیک عرصە پژوهشی با عرصەهای عمومی‌تر جامعە بە طور کلی است. در حال حاضر بە نظر می‌رسد کە منابع دانش عمومی عمدتاً نە پژوهش‌‌های بسیار باارزش در مراکز آکادمیکی دنیا (و از جملە در ایران بە یمن پژوهش‌های با ارزش در سخت‌ترین شرایط ممکن) بلکە بە طور برجستە‌ای گفتمان‌هایی است کە از طریق رسانەهای قدرتمند جهانی و زیر سایە‌ برتری فرهنگی و تنکولوژیکی بخشی از جهان بازتولید می‌شوند. مردم در ایران هنوز خود را “خاورمیانە”ای می‌دانند در حالیکە برای مثال در برنامە‌های درسی تاریخی، سیاسی یا فرهنگی و ادبی در دانشگا‌ە‌های بریتانیایی، برنامە درسی معمولاً از نقد مفهوم خاورمیانە کە بە هیچ عنوان مردمان و کشورهای منطقە را نمایندگی نمی‌کند، آغاز می‌شود. بخش مهمی از پژوهش‌ها در زمینەهایی کە این مطلب مورد بحث قرار داد، از طریق زبان‌های انگلیسی، فرانسوی یا آلمانی صورت می‌گیرد و این خود شکافی دیگر در بین عرصە آکادمیک و جامعە ما ایجاد کردە است. اما دیگر، مانع زبانی مانعی جدی‌تر از قبل نیست. سومین گامی کە بە سوی بازتعریف می‌توان برداشت، تضمین تداوم پژوهش و تحقیق در جهت دستیابی بە تعریف بهتر و بر اساس آن تعیین برنامە‌های مشخص در جهت تغییر بنیادین ساختارهای کنونی است. 

در پایان، خیزش‌های اخیر نقطە عطف‌هایی جدید در رابطە دولت و جامعە را رقم زدند و پاندمیک کرونا پایەهای پوسیدە و ساختارهای نارسا را دوبارە نمایان ساخت. این رویدادها دوبارە بە ما نشان دادند کە چگونە نابرابری مشخصە اصلی جامعە را تشکیل می‌دهد. این مطلب دعوتی است برای استفادە از این فرصت تا بتوان ایران کنونی را بازتعریف و پایەهای فکری و نظری فردای دمکراتیک آن را بنیاد نهاد. فردایی کە در آن فرد از امکان دستیابی دیگران بە حقوق سیاسی و فرهنگی و اجتماعی هراس ندارد و آن را برای بهروزی همە حتی ضروری می‌داند.


از رئوف کعبی بە خاطر مرور پیش‌نویس و ارائە پیشنهادات باارزشش بسیار سپاسگزارم.

منابعی کە بە آنها اشارە شدە است:

احسان یارشاطر، حکمت تمدنی، ویراستار محمد توکلی ترقی (٢٠١۶)

احمد کریمی حکاک، طلیعە تجدد در شعر فارسی (١٣٩۴)

جمشید بهنام، برلنی‌ها: اندیشمندان ایران در برلن (١٩٣٠-١٩١۵) (٢٠٠٠)

حاجی قادر، دیوان حاجی قادر کویی (١٣٩٠، سنە)

رضا براهنی، تاریخ مذکر (١٣۶٣)

هێرش زکریا، عقل سیاسی ایرانی و هویت‌خواهی کردها (١٣٩۴)

 

Alex Goodman, “Democracy to autocracy? COVID-19 is exposing a crisis in the UK constitution,” in Open Democracy: https://www.opendemocracy.net/en/openjustice/democracy-autocracy-covid-19-exposing-crisis-uk-constitution/. ۲۰ March 2020. 

Abbas Amanat, Iran: A Modern History (۲۰۱۷).

Bill Ashcroft, Postcolonial Transformation (۲۰۱۱).

Farangis Ghaderi, “The Emergence of Modern Kurdish Poetry” (۲۰۱۵).

  1. L. Talmon, The Origins of Totalitarian Democracy (۱۹۷۰).

Kamran Scot Aghaie and Afshin Marashi (eds), Rethinking Iranian Nationalism and Modernity (۲۰۱۵).

Mostafa Vaziri, Iran as Imagined Nation: The Construction of National Identity (۱۹۹۳).

Pierre Bourdieu, “The Forms of Cultural Capital” (۱۹۸۹); و Language and Symbolic Power (۱۹۹۱).

Stefan Berger, The Past as History (۲۰۱۵).

برای کارهای دیگر نویسندە بە سایت‌های آکادمیکی زیر نگاە کنید:

 

Marouf Cabi

https://www.researchgate.net/profile/Marouf_Cabi

https://st-andrews.academia.edu/MaroufCabi

 

نظرات

نظر (به‌وسیله فیس‌بوک)