برای بیژن و یاران
یک, دو, سه ویتنامی.. دیگر خلق کنیم؛
آن ها تمام قاره ها را جستجو می کردند. این عبارت “چه” در ساختمان ها و کریدورهای واحد اطلاعات و امنیت آمریکا, آن ها را به تکاپو واداشت. و سرانجام در عین ناباوری تا آخرین لحظات عملیات جستجو, گفتند: “گیرش انداختیم, گیرش انداختیم”
۴۶ سال قبل ۷ اکتبر۱۹۶۷, این صدا از پشت بی سیم از روستای “فیگوره آ” در بولیوی, خبر از دستگیری “چه گوارا” را با هیجانی آمیخته به اضطراب که مفهوم نبود مخابره می کرد. ماموران سیا در اونیفورم های بدون آرم و درجه که, تحت حفاظت ارتش بولیوی, عملیات را رهبری می نمودند, خرسندی خود را پنهان نمی کردند.
“چه” زخمی دستگیر شد و جلادان به فوریت تیربارانش کردند.
۵ سال بعد, در دشت های آناتولی ترکیه, “چه” متولد شد. سرتاسر آفریقا و آمریکای لاتین و آسیا, نیروهای حامی سرمایه داری جهانی, با حکومت های کودتائی, نیرو به حضور امپریالیسم می دادند, شاهد سربرآوردن انقلابیونی مختص به دوران خود بودند.
“دنیز گزمیش” با یاران همراه, پس از دستگیری و تحمل وحشیانه ترین شکنجه ها, در زندان مرکزی آنکارا به دار آویخته شدند.
زمان قتل “چه” و به دار آویختن “گزمیش”ها, شما اسیر دولت کودتائی محمدرضاشاهی بودید. سیاهکل, آوایش را با ۱٣ چریک که در جنگل و شهر به اسارت در آمده بودند, در بیدادگاه ها و شکنجه گاه ها از مسیر تازه ای سخن می گفتند.
گسترش عملیات پس ازحمله به پاسگاه سیاهکل, در زیر دماغ ٣۰۰۰۰ هزار مستشار نظامی آمریکا در ارتش شاهنشاهی ایران, با پیمان های نظامی منطقه ای که, رژیم شاه را برای ژاندارمی منطقه در نظر گرفته بودند و نقش پوتین های خود را بر سینه ی خلق ها در کره, ویتنام, آمریکای لاتین و آفریقا در پرونده داشتند. توجه شان به حیات تو و یاران در بند, جلب شد.
در این بازی با قدرت, سرویس های امنیتی دول بیگانه به یاری ساواک شاه, منشاء تفکر را در داخل زندان ها یافتند. شما ۹ تن نبودید که آنها به گلوله بستند. صدای اعتراض های فروخفته ای بودند که در زندانها و شکنجه گاهها و در شهرها و روستاها, نشو نما می کردند. آنها با هر امکانی در اختیار داشتند, پیام های شما را دریافت می نمودند. هر روز که می گذشت به آتش سلاح ها و حملات خود می افزودند و در این اندیشه که کار چریک ها را تمام کنند. اما تمام نشد.
آن روز… ۲۹ فروردین, آنها نیاز نبود به دنیا اعلام کنند که “گیرشان انداختیم, گیرشان انداختیم”. شما سالها بود در دست شان اسیر و در بند بودید. با چشم هائی بسته, دست هائی بسته, به بالای تپه های اوین بردند و به رگبار بستند. پژواک آن صدا, در روستای “فیگوره آ” بولیوی و در زندان مرکزی آنکاری ترکیه, شنیده شد و “چه گوارا”, حیات دوباره اش را نمایاند.
امروز ٣٨ سال از آن تاریخ می گذرد. ٣ سال پس از کشتار شما, مردم به نفی آنچه بود, رسیدند و دیکتاتوری پهلوی را به ذباله دان تاریخ سپردند. رژیمی دیگر, از نوعی خاص, از فردای برپائی جمهوری اسلامی را مردم اینک, ٣۴ سال است, در سینه خود می پرورانند. راه های رسیدن به آزادی در میهن ما همیشه آغشته به درد و خون بوده است. با رفتن دیکتاتور, که مردم دوبار او را به تبعید فرستادند. این بار سرگردان خاک های بیگانه, بدون تاج, بدون تخت, روی تخت بیمارستانی, با توهم هایش, وداع کرد. بر شانه های مردم, قدرتی متولد شد که اینک ٣۴ سال است, پایه هایش را همچنان بر سینه های زخم دیده فرو می کند و با شعارهایش، منویاتش را پیش می برد. میهن روی آزادی را ندید. اما هیچ گاه از خاطرش نخواهد رفت که بر پویندگان راه آزادی اش چه رفته است.
در مقابله با قدرت جدید, از هر راهی که ممکن بود سود برده شد. جز شیار خاک میهن و کاشتن جان های شیفته, افزودن درد زیستن و آوارگی راهی گشوده نشد.
در این گردش دوران, جنبش فدائیان خلق نیز با دهان ها و صداهای متفاوت حیات خویش را رقم زدند. یک دهه, دهه ای که طومار نیروهای مخالف و حمایت گر حکومت اسلامی هر یک از خوان سرکوب سهم شان را دریافت کردند و قدرت جدید با شیوه های منحصر بفرد خویش با بسیج توده ای فوق العاده اش و ایجاد فضائی که توان بکار گیری پتانسیل موجود برآمده از انقلاب را داشت, بهره برد. هم راه تبعید و مهاجرت را شناساند هم برای درس آموزی به مخالفین باقی مانده، خاوران ها را آفرید.
امروز نه از سوسیالیسم واقعا موجود خبری هست, نه از چین رادیکال حامی جنبش های رهائی بخش, برای ما با بینش تو چه فرقی کرده است؟ هم در عرصه ملی و هم بین المللی دیدگاه روشن و شناخته شده ای داشتیم. انقلاب ۵۷, اتفاقا روشنی بیشتری به نگرش تو داد.
ما پشت به هم راهمان را از هم جدا کردیم. مبارزه طبقاتی در بستر عینی برخوردها, نیروهایش را هم تولید هم به پالایش وا میدارد. ما به گرایشی متمایل گشتیم که با روح بنیان گذاران جنبش فدائی در تعارض آشکار بود. این پیوستن با فروپاشی “سوسیالیسم واقعا موجود” که پیروان جدید پیوسته در “روز واقعه”, در خاک شوراها بسر می بردند, تاثیر منفی اش را بر جای گذاشت. بسیاری راهشان را کج کردند و به مسیرهای جداگانه ای رفتند. آنانی که ماندند, در رخت کن طبقاتی تاریخ, به نقد خویش و نقد دوران پرداخته, منشوری را پذیرفتند که دور از میهن, درسرزمین هائی با فرهنگ های متفاوت, شکلی از حضور را بیان می کنند.
امروز بازماندگان جنبش فدائی, همه خود را فدائی می خوانند. همه از رودی که در تو جریان داشت حرکت خود را بیان می کنند, همه گوشه ای از حیات تو را, تضمین هویت خویش می دانند. امروز پس از ٣٨ سال, در ستیز با دیکتاتوری, جان های شیفته, از گام های پیموده شده, نیرو میگیرند. در سلول های زندان های سرتاسر میهن, امروز زنان و مردانی به بند کشیده شده اند که با نگرش های متفاوت اما مشترک در مبارزه با دیکتاتوری, در مسیری گام نهاده اند که رد پای خونین شما, هنوز ترانه و سرودهایش زنده است. دیکتاتور, دیکتاتور است. چه در تپه های اوین ٣٨ سال قبل سند جنایت اش را بر جا گذاشته باشد چه در دهه ۶۰ و تابستان ۶۷, سرتاسر میهن خاوران ها را آفریده باشد. راه پایان نیافته است. شیوه ها تغییر ننموده است. گرچه مبارزان خسته, زانو بر زمین زده به شیوه هائی متوسل گشته اند که به ناهمواری های راه مدد می رسانند و از ویرانگران حیات اجتماعی انسان ها, طالب همیاری اند. آنچه در حافظه مردم نقش بسته و حیات دارد و با پیروان جنبش فدائی زنده است, سرشت ویژه فرهنگ فدائی ست که ضد دیکتاتوری و تلاش برای آزادی, دمکراسی, عدالت اجتماعی و پای بندی به سوسیالیسم است.
فریادهای شما از تپه های اوین, آواهای فروخفته بی مزاران در خاوران ها, پژواک صدای زندانیان سیاسی در بند, همه از مسیری سخن می گویند که هنوز در نیاز ابتدائی اش بسر می بریم. برای رسیدن به انچه ما را بهم نزدیک گرداند و اتحاد عمل ما را میسر کند, دشواری های خاص خود را داریم. ما فدائیان پای بند به آماج های پدیدآوران جنبش فدائی همچنان بر سر پیمان هستیم. ما خاموش نخواهیم شد.
کاوه بنائی ــ رم
نظرات
این یک مطلب قدیمی است و اکنون بایگانی شده است. ممکن است تصاویر این مطلب به دلیل قوانین مرتبط با کپی رایت حذف شده باشند. اگر فکر میکنید که تصاویر این مطلب ناقض کپی رایت نیست و میخواهید توسط زمانه بازیابی شوند، لطفاً به ما ایمیل بزنید. به آدرس: tribune@radiozamaneh.com
نظرات
سلام
در این یک قرن اخیر مصائب زیادی بر آرمانگرایان چپ خصوصا در ایران وارد شده است. بر تمام آرمانگرایان جهان واجب است(فتوا نمیدهم) به خاطر اصل شرافت که خود جادویی است که مسبب اصلی این جان فشانی ها در طول تاریخ شده است و قدری هم برای پاسداشت جان شیفتگانی که برای سعادت انسانها ستاره شدند، و به قول شاملو “برای هر چیز کوچک و پاک” به آرمانهای انسانی پشت نکنند.
اما آرمانگرایان ایرانی مان خصوصا دوستان چپ از نوع مارکسیسم-لنینیسم اش باید به خاطر چند بی اخلاقی مصیبت بار از جانب انقلابیون چپ عذر خواهی بکنند:
– سرکوب وحشتناک آنارشیستهای روسی توسط بولشویکها در خلال جنگهای داخلی بعد از اینکه آنارشیستهای اوکراین(به رهبری ماخنو) و کرونشتات دشمن اصلی بولشویک ها(روس های سفید) را تار و مار کردند. کاری که ارتش سرخ از آن عاجز بود
– سرکوب تروتسکیستها و قتل تروتسکی توسط مارکسیست-لنینیست-استالینیست ها
– بایکوت کردن احمقانه یوسف افتخاری(تروتسکیست دربند با ۵۳ نفر در زندان پهلوی اول) در زندان توسط زندانیان بعدا توده ای
– قتل عجیب و غریب و کریه محمد مسعود (روزنامه نگار بخت برگشته ضد دربار و ضد انگلیسی و هوادار صلح طلبی و خیر خواهی آمریکائیها در ۱۳۲۴ که آمریکا محبوب شعار دمکراسی اش بود)توسط خسرو روزبه و دسته اش
– بایکوت کردن مصطفی شعاعیان توسط فدائیان(به رهبری حمید اشرف و ولی الله مومنی و سفارش بیژن جزنی از زندان) و سوق دادن غیبی او به سمت نابودی.
– استفاده از دو کودک خردسال خانواده شایگان شام اسبی(ارژنگ و ناصر) ابتدا توسط مصطفی شعاعیان و بعد توسط چریکهای فدائی در مبارزات چریکی و عجیب تر از این استفاده انقلابی، تبدیل کردن این دو طفل خردسال به موجودات آزمایشگاهی برای تبیین و بسط آموزشهای انقلابی و ساختن انسان نوین در کوران مبارزه، خصوصا توسط مصطفی شعاعیان-چپ مستقل و محبوب-
– قتل و عام و سرکوب مجید شریف واقفی و دسته اش توسط مارکسیستهای منشعب از مجاهدین به دلیل های واهی و عجولانه
– بی تفاوتی احمقانه نسبت به سرکوب و اعدام کمونیستهای اولیه ایرانی در تصفیه های استالینی خصوصا اعدام مرتضی علوی(این بی تفاوتی و عدم وجود علامت سوال در مخ آنها واقعا اعصاب خرد کن است)
– قتل و عام فدائیان توسط فدائیان در واقعه گاپیلون ناشی از وجود یک مشت انسان احمق در کادر رهبری آنها در ۱۳۶۴ و سکوت(فکر کنم ناشی از ناآگاهی یا شرم مقدس ایرانی در نزد هواداران چپ و فدائی باشد).
– قتل ناجوانمردانه و چندش آور عبداله پنجه شاهی توسط کادر رهبری فدائیان در سال ۵۶(با آمریت و اجرای مستقیم احمد غلامیان لنگرودی و سیامک اسدیان که بعد ها توسط رژیم جدید کشته شدند) به گناه ارتباط جنسی یا عاشقانه با یک رفیق دختر هم تیمی. البته این اقدام توسط آمران و ناظران این قتل مسکوت و وارونه جلوه گر شد(توسط ساواک بدبخت) تا همچنان سالهای سال از خانواده مظلوم پنجه شاهی هزاردر صد استفاده شود(۵ فرزند از خانواده بنجه شاهی در رابطه با فدائیان قبل و بعد از ۵۷ کشته شدند).
………
…….. این جواب که شرایط آن دوره اینگونه ایجاب میکرد، در کوران مبارزه و زیر ضربه قرار گرفتن اقدام تند انقلابی بدیهی است تا حدی قابل قبول است اما وقتی از جانب افراد روان پریش و پر دغدغه ای چون من به آقایان و هواداران جنبش چپ این تلنگر اخلاقی زده میشود که لا اقل بعد از اینهمه سال میتوانید به عنوان یک انسان برای درصد کمی از این اشتباهات یک عذر خواهی زیر لبی انجام دهید به گونه ای چندش آور جواب میدهند: که چی؟ چی را میخواهی ثابت کنی؟….به ناچار فریاد میزنم: اخلاق.اخلاق. اخلاق همانی که بورژوازیش میپنداری و تمامی جانباختگان چپ به آن ایمان داشتند ولو اینکه بنا به دلایل خودشان اشتباهات فاحشی مرتکب شده باشند.
جمعه, ۳۰ام فروردین, ۱۳۹۲
لطفا دکان سیاهکل ببندید وبه دنبال کربلای دیگری برای مظلوم نمای باشید
جمعه, ۱۶ام خرداد, ۱۳۹۳
https://www.tribunezamaneh.com/archives/50789
یکشنبه, ۱۸ام خرداد, ۱۳۹۳