سوم ) جنبش زنان:

هنگام نگارش این سطور بیاد سؤالی در بیش از سی سال پیش افتادم، که “چگونه زندگی بشریت -از جمله- زنان را گرفتار این بی حقوقی ظالمانه و بیشرمانه نمود؟”
آیا از همان آغاز زندگی بشریت، زنان دچار این بی حقی بودند؟ آنهم چون مردان -مثلا “از نظر جسمی” – قوی تر هستند!؟

این، روایتی غالب در بسیاری پژوهش ها می باشد و هنوز در مورد گذشته ی زندگی بشریت، از سویی مردها در موقع برتر به نمایش گذاشته می شوند، و از سوی دیگر جنبش های زنان بعنوان بخشی از جنبش عمومی در نظر گرفته می شوند، حتی در جوامعی که زنان در نتیجه ی کنشگری طولانی به بسیاری از حقوق انسانی خود دست یافته اند.

بگذارید در این مورد کشف حجاب اجباری توسط رضا شاه را بررسی کنیم:

من مایلم که در ابتدا خواننده را در برابر این سوال قرار دهم که چه فرقی هست میان رضا شاه و محمد بن سلمان شاهزاده ی عربستان، که به زنان اجازه ی رانندگی “داده” است؟

 

یا بهتراست بپرسم که چه شباهت هائی میان ایندو وجود دارد؟

آیا کسی موافق “به به و چه چه” گفتن برای شاهزاده سعودی می باشد؟

وی، به زنان آزادی حق رانندگی “اعطا” نموده است و اینکار با اهداف برنامه های “توسعه” اقتصادی صورت گرفته است، اما همزمان، کنشگران حقوق زنان بازداشت می شوند!

آیا این یک نقض جنسیتی نیست؟ 

رضا شاه، شیفته ی رفتار امان الله خان در افغانستان، اقدامات کمال آتاتورک در ترکیه و زندگی مردم در برخی کشورهای اروپایی و بطور خلاصه “تجدد” شده بود.

وی “از دست قضا”، تازه پس از ملاقات امان الله خان بهمراه همسر بی حجاب خود از ایران در ۱۳۰۸ و مسافرت به ترکیه و ملاقات با کمال آتاتورک در خرداد ۱۳۱۳، دست به یکسری اقدامات برای “تجدد” ایران زد. (۸)

می گویند که رضاشاه، احساس خود در این مورد را چنین تشریح کرده بود:

از وقتی که به ترکیه رفتم و زن‌های آن‌ها را دیدم که پیچه و حجاب را دور انداخته و دوش به دوش مردها کار می‌کنند، دیگر از هر چه زن چادری بود بدم آمده است.”

اما رضا شاه پیش از هرچیز، خواهان متحدالشکل کردن لباس‌های ایرانیان، هم برای مردان و هم برای زنان بود.

 

وی شیفته ی یکسان سازی ِ پوشش ایرانیان، آنهم به صورت فرم و نظامی آن بود.

همه” شیک” و” تر و تمیز”!

و برای وی شاید چه خوب می بود اگر همه، هر روز صبح زود بیدار شده و رژه می رفتند؟

من اینرا از روی غرض ورزی نمی گویم.

کلنل علینقی وزیری، موسیقی دان بزرگ آن دوره، بشدت تحت تاثیر اوضاع آنزمان آلمان قرار داشت و خواهان تشکیل ارکسترهای نظامی و نواختن مارش های نظامی بود.

شمس و اشرف پهلوی به همراه تاج‌الملوک آیرملو

 

اجبار رضا شاه برای جمع کردن انواع کلاه‌ها و لباسهای بومی و محلی و سپس اصرار بر استفاده از کلاه “‌شاپو”(بعدها بنام کلاه “پهلوی”) برای مردان و همچنین منع کردن زنان از چادر، نشانه‌های این فشار بی‌محابا برای باصطلاح “تجدد” بودند که بویژه با روشی کاملا مستبدانه و با استفاده از زور اجرایی شدند. (۹)

اما این رویکرد محدود به رضا شاه نبود. مردان باصطلاح “منورالفکر” مشروطه از حقارتی ناگفته نسبت به پوشش‌ مردم چند کشور اروپایی رنج می بردند و پوشش آخرین مدل لباس‌های مردان این کشورها برای مثلا نمایندگان مجلس یا هنرمندان امری حیاتی و مماتی بحساب می آمد. 

آیا برای آنها “همین لباس بود نشان آدمیت”؟

ارکستر رادیو، رهبر:روح‌الله خالقی، خواننده:بنان، با شرکت پرویز یاحقی، علی تجویدی، مرتضی محجوبی

 

چرا بجای لباسهای اروپایی، مثلا لباس های هندی یا ژاپنی را جایگزین لباس های ایرانی نکرده بودند؟ یا مثلا مگر مشکل لباسهای بلوچی چه بود؟ (۱۰)

 

رضا شاه وقتی برای اولین بار با همسر بی حجاب خود برای شرکت در یک کنسرت موسیقی آماده می شد، “های های” شروع به گریستن نموده بود که چرا مجبور شده است زیر بار این “بی ناموسی” برود و با همسری بی‌حجاب در حضور عام حاضر شود.

همسر رضا شاه نیز می گوید: ” این کار اول بسیار مشکل بود؛ خجالت میکشیدیم و خیلی ناراحت بودیم. اوایل کلاه پوست سرمان میگذاشتیم و پالتو پوست با یقه بلند میپوشیدیم. سعی میکردیم کمتر در انظار ظاهر شویم.

اما کشف حجاب اجباری توسط زنان و مردان با مقاومت روبرو شده بود.

اجرای این قانون در شهرهای مذهبی با مشکلات زیادی روبرو شده بود. زنانی که جرأت داشتند در برابر این قانون بایستند توسط مأموران شهربانی مورد ضرب و شتم قرار می‌گرفتند و بهمراه شوهران خود به کلانتری احضار می‌شدند. مأموران امنیتی در کوچه و خیابان چادر از سر زنان کشیده و پاره می کردند.

به وزارت معارف دستور داده شده بود که معلمان حق گذاشتن حجاب را ندارند. بعضی از دختران از همان زمان ترک تحصیل کردند و خانه نشین شدند. کلیه ادارات دولتی نیز موظف بودند از ورود خانم‌های محجبه خودداری کنند.

سالها پیش با دیدن این عکس، بیاد مادر بزرگم افتادم ( زنی از ملل غیر فارس) که همیشه از خاطراتش در مورد ” کشف حجاب اجباری” رضا شاه صحبت می کرد.

وی، پس از تشریح مقدمات تشریفات اجباری در شهر کوچک محل زندگی اش، می گفت که بالاخره وی نیز کلاه شاپو بر سر نهاد و روی یکی از صندلی ها نشست.

سپس یکی از ماموران دولتی شروع به سخنرانی نمود و طبق دستوراتی که از پیش داده شده بود، ما مجبور بودیم که هنگام ذکر نام “رضا شاه”، از جا برخاسته و هورا بکشیم.

مادر بزرگ، که بعلت کهولت مجبور بود همیشه بر روی زمین لم بدهد، هنگامی که به این قسمت از برنامه ی کشف حجاب می رسید، از جای برمی خاست و آن صحنه را چنین نمایش می داد:

دستهایش را در اطراف سرش به بالا می کشید، صورتش را بطرف  پائین نگه می داشت و ضمن کف زدن، هورا می کشید و سپس به ما نگاه می کرد و می خندید.

مادر بزرگ می گفت، “آخه بتو چی که ما چه باید بپوشیم و یا نپوشیم. بذارین هرکی هرچی میخواد بپوشه”!

مادر بزرگ که در جوانی عشق ممنوعه ای را تجربه کرده بود، همیشه می گفت که نسل های آینده، خود همسران خود را انتخاب خواهند کرد، اما کسی این نظر وی را باور نمی کرد.

خواننده ممکن است از خود بپرسد که چرا من بر زندگی زنان ایران در این دوره تامل کرده ام؟

پردازش این داده ها به ما چه می گویند؟

من برآنم که تاکنون مبارزات زنان در ایندوره فقط از نگاه “تجدد” روایت شده اند و اساسا مبارزات زنان برای حق آزادی انتخاب پوشش، فقط بعنوان مبارزه علیه حجاب رسمیت داشته است.

از اینرو تا آنجا که ساختار ادبی و جمله بندی اجاز می دهد، سعی خواهم کرد که بجای “حجاب”، فقط از مبارزه برای حق “آزادی انتخاب پوشش” استفاده نمایم.

یک لحظه باید تصور کرد که چندین دهه، زنانی که از پوشش ِ چادر، روسری و همچنین “عبا” استفاده می کردند، اساسا انسان هائی درجه دو بحساب می آمدند.

من هرگز احساسات مادرم را هنگامی که با مشکل استفاده از چادر روبرو می شد فراموش نمی کنم.

روزی از وی پرسیده بودم، چرا در شوهای تلویزیونی پرویز قریب افشار هیچ زنی با چادر یا عبا شرکت نمی کند.

وی گفت: “خب عیبه…زشته”!!!

دهه ها، میلیون ها دخترجوان، زنان و مادران، خانه نشین می ماندند، زیرا پوشش آنها خارج از دایره ی تجدد بحساب می آمد. (۱۱)

 

زنانی که برای حق آزادانه ی انتخاب پوشش مبارزه کرده بودند، در کنار زنانی که از دوره ی قاجارعلیه اجباری شدن یک نوع پوشش مبارزه کرده بودند، هردو مبارزات زنان برای حق آزادی انتخاب پوشش بوده اند.

آنها اگرچه حجاب اجباری را با شکست مواجه کردند، اما هشتاد سال تمام از حق معلم بودن، شغل در ادارات، و بسیاری حقوق ساده در زندگی محروم بودند. این زنان بخشی تعیین کننده از نیروی عظیمی بودند که “انقلاب اسلامی” را در سال ۵۷ کلید زدند.

 

وقتی ما از حق آزادی انتخاب پوشش دفاع می کنیم، باید حق پوشش زنانی را که تحت هر شرایط و بهردلیلی “چادری” شده اند، بعنوان ارزش بپذیریم، تخطئه نکنیم، و به آنها به مثابه انسانهای درجه دوم و “عقب مانده” ننگریم، همانگونه که زنانی با پوشش نسبتا “دست و دل باز”، سایر زنان بی حجاب را مورد تخطئه و تمسخر قرار نمی دهند.

 

و بدین ترتیب، می بینیم که مهمترین علت توجه به این داده ها این است که رضاشاه کلید “انقلاب اسلامی” را در حدود یک قرن پیش زده بود.

مارگوت بیکل، شاعره ی آلمانی می گوید:

“آنچه که ما را به حقیقتی می رساند، خود با آن حقیقت هیچ ارتباطی ندارد”

آیا این آخوندها بودند که زنان “محجبه” را به خیابان کشاندند، یا زنان سرکوب شده توسط “تجدد”، ناگهان خیابانها را به تصرف خود درآورده بودند؟

و اساسا آیا تفاوتی می کند؟

و مهمتر اینکه، آیا این جنبش عمومی مردمی بود که زنان نیز در آن شرکت کرده بودند، و یا ما شاهد همپوشانی جریانات مختلف اجتماعی و سیاسی بودیم؟

شما می توانید سرگذشت بسیاری از زنان “محجبه” را مرور کنید که پس از انقلاب ناگهان در فعالیت های اجتماعی شرکت کرده بودند، معلم شدند، به دانشگاه رفتند، و حتی وزیر شدند…چیزی که در زمان شاهان پهلوی امکان ناپذیر بود.

اما بگذارید از زبان خانمی بنام “سهیلا وحدتی نیا” نگاهی به این زنان بیندازیم: (۱۱)

“در شهر سنتی مشهد که زن بدون اجازه شوهرش از خانه بیرون نمی رفت، مادر من برای اولین بار بدون اجازه گرفتن از پدرم در راهپیمایی هاشرکت می کرد و ما هم از قید چادر رها شده و با حجاب اسلامی که به نوعی برای ما آزادیبخش بود – یعنی با مانتو و روسری – تقریبا آزادی کامل در جامعه داشتیم و با دیگردخترهای همکلاسمان همه جا می رفتیم بدون اینکه انگشت نما باشیم یا مزاحمتی احساس کنیم، از سینما گرفته تا سخنرانی ها تا پایین تریننقطه شهر.

 یعنی ما به نوعی وارد اجتماع شده و هویت اجتماعی یافته بودیم و از پسرها هیچ کم نمی آوردیم.

علاوه بر این خاطره، مثال دیگری می تواند به روشنتر شدن این تغییر پس از جنبش زنان در سال ۵۷ کمک نماید.

بیاد دارم که در سال ۵۶ چند تن از دانشجویان دختر یکی از دانشگاههای جنوب ایران مسافرتی به یکی از شهرهای کوچک و بسیار مذهبی در خوزستان کرده بودند و بعلت “غریبه” و “مجرد” بودن، مورد حمله ی و سنگ پرانی مردم شهر واقع شده بودند.

اما پس از سال ۵۷، اوضاع این شهر علیرغم مذهبی بودن، بسیار دگرگون شده بود.

 

جنبش و مبارزات زنان را نبایستی با هیچ الگو و پیشداوری زندانی نمود. ملاک قضاوت، پوشش “حجابی” زنان یا عدم آن نیست.

 

خانم فرخ رو پارسا شاید الگوی “آزادی زنان” و “حق آزادی پوشش” در زمان محمد رضا پهلوی بحساب آید.

ولی این خانم وزیر همیشه صبح زود به مدارس دخترانه سر می زد، در آستانه ی درب ورودی مدارس دخترانه دست به کنترل لباس و آرایش دختران می زد و خاطیان را شخصا مورد تنبیه قرار می داد:

هر کسی لاک ناخن داشت، دامنش، حتی اگر نیم سانت بالاتر از زانو می بود، موهایش را باز گذاشته بود، و و و. (۱۲)

 

خانم فرخ رو پارسا از نظر من سمبل عقب ماندگی و بهترین مثال برای انسانهای مهندسی شده، آمپولی و پلاستیکی و سرکوبگر می باشد.

وی مانند مادلین آلبرایت، فاقد نازلترین روحیات زنانه، بشردوستانه و ارزش‌های های انسانی بود.

این زن، سمبل تجدد مردسالار و تحجر پهلوی بود.

 

بازگردیم به سوال آغازین در این بخش:

 

آیا از همان آغاز زندگی بشریت، زنان دچار این بی حقی بودند؟

مانند هر پژوهش دیگری، برای گفت‌ وگو و پژوهش در مورد این سوال نیز، بایستی ابتدا پیش‌داوریهایی را که ذره، ذره و در طول سالیان متمادی به ما تزریق شده اند، بدور بریزیم!

 

باید توجه داشته باشیم که هر پژوهشگری پبشاپیش از نتایج پژوهش خود مطلع نیست.

همچنین، مانند هر پژوهش دیگری، لازم است که نسبت به نتایج بدست آمده جدی باشیم و اگر این نتایج با برداشت های تزریقی تاکنونی، که بسی بدیهی بوده اند، مغایرت داشته باشند، آنگاه شهامت بدور ریختن “بدیهیات” آمپولی را داشته باشیم.

من نیز تازه زمانی که متوجه مفهوم پاسخ به سوال فوق شده بودم، به این نتیجه رسیدم که:

اول، همه ی ما با داده هائی رشد یافته ایم، که سرگذشت بشریت را به پیش و پس از “تاریخ” تقسیم کرده اند.

بحث در این زمینه البته به صدها صفحه نیاز دارد، ولی من تلاش می کنم که حتی الامکان کوتاه، اما به اندازه ی کافی به آن بپردازم و در برخی زمینه ها فقط به اشاراتی (مثلا مباحث فیلسوفان) بسنده نمایم.

همانطوریکه در قسمت پیشین گفتم، پیش و پس از “تاریخ” فقط مدلی مجازی/قراردادی برای تشریح زندگی بشر می باشد که عوامل بیرونی را (مثلاً پیدایش خط و ثبت برخی “وقایع” بعنوان تاریخ) پایه ی مدل خود قرار داده است.

مثلا این جمله ی معروف که “تمام تاریخ تاکنونی، تاریخ مبارزه ی طبقاتی می باشد” را در نظر بگیریم:

این، تفکرِ حاکم بر بخش عظیمی از پژوهشگران، دانشمندان، تاریخ دانان، مذهبیون کمونیست و غیرکمونیست، و حتی نویسندگان آن بوده است.

 

اشتباه نکنید!

این روایت از سرگذشت بشریت متعلق به مارکس و انگلس هم نیست.

این، خرافه ای متعلق به پارادایم دوران ایدئولوژی قرن نوزدهم می باشد که بقایای آن هنوز در دهه های اخیر نیز طرفدارانی دارد.  حاکمیت این آفت، حتی بدیهی ترین انتقادات به این تفکر را نیز با مقاومت و یا ناشنوائی روبرو می کند.

عجیب هم نیست که اروپائیان، یونان و تاریخ مثلا ۲۵۰۰ ساله آنرا پایه ی تمدن خود قرار دادند.

اما در دهه ی پیش، در جریان یک پژوهش برای ترجمه مجدد “ایلیاد” زلزله ای در میان تاریخ نویسان اروپائی رخ داد.

راوول شروت، ضمن پژوهش های خود برای ترجمه جدید این کتاب، متوجه شد که تقریبا تمام مطالب ایلیاد، از اسطوره های میانرودان – سومری‌ها- رونویسی و بازنویسی شده اند. (۱۳)

یک نتیجه گیری ساده و منطقی از تاریخ تاکنونی (یعنی همین دو، سه هزار سال پیش) چنین خواهد بود که تمام “شواهد” نشان می دهند که مردان بر زنان حاکم بوده اند و کلا زنان از همان آغاز فاقد حقوق “برابر” با مردان بوده اند. داستان تروای ایلیاد نیز، خود حکایت از چنین “حقیقتی” می کند!

 

و متاسفانه بنیان تفکرات فمینیست های (حداقل) نسل اول و دوم نیز بر همین روایت قرار داشته است.

آنها علیرغم مبارزه ی جانانه ای که برای دستیابی به حقوق “برابر” با “مردان” پیش بردند، اما هنوز عمیقاً آلوده به سموم تفکرات و خرافات مردان قرون نوزده و بیست بودند.

نظر سیمون دوبوار مبنی بر اینکه “زنان، زن بدنیا نمی آیند، بلکه زن می شوند” نیز مبتنی بر همین روایت از زندگی بشریت می باشد.

 

اما مگر مردها، مرد بدنیا می آیند؟ مردها نیز مرد بدنیا نمی آیند، بلکه مرد می شوند.

 

من فعلا به نادرستی تقسیم بندی بشریت به جنس اول و جنس دوم نمی پردازم.

 

اما، متاسفانه فمینیست ها ناتوان از درک این اشتباه بزرگ بودند و نتوانستند به یک جمع بندی از زندگی بشریت برای تمام انسان ها دست یابند!

 

اگر بخواهیم که در مورد این نتیجه ی ساده جدی باشیم، باید “تلسکوپ” پژوهش خود را در عمق بیشتری در سرگذشت بشر تنظیم کنیم:

 

ما نیاز به داده هایی از زندگی بیش از سی هزار سال، پنجاه هزار سال و حتی قدیمی تر داریم.

اما همین نتیجه کوچک و ساده، بنیان تمام فلسفه های موجود را فرو می ریزد!

هایدگر را در نظر بگیریم:

برای هایدگر، هستی ِ هر هستنده ای در حضور وی است.

Das Sein eines Seiende ist sein Dasein. (۱۴)

و این امکان ناپذیر است. بهمین دلیل نیز وی بعدها تلاش کرد تا هستی هر هستنده را با خود ِهستی ِ وی توضیح دهد، و نه با حضور وی.

از این گذشته، امروزه بسیاری از فیلسوفان چیزی بنام “فردیّت” را نیز زیر سوال برده اند.

اگر فردیّت مرا هر روز هزاران رسانه ی قدرتمند رانتی و غیر رانتی مورد بمباران تبلیغاتی قرار داده و رقم می زنند، پس دیگر فردیّت من چه مفهومی دارد؟

من دیگر به نظریات “مهندسی اجتماعی “کارل پوپر” و” کن ویلبر” نمی پردازم!

در اینجا، برای اینکه خواننده سر نخ این مبحث را گم نکند، باید یادآوری کنم که من هنوز در حال تدارک برای پاسخ به سوال آغازین این بخش هستم و می خواهم نشان دهم، که برای رسیدن به پاسخی به این سوال، چه موانع جان سختی پیش روی ما هستند.

 

 

 

دوم، آموزه های یهودی، مسیحی و اسلامی مبتنی بر تقسیم زندگی بشر به دوران جهالت و دوران پس از آن، یعنی فرستادن پیامبران (در مسحیت آمدن پسر خدا) برای راهنمایی، نجات و رستگاری بشریت می باشد.

این نظریه ای بسیار جدی است و زدودن سموم آن از ذهن بسادگی صورت نمی‌گیرد. تقریبا همه ی پردازشگران داده های زندگی بشریت به آن آلوده می باشند.

این، نظریه ای بسیار جدی می باشد، زیرا که مدل خود را نه بر اساس عوامل بیرون از بشر، بلکه بر خود بشر نهاده است و بعدها، وارثان این آموزه ها، (اساساً پردازشگران اروپایی) دست به ایجاد مدل جدیدی زدند و “تاریخ” را بدون ِ راستی آزمایی و بدون استناد به داده هایی واقعی، به دوران توحش، بربریت و تمدن تقسیم کردند.

مثلا، همانطوریکه دیدم، همین مانیفست سراپا مهمل گوئی اروپای قرن نوزدهم، فقط با استناد به دو سه هزار سال، “سروته” صدها هزار سال زندگی بشریت را در مثلا سه هزار سال “تاریخ” اروپاییان خلاصه کرده و مدل توحش، بربریت و تمدن، یا کمونیزم بدوی، برده داری، فئودالیسم و سرمایه داری را سَمبَل نموده است.

اینها، بعدها آسیا را با مدل “شیوه تولید آسیایی”، آفریقا را با مدل “شیوه تولید آفریقائی”، آمریکای جنوبی هم به همین سیاق توضیح دادند.

این روایت نیز خوشبختانه با کشفیات ده های پیشین بشدت ضربه خورده و با شکست مواجه شده است. هرماه شاهد کشفیات جدیدی از زندگی انسان ها و انسان نماها در ده ها و صدها هزاران سال پیش می باشیم که با تصورات تاکنونی و رایج مغایرت دارند و موجبات حیرت “دانشمندان” گردیده است.

سوم، و در ادامه، کلا انسانهای “نخستین” علاوه بر جهالت و بدوی بودن، عقب مانده و “عصرحجری”، “بت پرست” و اساسا فاقد هوشمندی و بی فرهنگ بوده اند، و بشریت از نظر هوش،” تکامل” پیدا کرده است، و متکامل ترین انسان ها هم مردمان برخی از کشورهای اروپا می باشند.

این روایت بویژه در مورد انسان نئاندرتال و کلا انسان های غیر “هموساپین” با حدت و شدت بیشتری رواج داشته است.

مثلا نگاهی به تصاویرزیر بیفکنیم:

بسیاری می گفتند/خواهند گفت که “ببین، انسانهای نخستین هنوز نمی توانستند خوب نقاشی کنند، تجربه نداشتند…”بچه گانه” نقاشی می کنند…همه چیز را قاطی می کردند…نمی توانستند واقعی نقاشی کنند و تصوری سورئالیستی داشتند…نمی توانند چهره ی انسان را بدرستی نقاشی کنند”

تا آن زمان، عمر بشر بر کره زمین فقط دوازده هزار سال تخمین زده شده بود، اما با کشف نقاشی های چهل هزار ساله و بعدها هفتاد هزار ساله و بیشتر و سایر اکتشافات، تمامی این روایات بطور کامل با فروپاشی روبرو شدند.

در نگاه تقریبا بیشتر “متفکرین”، یا بهتراست بگویم داده پردازان سرگذشت بشریت، فلسفه بافی در باره “هستی” انسان منحصر به مردان بوده و زنان و کودکان (و البته خارجی ها) جائی نداشته اند.

امروزه به موازات دستیابی به داده های یافته شده از زندگی انسانهای “نخستین”، نه تنها این روایت به پس رانده شده است، بلکه همچنین در نتیجه ی پژوهش هایی که در مورد کودکان صورت گرفته است، این تصور در مورد ِ حتی نوزادان نیز ترک برداشته و این اعتقاد که کودکان “نمی فهمند” با شکست مواجه شده است.

مثلا نگاهی به این نقاشی های کودکان بیندازید:

بسیاری می گفتند/خواهند گفت که “ببین، بچه ها هنوز نمی توانند که خوب نقاشی کنند، تجربه ندارند…”بچه گانه” نقاشی می کنند…نگاهشان در مورد تناسب انسان، اماکن و کره ی زمین غلط است…نمی توانند چهره ی انسان را بدرستی نقاشی کنند”

 

رابطه ی حیرت انگیزی نیز میان یافته های بشریت از گذشته ی خود از سویی، و پژوهش های مربوط به نوزادان، کودکان و نوجوانان از سوی دیگر وجود دارد. همزمان با درک متفاوت از انسانهای نخستین، برداشت انسانها در مورد کودکان نیز در حال تغییر است. امروزه بسیاری از پژوهشگران به این نتیجه رسیده اند، که هیچ تفاوتی بین کودکی که امروز بدنیا می آید، و کودکانی که مثلا صدهزار سال پیش بدنیا آمده بودند وجود ندارد.

 شاید شما نیز این سخن را شنیده باشید که “هرچه ما از پیشینیان خود دورتر (از نظر زمانی) می شویم، آنها را بهتر می شناسیم و به آنها نزدیک تر می شویم!

داده هایی که در این مقدمه ی کوتاه آمد، امروزه فاکت هایی مبتنی بر داده های دیرینه شناسی و خوانش/رمزگشایی سنگ‌نوشته ها می باشند و نهادی شدن آنها در زندگی بشریت، دهه ها و شاید قرنها زمان خواهد برد.

 

چهارم، و سرانجام، و ایضا در قرن نوزدهم، آفتی بجان انسان ها افتاد، که براساس آن، انسان عصر حجر و پیش از آن، دائما در حال تنازع برای بقای خود بوده… بدبخت و بیچاره بوده… برای بدست آوردن “لقمه نانی” دائما مجبور به کوچ بوده…از صدای رعد و برق می ترسید…به محض غروب خورشید و با فرا رسیدن تاریکی، از ترس حمله ی حیوانات وحشی به بالای درختان می رفت و و و…

خب، روشن است که حتی نمی توانست آسوده هم بخوابد 😱😱😱

برای این راویان، نقاشی های زیرنشان از وحشت زندگی می دهد. انسانها درغارها زندگی می کردند و اثر دستهای خود را بر دیواره های غارها برجای می گذاشتند تا در برابر ارواح “خبیثه” در امان بمانند.

 

 

پس معلوم نیست که راویان این خرافات در مورد این یادگاری های بشر نخستین که نشان از رقص و شادی دارند،  چه می توانند بگویند: 

 

بدون زدودن این داده های تزریقی، خرافه ای و راستی آزمایی نشده نمی توان به روایت متفاوتی بر اساس داده های واقعی دست یافت.

 

مثلا نمی توانیم تصور کنیم که برای انسان های “نخستین”، مثلا هر روز “نوروز”، کره زمین “هتلی” آزاد، و شوق کنجکاوی سیری ناپذیر، آنها را به جستجوی مناطق کشف نشده می کشاند…

ادامه دارد…

آرزو و رؤیای بزرگ جنبش زن، زندگی و آزادی!

آرزو و رؤیای بزرگ جنبش زن، زندگی و آزادی! (بخش دوم)

آرزو و رؤیای بزرگ جنبش زن، زندگی و آزادی! (بخش سوم)

زیرنویس ها:

 

۸) انتقاد از حجاب سالها پیش از کشف حجاب رضا شاهی شروعی آرام و مردمی داشت و از دواران قاجار شروع شده بود. البته مسافرت‌های شاهان قاجار به اروپا و مشاهده پوشش زنان اروپایی تاثیر زیادی در این روند داشت و بدین ترتیب موضوع “کشف حجاب” وارد محافل روشنفکری، اشعار شعرا و مطبوعات نیز شده بود.

بحث و انتقاد از حجاب از اواسط دهه ۱۳۰۰ در تهران گسترش یافته بود. گروه‌های فعال جنبش زنان شکل گرفته بودند و در نشریه عالم نسوان در سال ۱۳۱۰ فراخوانی برای بحث در مورد حجاب چاپ شده بود و پاسخ‌های موافق و مخالف داده می‌شد.

جامعه آرام آرام برای رویکردی متفاوت به حجاب آماده می شد. انجمنی مخفی با عنوان “مجمع کشف حجاب” نیز در دهه ۱۳۰۰ تشکیل شده بود.

نخستین شایعات پیرامون قانون کشف حجاب، پس از آن پخش شد که ملکه افغانستان بدون حجاب به همراه شاه افغانستان در سال ۱۳۰۸ در زمان رضا شاه به ایران آمد. رضا شاه پس از تنها سفر خارجی‌اش به ترکیه در ۱۲ خرداد ۱۳۱۳، تحت تأثیر اقدامات رادیکال آتاترک قرار گرفت. در این دوره نیز ممنوعیت حجاب در مدرسه‌های دخترانه پخش شد، و قانونی در این راستا تصویب شد.

بخشنامهٔ کشف حجاب در تاریخ ۲۷ آذر ۱۳۱۴ به دربار فرستاده شد و دردی ‌ماه همان سال فرمان اجرای رسمی قانون کشف حجاب به تمام ولایات ایران ارسال گردد.

۹) خواننده ی این سطور ممکن است از رفتار  رضا شاه دچار تعجب گردد.

اما تعجب آور تر از رضا شاه، پروفسورها و دکترهائی هستند که در تلویزیون بی بی سی و سایر ابررسانه های رانتی ظاهر می شوند و بپای رضا شاه اشک می ریزند.

 

۱۰) https://m.facebook.com/story.php?story_fbid=pfbid02b6sxpr21asJkqxWw1xSWQZTQZwzrP8hYJX3CrrsTafe3qJPeFY8n4tqG7fboNqC3l&id=100087741526092&mibextid=Nif5oz

۱۱)

درباره من

 

۱۲)  پیشنهاد می کنم که در این رابطه داستان کوتاه “خواهم که بر رویت هردم زنم بوسه” را از این نگارنده و در همین سایت بخوانید

 

۱۳) متاسفانه برخی  “Dasein” را “آنجا بودن” ترجمه کرده اند که نادرست است.

 

۱۴) ترجمه ی جدید برخی قسمت های ایلیاد تفاوت زیادی با ترجمه های موجود دارد.

Raoul Schrott:

https://www.srf.ch/play/tv/redirect/detail/e237a3ca-574b-4ac5-aa6a-907b56e97901

در این مصاحبه، وی علت ترجمه های غلط تاکنونی را توضیح می دهد:

https://www.srf.ch/play/tv/sternstunde-philosophie/video/sternstunde-philosophie-verblueffend-frisch-die-ilias–raoul-schrotts-umstrittene-neuuebersetzung-des-lied-des-zornes?urn=urn:srf:video:e237a3ca-574b-4ac5-aa6a-907b56e97901

 

 

 

نظرات

نظر (به‌وسیله فیس‌بوک)