دوم ) جنبش های جوانان – من جوانان را که از آن به اشتباه بعنوان “جنبش دانشجویی” نیز یاد می شود،بین ۱۷ تا ۲۲- ۲۵ طبقه بندی می کنم و باید در دو دوره مورد بررسی قرار گیرند. جوانانی که جنبش سال ۱۳۸۸ را کلید زده بودند و بعدها  فرزندان آنان، با نقش ‌آفرینی عمده دانشجویان دختر که در بسیاری از اعتراضات کنونی نقش رهبری دارند.

 جوانانی که جنبش ۱۳۸۸ را کلید زده بودند:

متولدین اواخر دهه شست و اوائل دهه هفتاد، در ابتدا نسلی بی هویت میان نوجوانان از سوئی و نسل انقلاب ۵۷ ازسوی دیگر بود.

این نسل عموما در خانواده هائی پدرسالار رشد یافتند و بنا به “توصیه ی” والدین خود به دانشگاه رفتند و دیدند که لزوما این تنها راه زندگی و “رستگاری” نیست.

این نسل در ایران، که می توان گفت میان جامعه ی سنتی ۵۷ (در بعد کلان آن) و غیرسنتی (با والدینی غیر مذهبی) بحرانی هویتی را تجربه کرده بود، هنوز گرفتار”عرف” بود و نتوانسته بود زندگی را آنگونه که می خواهد تجربه کند و بعدها جنبش جوانان را در ۱۳۸۸ رقم زد، اما از آنجا که جنبش این جوانان در یک همپوشانی با جنبش اصلاح طلبانه روی داده بود، از دید بسیاری از پژوهشگران بعنوان یک جنبش مستقل جوانان پنهان ماند.

این نکته ای کلیدی در ارزیابی جنبش کنونی زن، زندگی، آزادی می باشد که در بخشهای دیگر مجددا به آن باز خواهم گشت، زیرا برخی از تحلیلگران، جنبش کنونی (۱۴۰۱) جوانان را با جنبش جوانان سالهای شصت وهشت میلادی در اروپای غربی مقایسه می کنند. درحالیکه این مقایسه نادرست می باشد. این بحثی آکادمیک نیست، بلکه بدون توجه به آن نمی توان توضیح داد که چرا جنبش کنونی جوانان با اکثریت و رهبری دختران شروع گردید و پسران در ابتدا نقش ناچیزی در مبارزات داشتند.

در ایران، این والدین و پیش از همه مادران بودند که تلاش می کردند تا فرزندان خود را آزادتر بگذارند و در جنبش ۱۳۸۸ از آنها حمایت می کردند. در اروپای ۱۹۶۸ اما اوضاع بگونه ی دیگری بود:

در سالهای ۱۹۶۸ در برخی کشورهای اروپای غربی جوانان بیست تا سی ساله جنبشی ساختارشکن را رقم زده بودند، اما اکثریت جامعه برضد جنبش جوانان (“هیپی” ها و “دانشجویان”) بودند و در مصاحبه هایی که رژیم های دموکراتیک!!! این کشورهای اروپائی وسیعا در تلویزیون پخش می کردند، مردم خواهان دستگیری تمام این جوانان و اعزام آنها به اردوگاههای کار اجباری بودند.

همه ی احزاب آندوره مخالف این جوانان “بی تربیت” و “اختشاشگر” بودند و احزاب کمونیست از این جنبش بعنوان جنبش “خرده بورژازی مرفه” یاد می کردند.

در این دوره (۱۹۶۸) در این کشورهای اروپای غربی، مثلا در آلمان، قانونی وجود داشت معروف به قانون تماس.

طبق این قانون (Verkupplungsgesetz) ، فقط زنان و مردانی که قانوناً همسر بودند و یا “شرعاً” نامزد بودند حق ملاقات یکدیگر را داشتند و در غیر اینصورت، همسایگان به اداره پلیس تلفن می زدند و افراد “خاطی” دستگیر و مجازات می شدند. (۵)

جنبش  ۱۹۶۸ در این کشورهای اروپائی اساسا جنبشی ساختار شکن بود و شروع این جنبش در این کشورها از نظر من پایان آنچه که دموکراسی غربی نامیده می شود، بشمار می رود. این جنبش رهبران رژیم های دموکراسی را بزانو درآوردند و سخنرانی ویلی برات، صدراعظم وقت در مورد دادن “دموکراسی بیشتر” در واقع پایان خود ِ دموکراسی بود. (۶)

آنچه که بسیاری از ایرانیان را امروزه مجذوب “دموکراسی غربی” می کند، و از آن شاید فقط “رای ریختن در صندوقها” را می فهمند (رژیمهای “صندوقی”)، درواقع فقط و فقط دستاورد جوانانی است که در آن سالها فضای خفقان آور باقی مانده از فاشیسم و دو جنگ خانمانسوزدر این قاره علیه تفکر متحجر مردم آن زمان اروپا درهم شکستند، زندگی کمونی را تجربه کردند و مفاهیم کاملا نوی را وارد زندگی مردم آن دوره کردند.

جالب توجه است که امروزه داشته ها و استقلال عمل جوانان ۱۲ ساله در همین کشورها همتراز با جوانان ۲۵ساله در سال ۱۹۶۸ می باشد.

 

و بدین ترتیب می رسیم به زمینه های ظهور جنبش جوانان نسل دوم:

 

والدین این نسل ( متولدین اواخر دهه هفتاد و اوائل دهه هشتاد) در بحبوحه اواخر جنگ ایران وعراق و پس از آن رشد کرده بودند. در این دوره، مردان بسیاری در جنگ کشته شدند و دختران بسیاری با تلاش بسیار تحت شرایطی که هیچ چشم انداز زندگی روشنی نداشتند، روی به دانشگاهها آورده بودند و از شرایط دوری از “خانواده” امکان رشد اجتماعی و کسست از والدین را بدون ازدواج تجربه کردند.

شرایط خفقان جامعه و مخالفت اکثریت مردم با هیئت حاکمه و بویژه ستم مضاعف بر زنان باعث گردیده بود که والدین این نسل (که خود در مبارزات دهه هشتاد شرکت کرده و جنبش ناموفق اصلاحات را تجربه کرده بودند) و پیش از هرچیز مادران، رفتار متفاوتی نسبت به  فرزندان خود داشته باشند.

بنابراین نسل دوم در محیطی رشد یافت که نسبت به والدین خود از ویژگی‌های پدرسالارانه و مردسالارانه فاصله گرفته بود. بعلاوه حضور در فضای مجازی و آشنائی چشمی با وقایعی که درجهان می گذرد، نسلی را پرورش داد، که دارای توانائی بالائی از تماس برقرار کردن با دیگران، روابط اجتماعی و استقلال عمل دارد.

در چنین محیطی و همچنین در جریان بر بستر تحولات آندوره، آنها از آزادی بیشتری در خانواده برخوردار بودند و اقتدارستیزی در آنها رشد قابل توجهی یافته بود. آزادی برای انتخاب پوشش، دوست یابی آزادانه و روابط جنسی خارج از ازدواج دختران و پسران، دوری از نصیحت‌گویی و امر و نهی ویژگی های این نسل را رقم زدند.

من خود متعلق به نسلی هستم که در دوره ی نوجوانی حق انتخاب لباس خود را در خانواده نداشتم و عمیقا درک می کنم که چنین آزادی “ناچیزی” چه تاثیری بر رشد نوجوانان دارد.

برخلاف من که برای اهداف و ایده آلهای مبهم، سعادت و برابری و عدالت اجتماعی آرمانگرایانه و در حرف مبارزه کرده بودم، زندانیان سیاسی دوران شاه برای من مانند “غولهای” دست نیافتنی بودند، و تلاش برای هژمونی عقیدتی و فرقه گرائی اساس فعالیت ها مرا رقم میزد، برای این نسل بدون ملاحظات ایدئولوژیک،  تلاش برای هژمونی فرقه ای و نظریات کتابی نقش مهمی ندارد و مانند نوجوانان در این جنبش توانائی بالائی در پذیرش کثرت گرائی و LGBTPlus از خود نشان می دهند. آنها برای زندگی بطور عینی و احساسی – تجربی مبارزه می کنند. اعتماد بنفس و ساختار شکنی به آنها روحیه بالائی در مبارزه داده است، و از آنجا که اکثریت غالب در این جوانان با دختران می باشد، مسائل مربوط به زنان، زندگی و آزادی برای آنها ارزش اساسی و بسرعت به شعار اصلی آنها تبدیل گردید.

 

مردان ایران عموما خارج از دایره ی چنین تحولات مهمی قرار داشتند. آنها، حتی غیرمذهبی ها، عموما بصورت “چراغ خاموش” از پوشاندن موی همسران خود راضی بوده اند. بسیاری از این مردان حتی در مسافرتهای خود به خارج تمایل به حفظ روسری همسرشان داشتند.

من در سی سال گذشته بدقت این روند را زیر ذره بین پژوهشی خود قرار داده بودم و همواره در تماس با این تحولات بودم.

والدین این نسل به موسیقی، نقاشی و زبان انگلیسی (که حکومت از مدارس حذف کرده بود – زبان انگلیسی حذف نشده بود، اما کیفیتی نداشت) اهمیت زیادی دادند و با اصرار و پیگیری زیاد و علیرغم بی بضاعتی، در برنامه های خارج از مدرسه به بچه های خود یاد داد.

عجیب نیست که ما در دو دهه ی پیش شاهد پیدایش هزاران گروه موسیقی در ایران بودیم و این نسل معترض بسیار فراتر از “تفنگت را زمین بگذار” رفته بود و همین گروههای موسیقی ذره ذره، بنیاد های جنبش کنونی را پی ریزی می کردند.

مادران این نسل همچنین راه های زیادی برای دور زدن حجاب می یافتند و ما شاهد نسلی هستیم که علیرغم حجاب اجباری، از مد های ابتکاری استفاده می کردند (۷) و فرزندانشان نیز، که حتی الامکان بدور از تفکرات مذهبی 

رشد یافته بودند، بقایای اعتقادات مذهبی گذشته را با گذر زمان از زندگی اشان به بیرون پرتاب کردند، گشت ارشاد را با شکست مواجه کردند و کم کم زمزمه های حذف گشت ارشاد از کمیسیون های مجلس نیز شنیده می شد (۸)

درپایان این بخش باید اشاره نمایم که من قصد ایده آلیزه کردن جنبش نوجوانان و جوانان را ندارم و دربخش “چشم اندازها” به ضعف ها و خطراتی که این جنبش را تهدید می کنم خواهم پرداخت.

همچنین، من برآنم که باید مفهوم “انقلاب” که تبدیل به کالائی شده است، مورد بازبینی قرار دهیم و از آن تقدس زدائی نماییم.

حال، پیش از ورود به جنبش زنان، لازم می بینم برخی بنیانهای نظری را در مورد روش تحلیل این جنبش را بیان نمایم.

بشریت برای بیان مسایل اجتماعی و دانستنی های دیگر نیاز به مدل دارد. اهمیت مدل و ساختار حتی بیش از خود ِ تجزیه و تحلیل می باشد، زیرا آنرا رقم می زند.

بسیاری از داده پردازان (متفکرین؟؟؟) تابحال مثلا برای تشریح سرگذشت زندگی بشریت (تاریخ ؟؟؟) از عوامل و وسایل بیرون از انسان استفاده کرده اند. مثلا تقسیم هائی چون عصر سنگی، عصر صنعتی… و یا رابطه با ابزار تولید چون برده داری، فئودالی، سرمایه داری…و دیگران مثلا سرگذشت بر اساس حکومتهای پادشاهان…یا دوران اسطوره ها و دوران پهلوانان…اینها همه تقسیم بندی هائی مجازی و قراردادی هستند.

اینها همه مدل هستند. هرکسی می تواند ادعا کند که چیزی بنام نظام برده داری وجود نداشته است و یا ترمولوژی “سرمایه داری” و “طبقه” کارگر فقط یک تصور در ذهن انسان است و وجود خارجی ندارند. ملل، خلیج فارس، قطب شمال و غیره، همه فقط مدل هستند. بشریت از زمانی وارد یک دنیای ِ مجازی ِ خود ساخته شده است.

 

موضوع ساختاری تحلیل های من خود انسان ها هستند. چیزی بنام “جبر ِ تاریخ” وجود ندارد.

 

برخی از دانش آموختگان دانشگاهی ممکن است بر من خرده بگیرند که مثلا بحث نسلها فقط بحثی جامعه شناسانه و تکنیکی می یاشد. اما بنیان روایت من از سرگذشت بشریت، پردازش داده های یک بازه ی زمانی صدهزار ساله می باشد.

من برآنم که ما نمی توانیم به مدل روشنی از این سرگذشت دست یابیم، بی آنکه سرگذشت نگاری ِ (اسطوره ها؟؟؟) سومری ها و مردم بابل در “گیلگمش”، و “داستان طوفان” آن، که بعدها توسط ادیان برگرفته شد و از آن بنام “طوفان نوح” یاد شد، و یا تصور اقوام سازنده ی “استون هنج” (Stonehenge) و علل چنین ساخته ای مورد توجه قرار دهیم.

 

ما نیاز به پارادایم متفاوتی از تمام پردازش های تاکنونی داریم. برای تمام این داده پردازن، که متاسفانه اکثر آنها از تولیدات داده پردازان قرن نوزدهم اروپای غربی متاثر هستند، سرگذشت بشریت به پیش از تاریخ  پس از تاریخ تقسیم شده بود و مبنای “تاریخ” از مثلا سه هزار سال ِ پیش شروع شده بود.

امروزه در نتیجه ی یک گسست در دیرینه یافتی زندگی بشریت، روایت سرگذشت بشریت آنچنان دگرگون شده است، که هواداران روایت های قرن نوزدهمی مانند اصحاب کهف ناتوان از درک زندگی کنونی بشریت می باشند.

 

روایت “برده داری” فقط حکایت امپراطوری روم بوده است که فروپاشید. این برده ها نبودند که برده داری را به فروپاشی کشاندند. با فروپاشی این امپراطوری متمرکز، شاهزاده نشین ها و دولتهای غیرمتمرکزجانشین آن شدند (چیزی چون فروپاشی امپراطوری متمرکز هخامنشیان و جانشینی آن توسط جامعه ی غیر متمرکز اشکانیان).

هم اکنون حتی داده پردازن ِ زندگی بشریت در اروپا متوجه شدند که تصور قرن نوزدهمی آنها از “تاریخ” فقط شامل بخشی از اروپای کنونی بوده است، زیرا امپراطوری روم، یک امپراطوری “اروپائی” نبوده است، بلکه ما باید از یک امپراطوری “مدیترانه ای” یاد کنیم و در دوره ای که اروپا در ترم مجازی “قرون وسطا” بسر می برد، امپراطوری ساسانیان جای خود را به یک امپراطوری جدید “عرب” داده بود و یک دوره ی شکوفائی در تمام عرصه های زندگی را سپری می کرد، بطوریکه بعدها اروپائیان شروع با رونویسی دانستنی های آنان کرده بودند.

 

پردازش کاملی از داده های موجود از زندگی بشریت در کتاب دیگری و با پارادایمی کاملا متفاوت صورت گرفته است.

 

از این منظر، وقتی من از جنبش جوانان نوع ۱۳۸۸ در ایران یا ۱۹۶۸ در اروپای غربی یاد می کنم، بحث من بر سر این روایت عامیانه نیست که خب، زمانه عوض شده و به تناسب آن نیز انسانها و خواسته های آنان دگرگون شده است.

نسل، مساله ی سلیقه یا مثلا شلوار پاچه گشاد نیست که مد روز باشد. من صحبت از هویتی حیاتی درانسان و در سنین مختلف می نمایم.

بهمین دلیل در بالا گفته شد که کسانی که جنبش جوانان کنونی را با جنبش ۱۹۶۸ اروپا مقایسه می کنند، ناتوان از توضیح نقش غالب دختران در این جنبش هستند و یا نمی دانند که جنبش نوع هشتادی، تکرار شدنی نیست.

این جنبش ها قابل پیش بینی هستند. هرجنبشی را با نیروهای حامل آن و خواسته های آنان قابل توضیح و بررسی هستند و نمی توان بدون نگاه به “داشته ها” نیروهای حامل آن بررسی کرد.

همچنین بدون گذراز پارادیم های موجود، نمی توانیم توضیح دهیم که چرا جنبش جهانی فمینیستی فقط نظاره گر جنبش زنان در ایران است (و شاید حتی نظاره گر هم نیست).

 

بهمین دلیل من در بخش مربوط به یک پلاتفرم سیاسی برای این جنبش، خواهان تشکیل مجلس نوجوانان و جوانان شده ام. وزارتی بنام “جوانان” باید برچیده شود. تجربه و بررسی های بسیاری نشان می دهند که نسلهای پیشین توانائی لازم را برای درک نسلهای جدید را ندارند، از اینرو بایستی به جوانان امکان ایفای نقشی فعال در جامعه را داد و باید از روایتهای عامیانه از “آزادی” فراتر برویم و بپذیریم که آزادی نه تنها دادنی نیست، بلکه باز پس گرفتنی و گذاشتنی است.

اگر می خواهیم انقلاب بعدی فرزندان خود را نبلعد، باید از مدلهای آخر زمانی تحمیل و تلقین شده توسط دو امپراطوری حاکم برجهان فراتر برویم. باید از رژیم های فاسد، ضد بشری و دروغین ِ کنونی ِ “دموکراسی” فراتر برویم و شهامت بدعت گذاری داشته باشیم و برای اولین بار مجلس نوجوانان و جوانان را برپا نمائیم که مصوبات آن برای مجلس دیگری که در بخش دیگر به آن خواهم پرداخت، جنبه ی اجرائی داشته باشد.

 

بخش بعدی، جنبش زنان

 

ادامه دارد…

آرزو و رؤیای بزرگ جنبش زن، زندگی و آزادی!

آرزو و رؤیای بزرگ جنبش زن، زندگی و آزادی! (بخش دوم)

 

 

زیرنویس ها:

 

۵ ) قانونی مربوط به روابط جنسی در جمهوری فدرال آلمان،   بند ۱۸۰ بود. روابط جنسی خارج از ازدواج از سال ۱۸۷۲ یک جرم قابل مجازات بود و پس از جنبش جوانان در سال ۱۹۶۸ لغو شد.

۶ ) در دوم  ژوئن ۱۹۶۷، جوانان دانشجو وغیردانشجو به طور مسالمت آمیزی در مقابل شهرداری شونبرگ در برلین علیه دیدار حاکم مستبد ایران، رضا شاه پهلوی تظاهرات کردند.

اما سپس پلیس ناگهان با باتوم به تظاهرکنندگان حمله کرد، آنها را در خیابان ها راند، از ماشین های آب پاش استفاده کرد و بارها مردم بی دفاع را مورد ضرب و شتم قرار داد.

دراین میان، دانشجوی ۲۶ ساله ای بنام بنو اوهنه زورگ (Benno Ohnesorg) که در تظاهرات شرکت نداشت و از سر کنجکاوی و کمک برای میانجیگری و آرام کردن درگیری ها وارد حیاط خلوت یک مجتمع مسکونی شدده بود، ابتدا توسط سه افسر پلیس مورد ضرب و شتم قرار می گیرد و سپس از فاصله نزدیک به پشت سرش شلیک می شود. او کمی بعد در بیمارستان فوت می کند وقربانی یک عملیات وحشیانه پلیس می شود.

 

در یازدهم  آوریل ۱۹۶۸ نیز رودی دوکچکه (Rudi Duktsche)، یکی از رهبران جنبش جوانان و نماد جنبش ۱۹۶۸ در جمهوری فدرال آلمان از یک سوء قصد که به وسیله یوزف باکمان ترتیب داده شده بود جان سالم بدر برد، اما در ۱۲ سال باقیمانده عمرش، با مشکلات جسمی فراوانی مواجه شد که در نهایت به مرگ او انجامید.

https://www.youtube.com/watch?v=MLgKEUQZRFw

https://www.youtube.com/watch?v=nDLw9Zl_xoM

 

۷ ) زمانی جک استراو، وزیر امور خارجه انگلیس که به ایران سفر کرده بود، در خاطرات خود نوشت، که یک لحظه تامل کردم که آیا در تهران هستم، ویا در مادرید.

۸ )  در اینجا ضروری می بینم که برای اینکه تصویر روشن تری از داشته های این دو نسل نوجوانان و جوانان بدست بدهم، گزارشی از یک استاد دانشگاه را که در “عصر ایران، دوشنبه ۱۱ مهر ۱۴۰۱ درج شده بود بیاورم.

 این گزارش مربوط به دانشجویان مقطع کارشناسی است که در واقع دانشجویان ورودی جدید بودند، یعنی آنکه هنوز تجربه کافی از فضای دانشگاه نداشتند.

“…در همان جلسات اول در ابراز مخالفت یا موافقت با نظر همکلاسی شان، همدیگر را با نام کوچک صدا میزدند… دانشجویان نسل قبل تر خطاب قرار دادن همکلاسی با نام کوچک تقریباً امری محال بود.

ما حتی مجبور بودیم به هنگام صحبت با همکلاسی دختر(ارتباطی که اغلب باید بهانه‌ای آموزشی برای آن میتراشیدیم) به زمین نگاه کنیم تا توسط نهادهای ناظر بازخواست نشویم.

برای ما، ادب حکم میکرد که به هنگام ارتباط اجتماعی، به صورت همکلاسی‌مان نگاه کنیم ولی ترس آنقدر در ما نهادینه شده بود که جرأت و جسارت این کار را نداشتیم.

ولی این دانشجویان راحت بودند… متوجه شدم که جمعی از آنان در همان روزهای بازگشایی دانشگاه به کافه‌ای در شهر رفته‌اند. کلی گفته اند و خندیده اند و با هم آشنا شده اند. این برای من بسیار جالب آمد

 

دانشجویان کلاس بسیار راحت میخندیدند… نکته، راحت خندیدن آنان بود … نسلهای قبل تر، همین خندیدن را به مشکلی روانی برای خود تبدیل کرده بودند. دوست داشتند بخندند ولی تمایل خود را سرکوب میکردند. آنان تبسمی کاملا کنترل شده را به جای خنده ابراز میکردند


دانشجویان بسیار راحت و با اعتماد بنفس با من حرف میزدند. مثلا خیلی راحت میگفتند « استاد ضمن محترم بودن نظر شما، من نظر متفاوتی دارم». آنان نظر مرا به چالش میکشیدند و مدام از من توضیح بیشتری میخواستند. اگر توضیح من قانع شان نمیکرد با لبخند میگفتند« استاد ولی من قانع نشدم». باور کنید این رفتارها در نسلهای قبل به سختی ابراز می شد. از نظر این دانشجویان، جایگاه یک فرد(هر چه میخواهد باشد) جایگاهی تعاملی است و نه مبتنی بر اقتدار یک طرفه. متوجه شدم که حتی موضوعی مانند «احترام» هم برای این دانشجویان تعریف متفاوتی دارد. هر دو طرف محترم اند و احترام دلیلی بر نشنیدن نقد نمی شود

برخی از آنان در ابتدای صحبت‌هایشان اشاره‌ای به باورهای خود میکردند. مثلاً یکی از آنها میگفت: « من آتئیست (خداناباور) هستم و از این زاویه به موضوع نگاه میکنم که…» یا دیگری میگفت: « من به عنوان یک گیاه خوار فکر میکنم که…. ». دیگری میگفت: « من آدم مذهبی نیستم و آدمی معنوی هستم. فکر میکنم که…». و من هاج و واج به آنها نگاه میکردم.

یادم هست در یکی از کلاسها خندیدم و به آنها گفتم که “چه اتفاقی رخ داده است؟ شما از کجا آمده‌اید؟ چطور شما نگران بازخواست نیستید؟

و جالب آنکه تحسین من باعث تعجب آنان می شد. میگفتند استاد چرا برای شما ما عجیب هستیم


آنها گاهی صحبتهایی مرا چک میکردند. یادم هست در یکی از کلاسها به دانشجویی گفتم که لطفاً گوشی‌ات را بگذار کنار.

گفت: « دارم نکته‌ای که شما گفته‌اید را چک میکنم. تردید دارم درست باشد». همانجا و در لحظه میتوانست درست یا غلط بودن ادعای مرا نشان دهد. به خودم یادآوری کردم که حواست باشد. اینها نسل « بومی های دیجیتال»‌اند

آنان ویژگی مهم دیگری هم داشتند. به ندرت به ساختار سیاسی اشاره میکردند یا حرف شان رنگ و بوی سیاسی می گرفت. درباره زندگی حرف میزدند. مثالها شان درباره زندگی بود. درباره جریان سیال و پویای زندگی روزمره. کافه رفتن، گشت و گذار در صفحات چهره های مشهور جهانی، سفر، موسیقی، اینستاگرام، فَشن، کافه، از عناصر زندگی روزمره آنان بود.

آنان سیاسی نبودند که البته منظورم تحقیر آنان نیست. کلیت زندگی برایشان مهم بود. اجزا زندگی برایشان مهم بود. محور زیست-جهان آنان خود ِ زندگی بود.

 زندگی ای که در آن «زندگی کردن» و نه « زنده بودن» اهمیت دارد. و من گاهی به آنها غبطه می خورم.

در ماههای گذشته، کلاسها ادامه داشت. من باز با آن دانشجویان کلاس داشتم. متوجه شدم که آرام  آرام دارند سیاسی میشوند. دارند به سمت نقد قدرت ‌میروند. در کلاس نام مقامات را می گفتند. رگه های مقاومت در برابر قدرت داشت در بین آنان شکل می گرفت. این امر دلیل ساده ای داشت: قدرت میخواست به زندگی روزمره آنان نفوذ کند. قدرت می خواست به «زندگی کردن» آنان جهت و مسیر بدهد. نهادهای رسمی داشتند درباره لباس پوشیدن آنان، درباره اینستاگرام آنان، درباره کافه رفتن آنان، درباره شادی کردن آنان، و درباره اعتقادات آنان خط و نشان میکشیدند.

آنان نمیخواستند سیاسی شوند ولی عملکرد سراسر اشتباه و خام نهادهای رسمی آنان را سیاسی کرد. به همین دلیل جامعه شناسان میگویند که در ایران آدمها به ناچار سیاسی میشوند چون قدرت سیاسی می خواهد در همه جای زندگی آدم ها، از وسایل کنترل بارداری تا نوع طراحی روی سنگ قبر دخالت کند. در ایران چاره ای جز سیاسی شدن نیست”.

نظرات

نظر (به‌وسیله فیس‌بوک)