آقای اوباما مثل هر سال برای ملت ایران
تبریک نوروزی فرستاده است. این قسمتاش عجیب نیست. هر سال این کار را میکند. دلیلاش هم روشن است: «نظام» ایران مهمترین مسألهی سیاست خارجی آمریکاست (و بوده است). مهم نیست حق طرف کیست. مهم این است بفهمیم کدام طرف چطور عمل میکند. لذا، همین ابتدا بگذارید روشن کنم: ۱) اثبات شیء نفی ما عدا نمیکند؛ ۲) در سیاست، مثل خیلی جاهای دیگر، وضعیت دوگانه و صفر و یک نیست (که اگر بطلان یکی را نشان دادیم، حقانیت طرف مقابل خود به خود ثابت شده باشد، یا بر عکس)؛ ۳) هر چقدر که این نظام از گردهی ملت ما تسمه کشیده است و ستم و بیدادش بیشک نمونهای است از یکی از تیرهترین دورههای تاریخ ایران (در بیکفایتی حاکمان و تلخکامی مردمان)، آمریکا هم چندان معاف نیست از این قصه و سهم خود را دارد در دامن زدن به این تلخیها.
تمام دعوی ما در همین جملهی کوتاه بیانیهی ۱۳ میرحسین موسوی آمده است: «این نه تحریم یک دولت، بلکه تحمیل رنجهای بسیار بر مردمی است که مصیبت دولتمردان مالیخولیازده برایشان کافی است. راه سبز را زندگی کردن به این معناست و ما با اعمال هرگونه تحریمی بر علیه ملت خود مخالفیم».
توضیح و شرح و بسط لازم ندارد. ملت ما از دو سو گروگان گرفته شده است. از سوی آمریکا تبدیل به سپری انسانی شده است در زورآزمایی با حاکمان سیاسی ایران (اصلاً گرفتم موضع آمریکا حق و موضع جمهوری اسلامی عین باطل و ستم) و از سوی نظام هم همین ماجرا بر ملت ما میرود. این سالهای اخیر نشان داده است که ولو به فرض ادعا یکی از اهداف این تحریمها کشاندن جمهوری اسلامی پای میز مذاکره سر پروندهی هستهای بوده (که مذاکره در جای خود خیلی هم خوب است) بیشک یکی از اهداف مستقیم یا غیرمستقیماش همین بوده که «مردم» به تنگ بیایند و بشورند بر دستگاه و گرنه این تحریمها چه آسیبی به قدرتمداران رسانده است؟ جیبشان اندکی کوچکتر شده ولی همچنان غوطهورند در دریای چپاول و بساط مافیاییشان (و احتمالاً همچنان خواهند بود).
غرض از این مقدمهی طولانی این بود که بگویم من از اوباما نپسندیدم که برای ما ملت ایران شعر حافظ بخواند. میفهمم که بخشی از پیاماش خطاب به «رهبران» ایران است. این قصهی ما نیست. شما هر چقدر دلات میخواهد برو با آن رهبران حرف بزن، شعر بخوان، داد بزن، تحریم کن، اصلاً برقص، ولی حواسات باشد که ما ملت را با این «رهبران» جمع نبند! حواسات باشد وقتی داری ما را کنار اینها میگذاری و همزمان برای ما متفقاً شعر میخوانی، و از سوی دیگر ما را تحریم میکنی، به شعور ما داری اهانت میکنی و فکر میکنی خیلی هوشمندانه عمل کردهای!
عزیز من! آقای اوباما! متأسفانه، در این یک مورد دستکم، مشاوران خوبی نداشتهای. از نحوهی شروع پیامات حدس زدم احتمالاً از کجا خط گرفتهای. شما که به جای «سلام» متعارف و معمول و بیعیب، «درود» تحویل ما میدهی و ژست «غیرعرب» بودن و رفتارهای مهوع سوپرناسیونالیستی و شبهایرانباستانگری میگیری ولی همزمان شعر «حافظ» برای ما میخوانی، یک جای کارت بد جوری میلنگد!
آقای اوباما! ملت ما سادهلوح نیستند. به یکایک حرفها، کلمات و آهنگ صدای شما توجه دارند! لطفاً مشاور مزبور را یک گوشمالی حسابی بدهید! این بار بدجوری به گل نشستید! اصلاً هیچ فکر کردهاید شاعر مزبور که این شعر را گفته، خودش هرگز در ساختار قدرت نبوده؟ خودش هیچ وقت دو بار رییس جمهور یک ابرقدرت جهانی – که دستکم سه دهه است با کشور محل بحث مناقشهی شدید دارد – نشده؟ هیچ فکر کردهاید او «بیرون» ساختار قدرت، منتقد سیاستورزی امثال شما و امثال حاکمان ما، همزمان، بوده است؟ بهتر نبود بقیهی شعرها را هم میخواندید و سعی نمیکردید دست روی رگ خواب ملت ما بگذارید؟ آقا! دعوای سیاست را باید جای دیگری و جور دیگری حل کرد! از فرهنگ ما اگر میخواهید مایه بگذارید، اول به خودتان یاد بدهید که با ملت ما، نه با حاکمان ما، دارید چه میکنید! تکلیفمان را با این حاکمان سیاسی خودمان سعی میکنیم یک جوری روشن کنیم! از شما دعوت نکردهایم و نخواهیم کرد که بیایید و این دعوا را فیصله بدهید. پای حافظ را به میان نکشید که میشود با توپ پرتر از همین حافظ برایتان شاهد آورد که آقا! «شاه ترکان سخن مدعیان میشوند / شرمی از مظلمهی خون سیاووشاش باد»! حرف زیاد است ولی لطفاً دفعهی بعد که خواستید شعر نقل کنید برای ملتی که تار و پودش شعر است، شعر را مثل پاره آجر انتخاب نکنید که بچپانید توی پیامتان. شاید «عوام» برای «تزیین» سخنشان و احتمالاً تقویت موضعشان از چپ و راست، شعر شاهد بیاورند، ولی شما باید مراقبتر باشید، خیلی خیلی مراقبتر!
رفیق نازنین عزیزتر از جان ما، مجید میرزاوزیری، این ابیات را تقدیم حضور شما کرده که بار دیگر سعی نکنید برای ما از این شاهدها بیاورید؛ امیدوارم برای پیام سال بعد اینها را به خاطر بسپارید:
گـیـرم درخـت کـاشـتهام مـن، شما خفه
یـا بـس کـن ایـن نـمایـش بـد را و یا خفه
تــحـریم تــوســت گــردهٔ مــا را گرفته زیر
وانـگـه سـخـن ز مـهر بـگویـی چـرا؟ خفه
باور بـکـن ز عـقـل کـمـی بـهـره بـردهایـم
هـرچـند گشـتهایـم از این هوی و ها خفه
حافظ اگر که گفت سخن، آسمانی است
لـفـظ دری کـجا و سـیـاسـت کـجــا، خفه
دانـی هـزار همـوطـن مـا تــو کشـتـهای؟
خـواهـم ز حـق بـه عـدل نـماید تو را خفه
از هـر طـرف بـه خـاک وطن چنگ میزنند
آنـان جـدا خـفه تـو از ایـن سـو جـدا خـفه
کِـشـتی نـهال دشـمنـی و بـذر ناخوشی
کـندی درخـت دوسـتـیام از جـفـا، خفه!
پ. ن. در پاسخ بعضی دوستان که میگویند «خوب بود مثلاً بد حرف میزد یا فلان و بهمان میکرد» عرض میکنم این سخن مغالطهی بدتری است. اگر بد حرف میزد یا لیچار میگفت که باید میگفتیم خاک بر سرش و شرم بر او باد! اما هر کسی جایگاه و موقعیتاش بالاتر برود انتظار و توقع برای سنجیده سخن گفتن هم از او بالاتر میرود. یک معنای پاسخگو کردن قدرت هم همین است. اصلاً نظام سیاسی آمریکا مبنایاش همین است که بتوانی یقهی حاکمانات را راحت بگیری و نقدشان کنی.
نظرات
نظر (بهوسیله فیسبوک)
این یک مطلب قدیمی است و اکنون بایگانی شده است. ممکن است تصاویر این مطلب به دلیل قوانین مرتبط با کپی رایت حذف شده باشند. اگر فکر میکنید که تصاویر این مطلب ناقض کپی رایت نیست و میخواهید توسط زمانه بازیابی شوند، لطفاً به ما ایمیل بزنید. به آدرس: tribune@radiozamaneh.com
نظرات
برای ایران و ایرانی متاسفم که تو مدعی العمومش شدی .
پس ۴۰ سال دیگه منتظر تو میمونیم که تکلیفمونو با حاکمان ظالم روشن کنی
چهارشنبه, ۳۰ام اسفند, ۱۳۹۱