گلستان هفتم؛ سناریویی برای به سکوت کشاندن درویشان/ علیرضا روشن

نوشتن از «سرکوب درویشان گنابادی» نخست مستلزم شناختن درویشان است. یعنی ابتدا این که درویشان گنابادی که هستند و چه می خواهند می باید تعریف شود، سپس از سرکوب آنان گفته شود.

ما درویشان بیش تر از دو دهه است که آماج بگیر و ببند و بزن و بکش حکومت هستیم و هر بار که بین ما و نظام بی‌نظام ایران تنشی پیش می آید، سوژه تقبیح عده ای و تعریف عده ای دیگر می شویم. برخی ما را شکل دیگر مذهبی های حاکم می دانند و از این نگران و در هراسند که اگر حکومت به دست درویشان بیفتد، همان خون ها می ریزند که صوفیان صفویه ریختند. برخی نیز ما را گروه و سازمانی متشکل می دانند که در منازعات اجتماعی و سیاسی پشتیبان یکدیگر هستیم و از جانفشانی برای هم مسلک هایمان دریغ نداریم.

البته که هر دو این برداشت ها از اساس غلط است و هیچ پی و پایه ای در واقعیت ندارد؛ زیرا ساخته توهم این دو گروه و ناشی از ناآشنایی ایشان با درویشان و اساساً برخاسته از عدم آگاهی آنان از تصوف است و بیراه نیست اگر بگوییم درویشان هزینه همین ناآگاهی و بی اطلاعی جامعه را می دهند.

سال ۱۳۹۰ به دنبال غائله ای که در شهرستان کوار علیه درویشان راه انداخته بودند، جمعی از خبرنگاران و وکلای درویشان که در وبسایت خبری «مجذوبان نور» -که من نیز جزوشان بودم-، بازداشت و زندانی شدند. وقتی ما را به بند عمومی بردند و زندانیان سیاسی فهمیدند عده ای درویش را به بند ۳۵۰ آورده اند چنین فکر کردند که عنقریب با یک عده ریش دراز و سبیل کلفت که در هر انگشت ده انگشتری درشت نگینِ‌ منقش به نقش طلسم و سحر دارند، هم بند خواهند شد؛ اما به محضی که ما را دیدند نگاه کلیشه ای غلطی -که به تعبیر شاملو «زاده توهم» ایشان بود- تغییر کرد. زیرا یک عده آدم ساده‌ قد کوتاه یا قد بلند و ریغماسی یا تنومند دیدند که نه در ناصیه و ابرو و نه در چشم و دهان و قد و لباس هیچ تفاوتی با خودشان نداشتند. سیاسیون حتی نمی دانستند در کوار چه اتفاقی افتاده است و خبر نداشتند که حکومت تیر در کرده است و درویشی به نام «بنانی» گلوله به بیضه اش خورده است و بی آن که شاید حتی قطره ای خون در بدنش مانده باشد، کشته شده است. یا حتی از ما می‌‍ پرسیدند «مگه درویشام کار سیاسی می کنن؟» یعنی همین قدر که عرض کردم از ماجرا پرت بودند.

درویشان گنابادی گروه نیستند. با هم اگر هستند به قصد تشکیلات با هم نیستند. درویشان مرام سیاسی واحد ندارند. عده ای شان سلطنت طلب اند، عده ای طرفدار موسوی و خاتمی اند و عده ای شاید برای احمدی نژاد یقه پاره کنند. اما نه او که سلطنت طلب است می تواند بقیه را زیر عبای خودش ببرد و نه او که طرفدار احمدی نژاد است. به همین صراحت که عرض کردم بین دو درویش در مسائل سیاسی و اجتماعی هیچ نظر واحدی وجود ندارد. این ها فقط و فقط سر یک سفره با هم هستند؛ آن هم وقتی که به دیدار پیرشان می روند یا در مجالس درویشی شان شرکت می کنند. در این مجالس هم هیچ چیز پنهان و پوشیده ای ندارند. یا شعر حافظ و عطار و مولوی را به آواز می خوانند یا به صحبت‌های شیخ و پیرشان گوش می دهند و غالب این صحبت ها هم این است که همدیگر را دوست بدارید و در شادی و غصه با هم شریک باشید. جالب است بدانید در این مجالس از دکتر و استاد تا حمال و دستفروش کنار هم می نشینند و همگی چشم‌ می بندند و ذکر می گویند، یا به پیر و بزرگشان نگاه می کنند و برای او –به هر نیت که خودشان می‌دانند– گریه می کنند یا دست افشانی  می کنند. بد نیست بدانید در این مجالس چهره هایی چون زنده یادان ابراهیم باستانی پاریزی و همایون خرم و قاسم هاشمی نژاد و دیگر شهرگان شهر شرکت می کردند؛ زیرا ایشان هم درویش بودند. یا علی جورابی که اصلاً در شهر شهرتی ندارد و به واسطه فروختن جوراب به این نام مشهور شده است. علی جورابی و قاسم لره که خنزر پنزر در کوچه حسینیه امیرسلیمانی بساط می کرد و آب انار و انبردست را با هم می فروخت (همین قدر مضحک که عرض می کنم)، هم همراه آن نامآوران کنار هم در مجالس می نشستند و ذکرکی می گفتند و یاد دوست می کردند و می رفتند خانه شان.

حکومت ایران بعد از انقلاب چون به هر جمعی انگولکی می رساند تا همه را زیر سلطه بگیرد درویشان را هم بی نصیب نگذاشت. حسینیه امیرسلیمانی را همان وقت در آتش سوختند. آقای خمینی گفت که من دهن آقای سلطانعلیشاه را – که از اقطاب درویشان است – به واسطه تفسیر قرآن اش می بوسم. یا به محمدی گیلانی گفت درویشان در سایه حکومت اسلامی باید بتوانند زندگی کنند و از این حرف ها. حالا عده ای سایه را به سلطه می خواستند تغییر بدهند و لامحاله برای تبدیل سایه به سلطه چار ‌ای جز قداره کشیدن و شمشیر از رو بستن و تهدید و ارعاب نداشتند. این ها سال ۸۴ ریختند در قم حسینیه شریعت درویشان را آتش زدند و با خاک یکی کردند و درویشان را تا می خوردند، زدند. خنده دار است که بدانید درویشان در دفاع از خودشان استکان نعلبکی هایی را که روزهای مجلس درویشی در آن چای می نوشیدند سمت حمله کنندگان پرت می کردند یا به جای سپر دریچه های کولر روی بام حسینیه را بین خودشان و سنگ هایی که از کوچه به سمت شان پرت می شد حمایل می کردند و چه انگشت ها که از لبه دریچه ها بیرون مانده بود از ضربات این سنگ ها له نشد و قطع نشد و از بین نرفت. در این وانفسا شماری از درویشان آمدند ریش سفیدی کنند. برای همین فکر کردند حضرات مقابل واقعاً انقلابی هستند. همین بیاینه آقای خمینی را زدند زیر بغل بردند نشان متحجران دادند که «ببینید امام خمینی راجع به ما چی گفته؟ دست از سر ما بردارید پس»؛ اما آن طرفی ها نامه امامشان را هم پاره کردند و گفتند «اون بابا یه چی گفته. اینی که الان هست چیز دیگه می گه!». ببینید آخر چه ساده دلی کودکانه ای در درویشان است. فکر می کنند با ریش سفیدی می شود کار از پیش برد. درویشان، قداره حکومت را با چاقوی میوه خوری اشتباه گرفته بودند و فکر نمی کردند کاردی که به خیال ایشان برای تقسیم کردن میوه است، قرار است دل و روان و جسم آنان را قاچ کند. عده ای از درویشان که وکیل دادگستری بودند و از رسانه هیچ نمی دانستند، وقتی دیدند رسانه های حکومت و مملکت از نوشتن درباره درویشان ممنوع شده اند و به اصطلاح رایج مشمول بایکوت خبری شده اند، تصمیم گرفتند علاوه بر کار حقوقی برای پیروان این سلسله عرفانی، کار رسانه ای هم بکنند و صدای این ظلم را به گوش دیگران برسانند. این شد که یک سایت خبری زدند به نام مجذوبان نور! آخر شما به این اسم دقت کنید. چه کسی روی سایت خبری اسم عاشقانه یا عارفانه می گذارد. این نشان می دهند ما درویشان هیچ اطلاع درست و واضحی از رسانه نداریم و مجذوبان نوری هم اگر ساخته‌ بوده ایم برای این بوده است که فریادمان را به گوش کسی برسانیم. خوشا که همین یک دانه را هم طاقت نیاوردند و به هزار حیل بساطش را برچیدند. این را این جا لازم است بگویم که دوستان و یاران من در مجذوبان نور اینک در زندانند و این حکومت طوری رفتار کرده است که اگر کوچک ترین صدایی از درویشی بلند شود، فی الفور آن را گردن مجذوبان نور بیندازند. به عبارتی این وبسایت خبری شده است آلت سرکوب خود درویشان. من راقم -یعنی علیرضا روشن-، باید مراقب هر کلمه و کلامم باشم تا «فرقه نیوز» و ده ها رسانه مشابه آن مانند خبرگزاری صوفیه گزک از حرف‌هایم نگیرد و یک تکه را نبرد و هزار جور وصله به آن نچسباند و از آن وسیله تاخت و تاز و اعمال فشار بیش تر روی درویشان نپردازد. باید اعلام کنم مسئول تمام این حرف ها شخص من است و لازم نیست برای بستن و دوختن دهان من چهار نفر زندانی در تنگنا گرفتار شده را زیر فشار بگذارد و یک عده ساده دل را علیه من بشوراند و باز بانگ بردارد که «فتنه جدید مجذوبان نور کلید خورد». چه گرفتاری شده ایم.

به هر رو، این مجذوبان نور بنا کرد به انتشار و درج اخبار مربوط به درویشان. حکومت که آمده بود با تخریب حسینیه درویشان در قم از شر آنان خلاص شود (با تشکیل جلسه فوری شورای تامین در قم)، دید نه تنها به مقصود نایل نشده، بلکه یک سایت خبری هم برای آنان دست و پا کرده. باز هم فشار را بیش تر کردند و این بار حسینیه بروجرد را تخریب کردند. آن جا هم درویشان با قابلمه و بشقاب و نعلبکی رفتند به جنگ کوکتل مولوتف و گاز اشک آور و قمه و لوله و چه و چه. و باز مانند قم، حسینیه با خاک یکی شد و موجی از درویشان روانه زندان شدند. و باز دادگاه هایی غیرقانونی و دوباره بایکوت خبری شدیدتر و دوباره واکنش خبری شدیدتر از سوی درویشان. بعد از بروجرد نوبت به اصفهان رسید و پس از آن نوبت به کوار که بالاتر ماجرایش را عرض کردم. درویشان پس از واقعه کوار دست به حرکات جمعی منظم برای حمایت از برادران زندانی شان زدند. در فاصله چهار سال انواع و اقسام اعتصاب غذا، انفرادی رفتن، تحصن و تجمع، ایجاد کمپین و حتی نامه نوشتن برای رفتن به زندان از سوی درویشان پی گرفته شد. حکومت ریشه تمام این اعتصاب و اعتراض ها را در «مجذوبان نور» می دید و به نظرش می آمد که مجذوبان نور توسط دکتر تابنده خط‌دهی می شود. بنابراین از مجذوبان و شخص دکتر تابنده کینه به دل گرفت. دکتر تابنده را در خانه اش زندانی کرد و رفت و آمدش را زیر کنترل گرفت و با مجذوبان به روش هایی چندش انگیز بنای عناد گذاشت. ده ها سایت و کانال تلگرام -که پیش تر اسم بردم- درست کردند و شروع به تخریب سایت مجذوبان نور کردند. اما خبرنگاران مجذوبان دست از کار نکشیدند و به کار سایت ادامه دادند. ایادی حکومت این بار نقشه یک توطئه را ریختند. شایعه کردند که قرار است دکتر تابنده بازداشت شود. شایعه کردند که می خواهند سر کوچه منزل ایشان در گلستان هفتم گیت بازرسی بزنند. از آن سو در درویشان شور حسینی ایجاد کردند که آی جماعت باید از پیرتان دفاع کنید. و همزمان از شوربایی که ساخته بودند مقدمات یک دسیسه را چیدند. در کنار فیلم های منتشر شده در فضای مجازی و شهادت درویشان دیگر، به عنوان فردی که در صحنه اعتراضات حضور داشت و از نزدیک شاهد آن چه گذشت، بود درویشان را در آن کوچه گرد هم آوردند و همزمان این تجمع را به گردن مجذوبان نوری ها انداختند. یک عده از سوی حکومت گسیل شده بودند و شعارهای سیاسی در جمع درویشان می دادند. به چشم می دیدم که درویشان برای مرزبندی فریاد می کشیدند که ما قصد سیاسی نداریم. برای دفاع آمده ایم. حکومت در بار اول در غائله گلستان هفتم چنان وانمود کرد که بله ما از درویشان شکست خوردیم. چند تا مامور درجه ده غیر مسلح را سوار موتور کرد و سیل شان کرد بین درویشان. درویشان هم این موتوری ها را می گرفتند و نمی گذاشتند در حدود منزل دکتر تابنده جولان بدهند. می گرفتند و آن ها را تحویل پلیس می دادند که ”ببین آقای پلیس! اینا دارن ما رو تحریک می کنن“. همان طور که می بینید بازی ای درست کردند که درویشان احساس دلاوری کنند. به نظر بنده این قپی آمدن برای نقشه چینان فرصت مناسبی بود که نقشه شان را وارد مرحله دوم کنند. این بار دیگر خبری از چهارتا موتوری نبود. صبح روز ۳۰ بهمن ماه و در شروع این صحنه آرایی خطرناکی که درویشان در آن گرفتار شده بودند، فرمانده نیروی انتظامی تهران راساً وارد کار شد. لباس شخصی ها هم همین‌طور. ریختند سر درویشان و بزن و بکشی مفصل راه انداختند. عده بی شماری را روانه زندان کردند و شکنجه کردند. اینان زندان ها را از قبل برای پذیرش تعداد زیادی زندانی آماده کرده بودند. در رسانه هایشان هم جوری وانمود کردند که گویی درویشان شورش کرده اند. در حالی که کدام بی‌ خردی شورش را محدود می کند به یک کوچه و مقابل یک خانه!؟ درویشان اگر قصد شورش داشتند به گلستان هشتم و نهم و دهم و ششم هم می رفتند. چرا خودشان را در یک کوچه محصور کنند و بدهند دست لباس شخصی ها که آن طور پاره پوره شان کنند؟

سرانجام در سحرگاهان آن روز صدها درویش زندانی شدند. سایت مجذوبان نور به تعطیلی کشانده شد. و دکتر نورعلی تابنده مجذوبعلیشاه به حصری دوچندان گرفتار آمد. و حکومت به خواسته اش رسید.

تلخ است ابراز این که حکومت ایران برخورد با تمام مسالک طریقت را در دستور کار خود گذاشته است. نوربخشی ها را آن طور به انزوا کشاندند و تعطیلشان کردند و با صفی علیشاهی ها آن کارها کردند. در سلسله گنابادی مشکل ایشان با شخص آقای دکتر نورعلی تابنده است و با هر درویشی که راه و روش این مرد حقوقدان را می پسندد. اما دکتر نورعلی تابنده زیر سایه‌‌ کسی نرفته است و زیر سلطه هیچکس هم نخواهد رفت. این پیرمرد در ۹۰ و اندی سالگی هنوز به آبادانی کشورش فکر می کند وگرنه که پیرانی در این سن، باید بر صندلی ننویی بنشینند و از طراوت گل های باغ تازه ‌آبیاری شده نفس تازه کنند.

سخن آخر این که حکومت ایران می توانست به جای این همه آتش‌ افروزی و بگیر و ببند، به روزنامه ها و رسانه ها اجازه انتشار اخبار درویشان را بدهد؛ زیرا در این صورت هیچ لزومی به تاسیس سایت خبری مجذوبان نور نمی بود. می توانست به درویشان نه به دیده دزد و مخل امنیت، که به دیده یک عده شهروند که به مسلک و منشی تاریخی معتقدند بنگرد و اجازه بدهد در دادگاه وکیل ببرند و قاضیان صدای آن ها را بشنوند و مستنداتشان را ببینند و اصول دادرسی را رعایت کنند. اما دریغ که جای این کارهای ساده، شاخ و شانه کشید و ماشین آب پاش آورد و لباس شخصی گسیل کرد و زد و کشت و آتش گشود و زندان کرد و شکنجه کرد و عذاب داد و عذاب داد و عذاب داد.

نظرات

نظر (به‌وسیله فیس‌بوک)

این یک مطلب قدیمی است و اکنون بایگانی شده است. ممکن است تصاویر این مطلب به دلیل قوانین مرتبط با کپی رایت حذف شده باشند. اگر فکر می‌کنید که تصاویر این مطلب ناقض کپی رایت نیست و می‌خواهید توسط زمانه بازیابی شوند، لطفاً به ما ایمیل بزنید. به آدرس: tribune@radiozamaneh.com