این انجمن در ۱۹۳۰ به ابتکار دانشمندانی چون پل لانژون وهلن ژولیو ( نوه ماری کوری ) و فردریک ژولیو، دانشمند برنده جایزه نوبل شیمی (۱۹۳۵) بنا نهاده شد . اتخاد خرد ورزان برای ترویج علم و گشودن چشماندازهای نوین در عرصه دانستنیهای بشری، و مبارزه با هرگونه اندیشه غیرعقلانی فعالیت میکند، تقویت نقش خردورزی و عقلانیت در بحثهای نظری و اجتماعی، دفاع از لائیسیته و مبارزه با افکاری است که تلاش میکنند اخلاق دینی را در مرتبه بالاتری از اخلاق لائیک قرار دهند. این نهاد خردورزی در عرصه علم نیز با دیدگاههای نسبیگرایانه که در کار توهمپراکنی اند مبارزه میکند. این نهاد ، از آغاز تاسیس ، تلاشهای خود را در بستر مبارزه برای آزادی انسان و علیه جهل و عقب ماندگی، همراه با کلیه کسانی که در این راه مبارزه میکنند به پیش میبرد و وارد کردن فرهنگ علمی در فرهنگ عمومی جامعه را وظیفه خود میداند. چرا که پیوند مباحث علمی با بحثهای دموکراتیک راه ایدئولوژیهای رازآمیز و نسبیگراییهای فرهنگی را میبندد و پایههای نظامهای دموکراتیک و لائیک را استوارتر میسازد.
در میان برندگان جایزه اتحاد خردورزان در سالهای اخیر می توان از ” موریس گودولیه” انسان شناس برجسته فرانسوی، لوسین سو ، فیلسوف مارکسیست و میشل پرو، نامدارترین زن مورخ فرانسوی نام برد.
مراسم اعطای این جایزه در روز جمعه ۱۹ ژانویه برگزار می شود.
گفتاری از شهلا شفیق در سایت انجمن خرد ورزان چاپ شده که برگردان فارسی آن را در اینجا می خوانید.
«مذهب\ سیاست\ هویت: اندیشه انتقادی در بوته آزمایش»
تبعید برای من، ورای دهشت ناشی از کنده شدن و جدایی از سرزمینم، تکانهای رهاییبخش بود. افقهای تازهای از اندیشه انتقادی در برابر من گشود که در آن، خرد ورزی به پرسشگری مدام و همواره نو شونده ای می انجامد و راه به شکستن دگمها، رویارویی با بدیهیات، به فرارفتن از «پذیرفته شدهها» میبرد. مگر جز این است که پرسشگری شرط لازم هرگونه خلاقیت است؟
چه مطالعه در زمینه اسلامیسم، چه قلم زدن در عرصه ادبیات، چه کار میدانی در حوزه توسعه شهروندی و بین فرهنگی، چه فعالیت برای حقوق بشر و آزادی زنان، و در یک کلام، هرآنچه انجام دادهام، همواره در بستر این پرسیدنها بوده که بدون رعایت هیچ خط قرمز یا هراسیدن از تابوهای موجود، بدان وفادار مانده ام.
از این رو، با وجود آگاهی از کمبودها و نقایص کار خود، بسیار مفتخرم که نامزد دریافت جایزه اتحاد خردورزان شدهام. این امر، ورای گوناگونی عرصههای خلاقیت، نشاندهنده زنده بودن پیوند میان کسانی است که در برابر وسوسه همرنگ جماعت شدن سر تسلیم فرود نمیآورند، کسانی که به یقینهای خود زنجیر نشده اند و از آن برج و بارویی برای خود نمیسازند؛ برج و بارویی که زندگی در پناه آن میتواند امنیت و آرامش بخشد، اما راه اندیشیدن را نیز خواهد بست. درهمتافتگی پدیدهها و زندگی در جهان امروز، ما را به در پیش گرفتن رهیافتی همهجانبه فرا میخواند تا سویههای چندگانهای را دریابیم که در پویایی پیدایش و تحولشان به طور مداوم در کنش و واکنش با یکدیگراند، بر روی هم تاثیر میگذارند و از هم تاثیر میپذیرند. این رهیافت، ما را از عوارض مخرب تعمیمبخشی سادهساز مصون میدارد.
اندیشیدن پیرامون اسلامیسم، با در نظر گرفتن تجربه کشورهای متفاوت نظیر ایران، الجزایر، مراکش، تونس و فرانسه، این امکان را برای من فراهم کرد که از دامهایی که پیچیدگی مناسبات میان سیاست و مذهب در برابر اندیشه انتقادی میگذارد آگاه گردم. فراموش کردن ماهیت ایدئولوژیک و سیاسی اسلامگرایی و تقلیل دادن آن به پدیدهای صرفا مذهبی، نمونهای است از این دامها، که اغلب به دامن زدن به جنگ «غرب و اسلام»، یا به وارون آن، تلاش برای آشتی دادن این «دو دنیا» میانجامد. در هر دو حالت، و با انگیزههایی متفاوت به یک جا میرسیم: اینکه اسلامگرایی را نماینده اسلام و دنیای «مسلمان» بدانیم. این بدان معنی است که تاریخ جوامعی را که تشکیل دهنده این دنیا هستند صرفا با تکیه بر معیار هویت اسلامی نادیده بگیریم. در واقع، این نظرگاه همسو با ایدئولوژی اسلامگرایی است که می کوشد هویت برساخته از مذهب را همچون آرمانی سیاسی – اجتماعی ارائه کند.
برخلاف این دیدگاه، رهیافتی همهجانبه نگر، با عنایت به کنش و واکنش ابعاد احتماعی، فرهنگی ، روانشناختی و سیاسی ، مرا به پرسش در جایگاه واقعی مذهب نسبت به سیاست رهنمون شد. رهیافتی که آدمی را به فراتر رفتن از تحلیل ساده اسلام و آموزههایش فرامیخواند تا تاثیر و تاثرهای دین را در متن جامعه و در ربط با کنشگران اجتماعی بسنجد. در چنین چشماندازی به بررسی مناسبات اجتماعی میان زنان و مردان پرداختم که در مطالعات مربوط به اسلامگرایی توجه کافی بدان نشده. این بررسی به تحلیل اسلامگرایی به مثابه ایدئولوژی مدرنی که ماهیتا توتالیتر و ضد دموکراتیک است انجامید. نتیجه اینکه تحولات فعلی در مناسبات میان مذهب و سیاست، به اندیشیدن در کنش و واکنش میان هویت فردی و جمعی راه می برد و از آنجا پرسش در چگونگی رابطه اصول و معیارهای جهانشمول را با ارزشهای بومی و خاص ناگزیز می سازد.
برای من، موتور محرک این پرسشها پژوهشهای تئوریک و تجربه در میدان عمل بوده و هست که بر محور مسائل حساسی چون برابری میان زن و مرد، لائیسیته، اشکال نوین خانواده مطرح شده و با معضلات مربوط به تنوع فرهنگی در فرانسه نیز پیوند دارد. با تعمیق این مباحث، میتوان به روشنی مشاهده کرد که برپایه تحولات تاریخی، اجتماعی، اقتصادی، سیاسی و روانشناختی، پدیده فرهنگ دستخوش چه تعبیرهایی می شود. این همه، در متن رویارویی نیروهای اجتماعی و سیاسی حول تغییر و تحول در جامعه و فرهنگ، به بحث های داغی شکل میدهد که در آن، نه فقط تاثیر عوامل عینی دیده میشود، بلکه سهم و نقش ذهنیت کنشگران ، تاثیر رویکرد اینان به جهان پیرامون، فکرها، امیال، تصورات و نیز وهمهاشان مشخص میشود.
این پرسشها که از ابعاد گوناگون زندگی فردی و جمعی برآمده اند، در عرصه هنر و ادبیات نیز ما را به کشف چشم اندازها، محتملها و ممکنهای زندگی فرامیخوانند.
مگر نه این است که همینها خشم و کینه اسلامیست ها را نسبت به آزادیها و از جمله آزادی در عرصه ادبیات و هنر برمیانگیزند؟ آنان در این خلاقیتها، نطفههای مخالفت با نظام توتالیتری را میبینند و میکوشند آن را به کمک ابزار سازی از مذهب جامه تقدس بپوشانند.
هنوز نظری ثبت نشده است. شما اولین نظر را بنویسید.