پاسخ به سئوالات مهم درعرصههای مختلف جامعه به عهدهی چه کسانی ویا چه نهادهایی است؟ پروسهی این پاسخگویی کدام است؟
_ از گذشتههای دور ریشهی تشکیل حکومتها از همین پاسخگویی ناگزیر به مشکلات، نشات گرفت. مثل کشف راه حل هایی برای بحران کم آبی وتوزیع دقیق آن، محافظت درمقابل هجوم اقوام دیگر وساماندهی سپاه و یا دریافت مالیات جهت پرداخت هزینهها.
یعنی یک تقسیم کار ساده بین کسانی که تولید میکردند وکسانی که از ارزش اضافی آنها بهره مند شده وبه کارهایی غیرازتولید مشغول بودند باعث شد تا زمینهی تشکیل دولتها فراهم شود. در ادامه، دردست داشتن ابزار قدرت بسرعت جایگاهها را عوض کرد وحاکمان قدرت که بنا بود به ازای کاریدی نکردن ودر عین حال بهره مندی ازتولید دیگران، خدمتگذاران جامعهی خود باشند و به معضلات آن بپردازند، بدل به زورگویانی شدند که بسادگی حاضر نبودند از ثروت وقدرت به دست آمده بگذرند. ماهیت قدرت باعث میشد که پاسخگویی به مسایلی که آنها را درماندگاری واستمرار قدرتشان یاری میکرد برحل مشکلات جوامع و عمدتا” تولید کنندگان در اولویت قرار گیرد.
_ با گذشت زمان جوامع پیچیده تر شده و مسایلشان نیز پیچیده ترشد. دیگر جامعه یک کمون ویا یک قبیله نبود. روستاها و شهرها گسترده تر شد و حاکمیتها ناگزیر بودند به موازات استفاده از ابزار قدرت نظامی از ابزارهای دیگری مانند اعمال سیاستهای فرهنگی، اجتماعی نیز سود ببرند. اما نهادهای دیگری با رشد همین پیچیدگیها و درحمایت ویا در مقابله با حاکمیت در حوزههای نظری به منظور پاسخگویی به مسایل نظری مردم نیز شکل گرفت که از همه مهم تر نهاد روحانیت بود. در واقع روند شکل گیری نهاد روحانیت بی شباهت با روند شکل گیری دولتها نیست. زیرا آنها هم پس از یک دوره بهره وری از ارزش اضافی تولید کنندگان بتدریج بر آن شدند که نفوذ نظری و روحانیای که بر مردم داشتند را، تبدیل به یک نهاد قدرت کنند چون به علت پاسخگویی به مسایل مردم! از اعتبار بالایی برخوردار بودند.
امااینک بد نیست قبل از پرداختن به ادامهی جایگاه روحانیت در مقولهی پاسخگویی کمی به مقولهی آموزش وپرورش وسابقهی آن درایران نظری بیاندازیم.
_ آموزش وپرورش و جامعه همواره یک رابطهی ارگانیک و دوطرفه درتمام طول تاریخ جوامع انسانی داشتهاند. ادامهی حیات یک جامعه در گرو انتقال تجارب به دست آمده توسط نسلهای قدیم تر به نسلهای جدید تراست. این انتقال تجربه راهکاری است که آموزش نامیده میشود و پرورش که همواره در کنار آموزش مد نظر قرار میگیرد روش هایی است که به نسل جدید تر کمک میکند با بهره گیری از مزیتهای خانوادگی، فرهنگی، اجتماعی و تاریخی این تجارب رابهتر فرا بگیرد و به کاربندد. دریک کلام دانش که تجارب مدون جامعه است به نسل بعد به بهترین وجهی منتقل شود.
این انتقال دانش در کشور ما پیشینهی طولانی دارد و شاید به دوهزارسال هم برسد. مراکز این انتقال در تاریخ ایران با نامهای مختلف از جندی شاپورها تا نظامیهها، مکتب خانهها و فیضیهها همواره به صورت یک خط ممتد ادامه داشته است وحتی در دوران هایی دانش بشری را تحت الشعاع خود قرار داده است که دوران شکوفایی دانش و فرهنگ ایرانی بوده است.
اما این مراکز نه تنها مراکز انتقال دانش بودهاند بلکه نقش پاسخگویی به معضلات مبتلابه جامعه راهم به عهده داشتهاند. به سخنی دیگر از آنجایی که با دانش انسانی در ارتباط مستقیم بودهاند و امکان اندیشیدن برایشان مهیا بوده است پس امکان پاسخگویی نیز برایشان فراهم میشده است. بدین ترتیب وظایف این مراکز را میتوان به شرح زیر خلاصه کرد:
۱ – انتقال دانش از نسلی به نسل دیگر
۲- پاسخگویی به مسایل مبتلابه ومبرم جامعه (که معمولا”این دومی بیشتر درخدمت حاکمان قدرت بوده تا مردم)
درمقابل جوامع بشری، نیازهای این مراکز را از حیث نیروی انسانی (دانشجو، طلبه) و نیازهای مالی برطرف نموده است. درواقع این همان رابطهی ارگانیکی است که درسطور بالا بدان اشاره داشتیم. یعنی انتقال دانش وپاسخگویی به نیازهای جامعه در مقابل برآوردن نیازهای انسانی و مادی این مراکز که منجر به ارتقا سطح فرهنگ و زندگی مردم میشده است.
_ تا قبل از صنعتی شدن، روستاها و تولید کشاورزی مهمترین محل تولید ارزش اضافی بوده است. روحانیت درعین آن که در دستگاههای حکومتی از جایگاه ویژهای برای کنترل مردم برخوردار بوده اما همواره روشاش برای این کنترل با حاکمان دولتی متفاوت بوده است. آنها که از دیر باز جمع آوری ارزش اضافی تولید کنندگان را نه مانند حاکمان دولتی و با نام مالیات وخراج وبه شیوهای سرکوبگرانه، بلکه با رضا و رغبت قلبی وبا نام خمس و زکات وسهم امام در دستور داشتند، میدانستند که درواقع حیات مادیشان به این وجوهات گره خورده است پس بخوبی دریافته بودند اولین ومهم ترین وسیله برای مدیریت تولید کنندگان همان ارتباط تنگاتنگ (ارگانیک) با آنها در زندگی اجتماعیشان است. از این رو روحانیت در ایران علیرغم حضور دربالاترین ردههای حاکمیت هیچ گاه از حضور درپایین ترین ردههای اجتماعی غافل نماند واین رمز بزرگ ماندگاریشان وایفای نقش مهم اجتماعی در آیندهی ایران بوده است. آنها شبکههای گستردهای از مراکز مذهبی در دورافتاده ترین نقاط محروم کشور تا داشتن نهاد هایی درشهرها تاسیس کرده واز ساده ترین موضوعات ومعضلات فردی واجتماعی تولید کنندگان آگاه بودند وهمین آگاهی به ایشان توان مدیریت هوشمندانهای را میداد. در یکی دو سدهی گذشته طلابی که به حوزههای علمیه قدم میگذاشتند همگی از همین روستاها ونقاط محروم میآمدند که از ریز ترین مسایل جوامع خود اطلاع داشتند. درواقع پاسخگویی دینی به موضوعات براساس احکام شریعه، از خصوصی ترین روابط زناشویی تا پرداختن به روابط تولید، این امکان را به روحانیت میداد که حضوری پررنگ در زندگی روزمرهی تولید کنندگان داشته باشد. مراکزی مثل حسینیهها، امامزادهها و مساجد همگی در واقع درخدمت نهادی بود که اصل بهره مندی از ارزش اضافی درمقابل پاسخگویی را رعایت میکرد.
_ جوامع باز پیچیده ترشد. انقلاب صنعتی عمدهی تولید ارزش اضافی را از روستاها به شهرها کشاند وطبقات جدید دیگری را وارد مناسبات اجتماعی کرد. عکس العمل دو نهاد قدرت برای آینده متفاوت بود وآنها را گاهی از دو شریک به دو رقیب تبدیل میکرد. راندن روحانیت از حاکمیت ساده نبود بویژه آن که ایشان نفوذ قویای بر روی این طبقهی جدید تولید کنندهی شهری که هنوز پیوند عمیقی با روستاهایی که از آن برآمده بودند داشتند.
_ آشنایی روشنفکران ایرانی با فرهنگ غربی از یک سو ومبادلهی کالا با کشورهای اروپایی وقربانی کردن منافع ملی ایرانیان برای روس و انگلیس از طرف حکومت قاجار از سوی دیگر، منجر به انقلاب مشروطه گردید که مسیر رشد جامعه را کاملا” دگرگون کرد. روشنفکران ایرانی که سخت مفتون رشد جوامع غربی شده بودند فکر میکردند با الگو برداری از مراکز آموزش و پرورش غربی میتوانند بسرعت مسیر رشد را طی کنند و به مدرنیزم غرب بپیوندند. انقلاب مشروطه که پیام آور مدرنیته وحکومت قانون بود خیلی زود به این نتیجه رسید که مدرنیته بدون وجود زیر ساختهای مناسب سرمایه داری امکان رشد ندارد و از آنجایی که بشدت از طرف کشورهای امپریالیستی تهدید میشد ناچار نوعی رشد سرمایه داری را تجربه کرد که درخدمت منافع بازار جهانی بود و همواره منافع ملیاش به نفع منافع کشورهای امپریالیستی قربانی میشد. با کودتای رضاشاه این روند سرعت بیشتری یافت. غارت درآمد نفت توسط انگلیس از یک طرف و دیکتاتوری لجام گسیخته و ثروت اندوزی شاه ودرباریان از طرف دیگر، مانع اساسی دررشد و گسترش وتعمیق انقلاب مشروطیت شد. البته ناگفته نماند رضاشاه که گرایش به مدرن گرایی داشت در حفظ تمامیت ارضی کشور، ارتش یکپارچه، ایجاد بنگاههای اقتصادی مدرن، دادگستری، راه آهن وبالاخره آموزش و پرورش به سبک غرب (دبستان، دبیرستان، دانشگاه) خدمات شایانی از خود به جای گذارد اما بخصوص درحوزهی آموزش این تلاشها کمتر به بار نشست.
به این ترتیب مراکز آموزشی مدرن در کنار مراکز آموزشی قدیم (علمیهها وفیضیه ها) شکل میگیرند. درصورتی که مراکز آموزشی جدید عمدتا” از درآمد نقت تغذیه میشوند (میزان مالیات در ایران در مقایسه با کشورهای مشابه همواره سهم کمی داشته است) و فارغ التحصیلان آن با هدف کسب مدرک جذب بورکراسی در حال رشد دولت میگردند، مراکز آموزش به سبک قدیم همچنان با وجوهات شرعی سرپا میمانند و به همان شیوهی گذشته درخدمت پاسخگویی به مشکلات تودههای خویش برمی آیند. اگر دراروپا دانشگاهها در ادامهی تغییرات نقش کلیسا و از خاک آنها سر برآورد و اگر علم در دوران رنسانس در تمامی عرصهها تحولات عمیق و شگرفی از فلسفه و تاریخ گرفته تا هنر و اقتصاد را ایجاد کرد، در اینجا چنین نشد. دانشگاهها نه در یک روند طبیعی (درست بر خلاف شکل گیری نهادهای روحانیت) بلکه به خواست حاکمیت شکل گرفتند. همان گونه که صنعت وتکنولوژی وارد شد آموزش عالی نیز وارداتی بود پس، بدیهی بود که محصولاتاش (فارغ التحصیلان وروشنفکران) همواره فاصلهای با تودهها داشته باشند به گونهای که یا خود رابعلت سطح نظری، بالاتر ازمردم دانسته وبه آنها بی توجهی نمایند، یا ترک وطن کرده و به مراکز علمی واقعی تری مهاجرت کنند ویا تبدیل به ابزاری برای اعمال فشار حاکمیت شوند.
وجود مرزها که بیانگر تضاد منافع بشری است درکیفیت پاسخگویی این مراکز به نیازهای بشری تاثیر گذار بوده است و آنها را در وحلهی اول محدود به نیازهای جوامع خودی مینماید. بدین روی شیوهی آموزش و پرورش درهر جامعهای بایستی بر پایهی تاریخ، فرهنگ وشرایط مادی آن جامعه پایه ریزی گردد تا مخل ارتباط ارگانیک جامعه با مراکز انتقال دانش و تکنولوژی نگردد وبه همین دلیل شیوهی آموزشی مدرن که بیشتر برای حل مسایل دولت تعریف شده بود ونه مسایل مردم، درارتباط گیری با جامعهی خود ناتوان باقی ماند ودرتند پیچهای بعدی با مهمترین مسئلهی انقلاب ۵۷ که همانا ضرورت دموکراسی خواهی وتعمیق آن بود بیگانه ماند. به این نکته درادامه باز خواهیم گشت اما هم اینک لازم است از وجهی طبقاتی نیز به موضوع این مقاله که پاسخگویی به مسایل جامعه است نیز نظری بیاندازیم.
_به هنگام خلاء قدرت همواره فرصت هایی درخشان نصیب تودهها میگردد وجنبش مشروطیت یکی از این فرصتها بود. برای اولین بارروشنفکرانی پا به عرصهی سیاسی کشور گذاشته بودند که نه از وجه مذهبی وبا سنت ونه ازوجه حفظ حکومت، به مسایل موجود پاسخ میگفتند. آنها با تکیه بر دو ارزش مدرن دموکراسی خواهی وقانون مداری از آن چنان اقبالی برخوردار شدند که توانستند برای مدتی این جنبش را رهبری نمایند. اما در اصل پس زمینهی حضور این روشنفکران وهمهی تحولات پیش رو شکل گیری طبقات جدیدی بود که میآمد تا همهی مناسبات رادر جامعه دگرگون نماید. در واقع طبقات جدید نمایندگان نظری (طبقاتی) خود را نیز میساختند و این آغاز ظهور نمایندگان نظری طبقهی کارگر بود.
احزاب و جمعیتهای سیاسی دیگر مختص حاکمیت و روحانیت نبود. اندیشهها از اروپا پرمی گشودند و به همه جا رسوخ میکردند. اندیشههای ملی گرایانه، کمونیستی وبعضا” آنارشیستی در کنار اندیشههای مذهبی که با هوشیاری از بخش متحجر ضد مشروطیت فاصله گرفته ودوباره به میان مردم بازگشته بودند، شکل وبوی تازهای بخود گرفته و در عرصههای سیاست، هنر و ادبیات بروز کرده و جامعه را از خود متاثر میساختند. باتثبیت حاکمیت توسط رضاشاه خلاء قدرت برای مدتی از بین رفت اما به هنگام جنگ جهانی دوم باز فرصت دیگری از خلاء قدرت بدست آمد. مهمترین مشکلات مردم فاصلهی طبقاتی، فقر و سوءاستفادهی مدیران حکومتی وسرمایه گذاران خارجی بود. پاسخ روشنفکران سیاسیای که در کنار مردم بودند روشن بود، مبارزه. مبارزه باحکومتی که شاهاش فراری بود و خلاء قدرت گریبان حاکمیت را گرفته بود. ملی گرایان برمدیریت ملی تاکید داشتند وروشنفکران سیاسی چپ با نگاهی طبقاتی پاسخ را درایجاد تشکلهای طبقاتی جستجو میکردند. دههی طلایی ۱۳۲۰ تا ۱۳۳۰ دهه رشد آگاهیهای طبقاتی وتشکیل نهادهای کارگری بود. میل به دانستن بیداد میکرد. اگر جنبش مشروطیت متاثر از اندیشههای انقلاب کبیر فرانسه بود، اینک این اندیشههای انقلاب اکتبر بود که ترکتازی میکرد. برای اولین بار در ایران اندیشههای چپ با کارگران که پایهی مادی آن بودند ارتباطی ارگانیک برقرار نموده وبه مسایل آن پاسخ میداد. هنوز پاسخگویی همچنان اصل بود با این تفاوت که دیگر هر نهاد روشنفکری فقط از جایگاه طبقاتی خود و از مواضع طبقهی متبوع خود برای دیگران سخن میگفت. پس از کودتا خلاء قدرت به پایان رسید ودر ادامهی سرکوب، ارتباط نهاد روشنفکری با تودههایش قطع وتبدیل به ارتباط فرد با جامعه بطور کلی شد. یعنی ارتباط از نهاد با طبقه تبدیل به فرد با جامعه شد. یعنی از خاص به عام. حالا دیگر راهکارها لاجرم از موضوعات مشخص تبدیل به موضوعاتی کلی شده ودر واقع دیگر ناماش پاسخگویی نبود. اما از آنجا که نهاد روحانیت این ارتباط ارگانیک را در تمام سالهای ۳۲ تا ۵۷ (حتی پس از سرکوب سال ۴۲) توانسته بود با تودهها حفظ کند، توانست درانقلاب ۵۷ و در خلاء قدرتی که با سیاستهای سرمایهی جهانی (در قالب دکترین حقوق بشر کارتر) برای شاه به وجود آمده بود، راه حلهای سنتی و طبقاتی خود را برای حل مشکلات جامعه به مردم بباوراند وقدرت را در دست بگیرد.
حال روشن است که چرا مردم علیرغم آشنایی بیش از صد سال (از زمان صدارت امیر کبیر تا انقلاب ۵۷) با مظاهر مدرنیسم، چگونه سنت وشریعتی که از عمق تاریخ میآمد را بر آن ترجیح دادند.
_ برای فهم بهتر جایگاه روشنفکران طبقاتی ومراکز آموزشی از جمله دانشگاهها در فردای انقلاب بهتر است که از سال ۵۷ تا کنون را به سه مرحله زیر تقسیم کنیم.
در مرحلهی اول که با خلاء قدرت ابتدای انقلاب آغاز میشود و تا سال ۶۷ بطول انجامیده و با نسل کشی سیاسیون تشکیلاتی به پایان میرسد، روشنفکران و بخصوص جنبش چپ تلاش بسیاری برای ارتباط گیری با کارگران کرده وتشکلهای گستردهای هم درمیانشان در قالب شوراها میسازد ولی بالاخره زیر سایهی جنگ سرکوب میگردد. بی توجهی به جنبش دموکراسی خواهی شهری که جنبش چپ آن را درشان خود نمیدید و تنها به مبارزات ضد امپریالیستی سرگرم بود باعث شد که پاسخگویی به مسایل جامعه به درستی انجام نگیرد. یعنی از آنجا که بعد از کودتای سال ۳۲ جنبش چپ که همواره ارتباطاش با کارگران (تودههای مادی اندیشههای چپ) از ناپیوستگی وعدم درک مناسبات تولید ونیروهای مولده دررنج بود، در فرصت به دست آمده در این دهه، متاسفانه دچار نوعی عدالتخواهی آرمانگرایانه با اولویت بخشیدن به مبارزات ضد امپریالیستی شد وندانست هر پاسخگویی عدالتخواهانهای در کشورهای پیرامونی بدون جنبش فعال دموکراسی خواهانه از اساس محکوم به شکست است وهم اینک میتوان نتایج آن بی توجهی را در عرصههای اجتماعی شاهد بود. از طرفی جنبش چپ هم مانند دیگر فعالین سیاسی، اصل دموکراتیک رابطهی ارگانیک با تودههایش که همانا مقدم دانستن مسایل ایشان بر مسایل گروهی وتشکیلاتیاش بود را هم رعایت نکرد وخود محورانه بر اندیشههای نظری رهبرانی پای فشرد که در روزهای سرکوب نه حمایت تودههایشان را داشتند و نه خود از استحکام نظری برخوردار بودند.
درمرحلهی دوم که تا سال۸۸ ادامه دارد و سرکوب جنبش دانشجویی را در خود دارد، چپ در عسرت عمیقی فرو رفته است. از سویی تشکلات کارگری هم از ضعف بیشتری نسبت به طبقهی متوسط برخوردار شدهاند. پس، در فضای پایان جنگ، میدان برای رشد حقوق شهروندی به طبقهی متوسط تحویل داده میشود. روشنفکران مجاز این طبقه درقالب تشکل هایی مثل دفتر تحکیم وحدت وسازمانهای سیاسی درون حاکمیت (حزب مشارکت وسازمان مجاهدین انقلاب اسلامی) درشکلی از جنبش اصلاح طلبی، سعی درگسترش دموکراسی خواهیای بودند که این بار از عدالتخواهی تهی بود. اگر چه تا اوایل دههی هشتاد به یمن دولت اصلاحات جامعهی شهری با روزنامههای متنوع تری نسبت به سالهای ماقبل خود روبرو بود واگرچه تشکلهای زنان، دانشجویان، هنرمندان، وکلا و نویسندگان فعال بودند اما به هر حال پاسخ به مشکلات تودههای شهری صرفا” کمبود دموکراسی نبود که دولت اصلاحات ونهادهای مدنی برآن تاکید میکردند. حاکمیت با برنامه ریزی بر تعمیق فرهنگ کاسبکاری مشخصا”بر این از هم گسیختگی عدالتخواهی (طبقات فرودست) ودموکراسی خواهی (طبقهی متوسط) انگشت گذارد و اولی را تا سطح منفعت طلبیهای حقیر فردی ودومی راتاسطح ولنگاریهای ضد مذهبی در شعارهای پوپولیستی احمدی نژاد (ضد اشرافی گری، یارانههای نقدی، بازگشت به آرمانهای اوایل انقلاب) به خورد مردم داد واورا بر دولت نشاند تایک مرحلهی دیگر رسیدن به خواستهای حیاتی مردم به تعویق بیافتد.
مرحلهی سوم اما از سال ۸۸ شروع وهم چنان ادامه دارد. خلاء قدرت دوباره نمایان شد. بر اثر فشارهای بین المللی و تحریمها از خارج و رشد اختلافات داخلی درون حکومت بویژه پس از اعتراضات سال ۸۸ و فشار از داخل این خلاء از عمق بیشتری نسبت به گذشته برخوردار است وحاکمیت را مجبور به معامله بامعتدلین کرده است تا بتواند سیاستهای زیر را مدیریت نماید.
۱ – حل مشکلات مالی خود با رفع موانع تحریمها. بدون پول هیچ برنامهی سیاسی از جمله حمایت از حامیان منطقهای امکان پذیر نمیباشد.
۲- جلوگیری از رشد جنبش دموکراسی خواهی وبعضا” تغییر خواهی درون جنبش سبز
۳- فرصت یافتن برای باز سازی سیستم سرکوب، که بعد از اختلافات داخلی درون حکومت به شدت دچار تفرقه گردیده واز یکدستی خارج شده بود.
۴ – کنترل وسرکوب نیروهای هر چند پراکندهی متشکل (از اقوام گرفته تا فعالین مدنی ودانشجویی، معلمان وکارگران)
۵ – تطمیع نیروهای خودی (بسیج، سپاه، سران محافظه کار و روحانیت)
_ به گمان نویسنده، خلاء قدرت نه با قدرت اولیه اما همچنان باقی است. فرصتی که نبایستی از دست برود. اگر پاسخگویی به مسایل جامعه به عهدهی مراکز آموزشی و روشنفکران ترقی خواه است پس همگی موظفاند در حوزهی خود به این فرصت بیاندیشند. سیستم آموزشی کشور که سیستمی بر اساس کپی برداری و بدون آزمون و خطا است و از معضلاتی مانند مدرک گرایی و عدم شایستگی آموزش دهندگان در رنج است، خروجی مفیدی برای فعالین مدنی و سیاسی ندارد. ولی هنوز هستند جوانانی که با درک این ناتوانیهای سیستم آموزشی بر انجام فعالیتهای دموکراتیک تاکید میکنند، بخصوص که جامعهی شهری در شرایطی ناگزیر ازخواستهای دموکراتیک قرار دارد.
چپ جدید که از جوانان با انگیزهای در محدودهی شهرها در حال شکل گیری است علیرغم معضلاتی از جمله شکل گرایی و عدم درک طبقاتی، بیشتر از سی سال گذشته با اقبال روبرو هستند. سرمایهی جهانی بنا ندارد از ایران و منطقهی بزرگ تجاری پانصد میلیونی آسیای مرکزی و خاور میانه بدون حضور کشوری با ویژگیهای ایران (جامعهی جوان و دموکراسی خواه بیشتر از هر کشور دیگر در منطقه، منابع معدنی و زیرزمینی فراوان، توریسم، موقعیت جغرافیایی و دسترسی به آبهای آزاد، در مسیر جادهی تجارتی ابریشم) به سادگی بگذرد و همچنان از فشار برای رفتار مطابق با خواست سرمایهی جهانی برای ورود سرمایه به ایران بکاهد. همهی موارد فوق بعلاوهی مشکلات تهدید برانگیز زیست محیطی، فاصلهی طبقاتی عمیق وفساد ورانت خواری گسترده همگی ناگزیری تغییر در رفتار سیاسی و نظامی در منطقه در جهت حفظ منافع سرمایهی جهانی تاکید مجدد دارند.
با اشاره به سئوال اول این متن، یکبار دیگر یادآور میشویم که پاسخ گویی به مسائل تودهها که از وظایف مراکز آموزشی و روشنفکران ونهادهای طبقاتیشان است بایستی بر نکات زیر توجه نمایند:
۱ – شیوهی آموزش و پرورش درهر جامعهای باید به گونهای واقع گرایانه و بر پایهی تاریخ، فرهنگ و شرایط مادی آن چامعه پایه ریزی گردد تامخل رابطهی ارگانیک جامعه و مراکز انتقال دانش نگردد.
۲ – ارتباط پاسخگویان (روشنفکران، دانشگاهها، احزاب سیاسی، جمعیتها) باید از ارتباط فرد با جامعه به سطح ارتباط نهاد با جامعه ارتقا یابد تا از تاثیر گذاری وهمه جانبه بودن نظری برخوردار باشد.
۳ – در مرحلهی بعدی ارتباط نهاد با جامعه بایستی بسرعت به ارتباط نهادهای طبقاتی با طبقات برخاسته از آن و به پاسخ هایی طبقاتی ارتقا یابد.
۴ – رعایت اصل دموکراتیک این ارتباط ارگانیک یعنی مقدم دانستن پاسخگویی به مسایل تودهها برمسایل پاسخگویان، منجر به پالایش نظام آموزشی وحتی رفتار سیاسی میگردد.
۵ – تبدیل تودههای طبقاتی به نهادهای طبقاتیاش (کارگران به سندیکا،) و پاسخگویان طبقاتی به نهادهای طبقاتیشان (روشنفکران به حزب سیاسی) و ترکیب این دو (حزب طبقه کارگر) اوج آموزش سیاسی در مراحل آتی است.
۶ – تاکید برارتباط مداوم وتاثیر گذاری متقابل دومقولهی لاینفک دموکراسی خواهی وعدالتخواهی در کلیهی مراحل آموزش اجتماعی وسیاسی.
شهریور۹۶
نظرات
این یک مطلب قدیمی است و اکنون بایگانی شده است. ممکن است تصاویر این مطلب به دلیل قوانین مرتبط با کپی رایت حذف شده باشند. اگر فکر میکنید که تصاویر این مطلب ناقض کپی رایت نیست و میخواهید توسط زمانه بازیابی شوند، لطفاً به ما ایمیل بزنید. به آدرس: tribune@radiozamaneh.com
هنوز نظری ثبت نشده است. شما اولین نظر را بنویسید.