ewin

با مقدمه ای از : وزیر فتحی

بی گمان ، دهه ی شصت از مهم ترین و تعیین کننده ترین بخش تاریخ معاصر ایران است . دهه ی شصت ، دهه ی نبرد به کلی نابرابر ، اما ، تمام عیار نسل انقلاب با کلیت قدرت یافته ی نمایندگان هیولایی ِ واپسگرایی و استبداد و مناسبات ِ ستمباری بود که انقلاب ۵۷ برای براندازی آن شکل گرفت . نسلی که می خواست و می رفت تا دگرگونی یی  ژرف و ساختاری و دوران سازی را در پی انقلاب ِ خویش در ایران رقم زند ؛ بسی زود هنگام ، خویشتن را در دوراهی ِ تسلیم و رضا به استقرار مجدد و اینبار به مراتب واپسگرایانه  تر و هولناک تر و ستمبارانه تر ِ همان مناسبات ِ پیشا انقلاب ؛ از یکسو ؛ و قد برافراشتن وبه میدان نبرد آمدن و ایستادن و« نه » گفتن ؛ از سوی دیگر یافت و در حالی که تدارکی جز سر و جان خویشتن نداشت ، راه دوم را برگزید . راهی که صد البته از سوی سرافشانی و جانفشانی و زندان و شکنجه و اعدام و تبعید میگذشت .

«اتاق ۹۵» نگاهی ست بسیار کوتاه اما از نزدیک به بخشی از زندان اوین در دورانی که ما آن را در کتاب « آرمان خواهان » خود در دوره دوم زندان بخشبندی کرده ایم . دوران مابین سالهای ۱۳۶۰ و بویژه از سال ۱۳۶۲ تا اواخر سال ۱۳۶۳ . دوران ترکتازی لاجوردی و حاج داوود . دوران تابوت و قبر و قیامت ِ  حاج داوود در زندان قزلحصار ؛ و شعبه و شکنجه و اتاق تعزیری ها و اتاق ۹۵ ای ها ی لاجوردی در اوین . دوران اوج فشار ها برای درهم کوفتن و خرد کردن زندانیان و به تسلیم واداشتن آنان . دوران اعترافات تلویزیونی و تواب سازی و توابیگری . دوران ِ اما از سوی دیگر مقاومتی وصف ناپذیر و دوران ساز ! مقاومتی که در نگاهی تاریخی ، فراتر از حتی نتایج سیاسی آن رفت و به تبیین و تعیَنی فلسفی و انسانشناختی مهمی تحکیمی دگرباره بخشید : اینکه انسانیت انسان ، فراتر از مرزها و محدودیت های تن و کالبد آدمی ، پیش می رود و خرد ناشدنی ست .

« اتاق ۹۵ » گزارشی کوتاه اما بسیار ارزشمند است و عباس به خوبی از عهده ی ترسیم تصویری از آن اتاق – که روزنه ایست بر آن دوران از زندان دهه ی شصت – بر آمده است . اهمیت این نوشته در این است که پایه ای ست  که بر روی آن  می توان پژوهش ها و بررسی ها و نوشتارهای دیگری را برای گسترش و روشنایی بیشتر در این زمینه استوار ساخت . بویژه که خوشبختانه تعدادی از همبندیان آن روزگار و هم اتاقی های آن زمان ما از آن کشتارگاه جان بدر برده اند و میتوانند سخن بگویند و شهادت دهند .

نکات و مطالبی که دردرون {} آمده اند ، در افزوده های منند که برای توضیح بیشتر و یا تکمیل متن  ِ اصلی آورده ام .

و درود بر شهدای دهه ی شصت !

وزیر فتحی

شهریور ۱۳۹۶

اتاق ۹۵

برشی از تاریخ زندان اوین در دهه ی خونبار شصت

این چند سطر، نقطه ای کوچک در مقابل خاطراتی ست که دوستان و رفقای ما تا به حال به رشته ی تحریر درآورده اند .

زندان اوین – سالن ۶ – اتاق ۹۵ :

اوایل سال ۱۳۶۲ از زندان گوهردشت به زندان اوین برای معالجه ی چشم ام آورده شده و به سالن ۲ آموزشگاه ، اتاق مجرّد منتقل شدم . در این اتاق دو نفر دیگر از پیش زندگی میکردند که وجه مشترکشان با من این بود که هر سه مان از ناراحتی و بیماری چشم رنج می بردیم .

پس از چند روز به اتاق دیگری در همان سالن ۲ منتقل شدیم . بیماری ِ چشم و عوارض و رنج ِ ناشی از آن باعث شده بود که بیشتر بخوابیم و همین بیشتر خوابیدن ِ ما برای تواب ها غیر قابل قبول می بود مضافاً اینکه من نماز نمی خواندم !

در این اتاق با زنده یاد محمد نوری هم اتاق بودم . محمد به من میگفت که تواب ها هر روزبرایت گزارش رد می کنند .

زمان سپری شد و این موضوع گذشت تا اینکه من و محمد نوری را از سالن ۲ مجرد ، به سالن ۶ اتاق ۹۵ منتقل کردند . سالن ۶ ، بندی عمومی بود اما این اتاق ۹۵ : اتاقی « در بسته » بود و این قضیه در نگاه اول برایمان خیلی جای تعجب داشت !{ بتدریج اما با توجه به ترکیب زندانیان این اتاق قضیه برایمان روشنتر شد . } تمام و یا بیشتر کسانی که در این اتاق زندگی می کردند ، منتظر اعدام بودند . اغلب آنها در تیم های عملیاتی نقشی اساس داشتند . محمد نوری و محمد رضا جمال لو بعنوان مثال از این زندانیان بودند.

در این اتاق ، تمام اشیاء و وسائلمان از جمله لباس و صندوق مالی مان اشتراکی بود . صندوق متعلق به همه بود و از پول واریز شده در آن از فروشگاه زندان خرید عمومی می کردیم . از آنجاییکه بعضی از خانواده های بچه ها در شهرستان ها زندگی میکردند و به ملاقات آمدن ها برای شان بسیار مشکل بود ؛ و یا بعضی از بچه ها با اسم مستعار در زندان بودند و هنوز «شناسایی » نشده بودند و کسی به ملاقاتشان نمی آمد و در نتیجه پولی نداشتند تا خریدی بکنند ؛ از این رو هر پولی که برای هرکسی می رسید، در یک جا یعنی « صندوق اشتراکی » مان تجمیع ، و از آنجا و با برداشت از آن صندوق از فروشگاه زندان برای تمام بچه ها خریداری می شد . { جمعیت اتاق همواره با  اندکی کمتر و بیشتر به ۴۰ نفر می رسید . اتاق در تابستان کوره ای داغ و تحمل ناپذیر می شد . بصورت « کتابی» و در هم تنیده می خوابیدیم }

اتاق ، یک کمون ِ واقعی بود . تقسیم ِ کار روزانه ، کار هرکسی را مشخص میکرد و شهردار اتاق هر روز از روز قبل از آن تعیین و مشخص می شد . هر روز یک بار به هواخوری می رفتیم و تیم فوتبال و والیبال مان برقرار بود . بعضی دیگر هم مشغول قدم زدن و گفتگو در حیاط زندان می شدند . بعد از ظهر ها و قت استراحت و مطالعه کردن بود و عصر ها روزنامه های جدید به اتاق داده می شد . البته ما به هزینه خودمان روزنامه سفارش می دادیم . { البته  تعداد و نوع روزنامه ی سفارشی ما محدود به صلاحدید زندانبان و مسئولین زندان بود و بنابر این هر روزنامه ای که همان زمان در کشور منتشر میشد را نمیتوانستیم سفارش داده و در اختیار داشته باشیم } . برنامه کار  روزانه  ی ما از جمله : حمام و ظرفشویی و لباسشویی و غیره و غیره از پیش برنامه نویسی می شد و سرگرمی های داخل اتاق هم همیشه برقرار بود .

یادش به خیر حسن رضایی …( بچه ها او را « حسن سوز » خطاب میکردند ! و دلیل این نام گذاری این بود که حسن  شب ها نزدیک پنجره ی اتاق میحوابید واز لای پنجره هوای سردی به داخل می آمد و به صورت حسن برمی خورد و از این سوز ِ سرد ، بچه ها او را « حسن سوز » حطاب می کردند ! من عاشق حسن بودم . جوان بسیار صادقی بود از اهالی قوچان . وقتی زیر لب آوازی زمزمه می کرد ؛ انگار که در دشتی قدم می زند و با خود ترنّم می کند ! من از این زمزمه ی او لذت می بردم . وقتی سر قرار گرفته بودندش ، بازجویش به او گفته بود که « اگر شناسایی نمی شدی ، تا صد سال دیگر هم نمیتوانستیم حدس بزنیم که حسن رضایی کیه ؟! » { همچنین بخاطر چهره روستایی و صورت سرخگونش ، محض مزاح ، « لُپ گلی دهاتی » هم میخواندیم !} جوان بسیار با صفایی بود . وقتی فوتبال بازی می کرد و به توپ لگد می زد ، انگار به هندوانه لگد می زند ! کافی بود که پایش به پایت بخورد ، در این صورت غیر ممکن بود که آسیبی نبینی ! شصت پای بزرگی داشت . گاهی به او میگفتم : « حسن آخه این شصته یا ۷۵ ؟! ». سال ۶۳ حسن را بردند و اعدام اش کردند .

ساکنان اتاق ۹۵ مرتباً کم و زیاد می شدند . اعدام می شدند و چند روز بعد مجدداً آدم های جدیدی به اتاق اضافه می شدند { و به انتظار اعدام می نشستند } . از بیرون اتاق بوی مرگ می آمد ولی داخل اتاق ، گلستانی بود با رنگین کمانی از آدم ها و اندیشه های مختلف .

من و محمد نوری وقتی به این اتاق پای گذاشتیم خیلی ها از جمله این زندانیان  در این اتاق وقبل از ما زندگی می کردند :

بهرام شفقیان ، محمد رضا جمال لو ، محمد طهرانی ، بایرام علی رامین پور ، حجت الله معبودی ، ناصر خورشیدی ( که یک روز صبح به بازجویی رفت وبر نگشت . یا زیر شکنجه کشته شد و یا اعدامش کردند !) ، علی رضا سگوند ، مهدی نور محمد نوری معروف به «مهدی پلنگ »، غلامرضا دهقان ، حسین رضایی ، } علیرضا فولادپور } ،بیژن راضی ، مسعود آقایی و دو برادر به نام های : ابوالفضل ابراهیمی و ابراهیم ابراهیمی .

مدتی بعد از ورود من و محمد نوری به این اتاق ؛ وزیر فتحی ، حسن رضایی ، فرامرز عیوضی علمدار ، ماشاالله غلامحسینی ، محمد رضا فروتن { و خسرو رهنما } هم به این اتاق آمدند . محمد رضا فروتن را یخ زده در کوه پیدایش میکنند و دستگیر میکنند . تمام انگشتان پاهایش را قطع و چند انگشت دستهایش را قطع می کنند . هیچ اطلاع دیگری از او ندارم و نمی دانم که زنده هست و یانه و اینکه چه بر او گذشت .

اتاق ۹۵ با اینکه اتاق مجرد و دربسته بود اما روز های بسیار شاد و زیبایی را باهم میگذراندیم . تک تک این بچه ها از اوایل سال ۶۲  به بعد اعدام شدند ولی مقاومت در این اتاق هیچ وقت شکسته نشد .

{در این هنگام برنامه ی زندانبانان برای درهم شکستن اتاق و سوزاندن آن گلستان و تبدیل آن به آتش و جهنمی دیگر بار در راستای طرح تواب سازی لاجوردیسم در اوین و حاج داوویسم در قزلحصار آغاز گشت و} تواب ها به این اتاق پای گذاشتند { و فشار ها و محدودیت ها دو چندان گشت } و از اولین تواب ها که به این اتاق آورده شدند فرامرز رشتی (اهل رشت) بود . این فرامرز نام در داخل اتاق ، اذان می گفت ! حاجی کربلایی او را به این اتاق آورد . بعد ها علی کاظمی  معروف به حسین کودتا را  از زندان قزلحصار آورده و به این اتاق انداختند . حسین کودتا آدم بسیار پستی بود و هر روز در مورد اتاق ، گزارش به بیرون می داد . { مرتظی رنجبر (شهرام ) یکی دیگر از این تواب ها بود که  با گزارشها و درگیری هایش با ما مایه ی رنج و عذاب و ضرب و شتم زندانیان این اتاق توسط مسئولین زندان  می شد . شهرام از دوران زیر بازجویی بودن ، با ما در اتاق ۳۸ موسوم به اتاق « تعزیری » ها یعنی اتاق شکنجه شده ها و زیر شکنجه ها ؛ محبوس بود و در آن زمان بسیار تلاش کردم تا از افتادن او در منجلاب و تواب شدن اش جلوگیری کنم و تا حدود زیادی هم موفق بودم اما بازجویان و مسئولین زندان برای آنکه او را بتوانند راحتتر خرد کنند از ما جدایش کرده بودند و پس از خرد و نرم و موم کردن اش به اتاق ۹۵ منتقل اش کردند . شهرام اهل رشت بود و مشخصه ی فیزیکی خاصی داشت : او بینی یی غیر عادی وبسیار درازی داشت . شهرام علاوه بر اذیت و آزار های همیشگی و گزارشهای بی وقفه اش ، در یک مورد همین مرا که در دوران اتاق تعزیری ها و زیر بازجویی ها با خرید خطرات مربوطه بر جانم به او روحیه می دادم و به او کمک میکردم در موردی پس از درگیری ام با حاج کربلایی ؛ به زیر هشت کشاند و اسباب ضرب و شتم  و رنج و عذاب ام را برای ساعت ها و ساعت ها و تا پاسی از نیمه شب ، فراهم ساخت .} محمد صادقی پاسدار بند ، لات ِ آسمان جُل ، گزارش ها را می خواند و .. به هر حال کم کم تنبیه ها شروع شدند ! [i]

هر روز به یک بهانه ای تنبیه می شدیم : یک روز هواخوری را قطع میکردند ، چند روز تلویزیون را می بردند ، روزنامه ها را قطع می کردند و نمی دادند ، جیره ی غذایی نصف می شد ، { خندیدن ممنوع بود ؛ لبخند زدن بعنوان اینکه به همدیگر روحیه دادن است ، گزارش میشد و موجب به زیر هشت رفتن و تنبیه شدن می شد ؛ حرف زدن و یا خوابیدن در حین پخش سخنرانی های ویدئویی حداد عادل و موسوی ۲۰۰ تناقض و طباطبایی و گیلانی و یکی از شاگردان مطهری ..از شبکه ی داخل زندان اوین ، ممنوع بود } و …بالاخره هرروز یک بهانه برای سختگیری بیشتر …!

این روال ادامه داشت و بچه ها همچنان یک به یک برای اعدام میرفتند و بر نمی گشتند . تا اواخر سال ۶۳ این اتاق  همچنان روی پای خود ایستاده بود تا اینکه مسئولین زندان توابین گروه سیاه جامگان  را به اتاق آوردند{ تا نیروی تازه ای به تواب های موجود در اتاق بخشند وفشار بر روی بچه ها را بیشتر و بیشتر کنند } واین بود که هرروز در اتاق بین ما و توابان  زد و خورد صورت میگرفت . ما کوتاه نمی آمدیم و آنان هم که پشتشان به مسئون زندان گرم بود ، خرسند از این عمل زشتشتان {و گزارشهای بعدیشان و امیدی که برای خود از این خیانت و خود فروشی و آدم فروشی شان می بافتند } تا اینکه در اواخر اسفند ماه سال ۱۳۶۳ { با سقوط لاجوردی و بن بست لاجوردیسم }اتاق را منحل کردند و تمام بچه ها را در سالن ۶ پخش کردند .

پ ن : توضیحات :

الف : در مورد تاریخ اعدام رفقا و دوستان ما  که در آن زمان ساکن اتاق ۹۵ بودند باید بگویم که من هیچ گاه تاریخ را در ذهنم ثبت نمی کردم زیرا اصلاً نمی دانستم زنده می مانم و یا خیر و اساساٌ تصور نمی کردیم که زنده می مانیم . به همین دلیل فقط و فقط حدود تاریخ اعدام بچه ها را متذکر میشوم .

ب : خاطرات بسیاری را در خصوص جان باختگان و شهدایمان در ذهن و ضمیرم به یاد دارم که در این نوشته برای پرداختن به آنها مجالی نیست ودر فرصتی دیگر به آنها اشاره خواهم کرد ؛ مانند : غرق شدن وزیر در استخر زندان (!) و کتک هایی که از پاسدار ها می خورد از جمله به دلیل دست اندازی نام اش و اینکه پس چرا هنوز « وزیر»  نشده است و پاسخ های او که آتش خشم و غضب زندانبان را شعله ور می ساخت ! و یا : حجت الله معبودی و تشنج های عصبی اش ؛ و محمد نوری و آن زخمهای پشتش ؛ مسعود آقایی و خاطرات زیبایش ؛ مهدی نور محمد نوری ( مهدی پلنگ) و تمام عزیزانمان . { مهدی پلنگ زنده است و سرگذشت او در زندان خود حکایتی ست } !

در پایان ، اسامی  کسانی که در اتاق ۹۵ سالن ۶ اوایل سال ۱۳۶۲ تا اواخر سال ۱۳۶۳ با هم زندگی و حبس مشترکی داشتیم را ضمیمه می کنم .

یادشان جاودانه باد !

اسامی اعدام شده گان اتاق ۹۵

اسم ، سال ، و اهل

  • ابوالفضل ابراهیمی – سال ۶۲ ( نازی آباد تهران )
  • ابراهیم ابراهیمی – سال ۶۲ (برادر بزرگ ابوالفضل )
  • محمد رضا جمال لو (تهران ){ سال ۶۵ از سالن ۳ معروف برای اعدام برده شد و دیگر برنگشت }
  • محمد نوری– سال ۶۲ (تهران)
  • بهرام شفقیان – سال ۶۲ (تهران – افسریه )
  • علیرضا سگوند (نارمک تهران)
  • حسن رضایی – سال ۶۳ (قوچان )
  • محمد تهرانی – سال ۶۳ (امیریه تهران)
  • ناصر خورشیدی – سال ۶۲ (تهران)
  • حجت الله معبودی –{در قتل عام ۶۷ }( همدان)
  • غلامرضا دهقان –سال ۶۷ (اهواز)
  • بیژن رازی – سال ۶۲ (تهران)
  • مسعود آقایی – سال ۶۷ (تهران)
  • ماشاالله حسینی – سال ۶۷ (ساوه)
  • فرامرز غیوضی علمدار – سال۶۷ (تهران )
  • حسین رضایی – سال۶۳ (تهران)
  • بایرام علی رامین پور – سال ۶۳(ساوه )

یادشان گرامی باد !

عباس نورزاد آبکنار

۱۳شهریور ۱۳۹۶

دوم  سپتامبر ۲۰۱۷

 

 

نظرات

نظر (به‌وسیله فیس‌بوک)

این یک مطلب قدیمی است و اکنون بایگانی شده است. ممکن است تصاویر این مطلب به دلیل قوانین مرتبط با کپی رایت حذف شده باشند. اگر فکر می‌کنید که تصاویر این مطلب ناقض کپی رایت نیست و می‌خواهید توسط زمانه بازیابی شوند، لطفاً به ما ایمیل بزنید. به آدرس: tribune@radiozamaneh.com