دربارهی فرهنگِ سرقت و دزدانِ فرهیخته
دوستِ نازنینی دارم که درسِ تئاتر میخواند و عاشقِ کارِ عملیِ تئاتر است و دوست دارد و میخواهد روزی نویسنده و کارگردانِ تئاتر شود؛ بیاستعداد هم نیست و در آتیهاش میبینم اگر همین شور و پشتکار را حفظ کند، حتا خیلی زود به آرزویش برسد و برای خودش روی صحنههای تئاترِ مملکت بدرخشد و کسی بشود. اسمِ دوستم نازنین دیهیمی است که ترجمه هم میکند و داستان هم مینویسد. ما رفقای نزدیکی بودیم و جمعِ سه چهار نفره ای داشتیم که کمابیش هرشب با هم میپلکیدیم و میخندیدیم و خوش میگذراندیم و دستنویسهایمان را برای همدیگر میخواندیم و کارهای مشترک میکردیم و رؤیا میبافتیم برای روزگاری که ستارههای فروزانِ فرهنگ و هنرِ کشور شدیم و قرار میگذاشتیم آنزمان همدیگر را تحویل نگیریم و کَل می انداختیم کداممان استادتر خواهیم شد و هممیهنانمان را بیشتر رهینِ دانش و فرهیختگیمان خواهیم کرد.
کمتر از یک سالی پیش از این، بالاخره بعدِ مدتها کارِ دانشجوئی پیشنهادی برای دستیاریِ کارگردانی برای تئاتری حرفهای به نازنین شد، از طرفِ رضا ثروتی که قبلترش یک نمایش اجرا کرده بود و حالا میخواست همزمان دو سه کاری تازه شروع کند و روی صحنه ببرد. نازنین، سرخوش و هیجانزده، افتاد کارِ تماموقت برای تمرینهای نمایشِ «وُیتسکِ» آقای ثروتی. اوایلش علاوه بر دستیاری، در انتخابِ بازیگران هم کمک کرد، هروقت جای تمرین و جلسه نداشتند، خانهاش را در اختیارِ گروه گذاشت، برای سِمَتهایی مختلف، از جمله بازیگر، دوستانش را سرِ کار بُرد، و سرِ بسیاری موقعیت های اضطراری با چنگ و دندان ایستاد و نگذاشت کار بخوابد. و بعد کمکم پیشنهاداتی برای اصلاح و بهبودِ نوشته و اجرا هم داد، متن را متناسبِ ایدههای اجرایی و ذهنیاتِ کارگردان دراماتورژی کرد، و حتا صحنههایی یکسر تازه نوشت، و بعدتر، از اواسطِ کار بهبعد که دیگر مطمئن شدند ترجمههای موجود از متن خوب نیست، نمایشنامه را کاملاً از نو ترجمه کرد، از آلمانی و با مقایسهی متنِ انگلیسی. ما چند نفری که تقریباً همیشه پلاسِ خانهی نازنین بودیم، من و آراز و اِلی و یک بهرنگِ دیگر و مرتضا، انبوهِ روزهایی را یادمان است که دوستمان و کارگردانِ نمایش ساعتها مینشستند به کار و مباحثه و جنگ و جدال بر سرِ متنِ نمایش و جزئیاتِ اجرا. ما گوشهای مینشستیم به خنده و مزخرف گفتن و هرازگاه هم صدای فریادهای نازنین را میشنیدیم که داشت با تمامِ توان و بیطاقت از نظراتش دفاع میکرد. البته که ما کماکان میخندیدیم و فریادهای نازنین را هم به مایههای تفریحمان علاوه میکردیم اما کار برای او جدی بود. اما سرِ آخر وقتی نمایش آماده شد، به مشکلاتی برخوردند و گروه به این نتیجه رسید که شرایط عجالتاً برای اجرا مناسب نیست و تصمیم گرفتند چند ماهی صبر کنند تا همهی آنچهها که میخواهند، برایشان مهیا شود. تالاری رزرو کردند و نشستند به انتظار.
حالا بلافاصله تدارکاتِ نمایشِ بعدی شروع شد، «مکبث»، که باید بهسرعت برای اجرا در تماشاخانه ی ایرانشهر آماده میشد. نازنین برای این نمایشِ بعدی هم همهی آن کارها را کرد، دستیاری و دراماتورژی و نوشتن، تا جایی که حتا وسطِ شبهای اجرا هنوز داشت چیزهایی را در نمایش کم و زیاد میکرد.
بعد اتفاقی افتاد که همهی ما جمعِ دوستانِ نازنین را حیرتزده کرد و هنوز هم خاطرهاش متعجبمان میکند. رفتیم به دیدنِ «مکبث» و دیدیم در بروشور، سِمَتِ دوست مان منشیِ صحنه ذکر شده. از خودِ نازنین پرسیدیم و جواب شنیدیم چون اولین کارِ حرفهایاش بوده، کارگردان تصمیم گرفته بهعوضِ همه ی آن کارها که او کرده بود، صرفاً به همین یک عنوانِ احمقانه برای نازنین بسنده کند ــ لابد تا رفیقِ ما پررو نشود و یکشبه هوا برش ندارد. (»مکبث» قبلاً یک بارِ دیگر هم اجرا شده بود و شاید کسرِ لاتی هم بود حالا پای شریکِ تازهای به میدان باز شود.) با اینکه کارگردان وعده داده بود سرِ اجرای «وُیتسک» جبران میکند ما همگی به سکوت و تن دادنِ نازنین اعتراض کردیم اما نهایتاً به ما ربطی نداشت و به تصمیمش احترام گذاشتیم؛ سرمان به کارِ خودمان بود، کماکان میرفتیم به خانهاش و میگفتیم و میخندیدیم و خوش میگذراندیم.
این روزها نازنین مهمانِ زندان است و دارد حکمِ حبسِ چهارماههاش را میگذراند، بد یا خوب، کاری کرده و بعد هم تن به حکمیتِ قانون داده و به آنچه نظام قضا مستحقش دانسته، گردن نهاده و راهیِ اوین شده. خودش همیشه طرفدارِ دوآتشهی اعتراضِ مدنی و رفتارِ مسالمتآمیز و سر سپردن به قانون بود و وقتی هم حکمش آمد، عازمِ زندان شد تا پایبندیاش را به باورهایش نشان دهد. کلاً همانجوری زندگی میکند که اعتقاد دارد درست است. ما هم دیگر به خانهاش نمیرویم، چشمانتظارش ماندهایم برگردد تا بعد دوباره همراهش شویم و بخندیم و خوش بگذرانیم.
این روزها «وُیتسکِ» رضا ثروتی به روی صحنه رفته و حالا دیگر پانزده اجرایی را گذرانده. در بروشور اینیکی دیگر اصلاً هیچ اشارهای به اسمِ نازنین نشده، نهفقط گفته نشده او مترجم و دراماتورژ و بازنویسِ متن است، نهفقط نامش بهعنوانِ دستیارِ کارگردان و برنامهریزِ اجرا نیامده، بلکه حتا تشکری خشکوخالی هم ازش نشده. آقای کارگردان مصاحبهای هم کرده و گفته فکرِ این اجرا از فلان روز به ذهنشان خطور کرده بعد هم توی خانهشان نشسته به نوشتن و دراماتورژی، پروراندنِ اثر و تراوشِ خلاقیت؛ هاها، ببخشید که بهنظرم میآید تعارف کردن هیچ راه ندارد: دروغِ محض، دزدی در روزِ روشن. بهرغمِ همهی این اتفاقات، چندتایی از دوستانش هم که به گروه معرفی کرد و شاهدِ همهی این ماجراها بودهاند، کماکان سرِ اجرا حاضرند و نامشان در بروشور هست؛ لابد دلیلی برای کارشان دارند.
مادرم سالهاست عادت داردآخرِ بگومگوهایش با من، وقتی میبیند کوتاه نمیآیم و روی حرفم و مخالفتم با او اصرار دارم، رو بگرداند و به حالتِ قهر بگوید «وقاحت هم حدی داره.» دیروز که بروشورِ نمایشِ آقای ثروتی را دیدم، زنگ زدم به مادرم و بهش گفتم اشتباه میکند، حد ندارد.
نظرات
این یک مطلب قدیمی است و اکنون بایگانی شده است. ممکن است تصاویر این مطلب به دلیل قوانین مرتبط با کپی رایت حذف شده باشند. اگر فکر میکنید که تصاویر این مطلب ناقض کپی رایت نیست و میخواهید توسط زمانه بازیابی شوند، لطفاً به ما ایمیل بزنید. به آدرس: tribune@radiozamaneh.com
هنوز نظری ثبت نشده است. شما اولین نظر را بنویسید.