ما نباید بگذاریم که حکومت با خشونت هولناکش و با کودک کُشی سادیستی اش ما را به این سمت بکشاند که شروع به تعزیه خوانی و عزاداریهای مذهبی و یا شروع به خشمگین شدن و کین جویی شدید بشویم. یا شروع به سینه زنی و «خودزنی مذهبی» بکنیم، بدین وسیله که مرتب چیزها و راههای نویی برای حضور و رنگارنگی و شادی را بر خویش و دیگران حرام می کنیم. یا سریع «خودی و غیر خودی» بکنیم و مثلا بگوییم تیم ملی ما طرفدار حکومت است، چون در بازیهای جام جهانی شرکت می کند. جدا از اینکه اهمیت مهم و تاثیرگذار چنین صحنه هایی را نفهمیم که زیر نگاه «دوربین همگانی و جهانی» رخ می دهد و عمدتا کابوس هر دیکتاتوری است. چون رشد این سوگواری به حالت سنتی و یا به شکل خودزنی و نفی امکاناتی از خویش برای رشد و گسترش جنبش رنگارنگ و مدنی دقیقا چیزی است که حکومت جبار و خنزرپنزری می خواهد تا بتواند بهتر سرکوب بکند. با انکه این سرکوب نیز در نهایت جواب نمی دهد و این حکومت رفتنی است. ولی این راه غلط می تواند چنان به خشونت کشیده بشود که ایران مثل یک بشکه ی باروت خشمگین و کین جویانه منفجر بشود، به جای اینکه انقلابی مدنی، رندانه، رنگارنگ و ساختاری بیافریند. ازینرو ما باید حتی عزاداریها و سوگواریهای جمعی و برحق مان در مورد جان باختگان و عزیزانی چون «کیان» و یا بیان خشم مان به شکل «پرفورمانسهای» مدرن باشد، مثل اینکه تظاهرکنندگان لباس سیاه بپوشند و ماسکهای کیان و ژینا و غیره را به چهره بزنند. یا از قدرتهای هنری و اینترنتی خویش استفاده بکنند و همه جای ایران را با تصاویر انها بر در و دیوار یا در صحفه های مجازی خویش پر بکنند و با رنگهای مختلف.

موضوع مهم این است که از یادتان نرود اینجا چالش میان شور عشق و زنانگی و زندگی و ازادی و رنگارنگی علیه شور مرگ و تقدس گرایی و رستگاری سادومازوخیستی و دنیای سیاه/سفیدی و خیر/شری است و به این خاطر بایستی برای هدف خوبت ابزارت را نیز خوب و روحمند و رنگارنگ و رندامیز بسازی و خشمت را. یا اگر در برابر خشونت حکومتی بدرستی به دفاع از جان خویش می پردازی و گاه اتشی به پا می کنی و یا حساب انها را می رسی اما فردایش دوباره به قدرت اصلیت یعنی رشد این رنگارنگی و نافرمانی مدنی و پس گرفتن همه سنگرهای مدنی از خانه و خیابان تا ورزشگاه و مسجد و مجلس و دولت و قانون و پلیس می پردازی. زیرا دیکتاتور باید با دیدن قدرت رنگارنگ و نظربازانه ی ما بفهمد که مقاومت فایده ایی ندارد و هر خشونتی بکند بدتر می شود. یا شما باید موبایلهایتان تبدیل به محل جمع اوری اسناد خشونت گران حکومتی در خیابان بشود تا نیروهای در خیابانشان بترسند راحت دست به خشونت بزنند. زیرا می دانند که کارهایشان ثبت می شود. همه ی این پیشنهادهای بالا توسط این جنبش عمومی و بدن عمومی دقیقا انجام شده است. فقط باید اکنون در این مسیر قویتر بشود و بهتر به هم پیوند بخورند و اسیر خشونت حریف نشوند.

بُشکه ی باروت رنگارنگی چون جام جهانی و تیم ملی، کابوس پدر جبار و خشم کور اُدیپ!

داریوش برادری، روانشناس/ روان درمانگر

ازین رو خشم برخی از معترضان به تیم ملی ایران و اینکه چرا به قطر و به مسابقات جام جهانی فوتبال رفته اند، با انکه قابل فهم است، اما دقیقا همین افتادن در دام حریف و در بازی سیاه/سفیدی او است. زیرا این تیم ملی تیم ملی ما هست. این نیز یک سنگر مدنی است که ما باید تسخیر بکنیم. یا جالب است که بقیه دنیا و روزنامه هایشان بدرستی می نویسند که حکومت ایران از همین حالا هراس و کابوس این را دارد که در بازی روز دوشنبه میان ایران و انگلیس، بازیگران علامتی به طرفداری از جنبش مردمی و یا به عنوان اعتراض علیه خشونت و کشتار مردمشان نشان بدهند، اما اینور عده ایی فحش به این «بشکه ی باروت ملی» می دهند که در اختیارشان هست و خواب را بر حکومت حرام کرده است. چون یک لحظه تصور بکنید که دوشنبه شب بازیگران ایرانی و با انکه مرتب انها از طرف نیروهای امنیتی همراهشان تهدید می شوند، حرکتی به طرفداری از جنبش انجام بدهند، و این همراهی با سوت و تشویق ایرانیان در ورزشگاه نیز همراه بشود و انهم در برابر نگاه جهانی و صدها میلیونی که این مسابقات را دنبال می کنند، آنگاه چه چیزی رخ می دهد؟ تایید حکومت یا بجلوبردن این جنبش مدنی با سرعت نور؟

یا چرا متوجه نیستید که فرداشب تمامی رسانه ها و تلویزیونهای دنیا و بویژه عکاسان حول زمین مسابقه، تمام وقت در پی یافتن علایم این همبستگی و اعتراض ورزشکاران هستند. یا تصور بکنید که انها از ترس واکنشی نشان ندهند و همان واکنش نشان ندادنشان باعث بحث جهانی می شود که بازیگران ایرانی را زیر فشار گذاشته اند و یا وقتی حتی باخت بالایی جلوی تیم انگلیسی بدست بیاورند و ابروی حکومت ایران بیشتر برود. یا اگر واکنشی نشان بدهند و با شوق بازی بکنند و برابر انگلیس به مساوی یا حتی برد دست بیابند، انگاه فکر می کنید در خیابانهای ایرانی و تمامی شب و روز چه اتفاقی رخ می دهد؟ ایا یک جشن بزرگ ملی رخ می دهد یا نه؟ ( یا مثلا خشم حکومت پس از حرکت نمادین سعید پیرامون در عکس ذیل یادتان رفته است و اینکه می خواستند در ازایش پایش را از تیم ملی قیچی بکنند، یا برخوردشان به مسابقه ی بدون روسری الناز رکابی و غیره.)

یعنی هر سناریوی ممکن این صحنه را تصور بکنید، می بینید که بنفع جنبش است. یعنی حتی اگر این بازیگران از ترسشان واقعا به ملتشان خیانت بکنند و با غرور سرود جمهوری اسلامی را بخوانند و در حینی که همه نگاههای رسانه ایی روی لبان انها هست، انگاه همین خیانتشان و فشار حکومت روی انها فردا در رسانه های جهانی حول فوتبال و در ایران موضوع بحث خواهد بود و باعث رشد جنبش و رشد توجه به جنبش ایران می شود. اما تصور بکنید و این احتمالش فراوان است که همه ی بازیگران و یا بخش مهمی از انها از خواندن سرود ملی سرباز بزنند و یا در حین اجرای سرود ملی غمگینانه به پایین نگاه بکنند و یا واکنشی دیگر در بیان همبستگی شان با جنبش نشان بدهند و به مردم با حرکتی نمادین تسلیت بگویند، آنگاه فکر می کنید چه غوغایی در داخل و خارج از ایران پس از ترکیدن این «بمب مدنی» و در برابر «نگاه دوربین و دیگری یا همگان» رخ می دهد و ایا حکومت جبار و خنزرپنزری همان شب سکته ی ناقص یا سکته ی کامل را نمی زند؟ سکته ی ناقصی که در واقع سکته ی کامل است اما خودش نمی داند و ما بعدا باید بیادش بیاوریم که مُرده است. با انکه به زبان طنز این حکومت هیچ کارش را کامل انجام نمی دهد و به اینخاطر سکته ی ناقص خواهد بود. یا اینکه سریع سعی بکنند به این اعتراض بازیگران معنایی مذهبی بدهند و توجیه اش بکنند و بعد در هتل بازیگران را زیر فشار قرار بدهند که خودش می تواند اتفاقات جالب بعدی را راه بیاندازد و وقتی بازیگران بگویند که زیر فشارند و انگاه حتی فیفا باید مداخله بکند

یا تصور بکنید، و این امکان بسیار محتمل است و هم اکنون بحثش در مطبوعات انگلیسی راه افتاده است، که تیم انگلیس در شروع بازی و یا در حین بازی مثلا زانو بزند و به این وسیله به جان باختگان جنبش مدنی ایرانی احترام نشان بدهد و یا بازوی سیاه دمی ببندند یا در طی کل بازی، انگاه فکر می کنید چه غوغایی به پا می شود و چه بلایی سر حکومت ایران می اید و حتی سر تیم ملی. زیرا اگر تیم ملی ایران با انها همراهی نکند و یا به شیوه ی خویش همبستگی اش را با جنبش ملی نشان ندهد، انگاه چون ذهنش به هم می ریزد و چون میداند که مردمش او را خائن می پندارند، بازیش خراب می شود و گلهای فراوانی می خورد و انگلیسیها با یک تاکتیک جالب حساب تیم ما را می رسند. یا انکه غرور ملی انها اینجا سرباز می زند و می گویند یعنی ما از انگلیسی ها کمتر هستیم و برای ملتشان بازی می کنند و برای جان باختگان و همبستگی شان را با جنبش در بازی نشان می دهند و اگر گلی بزنند.

یعنی ببینید چطور هر سناریوی مثبت یا منفی را در نظر بگیرید، باز به نفع جنبش مدنی ما و بضرر دیکتاتور است. چرا اینطور هست؟ چون همه چیز در برابر «نگاه دوربین و جهان» رخ می دهد که نگاه و قاضی اصلی در جهان مدرن و کنونی است و حتی برای یک حکومت دیکتاتوری و به این خاطر انها تا اعتراضی می شود اول از همه اینترنت و این نگاه جهانی را محدود می کنند و از آن می ترسند. اینکه شما باید یاد بگیرید که انکه «نگاه دوربین و رسانه ها» را در اختیار دارد، در واقع واقعیت را در اختیار دارد. زیرا واقعیت رسانه ایی همیشه یک «وانموده» است و اکثر وقتها این وانموده یا واقعیت زبانمند در خدمت دیسکورس حاکم علیه حقایق و ضرورتهای بنیادین مردم مورد سوء استفاده قرار می گیرد. زیرا بقول مارکس «اندیشه حاکم همیشه اندیشه ی حاکمان است.». اما چون «دیسکورس و قدرت زبانمند یا ساحت نمادین» بشخصه و بزعم فوکو تا لکان یک دیسکورس و زبان «خلاق و خواهان تفاوت افرینی و عبور از دیکتاتورها و انسدادهاست»، انگاه گاه همین «دوربین و نگاه جمعی یا نگاه دیگری بزرگ» می تواند توسط یک جنبش مدرن و خلاق بخوبی مورد استفاده قرار بگیرد تا چنان «بشکه های باورت نمادین و رادیکالی» را منفجر بکند که می توانند واقعیت بیرونی و دیسکورس حاکم بر آن را تغییر بنیادین بدهند و بی انکه حتی تیری شلیک بکنند. زیرا جدال اصلی همیشه جدال دو دیسکورس و ذایقه است، همانطور که در مقالات معاصرم بارها تشریح و باز کرده ام. یا ازینرو در ایران کنونی ما شاهد جدال شور رو بسو ی زندگی و دمکراسی و زنانگی علیه شور و ذایقه بسوی مرگ و تعزیه و دیکتاتورمنشی هستیم و اینکه کدام ذایقه پیروز بشود، همان جدال اصلی است. وگرنه اگر حاکمیت عوض بشود ولی زبان و ذایقه اش همان زبان و ذایقه سیاه/سفیدی و افراط/تفریطی بماند، انگاه بناچار از دیکتاتوری کنونی به فاجعه ی بدتری دچار می شویم و به دیکتاتوری بدتری یا حتی به هفت دیکتاتوری قومی بخاطر مباحث ساختاری این فرهنگ و جامعه که در پایین بیشتر توضیح می دهم.

امیدوارم حالا متوجه باشید که چرا تف سر به بالا می کنید وقتی شما اینگونه به تیم ملی تان فحش می دهید چون عکسهای شاد تبلیغاتی گرفته اند. اینکه از یاد می برید انها مجبورند این عکسها را بگیرند، بخاطر قراردادهای تبلیغاتی و غیره با فیفا و یا بخاطر دستور فدراسیون فوتبال ایران. اینکه خوب است علی دایی و علی کریمی برای همدردی با جنبش ملی و جان باختگانش به قطر نمی روند. اما از یاد نبرید که انها بازیگر فعال نیستند و اگر در تیم ملی می بودند، به احتمال زیاد می رفتند و انجا اعتراضشان را مثل علی کریمی و مهدوی کیا و غیره در بازی معروفشان در دوران جنبش سبز نشان می دادند. یا اگر جنبش کنونی چنان گسترده و وسیع شده بود که می توانستند جلوی حکومت بایستند، انگاه به عنوان کل تیم ملی اعتصاب می کردند. اما ما در این شرایط نیستیم. با انکه حکومت دیکتاتوری شکسته شده است و دیگر بازنمی گردد اما جنبش ما هنوز چنان سراسری نشده است که حکومت با تحصن و اعتصابات گسترده ی شرکت نفت و غیره دچار فلجی کامل شده باشد و از همه طرف توسط جنبش مدنی محاصره شده باشد. زیرا در چنین شرایطی انگاه در مجلس خودش نیز نیروی مخالف پیدا می کند و در دولتش. ما هنوز چند گام دیگر برای رسیدن به این لحظه داریم و این چندگام را وقتی می توانیم برداریم که گیر بازی خشونت افرین دیکتاتور نیافتیم که می خواهد ما را به جنگ تعزیه وار و عاشورایی خویش برگرداند. برعکس ما باید جلو برویم و بگوییم که او بازی را باخته است و قدرت ما در شور زن/زندگی و ازادی و در رنگارنگی ما هست و اینکه همه جا را شاد و خندان و رقصان می کنیم و حتی خشم و گریه و کینه و دادخواهی ما بخاطر جان باختگان به شکل مدرن و با پرفورمانسهای مدرن و متفاوت رخ می دهد و ما ارزوهای زمینی و مدنی و برحق کیان و خدانور و ژینا و حدیث و غیره را فریاد می زنیم. زیرا اینها رویای مشترک ما برای تحقق دموکراسی و سکولاریسم ایرانی هستند. زیرا ما ملتی مدرن هستیم و دولت و ساختاری مدرن و دموکراتیک و دنیوی می خواهیم.

ازینرو گام ما باید این باشد که همه جا را تبدیل به محل حضور «نگاه دوربینها و نگاه مردم و جهان» بکنیم و اینکه اعتراضات ما هرچه بیشتر مدرن و دنیوی و رنگارنگ بشود. ازینرو ما باید پس از دورانداختن روسریها و پراندن عمامه ها، حال اکسیون «بوسه های عاشقانه و بوسه پرانی رنگارنگ» را در خیابانها و رسانه های ایرانی راه بیاندازیم، همانطور که در مقاله ی قبلیم مطرح کردم و برخی جوانان به شکل خودجوش در خیابانهای ایران شروع کردند. چون ضرورت لحظه و شرایط است. یا ازینرو ما باید اکنون از تیم ملی مان دفاع بکنیم و اینکه می دانیم انها طرفدار ما هستند و زیر فشار حکومت هستند و اینکه ما انها را دوست داریم و می خواهیم که انها برای ما و خودشان بازی بکنند و پیوندشان را با ما نشان بدهند. بی انکه خودشان را خیلی زیر ضربه قرار بدهند. چه بدینوسیله که سرود جمهوری اسلامی را نمی خوانند و سرهایشان را به علامت اعتراض و ناراحتی پایین می اورند. یا واکنش درداور و اعتراضی دیگری مثل حرکات اخیر ورزشکاران متفاوت ایران نشان می دهند و یا به اشکال دیگر در حین بازی. اینکه اکنون باید انها و تماشاچیان ایرانی در ورزشگاه و ایرانیهای پای تلویزیون باید تبدیل به یک «بدن واحد و رنگارنگ» بشوند و با هم شوق و ارزوی مشترکشان را بیان بکنند و صحنه ی ورزشی همزمان صحنهی بیان رنسانس ما ایرانیان و حقوق برحقمان بشود و در فضای قبل و بعد از بازی.

یا اینجا و در چنین لحظاتی است که باید بدانید چرا وقتی کسی مثل مسیح علینژاد هیستریک خواهان اخراج تیم ملی از مسابقات شد، در واقع در خدمت جمهوری اسلامی عمل کرد و می کند. زیرا تیم ملی را با حکومت یکی کرد و از طرف دیگر خواسته یا ناخواسته می خواست این رخداد مهم و این «بشکه ی باروت مدنی و خندان » و در برابر «نگاه دوربین جهانی» را خراب بکند. انهم کسی که تمام مدت عاشق این است جلوی دوربین باشد و برای دستیابی به نگاه دوربین دست به هر حرکت افراط/تفریطی می زند و در واقع باید اهمیت نگاه دوربین و نگاه جهانی در چنین لحظات حساسی را بداند. اما دقیقا در این لحظات او یکدفعه سنتی عمل می کند و افراطی. چرا؟ این سوالی است که معضل اساسی و بنیادین نیروهای افراطی ما چون مسیح علی نژاد و مجاهدین و غیره را بر ملا می سازد و بی انکه زحمات کسانی چون او را نفی بکند. اینکه انها در لحظات حساس همیشه ضد منافع ملی و ضد ضرورتهای جنبش مدنی عمل می کنند .اینکه بقول مثل جذاب سبزواری داستان «کلیدر»:«سگ ما همینکه گُرگ به گله حمله می کند، تازه ریدنش می گیرد.». ( برای توضیحات بیشتر به مقاله ی اخیرم با تیتر «حماقت هیستریک مسیح علینژاد و یکی کردن تیم ملی با حکومت» مراجعه بکنید. رویش کلیک بکنید.)

یا دقیقا اینجا و در چنین شرایطی است که جنبش نوین ایران و بویژه نسل جوانان و متخصصان جوان درون کشور که به شیوه ی خویش به قدرت مدرن تبدیل شده اند، باید همزمان متوجه باشند که چرا به رهنمودها و پیشنهادات کسانی چون من و ما از نسل رنسانس احتیاج دارند که نه تنها نیروی مدرن هستند بلکه دهها سال است جهان مدرن و مدنی و تحولات و حالاتش را با گوشت و پوست می چشند. یا به این خاطر در این لحظات براحتی به دام احساساتی نمی افتند که حریف در ما می خواهد ایجاد بکند. یا بخاطر اینکه بهرحال ما در خود صحنه جدال داخلی نیستیم و فاصله ی احساسی بیشتری داریم. یا به این دلیل که چون یکایک ما وظایف مختلفی داریم. زیرا وظیفه ی ما خارج از کشوریها این است که از انها در داخل پشتیبانی بکنیم و توجه جهانی به انها و برای تحریمهای هدفمند جمهوری اسلامی را رشد بدهیم و همزمان با پیشنهادات مدنی قوی هم از جان انها در برابر تعرض حریف دیکتاتور و خنزرپنزری دفاع بکنیم و هم کاری بکنیم که اعتراضات این جنبش و حتی بیان خشمش هرچه بیشتر مدرن و به حالت پرفورمانس مدرن بشود. یا «نگاه دوربین و دیگری بزرگ و رسانه ها» هرچه بیشتر به بیان و تبلور قدرت ما و ضعف و خشونت حریف خنزرپنزری تبدیل بگردد. یا هرچه بیشتر نشان بدهد که چرا «شاه لخت است» و دیکتاتور و ولی فقیه خنزرپنزری است و از همه طرف زیر نظر است و هر مامورش و هر خشونتش ثبت می شود. اینکه ما این حکومت پارانویید را با نگاه رسانه ایی و همه جانبه مان و بوسیله ی اینکه نگاه دوربین های موبایلمان در رسانه ها و سوسیال مدیا به هم پیوند می خورد، یا بوسیله ی استفاده ی قوی از چنین رخدادهای جهانی چون مسابقه ی فوتبال در واقع «دچار یک وحشت پارانوییک و فلج کننده» می سازیم. یعنی کلک خودش را به خودش می زنیم. زیرا ما یک «نگاه دوربین مردمی و رند و رسانه ایی» و شبکه وار از مسیر سوسیال مدیا و غیره بوجود می اوریم که چون «نگاه دیگری بزرگ و قاضی اصلی» و با تولید فضا و نگاه منتقدانه و خندان و رندش او را زیر نظر قرار می دهد و به وحشت می اندازد. یا باعث می شود حکومت پارانوییک و مامورانش در خیابان هرچه بیشتر خویش را تحت نظر و لخت شده حس بکنند و پارانوییای انها و ترسشان از انتقام مدنی و قانونی ما چنان بیشتر بشود که هم زودتر بخشی از انها فرار بکنند، خانواده هایشان را خارج بکنند و بخشهای میانی و پایینی نیز به فکر جانشان بیافتند و اینکه باید از فرمانهای انها سرپیچی بکنند و به فکر فرزندان و خانواده ی خویش باشند.

قدرت مدنی رادیکال و قوی اینگونه رند و نظرباز و نمادین بازی می کند و صحنه را با «نگاه دوربینها و رسانه ها» روشن می کند. چون می داند دیکتاتور عاشق فضای تاریک و جنگی است. یا به این خاطر جنبش مدنی مخالف فضای جنگی و سیاه/سفیدی است. زیرا می داند در فضای جنگی و سیاه/سفیدی اول ملت و بویژه کودکان و زنانش قربانی می شوند، همانطور که در تجربه ی فشار حداکثری دوران ترامپ و نتانیاهو دیدیم. همان ترامپی که نیروهای افراطی ایرانی چون فرشگردیها و مسیح علینژاد زیر علمش سینه می زدند و یا هنوز در خدمتش عمل می کنند و خواهان محاصره ی کامل نظامی یا اقتصادی ایران هستند و با ان نتایج هولناکش برای مردم و تحول مدنی ما. یا دیدیم که فشار حداکثری ترامپ و پوپولیسم مدرن و افراطی کمک کرد که چنان فضای جنگی شدیدی میان امریکا و ایران پس از قتل غیرقانونی «سردار سلیمانی» بوجود بیاید، که حکومت جبار برای حفظ خویش هواپیمای خودی را بزند، چه به سهو و یا چه به عمد، و یا جنبش گرسنگان را در تاریکی اینترنتی بهتر سرکوب بکند. یا کافی بود ترامپ و این فشار حداکثری برود و فقط مذاکراتی بدون نتیجه صورت بگیرد، تا فضا برای رشد جنبش مدنی نو بوجود بیاید و این بار با پشتیبانی بهتر جهان مدرن که امروزه شاهدش هستیم. به این خاطر جنبش مدنی باید از راههای افراطی و خطرناک کسانی چون مسیح علینژاد و غیره صرفه نظر بکند و همزمان از توانایی او برای مطرح کردن جنایات ایران در سطح جهانی استفاده بکند، بی انکه بگذارد لحن و صدای سیاه/سفیدی او بر صحنه حاکم بشود و یا باور بکند که رهبر اینده ی این جنبش است. زیرا او نمی تواند رهبر اینده ی این جنبش باشد، تا زمانی که مدرن و رنگارنگ نشده باشد. زیرا انگاه حتی کارهای خوبش در نهایت حکایت همان مثل شیرین ایرانی «گاو نه من شیرده» است ( منظورمان خود او نیست بلکه واکنشها و پیشنهادات افراطی او چون اخراج تیم ملی است) و اینکه اخر زیر همه ی کارهای خوبش می زند، چون زبان و کلامش مثل پدر و ارثیه مذهبیش بشدت هیستریک و سیاه/سفیدی است. یا او به این خاطر باوجود شکست راه ترامپ هنوز طرفدار راه او هست و بجای تحریم هدفمند خواهان منزوی شدن کامل حکومت ایران است که به معنای «ایزوله کردن و در خطر سرکوب قراردادن ملت ایران» نیز هست. یا در ملاقاتش با ماکرون حرفهای جنگ طلبانه ایی می زند و سوتیهایی می دهد که بحق خشم ایرانیان فراوانی را برمی انگیزد.

باری ما باید نشان بدهیم که می توانیم هرچه بیشتر بازی و چالش مدنی و سیاستمداری مدرن را تحقق ببخشیم و انهم وقتی اینقدر بخوبی و با این تلفات دردناک در عرض این شصت روزه ی گذشته جلو امده ایم.

پس ایرانیان عزیز و از نسل رنسانس و هزار رنگش: بجای افتادن در دام اینکه خویش یا یکدیگر را بایکوت بکنید و گیر بازی سیاه/سفیدی حکومت بیافتیم، از قدرت دنیوی و رنگارنگمان حول شعار «زن/زندگی/آزادی» حرکت بکنیم و همزمان بگوییم که به این خاطر ما «ساختار دموکراسی و قانون مدنی و دنیوی» و در چهارچوب ایرانی واحد و رنگارنگ می خواهیم، تا مرز درونی و برونی تان را با نیروهای افراطی بظاهر ضد حکومت و در باطن بشدت محافظه کار و ارتجاعی و خطرناک بوجود بیاورید. زیرا دشمن دشمن من همیشه دوست من نیست و دشمن فردای من است، اگر زبان و ذایقه اش مثل دشمن کنونی باشد. یا درست تر زیرا نیروی مدرن اصلا دشمن ناموسی ندارد و فقط رقیب مدنی یا رقیب دیکتاتور و ضد مدرنیت دارد و می داند با هر دو چگونه برخورد بکند و انهم با وسایل و راههای مدرن. زیرا می داند «هدف مدرن احتیاج به ابزار مدرن و رنگارنگ و دموکراتیک دارد» و نمی تواند از شیوه و زبان سیاه/سفیدی و خشن یا خیر/شری چون دیکتاتور خنزرپنزری استفاده بکند. زیرا هدف وسیله را توجیه نمی کند و وسیله ی بد و افراطی هدف را نیز افراطی و مسخ می کند. زیرا زبان و ذایقه و دیسکورس سیاه/سفیدی حافظ و پشتیبان دیکتاتوری است و به این خاطر زبان و ذایقه جنبش مدنی به شکل نمادین و رنگارنگ و دنیوی و خندان هست. یا چنین نیروی مدرنی با شناخت ساختاری از کشور و شرایطش می داند که چرا دیکتاتور کنونی عملا شکست خورده است و رفتنی است و اکنون فقط مهم این است که چگونه به شیوه ی مهم و رنگارنگ مدنی، با متمرکز کردن یا فوکوس کردن «نگاه دوربین و مردم» بر حاکم جبار و جنایاتش و با رشد و گستردگی بیشتر این «همبستگی نو و بسان ملتی واحد و رنگارنگ و در چهارچوب مرزهای ایران کنونی»، تیر خلاص و نهایی را با اکسیونهایی چون «بوسه های عاشقانه و رنگارنگ» و یا با شادی تیم ملی و مردمش در برابر نگاه جهانیان به ساختار دیکتاتور. بزند. و علیه حکومت به جلو ببریم و اینگونه همه ساختارها و سنگرهای مدنی و هر کوچه و خیابان و شهر و دهات ایرانی را مملو از شور رنسانس و انقلاب مدنی حول شعار «زن/زندگی/ازادی» و برای تحقق «رنسانس و دموکراسی و سکولاریسم» ایرانی بسازیم.

چنین نیروی مدرنی نمی اید این رخداد و صحنه ی مهمی چون مسابقات جام جهانی را به حریف واگذارد، چون مثلا از زخمهای اخیرش بدرد امده است و سوگوار است. او سوگواریش را با تیم ملیش تقسیم می کند و با مردم جهان و «نگاه دوربین و رسانه های جهانی»، بدینوسیله که این مسابقات را به صحنه ی بیان حضورش به سان ملتی واحد و رنگارنگ تبدیل می کند و اینکه این تیم ملی متعلق به انهاست، مثل کل کشور و اینکه جنایتکاران حکومتی و «فرزندکُش و کودک کُش» باید بروند. زیرا این حکومت جبار و ولیان فقیه اش عملا ایزوله شده اند و انهم توسط مردمش و نگاه جهانی. انهم توسط قدرتی ملی و رنگارنگ و مدنی که همه جا را نورانی و شاد کرده است و هزار گسست را به هزار راه و پیوند و شادی نو تبدیل کرده است و ازینرو موشان کور حکومتی می خواهند نورش را خفه بکنند و نمی توانند. زیرا وقتی دموکراسی از یک در وارد می شود، انگاه از در دیگر بنیادگرایی سنتی و پوپولیسم مدرن فرار می کنند و سوراخ موش می جویند. زیرا انها برای حفظ حاکمیت و دیکتاتوریشان احتیاج به تنش و فضا و زبان سیاه/سفیدی و جنگی دارند.

یعنی خطای این اُدیپ های خشمگین از حضور تیم ملی خویش این است که متوجه نیستند تیم ملی و این صحنه به انها تعلق دارد و جایی که همه جا نورانی و باز است و دیکتاتور از ان هراس دارد. اینکه وظیفه ی جنبش مدنی این است که مرتب سنگرهای مدنی بیشتری را چون خیابان و دانشگاه و ورزشگاه و غیره را بدست بگیرد تا سرانجام سنگرهای مدنی نهایی چون مجلس و دولت نیز بدستش بیافتد و نه اینکه یا تیم ملی خویش را حکوممتی بخواند و یا اهمیت چنین صحنه و مسابقات جهانی را متوجه نشود و اینکه چرا پدر جبار دچار کابوس شده است. یعنی دقیقا در این لحظات انها یکدفعه بخاطر خشم کور ناشی از سوگواریشان یکدفعه فیلشان یاد هندوستان می کند، دچار حالات تعزیه وار به یادگار از تربیت و اموزش سنتی می شوند که در این لحظات احساسی بروز می شوند و تیم خویش خشم می ورزند. یا می گویند بهتر بود آنها اعتصاب می کردند و نمی رفتند و تازه انموقع که هنوز جنبش ملی چنان گسترده و با اعتصابات همگانی همراه نشده باشد که چنین اعتصاب کامل یک تیم ملی بتواند واقعا تاثیرگذار باشد. بی دلیل نیست که می گویند «راه جهنم با حسن نیت مفروش است.». زیرا باید اهمیت این صحنه های مهم را حس بکنیم و از انها استفاده بکنیم. نه انکه بخاطر سوگواری عمومی انها را بد قلمداد بکنیم و یا مثل مسیح علینژاد طرح اخراج تیم ملی را از بازیها بدهیم و تیم ملی را با حکومت یکی بکنیم. حتی سوگواری ما باید مدرن و رنگارنگ و به حالت پرفورمانسی مدرن بشود تا تحول نهایی رخ بدهد. زیرا سوگواری تعزیه وار و با خودزنی های اینگونه نتیجه اش منفی و بازگشت به زبان سیاه/سفیدی مورد علاقه ی حکومت جبار و خنزرپنزری است. زیرا مخالفت با حضور تیم ملی در این مسابقات جهانی و عدم استفاده از این صحنه ی مهم برای بیان جنبش چیزی جز یک «خودزنی دردناک و سنتی» بیش نیست.

یا چنین نیروی مدرن و مدنی می داند که چرا نیروها و سازمانهایی مثل مجاهدین و فرشگردیها و سلطنت طلبهای افراطی و یا ناسیونالیستهای افراطی نمی توانند جزوی از این جنبش مدنی باشند و یا حالات محوری و افراطی کار و عمل کسانی چون مسیح علینژاد که انگاه بناچار با کسانی در فرانسه و قبلش ملاقات می کند که از سردمداران تلاش برای تجزیه ایران نیز هستند، مثل « برنارد هنری لوی» که گویا اصلا او زمینه ساز دیدار مسیح علینژاد و همراهانش با ماکرون بوده است. همزمان سوتی های مسیح علینژاد و نیز شیما بابایی در این دیدار و در سخنانشان بعد از دیدار با ماکرون نشان می دهد که در واقع مثل عکس مونتاژ و قوی ذیل او واقعا بدنبال چی است و چرا بخاطر زبان سیاه/سفیدی و هیستریکش در نهایت همان چیزی را می خواهد که پدر جبار و مذهبیش می طلبید، فقط اینبار به زبان هیستریک فیگوری پابلیک چون «مسیح علینژاد». ( ما تفاوت میان مسیح علینژاد خصوصی و پابلیک را حفظ می کنیم. زیرا این تفکیکها برای ما مهم و بدیهی است. همانطور که انتقاد رادیکال من و ما به او به معنای نفی قدرتهایش نیست. فقط می خواهد به او امکانی بدهد که شاید دوباره راه درست را انتخاب بکند و بهای مدرن شدن را بپردازد. در باب سوتی های مسیح علینژاد و شیما بابایی به دو لینک در پایان متن مراجعه بکنید.)

یا از این منظر مدرن و ساختاری است که می توان جنجال حول «رعنا رحیم پور و بحث تجزیه و جدال بی بی سی و تلویزیون ایران اینترنشنال» را بهتر فهمید. زیرا خطر تجزیه واقعا وجود دارد و ما حضورش را در نیروهای افراطی قومی و گاه تروریستی چون «جیش العدل» و جنبش پان عربی «الاحواز» می بینیم و اینکه چگونه حامیان و طرفداران این جنبش از طرف کشورهای همسایه کمک مالی و تسلیحاتی می گیرند. یا ما حضور این خطر و امکان را در سازمانی افراطی چون «کنگره ی ملیتهای ایرانی فدرال» و با احزابی افراطی از کردستان تا اذربایجان و بلوچستان و با پرچمها و تقسیم بندیهای جدید نقشه ایران مثل عکس ذیل می بینم. با انکه فردا انها حتی به جان هم می افتند و برای اینکه مثلا ایا شهر «نقده» به کشور کردستان یا به کشور اذربایجان تعلق دارد. یا ما این خطر را در نگاه سیاه/سفیدی و افراطی انها می بینیم و اینکه چگونه به راحتی حتی تاریخ را تحریف می کنند. مثل وقتی جنبش «الاحواز» و حتی نویسندگان قومی چون «یوسف بنی طرف» می ایند و برای تولید دروغ هونلاک «اپارتاید قوم فارس علیه اقوام یا ملل دیگر»، -ـ و انهم توسط حکومت مذهبی جمهوری اسلامی که هر نماد هویت ملی ایرانی را سرکوب می کند و لباس و عمامه اش بیشتر شبیه آنها تا شبیه لباس ملیون ایرانی و رنگارنگ در این جنبش کنونی است ـ، مثلا می گویند که طغیان فئودالی «شیخ خزئل» در دوران مشروطه در واقع یک «جنبش ملی» بود که توسط رضاشاه سرکوب شده است. بنابراین آنها یک «اقلیت ملی عربی سرکوبی شده» توسط «اپارتاید حکومتی فارسها» هستند و باید حکومت مستقل «عربستان ایرانی» خویش یا با نامی دیگر را داشته باشند. خنده داری مضحک و هولناک چنین ادعایی و تحریف شدید همه ی حوادث تاریخی معاصر ما چنان تو چشم می خورد که نیازی به توضیح ندارد. اما همزمان نشان می دهد که بهای خیانت به مبانی مدرنیت چیست و اینکه چرا نویسنده ی خوبی مثل یوسف بنی طرف هرچه بیشتر ارتجاعی می شود، وقتی میل بازگشت به قوم عربی خویش می کند. به جای اینکه به جلو برود و کمک به تولید ایران واحد و رنگارنگ بکند و بشخصه رنگارنگ و ملی بشود و به قوم عرب نیز کمک بکند که هر چه بیشتر تن به قوانین مدرن و به برابری جنسی و جنسیتی بدهند. مثل هر قوم دیگر ایرانی از ترک و فارس و بلوچ که باید این کار را بکنند و احزاب قومیشان باید به انها در این تحول مهم کمک برسانند، به جای انکه به مدافع این رسوم غلط و به رهبر قومی نو تبدیل بشوند، چون رویای پدر جبارشدن چون همان پدر خنزرپنزری و حکومتی را دارند که با او بخیال خویش می جنگند و دشمنش هستند. یا بخاطر این دروغشان به خویش و به دیگران، بخاطر خیانت شان به مبانی مدرنیت، انگاه این روشنفکران افراطی قومی مثل یوسف بنی طرف لباس و زبانشان شبیه پدران جبار حکومتی می شود. یا خنده اش تبدیل به «خنده ی جوکر با دیشداشه» می شود. همانطور که در این مقاله سالها پیش مطرح کردم.

اما انچه در این غوغا و جنجال حول سخنان رعنا رحیم پور فراموش شد، این بود که خطر تجزیه ایران یک خطر واقعی است و این خطر واقعی فقط بخاطر تلاشهای حکومتهای در منطقه و یا بخاطر هراس اسراییل و عربستان از یک ایران بزرگ و متحد نیست. انها می خواهند در واقع از اب گل الود ماهی بگیرند. اما خطر اصلی در واقع یک خطر ساختاری است اگر بتوانی با نگاهی ساختاری به تاریخ تحول دولت و ملت مدرن ایرانی از دوران مشروطه بنگری، همانطور که در مقاله ایی هفته ی پیش در صحفه ی فیس بوکیم با تیتر «ستوان کلمبوهای ایرانی و دوستی خاله خرسه رعنا رحیم پور» مطرح کردم. مقاله ایی که قرار بود در تریبون زمانه منتشر بشود، اما حوادث مهمتری بوجود امد که بایستی مطرح می شد و اینگونه انتشارش به تعویق افتاد. اما موضوعش هنوز حساس است و می توانید با کلیک کردن روی آن به صحفه ی من وارد بشوید و آن را بخوانید.

زیرا ما باید لمس و درک بکنیم که چرا باید این جنبش نوین ملی و رنگارنگ و این رنسانس نوین کشورمان را تحقق ببخشیم و گفتمان مدرن ایران با سه ضلع همپیوندش «دولت مدرن و دموکراتیک/ملت مدرن و رنگارنگ/فرد مدرن و رنگارنگ» را تحقق ببخشیم. یا چرا باید اکنون «وحدت در کثرت درونی/برونی و ساختاری» را تحقق ببخشیم و رنگارنگی قومی و شهروندیمان را با ساختار تقسیم قدرت دموکراتیک پیوند بدهیم. زیرا دولت مدرن و قانون اساسی دموکراتیک احتیاج به «هویت ملی نوینش» دارد و یکی بدون دیگری ممکن نیست، همانطور که تاریخ تحول مدرن و بوژه تاریخ معاصر ما نشان داد و وقتی در دوران مشروطه قانون اساسی مدرن تصویب شد ولی سریع تبدیل به دیکتاتوری شاهی شد. زیرا این هویت ملی و رنگارنگ و با احزاب مدرنش بوجود نیامده بود. زیرا وقتی ساختار مدرن و قانون مدرن بیاید، اما این هویت ملی نو بوجود نیامده باشد، انگاه تحت تاثیر رشد چندپارگی درونی و بیرونی، تحت تاثیر بحران و فشار بحران درونی و بیرونی آنگاه یک ملت در بحران هویت و چندپارگی و یا یک فرد در بحران در نهایت بنا به قوانین تحول روانشناختی به یک «بازگشت به خویشتن، به یک رگرشن» دست می زند و سراغ بخشهایی از گذشته ی خویش می رود تا بدینوسیله خویش را از فروپاشی کامل روانی و ملی نجات بدهد و قادر به عمل باشد. (نقشه ایران به روایت تجزیه طلبان یا استقلال طلبان قومی)

ما در تاریخ گذشته مان و بخاطر ناتوانیمان از این پوست اندازی مدرن و همپیوند حکومتی و ملی، با دموکراسی حکومتی و هویت مدرن ملی، محکوم به آن بوده ایم که دو نمونه ی اولیه از این «بازگشت به خویشتن» فاجعه بار و بحران افرین را در قالب «بازگشت به خویشتن ناسیونالیستی پهلوی ها» و سپس «بازگشت به خویشتن مذهبی خمینی و حکومت معاصر» ببینیم. حال اگر این جنبش موفق نشود و حکومت دموکراتیک نو و از سوی دیگر هویت ملی نوین و رنگارنگش را کامل بوجود نیاورد، انگاه بنا به «منطق ساختاری تحولات فردی و جمعی» بایستی جامعه ی ما دست به «بازگشت به خویشتن هولناک سومی» بزند و پس از شکست بخش ناسیونالیستی ایرانی و بخش مذهبی، چه بخش دیگری از هویت جمعی می ماند که حال مردم به ان پناه ببرند؟ بخش سوم و نهایی این هویت جمعی که همان هویت اقوام مختلف آن است و اینکه حال هر قومی بخواهد خودش شاه و ملت بشود.

یعنی خطری که در این بیست سی ساله هرچه بیشتر در حال رشد است و با سازمانها و اتحادهای افراطی چون «کنگره ی هفت ملیت فدرال»، با رشد گروههای تروریستی قومی چون «جیش العدل» و در خوزستان هرچه بیشتر خواستهای هولناکشان نمایان می شود. بنابراین طبیعی است که انگاه حکومتهای منطقه یا مخالف ایران از این امکان مهم و طلایی صرف نظر نکنند و به این خاطر همه در تلاش باشند که از خلأ قدرت پس از رفتن دیکتاتور استفاده بکنند تا ایران را تجزیه و داغان بکنند. اما علت اصلی این خطر یک علت ساختاری و بنیادین است و «از ماست که برماست». این را اول باید بپذیریم و قبل از اینکه بگوییم نگویید خطر تجزیه است و هر کسی اینگونه بگوید طرفدار حکومت است. زیر این مواقع نشان می دهی که از تاریخ و از شکست انقلاب بهمن قبلیت هیچ چیزی یاد نگرفتی. زیرا انزمان هم کمتر کسی به سراغ این رفت که بخواند خمینی در کتاب «توضیح المسایل» و یا در مورد دولت اسلامی چه می گوید و چرا خواستهای او ضد مدرن هستند. همانطور انکه بگوید بخاطر خطر تجزیه حال جلوی این جنبش را باید گرفت، انگاه نشان داده است که او نیز هنوز بشدت سنتی است و از قدرت ملی و رنگارنگ خویش می ترسد. زیرا تنها راه نجات ایران از دیکتاتوری کنونی و از اینکه مجبور باشد «بازگشت به خویشتن سوم قومی با جنگ برادرکُش» و دور باطل بعدی هولناکتر را انجام بدهد، دقیقا رشد این جنبش رنگارنگ و مدرن و با شعار زن/زندگی/ازادی و با خواست حکومت دموکراسی و حقوق مدنی در چهارچوب ایرانی واحد است و ازینرو شعار ما همه این است که «جانمان فدای ایران از زاهدان تا تهران و کردستان و فدای یکدیگر». زیرا مرگ یکی از ما مرگ دیگریست و هر زخمی بر تن یکی از ما زخمی بر تن بقیه هست. زیرا ما بدنی واحد و رنگارنگ و «لویاتان نوین» و رنگارنگ ایرانی و بسان غول زیبای زمینی مدرن و نماد دولت مدرن و ملت مدرن و رنگارنگ ایران هستیم.

زیرا از زمان قاجار و با شروع جنبش مشروطه در ایران بخش جدیدی به سان بخش مدرن ایرانی به این هویت پیشامدرن ایرانی و با سه بخش هویت ایرانی پیشامدرن/هویت مذهبی پیشامدرن/هویت قومی پیشامدرن اضافه می شود و با رشد اموزش و ساختارهای مدرن در ایران و یا تحت تاثیر تناقض تحقق تحول مدرن با «دست قوی دیکتاتورمنشانه» و نفی دموکراسی، هر چه بیشتر میان این بخش نوین مدرن هویت جمعی و سه بخش دیگر تناقض و درگیری بوجود می اید. ازینرو در این دوران اصولا واژه ی واکنشی و ارتجاعی «سنت» در تقابل با «مدرنیتی» به میان می اید که متاسفانه به شکل مدرنیت دول استعماری عمدتا نمایان می شود. بجای اینکه حال این هویت مدرن نوین و تحولات ساختاریش هر چه بیشتر در سه بخش هویت جمعی ایرانیان و هویت مذهبی و قومی تحقق بیابد و در حینی که دموکراسی در حکومت و در اموزش و فرهنگ رشد می کند. اما ما از یکسو دچار دیکتاتوری سیاسی و روابط مرید/مراد فرهنگی می شویم و از طرف دیگر دچار چندپارگی شدید درونی و بیرونی و ساختاری می شویم، بجای اینکه هرچه بیشتر به «وحدت در کثرت درونی/بیرونی و ساختاری» بسان دولت مدرن/ملت مدرن/ فرد مدرن ایران دست بیابیم. زیرا تحول فردی و جمعی دارای قانون است و وقتی نتوانی به جلوتر بروی و به این ساختار حکومتی مدرن و به همراهش به این هویت نوین ملی و بسان ملت و کشوری واحد و رنگارنگ دست بیابی، انگاه دچار اسکیزوفرنی و چندپارگی فرهنگی و قومی و جمعی و دچار «رسانتیمو یا کین توزی و دل آزردگی نارسییسیک» می شوی و بناچار افراط/تفریطی عمل می کنی. امروز شیفته ی غرب مثل دوران شاه می شوی و فردا ضد غرب مثل دوران خمینی و معاصر می شوی. دیروز می خواهی مثل شاه چهارنعل به سوی دروازه ی تمدن برانی و رستاخیز مدرنت را با دیکتاتوری تک حزبی محمدرضا پهلوری را به بار بیاوری و بناچار کاری می کنی که انها بدنبال یک «پدر سنتی و قوی» چون خمینی بگردند و عکس او را به ماه ببرند و در حینی که مجسم های او را زمین می زنند. یا بناچار با این «مدرنیزاسیون از بالا و دیکتاتورمنشانه» این بحران و چندپارگی روحی و هویتی را در کشور و ملتی رشد می دهی که از لحاظ مالی و از لحاظ استاندارد زندگی و تحصیل و غیره حتی وضعشان بهتر شده است و زنانشان می توانند تحصیل بکنند و وزیر بشوند، ولی برای فرار از بحران درونی و هویتی حاضر می شوند حجاب اجباری را به پذیرند و ناموسی تر بشوند و بازگشت به خویشتن مذهبی بکنند. اینکه احمقانه خیال بکنند که اگر الگویشان فاطمه شد انگاه از بحران مدرن جنسی و جنسیتی خویش فرار می کنند و دوباره احساس یگانگی و نجابت می کنند و یا مردانش عمدتا چنین خیالهایی بکنند و مثل دکتر شریعتی بگوید که «فاطمه فاطمه است» و بخواهد به تصویر دروغین و اصیل فاطمه برگردد و نبیند که انچه می گوید فقط یک تاویل روبه عقب و ارتجاعی است و نه انکه اصلی در کار باشد. بجای اینکه مثل نیروی مدرن بگوید که«فاطمه فاطمه نیست» تا فاطمه ها و حدیث ها و ژیناها و الگوهای مختلف زنانگی و پوشش آزاد و در چهارچوب قانون مدرن بوجود بیاید. اما چون این جامعه و حکومتش هنو ناتوان از بهای پرداخت تحول مدرن بود، بناچار تحت تاثیر این «مدرنیزاسیون از بالا» مرتب وضعیت روان پریشی و بحران هویت بیشتری می افریند و بازگشت به خویشتن پادشاهی مجبور می شود به بازگشت به خویشتن مذهبی در این حکومت تبدیل بشود. یا حال اگر ما از این تجربه ی دردناک درس لازم را نگیریم، مجبور هستیم به «بازگشت به خویشتن قومی» و به جنگ برادرکُشی قومی و فاجعه ایی بدتر دچار بشویم که علایمش امروزه مشهود است. اما از طرف دیگر این ملت چون از لحاظ فرهنگی و قومی با هم عجین بوده و هست و چون اکنون دارای یک جنبش نوین و قوی و مدرن شده است، اکنون می تواند از تکرار این دور باطل و فاجعه بار «بوف کورش» جلوگیری بکند و سرانجام از دور باطل به نوزایی فرهنگی و رنسانس نو دست بیابد و پوست اندازی بکند. ازینرو ما باید بدانیم که چرا «باید فاجعه و حقایق هولناکمان مان را بیاد بیاوریم» و اکنون کارمان را به پایان برسانیم و حکومت دموکراتیک همراه با هویت نونی ملی بسان ملت و کشوری واحد و رنگارنگ بوجود بیاوریم تا از دور باطل بعدی جلوگیری بکنیم و به جایش به قدرت و شکوه نوین فردی و جمعی و بسان ملت و دولتی مدرن ایرانی دست بیابیم. این منطق ساختاری و بنیادین و گرهگاه اصلی تمامی تحولات سیاسی/اجتماعی و فردی ما از زمان قاجار و بویژه از زمان مشروطه تا به حال است و اینکه باید سرانجام کارمان را به پایان برسانیم و به جلو برویم و گفتمان مدرن «دولت مدرن/ملت مدرن/فرد مدرن» و با ویژگی های فرهنگی ایرانیش را تحقق ببخشیم و به نوزایی و رنسانس مدرنمان دست بیابیم.، وگرنه محکوم به انیم که بازگشت به خویشتنی بدتر و هولناکتر و این بار به شکل جدال قومی و جنگ هفتاد و دو ملت انجام بدهیم و طبیعتا با کمک کشورهای منطقه و اسراییل و غیره.

یا چه عجب که اولین کسی که با تحلیل علمی و ساختاری این خطر اجتناب ناپذیر را مطرح کرد، در واقع من نگارنده بودم که دو دهه پیش در کتاب تحلیلی و جامع «از بحران مدرنیت تا رقص عاشقان و عارفان زمینی» با تحلیلی همه جانبه از جمله این خطر مهم و اجتناب ناپذیر را مطرح کردم و در این دو دهه در مقالات فراوانی این خطر ساختاری و راه عبور از ان را با نهادینه ساختن گفتمان و دولت و ملت مدرن و رنگارنگ را مطرح کردم و به سان وحدت در کثرتی مدرن و رو به جلو. یعنی انچه اکنون هرچه بیشتر توسط جنبش مدنی نو و بنا به ضرورتهای بنیادین این جامعه و فرهنگ و رنسانسش نمایان می شود. زیرا ما توسط این ضرورتها به هم پیوند خورده ایم و هر کدام منظر و فلاتی از ان و از گذشته و حال و اینده اش هستیم. همانطور که ما نسل رنسانس و نخستزادانش انجا قرار داریم که این جنبش و جامعه باید به ان برسد تا به دگردیسی نهایی دست بیابد، یعنی به فضا و منظر رنسانس برسد که محل زندگی نمادین ما هست. ( فقط کافیست به این فهرست بخشهای مختلف کتاب در این لینک بنگرید تا ببینید که چرا این کتاب تحلیلی و ساختاری و با قدرتها و ضعفهای خویش چنان فرای نگاه و تصورات عمدتا خام ان زمان از مباحث مدرن و بویژه نزد باصطلاح استادان و مراجع تقلید اندیشه در خارج از کشور بود که حتی یکیشان جرات نکرد به نقدش بپردازد. زیرا می دانست پا به عرصه و فضایی می گذارد که اول باید قدرت نفس کشیدن را در آن بیابد، بدینوسیله که جرات عبور از بحرانهای مدرن خویش و با لمس «لیبرتین مدرن» را داشته باشد تا از یک تبعیدی افسرده یا زخمی به یک «مهاجر دو یا چندفرهنگی» و به یک ایرانی/اروپایی نو و به هوبرید و موتاتسیونی نو تبدیل بشود.)

زیرا جامعه و دولت و هویت مدرن نو با قبول ارزوهای مدرنش بدنبال دموکراسی و پیشرفت همزمان بخش سالم فرهنگ خویش را می گیرد، ولی انها را به شیوه ی نو و مدرن نوزایی می کند. اینکه وقتی هویت جمعی ما از سه بخش «هویت جمعی ایرانی و با رسومی چون نوروز و زبان فارسی مشترک/هویت مذاهب مختلف ایرانی/ هویت اقوام ایرانی» تشکیل می شود، انگاه هویت ملی نو فقط می تواند به شکل «وحدت در کثرتی درونی/برونی و ساختاری» بوجود بوجود بیاید. اینکه ما مثل خواست این جنبش نو خویش را به سان «ملتی واحد و رنگارنگ» حس بکنیم که از زاهدان تا تهران و کردستان فریاد «جانم فدای ایران و فدای یکدیگر» را می دهند و دولت مدرن و قانون مدنی مدرن و دموکراتیک می خواهند و به این خاطر مخالف با دیکتاتوری و ولایت فقیه هستند. یا بسان هویت مذهبی قادر هستند جدایی دین از دولت را بپذیرند و اینکه مذاهب مختلف از اسلام تا زرتشت و بهائیت و مسیحیت و غیره و یا اته ایستها در کنار هم و بر بستر رواداری مختلف حضور بیابند و اینکه در هر مذهب و مسلکی می تواند و باید روایات و تاویلهای مختلف مدرن از انها بوجود بیاید و فقط یک اسلام و یا فقط یک بهائیت نباشد. زیرا بقول نیچه «اگر خدایی است پس باید حکومت خدایان باشد». یعنی امکان روایات مختلف از اسلام و بهائیت و مسیحیت و غیره در هر مذهب و مسلکی وجود داشته باشد. این دموکراسی رادیکال و دنیوی است. همانطور که در این ساختار مدرن انگاه اقوام مختلف هم به هویت جمعی مشترک و با زبان فارسی به سان زبان مشترک تن می دهند و هم امکان تحقق غنای قومی و زبانی خویش را می یابند و رنگ و قدرتی دیگر از این هویت ملی می شوند و تقسیم قدرت کشوری بوجود می اید که در مسیرش هرچه بیشتر در کنار «قدرت مرکزی مدرن و پارلمانی» همزمان به فدرالیسم قومی ایرانی دست می یابد. روندی که در ایران سالها پیش رخ داده بود، اگر قانون اساسی مدرن مشروطه و با تقسیم قومی «ایالات و ولایتی اش» شکست نخورده بود. در واقع هر عضو این ملت نو و رنگارنگ ایرانی در نهایت چندلایه و چندفرهنگی می شود. همانطور که کودکان این ملت واحد و رنگارنگ از همان دوران دبستان در کنار زبان مشترک فارسی و زبان قومی شروع به یادگرفتن یک زبان جهانی چون انگلیسی و فرانسه و غیره می کنند. زیرا ما باید جهانمان را مطابق با روند گلوبالیسم جهانی بیافرینیم تا عقب نمانیم. ( برای توضیحات بیشتر و بر اساس تاریخ کشورمان از مشروطه و برای دیدن نقاط درست و کور ادعاهای رعنا رحیم پور به لینک این مقاله در اینجا مراجعه بکنید. زیرا رعنا رحیم پور در کنار دفاع درست از ایران و مرزهایش، انگاه در نهایت بیشتر برای بسیحی زجمی دلنگران است تا برای جنبش مدنی. یا بی بی سی را خیلی وفادار به حقایق می خواند و انهم در مقایسه با تلویزیون ایران اینترنشنال که خوب این ادعا را نیز باید با چشمکی رندانه پذیرف )

باری این جنبش نوین و مردمی ما باید قدرت اصلیش، یعنی قدرت بیان خواستهای مدنی خویش و انهم به شیوه های مدرن و رنگارنگ را هرچه بیشتر تحقق ببخشد و سنگرهای مدنی را یکایک پس بگیرد تا حکومت جبار هرچه بیشتر ریزش درونی و بیرونی بکند، توسط جنبش مدنی محاصره ی همه جانبه بشود و از ترس بدنبال سوراخ موش بگردد. یا اگر انگاه حکومت جبار بخواهد به سیم اخر بزند و کودتا بکند، انگاه ملت مدرن برای نجات جان خویش و کشورش دست به اسلحه می برد و با پشتیبانی جهانی نیز روبرو هست و همزمان هراس ندارد که نیروهای افراطی بتوانند براحتی از خلأ قدرت پس از سقوط حکومت سوءاستفاده بکنند، زیرا می داند که میان خودش و بقیه و بسان ملتی واحد و رنگارنگ یک «اجماع جمعی» وجود دارد که همه کشور و ملت ایرانی واحد و متشکل و در چهارچوب قانون دموکراتیک و بر اساس حقوق بشر و قانون مدنی می خواهند و راحت دست کسانی را رو می کنند که خشونت افرین و با زبان و لحنی سیاه/سفیدی سخن می گویند و می خواهند پدر جبار نو و یا پدرهای جبار قومی نو بشوند و بازگشت به خویشتن قومی و فاجعه بار به اغوش مام قومی بکنند. زیر انگاه این نیروهای افراطی قومی با ملتی از تهران و سنندج و زاهدان و تبریز و غیره روبرو هستند که با خنده به انها می گویند خودت را بزحمت نیانداز. ما با هم حکومت جبار را بزیر اوردیم. تو که هنوز جوجه ایی بیش نیستی. اینکه با خنده به انها و به هر جبار و دیکتاتور نویی با لباس ناسیونالیست افراطی ایرانی و یا با لباس پان ترک و پان عرب قومی می گوییم، «ای مگس عرصه ی سیمرغ نه جولانگه توست، عرض خود می بری و زحمت ما می داری» و با خنده و با راههای قانون و مدرن آنها را می روبیم و به دور می اندزیم. اگر نخواهند به قوانین مدرن و به چالش مدنی مدرن تن بدهند و یا سراغ تروریسم و خشونتهای نو بروند.

پس امکانات مهمی مثل بازیهای جهانی را از دست ندهیم و اکسیونهای جدیدی چون «بوسه بازی و بوسه پرانی عاشقانه و دوستانه» را هرچه بیشتر رشد بدهیم و فضاها را نورانی بکنیم. اعتصابات عمومی را رشد بدهیم و سنگرهای مدنی از خانه تا دانشگاه و ورزشگاه را بگیریم تا مجلس و دولت و ارتش و سپاه هم مجبور بشوند هر بیشتر چندشقه بشوند و سرانجام به خواست این ملت قوی و گسترده و با «بدن و روحی واحد و رنگارنگ» تن بدهند که ما هستیم. زیرا ما «نگاه دوربین و رسانه ایی تمنامند و مدرن» هستیم که در همه جای ایران حضور دارد و فضا را باز و رنگارنگ می کند و به حریف جنایتکار اجازه نمی دهد از درون تاریکی تیر بیاندازد. زیرا او از این ببعد زیر نظر ما و «نگاه دوربین همه سویه» است و بویژه از فرداشب و با پاگذاشتن تیم ملی ایران و انگلیس به ورزشگاه و در واقع حتی قبل از ان و با عکس گرفتن از حضور ایرانیان مدرن در ورزشگاه و حول ورزشگاه و با انکه دولت قطر شعارهای سیاسی را غدغن کرده است. اما حتی غدغن کردن انها نیز خودش تبلیغی برای ما و برای رشد حساسیت نگاه جهانی به این لحظه و صحنه است. زیرا این تحول مدنی و این رنساس ما ضرورت زمانه و خواست «روح زمانه» است و باید حتی سالها پیش رخ می داد اگر می گذاشتند گفتمان ما نسل رنسانس هرچه بیشتر مورد بحث قرار بگیرد. اما تحول دیر و زود دارد ولی سوخت و سوز ندارد و خواست زمانه تحقق می یابد. ازینرو یکایک ما با هم در پیوند تنانه و بینامتنی هستیم. زیرا یکایک ما بسان سوژه «تاخوردگی زمانه ی خویش» و تبلور ضرورت و سرنوشت مشترک بسان نسل رنسانس و هزار فلاتش و یا بسان ملت و کشور واحد ایرانی و رنگارنگ هستیم.

پایان:

پانویس: یک روز پس از انتشار این مقاله کاپیتان تیم ملی فوتبال ایران در اولین مصاحبه ورزشیش سخنش را به نام «خدای رنگین کمان» شروع کرد و با مردم داغدار ایران همدردی کرد و اینکه تیم ملی برای انها می جنگد و می خواهد مردم ما به خواستشان برسد. یعنی انچه نقد بالا مطرح و پیشگویی علمی کرده است، اکنون شروع شده است. بنابراین باید حال همه ی کسانی که به انها فحش می دادند و اهمیت این لحظه را نمی دانستند، از انها معدرت خواهی بکنند. یا کسی مثل مسیح علینژاد و هوادرانش حماقت هیستریک و بنیادیشان را ببینند و اینکه او خواهان حذف تیم ملی از جام جهانی بود و عملا با این طرح افراطی بنفع حکومت جباری عمل می کرد که همه اش هراس از این داشت که این اتفاق بیافتد و تیم ملی در جام جهانی و جلوی «نگاه دوربین جهانی» با مردم ایران و با جنبش مدنی ایران احساس همدردی بکند و با تمام فشارهایی که روی آنها وارد کردند. حال کافیست که فردا در حین بازی ایران و انگلیس تماشاچیان و بازیگران علاقه شان به ایران و به جنبش مردمی را بیشتر نشان بدهند و بعد از بازی مردم در ایران بیرون بریزند و شادی بکنند. هر نتیجه ایی هم که بازی داشته باشد. تا انگاه ببینید که چرا چنین صحنه هایی مهم است و چرا یکی کردن تیم ملی خودت با حکومت یک «خودزنی مازوخیستی» است. یا حتما شنیده اید که یک تیم بستکبال زنان ایران نیز جسورانه کشف حجاب کرد.

این لینک امروز سخنان احسان حاج صفی است.

۱. دو لینک فیس بوکی در باب سوتی ها و نتایج دیدار مسیح و همراهانش با ماکرون

دیدار مسیح با ماکرون برای رشد جنبش بود و یا برای تحقق رویای رییس جمهور شدن مسیح و بدست گرفتن رهبری انقلاب مدنی؟
سوتی توییتری شیمایی که بدنبال بابا و منجی ایی چون ماکرون می گردد!

۲/ دو مقاله مهم در باب حالات و زبان سنتی افراطیون قومی ایرانی و کنگره ی هفت ملت. اینکه چرا شوونیسم فارس و پان ترک و افراط گرایی قومی دو روی یک سکه و اسیر ارثیه ی منفی فرهنگی مشابه و زبان سیاه/سفیدی هستند و تکرار دور باطل «بوف کور» هدایت و تاریخ معاصر ما.
تکرار فانتسم بوف کور در گفتمانهای مام وطن و هفت ملت

اهمیت «لاـ زبان لکان» در افشای لالایی هولناک گفتمان هفت ملت

نظرات

نظر (به‌وسیله فیس‌بوک)