زندگی زبانمند و تمنامند بشری دارای «اتیک و اخلاقی بنیادین» هست. ازینرو لکان به حق می گوید که «ضمیر نااگاه اونتیک یا هستی شناسانه نیست بلکه اتیکال یا اخلاقمند است». قاعده ی بنیادین زندگی بشری این است که «آنکه چاه می کند، در چاه می ماند» و بناچار هر چه بیشتر دست خویش را رو می کند و بهای خیانتش به ضرورتها و به منافع فردی و جمعی را می گیرد. چه این چاهکن حکومت جبار جمهوری اسلامی باشد که حتی خشونتش و یا راههای همیشگیش برای منحرف کردن افکار عمومی از طریق تولید جنگ و ترور و وحشت، اکنون چنان نخ نما و فرسوده شده است که تا دست به چنین اعمالی می زند، جنبش نوین و نسل جوان ایران با شعار و برخوردی نو دستش را رو می کند. یا اگر در مدرسه مدیر مدرسه بدستور دولت می خواهد شعار «مرگ بر آمریکا» بدهد و دختران نوجوان ما را به تکرار چنین شعاری وادارد، آنگاه آنها رندانه و جسورانه در جواب «مرگ بر دیکتاتور» می دهند. یا خواه این چاهکن ها نیروهای افراطی و معرکه گیر یا برانداز در اپوزیسیون چون مسیح علینژاد و مجبتی حدادی و مجاهدین و امثالهم باشند که مرتب جیغ بنفش می کشند، مرتب خواهان تحریم و حمله دول خارجی به ایران بوده و هستند و یا مرتب سوتی های جدیدی می دهند. اگر هم امریکا و اروپا برای مقابله با جمهوری اسلامی حال جایزه ایی همراه با زلنسکی به او می دهد، باز در واقع هر ایرانی باهوش می داند که این امتیازات و بونوس های به مسیح علینژاد سریع برعکس می شود، وقتی جمهوری اسلامی کمی دست از حماقت کنونیش بردارد و با امریکا و اروپا وارد مراوده و مذاکره و تولید قراردادی نو بشود. موضوع اما این است که چاهکن اصلی یعنی جمهوری اسلامی و چه این چاهکن ها و نیروهای افراطی چون مسیح علینژاد در اپوریسیون دارای ذایقه و زبانی سیاه/سفیدی هستند و به این خاطر عاشق فضای جنگی و معرکه گیری و عاشورایی هستند و هر کدام برای اینکه به منافع خویش دست بیابد و انحصار قدرت را بدست بیاورد. به این خاطر حکومت جبار و پدران خنزرپنزری در حکومت بجای دیدن و پذیرش ضرورتها و بجای بازکردن راهها و شاهراههای داخلی و خارجی، به خیال باطلشان می خواهند به امید پشتیبانی روس و چین به همان شیوه های همیشگی تولید فضای جنگ و ترور دست بزنند و از یکسو با خشونت و از سوی دیگر با تحریف خواستهای معترضین سعی در سرکوب آنها در حین فضای جنگی و تحریمی بکنند. همانطور که در زمان ترامپ و پمپئو اینکار را کردند و یا خواستند بعد از ترور شاهچراغ و مقصر خواندن معترضان این کار را بکنند، اما تلاش شان به شکست انجامید. چرا شکست خورد؟ زیرا هم جنبش داخلی و به همراهش جنبش رنگارنگ خارج از کشور بالغتر شده است و با تولید شعارهای عمدتا ایجابی چون حق ازادی پوشش و ازادی بیان و حق امنیت و رنگارنگی و قانون شهروندی به مقابله با حکومت قانون شکن رفتند و در کنارش مرگ بر دیکتاتور گفتند. یا بسرعت دروغش را رو کردند و نشان دادند که ترور شاهچراغ یا کار خودش هست، سینما رکسی جدید است و یا نماد نالایقی حکومت هست و می خواهد از این فاجعه علیه مردم خودش استفاده بکند. از طرف دیگر چنین تلاش حکومتی محکوم به شکست خوردن بود، زیرا فضای دور ایران به حالت تحریم و انزوای کامل ایران مانند دوران ترامپ و نتانیاهو نیست و هر روز صحبت حمله به ایران مطرح نیست. در عوض ایران هرچه بیشتر به خاطر اعتراضات مدرنش و قربانیان جوانش به محل توجه جهانی تبدیل شده است. با انکه حکومت اینترنت ها را مرتب قطع می کند. زیرا جنبش مدنی احتیاج به فضای حداقلی فارغ از خطر جنگ و گرسنگی روزانه دارد تا بتواند به بهترین وجهی هرچه بیشتر خانه و خیابان و هر سنگر مدنی دیگر از دانشگاه تا ورزشگاه و غیره را به عهده بگیرد و حکومت تمامیت خواه را وادار به عقب نشینی و قبول تغییر بکند. یا اگر چنین حکومت جباری با این حال دست به حماقت نهایی و خشونت نهایی زد، آنگاه راحت تر توسط این قدرت نوین و گسترده و رنگارنگ کنارش بزند. ازینرو نیز جنبش مدنی قوی خواهان تحریمهای هدفمند حکومتش توسط دول مدرن می شود، اما بدنبال منزوی کردن کامل حکومتش نیست که از طرف دیگر به معنای «ایزوله کردن مردمش» و راحت تر کردن امکان سرکوب مردمش هست. مردمی که آنگاه گرفتار گرسنگی و وحشت هر روزه می شوند و اگر هم طغیان بکنند، انگاه طغیانشان به صورت طغیان مستاصل «گرسنگانی» خواهد بود که راحت تر سرکوب می شود. همانطور که در دوران محاصره ی حداکثر ترامپ و پمپئو و حکومت روحانی رخ داد و هنوز هم دقیق نمی دانیم چقدر از این مردم معترض ما آن زمان ناحق کُشته و قربانی شدند.

طرف دیگر این زبان و ذایقه ی سیاه/سفید و خشن انگاه نیروهایی چون مسیح علینژاد و امثالهم در اپوزیسیون هستند که اگر در جنبش سبز اصلاح طلب بودند، در خارج از کشور روی دیگر و بشدت خشن و مذهبی خویش را به این شکل نشان دادند که هرچه بیشتر افراطی و جنگ طلب شدند، از اصلاح طلب دیروز به برانداز خشن امروز تبدیل شدند و بدنبال پدران و اربابان جدیدی راه افتادند و به شیپورها و زنجیرزنهای آنها تبدیل شدند. همانطور که اصلاح طلب حکومتی براحتی به اصول گرا تبدیل می شود، همینکه از خط قرمزهایش مثل خط قرمز عبور از جمهوری اسلامی و تحقق دموکراسی رد بشوی. به این خاطر دیدید که از زمانی که مسیح علینژاد آن دیدار خطا را با پمپئورا انجام داد، چگونه هر چه بیشتر در این مسیر افراطی و خطرناک افتاد که پروپاگاندیست تفکر ترامپ و فشار حداکثری بشود. یا به این خاطر از ابتدا بر علیه دولت جدید بایدن و امکان احیای برجام، همراه با نیروها و مامورهای دیگر اسراییل و جمهوری خواهان امریکایی و عربستان دست به فعالیت زد و هر دفعه یک جنجال جدیدی به دور او ایجاد شده و می شود. اینکه او نمی خواهد ببیند که دقیقا تلاش امثال او در اپوزیسیون برای تولید فشار حداکثری و محاصره ی کامل کشورت که به معنای بدبخت کردن بیشتر مردمت است، باعث شد که هم مردم ایران بیشتر در داخل و خارج بیشتر زجر بکشند و حتی برای نبود دارو قربانی بدهند و هم بگذارند که راحت تر انگاه این جماعت مستاصل و خشمگین توسط حکومت در این فضای تحریم و جنگی قربانی بشوند. تازه انتظار داشتند که حکومت دیکتاتور لیاقت مدیریت بحران نشان بدهد و نگذارد ملتش بدبختی بکشد. انهم وقتی که هر راه بانکی برای خرید وسایل بسته شده بود و ایران مجبور بود قاچاقچی خرید بکند و طبیعتا حکومت و دولتمردان اول به فکر خودشان بودند و هر جنسی را چندبار گرانتر به مردم بیچاره می فروختند. بجای اینکه اینها به عنوان نیروی مدرن بدنبال تحریم های هدفمند رهبران جمهوری اسلامی و خانواده هایشان در خارج باشند و یا از دول مدرن بخواهند که راههای بانکی نیروهای افراطیش چون سپاه و غیره را ببندد و محدود بکند، اما راههای وسایل اولیه و ضروری برای زندگی مردمش را نبندد و یا مرتب بحث حمله راه نیاندازد و در کنار فشار همزمان مذاکره بکند و با سیاست مدرن «چماق و هویج» مرتب بیشتر راه باز بکند، هم برای منافع خودشان و هم برای رشد و امنیت مردم ایران و جنبش دموکراتیک شان.

زیرا مشکل ما بدبختانه فقط حکومت و پدران خنزرپنزری جبارش نیست، بلکه مشکل همپیوند دیگرمان حضور این فرزندان هیستریک و یا مالیخولیایی و احمق آنها در جنبش و اپوزیسیون هست و وقتی انها برای منافع فردی و جمعی خویش راحت از روی مردمشان می گذرند و براحتی از تحریم و ضرورت حمله به کشورشان چون اینها و چون فرشگردیها سخن می گفتند یا گاه هنوز سخن می گویند. یا الان هم که جنبش مردم ما اینگونه جلو امده است و ذایقه و زبانی نو و عاشق زندگی را با شعار «زن/زندگی/آزادی» بر صحنه حاکم کرده است، باز هم این نیروهای افراطی دارند تلاش می کنند که این جنبش را هرچه بیشتر هیستریک و خشن بسازند. برای مثال در خارج از کشور تلاش شان را بر روی «منزوی کردن کامل حکومت و بستن سفارتها» گذاشته اند که روی دیگرش بستن سفارتخانه های دول مدرن در ایران و تولید دوباره ی همان فضای جنگی دوران ترامپ است که بهایش هولناکش را دیدیم. اما وقتی به عنوان اصلاح طلب قدیمی و برانداز نو در خدمت اربابان نویی باشی، آنگاه حاضر نیستی ببینی که این حالات افراطی و سیاه/سفید و هیستریکت در واقع «سیمپتوم و عارضه ی اصلی و محوریت» را برملا می کند که یک «سیمپتوم و ذایقه ی هیستریک» است. اینکه این فیگورهای رسانه ایی چون مسیح و دیگران جایگاهشان در حول رخداد مشترک به شکل جایگاه یک فرد هیستریک و سیاه/سفیدی و معرکه گیر است (منظور ما مسیح علینژاد و دیگران بسان فیگور رسانه ایی است و نه به عنوان فرد خصوصی. برای ما این تفکیک حوزه ها بس مهم است. زیرا ما مدرنیم). زیرا در این « حالت افراطی بودن هیستریک و خیانت کردن به منافع مردم و خودت و برای دیده شدن بیشتر» یک منطق بنیادین نهفته است. زیرا نشان می دهد که چرا فیگورهایی چون پدران خنزرپنزری و لکاته های هیستریک و راویان مالیخولیایی لازم و ملزوم یکدیگرند و بناچار در دوری باطل یکدیگر را باز می افرینند و در واقع به هم خدمت می کنند. خواه این «همکاری بنیادین پدر جبار و فرزندانش در دوری باطل» به شکل هیستریک فیگورهایی مثل مسیح علینژاد و مجتبی واحدی باشد و اینکه با تلاششان برای بستن همه درها و راهها بدور ایران و برای تولید فضای جنگی در واقع به حفظ حکومت جبار خدمت می کنند ( در این باب به این مقاله ی چندمدت پیش از من و یا به مقالات دیگرم در این زمینه مراجعه بکنید). زیرا این حکومت جبار و مذهبی اصولا سرچشمه ی قدرتش در این فضای سیاه/سفیدی و بحرانی و تعزیه خوانی است و به این خاطر از این نسل نو می ترسد که از شادی و رنگارنگی و رقص و از حقوق مدنی خویش سخن می گویند و صحنه ی بازی و چالش را تغییر داده اند. یا خواه این همکاری بنیادین به شکل تلاشهای «راویان مالیخولیایی» و فرزندان دیگرش و کسانی چون علی علیزاده و فرخ نگهدار و غیره باشد که برای حکومت جمهوری اسلامی در نام چپ و غیره سینه چاک می دهند و جنبش مردمی را کار خارجیان می دانند، مثل پدران پارانوییک شان در حکومت.

بنابراین بایستی در تلاش کنونی مسیح علینژاد و امثالهم برای «اخراج تیم ملی ایران از جام جهانی و برای اخراج فدراسیون فوتبال ایران از فیفا» نمادی دیگر از این «سیمپتوم و عارضه ی هیستریک و خیانتکار به منافع ملی و به جنبش مردمی» را دید و اینکه اینجا نیز باز در خدمت حکومت عمل می کند. زیرا مگر کسی هست که پس از طرفداری ورزشکاران فراوان از جنبش مردمی، پس از نقش موثر فوتبالیستهایی چون علی کریمی و علی دایی در رشد این جنبش، پس از جنجالهای مهم ورزشی چون شرکت بدون حجاب الناز رکابی در مسابقات صخره نوردی و یا اکنون پس از حرکت نمادین «سعید پیرامون» در مسابقات فوتبال ساحلی و توجه جهانی به آنها و خشم اصول گرایان نداند که ترس و وحشت حکومت با رسیدن و نزدیک شدن جام جهانی چیست؟

اینکه از همین حالا وحشت دارند که تماشاگران ایرانی در ورزشگاه و دور ورزشگاه و در شهرهای مختلف جهان پرچمها و شعارهای این جنبش نو و مردمی را بدست بگیرند و با هم در یک همبستگی ایرانی و جهانی برقصند و سرود بخوانند. یا اینکه حکومت و پدران خنزرپنزری از طرف دیگر کابوس این را دارند که بازیگران تیم ملی با آنها همراهی بکنند و اینگونه جهانی شاهد تولد کشور و ملتی نو در مسیر یک جام جهانی باشد. پس چه عجب که مسیح علینژاد افراطی امروزی و معصومه مذهبی دیروزی حال دقیقا خواهان اخراج تیم ملی فوتبال ایران از جام جهانی می شود و در کنار نیروهای افراطی داخلی و برخی گروههای افراطی خارجی قرار می گیرد که این خواست را بخاطر منافع خویش دارند. یا مگر نمی بینید که حکومت ایران و فدراسیونش از همین حالا تیم ملی ایران و بازیگرانش را زیر فشار قرار می دهند که چیزی در مورد جنبش در توییتر و رسانه های دیگر ننویسند یا در بازی علامتی و نمادی از این جنبش را نشان ندهند و با انها همراهی نکنند، همانطور که پس از طرفداری «سردار آزمون» از این جنبش دیدیم.

خنده دارتر و احمق تر از همه این است که این بار نیز مسیح علینژاد و امثالهم حتی نمی فهمند که وقتی تو خواهان اخراج تیم ملی خودت می شوی، یعنی داری بزبان بیزبانی شعار حکومتی را می دهی که اینها همه طرفدار دولت هستند و نماینده ی جمهوری اسلامی هستند. یعنی بدست خودت نیروها و قدرتهای خودت را به حکومت می فروشی و نیروی انها را زیادتر می کنی. یا وقتی شعار بسته شدن بازیها و فدراسیون ایران را می دهی. زیرا آنگاه نه تنها بازیگران و شاغلین این عرصه و بازار دور آن را دچار مشکلات مالی و دیگر می کنی، بلکه حتی بازیگران و تماشاگران و طرفداران این بازیها را در واقع حکومتی می خوانی و به حکومت می بخشی. بجای اینکه بگویی که انها همه بخشی از ملتند و باید استادیومها برای زنان نیز باز بشود تا انگاه این استادیومها هرچه بیشتر محل تظاهرات و تبلور این روح جمعی نو باشند. زیرا در واقع این حکومت جبار هست که از همین حالا ترس دارد چه می شود وقتی این تظاهرات ادامه یابد و بازیهای لیگا در شهرهای مختلف راه بیافتد و ورزشگاهها به محل حضور این جنبش و رویاهایش تبدیل بشود. زیرا تنها یک فرزند افراطی و از جنس خود انها می تواند تقاضا بکند که چنین بشکه های باروتی چون ورزشگاهها را ببندید و خیال بکند که دارد حکومت را منزوی می کند. زهی خیال باطل و همه ی اینها بخاطر اینکه جرات نداری در اینه ی نقد ما ببینی که چه شده ایی و چرا هر روز روشهایت هستریک تر و زشت تر می شوند. زیرا راه مدرن و مدنی برعکس است. اینکه روح و رویای نو در همه جا گسترده و جاری می شود و خانه و خیابان و ورزشگاه و در نهایت حتی مسجد و مجلس و غیره را از حکومت می گیرد و او را هرچه خنزرپنزری تر و ضعیف تر و دچار گسستها و ریزش درونی بیشتر می کند. تا سرانجام این حکومت جبار و خنزرپنزری و در عمل فلج شده، توسط این ملتی که یکایک سنگرهای مدنی و موسسات جمعی و مدنی و ورزشی را از او پس گرفته است، هرچه بیشتر محاصره ی مدنی و نمادین بشود و راهی جز کنار رفتن نیابد. یعنی حماقت مسیح علینژاد و امثالهم این است که بجای اینکه بیاید بگوید باید از حقوق این ورزشکاران و تماشاچیان دفاع بکنیم، باید ورزشگاهها را به تبلور و صحنه ی جنبش مردمی و شعارهایشان تبدیل بکنیم و به مقابله با مافیای ورزشی حکومتی بپردازیم و بدینوسیله آنها را هرچه بیشتر ایزوله بکنیم، می اید در خدمت نظام می گوید اینها همه مال تو هستند و باید بسته بشوند و دیکتاتور بظاهر خشمگین می شود ولی ته دلش می خندد، چون از کابوسش نجات یافته است.

اینجاست که بار دیگر «منطق و اتیک بنیادین زندگی» را می بینید و وقتی پدر و فرزند دشمن یکدیگر، قهرمان و دیکتاتور مرتب یکدیگر را بازتولید می کنند و به منافع مردم خیانت می کنند. زیرا بقول رولاند بارت:« چگونه می خواهی گُرگ را بکُشی، وقتی در گلوگاهش میزیی و با زبان او سخن می گویی.». ازینرو این کار جدید مسیح علینژاد و امثالهم همان «سیمپتوم و عارضه ی افراطی و هیستریکی» است که حقیقت بنیادین انها را برملا می سازد و اینکه این حقیقت بنیادین و هیستریک یا سیاه/سفیدی در واقع یک «دروغ بنیادین» است، همانطور که فروید و لکان در باب زن هیستریک می گویند. اینکه این جماعت هیستریک در نهایت بقول لکان «چیزی جز یک ارباب نو نمی خواهند و به چیزی جز آن دست نمی یابند.» خواه اسم ارباب جدید نتانیاهو و ترامپ یا عربستان باشد. فرقی نمی کند.

متن چالشی ذیل و با طنزی سیاه و هزل گونه به عمد می خواهد این صحنه ی محوری را برملا بسازد که این نیروهای هیستریک و لکاته های هیستریک می افرینند و بناچار به منافع مردم و به منافع جنبش دموکراتیک کنونی ملت ایران خیانت کرده و می کنند. تا این طنز خندان و رادیکال حماقت و دروغ بنیادین یا کوری محوری شان را برملا بسازد و خیانت شان به خویش و به جنبش مردمی را نمایان بسازد. یا ازینرو لازم است که حال در خارج از کشور نیز ما به عمامه پرانی این پدران خنزرپنزری و فرزندان همپیوند هیستریک و مالیخولیاییش دست بزنیم، همانطور که در مقاله ی اخیرم و با تیتری مشابه مطرح کردم. زیرا قاعده ی زندگی این است که انکه نمی خواهد بشنود و تغییر بکند، مجبور است هر روز بیشتر از یکسو هولناکتر و از سوی دیگر خنزرپنزری و مضحک و تهی بشود و اخر با خنده و نسیمی فرو ریزد. این سرنوشت مشترک این پدران جبار و فرزندان هیستریک و مالیخولی اش در داخل و خارج است و انچه ما باید آن را تحقق بخشیم، ما نسل رنسانس و هزارفلاتش و با خنده ی کارناوالی و رندمان.

حماقت هیستریک مسیح علینژاد و یکی کردن تیم ملی با حکومت جبار!

داریوش برادری، روانشناسی/ روان درمانگر

امیدوارم آن نادان هایی چون مسیح علینژاد و امثالهم در خارج از کشور و گاه در داخل کشور که در پی اخراج تیم ملی فوتبال کشورشان از جام جهانی هستند، یا با چنین تلاشهای منفی برخی گروه های خارجی همراهی می کنند، دست از این کار احمقانه و منفی خودشان بردارند، چون تف سر به بالا می کنند. چون فقط کودنی خویش و خودزنی مذهبی خویش را نشان می دهند. چون نه تنها نباید حتی در شرایط حساس تحولات سیاسی/ اجتماعی هر تجمع یا حرکت ورزشی را به اسم اینکه برای حکومت مشروعیت می اورد، منع کرد، بلکه از این مهمتر آن است که این فضاها را هم بدست بگیری و نشان بدهی که این تیم ملی تو هست و این ورزشگاه مال تو هست. همانطور که خیابان و دانشگاه مال توست و مجلس و دولت باید مال تو و ملت باشد.

چالش مدنی قوی و ساختارشکن از طریق تولید ذایقه و زبان نو و سپس از طریق بدست اوردن و بازگرفتن همه سنگرهای مدنی از خانه و خیابان و ورزشگاه تا مجلس و حکومت حرکت می کند و نه اینکه بدست خودش شروع به خودزنی بکند و محیط هایی را به حریف واگذار بکند. یعنی شما باید کاری بکنید که حتی فردا در مساجد نیز شعار «زن/زندگی/آزادی» بدهند و یا در حوزه علمیه قم و نه اینکه با خودزنی احمقانه و مذهبی بگویید تیم ملی فوتبال ما محروم بشود تا اسم حکومت نیاید.

اخه خنگ بودن هم حدی دارد. انهم وقتی می بینی که چگونه ورزشکارانت از کسانی چون علی کریمی و علی دایی گرفته تا تیمهای فوتبال استقلال و یا تیم های ورزشی دیگر مرتب پیوند خودشان را با مردم نشان می دهند و یا مثل الناز رکابی بدون روسری در مسابقات نهایی شرکت می کنند. یا الان مثل سعید پیرامون در مسابقات فوتبال ساحلی با قیچی کردن نمادین موهایش در همبستگی با جنبش اخیر چنین سروصدایی به پا می کنند و قهرمانی تیم ساحلی ایران به قهرمانی جنبش مدنی تبدیل می شود. تا بفهمید که چرا مثل عکس ذیل اصول گرایان ازین حرکت نمادین اینقدر خشمگین شده اند و می خواهند که پایش را از تیم ملی قیچی بکنند. تا تاثیر این صحنه ها را کمی حس بکنید.

یا یادتان رفته عمل الناز رکابی چه سروصدایی به پا کرد و حتی مجبورش کردند معذرت بخواهد و همه می دانستند که بزور هست. یعنی یک جنبش مدنی قوی و رنگارنگ و تمنامند مرتب جلوتر می رود و همه فضاها را بدست می گیرد و نو می کند و نه انکه مثل حکومت فضای سیاه/سفیدی و «خودی/غیر خودی» درست بکند و بشخصه خودش را ایزوله بکند و یا به خودش حق شادی برای تیم ملیش را ندهد، چون عزادار است. به این خاطر یک جنبش مدنی قوی وقتی از تحریم های حکومتش نیز دفاع می کند، انگاه از تحریم هدفمند دفاع می کند و نه از تحریم همه جانبه ایی که دودش تو چشم خودش و جنبشش می رود و محیط را جنگی می کند، انطور که حکومت می خواهد. حکومتی که داره زور می زنه دوباره محیط را جنگی و سیاه/سفیدی بکنه، چه با ترور شاهچراغ و چه با خطر جنگ با عربستان و غیره. چون او به فضای جنگی و سیاه/سفیدی برای سرکوب احتیاج دارد. همانطور که جنبش مدنی به باز شدن فضا و رشد رنگارنگی و با تبدیل ذایقه و زبان نویش به «روح جمعی» احتیاج دارد و اینکه حال با پس گرفتن یکایک سنگرهای مدنی از خانه و خیابان و دانشگاه و ورزشگاه و مسجد تا مجلس و رسانه ها و در نهایت دولت کارش را به پایان برساند و تحول نهایی را تحقق ببخشد.

یا یک لحظه به این تصور بیاندیشید که واقعا مسیح علینژاد و امثالهم به هدفشان دست بیابند و تیم ملی از جام جهانی اخراج بشود و فدراسیون فوتبال ایران نیز لغو و تعطیل بشود، آنگاه واقعا چه ضربه ی عمیقی این حکومت می خورد؟ یا کی واقعا بیشتر ضربه می خورد؟ حکومت یا ملت و جنبش نوین و مدرنش؟ زیرا حکومت که اولا ته دلش از خوشحالی غش می کند که اینهمه بشکه باروت مدنی و محل رشد همبستگی رنگارنگ ایرانیان و جهانیان و ریزش درونی جلوی انفجار خندان و رقصانش گرفته می شود و کمتر ریزش درونی و بیرونی می کند. از طرف دیگر چهره ی خشمگین و حامی مردم و فوتبال و ورزشش می گیرد و از چنین تحریم و بی حرمتی به مردم و کشورش حداکثر استفاده را می کند تا دوباره مردم را به سمت خویش و علیه امریکا و خارجیان به میدان بکشد، حتی اگر در این کار فعلا کمتر موفق بشود. اما در یک کار دیگر بسیار موفق خواهد شد، اینکه نه تنها نگذارد سنگرهای مدنی چون استادیومها را از دست بدهد و اینکه انجا محل اعتراضات و فحشهای رند و خندان مردم علیه حکومت بشود، بلکه حال می تواند ملت را دچار تفرقه بکند و بگوید ببینید شما نمی توانید تیم ملی تان را در جام جهانی ببینید، یا به کسب و کارتان برسید و یا تیم هایتان را تشویق بکنید، چون خارجی ها نگذاشتند و انهم با همکاری این معترضی مدنی داخلی و با رهبرانی چون مسیح علی نژاد و اینهم مدرکش. یعنی باید گفت یا امثال مسیح علینژاد واقعا خنگ و احمقند که قبل از اینکه دست به چنین اعمال افراطی و چون تفی سر به بالا بزنند، کمی فکر بکنند، یا اینکه موضوعشان دقیقا تولید همین شرایط است و نه انکه در فکر مردم و جنبش باشند. اینکه آنها چه به شکل عملی یا احساسی در خدمت اربابانی خارجی هستند که می خواهند حکومت جبار و مردم ایران را زیر فشار قرار بدهند تا یا همه چیز منفجر بشود و حال مامور و نیروی خویش را به سر کار بیاورند، همانطور که الان حتی مریم رجوی با پارلمانهای امریکا و اروپا ملاقات می کند و مسیح علینژاد خواب رییس جمهور شدن می بیند. یا اینکه می خواهند هر چه بیشتر از حکومت امتیاز بگیرند بی انکه او را کنار بزنند. چون به مترسکش برای ترساندن منطقه و فروش اسلحه در منطقه احتیاج دارند و در ازایش نیز می گذارند که او مردمش را در خفا و اشکار سرکوب بکند، همانطور که در دولت ترامپ و محاصره ی حداکثری دیدیم. همانطور که این فیگورهایی چون فرشگردیها و مسیح و دیگران نمی خواهند ببینند که چرا انها در همان زمان هم به عنوان ماموران پروپاگاندای ترامپ در اپوزیسیون در واقع در شکست و سرکوب جنبش مردمی و در تولید آن همه زجر و درد از طریق تحریم همه جانبه مشارکت داشتند و هنوز هم صداقت ندارند با خیانت خویش روبرو بشوند و تازه می خواهند همان وضعیت را برگردانند و شبها نذر می کنند که ترامپ و نتانیاهو بازگردند.

یا اکنون همه ی ان کسانی که برای امثال مسیح علینژاد و غیره هورا کشیدند تا بالا برود، امیدوارم که سرانجام این درس دردناک را یادگرفته باشند که «مهم نیست که چه می گویی، بلکه چگونه می گویی و از چه منظری حول رخداد سخن می گویی». اینکه ایا از منظر و زبان سیاه/سفیدی به حکومت فحش می دهی و عمل می کنی، یا از منظر مدنی و رنگارنگ جنبش جدید که قدرتش در تولید شعارهای ایجابی و یک همبستگی نو و رنگارنگ است. یا شعارهای ایجابیش در پی حقوق مدنی خویش و دور انداختن روسری هایشان با رقص همان بشکه های اصلی باروت و خندان جنبش مدنی است، زیرا هم خواستهای مدرن و بدیهی اش را مطرح می کند و همزمان حجاب اجباری و گشت ارشاد و ولایت فقیه و زیرمتن اصلی حکومت یعنی «اعمال فراقانونی و امر به معروف» را هدف می گیرد و پاشنه اشیلش را. وگرنه اگر با فحش دادن و جیغ هیستریک کشیدن و خواست تحریم همه جانبه و شعار سرنگونی حکومت دادن می شد براحتی نیروی مدرن شد که مجاهدین و سلطنت طلب ها سالها پیش مدرن شده بودند و روی دیگر سکه و فاجعه نبودند، یا مثل نمونه های جدیدش چون مسیح علینژاد. اینکه لااقل بایستی از حافظ بزرگ این درس را سرانجام یاد بگیرید که:

نه هر که چهره برافروخت دلبری داند

نه هر که آینه سازد سِکندری داند

نه هر که طَرْفِ کُلَه کج نهاد و تُند نشست

کلاه داری و آیینِ سروری داند.

به این خاطر همه ی ما ایرانیان باید مخالفت با این پیشنهاداتی به فیفا بکنند که خواهان جلوگیری از حضور تیم ملی ایران و یا دادن جای انها به یک تیم حقوق بشری و یا تیم کشوری دیگر وغیره شده اند. انهم وقتی که دقیقا صحنه ی جام جهانی که مورد توجه جهانی دهها یا صدها میلیونها ادم هست، در واقع وقتی است که حال جنبش مدرن ایران باید در آنجا با پرچم های سه رنگ خویش و بدون مارک جمهوری اسلامی ظاهر بشود. خواه پرچم سه رنگش با علامت دوران مشروطه باشد و یا وسط پرچم سه رنگ خواستها و شعارهای مختلف چون «زن/زندگی/آزادی» باشد. یا اگر دولت امارت اجازه ی چنین اعمالی را در ورزشگاه ندهد، انگاه ایرانیان حاضر در ورزشگاه و یا مقیم در انجا باید با رنگ کردن صورت و تن خویش با پرچم سه رنگ و با نشانه و نمادهای دیگر جنبش مردمی چون شعار «زن/زندگی/آزادی» آن محیط ورزشی را به محل رقص و حضور این «وحدت در رنگارنگی ملی و نو» تبدیل بکنند. یا به همراهش باید ایرانیان دیگر در همه کشورها و در حین مسابقات و در صحنه های جمعی و وقتی این مسابقات در پارکها و میدانهای اروپایی و امریکایی و غیره نشان داده می شود، این جشن ملی و رنگارنگ را نمایان بسازند و نشان بدهند که ما ملت مدرنی هستیم و چه می خواهیم. تا جهان هر چه بیشتر ازما پشتیبانی بکند. تا از طرف دیگر انگاه ورزشکاران و فوتبالیست های ما با پشتیبانی ملت شان هم بازی خوبی ارایه بدهند، چون خود را متعلق به ما می دانند و از طرف دیگر در هر فرصتی و یا بعد از هر گلی با نشان دادن علامت و نشانه ایی طرفداری خودشان را از جنبش و مردم نشان بدهند. (یا مگر قیافه های دردالود بازیگران تیم استقلال بعد از گرفتن جام این همه خبرساز نشد؟)

باری دست از این خودزنیهای مذهبی بردارید که نتیجه ی چهل و اندی سال اموزش مذهبی و تعزیه خوانی و عاشورا دیدن است و یکبار هم شده از این فرصت طلایی استفاده بکنیم که به حاکمیت نشان بدهیم که ما همه یک ملت هستیم و انها باید بروند. اینکه باید با حضور متفاوت و رنگارنگمان همه سنگرهای مدنی از خیابان تا دانشگاه و ورزشگاه و مسجد و غیره را بدست بگیریم و فضایش را نو بکنیم تا حاکمیت مجبور به عقب نشینی بشود، چون می بیند جایش هر روز بیشتر تنگ می شود و حتی خودی هایش نیز از ترس همرنگ جماعت می شوند. یا از ترس عمامه پرانی از خانه بیرون نمی ایند. تا تحت فشار این محاصره ی همه سویه مدنی مجبور بشوند راه را برای تحول نهایی مدنی از مسیر دولت دوران گذار و همه پرسی بوجود بیاورند. یا اگر انگاه چنین حکومت جباری بخواهد دست به سیم اخر بزند، آنگاه سریع با مشت و جواب جمعی روبرو می شود که این بار از همه طرف، از خیابان و خانه و دانشگاه و ورزشگاه و مسجد و حتی از حوزه علمیه و مجلس خودش بسراغش می اید. زیرا این کشور و همه سرمایه هایش و تیم فوتبالش متعلق به ما ملت ایرانی واحد و رنگارنگ هستند و ما به انها و به یکایکمان افتخار می کنیم و پیروزی انها پیروزی جنبش هست. چون دل همه ی ما در نهایت برای تحقق رویایی مشابه می تپد و اینکه سرانجام دموکراسی و سکولاریسم و حکومت قانون مدنی در کشور ما حاکم بشود و دیکتاتور قانون شکن و در اقلیت و خنزرپنزری دنبال سوراخ موش بگردد و در برود. (خشم اصول گرایان در این تصویر ذیل از دفاع نمادین سعید پیرامون از جنبش زنان و مردم بهترین شاهد برای بحث محوری این متن است و انچه از آن در جام جهانی کابوس دارند.)

یا یک لحظه این چیز معمولی را تصور بکنید که تیم فوتبال ایران در این مسابقات گل بزند و بعد از گل چه جمعیت ایرانی و چه بازیکنان واکنشی در دفاع از جنبش و شعار زن/زندگی/ازادی انجام بدهند و بعدش تصور بکنید که در خیابانهای ایران چه غوغایی به پا می شود و چگونه حکومت دستپاچه تر می شود و سکته ی ناقص یا سکته ی کامل را می زند. چون چطور می خواهد شادی مردم بعد از پیروزی یا گلی را سرکوب بکند؟

یا وقتی سکته ی ناقص می زند، انگاه ملت با خنده می گوید ببین پیرمرد خنزرپنزری، تو هیچ کاریت را کامل انجام نمی دهی، حتی وقتی سکته می کنی. پس جمع بکن برو تا گلهای بیشتری نخورده ابی و گلباران نشده ایی.

خداییش به این ادمها و گروههایی که چنین پیشنهادات احمقانه ایی می دهند، فقط باید گفت که شما با کجایتان فکر می کنید؟ و یا شاید موضوعتان اصلا منافع ملی مردم و کشورتان نیست و در خدمت اربابی دیگر هستید. زیرا اون خارجی هایی که این حرفها را برای اخراج تیم ملی ایران میزنند قصدشان مشخص است و اصلا هم موضوعشان جنبش من و شما نیست بلکه منافع خودشان هست. پس شمایی که حرف آنها را تکرار می کنید، ببین چقدر احمقید یا وابسته. لااقل از انها یاد بگیر اول از منافع ملی خودت و مردمت حرکت بکن و شعار بده تا اینگونه به جفنگ گویی و خودزنی تعزیه وار نیافتی و تازه خیال بکنی که خیلی مدرنی. نه بابا ، بی مایه فطیر است. تا عمق جانت سنتی و کودن هستی وقتی اینطور عمل بکنی. یا اینکه بنا به مقاله ی قبلی «از آنتیگونه یونانی تا آنتیگونه های ایرانی»، چرا این جنبش نوین و چهره های قربانیانش چون ژینا و حدیث و مهرشاد و غیره و یا چهره ها و اعتراضات فعالین جوان و نوجوان این جنبش هر چه بیشتر دارای یک «زیبایی درخشنده و گیرا و جذاب» می شود و در عملی رفتار و اعمال و حالت نگاه و تن این فیگورهای هیستریک هرچه زشت تر و حال بهم زن می شود.

می بینید یک کاری می کنند که آدم مجبور بشه آنها را بشوره و بذارشون کنار. زیرا چنین حماقتها و کوری هولناک و مضحکی را با طنز سیاه و هزل گونه می توان بهتر نمایان ساخت و نشان داد که چرا این حکومت جبار و این دشمنان قهارش در واقع دستشان در یک کاسه است و موضوع هر دوتایشان سرکوب یا مسخ کردن این جنبش به نفع منافع خویش هست. اما باید گفت کور خوندید. حنایتان دیگر رنگی ندارد. زیرا اگر این بار باز هم اجازه بدهیم که دوباره احمقی بر این جنبش سوار بشود، انگاه نشان داده ایم که ما ملت چقدر خنگ و کوریم و حقمان چیزی بیش از این نیست که فردا مسیح علینژاد و یا مریم رجوی رییس جمهورمان بشود. ایا اینقدر خنگ و احمقیم؟ جنبش معاصر و قدرت نوین و رنگارنگش نشان می دهد که اینگونه نیست و سرانجام ما نسل رنسانس و قدرت فرزانه و رندش به صحنه امده است تا حال فورتونا و خدای شانس و نیکبختی نیز از راه برسد و امسال تیم این خنزرپنزریهای حکومتی و فرزندان هیستریک و مالیخولیاییش را گُلباران بکنیم و بازی فوتبال را تبدیل به بازی واترپلو بسازیم. 😎😉😄

نظرات

نظر (به‌وسیله فیس‌بوک)