هر تحول مدنی یا مدرنی در خطر این است که بدام حالات پوپولیستی و یا سیاه/سفیدی بیافتد، رگه های هیستریک یا فاشیستی بگیرد و سقط جنین بکند، اگر که شعارهای محوری آنها و شیوه ی برخوردش به رخدادها با کین توزی و خشونت عجین بشود. زیرا انکه کین توزانه به آتش می کشد، آتش و خشونت می افریند. ازینرو نیز هر دیکتاتوری در نهایت محکوم به شکست و فرار مذبوحانه است، زیرا با قتل مخالفان گام به گام زیرپای خویش را خالی می کند و هر روز بیشتر از درون تهی و خنزرپنزری می شود. سرنوشت دیکتاتورهایی مثل صدام و قذافی بهترین شاهد این مدعایند و همزمان سرنوشت کشور و مردمشان پس از قتل انها نیز نشان می دهد که چرا اگر به شیوه ی مدرن این تحول را انجام ندهی و حول یک شعار محوری مدرن به وحدت در کثرتی نو دست نیافته باشی، انگاه مجبوری فاجعه های بدتر بیافرینی و گرفتار خشونت های شدیدتری بشوی. زیرا قادر به تحول ساختاری و قادر به تغییر در نوع ذایقه و رفتار فردی و جمعی ات نبوده ایی و هنوز مثل دیکتاتوری که به قتل رسانده ایی، سیاه/سفیدی و افراط/تفریطی می اندیشی. زیرا راه درست ابزار درست می خواهد و هدف وسیله را توجیه نمی کند. زیرا بزعم نیچه «هدف نیک ابزارهای خوب و نیک» خویش را می جوید و به این خاطر بایستی برای دستیابی به اهداف مدرن و دموکراتیکت همزمان زبان و ذایقه و کنش هایت نیز مدرن و دموکراتیک و راهگشا باشند، تا بتوانی با این زبان و ذایقه ی مدرن دیسکورس و ساختارها را عوض بکنی. تا بسان نسل رنسانس بتوانی مرتب سنگرهای مدنی بیشتری را در دست بگیری، چون زبان و کلام و روح نوینی هستی و می توانی فضای خانه و خیابان و کشور را عوض بکنی. یا می توانی رنگارنگی و شادی و پیوندی نو بسان وحدت در کثرتی نو بیافرینی و اینگونه فضا و ساختار سیاه/سفیدی را بشکنی که حافظ دیکتاتور و تولیدکننده ی دیکتاتورها و فاجعه های بعدی است. تا بتوانی با این شور و وفاق جمعی جدیدت گسستها را به رنگارنگی و به وحدت در کثرتی نو حول یک «تمنای جمعی» تحول ببخشی. اما وقتی بخواهی با زبان و کلام دیکتاتور با او بجنگی، همانگونه سیاه/سفیدی و انتاگونیستی برخورد بکنی، از ابتدا با «نه گفتن به دیکتاتور و جمهوری اسلامی» شروع بکنی، بجای اینکه ابتدا با «بعله به دموکراسی و آزادی و زندگی» شروع بکنی و به این خاطر نه به دیکتاتوری بگویی، آنگاه بناچار مجبوری فاجعه و تکرار باطل بیافرینی، همانطور که تاریخ چهل و اندی ساله ی این انقلاب و سپس سرنوشت همه ی گروههای افراطی از مجاهدین و غیره تا نمونه های جدید این حرکات افراطی و هیستریک چون واکنشهای «مسیح علینژاد» و امثالهم نشان می دهد. اینکه به فکر منافع و کین جویی خویش باشند و در حینی که مرتب از مردم و قربانیان مایه می گذارند، اما در عمل فقط در پی بدست گرفتن انحصار رهبری و بقول خودشان تولید فشار حداکثری و محاصره ی اقتصادی و نظامی حول جمهوری اسلامی هستند و بی انکه به بهای چنین اعمالی برای مردم کشورش و برای پروسه ی تحقق مدرن کشورش بیاندیشند. یا مثلا اکنون ببینند که چرا وقتی قرارداد برجام هنوز تحقق نمی یابد، انگاه بهایش این نیست که حکومت ایران خیلی ضعیف تر بشود بلکه بهایش این است که انگاه حکومت ایران به سراغ متحدان جدید چون چین و روسیه برود و از طرف دیگر امریکا و متحدانش از ترس از دست دادن کامل ایران حاضر به مماشاتهایی بشوند. بهایش این است که فضای سیاه/سفیدی و افراطی باقی بماند و این حکومت هنوز هم راحت مردمش و اعتراضاتشان را سرکوب بکند. در حالیکه اگر در همین شرایط روابط دیپلماتیک جدید با ایران برقرار شده بود و ایران به برجام تن داده بود، انگاه فضای داخلی و روابط با جهان خارج بازتر شده بود، اتفاقات سریعتر بازتاب داخلی و جهانی می یافت و بناچار برای حکومت ایران سخت تر می شد اینگونه خشن به قتل زنان جوانی چون مهسا امینی دست بزند و یا بتواند اینگونه اینترنت را مسدود بکند و در فضای بسته و محدود سعی در سرکوب جنبش کنونی اعتراضی و گسترده ی مردم ایران بکند، جوانان و نوجوانان معترض ایرانی را به قتل برساند، یا فردا حساب معترضینی را برسد که در این تجولات فعال بودند و عکسهایشان گرفته شده است، مثل دختران جوانی که روسریشان را سوزاندند. هم انگاه با پشتیبانی جهانی بهتر می شد به «وحدت در کثرتی» میان ایرانیان و حول شعارهای درستی مثل شعار «زن، زندگی و ازادی» دست یافت که اکنون در حال بوجود امدن است و فردا بایستی حتی جلوتر برود و به شعار محوری و گسترده ی «زن، زندگی، دموکراسی» تحول بیابد تا هرچه بیشتر مشخص بشود که ما چه می خواهیم، تمنای مشترکمان چیست و انچه نقطه ی اشتراک ما در رنگارنگیمان و بسان نسل رنسانس و هزارفلاتش هست. زیرا شعار در واقع پرفورمانس و عمل است. بیانگر روح جمعی است و آن راهی که می خواهد برود و بیافریند. پس چه عجب که وقتی فقط با خشونت و کلام هیستریک و با مرگ طلبی و فحش به دیکتاتور بخواهی جلو بروی، آنگاه زبان و کلام و رفتارت هرچه بیشتر هیستریک و مثل پدر جبارت می شود، همانطور که در این مصاحبه ی اخیر و اتشین از مسیح علی نژاد با «صدای امریکا» و با استفاده ی او از همه شیوه های سنتی شانتاژ احساسی و اخلاقی و برای تولید معرکه گیری و فضای هیستریک می بینیم. با انکه همزمان چیزهایی را لو می دهد که نمی خواهد لو بدهد, همانطور در که در نقد پایین خواهید دید. زیرا زندگی بشری امری نمادین است و دارای اخلاق نمادین و قدرتمندی است که به ما مرتب نشان می دهد که چرا «چاه کن محکوم است در چاه بماند.». یا ازینرو دیکتاتورها از بازشدن فضاها و راههای ارتباطی بشدت می ترسند و فرزندان خشن و هیستریکشان که به خیال خویش دشمن آنها هستند، به همین شکل خواهان حفظ فضای افراطی هستند، از بازشدن راههای دیپلماتیک و ارتباطی می ترسند، تا معرکه بگیرند، مردم را قربانی بکنند و بعد برایشان سینه زنی رسانه ایی بکنند و خویش را نماینده ی قربانیان معرفی بکنند و اعتبار و پول از دول خارجی بدست بیاورند. یا ازینرو تحول مدرن و رنسانس احتیاج به بازشدن فضاهای داخلی و رشد شاهراههای ارتباطی داخلی و خارجی دارد تا بتواند هرچه بیشتر رشد بکند و با ورود رنگارنگی و شادی هرچه بیشتر دیکتاتوری و فضای سیاه/سفیدی را بشکند، به عقب براند و تغییر ساختاری را بوجود بیاورد. ازینرو برای نیروهای مدرن «دموکراسی» و شکاندن فضای سیاه/سفیدی هم تاکتیک و هم استراتژی هست تا تحول ساختاری رخ بدهد و قوانین نو و ذایقه ی نو همزمان حاکم بشود، دولت مدرن و به همراهش ملت مدرن و فرد مدرن بسان «وحدت در کثرتی» درونی، بیرونی و ساختاری شکل بگیرد و دیکتاتوری را هرچه بیشتر ریشه کن بسازد.

باری اکنون نیز مهم است،_ در عین دفاع جمعی از اعتراضات برحق مردم درون ایران علیه گشت ارشاد و علیه حجاب اجباری، در عین شرکت در اعتراضات مشابه و برای دفاع از جان این عزیزان، برای تحقق خواستهای برحق انها و خودمان _، بدانیم که چرا در هر تحولی اساس این است که کدام شعار و کدام شیوه ی برخورد به «روح جمعی» و به هژمونی جمعی تبدیل می شود: ایا شعار و اعتراض مدرنی که از «بعله گفتن به زندگی و دموکراسی» حرکت می کند و به این خاطر به گشت ارشاد و به حجاب اجباری و به دیکتاتوری نه می گوید و عاشق زندگی و رنگارنگی و شادی است، به دیسکورس محوری و به اجماع جمعی تبدیل می شود. یا انکه زبان و کلام هیستریک براندازان و افراطیونی چون مجاهدین و سلطنت طلبان افراطی و کسانی چون «مسیح علینژاد» قادر می شوند رهبری آن را بدست بگیرند و اینگونه فاجعه ی بدتری را بوجود بیاورند که مسیح علینژاد بی انکه بخواهد، در همین مصاحبه اش لو می دهد. اینکه ایران را تبدیل به عراق و لیبی بکنند و فاجعه ی بی پایان بیافرینند. اینکه بخواهند مثل پدرشان خمینی «توی دهن این دولت یا آن دولت بزنند» و خویش را «صاحب و نماینده ی حقیقت» بدانند و یا مثل ادعاهای هیستریک مسیح علینژاد در این مصاحبه بخواهد نه تنها در ایران آتش زدن گشت ارشاد و موسسات دولتی دیگر را راه بیاندازد تا به هدفش دست بیابد، بلکه بخواهد «سازمان ملل را نیز به آتش بکشد». چون مثلا رییسی را دعوت کرده اند. عملی که در رسم و عُرف دیپلماتیک و جهانی امری بدیهی است. همانطور که انگاه مدرن و بدیهی است که اکثر نمایندگان کشورهای مدرن به علامت اعتراض به ایران از جایشان بلند می شوند و رییسی مجبور می شود برای سالن عمدتا خالی سخنرانی بکند و فیگوری مضحک بشود. یا می بینیم که رییس جمهور امریکا آقای بایدن سپس از جنبش اعتراضی مردم ایران در رسانه ها دفاع می کند. همان بایدنی که مسیح علینژاد در این مصاحبه مرتب به او می گوید که «شرمت باد». ( و این مواقع خوب باید سوال کرد که او با پشتیبانی چه پدران و اربابان خارجی جرات می کند که این حرفها را بزند، که انگاه براحتی نگاهمان به سوی اسراییل و عربستان می رود که مخالف سیاست بایدن و تلاش برای احیای برجام هستند.)

اینکه چرا مهم است که یکایک ما و بسان «وحدتی در رنگارنگی» در پشت شعار درست و قوی «زن، زندگی، آزادی» بایستیم و هرچه بیشتر آن را گسترش بدهیم و از طرف دیگر دست این ازادی فروشان خطرناکی را برملا بکنیم که می خواهند فقط اتش بیافرینند، معرکه بگیرند، زیرا اربابان جدیدی یافته اند و همزمان هراس از این دارند که تحولات کشورشان به حالت شادی افرین و رنگارنگ پیش برود و راه بگشایند. این جدال اصلی و ساختاری یا دیسکورسیو است. این صحنه ی اصلی نبرد است که باید هم در جدال با دیکتاتور و یا در جدال با مسخ کنندگان این تحول از آن پیروز در بیاییم، وگرنه دیکتاتور را نیز بزیر بیاوریم، انگاه به سرنوشت عراق و لیبی دچار می شویم که مسیح علینژاد در مصاحبه اش ناآگاهانه پیشگویی می کند و راز پنهانش را برملا می سازد.

نقد چالشی ذیل می خواهد دقیقا اهمیت این «انتخاب» همگانی و مشترک میان راه مدرن رنسانس و تحول و راه سیاه/سفیدی و در نهایت هیستریک یا فاشیستی را بر خوانندگان نمایان بسازد و اینکه چرا این انتخاب یک «انتخاب اجباری» است. زیرا اگر راه غلط و سیاه/سفیدی را انتخاب بکنی، بناچار مثل تاریخ معاصرمان دور باطل می افرینی و محکوم به تولید زجری بدتر برای خویش و اطرافیان و کشورت هستی. زیرا زندگی بشری، زیرا زمین و جسم دارای اخلاق و اتیکی قوی و بنیادین است و به تو و به ما امکان می دهد از طریق تکرار اعتراض و عملی حال راهی نو و متفاوت برویم و به رنسانس دست بیابیم و یا اسیر دور باطل نوینی بشویم. چون نخواسته ایم بهای بلوغ و تحول را بپردازیم و از تمتع کین توزانه و هیستریک فردی و جمعی عبور بکنیم، چون نتوانسته ایم از ارثیه ی منفی فرهنگی و تاریخی خویش عبور بکنیم که مرتب ادیپ کور و بوف کوری می افریند که خیال می کند خیلی می بیند و جیغ بنفش می کشد. متن زیر در دو جستار چالشی دقیقا می خواهد اهمیت و ضرورت وفاق جمعی حول شعار «زن، زندگی، آزادی» را نشان بدهد و اینکه از طرف دیگر چرا بایستی همزمان هژمونی بر روح جمعی را بدست گرفت و نگذاشت که راه خطرناک و هیستریک کسانی چون مجاهدین و سلطنت طلبان افراطی و مسیح علی نژاد و رگه های کین جو و خشمگین درون جنبش به نیروی حاکم در آن تبدیل بشوند. زیرا هر تحولی به معنای تحول ساختاری و تولید یک صحنه ی نمادین نو و یا تکرار یک صحنه و دیسکورس کهن به شکل نو و فاجعه بارتری است.

ضرورت وفاق جمعی حول شعار «زن، زندگی، آزادی» و سوتی هولناک مسیح علینژاد!
داریوش برادری، کارشناس ارشد روانشناسی/ روان درمانگر

۱/ ضرورت گسترش هرچه بیشتر جنبش اعتراضی نو به شکل مدرن و با حرکت از میل زندگی و ازادی و شادی و رقص!

از یکسو الان هیچ چیزی مهمتر از این نیست که در اعتراض به قتل مهسا امینی و در همسویی با اعتراضات چندروزه و مدرن اخیر مردم ایران، با هم یک صدا و یا با «وحدت در کثرتی مدرن» و در رسانه های مختلف فریاد بزنیم که: «گشت ارشاد باید برود، حجاب اجباری باید برود، زیرا هر دو ضد اخلاقی و هیز و منحرف هستند». زیرا اخلاق جبار و رستگاری طلب بشدت ناپاک و منحرف هست و مرتب فاجعه می افریند. همانطور که رقصیدن دختران در عکس ذیل و انداختن حجاب در اتش به صورت یک عمل نمادین و مدنی و قوی است و ربطی به اتش زدن هیستریک و کین جویانه بانکها و غیره ندارد. ضد آن است. در واقع این حرکت خودجوش و اعتراضی گسترده و روبه رشد هم بیان ضرورتهای تحول مدرن این جامعه و برای شکاندن انسداد و دور باطلش هست و همزمان ادامه ی منطقی «حرکت خودجوش ویدا» و زنان جوان خیابان انقلاب نیز هستند، پروسه ی تحول مدرن جامعه را جلوتر می برند و از منظر مدرن تمناورزی می کنند. به این خاطر اعتراضشان با انکه با نه به دیکتاتور بیان می شود اما اصل حرکتشان از روی شوق زندگی و شوق آزادی و میل تحول مدرن هست. انها از میل و تمنای دستیابی به رویایی مدرن حرکت می کنند و بر این اساس به گشت ارشاد و به حجاب اجباری و به دیکتاتور نه می گویند. آنها خواهان ازادی و شادی و حق لذت بردن از زندگی انسانی و جوان خویش هستند. آنها با این عمل نمادین نشان می دهند که حجاب اجباری به باد رفته است و برگشت ناپذیر است، حتی اگر دمی بزور نگه اش دارند. اما زندگی و جامعه از آن گذشته است. آنها مثل جشن چهارشنبه سوری بیماری و زردیشان را به اتش می دهند تا بهتر بتوانند برقصند و بخندند و رنسانسی نو بیافرینند. شیوه ی اعتراضی آنها همراه با رقص و شعار و سرانجام انداختن حجاب اجباری در اتش در واقع یک «پرفورمانس مدرن» است و هیچ پیوندی با کین جویی هیستریک و میل اتش افروزی کین جویانه ندارد. یا رگه ی اصلی و محوریش اینگونه نیست.

همانطور که بایستی این رگه ی اصلی و مدرن یا نمادینش را تقویت کرد و نگذاشت که به دام بازیهای کهن و هیستریک سیاه/سفیدی و اتش افرینی هیستریک بیافتد و اینکه برخی بخواهند انها را تشویق به خشونت برای براندازی سریع بکنند و اینگونه انها را قربانی اهداف خطرناک خویش بکنند. زیرا تنها راه شکاندن دنیای سیاه/سفید و مسدود و دیکتاتورمنش ورود رنگارنگی و رقص و شادی و جذابیت و شور زندگی و زیباییهایش هست و تولید هرچه بیشتر فضا و دیسکورس و قانون و ساختارهای مدنی، مدرن و دموکراتیک. ازینرو هشتگ ها و اعتراضات ما بایستی رنگارنگ و در خدمت بیان این تمناهای مشترک و انسانی بدنبال رنسانس و نوزایی مدرن باشد و از جان و حقوق این معترضین دفاع بکند.

مثلا در این لینک از حرکت اعتراضی مردم و جوانان ایرانی می توان بخوبی این اصل و امید مشترک و مدرن را دید و وقتی دختری با رقص به وسط می اید و با هورا و تشویق دیگران به سمت اتش می رود و حجاب اجباریش را به اتش می اندازد و سپس دختران دیگری آن را ادامه می دهند و در حینی که بدرستی صورتشان با ماسک مربوط به کرونا پوشیده شده است تا بهای اضافی و خطرناک برای اعتراضشان ندهند. زیرا ماموران حکومتی نیز انجا هستند که عکس می گیرند و به این امید هستند که چند روز دیگر این اعتراضات بخوابد و انگاه بدنبال معترضین بیافتند و تک تک آنها را دستگیر بکنند یا شعارهایشان هم بیان خشمشان هست و هم مالامال از شور زندگی و میل خوب زیستن و ازادزیستن است. البته زنان و دختران دیگری نیز هشتگی اینگونه و بدون ماسک راه انداخته اند یا در خیابان بدون ماسک و حجاب جلوی ماموران امنیتی ایستاده اند. بایستی از همه این راههای مختلف اعتراض مدنی دفاع کرد و همزمان مواظب سلامت و جان انها بود. بایستی هشتگها و اعتراضات مختلف و به اشکال مختلف در این باب راه انداخت که «حجاب اجباری باید برود، گشت ارشاد باید برود، زیرا رفته اند و بازگشتنی نیستند.»

از طرف دیگر و مهمتر بایستی اکنون شعار «زن، زندگی، آزادی» به شعار محوری و مشترک ما تبدیل بشود. انچه بسان روح جمعی نوین بایستی ما را به وحدت در کثرتی مدرن برساند و خانه و خیابان و همه جا را در بگیرد. یا بعدا به شعار «زن، زندگی، دموکراسی» تبدیل بشود تا تغییر ضروری و ساختاری مدرن و بسان تمنای مشترک جمعی هرچه بیشتر نمایان بشود و اینکه حال «دیسکورس و هژمونی جدیدی» در صحنه حضور دارد. زیرا انموقع برای اولین بار در تاریخ معاصر ایران شعار تغییر با «بعله گفتن به چیزی» شروع می شود و نه انکه مثل قیام بردگان با «مرگ بر شاه و مرگ بر دیکتاتور» و یا با «نه به جمهوری اسلامی» شروع بشود و از ابتدا کین جویانه عمل بکند. ابتدا با محوری شدن شعار «زن، زندگی، آزادی» گذار مدرن از جمهوری اسلامی شروع می شود و شعارهای جانبی چون «گشت ارشاد باید برود، حجاب اجباری باید برود» و «مرگ بر دیکتاتوری» معنای مدرن و قوی خویش را می یابد و صحنه ی چالش مردم ایران با دولت هرچه بیشتر یک صحنه ی مدرن و مدنی می شود و پیروزیشان ممکن می شود. زیرا وقتی با «بعله گفتن به چیزی» شروع بکنی، با بعله گفتن به ازادی و دموکراسی شروع بکنی، انگاه بقول نیچه و بنا به تجربه جهان معاصر و انقلاباتش قادر به دگردیسی به نسل سروران خندان و به نسل رنسانس هستی و رنسانس می افرینی. بجای اینکه جیغ بنفش و هیستریک چون براندازان حکومتی بکشی و در نهایت به حفظ این وضعیت هولناک و حفظ پدر جبارت کمک بکنی و یا شرایط را برای نابودی کشورت در آتشی هولناک چون عراق و لیبی و افغانستان فراهم بکنی. باری این شعار را گسترده بکنیم و نشان بدهیم که ما ذایقه و نسل جدیدی هستیم و از گذشته ی فاجعه بار یاد گرفته ایم. زیرا ما نسل رنسانس و هزار فلاتش هستیم.

۲/ سوتی هولناک مسیح علینژاد! یا آرزوی پنهان و هیستریکش برای مردم کشورش!
وقتی او در این مصاحبه حرف دلش را می زند و به اسم مردم ایران سرنوشت مردم عراق و لیبی را برای مردم و کشور ایران آرزو می کند!

دقیقا در این لحظات مهم تاریخی است که دست هر کسی رو می شود و اینکه چه می خواهد و حرف و تمنای اصلی و محوریش چیست. یعنی دقیقا در همین لحظه که مردم ما به شیوه ی مدرن علیه گشت ارشاد و حجاب اجباری و علیه دیکتاتوری اعتراض می کنند و جوابش را حکومت با خشونت می دهد و بیشتر نشان می دهد که چرا باید این شرایط و این حکومت عوض بشود و چرا بایستی هرچه بیشتر «وحدت در کثرتی مدرن» بوجود بیاید، انگاه از طرف دیگر در مخالفان این حکومت می توان دید که کدام در پی مبارزه ی مدنی رادیکال و در خدمت تحول مدرن هستند و کدام در خدمت جنگ سیاه/سفیدی و هیستریک هستند و چون فرزندانی خشن و هیستریک در واقع «قرینه و همزاد» آن پدر جباری هستند که به خیال خودشان با او می جنگند. ( برای توضیحات تخصصی و تکمیلی در باب دیسکورس هیستریک و رفتار هیستریک به این مقاله ی «راز زن هیستریک و گفتمان هیستریک ایرانی» مراجعه بکنید و عکس ذیل واقعیت نقش و حالت زن هیستریکی را نشان می دهد که گویا بشکل رادیکال و انقلابی علیه پدر و دیکتاتوری می جنگد که عملا ناتوان و خنزرپنزری است ولی در عمل حامی و حافظ اوست و این دروغ بنیادین نقش و موقعیت هیستریک است.)

یک نمونه ی مهم این «جماعت هیستریک و فرزندان همین حکومت» که با زبان آنها صحبت می کنند، دقیقا «مسیح علینژاد» هست و جالب است که از جمله این مصاحبه ی اتشین او با صدای امریکا و گزاره ی محوریش نشان می دهد که او تا چه حد حاضر است برای کین توزی و معرکه گیری هیستریک خویش مردم و تحول مدرن کشورش را فدا بکند. یعنی دقیقا وقتی که در این نوحه خوانی عاشورایی و مذهبی از جنس او که در آن حتی به رییس جمهور امریکا بایدن «شرم بر بایدن» می گوید و بار دیگر عشقش به سیاست فشار حداکثری ترامپ و اسراییل را نمایان می سازد، از طرف دیگر حرف اصلیش را می زند، وقتی می گوید که «مردم ایران می خواهند سرنوشت قذافی و صدام برای خامنه ایی و رئیسی تکرار بشود».

زیرا همه ی ما می دانیم که سرنوشت قذافی و صدام بهایش برای مردم عراق و لیبی چه بوده و چه هست؟ زیرا وقتی قصدت دیکتاتورکُشی و پدرکُشی باشد، بناچار دیکتاتورها و فاجعه های مشابه یا بدتری می افرینی و حال همه می خواهند شاه بشوند. یا مجبوری اسیر شاه و ارباب خارجی بیافتی. اینکه کشورتان چون عراق اشغال جنگی بشود و باوجود این همه سال هنوز هم در جنگ و خونریزی بماند و یا مثل لیبی نیروهای مختلف کشورت با کُشتن قذافی از طرف دیگر به جان هم بیافتند و تا به امروز روی ارامش نبینند. زیرا حال یکایکشان می خواهد روی دست قذافی بزند و زنان بیشتری در اختیار داشته باشد. ازینرو راه تحول دموکراتیک و راه رنسانس از مسیر کین جویی و خشونت افرینی و بنیادگرایی سیاه/سفیدی نمی رود و برعکس هرگونه فضای سیاه/سفیدی را می شکند و رنگارنگ و باز و خندان می سازد.

دقیقا اینجاست که مسیح علینژاد حرف دلش را می زند و انچه برای مردم و کشورش می خواهد تا بتواند معرکه گیری خویش را ادامه بدهد و حال چون «فاطی کماندوی نو» هم بگوید که باید در کشور گشت ارشاد را به اتش بکشید و فردا بانکها و بقیه جاها را آتش زد و یا یکدفعه مثل هر فرد بنیادگرا می گوید که باید از «سازمان ملل نیز بگذریم» و از رویشان رد بشویم و از روی بایدن و امریکا. یعنی او نیز می خواهد حال مثل پدرش خمینی در دهن همه بزند، هم تو دهن رییسی بزند و هم تو دهن بایدن و هم تو دهن ملت و تحول ایران و همه ی اینها برای چی؟ برای اینکه دروغش را نبیند و اینکه او با این جیغ بنفش، با این زبان و شیوه ی هیستریکش در واقع حامی نظام دیکتاتوری است که اساسش بر روی زبان و جدال سیاه/سفیدی و خشونت افرین است. یا از طرف دیگر با این جنگ طلبی و خشونت طلبی در خدمت منافع اربابان و پدران جدید اسراییلی و عربستانی است. زیرا بقول رولاند بارت «مگر می توانی در گلوگاه گُرگ بنشینی و با زبان او سخن بگویی و خیال بکنی که می توانی گُرگ را بکُشی». یا انچه می خواهد نه تحول مدرن ایران و پایان دیکتاتوری بلکه قتل دیکتاتورها و به بهای تولید عذابی بی پایان و دیکتاتوریهای نو چون سرنوشت مردم عراق و لیبی است.

اینکه او نمی بینند، دختران و زنان جوانی که حجابشان را به اتش می کشند، در واقع با رقص و شادی اینکار را می کنند و قصدشان اتش سوزی و کین جویی نیست. انها «پرفورمانس مدرن» اجرا می کنند. در حالیکه مسیح علینژادی که خیال می کند معصوم است و ژاندارک مردمش هست، به پدر جبارش رییسی فحش می دهد، بایدن و دیگران را نفرین می کند و چیزی جز به اتش کشیدن همه چیز از ایران تا سازمان ملل نمی خواهد و در نهایت فقط جیغ بنفش می کشد و معرکه گیری می کند تا با حقیقتش روبرو نشود. حقیقتی که یک حقیقت هیستریک و سیاه/سفیدی است و مگر فروید و لکان به ما نشان ندادند که «حقیقت زن هیستریک چیزی جز یک دروغ بنیادین نیست» و در همان لحظه که ضجه ی قربانی شدن می زند، در واقع می خواهد قربانی بکند. زیرا فرد هیستریک بقول لکان «چیزی جز یک ارباب نو نمی خواهد و به چیزی جز این دست نمی یابد». ازینرو زبان و کلام هیستریک و سیاه/سفیدیشان لو می دهد که بدنبال چی هستند و چرا معرکه گیری عاشوراوارشان ضد مدرن است، سنتی است و چرا بر گردن آنها مثل بر گردن لکاته ی بوف کور جای دندانهای زرد پیرمرد خنزرپنزری و پدر جبارشان هست. زیرا در نهایت دو روی یک سکه و گذشته و اینده یکدیگرند و ان چیزی که هر تحول مدرنی از هر دوتایشان باید بگذرد تا بتواند به رنسانس و نوزایی مدرن دست بیابد. زیرا نمی توانی از پدر جبار بگذری، بی انکه از فرزند تابوشکن و هیستریکش نیز بگذری که خیال می کند ضد اوست و نمی بیند مثل پدرش اسیر بازی سیاه/سفیدی و نوحه خوانی مشابهی است. یا مثل او معرکه گیری و مصیبت خوانی می کند و جیغ بنفش می کشد و نوحه می خواند. اما قیافه و زبان خشن و هیستریکش و محتوای کلامش لو می دهد که چه می خواهد و چرا رو بسوی مرگ و نیستی حرکت می کند و فاجعه می افریند. به این خاطر مسیح علینژاد در این نمایش هیستریک مرتب می خواهد بجای بحث مدرن فضای ناموسی و هیستریک ایجاد بکند و بیینندگان را تحت تاثیر شعارهای احساسی و ارشادگونه اش بگذارد. یا به این خاطر او در این مصاحبه مرتب از واژگانی چون «شرم باد» استفاده می کند و یا می خواهد به عنوان «نماینده ی معصوم حقیقت» یقه ی هر کسی را بگیرد که روزی با جمهوری اسلامی همکاری کرده است (انگار که هر کسی می توانست براحتی مثل او خبرنگار مجلس بشود). یعنی در حال اجرای «امر به معروف و نهی از منکر» است. دقیقا اداره ی ارشاد نوینی است و وای به حال روزی که امثال او حکومتی در دست بگیرند، با این ذایقه و زبان ارشادگونه و مذهبی که حتی می خواهد سازمان ملل را نیز به اتش بکشد، چون به حرف او عمل نمی کند.

نتیجه گیری:

باری اگر در این لحظات مهم تاریخی این مباحث مهم را نبینیم و از انها عبرت نگیریم، انگاه محکومیم که باز کوری نو و ادیپ و بوف کور نو بیافرینیم و از چاله به چاه بدتری بیافتیم. مگر اینکه دروغ و حماقت بنیادین و مشترک پدر جبار و فرزند هیستریکش را ببینیم و از دیسکورس مشترک و آنتاگونیستی دیکتاتور/قهرمان، از میل همپیوند پدرکُشی و فرزندکُشی بگذریم و بر این دور باطل چیره بشویم، بدینوسیله که با بازی مدرن، با رشد رنگارنگی و شکاندن انسدادها، با بدست گرفتن سنگرهای مدنی در کوچه و خیابان، با رشد روابط دیپلماتیک با خارج و با بازکردن شاهراههای اقتصادی و فرهنگی، با تولید یک «روح جمعی نو و مدرن» و با زبان و ذایقه ی نو بتوانیم تغییر ساختاری بوجود بیاوریم. یعنی اکنون ما باید دقیقا به پدر جبار و به جیغ بنفش فرزند هیستریکش نه بگوییم و به همراه جوانان درون کشور با رقص و شادی هرچه بیشتر اعتراض بکنیم و بگوییم حق ما ساختار مدرن و دموکراسی و وحدت در رنگارنگی است و ازینرو در همه چیز شادی و رنگارنگی وارد می کنیم تا دنیای سیاه/سفیدی بشکند، تا هرچه بیشتر معلوم بشود که گشت ارشاد محکوم به رفتن است و حجاب اجباری و به همراهش دیکتاتوری و هرگونه سلطان مابی و روابط رهبر/امت واری، مراد/مریدواری. زیرا ما پایان این گذشته و حماقت و تکرار باطلش توسط پدران جبار و فرزندان هیستریک هستیم. زیرا ما نسل رنسانس و نوزایی هستیم و انها که با خویش وحدت در رنگارنگی می اورند و همه چیز را دوباره جاری و چندنحوی و رنگارنگ می سازند و به هر معرکه گیری حسین وار پدر جبار و فرزندان هیستریکش می خندند و با خنده از انها رد می شوند.

پانویس: اینکه مثلا با خنده و رندی به مسیح علینژاد در پایان این معرکه گیری و جیغ های بنفشش بگوییم راستی حالا که بقول خودت حاضری از امریکا بیرونت بکنند، کجا می خواهی بروی؟ به اسراییل؟ یا به عربستان؟ کی میری؟ زیر حرفت نزنی ها. نشون بده ژاندارکی و روی حرفت می مونی.

نظرات

نظر (به‌وسیله فیس‌بوک)