ابتدا وقتی حکمت و منطق ساختاری و بنیادین این رخدادها را درک بکنی که چرا «عمامه پرانی» رند و گستاخ ما و بسان یک نافرمانی مدنی مدرن و رادیکال، از یکسو خشم حریف جبار را برمی انگیزد و از طرف دیگر آنها را وادار می کند که دست به اکسیون متقابل «عمامه با کمربند ایمنی» و حال با «عمامه بوسی» بزنند، آنگاه معنا و اهمیت «خشونت نمادین و ساختارشکن نافرمانی مدنی» و بی هیچ میل و علاقه ایی به خونریزی و خشونت را می فهمی. یعنی می فهمی که چرا خشونت فیزیکی بناچار خشونت متقابل می افریند و دور باطلی نو ایجاد می کند. از طرف دیگر چرا خشونت نمادین مدنی و رندانه ی اکسیونهایی اینگونه تیشه به ریشه ی حریف و کل ذایقه و گفتمانش می زند و صحنه ی جدال را تعیین می کند و بنابراین بازی را از قبل می برد.بی انکه ضرورت و اهمیت دفاع از جان خویش و معتراضان دیگر در برابر خشونت پلیس و لباس شخصی های قانون شکن را نفی بکنیم. زیرا جنبش مدنی مازوخیست نیست. اما هر خشونت موضعی ما برای دفاع از جان ما هست و دوباره به قدرت اصلی خویش بازمی گردیم که همان نافرمانی مدنی و شعارهای ایجابی و مدنی و دنیوی ما هست و در کنارش شعارهای سلبی و مرگ بر دیکتاتور. یا چرا اکنون با توجه به این منطق بنیادین و ساختاری رخدادهای کنونی باید گام بعدی را برداریم. چرا باید خنده ی کارناوالی، رادیکال این «بدنها و تمناهای نو و مدنی» و با اغواگری مدرن و رنگارنگ را بر صحنه حاکم بکنیم، بدینوسیله که حال کمپین «بوسه پرانی» راه می اندازیم. تا از عمامه پرانی ما به عمامه بوسی حریف و حال به بوسه پرانی متقابل جنبش مدنی و رادیکال دست بیابیم و هرچه بیشتر خیابانها و سنگرهای مدنی را بدست بگیریم و هژمونی بر روح و بدن جمعی را بدست بیاوریم که همان چالش اصلی در جدال مدنی میان جامعه ی مدنی و دیکتاتور هست. ( برای توضیحات بیشتر در باب جدال دو ذایقه به این مقاله از مجموعه مقالات اخیر من به نام «جدال اصلی در خیابانها جدال دو ذایقه و دیسکورس است»، مراجعه بکنید.

از «عمامه پرانی» ما تا «عمامه بوسی رقیب»! اکنون نوبت «بوسه پرانی» رند و ساختارشکن ما است!

داریوش برادری، روانشناس/ روان درمانگر

چرا «عمامه پرانی» ما «عمامه بوسی» حریف را ایجاد می کند و چرا حال ما باید گام رادیکال و رند بعدی را برداریم و شروع به «بوسه پرانی» بکنیم!

بازی و چالش مدنی یعنی همین که تو روسریت را پایین می اوری و می گویی پوشش ازاد می خواهم و طرف مقابل می گوید نه و به اسم قانون حاکم خشونت می ورزد، ولی بعد مجبور می شود برای مقابله با تو لباس پلیس هایش را تنگ تر و زنانه تر بکند. یا تو می ایی عمامه پرانی سراسری می کنی و انها یا می ترسند از خانه بیرون بیایند. یا دور عمامه هایشان کمربند ایمنی می بندند و یا برای مقابله با تو حال «عمامه بوسی» راه می اندازند.

ان احمقهایی که می خواهند به شما بگویند انقلاب مدنی یعنی «هرچه بدتر، بهتر» و با اتش بزنی و کتک بخوری و قربانی بشوی، انها به شما دروغ می گویند و فرزندان همان حکومت هستند و شما برایشان چیزی جز «ذبح اسماعیل» و گوشت دم توپ برای رسیدن به اهداف و منافع جبارشان بیش نیستید.

چالش مدنی چالش میان ذایقه ها و زبانها و پوششها و دیسکورسها است،. چالش میان ذایقه و زبان و دیسکورس سیاه/سفیدی حاکم و زبان و ذایقه ی مدنی و رنگارنگ ما جنبش سراسری نو است و اینکه کدام ذایقه بر «روح و بدن جمعی» حاکم می شود و به ذایقه و دیسکورس اصلی تبدیل می شود یا می ماند. ما این بازی اصلی را در همین جنبش شصت روزه در واقع بُرده ایم و خیابانها و دانشگاه و ورزشگاه و داخل و خارج از آن ما شده است و بزودی مجلس و دولت را هم می گیریم. جالب است که خود حکومت دقیقا می داند که این چالش در خیابان و دانشگاه و مدارس میان خواستهای مدنی و برحق جوانان و ارمان تقدس گرا و خشن انها جدال اصلی و سرنوشت ساز است. به این خاطر رشد این ذایقه ی نو و دنیوی برایشان کابوس اصلی است، اگر به حرفها و اظهارات خودشان درست توجه بکنیم. یا اگر از طرف دیگر ببینیم که چرا ته دلشان از ترور شاه چراغ خوشحال شدند، اگر که خودشان انجام نداده باشند، تا بتوانند دوباره فضای جنگی و سیاه/سفیدی مورد علاقه شان را بازگردانند. اما موفق نشدند. چون جنبش جمعی و نوین بسیار بالغتر شده است و شیوه های نخ نما و پوسیده ی حکومتی را خوب می شناسد و دستشان را رو می کند.

برای اینکار باید حال ما این بازی و چالش در واقع «رند و نظربازانه» را جلوتر ببریم. اینکه وقتی انها می خواهند با «عمامه بوسی» به «عمامه پرانی» ما پاتک بزنند تا خیابانها را دوباره پس بگیرند و امن بکنند، تا اخوندها و پدران خنزرپنزریشان را از مضحک شدن بیشتر نجات بدهند و ترس خودشان از تغییر کمتر بشود، آنگاه حال ما باید قدم رند و با خنده ی کارناوالی بعدی را برداریم. اگر گفتید چی؟

اینکه حال ما ملت و جوانان معترض و مدرن شروع به کمپین «بوسه پرانی و ابزار عشق و محبت» به یکدیگر در خیابان و دانشگاه و غیره بکنیم، چه از راه دور و چه از نزدیک و با بغل کردن دوستانه ی یکدیگر. یا وقتی پارتنرها در خیابان و ورزشگاه و دانشگاه و در پناه گروه و جمع، یا در جاهای امن همدیگر را بغل می کنند و می بوسند و عکسها و ویدیوهایشان را در رسانه ها و سوسیال مدیا منتشر می کنند. یا وقتی در دانشگاه این «بوسه پرانی» رند را به حالت جمعی و گروهی و با خنده و رقص انجام می دهند و ویدیویش را منتشر می کند.

چون فکر کنید وقتی «علی مطهری» و همپالکی های وسواسی و مطهرش در حکومت از غذاخوردن مشترک دانشجویان دختر و پسر در سلف سرویس به هراس می افتند و دچار افکار و فانتزیهای ناپاکی می شوند که همیشه یواشکی به آنها فکر می کنند، انگاه حال آنها با عکسها و ویدیوهای این «بوسه پرانی دو نفره یا گروهی» رند و خندان و رقصان چه می کنند؟

بگذار بگویم چه می شود: ملاهای جوانش از خودبیخود می شوند و عبا و عمامه به دور می اندازند و داستان «شیخ صنعا و دختر ترسا» را با پایان جدید و مدرنی اجرا می کنند و اینکه انها سکولار و مدرن می شوند و ملاهای پیر و خنزرپنزری در جا سکته ی ناقص یا سکته ی کامل را می زنند. چون می دانند این حرکت جمعی یعنی چی؟ و چرا این بوسه پرانی از صد تیر و صد اتش زدن و صد خطر حمله ی نظامی خطرناکتر برای انهاست و رادیکالتر. اینکه انموقع حتی احمقهای هیستریک و برانداز در جنبش ایران از فرشگردیها و مجاهدین و مسیح علینژاد و امثالهم سرانجام می فهمند که چرا باید زبان و کلامت مدرن و متفاوت از زبان و کلام سیاه/سفیدی و هیستریک حکومت باشد. وگرنه حافظ انهایی و فرزند انها. چه بخواهی یا نخواهی. چون بقول رولاند بارت بزرگ:« چگونه می خواهی گُرگ را بکُشی وقتی در گلوگاه او نشسته ایی و با زبان او سخن می گویی».

زیرا این بوسه پرانی فردی و جمعی و رشد این خنده ی کارناوالی هم پدران خنزرپنزری حاکم را ریشه کن می کند و هم همپالکی هایش در جنبش مدنی و بسان فیگورهای لکاته هیستریک و راویان مالیخولیایی را. زیرا همه ی انها اجزای یک سناریوی ادیپالی و دور باطل هستند و در نهایت هر جنبشی را کور و داغان می کنند. زیرا این بوسه پرانی یا بوس بازی جوانان و پارتنرهای عشقی در خیابان، مثل بوسه ی جنجالی نوید محمدزاه و همسرش، در واقع باعث می شود که فضای سیاه/سفیدی و تقدس گرا هرچه بیشتر شکسته بشود و کشور و ما و واقعیت روزمره اش هر چه بیشتر زنده و رنگارنگ بشود، همانطور که در عکس ذیل و در صحنه ایی از فیلم قدیمی و جذاب «پلزنت ویل» می بینیم» و هزار گسستش تبدیل به وحدت در کثرت هزار رنگ ما نسل رنسان و ملت واحد و رنگارنگ ایرانی بشود و این موشان کور حاکم و سنتی را هر چه بیشتر فلج و دچار ریزش درونی بکند و وادار به فرار بکند. ( در باب پیوند و اهمیت این مباحث از جمله به این نقد من به نام «پیوند دیسکورسیو بوسه ی جنجالی، عنکبوت مقدس و نیش های جمعی» مراجعه بکنید.»

باری یک گام به جلو ایرانیان عزیز و مدرن! اگر می خواهیم حکومت دموکراتیک و فرهنگ دموکراتیک و مدنی بر سر کار بیاوریم. اکنون باید پس از روسری دورانداختن و عمامه پرانی سراغ «بوسه پرانی» برویم. منطق تحولات اخیر این را حکم می کند اگر درست بنگری و قادر به حس و لمس مدرن و مدنی حوادث بسان نخستزاد و رنگی از نسل رنسانس چون ما باشی.

این اعتراض مدرن و شوخ چشمانه را انجام بدهید و ببینید چه اتفاقی می افتد. از همین سوسیال مدیا چون فیس بوک و اینستاگرام و توییتر شروع بکنید و رشدش بدهید. بی انکه حتی بخواهید خودتان و جان عزیزتان را بخطر بیاندازید. زیرا برای ما جان یکایک شما مهم است و برای ما هیچ ارمانی ارزش این را ندارد که بخاطرش یک ایرانی الکی کشته بشود. ما از جان شما محافظت می کنیم چون مرگ شما مرگ ما هست. چون ما همه اجزای یک ملت واحد و رنگارنگ هستیم. یا در ایران ابتدا در جاهای امن در خیابان و دانشگاه این «بوسه پرانی رنگارنگ» را انجام بدهید و عکسها و ویدیوهایش را منتشر بکنید تا هرچه بیشتر سراسری بشود. تا بعد ببینیم که حریف سنتی ایندفعه چگونه می خواهد با تاکتیک ما مقابله بکند و بناچار بیشتر راه باز بکند. زیرا او در میدان ما هست و این را نمی داند. زیرا ما دیگر در میدان جدال سیاه/سفیدی او و جنگ حیدری/نعمتی او نیستیم که محل قدرت انها و هر بنیادگراست. زیرا هر بنیادگرایی عاشق تاریکی و فضای بسته است و ازینرو از بازشدن فضا، ار رشد طنز و اغوای تنانه و زنانه و از رشد نقد و خنده مثل مرگ هراس دارد. ازینرو وقتی از یک در دموکراسی و نور وارد می شود، از در دیگر بنیادگرایان چون موشهای کور ازین نور نو و رقصان در می روند و دنبال سوراخ موش و تاریکی می گردند.

باری کمپین نوین «بوسه پرانی» با اغوای زمینی و با خنده ی کارناوالی و رندش را راه بیاندازیم، در کوچه و خیابان و در حین جام جهانی و به اشکال و رنگهای مختلف و رندانه این پرفورمانسهای نو را و با رنگارنگی جنسی و جنسیتی اجرا بکنیم، از طرف دیگر این اکسیون را با کمترین خطر برای فعالان مدنی و عاشقان زمینی ما از هر سن و جنس و جنسیتی اجرا بکنیم. تا بعد ببینید چه غوغایی به پا می شود و این اکسیون مطابق با منطق تحولات کنونی و با خنده ی زمینی و کارناوالیش چه تاثیرات بنیادین و غیر قابل برگشتی در مسیر گذار از دیکتاتوری و دستیابی به حکومت دموکراتیک و رنسانس ایرانی می گذارد. یا چرا تفاوت بنیادین میان لحن و رادیکالیسم کمپین هنوز نیمه مدرن «ازادی یواشکی» با جسارت مدنی رادیکال «ویدا موحد و زنان جوان خیابان انقلاب» و با جنبش زنان جدیدی هست که روسریهایشان را بدور انداختند هست. یا چرا این اپوزیسیون افراطی و هیستریک هیچگاه به خنده ی کارناوالی و رادیکال کمپینی چون سوزاندن روسریها با رقص، چون عمامه پرانی و یا اکنون و از همه مهمتر چون «بوسه پرانی رند و خندان» در راه دست نمی یابند. زیرا بدن و روحشان خوب مدرن نشده است و هنوز ریشه در سنت و مذهب سیاه/سفیدی و هیستریک دارند. این تفاوت اصلی ما با حکومت و با فرزندان هیستریک و براندازش در اپوزیسیون است. ازینرو ما نسل رنسانس و هزار فلاتش هستیم و شما رنگ و فلاتی دیگر از این نسل و جایتان در کنار ما می باشد. ازینرو ما با هم پایان گذشته و شروع ایران نو و هزاره ی نوینی هستیم که نیچه آن را «هزاره ی زرتشت خندان» می نامید.

پایان

نظرات

نظر (به‌وسیله فیس‌بوک)