من نیز از تبار ِ
آوارگانِ درد !
آوارگانِ تیره ترین لحظه های مرز !
آوارگانِ خاطره ی آب های سرد !
چشمان تان: ترانه سُرای سپیده دم.
دستان تان: شکوهِ درخشانِ آرزو.
درسینه تان:تغزلِ یک عشقِ سربلند.
پیراهنِ قصیده ی غمناک، خفته است.
در جامه دانِ تان
اندوهِ دیرساله ی دلهای پاک را
بی آنکه آفتاب بداند
با خاک گفته است.
آوارگان!
من نیز از تبارِ شمایم که پیش ازین
از سنگلاخ وُ خار، گذر کردم.
سهم من از زمانه ی بیداد
یک مشت، خاک بود.
خاکی که عطرِعاطفه ی عاشقانه را
بر جانِ عاشقانِ جهان، نقش می زند.
این ست
اندوهِ اشکهای هراسانِ تلخِ تان-
آیینه ی من ست.
دریاست،زندگی.
حتا اگر کشاکشِ امواجِ تیره دل –
جانِ به لب رسیده ی “آیلان”* را
بر بسترِ سیاه ترین،ساحل آورَد.
زیباست،زندگی.
حتا اگر ترانه سُرای سپیده د م –
یک شعر ِعاشقانه نگوید.
حتا اگر گلوی طربناکِ خاک ما-
با ماست،زندگی.
بی نام ما ترانه بخوانَد.
………………….
*کودک سه ساله ی کُرد تبار سوری
که دریا،پیکر بی جان اش را به ساحل سپرد.
نظرات
این یک مطلب قدیمی است و اکنون بایگانی شده است. ممکن است تصاویر این مطلب به دلیل قوانین مرتبط با کپی رایت حذف شده باشند. اگر فکر میکنید که تصاویر این مطلب ناقض کپی رایت نیست و میخواهید توسط زمانه بازیابی شوند، لطفاً به ما ایمیل بزنید. به آدرس: tribune@radiozamaneh.com
هنوز نظری ثبت نشده است. شما اولین نظر را بنویسید.