توضیح: این یادداشت ها اگر چه به نسبت سیر پر شتاب رویدادها در فضای سیاسی ایران اندکی «قدیمی» اند، اما مضمون آنها همپای بن بست مبارزاتی حاضر، متاسفانه همچنان مزمن و «امروزی» ست.

اپیزود اول) نسرین ستوده: ۶ نوامبر ۲۰۱۲

نسرین ستوده سومین هفته اعتصاب غذایش را آغاز کرده است. دشوار بتوان خود را در جایگاهی قرار داد که به رسم معمول او را دعوت به شکستن اعتصاب غذا کرد؛ بی تردید او پیش از این اقدام و در همه این روزهای طاقت شکن، آن برهان های «عقلانی» ای که در پس این گونه دعوت ها مکرر می شود را مرور کرده است. با این وجود، اینکه او آگاهانه این راه را در پیش گرفته، گویا نه فقط ساختار ستم و تبعیض و سرکوب حکومتی، بلکه منطق این نوع «عقلانیت» سیاسی را هم به چالش گرفته است. [همچنانکه رضا خندان – همسر ستوده- هم در مصاحبه ای گفته بود (نقل به مضمون): به جای دعوت از نسرین برای شکستن اعتصاب غذا، از حاکمیت بخواهید حقوق اولیه اش را به او بازگرداند].

نسرین ستوده در پافشاری اش بر اعتصاب غذایی که می تواند به قیمت جانش تمام شود، در واقع از «تن/جان» اش به مثابه آخرین امکان در دسترس برای مبارزه ای که ضروری می داند استفاده می کند. او با این کار آشکارا از سیکل بسته محدویت ها و تناقضات درونی چارچوب مبارزات قانونی- حقوقی که امروزه طیف های زیادی بر ضرورت پاینبدی به آن پافشاری می کنند فراتر رفته است و به بسته بودن و جزمیت ناهنگام آن ارجاع می دهد. این همان کاری ست که در اشلی دیگر تعدادی از زندانیان زن هم – در محدوده امکانات زندان- برای همبستگی با (مبارزه) نسرین آغاز کرده اند. آیا آنان به طور بی واسطه می خواهند منطق حاکمیت را به زانو در آورند؟

احتمالا آنها به خوبی واقفند که حاکمیت به طور آگاهانه در برابر این «فشارها» بی تفاوتی نشان خواهد داد؛ و از این منظرمحتمل تر است که آنها با اعتصاب خود مایلند توجه جامعه را به این امر جلب کنند که در مواجهه/مقابله با چنین منطق متصلب و ستمگرانه ای، باید تمامی امکانات خود برای مبارزه را به کار گرفت.

در این صورت این خود سویه ای تراژیک از واقعیت موجود را افشاء می کند: شرایطی که زندانیان با جانشان باید این گزاره بدیهی را به فعالین سیاسی و پیکره جامعه مدنی یادآوری کنند که برای مبارزه با وضع موجود نخست باید از منطق مبارزاتی عقیمی که به ما تحمیل شده است گسست کنیم!

با این حال دامنه تباهی جامعه سیاسی و مدنی ما به همین جا خاتمه نمی یابد:

اسف بار تر آن است که به رغم چنین پیغام آشکاری، بخش هایی از جامعه مدنی و فعالین سیاسی که ظاهرا با نسرین ستوده همدلی دارند، همچنان مایل نیستند امکاناتی که (در بیرون زندان) از آن برخوردارند را برای ایستادگی بر خواست هایی که امثال ستوده را به استفاده از تنها امکانش واداشته است، فعال کنند:

مشخصا بخش ناراضی جامعه مدنی، هنوز هم از میان همه امکانات اعتراضی موجود، همچنان به راهکار «آگاهی رسانی فعال» چسبیده است! به رغم اینکه در این چند سال به کرات تجربه کرده است که به اشتراک گذاشتن صرف اخبار و لایک زدن های فله ای، طومارهای امضاء و نظایر آن نتوانسته است بر روند رویدادهای داخلی اثری بگذارد.

بر این اساس، اگر بناست از سازمان دادن مبارزات خود طفره برویم و به این امید واهی دخیل ببیدیم که «آگاهی رسانی فعال» در فضای مجازی خود به خود مبارزات لازم را سازمان دهد (معجزه رسانه ها!)، بهتر است شهامت رویارویی با مرگ تدریجی نسرین ستوده را داشته باشیم، بی فغان و ضجه های نمایشی یا غیر نمایشی و فرافکنانه.

نسرین ستوده (همانند دیگر زندانیان سیاسی) نه فقط اسیر ستم حکومتی، بلکه گرفتار یک تنها ماندگی مزمن است، شرایطی که در پیوند با هم گرایش به پذیرش نقش «ابژه ستم» را تحمیل می کنند. اما نسرین ستوده و زنان زندانی اعتصابی و بسیاری دیگر اززندانیان سیاسی گمنام با انتخاب خود بر آنند که سوژگی خود را حفظ کنند و تداوم ببخشند. بنابراین ما نمی توانیم از نسرین ستوده ها حمایت کنیم، مگر آنکه با جان مایه مبارزه اتشان همبسته شویم! یعنی ما تنها با عمل جمعی اعتراضی خود می توانیم با امثال نسرین ستوده «همبستگی» کنیم. این همبستگی در تداوم و گسترش خود می تواند هم او (آنها) را از خطر مرگ نجات دهد و هم «ما» را از هذیان مرگی که دچارش شده ایم رها سازد و حیات سوژگی سیاسی مان را احیاء کند.

پیام اعتصاب نسرین ستوده به ما روشن است: ضرورت بنا کردن سوژگی جمعی مان! اگر برای نسرین ستوده و مبارزاتش احترامی قایلید، لطفا این پیام را با عزاداری پیشرس مخدوش و تحریف نکنید!

 

اپیزود دوم) ستار بهشتی: ۱۲ نوامبر ۲۰۱۲

– ستار بهشتی به دلیل بیان عقاید انتقادی اش زیر شکنجه زندانبان هایش جان سپرد.

– نسرین ستوده روز دیگری را به روزهای اعتصاب غذایش پیوند زده است: امروز بیست و هفتمین روزی است که او هیولای این واقعیت عادت شده را به ما یادآوری می کند.

– اعدام زندانیان در شهرهای مختلف (به جرم بزهکاری و قاچاق مواد مخدر) به طور بی وقفه ادامه دارد.

– بخش بزرگی از مردم در زیر سنگینی فشار معیشت (نان و مسکن و …)‌ کمر خم کرده اند و روند فلاکت اقتصادی، هر روز بر گرسنگی و مسکنت و درماندگی آنها می افزاید.

– نفرین تحریم های اقتصادی بلای جان فرودستان جامعه (اکثریت مردم) شده است و خطر تهاجم نظامی همچنان زندگی و سرنوشت مردم را تهدید می کند.

– زلزله زدگان آذربایجان در سرمای پاییزی بی پناه مانده اند و جز باد خیره سر تکیه گاهی نمی یابند.

– جمال عاملی شاعر و فعال چپ گرای ایرانی، نهم آبان در سرای اهل قلم بازداشت شد و تا امروز خبری از وضعیت او در دست نیست.

– یاشار دارالشفاء به زندان رفت تا پنج سال و نیم از روزگار جوانیش را به دست تطاول حاکم بسپارد.

– ….

– ….

متاسفانه می توان این لیست را به طور بی پایانی ادامه داد. اما به جای به روز رسانی انفعالی لیست مصیبت ها باید درباره راه های پایان دادن به این چرخه شوم اندیشید. هر وضعیتی بی تردید بدیل خود را در دل خود پرورش می دهد: ستم و سرکوب حاکمیت نمی تواند فارغ از رشد نارضایتی و خشم عمومی، افزایش یابد. باید به بارور ساختن مازاد رهایی بخش این خشم و نارضایتی بیاندیشیم:

اما به راستی چه راهی پیش روی ماست که به سرخوردگی دیگری نیانجامد؟!

بر خلاف پندار رایج/مسلط، مردم نیازمند اطلاع رسانی نیستند. پیوند هر روزه آنها با شرایط ستم و استثمار و سرکوب، عینی تر از آن است که تعمیق درک آنان از موقعیت، نیازمند افزودن مصداق های گزینش شده ستم/سرکوب باشد. آنها تنها باید خودباوری جمعی شان را پیدا کنند تا از دل خشم و نارضایتی انباشته ی خود، مبارزاتشان را سامان ببخشند. و برای این کار هیچ مجرایی جز دامن زدن به کنش جمعی اعتراضی وجود ندارد (و درست به همین خاطر است که حکومت به طور آگاهانه هزینه مشارکت در امر جمعی را بالا می برد و ظفرمندانه به نمایش آن می پردازد، تا اقتدارش را چالش ناپذیر بنمایاند).

در این میان، بنا بر تجربه تاریخی، اعتصاب و نافرمانی مدنی قاعدتا راهکار قدرتمندی است برای برپایی مقاومت و مخالفت در برابر شرایطی این چنین موحش؛ ولی دریغا که خود این ابزار مبارزاتی، برای ما چون هدفی رها شده یا فراموش شده، دور از دست می نماید. از این منظر، پیش از هر چیز نیازمند تمرین و ممارست ایم برای کسب این ابتدایی ترین ابزار همبستگی در جهت برکشیدن خود، که همزمان به طور پویایی، مهار قدرت حکومتی را نیز در پی خواهد داشت.

بنابراین به جای تکثیر ناامیدی و سرخوردگی، در هر سطح ممکن مبارزات مان را سازماندهی کنیم (سازمانیابی های خرد و هسته ای و گسترش و پیوند یابی آنها می تواند هدفی مقدماتی باشد). پیوسته به یاد بیاوریم که حکومت ایران تنها الگوی یکتای دیکتاتوری در جهان معاصر نیست. به تجربیات مبارزاتی مردم در نقاط مختلف جهان رجوع کنیم. به تجربیات خودمان نیز. همچنانکه حاکمیت نیز بی تردید تجربیات همتایانش را برای تثبیت و دوام اقتدارش به کار گرفته و به کار می گیرد: حکومت از همتایانش حداقل این آموزه کلاسیک را آموخته است که استیلایش را بر احساس ناتوانی جمعی مردم و دایمی کردن این احساس مستقر کند.

اما اگر بنا را بر گسست رادیکال از وضعیت موجود و احیای «منطق مبارزه» بگذاریم، بی گمان راهی (راههایی) برای احیا چرخه «آموزش، سازماندهی، مقاومت و آلترناتیوسازی» (تعبیر نوام چامسکی) خواهیم یافت.

پی نوشت:

کارتون از: شاهرخ حیدری / رادیو کوچه

نظرات

نظر (به‌وسیله فیس‌بوک)

این یک مطلب قدیمی است و اکنون بایگانی شده است. ممکن است تصاویر این مطلب به دلیل قوانین مرتبط با کپی رایت حذف شده باشند. اگر فکر می‌کنید که تصاویر این مطلب ناقض کپی رایت نیست و می‌خواهید توسط زمانه بازیابی شوند، لطفاً به ما ایمیل بزنید. به آدرس: tribune@radiozamaneh.com