MSF-9-672x372

ایده فمینیسم بطور سنتی در دانشگاه ها حمایت شد. اکنون این اندیشه ها از موجی از محبوبیت در میان دانشجویان بهره مند است. زمانی که اندیشه های مارکسیستی نیز در میان جنبش دانشجویی انعکاس رو به رشدی یافته است، مارکسیست ها چه برخوردی نسبت به ایده های مختلف فمینیستی دارند؟ این مکاتب فکری تا چه حد با هم سازگار هستند؟ نکات مورد مشاجره در میان آنها چیست؟ و اینکه خود را “مارکسیست- فمینیست” خطاب کنید، به چه معناست؟

مارکسیست ها، مانند فمینیست ها برای پایان دادن به ستم بر زنان مبارزه می کنند، اگرچه ما این مبارزه را بعنوان بخشی از مبارزه بر علیه همه اشکال ستم می بینیم. سوسیالیست تخیلی Flora Tristan در نیمه اول قرن نوزدهم بر این اشاره داشت که مبارزه برای رهایی زنان، از مبارزه طبقاتی جدایی ناپذیر است. مارکس و انگلس برخی از اندیشه های Tristanرا در مانیفست کمونیست گنجاندند. و انگلس در ادامه آن “منشاء خانواده، مالکیت خصوصی و دولت” را نوشت که در آن از شواهد مربوط به انسان شناسی استفاده مینماید تا ریشه های سرکوب زنان وچگونگی غلبه بر آن را توضیح بدهد.

آگوست ببل، بنیانگذار حزب سوسیال دموکرات آلمان در کتاب خود “زنان در سوسیالیسم” مسئله ستم بر زنان را بیشتر مورد مطالعه قرار داد و لئون تروتسکی در مجموعه نوشته های خود “زنان و خانواده”، این امر را بسط داد. روزا لوکزامبورگ، کلارا ستکین و الکساندرا کولونتای، چهره های برجسته جنبش سوسیالیستی ، قدرت مبارزه سوسیالیستی را برای درهم شکستن تبعیض جنسی ، در عمل به اثبات رساندند. نقش زنان کارگر در پتروگراد در فوریه ۱۹۱۷، زنان کارخانه کبریت سازی در لندن شرقی در سال ۱٨٨٨ و زنان معدنچیان در ۱۹٨۴ – ۱۹٨۵ ، برخی از بهترین نمونه های بیشمار شناخته شده رل های کلیدی ای هستند که زنان کارگر در مبارزات طبقاتی ایفا کرده اند. مهمتر اینکه دستاوردهای بلشویک ها در سال های اول پس از انقلاب ۱۹۱۷، امکاناتی را که سوسیالیسم برای پایان بخشیدن به ستم بر زنان ارائه میدهد، به نمایش میگذارد.

مبارزه طبقاتی

این دستاوردها و دیگر موفقیت های عملی مارکسیسم در رابطه با مسئله ستم بر زنان را میتوان بعنوان پیوند جدایی ناپذیر مابین جنبش کارگری و مبارزه برای سوسیالیسم ثبت کرد. همانگونه که مارکس و انگلس اشاره کردند: “تاریخ همه جوامع تاکنون موجود بشری، تاریخ مبارزه طبقاتی است.”

نبرد بین استثمار شونده و استثمار کننده – که یک رابطه تعریف شده توسط موقعیت هر فرد در روند اقتصادی است – در نهایت ایدئولوژی، نهادها و تبعیض در هر جامعه ای را هدایت میکند. به همین جهت ما باید منشاء تبعیض جنسی را در وجود جامعه طبقاتی ببینیم، به جای صفات ذاتی مفروض در مردان یا زنان. به این دلیل است که مارکسیست ها در این جنگ طبقاتی دخالت می کنند تا در کنار استثمار شوندگان، شرایط استثمار و دیگر اشکال متنوع ستم را، از جمله تبعیض جنسی که این شرایط آنرا افزایش میدهد، به چالش بگیرند.

جامعه طبقاتی نوع مدرن – سرمایه داری – چگونه تبعیض جنسی و ستم بر زنان را جاودانه می کند؟ سرمایه داری بر خانواده به مثابه اولین هسته اقتصادی، تکیه می کند و به همین جهت بر ستم بر زنان در جامعه برای فراهم ساختن نیروی کار رایگان در خانه، متکی است. سرمایه داری همچنین از پرداخت مزد ناچیز به زنان استفاده میکند تا سطح دستمزد و شرایط را برای کل طبقه کارگر کاهش دهد.

بنابراین مارکسیست ها برای سوسیالیسم تلاش می کنند. امری که به اجتماعی کردن کار خانگی اجازه داده و به استثمار از طریق کارمزدی پایان میدهد – همانگونه که در روسیه پس از ۱۹۱۷ ثابت گردید. به عبارت دیگر، مبارزه برای سوسیالیسم، پایه های مادی ستم بر زنان را حذف میکند. این مبارزه بخاطر موقعیت طبقه کارگر در تولید، فقط میتواند توسط این طبقه به مثابه یک کل، صورت بگیرد. بدین ترتیب مارکسیست ها خود را در مبارزه طبقاطی درگیر کرده، و در جنبش های اجتماعی و سازمان های توده ای کارگران و جوانان دخالت می کنند تا به استثمار طبقه کارگر و ستم بر زنان پایان دهند.

تبعیض مثبت

تبعیض مثبت، برخوردی نیست که از سوی برخی از فمینیست ها نسبت به اتحادیه های کارگری، احزاب سیاسی، اتحادیه های دانشجویی و دیگر سازمان های مبارزه طبقه کارگر هم صورت بگیرد. مثلا Anna Coote و Beatrix Campbell در کتاب خود “آزادی شیرین: مبارزه برای آزادی زنان”، اتحادیه های کارگری را بخشی از “سیستم پدرسالاری” توصیف می کنند و اعتصابات را یک “مشق جدل” از رده خارج شده، مینامند. Coote و Campbell به جای مطالبه اینکه طبقه کارگر به مثابه کل، سهم بزرگ تری از ثروت جامعه داشته باشد، خیلی ساده برای برابری مزد زنان و مردان مشاجره میکنند. و به جای اینکه بوروکراسی اتحادیه را به چالش بکشند که تلاش کارگران برای کسب مزد بالاتر را فرو مینشاند، بسادگی برای تعداد بیشتر بوروکرات مونث فراخوان میدهند.

بسیاری از نهادهای رهبری این سازمان ها، تحت سلطه مردان است که خود انعکاسی است از ستم بر زنان در جامعه به مثابه یک کل. به همین دلیل بسیاری از فمینیست ها برابری تعداد مرد و زن در رأس این نهادها را بمثابه ابزاری مطالبه می کنند که بوسیله آن برابری جنسیتی را ارتقاء بدهند. این یک سیاستی است که شدیدا توسط Harriet Harman معاون رهبری حزب کارگر پشتیانی شد. نتیجه این سیاست، خواست تبعیض مثبت در اتحادیه ها و احزاب است، با کمترین تعداد پست های منتخب و اختصاص یک زمان مشخص سخنرانی برای زنان در جلسات.

این چنین متدی به نوبه خود غلط است. این تسلط افراد مذکر در اتحادیه های دانشجویی، اتحادیه های کارگری، احزاب سیاسی یا دیگر سازمان های توده ای نیست که بر ستم بر زنان شدت می بخشد. این تبعیض جنسی ذاتی در حامعه طبقاتی است که تسلط افراد مذکر بر اتحادیه ها را سبب میشود. اتحادیه ها میتوانند از طریق متحد ساختن طبقه کارگر برای داغان کردن جامعه طبقاتی، مورد استفاده قرار بگیرند. بهمین جهت ابزاری هستند برای پایان بخشیدن به ستم بر زنان. ایجاد یک اتحادیه ایده آل که “ناب” باشد و خالی از تبعیض، پایان خود این تبعیض نیست. در واقع این چنین مدلی از اتحادیه، تا زمانی که جامعه به مثابه یک کل از اساس تغییر نکرده است، هرگز نمیتواند وجود داشته باشد.

این متدها در واقع میتوانند به ضد خود تبدیل شوند. اتحادیه ها و احزاب سیاسی فقط میتوانند سلاحهای موثری بر علیه ستم بر زنان و دیگر تبعیضات باشند اگر چنانچه توسط فعالین بی شائبه طبقه کارگر هدایت گردد و سیاست های برجسته سوسیالیستی پیگیری شود – خصوصیاتی که نه به مردان منحصر میشود و نه به زنان.

برای حصول این امر، رهبران باید بر اساس سیاست هایشان ، و نه بر حسب جنسیت شان، انتخاب شوند، و بحث های داخلی باید توسط محتویات سیاسی سخنرانی ها، و نه جنسیت فردی که سخنرانی می کند، تعیین شوند. سیاست های مارگارت تاچر نه توسط جنسیت او، بلکه توسط طبقه او مشخص شده بود. در مورد آنجلا مرکل، صدر اعظم آلمان و کریستین لاگارد رئیس صندوق بین المللی پول هم همینطور است. اندیشه های این آدمها هیچ چیزی را نمیرساند، جز مصیبت برای کارگران، بخصوص زنان . و آنها فقط بخاطر اینکه توسط یک زن به جای یک مرد، اتخاذ شده اند، در نگاه طبقه کارگر یک ذره هم اعتبار کسب نمی کنند.

کسب پیروزی برای اندیشه های انقلابی در مبارزه سیاسی درون سازمان های توده ای طبقه کارگر، همچون اتحادیه ها و احزاب، کار آسانی نیست. این را هر فرد فعالی خواهد دانست، چنانکه تاریخ هم آنرا ثابت کرده است. این امر مستلزم کار مداوم و صبورانه جذب مردم به ایده های روشن سیاسی با پایه های تئوریک، می باشد. هر قدمی به سوی ایده های انقلابی سوسیالیستی در سازمان های طبقه کارگر، دستاورد ارزشمندی است.

آنانی که از سیاست های تبعیض مثبت طرفداری می کنند، با قراردادن اهداف و متدهای قانونی برابری جنسی رسمی به جای اهداف سوسیالیستی و متدهای لازم برای تحقق آن، اهداف سوسیالیستی را تضعیف کرده و آنرا تهدید می نمایند. این برابری جنسیتی رسمی، در ماهیت خود فاقد روشنی سیاسی و پایه تئوریک می باشد. بین یک مبارزه سیاسی برای اندیشه هایی که میتواند طبقه کارگر را به مثابه یک کل رها سازد ، و مبارزه برای بازسازی بوروکراسی در درون اتحادیه ها و احزاب سیاسی، تفاوت است. کاملا واضح است که یکی از این دو ، دارای ظرفیت انقلابی برای تغییر پایه ای جامعه می باشد، در حالیکه آن دیگری هیچ چیز ، به جز بهبود چشم انداز شغلی برای قشر کوچکی از بوروکرات های بالقوه ، ارائه نمیدهد. این مبارزات کاملا متفاوت هستند، یکدیگر را تکمیل نمی کنند و این مسئله آخری فقط میتواند آن مسئله قبلی را کاهش دهد.

ما بعنوان مارکسیست توجه خود را بر روی ساختار سازمانی بوروکراسی اتحادیه متمرکز نمی کنیم. ما علاقمند به جذب دانشجویان و کارگران عضو اتحادیه ها به اندیشه های سوسیالیسم هستیم. بوروکراسی در واقع ضد اعضاء طبقه کارگر است. بعنوان ترمزی در جنبش عمل میکند، و از طریق بالا بردن مقامات و دور کردن آنها از موقعیت مردم عادی، سازمان های کارگری را در مقابل تغییر آگاهی و نیاز های خود کارگران ، کمتر پاسخگو مینماید.
ما امرور فقط باید به رهبری اتحادیه ها، بخصوص به حزب کارگر نگاه کنیم تا ببینیم که این فرایند در حال وقوع است. اینکه بوروکراسی این نقش را ایفا میکند، بخاطر ترکیب اکثریت مذکر آن نیست . بوروکراسی در جنبش، به سادگی فقط با نصب بیشتر بوروکرات های مونث درآن از بین نخواهد رفت. بنابراین ، صرف نیرویمان بر روی کمپینی برای یک “بوروکراسی بهتر”، نبرد ما را برای اندیشه های انقلابی سوسیالیسم و رهایی زنان و همه کارگران، که این اندیشه ها ارائه میدهند، عملا تضعیف خواهد کرد.

بالا بردن سطح آگاهی

معدودی از فمینیست ادعا می کنند که تبعیض مثبت همه آن چیزی ست که به آن نیاز است تا برابری جنسیتی تأمین شود. در واقع بسیاری از فمینیست ها ، همچون Laurie Penny روزنامه نگار، به احتمال زیاد با این امر توافق دارند که براستی یک تغییر پایه ای، در امتداد خطوط طبقاتی در جامعه ضروری است تا مشکلات حل شوند. اما Pennyو بسیاری دیگر همچنین برآنند که حمله به علائم مشکل، بدون حمله به ریشه های مسبب آن، هنوز ارزشمند است زیرا سطح آگاهی از ستم بر زنان را بالا میبرد. چنین استدلالی در مورد کمپین های <هر روز پروژه تبعیض جنسی> نیز گفته میشود – مثلا کمپین اخیر ضد”Blurred Lines” و کمپین “No More Page ٣” – آنها برای حل مشکل ستم و کالا بودن زن در جامعه طراحی نشده بودند، بلک بیشتر برای بالا بردن آگاهی و کسب پیروزی کوچک برای زنان در این نزاع های مشخص بود.

مشکل اینگونه کمپین ها این است که آنها غالبا در مورد متدها و اندیشه هایی که در واقع هیچ راه حلی برای این مقولات ارائه نمیدهند، توهماتی ایجاد میکنند. خیلی ساده به مردم گفتن که زنان تحت ستم هستند، برای جلوگیری از رخ دادن ستم کافی نیست. اما بالابردن سطح آگاهی فقط به مثابه بخشی از یک کمپین توده ای، که واقعا در مقابله با این مشکل کاری انجام بدهد، مفید است. در حالی که هیچ کمبودی در تعداد دانشگاهیان و روزنامه نگاران فمینیست که سطح آگاهی در مورد مقولات زنان را بالا ببرند و ایده هایی جهت چگونگی از بین بردن ستم بر زن ارائه بدهند وجود ندارد ، اما نمونه های بسیار معدودی از کمپین های توده ای وجود دارد که به علل ریشه ای این مقولات بپردازد. آن کمپین هایی هم که وجود دارند به یک مورد تبعیض جنسی در رسانه یا در صنعت موزیک محدود است بدون چشم انداز اینکه چگونه با ستم به مثابه یک کل مبارزه شود.

این چنین مطالبات محدود در واقع میتواند به دخالت نقطه نظرات بغایت ارتجاعی در این کمپین ها اجازه بدهد. از جمله دیدگاه بنیانگذار کمپین “No More Page ٣” که روزنامه سان را بعنوان رونامه ای که او به آن “افتخار” میکند، توصیف مینماید و اینکه این روزنامه میتواند با حذف صفحه سه حتی بهتر بشود ، علیرغم لحن تلخ نژادپرستانه، همجنسگرا ستیزانه ، تبعیض جنسی آمیز و ضد طبقه کارگر آن که صفحات دیگر روزنامه را پر میکند. توهم داشتن به قدرت این کمپین ها جهت حل مسائل، میتواند فعالین خوب را از نبرد برای یک تحول انقلابی جامعه منحرف سازد.

در انتظار انقلاب باشیم؟

آیا این بدان معناست که مارکسیست ها معتقدند زنان باید خیلی ساده منتظر انقلاب سوسیالیستی باشند تا تبعیض جنسی به چالش گرفته شود؟ البته که نه. از طریق اتحاد طبقه کارگر بر اساس موقعیت مشترک طبقاتی ، علیرغم جنسیت، نژاد یا تمایلات جنسی، و مبارزه برای اهداف مشترک سوسیالیستی است که تبعیض شکسته میشود. مبارزه برای سوسیالیسم بر قدرت کارگران متکی است – نه کارگران مذکر یا مونث، بلکه همه کارگران. اگر چنین مبارزه ای به پیش برود، هر کارگری یک نقش حیاتی را ایفا خواهد کرد و پیروزی کارگران مرد بدون مبارزه برابر از سوی کارگران زن غیر ممکن خواهد بود. سیستم اقتصادی سوسیالیستی پایه مادی ستم بر زنان را داغان خواهد کرد، در حالیکه مبارزه برای استقرار آن سیستم اقتصادی، از طریق محک برابری مردان و زنان در عمل، تبعیض جنسی را در هم می درد.

مثلا در دوره اعتصاب معدنچیان در بریتانیا، بعد از شنیدن سخنرانی های آتشین زنان معدنچیان که شاهد شجاعت آنها در مقابل ظلم تاچر بودند، و تکیه بر قدرت آن زنان در جمع آوری کمک مالی بود که سازمان های غلبه یافته توسط مردان، به حذف لحن تبعیض آمیز جنسی در ادبیات اتحادیه معدنچیان رأی دادند. زنان به چشم کارگران، به مثابه فعالین سرسخت کارگری دیده شدند. زنانی که به احترام گذاشتن حکم دادند و قدرت یافتند که برخورد برابر را مطالبه نمایند. این چنین قدرتی ، بسادگی نه از طریق صحبت در باره آن، بلکه از طریق ایجاد فعالانه یک سازمان متشکل از مردان و زنان طبقه کارگر که برای حقوق خود مبارزه می کنند، متحقق گردید.

مارکسیست ها دچار این توهم نیستند که وقتی انقلاب شد ما بلافاصله در یک جامعه تخیلی خالی از ستم زندگی خواهیم کرد. سنت های قرون گذشته به مانند یک کوه در جامعه مدرن وزن دارند. جامعه طبقاتی و ستم بر زن نزدیک به ۱۰ هزار سال است که وجود دارد. این چنین سنت هایی با یک چشم بهم زدن نمیتواند جا بجا شود. آنچه که نیاز است یک تغییر اساسی در شیوه ای است که جامعه ساخته شده است – نه بطور مصنوعی، بلکه کل سیستم را واژگون کردن. ما تنها با تکان دادن جامعه از ریشه میتوانیم امیدوار باشیم که این چنین انباشتی از سنت های پوسیده را به کنار بزنیم. این دقیقا معنای انقلاب سوسیالیستی است. یک فرایند مداوم که به ما اجازه ایجاد یک دنیای خالی از این تبعیض های کهن را میدهد.

به همین جهت وظیفه همه کسانی که میخواهند با ستم بر زن مقابله کنند است که برای سیاست های سوسیالیستی و کمپین های توده ای در جنبش کارگری و دانشجویی مبارزه کنند. هم رهایی کارگری و هم برابری جنسیتی، هر دو در امتداد مسیر اتحاد طبقه کارگر و انقلاب سوسیالیستی قرار دارند.

نظریه تقاطع باوری (میان برشی)

نظریه تقاطع باوری (میان برشی) مکتبی است که از فمینیسم می آید. این نظریه بر این اشاره دارد که همه ستم ها با هم مرتبط هستند و بنابراین هر فردی، یک نوع متفاوتی از ستم را به شیوه های متفاوت، بسته به اینکه آنها چگونه برای آن فرد بخصوص به هم مرتبط شده اند، تجربه می کند. مثلا ستمی که یک زن سیاهپوست کارگر تجربه می کند، با تجربه یک مرد همجنسگرای سفید پوست متفاوت است که این هم دوباره با تجربه یک شخص معلول غیر همجنسگرا فرق دارد و غیره. این مشاهده بدون شک درست است.

این اندیشه ها مدت های طولانی ای وجود داشته است. اما آنها بطور قابل توجهی در آثار Kimberle Crenshaw در اوایل سال های ۱۹۹۰ توسعه یافت، و توسط Patricia Hill Collins سوسیالیست حتی بیشتر بسط داده شد. بهمین جهت این انسان ها و دیگرانی که به حمایت از این تلقیات مربوط به ستم بر می آیند، با بخش بخش کردن گروه های مشخصی از جنبش به مثابه یک کل، بر اساس جنسیت، نژاد، تمایلات جنسی و غیره مخالفت میورزند. آنها همچنین ایده طبقه را بعنوان ابزار مهمی در تحلیل جامعه ارائه می دهند. در کل به نظر می آید که به اندیشه های مارکسیسم نزدیک تر هستند تا به بسیاری از فمینیست های سنتی. در واقع Collins خود را بعنوان کسی که در سنت “مارکسیست – فمینیست” جای میگیرد، معرفی میکند.

با این حال تقاطع باوری در واقعیت امر، ستم را تا حد تجربه شخصی ای که فقط توسط خود فردی که از آن در رنج است میتواند فهمیده شود، تقلیل میدهد. این هم بخاطر این است که تجربه هر کسی از ستم، منحصر به فرد است و فقط آن فرد میداند که چگونه به بهترین وجه با آن به مقابله برخیزد. این فردگرایی ، به شقه شقه کردن جنبش های توده ای به صورت افراد منفردی که همه شان مصاف منحصر بفرد خود را به پیش میبرند ، خدمت مینماید. مصافی که دیگران در آن بصورت کمی بیشتر از حمایت منفعل، میتوانند همکاری کنند. به این دلیل است که تقاطع باوری بعنوان یک نظر که از یک متد تحلیل فقط یک ذره بالاتر است، در جنبش دانشجویی ظاهر میشود و بعنوان یک مکتب، برای ایجاد یک جنبش توده ای جهت تغییرات عملی، رهنمودهای ناچیزی ارائه میدهد.

تقاطع باوری از درک تفاوت های کیفی بین تجربه طبقه کارگر (بدیهی است که شامل هر دو، هم مردان و هم زنان است) و تجربه همه زنان ، قصور میورزد. کارگران فقط تحت ستم نیستند، آنها به مثابه یک طبقه، بخاطر منافع اقتصادی بورژوازی، استثمار میشوند. زنان بعنوان یک طبقه از نظر اقتصادی استثمار نشده اند، زیرا همه زنان به یک طبقه تعلق ندارند. زنان به منظور تسهیل استثمار بیشتر طبقه کارگر، توسط سرمایه داری تحت ستم قرار میگیرند.
بنابراین مارکیسیست ها برآنند که تقاطع باوری نادرست است. زیرا طبقه و جنسیت را بعنوان فاکتورهای قابل مقایسه باهم در درک مشکلات جامعه می بیند. سرمایه داری سودای پیگیری سود از طریق استثمار کارگران را دارد- به همین جهت جامعه تحت نظام سرمایه داری در کانال مبارزه طبقاتی حرکت میکند. ستم بر زنان نتیجه این استثمار است و فقط میتواند بعنوان بخشی از مبارزه برای رهایی طبقه کارگر، به مصاف کشیده شود. مارکسیسم اتحاد طبقاتی را ارائه میدهد، در حالیکه تقاطع باوری فرداگرایی مجرد را پیش رو میگذارد.

فمینیسم و مطالبات دموکراتیک
اندیشه های اولیه فمینیسم از طریق چهره هایی چون Mary Wollstonecraft رخ نمود و حقوق دموکراتیک را مطالبه کرد : حق رأی، حق سقط جنین، حق کار و حق مزد برابر. اگرچه در بسیاری از کشورها هنوز این حقوق باید کسب شوند، در بریتانیا تقریبا هیچ قانونی که فعالانه بر علیه زنان تبعیض اعمال نماید، وجود ندارد. برابری در مقابل قانون تا نهایت زیادی متحقق شده است.

با این وصف، علیرغم اینکه این حقوق دموکراتیک کسب شده است، هنوز هم زنان از تبعیض و ستم در جامعه آسیب می بینند. فمینیست مدرن – از Harriet Harman گرفته تا Laurie Penny – خواهان تدابیری ورای برابری قانونی رسمی هستند. مانند تبعیض مثبت ، یا اقداماتی که حقوق جدیدی را ارائه نمیدهد ، بلکه سطح آگاهی را در مورد حقوقی که بهرحال رسما وجود دارد، بالا میبرد.

در مورد محدودیت شدید این گونه سیاست ها تاکنون اشاراتی شده است. آنچه که مارکسیست ها توضیح میدهند این است که مطالبات این چنین شاخه هایی از فمینیسم، مطالبات دموکراتیک هستند – و خواسته های بورژوا دموکراتیک در آن. دید آنها نسبت به دنیا ، به تنهایی دیدی است که در آن مردان و زنان در نظام سرمایه داری بطور یکسانی مورد ستم قرار گرفته و استثمار میشوند.

برابری جنسیتی در نظام سرمایه داری نه تنها غیرممکن است، بلکه حتی بعنوان یک اندیشه تخیلی هم اصلا الهام بخش نیست. لیبرال فمینیست ها میخواهند زنان بیشتری را در اطاق های مدیریت جای بدهند، در حالیکه مارکسیست ها میخواهند از شر این اطاق ها خلاص شوند. برخی از فمینیست ها خیلی ساده میخواهند زنان و مردان بطور برابر در کار خانگی شریک شوند، در حالیکه مارکسیست ها میخواهند کار خانگی را اجتماعی کرده و به وضعیت آن، به مثابه کار خصوصی بی مزد، پایان دهند.
مارکسیست ها از خواسته های فمینیست ها حمایت می کنند. درست مثل پشتیبانی از تمام مطالبات دموکراتیک . اما ما باید به محدودیت های فقط مبارزه برای خواسته های دموکراتیک بدون مرتبط ساختن آنها با مسئله انقلاب سوسیالیستی، اشاره کنیم. ما نباید بگذاریم که بحث در مورد مقولات بخصوصی، از مسائل گسترده تر تحول سوسیالیستی جامعه، منحرف شود.

بطور مثال، کلارا ستکین – کمونیست آلمانی و بنیانگذار روز جهانی زنان – در خاطرات خود، ملاقات با لنین را در سال ۱۹۲۰ بخاطر می آورد و اینکه آنها در آن موقع بطور اجمالی به بحث در مورد مسائل زنان پرداختند. لنین به او بخاطر آموزش کمونیست های آلمان در باره مقوله رهایی زنان تبریک گفت. اما او به این امر اشاره کرد که انقلابی در روسیه رخ داد که فرصتی را در عمل برای ایجاد پایه های یک جامعه عاری از ستم بر زن ارائه داد. با در نظر گرفتن این وضعیت، لنین توضیح داد که اختصاص این همه وقت به بحث در مورد فروید و مسئله جنسی، یک اشتباه بود. چرا برای بحث در مورد پیچیدگی مسائل جنسی و اشکال تاریخی ازدواج، وقت صرف کنیم وقتی که اولین انقلاب کارگری دنیا دارد برای زنده ماندن می جنگند؟

این یک نمونه از درک مارکسیستی از فمینیسم و مطالبات آن است. مسائلی که زنان طبقه کارگر با آن روبرو هستند، مبتواند برای بالا بردن سطح آگاهی طبقه کارگر به مثابه یک کل، مورد استفاده قرار بگیرد. آنهم از طریق به تصویر کشیدن ستم بر زن در نظام سرمایه داری و نیاز به سوسیالیسم برای مصاف با آن. اما ما نباید بگذاریم مبارزه برای آزادی زن ، یک جنبش منزوی که طبقه کارگر را تقسیم می کند، باشد. مارکسیست ها از قطب نمای اتحاد طبقه کارگر و نیاز به پیشبرد مبارزه برای سوسیالیسم ، به مثابه راهنمای عمل خود استفاده میکنند.

در کشورهایی مانند بریتانیا، مطالبات بورژوا دموکراتیک فمینیسم به نهایت خود رسیده است. اکنون در جنبش دانشجویی و کارگری مرسوم است که بحث هایی در مورد مسائل سازمانی ای که مرتبط با جنسیت است مورد استفاده قرار بگیرد، تا اذهان را از نیاز به بحث در مورد مسائل سیاسی منحرف سازد.

دانشجویان و کارگران ، در مواجه با بزرگترین سقوط استانداردهای زندگی از سال های ۱٨۶۰، نیاز به سازماندهی تظاهرات، اعتراضات و اعتصابات، به منظور دفاع از استانداردهای زندگی شان دارند. اما هنوز بسیاری از کسانی که در جلسات اتحادیه دانشجویان و یا فعالین شرکت دارند، میدانند که وقت زیادی در این جلسات صرف اینگونه بحث ها میشود: بحث بر روی “مکان های امن”، بحث بر روی استفاده مناسب از ضمایر (استفاده از ضمیر مونث و یا مذکر “او” برای اشاره به سوم شخص)، جدل در مورد درصد ترکیب جنسیتی مقامات منتخب و گفتگو بر روی اینکه چه ترانه هایی بطور کافی ضد زن هستند تا سزاوار ممنوعیت باشند.

به جای آن اگر این سازمان ها و حنبش ها، در مورد ایجاد کمپین های جدی و میلیتانت برای جذب مردم به اندیشه های سوسیالیسم، و مبارزه با حمله های بی رحمانه سیاست ریاضت کشی (ضمنا این سیاست بخصوص به زنان ضربه سختی میزند) ، بحث راه می انداختند و به آن متعهد می بودند ، آنوقت آنها قادر میشدند دانشجویان و کارگران را در همان مبارزه، صرف نظر از جنسیت، نژاد، تمایلات جنسی یا هر چیز دیگری، متحد سازند. در این نوع مبارزه هر فردی یک نقش حیاتی بازی میکند و هیچ ویژه گی فیریکی خاصی در مبارزه برای سوسیالیسم ، کمتر یا بیشتر ارجحیت ندارد. در گرماگرم مبارزه طبقاتی است که تبعیض ها شکسته میشوند.

مارکسیست – فمینیست
بسیاری از جوانان در واکنش به آنچه که آنها به درستی به مثابه تبعیض جنسی در برخی از سازمان های سیاسی می بینند – از جمله در برخی از سازمان های چپ – خود را مارکسیست – فمینیست مینامند، به این منظور که بر تعهد خود به رهایی زن و همچنین رهایی طبقه کارگر تأکید نمایند. این پدیده ای است که بخصوص در ایالات متحده آمریکا از اواخر سال های ۱۹۶۰ شایع شده است. پیشگامان این پدیده چهره هایی همچون Gloria Martin و Susan Sternاز سازمان زنان رادیکال می باشند.
اما برای هر کدام از ما مارکسیست های اصیل، افزودن کلمه “فمینیست” به ایدئولوژی ما، هیچ چیزی را بر اندیشه هایمان نمی افزاید. همانگونه که در بالا توضیح داده شده است، بدون مبارزه برای رهایی زنان کارگر و همه گروه های تحت ستم در جامعه، یک مارکسیست بودن ممکن نیست. فردی ممکن است بخاطر مبارزه اش برعلیه نژاد پرستی، به همراه مبارزه برای رهایی زنان و همچنین بخاطر اینکه یک بخش حیاتی از مبارزه برای سوسیالیسم را هم تشکیل میدهد، خود را “مارکسیست – فمینیست- ضد نژادپرستی” بخواند. شرم آور است که گویا برخی از چپ ها این اصل اساسی تئوری مارکسیستی را فراموش کرده اند.
به همین جهت افرودن کلمه “فمینیست” غیر ضروری و غیر علمی است.

در حقیقت میتواند به ضد خود تبدیل شود. زیرا همانگونه که در بالا نشان داده شده است، برخی از اندیشه های بعضی از فمینیست ها – مانند تبعیض مثبت – در عقب نگهداشتن اتحاد طبقه کارگر و مبارزه برای سوسیالیسم واقعا نقش بازی می کند. ارائه اینگونه ایده های متضاد در تئوری مارکسیستی تنها میتواند در خدمت باشتباه انداختن و بکجراه کشاندن درآید.

اگرچه قطعا مارکسیست هایی هستند که توجه بخصوصی به مسائل زنان دارند، همانگونه که مارکسیست هایی هم وجود دارند که به مسائل محیط زیستی یا ملی توجه بخصوص مینمایند، اما ارتقاء این توجهات تا حد اغراق در اهمیت آن نسبت به دیگر اندیشه های مارکسیستی، اشتباه خواهد بود.
دقت در زبانی که به کار گرفته میشود مهم است. زیرا این راهی است که ما از طریق آن اندیشه هایمان را به دیگران منتقل می کنیم. اگر ما در زبان خود روشن نباشیم، آنوقت اندیشه های ما نمیتواند بطور روشن هم منتقل شوند. بهرحال، این هم حیاتی است که وزن زیادی ای هم به کلمات و نوشته های خود متصل نکنیم. مردم میتوانند ایدئولوژی خود را هر طوری که دوست دارند توضیح بدهند، اما اعمال آنها، و نه کلماتشان هست که واقعا موضع سیاسی آنها را معرفی میکند. این نقطه نظر مارکسیست هایی است که به این درک رسیده اند که کارگران دنیا را نه بصورت تئوری های انتزاعی، بلکه در عمل واقعی می بینند.

این امر در تضاد است با موضع آن شاخه از فمینیسمی که توسط نظرات Judith Butler بیان میشود. موضعی که زبان “غالب مذکر” را در یک سطحی علت ستم بر زنان میداند. مثلا بسیاری از نویسندگان در ارجاع به سوم شخص، از ضمیر مذکر استفاده می کنند. برخی از فمینیست ها برآنند که این امر زنان را سرکوب میکند و اگر نویسندگان فقط ضمیر مونث را در ارجاع به سوم شخص بیشتر به کار بگیرند، به راهی میرود که ستم بر زن پایان یابد.
دوباره بگویم که این استدلال غلط است. استفاده زبان باصطلاح “مذکر” ، بازتابی از ستم بر زن در جامعه طبقاتی است. تلاش در حذف این انعکاس، بدون حذف خود ستم بیهوده است. نتیجه این چنین پیگیری ای، مقالات، کتاب ها، و سخنرانی هایی است که سطح آگاهی در موردنیاز به تغییر شیوه ای که سخن می گوییم را بالا میبرد. اما اینها تقریبا همیشه توسط دیگرانی همچون دانشگاهیان فکور، خوانده میشود و هیچ تأثیری بر روی آگاهی عمومی ندارد. به جای سخنرانی در مورد اینکه چگونه صحبت کنیم، مارکسیست ها درگیر یک مبارزه عملی برای خشکاندن ستم از ریشه آن در جامعه هستند. این فرق بین فمینیست های دانشگاهی و انقلابیون سوسیالیست است.

بر علیه ستم بر زن بجنگید! برای سوسیالیسم نبرد کنید!

انسان های جوان، بخصوص در دانشگاه، اغلب به کاوش اندیشه ها و مفاهیمی که برای اولین بار در زندگی شان به آن برمیخورند، علاقمند هستند. بحران های کنونی به این معناست که تعداد جوانان بیشتری نسبت به قبل در جستجوی اندیشه هایی هستند که وضعیت موجود را تغییر بدهد. بهمین جهت است که اندیشه های مارکسیسم دارد در میان دانشجویان بطور روزافزونی محبوب میشود. اما این امر بنوعی جذابیت فمینیسم برای برخی از انسان های جوان را نیز توضیح میدهد.
مارکسیست ها در کنار همه کسانی که میخواهند برای دنیایی بهتر مصاف کنند، مبارزه مینمایند. بخصوص در کنار آنهایی که اندیشه ها و فعالیت های سیاسی برایشان تازگی دارد. اما مارکسیست ها همچنین دارای رویکرد محکمی در نگرش نسبت به مطالبات بورژوا دموکراتیک دانشگاهیان فمینیست می باشند. رویکرد ما موضع طبقاتی ماست که هیچ وجه مشترکی با آن فمینیست هایی که در پی چیزی بیشتر از برابری استثمار در نظام سرمایه داری نیستند، ندارد. ما بر اتحاد کامل طبقه کارگر و مبارزه برای سوسیالیسم باور داریم. این تنها راهی است که میتوان تبعیض ها را در هم شکسته و پایه های مادی جامعه حقیقتا بی طبقه و برابر را پی ریزی نمود.

منبع : www.marxist.com
یادداشت مترجم: ترجمه این مطلب به معنای توافق کامل با همه زوایا و جزئیات مطروحه در آن نیست. اما به چند دلیل به ترجمه آن اقدام کردم:
یکم – اهمیت پایه ای مقولاتی که در آن به درستی به بحث گذاشته شده است
دوم – تصاویر درستی که از برخی از شاخه های فمینیستی به دست می دهد
سوم – دامن زدن بیشتر به بحث در مورد چگونگی همکاری مارکسیستها با فمینیست ها در درون جنبش دفاع از حقوق زنان

نظرات

نظر (به‌وسیله فیس‌بوک)

این یک مطلب قدیمی است و اکنون بایگانی شده است. ممکن است تصاویر این مطلب به دلیل قوانین مرتبط با کپی رایت حذف شده باشند. اگر فکر می‌کنید که تصاویر این مطلب ناقض کپی رایت نیست و می‌خواهید توسط زمانه بازیابی شوند، لطفاً به ما ایمیل بزنید. به آدرس: tribune@radiozamaneh.com