چکیده

پژوهش حاضر، بدنبال شناسایی بدفهمی‌ها، راهبردها وچگونگی‌ افزایش بدفهمی دربین جوانان بخصوص دانشجویان درمسائل اجتماعی، فرهنگی، معرفتی و شناختی است. مقاله حاضر بدنبال فهم این است که؛ چرا بدفهمی بین جوانان بویژهٔ دانشجویان افزایش یافته است؟ جوانان و بخصوص دانشجویان که توهم حرکت از سنت به مدرنیته را به واقعیت امر نشان میدهند و باورمند براین است که ارزش‌ها و آداب گذشته در حال تغییر است. همزمان با آن می‌توان گفت؛ بدفهمی نیز به همین دلیل افزایش یافته است. همانطوریکه اشاره شد جوانان پیش از ورود به مراکز تحصیلات عالی در جامعه‌ی سُنتی بودند که برقواعد و عرف‌های روستائی استوار می‌باشند. درجامعه‌ی روستائی بدلیل محدودیت‌های مختلف و وجود روابط تنگاتنگ میان ساکنان روستاها و شناخت از یکدیگر کمتر سؤفهم و بدفهمی میان مردم پیش می‌آیند. با این وجود تحولاتی که در چند دهه اخیر در ساختار و کارکرد جوامع رخ دادند مردم از اطراف به سمت شهرنشینی کشانده ‌شدند و باوجود تعارض فرهنگی، تعدُد ایدئولوژی، فقر و بیکاری، مشکلات اقتصادی، سیاسی، سمتی، قومی، مذهبی و ده‌ها موارد دیگر.

یکی از وظایف آموزش، رفع بدفهمی‌های دانشجویان است. چه خواهد شد اگر این بدفهمی گریبان تدریس را گرفته باشد و چه خواهد شد اگر کلمه‌ها و مفاهیمی که قرار است ابزار استاد باشند برای کشف کژتابی‌های یادگیری، خود با بدفهمی درک شوند؟

 

مقدمه

متخصصان روان‌شناسی شناخت بی‌درنگ به ما یادآور می‌شوند که بیش‌تر اوقات لازم نیست پردازش اطلاعات‌مان کامل باشد. برای نمونه، مفهوم میز را در نظر بگیرید. ما می‌‌دانیم میز چیست، چگونه از آن استفاده می‌شود و وقتی کسی به ما اشاره می‌کند می‌دانیم چه است و چه کاربرد دارد. اما اگر کسی بخواهد میزی مورد اشاره‌اش را به شکل کامل تشریح کند به بی‌نهایت زمان نیاز خواهد داشت؛ اندازه، شکل، رنگ، جنس، نوع چوپ، نوع ساخت، تاریخچه، خراشیدگی‌ها و پارگی‌هایش وغیره. حتی اگر تا سطح مالیکول هم پیش رود باز توصیفش کامل و بی‌نقص نخواهد بود. مسلماً برای اینکه درعمل به کسی بگوییم کجا بنشیند چنین توصیف کاملی لازم یا حتی کارگشا نیست. ما در مقام انسان از روی غریزه می‌دانیم که نمی‌توانیم همه جزئیات را بدانیم و در واقع نیازی به دانستن همه جزئیات نداریم. متخصصان روان‌شناسی شناخت انسان‌ها را موجوداتی دچار«خساست ‌شناختی» می‌خوانند: چون نگران محدودیت‌های شناختی‌مان هستیم پیوسته جز‌ئیات را از صافی می‌گذرانیم یعنی آن چه را با توجه به محدودیت‌هایمان فکر می‌کنیم و لازم داریم برمی‌گیریم و بقیه ناشناخته‌ها یا اطلاعات پردازش شده را رها می‌کنیم. گرچه خساست ‌شناختی ضروری و مفید است ولی گاه منجر به خطاهای بزرگی در داوری و دریافت می‌شود. گاهی صافی‌ها و میان‌‌بُرهای شناختی که انسان‌ها به کار می‌برند بدکارکرد می‌شوند و این دربین جوانان می‌تواند خطرناک باشد. یکی از میان‌بُرهای شناختی رایجی که اشخاص به کار می‌برند تصور است. تصور، باور یا نظریه‌ای درباره فرد دیگر است.

میان‌بُر شناختی دیگری که انسان‌ها مورد استفاده قرار می‌دهند قیاس یا همان همانند انگاری است. «وقتی افراد با وضعیت‌های دشوار در روابط بین ‌الملل روبه رو می‌شوند اغلب برای یافتن راهنما به درس‌های تاریخ رجوع می‌کنند. به یقین، تاریخ هرگز به شکل کامل تکرار نمی‌شود و گرچه درس گرفتن از تاریخ معقول به نظر می‌رسد، گاه میزان ناهمخوانی وضعیت جدید با تاریخ مهم‌تر از میزان همخوانی آن هاست.»

دراین پژوهش به فهم بدفهمی و عوامل تأثیرگذار بر افزایش بدفهمی دربین جوانان، مصداق بدفهمی با روش مشخص تحقیقی بحث صورت گرفته است.

 

روش تحقیق

هر تحقیق در چهار سطح انجام می گیرد: سطوح پارادایمی، رویکردی، روش شناختی و ابزاری. بین این سطوح رابطۀ اعم و اخص برقرار است و از سطح کلان پارادایم به سطح خورد پیش می‌رود. این تحقیق به نگاهی پارادایمی تفسیرگرا است، که رویکرد کیفی را دنبال میکند، هرگاه محقق با پرسش‌های دربارۀ مفاهیمی مواجه باشد که بازتاب آنها در انگیزه‌ها، باورها و تجربۀ زیستۀ افراد منعکس شود، آنگاه رویکرد کمی نمی‌تواند محقق را کمک کند تا به جواب اینگونه پرسش‌ها برسد. یافتن جواب به پرسش این چنینی به کمک رویکرد کیفی امکان‌پذیراست. رویکرد کیفی در پژوهش مبتنی بر نگاه ویژه به فرایند پژوهش است که در آن پژوهشگران مفاهیم فرهنگی، اجتماعی و تعاملات انسانی را بادقتی موشکافانه و فراتر از محاسبات آماری مورد بررسی قرار می‌دهند. به بیان دیگر هرگاه پژوهشگران در مطالعات خود بیش از آنکه در صدد اندازه گیری و سنجش مقادیر مشخصی از متغیرهای معین باشند، در جستجوی شناختی عمیق از پدیدۀ مورد مطالعه برآیند، آنگاه در تحقیق خود رویکرد کیفی دارند. مبنای پارادایمی رویکرد کیفی، پارادایم تفسیری است. این رویکرد با نقد رویکرد کمی معتقد است که پی بردن به مفاهیم فرهنگی، اجتماعی و مسائلی که به تعاملات انسانی مربوط است، با اعداد و ارقام امکان‌پذیر نیست و هم نمی‌توان این مفاهیم را با اعداد و ارقام بیان کرد. همچنان تبیین علّی نیز در علوم اجتماعی درست نیست و نمی‌توان وقوع پدیده‌ها را به طور قطع معلول و علت مشخصی دانست، چون علل گوناگونی بصورت پیدا و پنهان و درهم‌تنیده عمل می‌کنند تا وقوع پدیدۀ را ممکن می‌سازد. درهر تحقیق ابزارهای مختلف وجود دارند که بخصوص درعلوم اجتماعی عبارت اند از؛ مشاهده، مصاحبه، پرسشنامه و بررسی اسناد و متون. ابزاری که در این تحقیق برای جمع آوری داده‌ها از آن استفاده شده است از نوع مشاهده و بررسی اسناد و متون می‌باشند.

این تحقیق نیز قطع نظر از زمینه‌ی متن با این پرسش به سراغ افزایش بدفهمی دربین جوانان رفته است که تاثیرمتقابل عوامل و شرایط مختلف چه بوده است و چه موارد در این زمینه مطرح شده است. برای استخراج تاثیر این دو و پیام بزرگ آن به عصر ما در این عرصه، به منابع مختلف مراجعه شده است.

تحقیق حاضر یک تحقیق کاربردی است. نتایج این تحقیق برای شرایط امروز درسطوح مختلف میتواند راهنمای عمل باشد. به باور نگارنده دوام بدفهمی دربین جوانان بخصوص دانشجویان، روی روان و فکر و اندیشه‌ی افراد تأثیرخواهد گذاشت.

براساس ماهیت، این موضوع یک تحقیق تحلیلی و کتابخانه‌ی است که درفرآیند آن تلاش صورت گرفته تا اینکه شناخت از بدفهمی حاصل گردد. هدف از این تحقیق بررسی افزایش بدفهمی دربین جوانان است که مورد ارزیابی قرارگیرد و به این پدیده بغرنج ازابعاد مختلف پرداخته ایم.

 

 

فهم بدفهمی

اولین‌بار در جمعی از دانشجویان«دانشگاه کابل» با این ماجرا مواجه شدم؛ جایی که درباره واژهٔ «انقلاب» و سایر مفاهیم وابسته به آن، بحث نسبتاً تحصصی شکل گرفت. هر کسی تعریفی از وا‌ژگان این حوزه داشت؛ تعریف‌های متعدد و برداشت‌های متناقص. آن‌جا فکر کردم چطور چنین منازعه‌ای بر سر ساده‌ترین مفاهیم حوزه «مارکسیسم» شکل گرفته است و چون حاضران، متخصصانی از حوزه‌های متعدد بودند، دست‌گیرم نشد کجا و چه وقت سرچشمه مفاهیم گل‌آلود شده است. مارکسیست‌ها انقلاب را کلید تغییر ساختاری جامعه می‌دانند، چرا که فعالیت‌های اجتماعی، فرهنگی، سیاسی و معرفتی را هم‌راستا می‌کند و جهت می‌دهد. بنابراین، اولین سطح انتظار از جامعه آموزشی این است که با دانش‌ مفاهیم مربوط به انقلاب و تغییر آشنا باشند تا بتوانند آن را درعمل آموزشی خود به خوبی به کار گیرند.

بار دوم، در «جلسه گفتمانی مارکسیستی»، از دوستان شرکت‌کننده خواستم هر چه درباره «انقلاب قهرآمیز» می‌دانند، بیان کنند. حافظه جمع لبریز از کلمات و جمله‌های شبه دانشگاهی بود و من متعجب شدم که با وجود این همه معلومات، چه لزومی داشت که ما این جلسه را برگزار کنیم، اگر همه شرکت ‌کنندگان به خوبی معلومات به حوزه «انقلاب مارکسیستی» و اهداف آن را می‌دانستند، آن حد از اصرار برای بحث با آنها عجیب بود. درست همان وقت، یکی از میان جمع گفت: «انقلاب قهرآمیز یعنی با عملکرد فوری وبدون سنجش جامعه را تغییر می‌دهیم». شمع روشن شد و کم‌کم دیگران جمله‌هایی جُسته‌وگُریخته گفتند که نشان می‌دادند حجم بدفهمی در این حوزه کم نیست!

به نظر می‌رسید مسئول جلسه هم مفهوم این حرکت را کاملاً متفاوت و حتی متناقص با هدف آن درک کرده بود. جلسه در منطقه‌ای غیرفارسی زبان برگزار شده بود. اولین برداشت من این بود که برخی دوستان مفهوم مورد نظر را ترجمه و بعد درک می‌کنند. چنان‌که در موارد مشابه دیگری می‌دیدم که دوستان اولین معنی لغوی مربوط به آن واژهٔ را به عنوان مفهوم واژهٔ درک کرده‌اند.

بار سوم، در سمیناری از طرف یک نهاد خارجی بود، با انبوهی از معلومات اشتراک‌ کنندگان از نهادها و روندها در حوزه فرهنگ مواجه شدم که ره به ناکجا برده بود. باز هم‌قطاری از کلمات دانشگاهی که با به‌جا به تعریف‌ها گره خورده بودند. این اتفاق در سمیناری که برای فعالین فرهنگی داشتم نیز تکرار شد؛ در گستره کوچک‌تری از مفاهیم.

انقلاب را پیشرو تغییر خوانده‌اند و آن را به «لوکوموتیوی» تشبیه کرده‌اند که قرار است جامعه را جهت دهد. اگر برداشت و درک جوانان از مفاهیم مثل انقلاب و امثالهم نادرست باشد، چگونه می‌توانند برای تغییر درجامعه خود برنامه‌ریزی درستی داشته باشند. چه اتفاقی می‌افتد اگر جوانانی که لوکوموتیوران ‌اند، هنگام مواجهه با مانع، به جای ترمز کردن، سرعت لوکوموتیو را بیشتر کنند یا جایی که بناست به سرعت برانند، ترمز بگیرید؟ اولین خطر چنین هدایتی، خروجی از ریل یادگیری است.

بدفهمی‌ها در حوزه فرهنگ، اجتماع و شناخت به گمانم چنین سرنوشتی را برای جامعه رقم زده‌اند؛ خروج از ریل! وظیفه فهم نمایاندن نقاط قوت و ضعف به جویندگان آن است. به آن‌ها نشان می‌هد در مسیر تغییر و یادگیری چه نقاط قوت و چه نقاط ضعفی داشته‌اند تا بتوانند بهبود ایجاد کنند. اولین قدم برای انجام این وظیفه آن است که شناخت درستی ایجاد شده باشد. داشتن انبوهی از واژ‌گان و مفاهیم حوزه‌های فرهنگ، جامعه و شناخت که سرجای خود قرار ندارند، ابزار شناسایی نقاط قوت و ضعف را در اختیار جوانان قرار نخواهند داد.

عوامل افزایش بدفهمی دربین جوانان

۱- تقابلِ فرهنگی

شهرهای سابق نسبت به امروز از پیچیده‌گی کمتر و جمعیت کمتری برخوردار بودند، اما با توجه به تحولات ایجاد شده در ساختار و کارکرد آنها، رشد جمعیت در شهرها به صورت بی‌پیشینه‌ و چشم‌گیری افزایش یافته است که به میزان افزایش جمعیت پیچیده‌گی بیشتر در شهرها حاکم فرما شدند. ساختارهای مغلق با عمل‌کرد‌های مختلف در جامعه جا افتادند. مثلاً؛ شهر کابل که در دهه قبلی جمعیتش حدود هفت‌صدهزار نفر تخمین زده شده بود، اکنون نزدیک به هفت میلیون نفر جمعیت دارد و با افزایش نفوس روابط مغلق‌تر می‌شوند و فهم ساختارها و ارزش‌های حاکم در جامعه مشکل‌تر.

دلیل افزایش جمعیت در شهر، میل به پیچیده زیستن است، که حضور فرهنگ‌های مختلف داخلی، ورود فرهنگ‌های خارجی و وارداتی که  در زمان‌های مختلف و مکان‌های مختلف به صورت اجباری به ساکنان شهر بخصوص جوانان تحمیل می‌شوند، که نوعی میل و توأم با تحمیل در زیستن مغلق است.

حضور طیف‌های مختلف مردم در کنارهم در محیط‌های آموزشی و تحصیلی نوعی تقابل دو فرهنگ، دو ارزش و دو دیدگاه را فراهم میکنند، شرط‌ بقا و تکامل در فرهنگ‌ها وجود تضاد است اما تضاد بانی تقابل که منتهی به بدفهمی شود، هم است. این بدفهمی زمانی شکل می‌گیرد که در درک فرهنگ، ارزش و زبان طرف مقابل ناتوان باشیم و یا با پیش‌فرض ارزش‌گرایانه فرهنگ، ارزش و زبان خود به فهم فرهنگ و زبان دیگران بپردازیم و یا معیار شناخت را فرهنگ خود ‌بدانیم، که این فهم واقعی را منحرف و به بدفهمی عمیق می‌انجامد، که دربین دانشجویان در مراکز آموزشی فراوان به چشم می‌خورد. یا به عباره دیگر؛ تقابل فرهنگی خود زمینه‌‌ساز بدفهمی ازجمله بدفهمی سیاسی، معرفتی، فرهنگی و مذهبی می‌باشند و به همین دلیل است که ستیز فرهنگ‌ها پایان‌ناپذیراست، چون فهم مشترک شکل نمی‌گیرد و بیشتر فهم‌ها فهم نیست بلکه بدفهمی است، ناگفته نماند که در اثر تقابل و تحمیل فرهنگی خیلی اوقات بدفهمی بر جوانان تحمیل شده است که این نوعی بدفهمی تحمیلی است که جوانان بخصوص جوانان دانشجو قربانی درجه اول آن می‌باشند.  

۲- طبقاتی شدن فهم

پس از اینکه شهرها با جمعیت‌های زیاد و فرهنگ‌های متضاد آراسته شدند، که افزایش جمعیت با افزایش زمینه‌های فهم درست توأم نبود و در حصه زمینه‌سازی برای فهم درست پیشرفت صورت نگرفت. برخی شهروندان با توجه به سرمایه‌های مادی ‌خود، فهم را بر معیار مادیات تعریف کردند، اما در مقابل آنان کسانی بودند که سعی کردند خارج ازهمه ممیزات راهی بر فهم درست ترسیم کنند و آن را روشمند کنند تا فهم در گرو طبقات نباشد.

این روند طی دهه‌ها ادامه داشت، تا اینکه  زمینه‌ساز زندگی‌های متفاوت مردم در یک شهر شد. بدون شک، زندگی‌های متفاوت روی افکار عمومی به‌ ویژه جوانان و نوجوانان تأثیر مستقیم از خود بجا می‌گذارد و به همین دلیل بود که جوانان بافهم بدوی از خانواده‌های فقیر در تلاش برای افزایش فهم خود شدند که در گیروداری فهم و فهمیدن به راه‌های نادرست که منتج به بدفهمی بود، گیر کردند. راهی برای رسیدن به آسایش در زندگی نیافتند و به این صورت دست به ارتکاب بدفهمی زدند تا وضع فهم خود را مطلوب سازند که در نتیجه آن آمار بدفهم‌مان دربین جوانان بخصوص دانشجویان افزایش یافتند.

باید اذعان داشت که حضور مراجع فهم خارجی و پیوستن برخی از جوانان به آنان، که سبب افزایش فهم قالبی این جوانان شدند، که این فهم قالبی فاصله طبقاتی فهم را به میان آورد و فاصله طبقاتی فهم افزایش دهنده بدفهمی است و به این صورت می‌توان مدعی شد که حضور مراجع فهم خارجی‌ نیز سبب افزایش بدفهمی درجامعه شده است. مثلاً، درافغانستان معیار فهم ریش دراز، شکم بزرگ، پول و سرمایه، مقام و سن می‌باشند، که مصادق عینی طبقاتی شدن فهم است و حتی در این اواخر فهم را جنسیتی ساختند.

۳- الگوبرداری نادرست؛ پهلوی دیگری بدفهمی

در برخی موارد جوامع بویژهٔ نهادهای آموزشی در تلاش الگوبرداری از سایر جوامع و نهادها بخاطر کاهش بدفهمی و رفتارهای بدفهم‌گرایانه بودند، اما باید به یادداشت که الگوبرداری با تقلید و کاپی محض، جز اینکه بی‌ثباتی‌های فکری را افزایش دهد و بر بدفهمی‌ها افزایش بخشد دیگر کار بجای نمی‌برد. کاهش بدفهمی در متمدن شدن است، نه در مترقی شدن. به هر پیمانه که مترقی شویم، دامنه «مصرف‌گرایی» ما وسیع می‌شوند و بدفهمی‌ها عمیق‌تر می‌شوند‌، چون ما از فکری دیگران استفاده می‌کنیم و این خود نوعی بدفهمی است که ما از اندیشه خودمان دور هستیم و بر اندیشه خود شک می‌بریم، و به فهم دیگران مهر تائید می‌کوبیم. نداشتن اعتماد به اندیشه‌خود، خود بدفهمی است. چون تعریف دیگری بدفهمی این است که تو فهم دیگران را بهتر از فهم خودت بدانی و از فهم خود غافل باشی.

۴- بی توجهی نهادهای آموزشی در راستای مبارزه با بدفهمی

مشکلات اقتصادی، مشکلات سیاسی، فقر و بیکاری، تعصبات قومی، لسانی، سمتی، مذهبی و بی‌توجهی دولت در این راستا خود باعث بلند رفتن گراف بدفهمی دربین جوانان گردیده است. این مسئولیت نهادهای آموزشی است که زمینه‌های بدفهمی را دربین جوانان بخصوص در دوره تحصیلی و تعلیمی آن در دانشگاه‌ها و مکاتب محدود کنند و روش‌های مبارزه با بدفهمی را به جوانان بی‌آموزانند تا جوانان از این آفت خطرناک فکری درامان باشند. چون اگر روش مبارزه با بدفهمی به جوانان آموزش داده نشوند، برآیند آن؛ جوانان ناامید، خسته و سردرگم، عوطه‌ور در خرافات و داشتن توهم دانایی و… خواهند بود.

گروه‌های مافیایی؛ مصادق بدفهمی

در کنارعوامل شکل‌گیری بدفهمی مصادق عینی از بدفهمی درجوامع دیده می‌شوند، که گروه‌های مافیایی از مصادق بارز آن است. شکل‌گیری گروه‌های مافیایی از بدفهمی میل به قدرت، میل به ثروت، میل به بر حق بودن است، و یا عقده فهم بر گلوگاه فهم‌اش فشار وارد میکند تا به انحراف کشانیده شود. من فکر میکنم، جوان و یا دانشجوی که به یک گروه مافیایی محلق می‌شود، قربانی بدفهمی است.

در دهه‌های قبل فضای بدفهمی کمتر از امروز بود، ولی حالا فعالیت «جنایت ‌کاران» به‌ویژه گروه‌های مافیایی در شهرها، مستقیم و غیرمستقیم در مراکز آموزشی فضا را بازتر ساخته است تا فهم درست درجوانان شکل نگیرند. حتی تلویزیون‌ها و رادیوها بلندگوی آنها می‌شوند و چیزهای به خورد جوانان میدهند که فهم درست را از آن می‌رُبایند و آنان را به پرتگاه بدفهمی می‌کشانند.

 نتیجه:

بدفهمی آن‌گاه رُخ می‌دهد که شخصی در موقعیت تعامل با یک یا چند شخص دیگر نتیجه نادرستی می‌گیرد. رایج‌ترین نوع شناخته شده بدفهمی زمانی پیش می‌آید که شخصی از مقصد یا عملکرد شخص دیگر تفسیری به عمل می‌آورد که با آن چه در نظر خود این شخص بوده است تفاوت دارد. ولی از این گذشته، بدفهمی شامل شناخت نادرست داشتن از توانائی‌های شخص دیگر یا سطح توانائی‌های خودمان هم می‌شود.

منظور از دریافت یا فهم، آگاهی حسی فرد از جهان است. بر این اساس، برخی مدعی اند که اصطلاح بدفهمی عملاً اصطلاح نادرستی است. دریافت یا فهم، خاص هر شخص است و بنابراین از لحاظ فنی نمی‌تواند خطا باشد، دریافت، صرفاً همان چیزی است که شخص احساس می‌کند. همچنان که در مکتب مارکسیسم «قانون تضاد» اصل است که «تضاد عام» همگانی است یعنی هرشخص دارای یک تضاد است، اما«تضاد خاص» مختص به هر شخص است که عام و عمومی نیست و هر شخص از خود کنش‌های دارد. در مسئله فهم هم همین‌گونه است که همگان یک برداشت از موضوعات که در مقابل آن قرار می‌گیرند ندارد اما فهم دقیق وتخصصی نیازمند داشتن علم تخصصی آن موضوع است. بدفهمی هم در حوزه خاص شکل می‌گیرد هم در حوزه عام، که دربین جوانان بخصوص دانشجویان در حوزه خاص بدفهمی بیشتر است تا حوزه عام، ولی دربین مردم عام برعکس می‌باشند. با این حال، در روابط بین الملل اصطلاح بدفهمی را به شکل گسترده در موارد به کار می‌برند که دریافت یک شخص با واقعیت عینی همخوانی ندارد. این بی‌گمان همان پرسش‌های جا افتاده«پسا ساختارگرایی و مکتب برسازی» را پیش می‌آورد.

اصطلاح بدفهمی از این رو پیچیده‌تر می‌شود که اغلب زمانی به کار می‌رود که حدس احتمال‌گرایانه یک فرد در مورد حرکت فرد دیگر نادرست از کار در می‌آید. اما به راستی برخی خطاهایی که در پردازش اطلاعات توسط انسان صورت می‌گیرد به بر آوردهایی نابهینه منجر می‌شود- یعنی گاه جوانان موقعیت‌هایی را که به نظر دیگران به اندازه معقولی روشن می‌آید بد می‌فهمند. اما چرا انسان‌ها گاه دچار بدفهمی می‌شوند؟ برای انسان‌ها در مقام دریافت‌گر، کامل بودن یا نزدیک شدن به پردازش کامل اطلاعات ناممکن است. برای یک شخص انسانی یا گروهی از اشخاص درنظر گرفتن تمامی جزئیات، ظرایف و ابعاد یک موضوع امکان‌پذیر نیست.

گاهی افراد صرفاً از آن روی یک وضعیت را بد می‌فهمند که با باورهای موجودشان همخوانی ندارد و این ناسازی شناختی پدید می‌آورد. معمولاً افراد اطلاعات ناساز را خوش ندارند و از همین رو فعالانه می‌کوشند تا این ناسازی را کاهش دهند. این تلاش می‌تواند به معنی تغییر برداشت‌ها و دریافت‌های شان باشد ولی غالباً به رد اطلاعات ناساز، جست‌وجوی اطلاعات دیگری که مؤید باورهای شان باشد، تفسیر دوباره‌ی اطلاعات به نحوی که با باورهای اولیه‌شان جور درآید، یا حتی بی‌اعتبار شمردن پیام‌رسان منجر شود.

سرانجام این که گاه ویژگی‌های روان‌شناسی ناخودآگاه مان را به تفسیر اطلاعات در جهتی خاص، که اغلب هم جهتی نادرستی است، متمایل می‌سازد. برای نمونه، فردی که سطوح بالایی از خشم را در وجود خود نهفته دارد تمایل به مراتب بیش‌تری دارد که اقدامات دیگران را حتی اگر چنین نباشد خشم‌آلود بینگارد. فردی که نیاز شدیدی به قدرت دارد ممکن است برداشتش این باشد که دیگران بیش از آن چه واقعاً هستند قصد کنترل او را دارند. یا فردی که از نظر درونی دچار افسردگی است ممکن است به شکل جبری در یک موقعیت، تنها بدیل‌های منفی را ببیند و اقداماتی اتخاذ کند که در گام بعد به یک پیشگویی واقعیت بخش خود تبدیل شود. بدفهمی به خودی خود فاقد جهت‌گیری است یعنی ممکن است که طرف دچار این بدفهمی باشد که دیگران را بیش از آن چه در واقع هستند دشمن بپندارد و ازهمین رو برای پیش دستی‌جویی دست به حرکت تشدید کننده‌ای بزند یا می‌تواند دچار این بدفهمی باشد که دیگران را بیش از آن چه در واقع هستند دوست بداند و از همین رو برای پیش‌دستی جویی دست به حرکتی همیارانه بزند.

تجربه‌های مربوط به اجرای آموزش‌های شناختی برای جوانان و مواجه شدن با بدفهمی دانشجویان نسبت به مفاهیم حوزه‌های جامعه، فرهنگ و شناخت سبب شدند که مسیری جدید برای گفت‌وگو با دانشجویان در ذهنم شکل بگیرد؛ مسیری برای کشف بدفهمی‌های حوزه فرهنگ، جامعه و معرفت در جلسه‌‌های دوستانه.

نویسنده: محمدزمان سیرت

منابع:

  1. گریفیتس، مارتین.(۱۳۸۸). دانشنامه روابط بین الملل و سیاست جهان. ترجمه‌ی علیرضا طیب، تهران: نشر نی، چاپ دوم۱۳۹۰.
  2. دوستی، ملیحه و ریحانی، ابراهیم.(تابستان ۱۳۹۴). نشریه علمی پژوهش درآموزش (جلد۱، شماره ۴). ایران: نشریه دانشگاه تربیت ودبیرشهید رجائی.
  3. فروغیان، مریم.(۱۳۹۵). روش تحقیق. تهران: انتشارات کتابراه.
  4. لینکلیتر، اندرو.(۱۳۸۹). نوواقعگرایی، نظریه انتقادی ومکتب برسازی. ترجمه‌ی علیرضا طیب، ایران: شبکه جامع کتاب گیسوم.
  5. تسه دون، مائو.(اوت ۱۹۳۷). درباره تضاد.
  6. ــــــــــــ.ـــــــــــ. مبانی ومفاهیم مارکسیسم. کتابخانه کوچک سوسیالیسم.

 

  1. Holsti,O.R.(1962).The Belief System And National Images’,Journal Of Conflict Resolution 6,244-52.
  2. Jervis,R.(1976). Perceptions and Misperception In International Politics,Rpinceton,NJ: Princeton University.
  3. Levy,J.(1983). Misperception and the Causes of War,World Politics 36(1),76-99.
  4. Stoessinger,J.G.(2001). Why Nations Go To War New York: St.Martin’s Press.

 

 

 

 

 

نظرات

نظر (به‌وسیله فیس‌بوک)