یکی از دوستان عزیز و شریف بنده به نام «مجید.ر» بعد از خواندن قسمت های قبل فرمودند که: «دادا! اِگه واقعیاتارو نگوی، آ اوسا من میام همه چی رو روشن می کونما…» و بعد بنده در جواب معظم له فرمودم که: «دادا![…]،[…] و […] (یک سری اصطلاحات نجف آبادی که حضرت استادی به کار می برند.) و در ادامه فرمودم: «من مجبورم بعضی از مسائل منشوری رو در اینجا مطرح نکنم.هر چی باشه خانواده از اینجا رد می شه…» یادم نبود که بگم یکی از ویژگی های خوابگاهی بودن، معاشرت با اقوام و اقشار مختلفه؛ از پایتخت نشین و کرجی بگیر تا ترک و کرد و عرب و حتی افغانی…گفتم عرب، یاد دوبرادر عرب به نام های علی.خ و حسین.خ افتادم.این دوبرادر آبادانی بودند و مکاترونیک می خواندند…بسیار ورزیده بودند و هیاکل ورزشی و گردن های کلفتی داشتند و به معنی واقعی کلمه عرب بودند…در اتاقشان هم از شیر مرغ تا جان آدمیزاد پیدا می شد؛ از دستگیره و کبریت بی خطر بگیر تا بخارشو و بخارپز و بخاری و…بچه های خوبی بودند؛ یعنی ما که ازشون بدی ندیدیم…خلاصه عرب و کرد و شیرازی و اصفهانی و لر و ترک و نجف آبادی با هر لهجه و تریپ و مرامی در خوابگاه ها، در کنار هم روزگار می گذراندند…
ترم دو و سه، ما زیاد به تهران رفت و آمد داشتیم…البته قیمت بلیط اتوبوس و قطار و هواپیما هم ارزان تر بود و می شد یک جورایی باهاش کنار آمد.اما با این حال دانشجویان دلاوری هم مشاهده می شدند که در منطقه ای بیابانی در خارج از شهر کمین می کردند و به محض رسیدن قطار، ابتدا چند متری را دنبال قطار می دویدند و بعد با شیرجه ای جانانه به قطار آویزان می شدند و نهایتا وارد قطار می شدند و صحیح و سالم به دیارشان می رسیدند.مورد داشتیم دانشجویی آنقدر تحت تاثیر حرکت خود قرار گرفته که ابتدا روی سقف های قطار شروع به دویدن کرده و بعد قصد انفجار قطار را داشته که از ورودش به داخل قطار ممانعت کرده اند و او مجبور شده منتظر شود تا قطار بعدی برسد…
یکی از مزایا یا معایب این شهر، وجود راننده تاکسی های فراوان است.در این شهر اغلب بعد از فارغ التحصیلی یا بازنشستگی، ماشینی خریده و دمار از روزگار دانشجویان درمی آورند و البته در مواردی گاو و گوسفند ها را به فروش رسانده و مغازه ی سمساری ای زده و به شغل شریف تیغ زنی مشغول می شوند…بگذریم.وقتی از تهران بر می گشتیم و به ترمینال، راه آهن یا فرودگاه می رسیدیم، به محض پیاده شدن، عده ی کثیری از همین رانندگان تاکسی مارا احاطه می کردند؛
– مهندس ماشین می خوای؟
– ماشین برا خوابگاه؟
– داداش ماشین؟
– ماشین برا داخل شهر، داخل خوابگاه، داخل دانشگاه؟
– ماشین برا همه جا؛ امامزاده شاهرودی، جنگل ابر، بسطام، بایزیدبسطامی، ایرج بسطامی؟
و تو باید در صورت تک تک شان نگاه کنی و پاسخ قانع کننده و دلیل قابل قبول بیاوری…مثلا اگر جواب منفی است، باید به صورت جداگانه با هرکدام مذاکره کنی که به این دلیل به آن دلیل ماشین نمی خواهم و مثلا می خواهم قدم بزنم… واگر جواب مثبت است، باید با راننده ای که انتخاب کرده ای، درباره ی کرایه وارد مذاکره شوی و با دیگر رانندگان هم در مورد عدم در خواست ماشین از آنها گفت و گویی به عمل آوری…خلاصه که هر لحظه باید حواست باشد که گول نخوری و سرت را کلاه نگذارند این جماعت عزیز ونجیب و شیرین زبان….
یک روز یکی از دوستان در اتاقش غمبرک زده بود و ما هم طبق معمول رفتیم که دلداریش بدهیم؛
– نره غول چه مرگته؟ عین […] چسبیدی گوشه ی اتاق، […] ناله می کنی…
– وحید! من دوباره عاشق شدم…
– اَه…بابا حالمون بهم خورد دیگه…ترم دویی خیر سرت…
– نه این یه مورد خاصه……طرف…طرف شاهرودیه…
وقتی این را گفت، دلم برایش کباب شد.بر بخت سیاهش آه جانسوزی کشیدم و از اتاق خارج شدم…قانونی در بین دانشجویان ما وضع شده بود که طبق این قانون؛هیچ دانشجوی غیرشاهرودی ای حق نداشت عاشق دختری شاهرودی شود و اگر شد باید فکری به حال خود بکند مگر اینکه خود پسر هم از خطه ی راننده تاکسی پرور شاهرود باشد که آن هیچ ربطی به ما و این قانون نداشت و آن زوج می توانستند بروند هر غلطی می خواهند بکنند، اصلا آژانس بزنند یا سمساری یا هرچی…شواهد نشان می داد که مصائب و مشکلات زیادی گریبانگیر پسر غیرشاهرودی بخت برگشته خواهد شد که بنده اجمالا به یکی از این موارد اشاره می کنم؛
– اُهوی کل غلامعلی!
– ها بله اسمال خان!
– امروز دختر کرمعلی رو دیدم…با یه پسری داشتن کافی شاپ می خوردن…
– کافی شاپ چیه اسمال خان؟!
– ها از ای لیوانا توش نی می ذارن..
– ها نیسان آبی آ؟!
– نه کل غلامعلی از ای…….
گفتگوی دو تن از کسبه ی زحمت کش شاهرود را خواندید که البته از بحث اصلی خارج شد و بنده مجبورم خودم قضیه را بشکافم؛ شاهرود شهر نسبتا کوچکی است و احتمال اینکه اسمال خان ها و کل غلامعلی هایی شما را با دختر کرمعلی هایی ببینند بالای صد درصد است و در ادامه جریانات و ماجرا های دیگری که بنده از گفتنش معذورم یعنی حوصله ی گفتنش را ندارم، اتفاق بیفتد….

نظرات

نظر (به‌وسیله فیس‌بوک)

این یک مطلب قدیمی است و اکنون بایگانی شده است. ممکن است تصاویر این مطلب به دلیل قوانین مرتبط با کپی رایت حذف شده باشند. اگر فکر می‌کنید که تصاویر این مطلب ناقض کپی رایت نیست و می‌خواهید توسط زمانه بازیابی شوند، لطفاً به ما ایمیل بزنید. به آدرس: tribune@radiozamaneh.com