مجتبی سمیع نژاد- چهارمین هفته است به لب فرو بستن بر هر چه غذا. و انفرادی همچنان بانو را عرصه تنگ کرده است؛ نسرین را. نسرین ستوده. وکیل. فعال حقوق بشر. فعال حقوق زنان و کوشندهی پرتلاش برای کودکانی که حکم مرگ گرفتهاند. آنچه خوبان دارند، همه یک جا. خوبی را بغل گرفته، آغوش داده به خوبیها. هَرای پر غروری به دشت درد دهندگان. آنانکه زمستانی کردن هوا؛ پیشهشان. زمستان است.
اسلو را هوا زمستانی است؛ سردی و سوز و برف. تیغ سرمای برنده. از خانه تا سفارت ایران را ۳۰ دقیقه میرسم. قرار را جوانان امنستی در غرب کشور نروژ گذاشتهاند. بانیها نروژیاند و از ایرانیها دعوت کرده که همراهشان برای نسرین ستوده دم بگیرند؛ ساعت ۱۱، روز جمعه در چهارمین هفتهی اعتصاب غذای نسرین.
حدود ۱۵ هزار ایرانی در نروژ زندهگی میکنند. ۸۰ درصد رمیده و رمانده شده از نبود آزادی آمدهاند. اکثریت را دلیل همین است. از این تعداد ۵ هزار نفری دور و نزدیک اسلو روزگار میگذرانند. چهارمین هفتهی اعتصاب غذای نسرین است؛ سوال میآید که چند نفر صدای نسرین میشوند امروز برای ساعتی؟ جواب نمیدانم تا برسم.
مهراوه و نیما چه حالی دارند؟ آقای خندان این روزها خنده را کجای دلاش مینشاند؟ شاید آنجا که به روی کودکان آگاه از رنج مادرشان را به دلگرمی لبخندی محو میآورد، شاید از سر اجبار و نه از انتهای دل. شاینده نیست چنین وکیلی روزگارش به زندان سپرده و خلیج نگاه کودکانشان را طناب تلخ دوری افکنده باشند.
میرسم. سفارت ایران، سفارت جمهوری اسلامی ایران. ساختمانی سفید و سه طبقه. در خیابانی شیک. پرچم جمهوری اسلامی بر فراز میلهای روبهروی سفارت افراشته شده، بادی اما به آن نمیوزد، با این که باد در اسلو هست و سردی هوا را برندهتر می کند. نگاهام از ساختمان که بر بلندی هست تا پایین سُر میخورد؛ به نفراتی که روبهروی ساختمان ایستادهاند و سرما هر لحظه بیشتر بر تنشان چیره میشود. اسلو سردتر است یا انفرادی بدون غذا در اوین؟
نفرات را میشود شمارش کرد؛ ۱۵ نفر. چه کم! آشناها را سلامی و احوالپرسی و دیگران را دستی به آشنایی. بچههای امنستی هنوز نیامدهاند. پرسش که کجایند و تماس میگیرم. چیزی نمیکشد که میآیند. چند نفری دیگر هم. باز هم میشود شمارش کرد؛ حالا نزدیک به ۳۰ نفر از ۵ هزار نفر. ساعت میانهی روز است و هنگام کار. دلیل موجه برای نیامدن. گر چه این اگر نبود باز میشد شمارش کرد؛ شاید به زحمت نزدیک به ۴۰ نفر میشدند. سوال میآید در ذهنام که توقع چند نفر، چند صدا را داشتم؟ جواب نمیدانم اما.
عکسها و نام نسرین زینت خیابان شیک میشود. سه مأمور پلیس هم آمدهاند. یک زن و دو مرد. صحبتی میکنند و توصیههایی میکنند و کناری میروند. مارتا از جوانان امنستی بیانیهای در مورد نسرین میخواند. ریزه دختری است و چهرهی آسیای شرقی دارد. تلاشهایاش برای آزادی نسرین ستوده را در این دو سه ماه اخیر شاهد بودهام. قلبی پر تپش دارد برای نسرین. صدایاش تنها یک صدا نیست انگار. با بلندگو میخواند، میان صحبتها پلیسی میآید و میگوید که حق استفاده از بلندگو نیست. آن را کناری میگذارد و ادامه میدهد.
یکی روی پلاکاردی برای «ستار بهشتی» نوشته است؛ «ستار جان راهت ادامه دارد». غمی است نام ستار بهشتی این روزها. غمی فزون از تحمل. جوان ۳۵ ساله چرا باید به اوین برود و هرگز برنگردد؟ جاناش چرا گرفتند؟ تصاویر دیگری هم از دیگر زندانیان، بهاره هدایت یکیاش.
رو به ساختمان سفارت بر میگردانند. مارتا بانگ بر میدارد که «FREE NASRIN» و تکرار میشود. قرار است صدای نسرین باشند. تکرار میشود. دوباره و چند باره. ساختمان سفارت انگار قلعهای خاموش و قدیمی است که ساکنی ندارد. چندباری یکی دو نفری کنار پنجره میآیند نگاهی میکنند و میروند. فکر میکنم که بیشک اینها «جمهوری اسلامی» نیستند. کارمندانی هستند. مثال خیلیها. اما اینها اینجا آمده و هیبت و شکل «نماینده» بودن به خود گرفتهاند؛ شاید باشد کسی و کسانی آنجا که دل به دل اینها که پاییناند هم بسپارد!
مارتا به سفارت تلفن میزند و با کسی صحبت میکند و درخواست میکند که مسئولی از سفارت بیاید و به سوالهای امنستی و جمعیت حاضر در مورد نسرین ستوده پاسخ بگوید. میدانم که نمیآیند. منِ شهروند ایران شاید هرگز این کار نکنم؛ چون امیدی ندارم، باور نداشتهام، این را آموزش که ندادهاند هیچ، دریغاش کردهاند به هر روش. اما این شهروند نروژی با اعتماد به نفس خاصی اینکار را میکند. توقع پاسخ دارد؛ در کشورش اینگونه است؛ مسئول باید پاسخ بدهد.
خسته میشود انگار، دوستی ایرانی گوشی همراه را میگیرد و همکلام میشود با کسی که پشت خط است؛ او هم خسته میشود و گوشی را به من میدهد. پشت خط خانمی است که پارسی را مسلط صحبت نمیکند. برایام عجیب است. لهجهاش ناآشنا است. شاید به به لهجهی افغانها نزدیک بود. گفتوگو بیحاصل. میگوید درخواستی و سوالی اگر دارید به صندوق پست بیاندازید! میانهی صحبت بیادبانه قطع میکند. بهتر!
دوباره صدای خواندن نام نسرین و خواست آزادیاش و شعارهای دیگر. دو سه تن از بچههای نروژی و چند تن از ایرانیها راه میافتند طرف در اصلی سفارت که در کوچهی است؛ همراه با درخواستهایی برای آزادی نسرین. مارتا پیشقدم زنگ در سفارت را میزند. کسی پاسخ نمیگوید. چندین و چندبار. ده دقیقهای هست که آنجا هستند و کسی به پاسخ از درون سفارت نمیایستد و در نمیگشاید. از مارتا برگهای که نام نسرین دارد را می گیرم و میگذارم روی تابلوی سفارت جمهوری اسلامی ایران! بچهها عکس میگیرند از آن.
در حال بازگشتیم که یک نفر از نیروهای پلیس میآید. به دنبالاش هم آن زن دیگر پلیس. میگوید نباید تا اینجا میآمدید. میگوید که از درون سفارت با پلیس تماس گرفتهاند و گفتهاند که دم سفارت شلوغ کردهاید و خواستهاند خسارتی چیزی وارد کنند. چهرهی متعجب همهی ما که آرامِ آرام ده دقیقه جلوی در سفارت بودیم! اپیدمی دروغ در جمهوری اسلامی؛ از تهران تا اسلو، از تهران تا نیویورک! رد میکنیم. پلیس هم میداند، باور میکند. خود بودند و دیدند، میخواهد که بر سر جایمان بازگردیم و خودمان در حال همینکار بودیم. بر میگردیم. عقب را نگاه میکنم؛ چند نفری از سفارت بیرون آمدهاند و با جو دارند با مأمور پلیس صحبت میکنند. مشخص است که دارند دروغ میگویند. دوربینام را بالا میبرم که عکسی از آنها بگیرم. میبینند و دو نفر به سرعت به داخل بر میگردند؛ ترسوها!
چند دقیقهای دیگر و تمام. سرمای اسلو افزوده شده و درد و رنج انفرادی بدون غذای نسرین هم. به چه فکر میکند حالا؟ به بچههایاش که روزگاری برای آنها نوشته بود: «میدانم شما به آب، غذا، خانه، خانواده، پدر و مادر، محبت خانواده و دیدار با مادرتان نیاز دارید اما به همان اندازه به آزادی، امنیت اجتماعی، قانون مداری و عدالت نیاز دارید و بدانید که این مفاهیم در هیچ کجای دنیا راحت به دست نیامدهاند.»{۱}
یا شاید به موکلاناش فکر میکند؛ همانها که خوشحال بود که بیشتر از آنها حکم گرفته است: «از اینکه حکم حبس ام را بیش از موکلانم صادر کردید، بسیار سپاسگزارم. رهایی از زندان قبل از موکلانم برایم بسیار دردناک بود.»{۲}
تمام. بر میگردیم و هر کسی یله سوی کار خود. فکر میکنم که حالا کارمندان سفارت میآیند کنار پنجره، خیابان خلوت و زمستان زیبای اسلو را از پنجره نگاه میکنند. چایی مینوشند و قهوهای شاید و دوباره مشغول به کاری که بودهاند؛ وصول و پاراف نامهها و ارسال و درخواست و یا شاید هم گزارشی به ایران؛ به سازمان ذیصلاح؛ «۳۰ نفر کمتر بودند، یک ساعتی بودند، کاری هم نکردند، شعار دادند و چیزی خواندند؛ عکس و پوستری از نسرین ستوده داشتند؛ ده دقیقهای هم آمدند در سفارت زنگ زدند و در باز نکردیم. زنگ زدیم پلیس که دارند شلوغ و خرابکاری میکنند. بعد هم رفتند.»
فکر میکنم اگر این باشد خوب است، نه؟ صدا است دیگر؛ میخواستیم برسد؛ میرسد اینجور. و یا شاید هم اصلا ننویسند. چیزی نبود آخر. اصلا بنویسند. چیزی میشود مگر؟ نسرین است که چهارمین هفتهی اعتصاب غذا است. فکر میکنم این صداها زیادی پایین است یا آن دیوارها زیادی بلند؟ کدام یک؟ نمیدانم.
یله میدهم خود را در خیابانهای اسلو. نسرین ستوده همچنان اما در اعتصاب غذا است.
نظرات
این یک مطلب قدیمی است و اکنون بایگانی شده است. ممکن است تصاویر این مطلب به دلیل قوانین مرتبط با کپی رایت حذف شده باشند. اگر فکر میکنید که تصاویر این مطلب ناقض کپی رایت نیست و میخواهید توسط زمانه بازیابی شوند، لطفاً به ما ایمیل بزنید. به آدرس: tribune@radiozamaneh.com
هنوز نظری ثبت نشده است. شما اولین نظر را بنویسید.