دختر باید ترس داشته باشه…؟!
مسافران مقصد مشهد به کابل آنروز صبح به دختری جوان که روی چوکی سالن انتظار فرودگاه نشسته بود، نگاههای پرسشبرانگیزی میکردند. به نظرشان عجیب بود که دختری بهتنهایی بخواهد به کابل بیاید، مگر او خانوادهای ندارد که بیکس و تنها مسافرت میکند؟ دختری تنها، آن هم در کشوری که هنوز امنیت کاملی در آن برقرار نیست. هرچند زهرا این سوالها را از نوع نگاه مسافران میخواند؛ ولی برایش مهم نبود. او وقتی از پشت کلکین فرودگاه هاشمینژاد مشهد به میدان پرواز نگاه کرد. با خود فکر کرد تمام این بیستوپنج سال زندگیش در دیار مهاجرت را در انتظار همینلحظه گذرانده است: لحظه پرواز به سوی وطن. طیاره اوج گرفت و او از بالای ابرها، به سرزمینی نگاه کرد که اطرافش را کوههای بلند گرفته بود. اولینبار بود که وطن را میدید و چقدر این سرزمین با کوههای بلندش برای او ناشناخته بود. وقتی طیاره در میدان هوایی کابل به زمین نشست، زهرا همینطور که از پلههای طیاره پایین میآمد، گذر سالهای مهاجرت را با خود مرور کرد. سالهای دلتنگی، اولین پله سپری شد. سالهای بیهویتی، دومین پله سپری شد. سالهای غربت، آخرین پله سپری شد…
از کودکی همیشه به بازگشت به وطن مادریم فکر میکردم. همیشه دوست داشتم به وطنم خدمت کنم و دنیای مهاجرت مرا به سیاست علاقمند کرد. وقتی ۱۵ سالم بود داستان زندگی جمیله بوپاشا را میخواندم داستان مبارزات و شکنجههای او که حتا به خاطر همین شکنجهها پرده بکارتش را از دست داده بود و به زندگی بینظیر بوتو که به فرهنگ ما نزدیکی بیشتری داشت، علاقهمند بودم و تحت تأثیر روحیه مبارزهگرای آنها برای کشورشان قرار گرفته بودم
مبارزه برای وطن
حالا از آن روز دو سال میگذرد و زهرا رضایی، که متولد ایران است و لیسانس علوم سیاسیش را از دانشگاه پیام نور چناران ایران گرفته است، میگوید: «از کودکی همیشه به بازگشت به وطن مادریم فکر میکردم. همیشه دوست داشتم به وطنم خدمت کنم و دنیای مهاجرت مرا به سیاست علاقمند کرد. وقتی ۱۵ سالم بود داستان زندگی جمیله بوپاشا را میخواندم داستان مبارزات و شکنجههای او که حتا به خاطر همین شکنجهها پرده بکارتش را از دست داده بود و به زندگی بینظیر بوتو که به فرهنگ ما نزدیکی بیشتری داشت، علاقهمند بودم و تحت تأثیر روحیه مبارزهگرای آنها برای کشورشان قرار گرفته بودم. آن موقع آرمانگرا بودم. داستان زندگی این دو زن برای من مشخص میکرد که در عرصههای سیاسی برای زنان چه خطراتی وجود دارد. آن موقع دوست داشتم مثل جمیله بوپاشا، برای کشورم جانم را فدا کنم؛ ولی بعدها با خودم فکر کردم که من توان زیادی برای خدمت به کشورم دارم و باید سعی کنم جانم را حفظ کنم و از تواناییام برای خدمت به مردمم استفاده کنم. به همین دلیل، تصمیم گرفتم ادامه تحصیل بدهم و از توانایی علمیام برای تدریس استفاده کنم. تحصیل برای من راه موفقیت بود؛ ولی وقتی به اینجا آمدم احساس کردم فقط مدرک لیسانس دارم و این برای خدمت مؤثر به وطنم کافی نیست؛ پس باید تواناییهایم را تقویت کنم.»
طرح بازگشت متخصصان به افغانستان
زهرا در سال اول حضورش در کابل از طریق طرح بازگشت متخصصان به افغانستان (آیاُاِم) مشغول به کار شد و بعد از آن در یکی از دانشگاههای خصوصی کابل، بهصورت قراردادی به فعالیتش ادامه داد. او میگوید: «طرح آیاُام زمینه بازگشت من و تعدادی از دوستانم را به افغانستان به وجود آورد. شاید اگر این طرح نبود، نمیتوانستیم به اینزودیها به کابل بیاییم و مشغول به کار شویم. تمویلکنندگان این طرح به خاطر اینکه زنان تحصیلکرده بیشتری بتوانند در این طرح شرکت کنند و به افغانستان بیایند، معاش زنان را ۲۰ درصد بیشتر از مردان در نظر گرفتند.»
قانونشکنان فراتر از قانون
زهرا درباره حس و حال اولین روزهای حضورش در کابل میگوید: «روزهای اول که به کابل آمده بودم و تا حدی با وضعیت سیاسی افغانستان آشنا بودم، انتظارات خوبی از وضعیت امنیتی نداشتم و آینده فوقالعادهای را هم برای کشورم نمیتوانستم پیشبینی کنم؛ ولی با وجود این، خیلی خوشحال بودم و باورم نمیشد که به کشورم آمدهام و دارم روی خاکی راه میروم که متعلق به خودم است و در هوای وطن نفس میکشم. آن موقع از مشکلات نمیترسیدم و با اینکه با فرهنگ اینجا آشنایی چندانی نداشتم، بهراحتی میتوانستم با شرایط سازگار شوم؛ ولی در همانروزها با دختری آشنا شدم که برای ادامه تحصیل و به دست آوردن فرصتهای شغلی به کابل آمده بود و از نظر روحی دچار مشکل بود. او یک روز به من گفت که از طریق زنانی که در مؤسسهای متعلق به یکی از صاحبان نفوذ، کار میکردند با چند مرد آشنا میشود و آنها به بهانه دادن بورس تحصیلی به وی، فریبش میدهند و به او تجاوز جنسی میکنند و بعد در شهر رهایش میکنند. از آن پس، او به مریضیهای روحی و جسمی مبتلا میشود؛ مریضیهایی که داکترها گفتهاند ممکن است تا پایان عمر از آن خلاص نشود و او نمیتواند از کسانی شکایت کند که فراتر از قانون، قدرت دارند و من تعجب میکنم از اینکه چطور او را نکشته بودند.»
دختر تنها اما…
زهرا درباره رفتار همکارانش، میگوید: «برای همکارانم خیلی عجیب بود که یک دختر بهتنهایی از ایران به کابل بیاید. آنها به من احترام خاصی قایل بودند و از لباس پوشیدن و طرز صحبتکردنم خوششان میآمد. با همکارانم مدارا میکردم، حتا گاهی بدون مهر نماز میخواندم؛ چون آنها سنیمذهب بودند و میخواستم آنها احساس نکنند که من در بینشان بیگانهام و میخواستم به عنوان یک دختر تحصیلکرده و با فرهنگ، تأثیر خوبی در آنها بگذارم. در کابل یاد گرفتهام که تعصب نداشته باشم؛ اما با وجود این، در اینجا محتاطتر رفتار میکنم تا خودم را از خطرهای احتمالی که ممکن است برای من به عنوان یک دختر تنها پیش بیاید، حفظ کنم.»
خدمت به وطن، شاید در جایی دیگر
زهرا در سالهای دوری از خانواده، آموخته است که مسئول زندگیش باشد و بتواند مدیریت زندگیش را برعهده بگیرد. او نمیخواهد به ایران برگردد و با پدر و مادرش زندگی کند؛ چون میداند که در همین محیط میتواند تواناتر شود. با همه اینها احساس ناامنی میکند؛ چون هنوزهم، خشونت علیه زنان در جامعه را به اشکال مختلف میبیند و گاهی به رفتن از اینجا فکر میکند؛ نه به ایران، بلکه به جایی دیگر، که بتواند مسیر پیشرفت تحصیلیاش را ادامه دهد و احساس ناامنی نکند. او میگوید که هنوز وطنم را دوست دارم و در هرکشوری که باشم، تلاش میکنم به مردم وطنم خدمت کنم.
احساس مفیدبودن
مرضیه بختیاری، سه سال پیش، وقتی میخواست برای کار به هرات برود. لب مرز دچار ترس و وحشت شده بود و گریه میکرد؛ چون افغانستان، برایش ناشناخته بود ولی میدانست که باید این مسیر را طی کند تا بتواند در زندگیاش پیشرفت کند. آن موقع لیسانس مامایی داشت. هفت ماه در هرات ماند و در دانشگاه مشغول به کار شد و بعد از پایان قراردادش با آیاُاِم، دوباره به ایران رفت تا در مقطع فوق لیسانس دانشگاه تربیتمدرس تهران، ادامه تحصیل دهد. او تمام معاشی که از آیاُاِم گرفته بود را برای ادامه تحصیل مصرف کرد. چون خانوادهاش توانایی تأمین هزینه دانشگاهش را نداشت. حالا او بعد از پایان تحصیلات فوق لیسانس به کابل آمده است و در یکی از دانشگاههای خصوصی تدریس میکند و تصمیم گرفته تا چند سال دیگر در کابل زندگی کند. او میگوید: «از روزی که به افغانستان آمدم، میخواستم پیشرفت کنم، نمیخواستم خانه بشینم و باید کاری میکردم. در کابل احساس مستقلبودن و مفیدبودن دارم؛ ولی خیلی مواقع احساس کمبود میکنم. اعتماد به نفس خیلی بالایی ندارم و نگرانم از اینکه از اطرافیانم آسیب ببینم. به همین خاطر سعی میکنم ارتباط کمتری با اطرافیانم داشته باشم. حس میکنم درباره دختران از ایران آمده نگاه منفی وجود دارد. یک روز همکارم که از مردان تحصیلکرده ایران بود، میگفت که دختر باید ترس داشته باشد و خوب، تربیت و کنترل شود و یکی از همکارانم را مثال زد که تربیت درستی نشده است. من او را میشناختم و میدانستم که خانم با شخصیتی است، ولی در رفتارش کمی آزادتر برخورد میکند و با خودم گفتم از کجا معلوم که پشت سر من چنین حرفهایی گفته نشود.»
جنس دوم
او میگوید: «اگر در ایران میماندم افسرده میشدم؛ چون موقعیتهای شغلی مناسبی برای تحصیلکردههایی مثل من وجود ندارد و احساس غیرمفیدبودن میکردم. ولی با وجودی که همکارانم در کابل میگویند تو چون خانمی در جایگاه دوم هستی و آنقدر که به یک داکتر مرد اعتماد هست به تو نیست؛ ولی بازهم موقعیتهای شغلی برای من در اینجا وجود دارد.»
اینجا وطن من است
معصومه حسینزاده، فوق لیسانس اقتصاد تجارتی از دانشگاه فردوسی مشهد از حدود ۴ سال پیش به اینسو در کابل زندگی میکند و تاکنون به عنوان رییس و استاد دانشکده اقتصاد به کارهای مدیریتی و تدریس مشغول بوده است. معصومه آن روزهایش را به یاد میآورد وقتی که در مشهد مشغول تحصیل و تدریس بود. در مدارس خودگردان مهاجرین تدریس میکرد ولی زیاد راضی نبود؛ چون احساس میکرد توانی بیش از این کار دارد اما در این محیط محدود شده است. وقتی مدرک فوق لیسانسش را گرفت، با توجه به راهنماییهای دوستانش که قبلاً به افغانستان رفته بودند، تصمیم گرفت بار سفر ببندد و برای کار و زندگی به کابل بیاید. آنها گفته بودند که زندگی در افغانستان مشکل است اما با صبر و تلاش میتوان بر مشکلات غلبه کرد. روز اولی که به افغانستان آمد احساس کرد وارد کشوری شده است که قبلاً از طریق رسانهها با آن آشنا شده بود. ویرانیهای جنگ هنوزهم دیده میشد و او حس میکرد که اینجا وطن او است. جایی که باید در آنجا، مسیر خود را پیدا کند. او میگوید: «از ابتدای ورودم به افغانستان با برخوردهای زنندهای مواجه شدم که تحقیرآمیز بود. با پوشش ما که به سبک پوشش ایران بود مشکل داشتند و تصورات منفی درباره دختران از ایران آمده داشتند. آنها فکر میکردند، دخترانی که از ایران میآیند در برخوردشان با جامعه مردها بسیار آزاد و بیقیدند و این نوع برخورد و نگاه آنها بسیار زجرآور بود. ما هرچند در ایران رفاه نسبی داشتیم؛ ولی در اینجا مجبور بودیم برای کوچکترین کارها، سختی بکشیم مثلاً آب را باید از چاه میکشیدیم. ولی این مسایل به اندازه نوع برخورد مردها با زنها آزاردهنده نبود. آن موقع ما سبک پوششمان را مجبور بودیم تغییر دهیم و مثل آنها لباسهای پنجابی بپوشیم.»
تحسین
با گذشت زمان معصومه میدید که نوع نگاه جامعه بهآرامی تغییر میکند. حالا که ۴ سال از آن روزها میگذرد، معصومه در حالی که لبخند میزند، ادامه میدهد: «چون مردم درباره اخلاق و شخصیت دخترهای از ایران آمده، شناخت نسبی به دست آوردهاند، بارها دیدهام که شعور اجتماعی و نوع برخورد و فرهنگمان را تحسین میکنند. طوری که حتا بعضی از دخترهایی که در افغانستان بزرگ شدهاند، برای اینکه خودشان را با فرهنگ و شایسته نشان دهند از پوشش دختران از ایران آمده تقلید میکنند.»
معصومه در ابتدای کار تدریس میدید که دانشجوهای پسر به او به عنوان یک استاد زن باور ندارند که توانایی تدریس داشته باشد؛ ولی وقتی جدیت و تلاش او را در تدریس دیدند، در رفتارشان تجدید نظر کردند. حتا دانشجوهای دختر برای حل مشکلات خانوادگی، تحصیلی و روابط با دیگران از او مشورت میگرفتند. معصومه به یاد میآورد آن زمانی را که پدر و مادرها با نگرانی برای ثبت نام دخترشان به دانشگاه میآمدند و وقتی با استاد خانم مواجه میشدند، خوشحال بودند که میتوانند دخترشان را بدون نگرانی به دانشگاه بفرستند؛ چون هنوزهم برخی خانوادهها، فکر میکنند تحصیل در دانشگاه برای دختران ضرورتی ندارد. معصومه تلاش میکرد با پدر و مادرهایی که چنین مشکلاتی داشتند، صحبت کند و نگرانیهای آنها را از تحصیل دخترشان برطرف کند. او درباره هدفهایش در زندگی میگوید: «من به دنبال استقلال بودم و همیشه دوست داشتم که فعال باشم و بهخصوص در زمینه دفاع از حقوق زنان و تغییر فرهنگ جامعه تأثیرگذار باشم. متأسفانه در جامعه ما محدودیتهایی وجود داشت که این روحیه را از من گرفت. در محیطهایی که کار میکردم، میشنیدم که همکارانم موافق تبعیض مثبت در زمینه زناناند؛ ولی درعمل بهشدت مخالفت میکردند ـبهخصوص زمانی که منافع خودشان را در خطر میدیدند.»
میدان هوایی کابل هرساله مسافرانی از ایران دارد که بهتنهایی کابل میآیند و تا زندگی را در وطن مادری تجربه کنند. در این میان دختران با بیمها و امیدهایی وارد این شهر میشوند که فردایشان را از الان بهدرستی نمیتوانند پیشبینی کنند.
نظرات
این یک مطلب قدیمی است و اکنون بایگانی شده است. ممکن است تصاویر این مطلب به دلیل قوانین مرتبط با کپی رایت حذف شده باشند. اگر فکر میکنید که تصاویر این مطلب ناقض کپی رایت نیست و میخواهید توسط زمانه بازیابی شوند، لطفاً به ما ایمیل بزنید. به آدرس: tribune@radiozamaneh.com
هنوز نظری ثبت نشده است. شما اولین نظر را بنویسید.