«جعفر: میای بریم تهرون؟
گلنار: تهرون؟ تهرون که میگن جای قشنگیه، اما مردمش بَدَن!»
این معروفترین گفتگوی فیلم “دختر لر”، اولین فیلم ناطق سینمای ایران، به کارگردانی عبدالحسین سپنتا در سال ۱۳۱۲ خورشیدی است
فیلم، داستان گلنار، دختر تاجری است که در اواخر دورۀ قاجار ربوده شده و در یک قهوهخانه در خوزستان به کار و رقص واداشته میشود. آشنایی او با جعفر، یک ماًمور دولت به رابطۀ عشقی میان آن دو میانجامد. جعفر به گلنار کمک کرده و پس از درگیری با دزدان حاکم بر منطقه، آن دو به اجبار به بمبئی میگریزند. در فیلم، این صحنه همراه است با مقادیری آوازخوانی در وصف وطن و ناله از غم غربت. با میاننوشتی به چند سال بعد و “دمیدن خورشید سعادت” با به قدرت رسیدن خاندان پهلوی در ایران میرویم و جعفر و گلنار که اکنون در هند به رفاه زندگی میکنند، دلتنگِ وطن٬ تصمیم به بازگشت و “از نزدیک دیدن ترقیات مملکت سعادتمند” میگیرند به این امید که مشغول “خدمت به وطن” شوند.
آنچه را در “دختر لر” و این گفتگوی مشهور رخ میدهد میتوان عصارۀ نگاه سینمای ایران به مقولۀ مهاجرت دانست که از گردش روزگار نیم قرن بعد، با انقلاب ایران و آغاز دورۀ جدید مهاجرتهای گستردۀ ایرانیان بار دیگر نمود یافت. سینمای پیش از انقلاب ایران چندان با مقولۀ مهاجرت درگیر نبود، چرا که در آن زمان جامعۀ ایرانی نیز چندان به این موضوع نمیاندیشید. آنچه بیشتر در سینمای ایران پیش از انقلاب جلوه دارد مهاجرت از روستا به شهر است که بازتابی است از آنچه در جامعۀ رو به صنعتی شدن ایران اتفاق میافتد. سفر به خارج از کشور بیشتر یا برای تفریح است و یا تحصیل. در مواردی برای قشر پایین رؤیایی است برای دستیابی به پول که نمودش را میتوان در فیلم “ممل آمریکایی- شاپور قریب ۱۳۵۴” دید. هر چند در اینجا نیز درپایان قهرمان داستان درمییابد که مهاجرت رؤیایی بیش نیست و قدر وطن را باید دانست.
با انقلاب ایران، هزاران هزار ایرانی به اجبار وگاه به اختیار تصمیم به ترک وطن و زندگی در سرزمینی دیگر گرفتند. این اتفاق هر چند از زاویۀ گذر از نگاه دولتی و به شکل سانسور شده، اما در برخی از آثار سینمای باایران به تصویر کشیده شده است
اما با انقلاب ایران، هزاران هزار ایرانی به اجبار وگاه به اختیار تصمیم به ترک وطن و زندگی در سرزمینی دیگر گرفتند. این اتفاق هر چند از زاویۀ گذر از نگاه دولتی و به شکل سانسور شده، اما در برخی از آثار سینمای ایران به تصویر کشیده شده است. بسیاری از این فیلمها اگرچه به شکل مستقیم به سراغ موضوع نرفتهاند، اما مهاجرت یکی از موضوعهای فرعی فیلم و یا انگیزههای شخصیتهای اصلی برای عملهایشان در سیر داستان است. در یک تقسیمبندی ساده میتوان سینمای پس از انقلاب را به سه دهه تقسیم و به شکل کلی نگاه هر دهه به این مقوله را بررسی کرد.
دهۀ اول: فراریان
دهۀ شصت خورشیدی، سالهای نخست پیروزی انقلاب و جنگ هشت ساله است. انقلابیون به درگیری با بازماندگان رژیم قبلی و تسویه حسابهای شخصی و درونگروهی مشغولاند. کشور درگیر جنگ است. برخی برای فرار از جنگ وخطر زیستن در کنار مرگ تصمیم به ترک کشور میگیرند. برخی برای گریز از رفتن به خدمت سربازی و اعزام به جبهه به دنبال راهی برای خروج از کشور هستند. در کنار اینها بسیاری نیز به خاطر عقاید سیاسی یا مذهبی خود و گریز از دستگیری و زندان و اعدام مجبور به ترک وطن میشوند اما هیچکدام از این دلایل برای مهاجرت مورد تائید حاکمیت نیست. سینمای دهۀ شصت ایران، سینمایی دولتی و ایدئولوژیزده است که تنها نگاه پسند حاکمیت را تبلیغ میکند. در آثار سالهای اول این دهه، مهاجرت معنا و حضور چندانی ندارد. اگر هست، اشاره به کسانی است که “وابستگان رژیم سابق” و “دشمنان انقلاب” هستند که قصد گریز دارند. نگاه به مهاجرت در آثار این دوران منفی است و فیلمها تلاش میکنند بار دیگر تصویر پایانی فیلم “دختر لر”، یعنی بازگشت به وطن و ماندن در آن و خدمت به میهن و البته انقلاب را تبلیغ کنند.
“ویزا” ساختۀ سال ۱۳۶۶ بهرام ریپور، یکی از این فیلمهاست که داستان پزشکی را روایت میکند که در اوضاع آشفتۀ سالهای جنگ، قصد مهاجرت به آمریکا را دارد. او خانوادۀ خود را برای دریافت ویزا به ترکیه میفرستد و خود در ایران میماند تا پس از رتق و فتق امور، با آماده شدن ویزا به آنها بپیوندد. اما فرستاده شدن او به ماًموریتی در جبهه و دیدن جنگ و شهادت رزمندگان، او را تحت تاًثیر قرار میدهد و باعث میشود که پس از بازگشت به تهران، با آنکه ویزای آمریکایش صادر شده، از خانوادهاش بخواهد که به ایران بازگردند.
در این دوران، سیاست انکارمهاجرت با تمام قدرت در جریان است. شعار اصلی این است: تنها خائنان به وطن، میگریزند و مردم ایران هیچکدام حاضر به ترک کشور و تنها گذاشتن انقلاب خود نیستند
در این دوران، سیاست انکارمهاجرت با تمام قدرت در جریان است. شعار اصلی این است: تنها خائنان به وطن، میگریزند و مردم ایران هیچکدام حاضر به ترک کشور و تنها گذاشتن انقلاب خود نیستند. “پرواز پنجم ژوئن” ساخته علیرضا سمیعآذر محصول سال ۱۳۶۸ تبلیغ همین نگاه است. چهار هواپیماربا هواپیمایی را میربایند. دو نفر از مسافران که یکی از آنها یک افسر است هواپیمارباها را خلع سلاح میکنند، اما با این حال باز هواپیما را به همان مقصدی میبرند که هواپیمارباها قصد بردنش را داشتند. در مقصد کنفرانسی مطبوعاتی برپاست و هواپیمارباها ادعا میکنند که همۀ مسافران تقاضای پناهندگی سیاسی دارند، اما افسر اعلام میکند که تنها به این دلیل هواپیما را به اینجا آورده که نشان دهد هیچیک از مسافران میل و رغبتی برای پناهندگی ندارند و اینها همه تبلیغ دشمنان انقلاب است!
اما شاید بتوان تنها فیلم این دهه که تصویری متفاوت از مهاجرت در خود دارد را “دو فیلم با یک بلیط” ساخته سال ۱۳۶۹ داریوش فرهنگ دانست. شخصیت زن اصلی داستان، بازیگری است که به خاطر مشکلات خانوادگی قصد مهاجرت به خارج از کشور دارد. اگرچه این موضوع بیش از این در فیلم پرداخت نمیشود، اما اشارههای فیلم و بویژه اشارۀ صریح کارگردان در گفتگوهایش به سوسن تسلیمی، همسر آن زمان داریوش فرهنگ و بازیگر برجستۀ ایرانی که به علت مشکلات کاری مجبور به مهاجرت شد، موجب گردید که فرامتن فیلم پر رنگتر از خود آن گردد. آنچه تسلیمی را مجبور به مهاجرت کرد نه مشکلات خانوادگی و شخصی، که فشارهای کاری و اداری و عدم امکان ادامۀ کار در سینما و تئاتر ایران پس از انقلاب و به قدرت رسیدن تندروها بود. از این نگاه میتوان این فیلم را تنها اشارۀ درست به مهاجرت اجباری ایرانیان در این دهه نامید.
مسعود کیمیائی
این میان شاید بد نباشد اشارهای هم کنیم به فیلم “سرب” ساختۀ سال ۱۳۶۷ مسعود کیمیایی که اگرچه داستانش در دهۀ ۳۰ خورشیدی میگذرد و موضوع مهاجرت یهودیان ایران به اسرائیل را دستمایه قرار داده است، اما همچنان نگاه منفی به مهاجرت آمیخته با نگاه ضدصیهونیستی در فیلم به چشم میخورد.
دهۀ دوم: جویندگان کار
آغاز دوران نو، پایان جنگ و سالهای ساختن؛ این تصویر دهۀ هفتاد ایران است. در این دهه همراه با تحول جامعه٬ سینمای ایران نیز متحول میشود. در این زمان فراریان همه یا پیشتر رفتهاند و یا زندانی و اعدام شدهاند. کشور با مشکلات اقتصادی و کمبود کار روبرواست. عمدهترین دلیل مهاجرت در این دهه جستجوی کار است. به همین علت در این دهه به مرور تصویر مهاجران فراری در سینمای ایران محو میشود و تصویر مهاجران اقتصادی جای آن را میگیرد. اما قانون “دختر لر” همچنان پابرجاست، تنها، دلیلِ مهاجرت است که عوض میشود اگرنه نگاه تبلیغی برای سراب جلوه دادن مهاجرت و تاًکید بر ماندن و سوختن و ساختن همچنان برجاست.
عمدهترین دلیل مهاجرت در این دهه جستجوی کار است. به همین علت در این دهه به مرور تصویر مهاجران فراری در سینمای ایران محو میشود و تصویر مهاجران اقتصادی جای آن را میگیرد.
بیشتر فیلمهای آغازین این دهه ادامۀ فیلمهای دهۀ قبل هستند، اما در کنار ساختن تصویری منفی از زندگی در خارج، دعوت به بازگشت به کشور در دستور کار فیلمسازان قرار دارد. “پناهنده” ساختۀ سال ۱۳۷۲ رسول ملاقلیپور یکی از این فیلمهاست که داستان زوجی را روایت میکند که ده سال گذشته را به همکاری با گروههای مخالف نظام گذراندهاند و اکنون قصد بازگشت به ایران دارند و آشنایی با یک بسیجی قدیمی، یاریگرشان برای رسیدن به مقصود میشود. نشانههای استفاده شده در فیلم، مانند زوجی که پس از انقلاب به خاطر مخالفت با نظام ترک وطن کردهاند٬ موضوع بازگشت و بویژه شخصیت بسیجی که به خاطر این زوج جان خود را به خطر میاندازد همه در جهت تبلیغ رویکرد جدید نظام عمل میکنند. جالب اینکه این روزها با روی کار آمدن دولت حسن روحانی بار دیگر این ایده مطرح شده و شاید به زودی دیگربار شاهد تبلور آن در آثار سینمایی ایران باشیم.
در “بهشت پنهان” ساختۀ سال ۱۳۷۳ کامران قدکچیان، قهرمان داستان مردی است که با همسر مبتلا به ایدزش در پاریس زندگی میکند و برای گرفتن ویزای آمریکا میپذیرد که یک جوان ایرانی را بکشد. اما آشنایی او با جوان٬ باعث میشود تغییر کرده و به جوان و نامزدش کمک کند تا از دست سیاستمداری آمریکایی به ایران بگریزند.
” آدم برفی” ساختۀ سال ۱۳۷۳ داود میرباقری دیگر فیلمی است که موضوع مهاجرت به آمریکا، سرگردانی مهاجران در ترکیه و قربانی شدنشان را به تصویر میکشد و در نهایت مهاجرت را سرابی توصیف و بازگشت به وطن را توصیه میکند. “بازگشت از بوداپست” ساختۀ رامبد لطفی محصول ۱۳۷۴ نیز داستان دختری را روایت میکند که به همراه مادرش در بوداپست زندگی میکند، اما از طریق نامههایی پی به وجود پدرش در ایران میبرد و تصمیم به بازگشت به ریشههایش و زندگی در ایران و در کنار پدرش میگیرد.
“عشق گمشده” ساختۀ سعید اسدی محصول سال ۱۳۷۵ ماجرای بازگشت دکتری از آمریکا به ایران بعد از ۲۰ سال برای یافتن عشق گمشدهاش، زنی به نام ایران، را به تصویر میکشد.
“دیدار در استانبول” ساختۀ سال ۱۳۷۰ افشین شرکت و “تجارت” ساختۀ مسعود کیمیایی از دیگر فیلمهایی هستند که تصویری منفی از مهاجرت را به پرده آورده و شعار بازگشت به وطن را تبلیغ میکنند. در نگاهی کلی تمامی این فیلمها کلیشههای پیشین را به شکل دلخواه حکومت بازتولید کرده و هیچکدام نمیتوانند به عمق مسئلۀ مهاجرت بپردازند.
تا نیمههای این دهه همچنان جای پرداختن به دلایل مهاجرت در سینمای ایران خالی است. اما به مرور بویژه با گسترش تب مهاجرت به ژاپن برای کار، سینمای ایران نیز این موضوع را همچنان در قالب قبلی به کار میگیرد. پیشتر در سال ۱۳۷۰ سیروس الوند در فیلم “یک بار برای همیشه” موضوع مهاجرت به ژاپن برای کار را مطرح کرده بود. در آنجا شخصیت اصلی پس از پی بردن به بارداری همسرش و از سر گذراندن حوادثی چند، سرانجام تصمیم به ماندن در وطن و در کنار خانوادهاش میگیرد.
همایون اسعدیان در سال ۱۳۷۴ در فیلم کمدی “مرد آفتابی” ماجرای دو جوانی را تصویر میکند که با رؤیای به دست آوردن سرمایه برای خرید مغازهای که در آن کار میکنند راهی ژاپن میشوند، اما در آنجا با سراب روبرو شده و سرانجام به یاری عشق به ایران باز میگردند تا با کار در همان مغازۀ قدیمی، زندگی سادهای را آغاز کنند.
اما آخرین فیلم این دهه که سعی کرده مشکلات اجتماعی را با پسزمینهای کمرنگ از موضوع مهاجرت در هم آمیزد “آواز قو” ساختۀ سال ۱۳۷۹ سعید اسدی است. فیلم، داستان پیمان، جوانی است که پدرش قصد فرستادن او به خارج از کشور را دارد، اما او میخواهد در کنار نامزدش مانده و در ایران زندگی کند. مشکلاتی که برای او رخ میدهند باعث میشوند که او تصمیم به خروج غیرقانونی از کشور بگیرد و سرانجام سر مرز و پیش از خروج از کشور، با وجود تلاشهای یک افسر نیروی انتظامی برای نجات او، جان ببازد.
دهۀ سوم: مهاجران
پرداختن به دلایل اقتصادی و اجتماعی مهاجرت، به مرور در دهۀ هشتاد و سالهای آغازین دهۀ نود در سینمای ایران بیشتر میشود و برخی فیلمسازان سعی میکنند برای نخستینبار به این محدودهها وارد شوند. ابراهیم حاتمیکیا در فیلم “ارتفاع پست” محصول سال ۱۳۸۰ ماجرای واقعی خانوادهای جنوبی را به تصویر میکشد که به امید رفتن به خارج از کشور و کار در آنجا اقدام به یک هواپیماربایی ناموفق میکنند. تصویری که حاتمیکیا از شخصیتهای اصلی فیلمش میسازد تصویری ملموس و دوستداشتنی است که باعث میشود تماشاگران فارغ از عمل مجرمانه آنها، یعنی ربودن هواپیما، به علت درک دلایل شخصیتها و بازتاب مشکلات اقتصادی جامعه در فیلم با آنها همدردی کنند.
پرداختن به دلایل اقتصادی و اجتماعی مهاجرت، به مرور در دهۀ هشتاد و سالهای آغازین دهۀ نود در سینمای ایران بیشتر میشود و برخی فیلمسازان سعی میکنند برای نخستینبار به این محدودهها وارد شوند
اما این میان شاید بتوان “جدایی نادر از سیمین” ساختۀ سال ۱۳۸۹ اصغر فرهادی را مهمترین فیلمی دانست که در پسزمینۀ داستان خود موضوع مهاجرت را به چالش کشیده است. یادآوری این نکته لازم است که فرهادی٬ فیلمنامهنویس فیلم “ارتفاع پست” نیز بود. یکی از نقدهایی که اصولگرایان و مخالفان به فیلم “جدایی نادر از سیمین” وارد میکردند اشاره به همین موضوع و تائید مهاجرت توسط فیلمساز در فیلم است. اشارۀ این گروه به دیالوگ ابتدایی فیلم از زبان شخصیت سیمین با بازی لیلا حاتمی است که وقتی از او میپرسند چرا میخواهد به کانادا مهاجرت کند در پاسخ میگوید: “من ترجیح میدهم بچهام در این شرایط بزرگ نشود.” سیر اتفاقهای بعدی فیلم و مواجهه با انبوه شخصیتهایی که دروغ میگویند از دید این منتقدان تائید فیلمساز بر مشکلات اجتماعی جامعه و همذاتپنداری تماشاگر با استدلال شخصیت اصلی است.
جدائی نادر از سیمین
در این دهه، سینمای تجاری با آثاری چون “آکواریوم” و “قفس طلایی” همچنان به بازتولید کلیشۀ تصویر منفی از مهاجرت و تبلیغ بازگشت و زندگی در وطن مشغول است. “کیفر” ساختۀ سال ۱۳۸۸ حسن فتحی نیز در پسزمینۀ داستان خود به مهاجران بازگشته از ژاپن میپردازد. هرچند در نهایت این فیلم نیز حرفی تازه برای گفتن ندارد.
“بغض” ساختۀ سال ۱۳۹۰ رضا درمیشیان آخرین فیلم این دهه است که موضوع مهاجرت و سرگردانی نسل جوان در غربت را به تصویر کشیده است. فیلم، داستان دو جوان است که به امید دست یافتن به رؤیاهایی کوچک در ترکیه سرگردان هستند و پایانی تلخ، تنها دستاورد آنها از مهاجرت است.
مهاجران به روایت مهاجران
اما نمیتوان به تصویر ایرانیان مهاجر پرداخت و اشارهای به آثار ساخته شده توسط فیلمسازان مهاجر و تبعیدی نکرد، چه اینکه بیشتر این آثار نیز با تمرکز بر همین موضوع ساخته شدهاند و تصویری متفاوت از آنچه در محصولات داخلی نشان داده شده در معرض دید مخاطبان قرار میدهند.
-میای بریم فرنگ؟
– فرنگ؟ فرنگ که میگن جای قشنگیه، اما مردمش بدن!
رضا علامهزاده در “میهمانان هتل آستوریا” محصول سال ۱۳۶۸ خورشیدی به نسل نخست از مهاجران ایرانی، یعنی همانها که در فیلمهای دهۀ شصت سینمای ایران به شکل فراریان و مخالفان نظام تصویر شدهاند٬ مشکلاتشان در ترکیه و دردسرهایی که از سر میگذرانند تا بتوانند به سرزمینی امن رسیده و زندگی تازهای را بنا نهند میپردازد.
اما این زندگی تازه و سرزمین نو، امن است؟ این سؤالی است که پرویز صیاد پیشتر در “فرستاده” محصول سال ۱۳۶۱ خورشیدی به سراغ آن رفته است. او زندگی یک کارمند ساواک فراری و ساکن آمریکا را به تصویر میکشد که هنوز جانش از سوی آدمکشان وزارت اطلاعات ایران در تهدید است و فرستادهای برای کشتن او به آمریکا آمده است.
دیگر فیلمی که داستان ایرانیان مهاجر را دستمایه قرار داده “بیحجاب” Fremde Haut یا Unveiled ساختۀ آنجلینا ماکارونه (Angelina Maccarone)، فیلمساز آلمانی محصول سال ۲۰۰۵ میلادی است. این فیلم موضوع همجنسگرایی و پناهندگی ایرانیان را به تصویر میکشد و داستان آن ماجرای یک زن همجنسگرای ایرانی است که به آلمان پناهنده میشود٬ اما درخواست پناهندگیاش رد شده و پس از گذراندن ماجراهایی سخت، به اجبار با هویتی مردانه بار دیگر به ایران باز میگردد. این فیلم اگرچه توسط فیلمسازی ایرانی ساخته نشده، اما یکی از معدود آثاری است که بخشهای پنهان از روایت مهاجرت ایرانیان را به تصویر کشیده و بویژه در برابر دیدگان بینندگان غیرایرانی قرار داده است.
با این همه، هنوز موضوع مهاجرت ایرانیان، تمام و کمال در سینمای ایران پرداخت نشده است. شاید دلیل اصلی، محدودیتها برای رفتن به سوی این موضوع و پرداختن به ریشههای آن است. به دیگر زبان، همچنان فرمول “دختر لر” نگاه حاکم بر مسئله مهاجرت در سینمای ایران است، تنها با این تفاوت که باید آن را به این شکل تغییر داد:
-میای بریم فرنگ؟
– فرنگ؟ فرنگ که میگن جای قشنگیه، اما مردمش بدن!
هنوز نظری ثبت نشده است. شما اولین نظر را بنویسید.