امروز مجبور شدم ۳هزارتومن اضافه بدم به تاکسی که از میدون ونک ردم کنه و ببره دم دفتر که جلوی گشت ارشاد پیاده نشم. گشت ارشاد دوباره وحشی شده و بگیر بگیر غریبیه تو خیابون.
رسیدم تو دفتر با خلق تنگ و توپ پر که همون موقع شیوا با چاییش وارد شد و گفت داف بودن زحمتای اینجوریام داره دیگه! دلت نسوزه اون دافی که میگیرن و مانتوی ۴۰۰ هزارتومنی تنشه ماشینم داره و گیر اینا نمیافته…. موندم همینجوری! نفهمیدم الان این حرف یعنی چی؟ طرفداری از گشت ارشاده؟ الان این لحن کیه؟ کیو می کوبه و حامی کیه؟ الان این مدل باید نباید کردنای جدید برای پوشش فرقش با بورد حراست دانشکده چیه؟… همینا رو گفتم. بابک پاشد و دستاشو کوبید به هم و گفت خب یه نیم ساعت کار تعطیل! مث که بحث جدیه! والا مام پیش پای شما همینا رو گفتیم و متهم شدیم به نگاه جنسیِ داف پسند! حالا اینکه هر دختری که به خودش برسه رو بهش بگن «داف» خودش رفتار سکسیستی محسوب میشه رو دیگه والا ترسیدیم واردش بشیم. مهرداد گفت قدیما اول راجع به یه موضوعی مث حجاب یا فلان فیلم و کتاب یا یه اپیدمی یا هرچی که مورد توجه مردم بود یکی یه چیزی تو کیهان مینوشت و بعد ۲۰:۳۰ پی میگرفت و بعد امام جمعهها بعد کفنپوشا و بعد نیرو انتظامی. حالا این زحمت رو برادران چپ میکشن. گیریم جای خون شهید و عفت عمومی و اینا از اصطلاحات چپ رادیکال مایه میذارن و میزنن به قلب سرمایهداری؛ هولناکه این عقایدی که یک ضد جریان رو جریان فرض میگیره و میکوبه و به خیال خودش هم خیلی الیته در حالی که در نهایت داره روی جریان حرکت میکنه.مهرداد آشکارا عصبانی بود؛ و این کمیابه البته.
کل بحث بیشتر حول یه مطلبی میگشت دربارهی حجاب از یه بابایی که من و شیوا چند سالیه بهش میگیم «موسیو لویی»و اونوقتی که میرفتیم کافهی نزدیک چاپخونه میدیدیمش؛ اونجا پاتوق یک سری از بچههای دانشکده بود که توی جمعشون احساس بودن وسط بسیج محله رو داشتم واقعا انقدر که حکمهای قطعی میدادن و ایدئولوژیک بود برخوردشون با همهچی! گیریم چپ و از مارکس تا بوردیو از دهنشون نمیافتاد اما روحیهشون همونی بود که ممکن بود قالَ فلانی و حدیث داریم از بهمانی بگه! نگاه جزمی و دگمشون. موسیو لویی هم اونجا میومد که روزنامه نگار سابق بود و اهل فلسفه که سرتاپا لوییویتان میپوشید و یه عالمه برندهای دیگهای که من نمیشناختم و دکمه سردست طلا و عصا داشت و دستمالگردن و… شیوا ازش خوشش میاومد؛ اما برای من یه چیز ترسناکی داشت تو رفتار و حالاتش. غیر از اون تناقض شعارهای چپ و برندهای تنش تو ذوقم میزد. شیوا هم سر انتخابات و موضع تحریمی لویی تو دوقش خورده بود اما نه خیلی و هنوز دربهدر بوکشیدن و آمار گرفتن پاتوقهای گرون جدید موسیو بود. تو اون مطلب یه عکس از چند تا دختر خوش قد و بالا با ساپورتهای رنگی و مانتوهای طراحیشدهی رنگارنگ گذاشته و یه متن ضعیف احساساتی و شعاری بلند با این فهوا که زیبا کردن پوشش زنان این سالها همراهی با حکومته در جهت حجاب اجباری کنارش هم به کنایههایی زده که مصداقی میتونست درست باشه اما تو اون آش درهمجوش کاملا کاربردشو از دست داده بود…
شیوا به خودش اومد و دید همه روبروش ایستادند و رفت تو موضع دفاع که تا کی باید یه گوشه واستاد که برای همهچی یه راه حل پیدا کرد و میونبر؟ من گفتم شیوا تویی که علیرغم یک خانوادهی سنتی که بارها گفتی پدرت معتقده دختر تا سیکل بسشه دانشگاه رفتی، کار کردی، شهریهشو خودت دادی و حالا پدرت پزتو همهجا میده، مفهوم اون میونبرهای. این چپ رادیکال در نوع نگاه و عقاید درست مثل حزباللهه با همون چاشنی فاشیستی که به خودش اجازه میده برای زنها تعیین تکلیف کنه. کاری که رضاخان کرد با ورداشتن حجاب و خمینی با به زور گذاشتنش جوابش رو داد. اینا هم میگن شمایی که دارین به زحمت و قدم به قدم و بدون اینکه ادعای مبارزه بکنید مرزهای فشاری که روی زنهاست رو عقب میرونید همکار حکومتید در خوشگل کردن یک اجبار ولی به نوعی داره باید و نباید میکنه برای پوشش ما. یادشم میره که این اجبار رو من دارم تحمل میکنم و نه اون. مثل این میمونه که ما به بابک میگفتیم ببین این که تو زندان از حق هواخوریت استفاده میکردی تازه تو اون فاصلهی کوتاه با علی زیر آواز میزدین و همونجا ردیفهای آوازیرم ازش یاد گرفتی یعنی داری صحه میذاری که زندان خیلی هم خوب جاییه! یا اونی که سلولش رو هر روز تمیز میکنه داره با حاکمیت همراهی میکنه که بگه وضع زندانها خیلی هم بد نیست… بابا این اونه توی زندان! تو نیستی که براش تعیین تکلیف کنی …بعد بگی هرکی داره سعی میکنه بهتر زندگی کنه از انتخاب شکل پوشش تا سفر آنتالیا تا فلان یعنی داره به دوام حکومت کمک میکنه! بابا به خدا خوب زندگی کردن یه حقه که باید از حلقوم یه حکومت کشید بیرون. حتی شعورش نمیرسه چه سوءاستفادهای حکومت داره از عقاید و نظریهپردازیهاش میکنه. که دیدی امروز تو میدون ونک.
شیوا گفت الان گشت ارشاد به خاطر اون مقاله راه افتاده باز؟ بابا بیخیال! یعنی فکر کردی اونا میشینن حرفای ما رو میخونن یا مهمه براشون؟ بابک گفت اگه مهم نیست شما چرا هفتهای یه بار پسورد عوض میکنی؟ بیکارن بیان ایمیلای تو رو ببینن؟ اون مقاله بالای ۴۰۰ بار تو صفحههایی که هر کدوم ۳-۴ هزار تا مخاطب دارن گذاشته شد؛ یالثارات یه بخشاشو چاپ کرده. یه روزنامه، نه اصلا بگو یه کتاب تیراژش چقدره مگه که به خاطر یه مطلب کوچیک توقیف میشه؟ معلومه که رصد میشه این نوشتهها. تازه جالبه بدونی دو روز پیش سعید ما اومد گفت خبر نداری که بخشنامهای که دادن به نیروی انتظامی توش گفته بوده برخورد با آن دسته از طراحان و فروشندگان لباس فریب خوردهای که از حجاب فرصتی ساختهاند برای تبدیل و تغییر ماهیت حجاب فاخر اسلامی به اروتیسم ایرانی – اسلامی و فتیش و سبکهای روز غربی… و ساپورتپوشان و لباسهای با طرح گلیم و گبهای و اینا… بابا این حکومت فهمید که خطر این فعالیتهای ساده و روزمرهی مدنی چقدره این موسیو لویی تو و دوروبریاش نفهمیدن.
مهرداد گفت ولله که اینهمه فعالهای مدنی و سیاسی ما اگر یک درصد ممارستی که همین دخترکهای به اصطلاح شماها در و داف در سر ساختن ظاهرشون علیرغم گشت ارشاد و ممانعت ورود به همهجا، داشتند الان نه زندانی سیاسی داشتیم و نه کودک کار و نه دختر فراری و نه روزنامهنگار دربند و مطبوعات در فشار… چند سال بیوقفه و روزمره این تلاش ظاهرا ساده ادامه داره؟ عین سی و چند سال این حکومت. کدوم جریان سیاسی و مدنی انقدر مستمر بوده که این رفتاری که ادعای سیاسی و مدنی بودن ابدا نداره؟ والا اگه این پیرهن چارخونهی من ممنوع بشه دوبار بگیرنم دیگه نمیپوشم اما اینا حق خودشون میدونن خوشگل و خوش ترکیب گشتن زیر آسمون شهرشون. اصلا مبارزهی مدنی اینجوری جواب میده که بخشی از زندگی بشه نه یه فعالیت مقطعی که قابل سرکوبه. تازه این عالیجناب اگرم خیلی میخواست به زیباییشناسانه کردن حجاب اجباری بتوپه باید از این جشنوارهی زنان سرزمین من و فشن چادر که تو حسینیه ارشاد راه میندازن حرف میزد.
گفتم راستش من فکر میکنم اون جشنوارهها هم یه حقه برای خیلی از زنهای این مملکت که حجابشون اجباری هم نیست اتفاقا. چرا فکر میکنیم تو ایران همه حجابشون اجباریه؟ یکیش همین مهشید ما. نه خونوادهی ما مذهبی بوده نه خونوادهی شوهرش. خودش انتخاب کرده. حالا اینکه این عقیده کجاهاش ایراد داره و نداره و اینا بحث ما نیست اما امثال خواهر منم حق داره بره یه جا که طراحای مد براش یه چادری طراحی کرده باشن که گردنش آرتروز نگیره و راحت باشه تو مترو و تاکسی. کی اصلا حق داره برای چی پوشیدن نپوشیپن بقیه تعیین تکلیف کنه؟ شیوا گفت نخیر میدونی چه کاسبیای میکنند از قبل این محدودیت یه جماعتی؟ گفتم بکنن! هرکی اجازه داره پولشو هرجور میخواد خرج کنه مثل خود جناب لویی و لویی ویتانی که میپوشه!
شیوا ساکت بود با چای یخکرده در دست و تو ذهنش داشت حرفای لویی رو زیر و بالا میکرد که از توش چیزی دربیاره و بگه. دلم نمیخواست که بهش بگم تو الان دردت جذابیت مردهاییه که خشن و بیادب با زنها طرف میشن و نه این متن… من معتقدم قبل از ورود به هر فعالیت سیاسی اجتماعی، قبل از هر قلم به دست گرفتنی برای مخاطب زیاد باید هرکسی یه دوره تراپی روانپزشکی بره، گیر و گرفتاریهای روحیش رو حل کنه که اونها رو بار عقاید سیاسیش نکنه. آقای لویی توی نوشتههاش میگه که از زنها متنفره، میگه زنها ذاتا بوی تعفن میدن. از همهچی زنها از پریود و یائسگی و صداشون متنفره و فقط تحمل فاحشهها رو داره که مجبور نیست قربون صدقهشون بره! این مشکلات شخصیتی و جنسی قابل همدلی و دلسوزیه اما قبل ورود اون بیماریها به موضعگیری سیاسی باید فکری به حال درمانش کرد؛ حالا میخواد یارو بره حوزه علمیه یا چپ باشه یا لاییک باشه یا هرچی… اینهایی که با فرهنگ خانوادگی و سنتیشون زنستیزی جزو نهادشون شده و گاهی پشت شعارای فمینیستی قایم میشن که معلوم نشه پادشاه لخته؛ که نه زنها براشون پشیزی اهمیت دارن، نه بقیهی اقلیتها، نه کارگرها و نه اقشار فرودست… همهی اینها سنگرهای منتظر فتح شدن ایدئولوژی اونهاست و بیماری های روح و روانشون هم اومده به کمک. اصلا در ورودی هر فعالیت اجتماعی و سیاسی یا سیاسی یا مذهبی و غیر مذهبی باید نوشت: لطفا بعد از تراپیِ کامل، وارد شوید!
نظرات
این یک مطلب قدیمی است و اکنون بایگانی شده است. ممکن است تصاویر این مطلب به دلیل قوانین مرتبط با کپی رایت حذف شده باشند. اگر فکر میکنید که تصاویر این مطلب ناقض کپی رایت نیست و میخواهید توسط زمانه بازیابی شوند، لطفاً به ما ایمیل بزنید. به آدرس: tribune@radiozamaneh.com
نظرات
مطلب آشفته ای است گرچه محتوای موضوع درسته ولی شیوه نگارش بسیار مغشوشی دارد.
چهارشنبه, ۶ام فروردین, ۱۳۹۳