ما ایرانی ها ضرب المثلی داریم که میگوید : قربون بند کیفتم …تا پول داری رفیقتم .
این ضرب المثل فی الواقع نشانگر یکی از زشت ترین خصلت های ما ایرانی هاست . ما ایرانی هایی که بنده و چاکر و جان نثار و خاکپای حاکمان و قدرتمدارانیم ؛ اما همینکه جهت وزش باد تغییر میکند ؛ در چشم بهم زدنی ؛ همان حاکمانی را که جان نثارشان بوده ایم به انواع و اقسام تهمت ها و نا سزا ها و نامردمی ها می نوازیم !
شعر عامیانه ای هم داریم که میگوید :
زان ساکن کربلا شدستی امروز …..در مقبره یزید حلوایی نیست !
اوراق تاریخ بما نشان میدهد که بهنگام اشغال ایران در گرما گرم جنگ جهانی و تبعید رضا شاه به جزیره موریس و فروپاشی حکومت رضا شاهی ؛ ما ایرانی ها چگونه از سر سپردگی حاکم ظالم به دشمن خونی حاکم معزول تبدیل شده ایم و متاسفانه این داستانی است که در بهمن پنجاه و هفت نیز یکبار دیگر تکرار شده است .
بیایید با هم تاریخ را ورقی بزنیم :
شاهدخت شمس پهلوی در خاطرات خود می نویسد : ” ….در بندر عباس ؛ پس از تشریفات گمرکی ؛ اونیفورم نظامی را از تن خود خارج نموده لباس شخصی پوشیدند و به کشتی رفتند … در وسط اقیانوس هند ؛ آقای اسکرین – مامور مهماندار انگلیسی – گفت : شما نمی توانید در بمبئی پیاده شوید و باید پنج روز در همین کشتی ؛ وسط دریا ؛ در انتظار کشتی اقیانوس پیما بمانید و وقتی کشتی رسید با آن کشتی به جزیره موریس عزیمت نمایید .
اعلیحضرت بر آشفته فرمودند : مگر من زندانی شده ام ؟ جزیره موریس کجاست ؟ چرا اجازه نمیدهید من به امریکای جنوبی بروم ؟
آقای اسکرین گفت : من اظهارات شما را تلگراف میکنم و شخصا جز آنکه گفتم کاری نمی توانم کرد …”
اما ببینید واکنش ما ایرانی ها چگونه بوده است :
آقای احمد گله داری مترجم کنسولگری انگلیس در کرمان که تا آخرین لحظات با رضا شاه همراه بود می نویسد :
” …بطور مرتب تلگراف رمز میرسید که زودتر خاک ایران را ترک نمایند و نگذارند اقامت قافله در کرمان طولانی باشد . مبدا تلگراف ها لندن و دهلی نو و تهران بود و کنسول انگلیس در کرمان و بندر عباس را مکلف میساختند هر چه زود تر ترتیب خروج رضا شاه و همراهان از ایران داده شود .
رضا شاه و همراهان از طریق کرمان عازم بندر عباس بودند ” …عصر دو شنبه ۳۱ شهریور ۱۳۲۰ کاروان شاهی وارد کرمان شد …ساعتی از ورود اعلیحضرت و سایر همراهان سپری نشده بود که روی اصرار فاکنر -کنسول انگلیس در کرمان – به باغ شیخ ابوالقاسم هرندی محل اقامت اعلیحضرت مراجعه کردم ..آقای وزیر دربار گفت : خودم با کنسول ملاقات کرده و به مذاکره می پردازم …در این ملاقات آقای جم که با اصرار کنسول مواجه شد گفت : عجله اعلیحضرت در سفر بیش از دیگران است اما چون هنوز پاسپورت ها نرسیده لازم خواهد بود که در انتظار بمانیم تا گذرنامه ها از تهران برسد …صبح روز بعد کنسول از من خواست که اگر بتوانم شرفیاب شده و بعرض برسانم که احتیاجی به انتظار گذرنامه نیست و می توان در همین شهر کرمان گذرنامه ها را صادر کرد . خود او هم به گذرنامه ها ویزا خواهد داد و حتی هر مقدار پول خارجی که لازم باشد کنسولگری چه در کرمان و چه در نقاط طول راه پرداخت خواهد کرد …اعلیحضرت مرا به حضور پذیرفتند و فرمودند : من حرفی ندارم و حاضر و آماده برای سفر میباشم …. سپس به آقای جم فرمودند : فورا به تهران تلگراف کنید چرا در حواله پول تاخیر میکنند ؟ برای آنکه پول بهمراه نداریم …سپس فرمودند : به مجردی که علیرضا از راه برسد بار و بنه خود را خواهم بست و آماده حرکت خواهم شد . فاکنر همچنان عجله داشت و اصرار زیاد میکرد شاید حتی ساعتی در ادامه سفر تاخیر نشود . او میگفت : کشتی نمی تواند برای چند روز در حال انتظار باشد و اظهار میداشت که مسئولیت در این کار دارد . دستور وزارت خارجه انگلیس از لندن وسفارت انگلیس در تهران است که پی در پی به من میرسد . چون بیم آن میرود دو متفق ما که نیروهای آنها خاک ایران را اشغال کرده اند ممانعت نموده و نگذارند این سفر انجام شود – و ما زیر بار نمی رویم -و بهمین جهت اصرار ما این است که این سفر هر چه زودتر صورت بگیرد و اسباب بد نامی تاریخی دیگری برای ما بوجود نیاید .
عصر سه شنبه اول مهر شاهپور علیرضا وارد شهر کرمان شدند و گذرنامه ها و مبلغی پول خارجی با خود آوردند .ویزایی که به گذرنامه ها داده شده بود ویزای آفریقای جنوبی و مقصد ژوهانسبورگ بود …”
بر اساس گزارش هایی که امروز بجا مانده استقبال از رضا شاه در کرمان بقدری نا خوشایند بود که حتی فرمانده لشکر کرمان – سرتیپ سیاه پوش – که خود از دست پروردگان رضا شاه بود خود را پنهان کرد و به استقبال شاه نیامد .
مرحوم شیخ ابوالقاسم هرندی در خاطرات خود میگوید :
” … ایشان قبل از موعدی که منتظر بودیم تشریف آوردند و با کمال تاسف کسی هم راهنمای ایشان نبود . پاسبانی که در خیابان بود نشانی داده بود که اینجا باید تشریف بیاورند . تشریف آورده بودند در گاراژ و ماشین را گذاشته بودند و پیاده تشریف آوردند منزل بنده .دیدم اعلیحضرت تشریف میآورند ؛ رفتم جلو تعظیم کردم ..اعلیحضرت بمن فرمودند : فرمانده لشکر کجاست ؟
عرض کردم : رفته اند به سیرجان
گفتند : چرا ؟
عرض کردم : گویا در راه حادثه ای بوده رفتند رسیدگی کنند ( رضا شاه در آیینه خاطرات – ابراهیم صفایی )
اما در همان زمان در کرمان تجلیل عمده ای که از رضا شاه شد توسط رییس سلسله شیخیه – مرحوم ابوالقاسم خان سر کار آقا – بود . او با اینکه خود از تبار قاجاریه بود معذالک گفت : این پادشاه اسلام و رییس مملکت اسلامی است ؛ وظیفه دینی و اخلاقی ما این است که تجلیل کنیم ( شاهنامه آخرش خوش است .دکتر باستانی پاریزی )
در اصفهان نیز تنها کسی که با خلوص نیت به پیشواز رضا شاه رفته بود صارم الدوله فرزند ظل السلطان قاجار بود ! ( همان کتاب )
صارم الدوله مسعود میرزا در یاد داشت هایش می نویسد :
در شهریور بیست بود که به اصفهان تشریف آورده عازم کرمان بودند که از آنجا به خارج تشریف ببرند . در منزل کازرونی وارد شدند و من را احضار فرمودند . در اولین ملاقات فرمودند : – مسعود ؛ دیدی آخر ما را گول زدند ؟!
بعد از استعفای رضا شاه ؛ علی دشتی در مجلس گفته بود : ” از قراری که شنیده ام گویا شاه مستعفی میروند و گذرنامه ایشان هم صادر شده . روز اول که استعفانامه ایشان را آوردند بنده با آقای فروغی ( نخست وزیر ) بطور خصوصی و در مجلس علنی تذکر دادم که قبل از اینکه محاسبات بیست ساله تفریغ شود از ایران خارج نشوند .
عصر همان روز عده ای از وکلا ؛ آقای رییس مجلس را ملاقات کرده و ایشان را نزد آقای فروغی فرستادند و همین تقاضا را تکرار کردند و آقای نخست وزیر وعده فرمودند که مطابق میل وکلا رفتار شود
علی دشتی در جلسه سه شنبه اول مهر ۱۳۲۰ مجلس شورای ملی ؛ سئوالی از دولت کردو گفت : مبلغ مهمی از جواهرات سلطنتی نیست ؛ بنده سئوال میکنم ؛ ده روز دیگر کمیسیون معین میکنند؛ آیا در آن وقت آقای فروغی و هیئت دولت ایشان از عهده این مسئولیت بر میآیند ؟
تاریخ بما میگوید که در آن روز های تلخ و سیاه و اندوهنااکی که رضا شاه با آن رویرو شده بود با زهم دو تن از وفا دارترین دوستان شاه از خاندان قاجاریه بودند نه فرماندهان لشکرش ؛ نه نخست وزیرش – که یکی به پیشواز نمی آمد و یکی سرباز ها را لخت و برهنه در خیابنها رها میکرد ؛ و نه وکلای مجلس اش که یکی الخیر فی ما وقع میگفت ( سید یعقوب انوار ) و یکی ( علی دشتی ) میگفت چمدان های شاه را بگردید !! ( همان کتاب )
گله داری در دنباله خاطرات خودمی نویسد : “” متاسفانه اعلیحضرت به گریپ سخت دچار شد و طبیب لشکر هم ایشان را معاینه کرد توصیه نمود که سفر به تاخیر افتد . فاکنر به فکر فرو رفت ؛ چون دیگر چیزی نداشت که به زبان بیاورد …خوشبختانه استراحت بیست و چهار ساعته موثر واقع شد و بامداد پنجشنبه سوم مهر ؛ موکب همایونی شهر کرمان را ترک گفت و رهسپار سیرجان شد ..فرمانده لشکر کرمان که سرتیپ سیاهپوش بود از شهر خارج شده و خود را پنهان کرده بود …در بین راه کرمان به سیرجان ؛ کامیون حامل خوار و بار و مواد غذایی واژگون شد …در سیرجان شب را در باغ سوخک لاری گذراندند . فاکنر یکراست به بندر عباس رفت . منظره بسیار ناراحت کننده ؛ میز شکسته غذا خوری قهوه خانه محقر حاجی آباد که غذای از پیش تهیه شده اعلیحضرت و همراهان را روی آن چیده بودند آنچنان بود که به محض اینکه در ترموس را برداشتم و در داخل آن مقداری یخ دیدم فلاکس را مقابل اعلیحضرت قرار دادم . برای اعلیحضرت پیدا شدن یخ در آن محیط محقر و دهکده ای که هیچ چیز جز گرما نداشت براستی غیر منتظره بود . در آن زمان یخچال مصنوعی تنها در کنسولگری کرمان بود که از بصره آورده بودند . چنین کاری در بندر عباس هم انجام شد . موقع سوار شدن کشتی ؛ شاه آب خواست .عبدالله گله داری بازرگان بندر عباس ؛ مقداری یخ از یخچال نفتی خود – که تنها یخچال آن سامان بود _ در آورد و داخل دستمالی سفید و تمیز ریخت و کنار اسکله برد . رضا شاه دست در جیب بردند و پانزده سکه پهلوی در آوردند تا به گله داری بدهند اما او این هدیه شاه را نپذیرفت
ساعت هشت بامداد شنبه پنجم مهرماه ۱۳۲۰ ؛ رضا شاه از طریق گمرک وارد اسکله شدند .وقتی موتور لنج به کشتی بندرا رسید فاکنر پیش آمد و کاپیتان کشتی پنجهزار تنی را به حضور شاه معرفی کرد
اسکرین در خاطرات خود می نویسد : پس از اینکه از طرف خود و نایب السلطنه هند سلام عرض کردم شاه در حالیکه چشمان خاکستری رنگ و نافذش را از زیر ابروان پر پشت به من دوخته بود گفت :
– سلام علیکم ! چه کار داشتید ؟
گفتم : – من پیغامی از طرف والا حضرت نایب السلطنه برای شما آورده ام …متاسفانه برای شما و همراهان بهیچوجه امکان پیاده شدن در خاک هندوستان وجود ندارد . لذا تصمیم گرفته شده که اعلیحضرت و خانواده سلطنتی همگی به یکی از جزایر متعلق به انگلستان بنام موریس تشریف فرما شده و در آنجا بصورت مهمان دولت ما تا چند ماه آینده اقامت نمایید .
شاه گفت : موریس ؟ موریس ؟ موریس کجاست ؟ تو اصلا در باره چی صحبت میکنی ؟
من یکبار دیگر با کلمات شمرده دو باره جملاتم را تکرار کرده و همانطور که صحبت میکردم متوجه شدم که صورت شاه آهسته آهسته بر اثر خشم رو به سرخی میگذارد . او ناگهان رو به جوانانی که اطراف ما حلقه زده بودند کرد و یکی را بنام فریدون صدا زد . جوان مو مشکی متوسط القامه ای -که بعدا فهمیدم شوهر شاهزاده خانم دختر بزرگ ایشان است ( فریدون جم ) با رنگی پریده قدم پیش نهاد
شاه به او گفت : این فرنگی میگوید که بجای رفتن به ساحل بایستی عازم جایی بنام موریس بشویم . بنظرم مزخرف میگوید بزبان فرانسه از او بپرس که موضوع چیست ؟ ( شاهنامه آخرش خوش است – باستانی پاریزی )
مسافرت ده روزه دو هزار و پانصد مایلی بدون حادثه ای سپری شد . بندر لویی آماده پذیرایی بود . منزل آنها ویلای متعلق به معاون حکمران بود که در ” موکا ” در سه چهار مایلی منزل حکمران کل جزیره قرار داشت .
در بهار سال ۱۳۲۱ شمسی تصمیم گرفته شد که رضا شاه به آفریقای جنوبی برود . چندی بعد رضا شاه در چهارم مرداد ۱۳۲۲ در سن شصت و شش سالگی در ژوهانسبورگ چشم از جهان فرو بست .
این بود سرنوشت مردی که میخواست ایران تازه ای بسازد اما دیدیم که به فرمان حجت الاسلام خلخالی آرامگاهش را نیز از بیخ و بن در آوردند و خشتی بر خشتی نگذاشتند .
خوردیم بسی نعمت و کفران کردیم
بردیم بسی حاصل و کتمان کردیم
امروز خوریم کاه و جو همچو خران
چون آدمی ایم ؛ نام آن نان کردیم .
نظرات
این یک مطلب قدیمی است و اکنون بایگانی شده است. ممکن است تصاویر این مطلب به دلیل قوانین مرتبط با کپی رایت حذف شده باشند. اگر فکر میکنید که تصاویر این مطلب ناقض کپی رایت نیست و میخواهید توسط زمانه بازیابی شوند، لطفاً به ما ایمیل بزنید. به آدرس: tribune@radiozamaneh.com
نظرات
اقای دکتر باستانی . مراد من شما که در تمام انارتان با رندی به این مسایل پرداخته اید . صادقانه بفرمائید ما ملت چرا اینطوریم؟ …..چاره چیست؟ از چه زمانی به این درد اخلاقی مبتلا شده ایم؟ سپاسگذارم.
پنجشنبه, ۱ام اسفند, ۱۳۹۲