کاتالیزوری که شتاب دهنده خیزش خلق تحت ستم است و می تواند روند کُند و خود به خودی خیزش را با شتابی استثنایی به پیش ببرد، چرا بر روند سیر تحولات اجتماعی بی اثر شده و در چرخش های مهم تاریخی سترون عمل می کند؟ آیا خیزش های خود جوش و پراکنده و هراز گاهی می تواند بدون اتحاد شتاب دهندگان خیزش خلق در یک جبهه برای استقلال ودموکراسی، برآیند پایداری پس از پیروزی احتمالی ایجاد کند؟ با وجود از خود بیگانگی خلق ازسرشت مبارزه ی طبقاتی و با وجود پراکندگی مدعیان شتاب دهندهای طبقه کارگر آیا می توان امید داشت که استبداد مطلقه را با چالشی بنیادی از پای درآورد، و به دام دیکتاتور دیگری نیفتاد؟

زمانی که این شتاب دهنده ی خیزش خلق خود درکی از مبارزه طبقاتی و ضرورت اتحاد نداشته باشد، سرنوشت خیزش های خونین و خود به خودی جز شکست های دوره ای چه خواهد بود ؟ زمانی که کارگران و زحمت کشان شهر و روستا حاکمیت سرمایه داری نولیبرالی را نفی می کنند ولی روشنفکران آن طبقه ی اجتماعی در گیر و دار اتحاد با سلطنت طلب و سوسیال دموکراسی است این طبقه کارد به استخوان رسیده گام در روند دیکتاتوری دیگری، نخواهد گذاشت ؟ نیروی بالنده (کاتالیزور) خیزش اجتماعی که به شناخت مبارزه طبقاتی رسیده باشد و بتواند جنبش کارگری را که نافی تعدیل ساختاری و خصوصی سازی است از بن بست مبارزه و خیزش خود به خودی و مجمع عمومی برهاند از آسمان ها خواهد آمد؟

گویی روشنفکران وطنی هم در انتظار ظهورند!! و نمی دانند که آن که باید بیاید در وجود آن مدت هاست که به خواب رفته است. پرسش هایی که پاسخ علمی آن در کژراهه های بن بست های فرد گرایی و تفرقه اندیشی سر در گم وگرفتار شده است. نیروی اجتماعی که این نقش کلیدی و خلاق را مدعی به اجرا در آوردن آن است، چنان خود شیفته است که در برج عاج ش تنها فرد خود و سازمان یا حزب ش را شایسته هژمونی طبقه بالنده ی جامعه می بیند، چون با معیار های ایدآلیستی – متا فیزیکی پدیده های اجتماعی را بررسی می کند وایدیولوژی زدایی را در عمل و نظر پذیرفته است، بدین جهت دیگر نیروهای اجتماعی را، بدون یک بررسی علمی نفی می کند. از این روی نا خواسته بانی پراکندگی در میان شتاب دهندگان خیزش خلق شده است.

آری ۲۵ شهریور هم آمد و رفت، واقعیت اجتماعی استثنایی که تداوم دهندگان آن جوانان کم سن و سال تربیت شده ی مکتب دینی همین نظام مطلقه بودند که بدون شناخت طبقاتی خیزش را ادامه دادند، اگر چه شعارشان آن ماهیت با ارزش را در بر داشت ولی خیزشان کور و خود به خودی بود زیرا پیش گامی با شناخت طبقاتی نداشتند. در حالی که در یک سال بعد از آن خیزش بزرگ، فشار های حاکمیت مطلقه شدید تر سیاست های وابستگی اقتصادی را به پیش می برد زیرا پس از سرکوب باور دارد  دوران کاربردی کردن بی بازگشت و هر چه بیشترمناسبات اقتصادی سرمایه داری نولیبرالی و تورم روز افزون، بی کاری و فقر تصاعدی در جامعه را باید بدون تردیدی به پیش برد. ولی با این شرایط عینی که بدتر از یک سال پیش بود هیچ اتفاق قابل توجهی رخ نداد زیرا شرایط ذهنی با شناخت طبقاتی وجود خارجی نداشت.

این واقعیت ضرورت شناخت دیالکتیکی از واقعیت های اجتماعی – اقتصادی را در دستور کار روشنفکران قرار می دهد. شرایطی که توانست برخی از “روشنفکران” را نا امید کند واز سوی دیگر اعلام کرد اراده گرایی بدون پشتوانه شرایط عینی و به خصوص بدون شرایط ذهنی جامعه، به رغم شبانه روز تبلیغات رسانه ای آن سوی آب، آب را از آب تکان نخواهد داد. همان گونه که پیش از انقلاب بزرگ ۲۲ بهمن به وسیله مردم ایران و حذف سلطنت، مبارزات چریکی مذهبی و غیر مذهبی  آن نتوانست موتور بزرگ جامعه را تکان بدهد، به رغم شعار برخی روشنفکران چپ آن سوی آب که ” موتور کوچک موتور بزرگ (خلق) را روشن خواهد کرد!!! که دیدیم با وجود شرایط اجتماعی – اقتصادی متفاوت و با عدم وجود شرایط ذهنی این تئوری عمل نکرد و موتور بزرگ جامعه با غیبت روشنفکران بالنده با تبلیغات واپس گراترین اقشار اجتماعی دچار انحرافی خون بار شد، البته با پشتوانه گوادولوپ و حمایت پنهان امپریالسم جهانی.

آیا روشنفکران، این شتاب دهندگان خیزش خلق هم چنان دنباله روی حوادث اجتماعی – اقتصادی باقی خواهند ماند؟ روشنفکران ” مستقل” دیروز که های و هوی چپ بودن شان ( م، ل) گوش فلک را کر کرده بود آرام به آغوش سرمایه داری لغزیدند و به نام ” آزادی” لیبرالی در دامان آلوده ی سلطنت طلبان غلتیده اند که هزاران سال جنایت و ستم طبقاتی را در این سرزمین کار بردی کرده اند، ولی نزدیکی و شرکت در یک جبهه ضد استبداد مطلقه با باورمندان به مارکسیسم لنینیسم را در عمل نفی کرده اند، چرا؟ به نام آزادی نوع لیبرالی، مافیای جنایت و غارت گری سلطنت را تایید می کنند و با توهم ” سنتی” نیروی بالند ه ی جامعه را در عمل نفی می کند!!! روشنفکرانی که معنای ” نو”، ” کهنه” و ” تازه” را مخدوش درک می کنند وپدیده ی کهنه ای باستانی را که رنگ و روی تازه به خود گرفته برای عوام فریبی ” نو” می پندارند. نو بالنده است و نافی مناسبات طبقاتی استثمارگر است.

این گونه “نویی” که مدعی آن هستید در کجای جهان کاربردی شده است که پنهان از نگاه ها است؟! به رغم عدم بالندگی شرایط ذهنی اجتماعی جهانی، آیا این چنین روندی که “نو” تصور می شود مترادف با این واقعیت نیست که قوانین اجتماعی می باید جنایت کار حرفه ای را به نام ” آزادی” در جامعه رها کند تا به جنایت های خود ادامه دهد؟! آیا معنای ” استقلال” ادعایی برخی رهبران روشنفکری که آن را پیراهن عثمان کرده بودند ولی با فروپاشی جبهه کار در اروپا معنایش غلطیدن به آغوش دشمن طبقاتی دیروز شان و پذیرفتن سوسیال دموکراسی است که امروزه می بینیم متحد راسیست ها و فاشیست ها سرمایه داری جهانی است ؟!  

واقعیت دردناک این است که بحران بی پایان روشنفکران ایرانی پس از این همه تغییرات سیرتحولات اجتماعی و خیزش های دوره ای خود به خود بدون برنامه ریزی شده خلق مبارز وتحت ستم ایران، هم چنان تداوم دارد. گویی روشنفکران ایرانی به جای بالندگی و پیش رفت همیشه باید یک قرن به پس بروند و به پدیده ی فسیل شده ای بدل شوند و در دهه های پیشین منجمد و سترون باقی بمانند. برخی  ازرهبران مارکسیسم لنینیسم های ” مستقل” پیشین، سر از سوسیال دموکراسی در آوردند و برخی آن چنان سترون شدند که به آغوش سلطنت طلبان جنایت کار پناهده شده اند و از آن ها بابت مبارزات گذشته اشان پوزش خواستند. از سوی دیگر آن هایی که سیرقهقرایی تحولات اجتماعی جهان با مناسبات نولیبرالی را درک کرده اند و جهان بینی علمی و مبارزات طبقاتی را تنها راه برای نفی استثمار و به دست آوردن آزادی و استقلال می دانند و معنای نو را درک کرده اند، مانند پیش از انقلاب ۵۷ تنها شده اند و با برچسب های چپ “مدرن” و “سوسیال دموکرات” برگشته به قرن نوزدهم، به “سنتی” نتوانسته اند جبهه ضد استبداد مطلقه را به وجود بیاورند. تنهایی که با شرایط سرکوب و محدویت ها امپریالیسم ساخته تلاش بزرگ آن ها را کم اثر می کند آن هم در حالی که با خیل چپ های مدرن و ایسم هایی که آبش خورش امپریالیسم جهانی است، روندی که  بی اعتمادی در میان جوانان خسته از پراکندگی را ایجاد کرده اند تا طبقه کارگر ایران هم چنان دنباله روی کور و بی دانش راه سومی هایی باشند که مانند تروتسکی ها نزدیک به یک قرن هم چنان درجا می زنند.

افسرده از این همه سترونی روشنفکران در شرایط تاریخی که ضرورت روشنگری حیاتی را در دستور کارش دارد با بال های اندیشه به غرب کشور و چپ های قوم گرا یش سرکی می کشیم، جایی که اسلحه به دست روی در روی حاکمیت ایستاده اند و به جای روشنگری در میان مردم از خود بیگانه، با ترقه در کردن می خواهند موتور بزرگ را روشن کنند. گویی مار سرمایه داری هر بار از همان سوراخ نیش ش را برتن جامعه سردرگم و تهی از دانش مرتب فرو می کند. می بینیم بنیاد اولیه احزاب و سازمان ها کُرد چپ را همان “سنتی” ها در دهه های پیشین ریخته بودند، ولی امروزه شاهد رشد انواع چپ های رنگارنگ با واریته ای از انواع گرایشات طبقاتی در یک حزب یا سازمان به اصطلاح چپ کُرد هستیم. ستم طبقاتی – قومی و دگر دینی در غرب کشور باعث شده است که طیف مخالفان از بورژوازی ملی و خرده بورژوازی و زحمت کشان شهر و روستا در یک حزب جمع شوند، نه در یک جبهه.  در واقع یک جبهه ضد استبداد مطلقه را حزب نام نهاده اند با گرایش و امید به یاری امپریالیسم جهانی یا همان عامل اصلی که بانی این شرایط نا به هنجار است و کودکانه حتا یک شک منطقی نسبت به یاری آمریکا در خود نمی بینند و با هدف پنهان و آشکار ” کردستان بزرگ” در واقع خواهان تجزیه کشورهای خاورمیانه نفت خیز شده اند تا امپریالیسم جهانی مسلط تر بر این کشورهای کوچک شده بشود تا به راحتی بر آن ها اعمال قدرت کند وآن هارا به دنباله بی اراده خود بدل کند. چپ های قوم گرایی که قادر نیستند و نمی خواهند با اتحاد با دیگر خلق های یک کشورآزاد شوند، سرشت این شیوه عمل کرد، کاست گرایی درمانده ای، بیش نیست. روندی که  حلقه بردگی سرمایه داری را بر گردن خود و مردم مسخ شده ی باورهای شان می اندازند. وضع در شرق کشور دشوارتر است آن ها دیگر مانند کُردها مدعی چپ بودن نیستند، آن هایی که در شرق کشور ستم های چندگانه و عدم وجود توسعه صنعتی را تجربه می کنند این شرایط باعث شده برخی از جوانان شان وارد جنک با نظام مطلقه بشوند و مسلحانه با رژیم واپس گرا بجنگند، غم نان و مرگ تدریجی که حاکمیت به این مردم تحمیل کرده در واقع از جوانان آن ها مزدوران عربستان، پاکستان و طالبان افغانستان ساخته است زیرا سطح شناخت این عزیزان مادون پیشا سرمایه داری است. واقعیتی که آب به آسیاب تجزیه ایران و دیگر کشور های منطقه می ریزد.

ازسوی دیگر چپ های مستقل دیروزی که به کمیت هوداران شان می بالیدند و خود را بی نیاز از اتحاد در یک جبهه می دانستند، حزب جدید تشکیل داده اند و با سازمان های پراکنده اشان هیچ کدام نه برنامه مدون و نه یک مرام نامه با مشخصات دقیق و بدون ابهامی دارند، از این روی در حقیقت حزب نیستند چون رهبران شان شهامت ندارند به هوادان شان در ایران بگویند در باورهای پیشین که به آن می بالیدند تجدید نظر کرده اند و جهانی سازی امپریالیستی را پایان تاریخ می دانند. روشنفکران غرب نشین کشور هم با طیف ناهمگون شان همه چیزهستند و هیچ چیزنیستند. تنها دنباله رو سیاست های آمپریالیسم جهانی شده اند و از او یاری می گیرند و پرچم وعلم تجزیه را بدوش می کشند. در شرق هم که طالبانی هستند وسرمایه داری نوع سنی عربستانی را در آرزو دارند. از این پراکندگی چپ ها و مردمان نا آگاه از مبارزه طبقاتی تنها استبداد مطلقه بیشترین سود را می برد به خصوص برخی چپ های راه سومی با ایدیولوگ های بعد از این، در داخل ایران هم چون حزب کمونیست کارگری، حکمتیسم، مالجویسم، مرتضویسم، آرزومند مارکسیسم با چهره ی ای بدون دیکتاتوری پرولتاریا را پیشنهاد می کنند و سیاست های امپریالیستی را توهم چپ ” سنتی” می دانند و در حاشیه مناسبات نولیبرالی یک زندگی انسانی را سعدی گونه خواهان ند. سعدی گونه، چون سعدی  برخلاف هم زمان های ش حافظ، نسفی، عطار، فردوسی بزرگ و . . . با پذیرش مناسبات بزرگ مالکی زمان ش و ایدیولوژی آن، مذهب، با اندرزگویی خواهان روابطی انسانی تر بود. آن روشنفکر دیروزی و این روشنفکران امروزی  در یک نظام طبقاتی و ستم گر در آرزوی مدینه فاضله ای هستند، روندی که تنها توهمی روان پریشی بیش نیست. آرمان انسانی زیستن، با همان مناسبات  طبقاتی – استثمار گر یک خیال پردازی روشنفکری بیگانه با دانش سیر تحولات اجتماعی بیش نیست.

با این پراکندگی نیروهای بالنده در ایران و حتا در جهان شاهد تفرقه ای مرگ بار شده ایم که سرمایه داری جهانی پوسیده بیشترین بهره را از آن می برد، بدین علت توانسته است صلح را به گور بسپارد و جنگ را در هر گوشه ی جهان به راه اندخته است تا بحران های اقتصادی – اجتماعی ش را از دیده ها پنهان کند. شاید برخی عزیزان بالنده، نقد کنند که راه برون رفت از بحران دیده نشده است. این عزیزان حق دارند، زیرا فرد یا سازمان ها و احزاب بدون یک ارتباط ارگانیک با مردم به دلیل استبداد مطلقه امپریالیسم ساخته ی خون ریز، نمی توانند پاسخ درستی به این واقعیت بدهند، تنها خرد جمعی در یک جبهه با تفاوت های اندیشه ای قادر به حل این مشکل خواهد شد. می باید در جستجوی راهی برای حل این بحران بود.
ناصر آقاجری
۵ مهر ماه ۱۴۰۲

نظرات

نظر (به‌وسیله فیس‌بوک)