اعتصاب غذای اعتراضی پزشک و فعال مدنی ایرانی آقای «فرهاد میثمی» در زندان جمهوری اسلامی و به سرکوب و دیکتاتوری موجود، هم هواداری از خواستهای برحق او و هم نگرانی در مورد خطر مرگ و شیوه ی مبارزه ی او را در جنبش مدنی ما بوجود اورده است. بویژه که عکسهای منتشرشده از او بشدت نگران کننده است و از طرف دیگر قوه قضاییه می خواهد این خطر را نفی بکند و می گوید که او در اعتصاب غذا نیست. یا برخی از کُنش گران زن و فعالان مدنی در نامه هایی سرگشاده به او خواهان پایان دادن به اعتصاب غذا شده اند و اینکه جنبشی که اساسش بر پایه شعار «زن، زندگی، آزادی» است، شاخص بنیادینش دفاع از زندگی است و بنابراین نمی تواند با چنین شیوه های مبارزه رادیکالی موافق باشد و با انکه درد و اعتراض درون این کُنش فردی را می فهمد. موضوع اما این است که چنین شیوه های قهرمانانه و از مسیر قربانی کردن خویش، نه تنها به بازگشت زبان و ذایقه ی سنتی قهرمان گرایی و سنتی کمک می کند بلکه در واقع ما را بسان فرد و یا بسان جمع، یا بسان یک ملت نوین و رنگارنگ از «انتخاب اجباری» خویش دور می کند که پیش شرط بلوغ فردی و جمعی است. انتخاب اجباری که بدین معناست که باید اول به زندگی و به خویش و به تمناهای دنیوی خویش اری بگویی تا بعد بتوانی اصولا به ازادی و پیشرفت و حقوق فردی و جمعی دست بیابی. اینکه رشد و پیشرفت هویت فردی و جمعی در معنای روانکاوی لکان یک «انتخاب اجباری یا یک ول» است و اینکه اول باید تن به زندگی و به قبول شرایط و ضرورتهایت بدهی، تن به الیناسیون بدهی نا انگاه بتوانی حال از مسیر «سپراسیون یا تاویل افرینی متفاوت» راههای قوی یا مدنی برای تحقق خواست فردی و جمعی بیابی و جزوی از نسل رنسانس و هزار رنگ و فلاتش بشوی. جزوی از وحدت در کثرت درونی و برونی و ساختاری حول یک ذایقه و تمنای مدرن دموکراتیک و دنیوی بشوی. ازینرو بلوغ فردی و ملی با قبول این گزاره ی بنیادین شروع می شود که یک فرد یا یک ملت مدرن از حفظ سلامتی فردی و ملی خویش و از منافع دنیوی فردی و جمعی حرکت می کند و هیچگاه زندگیش را قربانی ارمان و ایده و نظری نمی کند. یا اگر حتی به خاطر ارمان و ارزوی و رویایی فردی یا جمعی به قتل برسد یا قربانی بشود، این امری ناخواسته و بخاطر خشونت حریف بوده است و نه انکه فرد یا جامعه خیال بکند که باور و ایمانش ارزش این را دارد که برایش خویش و دیگری را قربانی بکند. ازینرو عبور از فرهنگ «قربانی گری» ایرانی و مذهبی و حرکت از قبول زندگی و تنانگی نمادین پایه و اساس ذایقه و دیسکورس نوین و نسل رنسانس است. پایه و اساس عبور از دیکتاتوری مذهبی کنونی و از فرهنگ تعزیه وار و قهرمانانه یا ناموسی آنها هست. زیرا اینجا جدال دو ذایقه و دیسکورس میان ساختار طرفدار زندگی و ساختار طرفدار مرگ و تعزیه در جریان هست و باید مواظب بود که اسیر باقیمانده ی ذایقه ی قدیمی و سنتی در خویش نشد. همانطور که خودکُشی قهرمانانه ی «محمد مرادی» گرفتار به این رگه ی سنتی و قربانی گری بود و بناچار به ضد خویش عمل کرد. (در این باب به این مقاله ی من در مورد خودکُشی او مراجعه بکنید.». همانطور که هدف تحول مدرن ما با ابزار و شیوه های هیستریک و سنتی چون «کمپین شرمساری» و غیره نمی خواند و برای تحول نهایی بایستی ما زیان و ذایقه ی خویش را از باقیمانده ی این فرهنگ هیستریک خیر/شری و قهرمان گرایانه پاک بکنیم و هر چه بیشتر دنیوی و رنگارنگ و خواهان زندگی و آزادی و زنانگی و مردانگی مدرن و رنگارنگ بشویم. زیرا هدف درست ابزار درست و مطابق با خویش را می خواهد. زیرا راه درست توسط شیوه های بد بناچار مسخ و به ضد خویش تبدیل می شود. زیرا اسیر زبان و ذایقه ی سنتی، خشن و سیاه/سفیدی می ماند که باعث شکل گیری و استحکام دیکتاتوری بوده و هست.

انتخاب تراژیک فرهاد میثمی و «انتخاب اجباری» ما برای زندگی و رنسانس!

داریوش برادری

چرا ما همه باید از فرهاد میثمی عزیز بخواهیم که به اعتصابش پایان بدهد؟

نه تنها برای اینکه ارزش جانهای شیفته ایی چون او بیش از کل ساختار دیکتاتورمنش و خنزرپنزری است، بلکه برای اینکه ما ایرانیان باید یاد بگیریم که هیچ ایده و باوری و حتی باور به انقلاب و رنسانس ارزش این را ندارد که بخاطرش بخواهیم «قربانی بشویم و قربانی بیافرینیم». اینکه «ذبح اسحاق» چه توسط پدر جبار و چه توسط خویش امری هولناک و ضد زندگی و رنسانس است و دموکراسی و رنسانس نمی افریند بلکه باعث بازگشت دور باطل فرهنگ تعزیه و قربانی گری می شود.

دوم اینکه چون ما می دانیم که «راه و هدف زیبا ابزار زیبا و متناسب با خویش را می خواهد». ازینرو نمی توان از خواست و شعار دموکراسی خواهی و حق زندگی مدرن سخن گفت و شعار محوریت «زن/زندگی/آزادی» باشد و انگاه ابزار کارت میل قربانی کردن خویش برای زندگی و دموکراسی و برای تحقق ان باشد. زیرا انگاه هدف و ابزارت در تناقض بنیادین با یکدیگر قرار دارند. ازینرو چه اعتصاب غذای فرهاد میثمی و چه خودکشی محمد مرادی به ضد هدف و ارمان مشترک عمل می کنند و دوباره همان فرهنگ خطرناک قهرمان گرایی و میل قربانی شدن در راه هدف و ایده الی مقدس را به صحنه بازمی گردانند که ما باید از آنها عبور بکنیم. زیرا فرهنگ قهرمان گرایانه همان فرهنگ ناموسی است. زیرا بقول نیچه «حقیقتی که برای نشان دادن درستی خود شاهدش خون و قربانی شدن یا قربانی کردن باشد، دروغی خطرناک بیش نیست». یا چنین حرکت و جنبشی در نهایت یک حرکت و جنبش از نوع مستعضفین و دچار کین توزی و رسانتیمو به زندگی و به شادی و رنگارنگی زندگی است. حرکتش مالامال از نیشهای اخلاق مقدس و قهرمان گرایانه است.

یا ازینرو خواست کنش گران زن از فرهاد میثمی و اینکه به اینخاطر به اعتصاب غذایش پایان بدهد، چون در این جنبش نوین «زن/زندگی/آزادی» زنده ماندن بشخصه شاخص زندگی و مبارزه است، از یک جهت کاملا درست است. چون اینجا جدال میان شور زندگی و رقص و رنگارنگی در تقابل با شور مرگ و نوحه خوانی و قهرمان گرایی و تعزیه و قربانی کردن خویش و دیگری در پای ارمانی مقدس و جبار در جریان است. پس نمی توان شعار زن/زندگی/ آزادی را داد و همزمان از شیوه های مورد قبول دیسکورس جبار چون خویش ازاری و قربانی کردن خویش یا دیگری استفاده کرد. شیوه های هولناک و سیاه/سفیدی که مثل نقاشی «ذبح اسحاق» می گوید خودت و دیگری را قربانی اهداف مقدس و پدر جبارت بکن و قهرمان گونه و ناموسی بزیی.

اما همزمان این خواست کنش گران هنوز خواستی نیمه تمام است. زیرا موضوع در واقع بس رادیکالتر است. موضوع در واقع نوع ارتباط بنیادین ما بسان انسان و یا بسان سوژه ی تمنامند فردی یا جمعی،‌ بسان ملتی مدرن با زندگی و با تمناها و ارزوهای خویش است.

یعنی موضوع این سوال قدیمی است که ایا «علم بهتر است یا ثروت»؟ آیا برای «ازادی باید قربانی شد یا نشد»؟. زیرا چنین سوالی از ابتدا غلط است و بناچار جز جوابی غلط و خطرناک بوجود نمی اورد. زیرا تنها سوال درست است که پاسخ درست را ممکن می کند و یا پاسخها و امکانات درست را قابل رویت می سازد. بنابراین راه بلوغ فردی و جمعی دیدن کوری نهفته در چنین سوالی و دیدن خطای بنیادین و خیالی این سوال و با حق انتخاب «یا این یا آن» است.

سوالی که لکان با دیدن خطای خودشیفتگانه و هولناکش، آن را به شکل نمودار بالا به سوالی نو و متفاوت و به یک «انتخاب اجباری» هر انسان و سوژه ایی تبدیل کرد، وقتی آن را به این شکل مطرح کرد که میان دو تمنای «ثروت بهتر است یا زندگی»، «آزادی بهتر است یا زندگی»، چرا ما مجبوریم همیشه اول زندگی را انتخاب بکنیم. زیرا باید ابتدا زندگی بکنی تا بتوانی از ثروتت لذت ببری و یا پی ببری که چگونه در هر ثروتی نیز فقری نهفته است و یا چرا هر فقری با خویش راههایی برای تولید ثروتهای نو دارد بشرطی که اسیر «فقیربودن و کین توزی فقیرانه» نشوی. زیرا باید اول زندگی بکنی تا بتوانی به ازادی دست بیابی و همزمان ببینی که در هر ازادی نیز همیشه مرزها و بندهایی هست و جستجوگر باقی بمانی. اما بشرطی که ازین صحنه و سوال دروغین و خطرناک «یا این یا آن» عبور بکنی و در هر تصمیم گیری مهم فردی و جمعی همیشه از این حرکت بکنی که اول باید زندگی بکنی و بخندی و بازی و چالش بکنی تا بتوانی انگاه به تمناها و خواستهای فردی و جمعی از حق پیشرفت تا حق ازادی و دموکراسی و غیره دست بیابی و بی انکه جوابی نهایی بیابی.

اینکه ما همیشه در برابر یک «انتخاب اجباری» قرار داریم که باید اول زندگی را انتخاب بکنیم تا بعد بتوانیم به چیزهای دیگر دست بیابیم. این انتخاب اجباری یا «ول» از ما می خواهد که «اینجا بودن» را بخواهیم تا بتوانیم اصولا انگاه خواستها و تمناهای بعدیمان را مطرح بکنیم و برایشان مبارزه بکنیم و همزمان ببینیم که هر خواست و تمنایمان بشخصه چندنحوی و رنگارنگ و رند است و حتی بدترین شرایط نیز دارای رنگهای متفاوت و راههای متفاوت است. زیرا جهان و فاجعه ایی راوی و زبانمند و تمنامند است و می خواهد مرتب از فاجعه به خوشی و خوشبختی و رنسانس نوین فردی و جمعی برسد.

بنابراین باید از فرهاد میثمی عزیز بخواهیم که به اعتصاب غذایش و به این شیوه ی مرتاض وارانه و قهرمان گونه پایان بدهد، چون به ضد خویش عمل می کند. باید از همگی بخواهیم که بر این فرهنگ قربانی گری و ناموسی یا قهرمانانه هرچه بیشتر در زبان و کُنش مان چیره بشویم، بدینوسیله که از حق و ضرورت زنده بودن و قربانی نشدن حرکت می کنیم، مثل هر ملت مدرن از منافع فردی و جمعی خویش حرکت می کنیم و نمی خواهیم مردم مان را مثل برخی فیگورهای هیستریک قربانی تحقق انقلابی نو و هر چه زودتر بکنیم و یا از بیرون از گود بگوییم که لنگش کن.

اینکه ما باید از او و از یکایک خویش بخواهیم که باید اول انتخاب بکنیم که می خواهیم اینجا باشیم و اینجا زندگی بکنیم و تن به تمنا و ضرورت فردی و جمعی بدهیم و انگاه راههای مدرن و قوی و رندی برای تحققش بیابیم. این انتخاب اجباری هر سوژه ی تمنامند و هر انسانی است و ازینرو ما باید سرانجام این ذایقه و این فرهنگ را در جنبش نوین خویش حاکم بسازیم که «هیچ اندیشه و ایمانی و حتی ازادی و دموکراسی ارزش این را نه تنها ندارد که بخاطرش خویش و دیگری را قربانی بکنیم». زیرا با قربانی کردن خویش و دیگری، زیرا با تولید صحنه ی قهرمانانه و ناموسی در نهایت تف سر به بالا می کنیم و هدف و تمنایمان را مسخ می سازیم. زیرا آنگاه بار دیگر به صحنه ی قدیمی «ذبح اسحاق» و قربانی کردن خویش و دیگری در پای ارمانی بازگشته ایم که معضل قدیمی این فرهنگ و زبان بوده و هست و تبلورش در حکومت جمهوری اسلامی و پدران جبار و خنزرپنزریش و با میل نفس کُشی و زن کُشی و شادی کُشی در پای معنویات دروغین و در برابر تعزیه و مصیبت خوانی همیشگی ظالم/مظلومی است.

ازینرو هیچکدام از جان باختگان این جنبش از ژینا تا خدانور و حدیث و مهرشاد و غیره نمی خواستند بمیرند و عاشق زندگی و شادی و حقوق بدیهی مدرن بودند و دقیقا این موضوع و اینکه انها می خواستند زندگی بکنند، قتل آنها را هولناک و عمق جنایت حکومتی را هرچه بیشتر برملا می سازد و ریشه ی آنها از از بنیان کنده است و آنها اکنون به زور خودشان را نگه داشته اند و هر روز بیشتر می لرزند.

پس این شور زندگی و شادی و حق زنده بودن و نفی قربانی گری را هرچه بیشتر وارد این جنبش بکنیم و اخرین بازمانده های این فرهنگ قهرمان گرایی و هیستریک را نیز بدور بیاندازیم، تا دیسکورس نوین را حاکم بسازیم و این اصطبل اوژیاس را پاک بکنیم. تا بگوییم ما این شیوه های مبارزه ی قهرمانانه و ضد زندگی را نمی خواهیم و آنها به ضد خواست بنیادین ما عمل می کنند. اینکه انها تکرار فرهنگ و جامعه ایی هستند که بقول شاملو «در آن مزد گورکن از جان ادمی بیشتر است». در حالیکه ما می خواهیم که دوباره حق «اینجا بودن» و حق زندگی و حق تحول و شادی بسان اساس و پایه ی زندگی فردی و جمعی ما شناخته بشود و بسان معیار نوین خوب و بد دنیوی ما.

زیر ا یاد گرفته ایم که اول باید اینجا باشی، اول زندگی بکنی و از خویش و دنیایت لذت ببری تا بتوانی بعد اعتراض بکنی و انهم به اشکال مختلف و رند و ساختارشکن و رنسانسی نو بیافرینی. زیرا اکنون از قهرمان و قربانی و مرتاض سابق به «عاشق و عارف زمینی و رند» تبدیل شده اییم و به قهرمان مدنی نو و جسور و عاشق زندگی و دموکراسی و چالش و اغواگری.

یا ایا جالب و همزمان اموزنده نیست که چنین شیوه های رادیکال مبارزه ایی هنوز بویژه از طرف مردان ارائه می شود؟ بویژه که در فرهنگ ناموسی/قهرمانی نقش مرد دقیقا اجرای این نقش قهرمانانه و حماسی و در نهایت محکوم به شکست است. یا جالب و همزمان دردناک و اموزنده نیست که در هولوکاست یهودیان، انها توسط نازیها به چنین گرسنگی هولناکی محکوم می شدند و در اینجا ما خودخواسته این را می خواهیم تا شرارت حاکم را برملا بسازیم و انهم وقتی که شاه چنان رسوا شده است که کمتر کسی هست که این را نداند.

ایا فکر نمی کنید که وقتی در ایران و در خارج از کشور جمعیتی وسیع و گسترده در خیابان برقصند و شادی بکنند و دموکراسی بخواهند و از حق زنده بودنش حرکت بکندن و اینگونه دیکتاتوری را نفی بکنند، انگاه بیشتر و سریعتر این دیکتاتوری خنزرپنزری و عملا درهم شکسته را ریشه کن نمی سازند، تا با این شیوه های هنوز قهرمان گرایانه و در نهایت هیستریک و مذهبی؟ زیرا با این اشکل اعتراض و با چنین عکسهای دردناک و شوک اوری باز به صحنه ی سنتی جدال سیاه/سفیدی بازمی گردی که منشا شکل گیری و قدرت این حکومت و فرهنگ سنتی بوده و هست. به جای اینکه با ورود و تزریق هر چه بیشتر حق رنگارنگی و حق زندگی و شادی به این اعتراض جمعی کاری بکنی که ترس و اضطراب بنیادین انها نمایان بشوند و از ترس بدنبال سوراخ موش بگردند. انهم وقتی که خود انها در این مدت مثل نظر ایت الله اعرافی به ما مرتب می گویند که قاتل واقعی انها چه چیزی است؟ اینکه قاتل واقعی و نهایی آنها نسلی خندان و خواهان حق زندگی و ازادی و حقوق بدیهی مدرن است. اینکه قاتل آنها و هر دیکتاتوری خنده و شادی جمعی، نافرمانی مدنی رنگارنگ و کارناوالی و بسان ملتی واحد و رنگارنگ و عاشق زندگی و دموکراسی و رنسانس است. ازینرو بقول نیچه «ما با خنده می کُشیم نه با خشم» و یا نه با خودزنی و دیگرزنی سنتی و مرتاض وار.

باری ما سلامت و قیافه ی شاد و مبارز فرهاد میثمی را می خواهیم و نه تن زجرکشیده و مرتاض وار او را. زیرا او باید اول اینجا باشد تا بتواند در کنار هم مبارزه ی مدنی بکنیم و کار و رویای مشترکمان را تحقق ببخشیم و انهم بسان ملتی واحد و رنگارنگ و عاشق زندگی و زنانگی و آزادی و شادی و خنده و پیشرفت.

پایان

تکه ی اضافه شده به متن و همزمان همپیوند با آن:

پس از انتشار متن با این کاریکاتور بالا از کاریکاتوریست خوب ایرانی «مانا نیستانی» و با تیتر «در ستایش فرهاد میثمی» روبرو شدم که به بحث بالا می خورد و معضل اصلی این خودزنی و همزمان معضل اصلی طرفداران این عمل چون مانا نیستانی را برملا می سازد.او این کاریکاتور بالا را با دو زبان ایرانی و انگلیسی کشیده است. در واقع در این کاریکاتور ما با دو مانا نیستانی روبرو می شویم. از یکسو با مانا نیستانی بسان یک پروپاگاندیست روبرو می شویم که در تیتر کاریکاتورش نمایان می شود و به «ستایش خودزنی اعتراضی خطرناک و قهرمان گونه یا مرتاض گونه ی فرهاد میثمی» می پردازد، بی انکه نگاهی منتقدانه به آن نیز نگاهی داشته باشد.

سپس با مانا نیستانی هنرمند و کاریکاتوریست در نقش بالا روبرو می شویم که ناخواسته کل تناقض و معضل بنیادین و هولناک این عمل و کُنش افراطی را نمایان می سازد. اینکه فرهاد میثمی بر تن و روحش در حال تاتو کردن و حکاکی شعار زن/زندگی/ ازادی است و در حینی که در پای ارمان و کتیبیه ی نوین زن/زندگی و ازادی همزمان تن و جسم و زندگیش را نابود و چندتکه می کند و مرتب بخشی از خویش را می کُشد و هرچه بیشتر در عمل و ارمانی محو می شود و اخر از او چیزی جز یک کتیبه خونین نمی ماند. همانطور که در فرهننگ ما زاهد و عارف و مرتاض سنتی برای دست یافتن به معنویت و رستگاری فردی مرتب بخشی از جسم و تنانگی خویش را می کُشد و در نهایت به خودزنی در خدمت ارمانی دروغین و مقدس دست می زند و در آن محو و گم می شود بجای اینکه عارف و مومن دنیوی و رند بشود.. یا اینجا همین سنت خطرناک را به شکل دگریسی شعار مدرن «زن/زندگی/ازادی» به ارمانی نو و به ایده الی خیالی و خودشیفته می بینیم که حال تنانگی و جسم به پایش قربانی می شود. یا بناچار شعار مدرن نیز مسخ و هولناک می شود، به قاتل جسم و سوژه ی تمنامند تبدیل می شود و مثل پدر جبار و دیکتاتور قربانی می طلبد.

ازین منظر مانای دومی و هنرمند چیزی را ناخواسته برملا می کند که مانای پروپاگاندیست و مدنی حاضر به رویارویی با آن نبوده است و با بخشهای مذهبی و زاهدانه و مازوخیستی خویش و فرهنگ و زبان قهرمانانه ی خویش.

چون وقتی به این کاریکاتور تن بدهید، ایا حس ستایش در شما برانگیخته می شود و یا تن و روحتان از این عمل هولناک به لرزه می افتد و با خطای هولناک کل فرهنگ و تاریخ تان روبرو می شوید و انچه ما را به دور باطل و به کوری مداوم مبتلا کرده است. زیرا مرتب «بر سر شاخ بُن می بریم» و مرتب بخشی از خویش را از دست می دهیم و انهم همیشه در نام تحقق ارمان و هدفی مقدس یا جمعی.

نظرات

نظر (به‌وسیله فیس‌بوک)